#یک حبه نور
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
[وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ]
به همین دلخوشام که یکروز بالاخره
نجاتام خواهی داد...
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
[وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ]
به همین دلخوشام که یکروز بالاخره
نجاتام خواهی داد...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای امروزتون
دلی آرام
تنی سالم
لبی خندان
وعاقبتی بخیر
خواهانم
آفتاب عمرتون همیشه
سبزو برقرار
و زندگیتون سرشار
از عشق و دوستی
سلام صبحتون بخیر و خوشی
دلی آرام
تنی سالم
لبی خندان
وعاقبتی بخیر
خواهانم
آفتاب عمرتون همیشه
سبزو برقرار
و زندگیتون سرشار
از عشق و دوستی
سلام صبحتون بخیر و خوشی
خوشبختی
تصادفی نیست، یک هنر است!
شما منتظر
خوشبختی نمینشینید،
بلکه برایش برنامهریزی میکنید
خوشبختی را باید
مانند طرحی زیبا بر
روی پارچهای سفید دوخت...
به خودت و رویاهایت ایمان بیاور!
سخت ترین لحظات زندگی وقتی است،
که خودت را نشناختهای،
نه زمانی که دیگران درکت نمی کنند
به خودت ایمان داشته باش
به ندای درونت گوش بده
به فطرتت معتقد باش شکرگزار تواناییهایت باش
تخیل کن و شجاعانه برایش بجنگ
اما بدون توانایی انجامش را داری
دنباله رو نگرش هایت باش
هر چیزی شدنی است، تو می توانی
خوشبختی
تصادفی نیست، یک هنر است!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زیبایی خریدنی نیست
شادابی هدیه گرفتنی نیست
طراوت اتفاقی نیست
همه اینها بسته به
انتخاب و تلاش توست
شادباش و شاد زندگی کن
وشادی ببخش...
🌺🌺🌺
شاد باشی
تصادفی نیست، یک هنر است!
شما منتظر
خوشبختی نمینشینید،
بلکه برایش برنامهریزی میکنید
خوشبختی را باید
مانند طرحی زیبا بر
روی پارچهای سفید دوخت...
به خودت و رویاهایت ایمان بیاور!
سخت ترین لحظات زندگی وقتی است،
که خودت را نشناختهای،
نه زمانی که دیگران درکت نمی کنند
به خودت ایمان داشته باش
به ندای درونت گوش بده
به فطرتت معتقد باش شکرگزار تواناییهایت باش
تخیل کن و شجاعانه برایش بجنگ
اما بدون توانایی انجامش را داری
دنباله رو نگرش هایت باش
هر چیزی شدنی است، تو می توانی
خوشبختی
تصادفی نیست، یک هنر است!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زیبایی خریدنی نیست
شادابی هدیه گرفتنی نیست
طراوت اتفاقی نیست
همه اینها بسته به
انتخاب و تلاش توست
شادباش و شاد زندگی کن
وشادی ببخش...
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکم بهمن ...
زاد روز فردوسی
بزرگ مرد ایران زمین است
این روز بر همه
پارسی زبانان جهان گرامی باد🎈🎊
زاد روز فردوسی
بزرگ مرد ایران زمین است
این روز بر همه
پارسی زبانان جهان گرامی باد🎈🎊
۱ بهمن زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی
(زاده ۱ بهمن ۳۱۹ توس – درگذشته سال ۳۹۹ توس) حماسهسرای بزرگ، سراینده شاهنامه
او در روستای پاژ، از توابع طبران توس در خراسان دیده به جهان گشود. پدرش دهقان بود و ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از کودکی به کسب علم و دانش پرداخت و به خواندن داستان علاقهمند بود.
همانگونه که در زندگینامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم زمان با جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سده سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سده چهارم رسید. فردوسی از همان روزگار کودکی، بیننده کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا بهپای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سیسالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی، میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و برپایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. از میان داستانهای شاهنامه که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد، میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
شاهنامه پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که از حدود ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته هستند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
فردوسی پس از سرودن نزدیک به بیست سال در تکمیل آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری در ۶۵ سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند و از اینرو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در ۷۱ سالگی او بوده است.
وی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. فردوسی در روزهای پایانی زندگی، خود را ۸۰ ساله و جای دیگر ۷۶ ساله خوانده است.
وی را در شهر توس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
از زمان خاکسپاری فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ به دستور «میرزا عبدالوهاب شیرازی» والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند.
پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثارملی به اصرار رئیس و نایب رئیس، «محمدعلی فروغی» و «حسن تقیزاده» بنای آرامگاه فردوسی با جمعآوری هزینه این کار از مردم و بدون استفاده از بودجه دولتی در ۱۳۰۴ آغاز شد و آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح شد.
شاهنامه متعلق به همه اقوام ایرانی از کرد تا آذری و لر و بلوچ و خراسان و گیلکی است و همه در این کتاب اقوام آریایی ایران نامیده شدهاند.
یونسکو شاهنامه فردوسی را یکی از سه اثر برجسته جهان معرفی کرده است.
(زاده ۱ بهمن ۳۱۹ توس – درگذشته سال ۳۹۹ توس) حماسهسرای بزرگ، سراینده شاهنامه
او در روستای پاژ، از توابع طبران توس در خراسان دیده به جهان گشود. پدرش دهقان بود و ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از کودکی به کسب علم و دانش پرداخت و به خواندن داستان علاقهمند بود.
همانگونه که در زندگینامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم زمان با جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سده سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سده چهارم رسید. فردوسی از همان روزگار کودکی، بیننده کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا بهپای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سیسالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی، میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و برپایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. از میان داستانهای شاهنامه که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد، میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
شاهنامه پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که از حدود ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته هستند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
فردوسی پس از سرودن نزدیک به بیست سال در تکمیل آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری در ۶۵ سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند و از اینرو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در ۷۱ سالگی او بوده است.
وی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. فردوسی در روزهای پایانی زندگی، خود را ۸۰ ساله و جای دیگر ۷۶ ساله خوانده است.
وی را در شهر توس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
از زمان خاکسپاری فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ به دستور «میرزا عبدالوهاب شیرازی» والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند.
پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثارملی به اصرار رئیس و نایب رئیس، «محمدعلی فروغی» و «حسن تقیزاده» بنای آرامگاه فردوسی با جمعآوری هزینه این کار از مردم و بدون استفاده از بودجه دولتی در ۱۳۰۴ آغاز شد و آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح شد.
شاهنامه متعلق به همه اقوام ایرانی از کرد تا آذری و لر و بلوچ و خراسان و گیلکی است و همه در این کتاب اقوام آریایی ایران نامیده شدهاند.
یونسکو شاهنامه فردوسی را یکی از سه اثر برجسته جهان معرفی کرده است.
۱ بهمن سالروز درگذشت عارف قزوینی
(زاده سال ۱۲۵۹ قزوین -- درگذشته ۱ بهمن ۱۳۱۲ همدان) شاعر و آهنگساز
او صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فراگرفت و خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب مینوشت و موسیقی را نزد صادق خرازی فراگرفت.
در ۱۷ سالگی به دختری به نام «خانمبالا» علاقهمند شد و با او پنهانی ازدواج کرد. "تصنیف دیدم صنمی را در وصف وی سرود" فشارهای خانواده دختر، پس از اطلاع زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
وی در سال ۱۲۷۷ به تهران رفت و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدینشاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد، اما عارف به قزوین بازگشت.
در سال ۱۲۸۴ که زمزمه مشروطیت بلند شده بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد و در سال ۱۲۹۹ به تهران بازگشت و کنسرت باشکوهی ترتیب داد.
او در سال ۱۳۰۵ به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادیخواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند "مسموم کردن یکی از سگهایش و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده" به اراک پناه برد، اما آنجا هم او را راحت نگذاشتند.
در آنزمان بیماریاش شدت یافت و حنجرهاش گرفت، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان بود
"او میگفت: آیا به که میشود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به کلی صدایم از بین رفت."
وی سرانجام در سال ۱۳۰۷ برای معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. در همدان بیمار و رنجدیده و مأیوس بود و از همه بهجز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید.
عارف باقی مانده زندگی را در خانهای اجارهای در یک قلعه کوچک در دره مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خودخواسته سکونت گزید، در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستانی دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزاده شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت.
عارف در سال ۱۳۰۸ سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کرد و برخی پژوهشهایش را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کرده خود پشیمان شد.
جیران، کلفتش که او را به عقد خویش درآورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک، که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد.
آرامگاه وی در کنار آرامگاه بوعلی سینا در همدان است.
(زاده سال ۱۲۵۹ قزوین -- درگذشته ۱ بهمن ۱۳۱۲ همدان) شاعر و آهنگساز
او صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فراگرفت و خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب مینوشت و موسیقی را نزد صادق خرازی فراگرفت.
در ۱۷ سالگی به دختری به نام «خانمبالا» علاقهمند شد و با او پنهانی ازدواج کرد. "تصنیف دیدم صنمی را در وصف وی سرود" فشارهای خانواده دختر، پس از اطلاع زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
وی در سال ۱۲۷۷ به تهران رفت و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدینشاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد، اما عارف به قزوین بازگشت.
در سال ۱۲۸۴ که زمزمه مشروطیت بلند شده بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد و در سال ۱۲۹۹ به تهران بازگشت و کنسرت باشکوهی ترتیب داد.
او در سال ۱۳۰۵ به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادیخواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند "مسموم کردن یکی از سگهایش و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده" به اراک پناه برد، اما آنجا هم او را راحت نگذاشتند.
در آنزمان بیماریاش شدت یافت و حنجرهاش گرفت، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان بود
"او میگفت: آیا به که میشود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به کلی صدایم از بین رفت."
وی سرانجام در سال ۱۳۰۷ برای معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. در همدان بیمار و رنجدیده و مأیوس بود و از همه بهجز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید.
عارف باقی مانده زندگی را در خانهای اجارهای در یک قلعه کوچک در دره مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خودخواسته سکونت گزید، در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستانی دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزاده شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت.
عارف در سال ۱۳۰۸ سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کرد و برخی پژوهشهایش را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کرده خود پشیمان شد.
جیران، کلفتش که او را به عقد خویش درآورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک، که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد.
آرامگاه وی در کنار آرامگاه بوعلی سینا در همدان است.
«ما قدر شاهنامه را نمیدانیم؛ گمان میکنیم همه ملتها و همه زبانها چنین اثری دارند. اما به یک معنا فقط زبان فارسی است که چنین شاهکاری دارد.»
« در تمام تاریخ شعر ما همهی شاعران در جبهه لاعقلانیت بودهاند و فقط دو نفر در جبههی عقلانیت بودهاند: فردوسی، ناصر خسرو.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#بزرگداشت #فردوسی
❤️❤️
« در تمام تاریخ شعر ما همهی شاعران در جبهه لاعقلانیت بودهاند و فقط دو نفر در جبههی عقلانیت بودهاند: فردوسی، ناصر خسرو.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#بزرگداشت #فردوسی
❤️❤️
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
#حضرت_حافظ
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
#حضرت_حافظ
دوشم از آغـــاز شب جا بر در جانانه بود
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
آن نصیحتها که میکردیم اهل عشق را
این زمان معلوم ما شد کان همه افسانه بود
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه شد
وحشی از خونخوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مَرد افکن امشب تا لب پیمانه بود
#وحشی_بافقی
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
آن نصیحتها که میکردیم اهل عشق را
این زمان معلوم ما شد کان همه افسانه بود
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه شد
وحشی از خونخوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مَرد افکن امشب تا لب پیمانه بود
#وحشی_بافقی
دوشم از آغـــاز شب جا بر در جانانه بود
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
آن نصیحتها که میکردیم اهل عشق را
این زمان معلوم ما شد کان همه افسانه بود
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه شد
وحشی از خونخوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مَرد افکن امشب تا لب پیمانه بود
#وحشی_بافقی
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
آن نصیحتها که میکردیم اهل عشق را
این زمان معلوم ما شد کان همه افسانه بود
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه شد
وحشی از خونخوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مَرد افکن امشب تا لب پیمانه بود
#وحشی_بافقی
خاکساران که گو به پاکردند
کی توانند گرد ما گردند
عاشقانی که عشق می بازند
پیش معشوق جان فدا کردند
می خمخانهٔ حدوث و قدم
باده نوشان به جرعه ای خوردند
دُرد دردش به دست رندان ده
نه به آن زاهدان که بی دردند
گر صدند ار هزار اهل کمال
عاشقانه به عشق او فردند
زندگانی که کشتهٔ عشقند
نزد مردان مرد ما مردند
کرم حضرت خدا و رسول
نعمت الله به ذوق پروردند
حضرت شاه نعمتالله ولی
کی توانند گرد ما گردند
عاشقانی که عشق می بازند
پیش معشوق جان فدا کردند
می خمخانهٔ حدوث و قدم
باده نوشان به جرعه ای خوردند
دُرد دردش به دست رندان ده
نه به آن زاهدان که بی دردند
گر صدند ار هزار اهل کمال
عاشقانه به عشق او فردند
زندگانی که کشتهٔ عشقند
نزد مردان مرد ما مردند
کرم حضرت خدا و رسول
نعمت الله به ذوق پروردند
حضرت شاه نعمتالله ولی
آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند
چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند
اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر
شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند
دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند
وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند
تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند
خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند
بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن
وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند
روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان
بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند
جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند
در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند
گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا
چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند
آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد
او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند
ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد
کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند
با ذوق مسکین رستمی بیذوق رستم پرغمی
گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند
دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره
تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند
دیوان شمس
چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند
اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر
شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند
دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند
وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند
تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند
خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند
بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن
وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند
روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان
بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند
جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند
در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند
گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا
چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند
آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد
او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند
ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد
کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند
با ذوق مسکین رستمی بیذوق رستم پرغمی
گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند
دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره
تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند
دیوان شمس
شوق توام ، باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ، ترک دو عالم ولی
ترک رخ و زلف تو، نتوان گرفت
جان منی ، بی تو نفس چون زنم ؟
زانکه مرا بی تو ، دل از جان گرفت
هرکه چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت
#امیرخسرو_دهلوی
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ، ترک دو عالم ولی
ترک رخ و زلف تو، نتوان گرفت
جان منی ، بی تو نفس چون زنم ؟
زانکه مرا بی تو ، دل از جان گرفت
هرکه چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت
#امیرخسرو_دهلوی
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی
تو چه شوخی که دل از مردم بیدیده ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن
دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی
#شوریده_شیرازی
تو چه شوخی که دل از مردم بیدیده ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن
دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی
#شوریده_شیرازی
@mosighiasilvaclasiic
مرضیه=آوای خسته دلان
.
تصنیف = آوای خسته دلان
خواننده #مرضیه
آهنگساز #همایون_خرم
شعر #تورج_نگهبان
دستگاه/مایه #_همایون
کانال #موسیقی_ترانه_های_ماندگار
======================
قسم به دل های خسته ی خسته دلان
قسم به قلب شکسته ی خسته دلان
به آه برلب نشسته ی خسته دلان
که من در این سینه جز غمی آشنا به دل هم زبان ندارم
از او جدا مانده ام در این رهگذر ز یارم نشان ندارم
ببین به شام بی ستاره ام نکرده چاره ام نگاه چاره سازی
نخوانده با نوای خسته ام نی شکسته ام نوای دلنوازی
ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی یا رب تا کی
به خلوتم شام بی سحر یارب تا کی امشب تا کی
شنیده ای ترانه حزینم به نیمه شب کلام آتشینم
ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی یا رب تا کی چه کنم،.....
ببین به شام بی ستاره ام نکرده چاره ام نگاه چاره سازی
نخوانده با نوای خسته ام نی شکسته ام نوای دلنوازی
قسم به دلهای...
تصنیف = آوای خسته دلان
خواننده #مرضیه
آهنگساز #همایون_خرم
شعر #تورج_نگهبان
دستگاه/مایه #_همایون
کانال #موسیقی_ترانه_های_ماندگار
======================
قسم به دل های خسته ی خسته دلان
قسم به قلب شکسته ی خسته دلان
به آه برلب نشسته ی خسته دلان
که من در این سینه جز غمی آشنا به دل هم زبان ندارم
از او جدا مانده ام در این رهگذر ز یارم نشان ندارم
ببین به شام بی ستاره ام نکرده چاره ام نگاه چاره سازی
نخوانده با نوای خسته ام نی شکسته ام نوای دلنوازی
ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی یا رب تا کی
به خلوتم شام بی سحر یارب تا کی امشب تا کی
شنیده ای ترانه حزینم به نیمه شب کلام آتشینم
ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی یا رب تا کی چه کنم،.....
ببین به شام بی ستاره ام نکرده چاره ام نگاه چاره سازی
نخوانده با نوای خسته ام نی شکسته ام نوای دلنوازی
قسم به دلهای...
تا کی به تمنای
وصال تو یگانه
اشکم شودازهر
مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید
شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را
دل عشاق نشانه
#شیخ_بهایی
وصال تو یگانه
اشکم شودازهر
مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید
شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را
دل عشاق نشانه
#شیخ_بهایی
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
بیکار ماند شست غم او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
#خاقانی
منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
بیکار ماند شست غم او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
#خاقانی
خود پردهام دراندم و خود گویدم که هان
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
#خاقانی
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
#خاقانی
یکی دیوانهای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را
#شیخ_بهایی
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را
#شیخ_بهایی