سپیده دم که جهانی ز خواب برخیزد
نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد
ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد
ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد
#امیرخسرو_دهلوی
نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد
ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد
ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد
#امیرخسرو_دهلوی
چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
#امیرخسرو_دهلوی
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
#امیرخسرو_دهلوی
سپیده دم که جهانی ز خواب برخیزد
نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد
ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد
ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد
#امیرخسرو_دهلوی
نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد
ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد
ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد
#امیرخسرو_دهلوی
ابر ، میبارد و ، من میشوم از یار ، جدا ،
چون کنم؟ ، دل به چنین روز ، ز دلدار جدا؟ ،
سبزه ، نوخیز و ، هوا خرّم و ، بُستان سرسبز ،
بلبلِ رویسیه ، مانده ز گلزار جدا ،
نعمتِ دیده ، نخواهم که بماند پس از این ،
مانده ، چون دیده ، ازان نعمتِ دیدار ، جدا ،
#امیرخسرو_دهلوی
چون کنم؟ ، دل به چنین روز ، ز دلدار جدا؟ ،
سبزه ، نوخیز و ، هوا خرّم و ، بُستان سرسبز ،
بلبلِ رویسیه ، مانده ز گلزار جدا ،
نعمتِ دیده ، نخواهم که بماند پس از این ،
مانده ، چون دیده ، ازان نعمتِ دیدار ، جدا ،
#امیرخسرو_دهلوی
کافرِ عشقم ، مسلمانی مرا در کار نیست ،
هر رگِ من ، تار گشته ،،، حاجتِ زُنّار نیست ،
از سرِ بالینِ من ، برخیز ای نادانطبیب ،
دردمندِ عشق را ،،، دارو ، به جز دیدار نیست ،
ناخدا در کشتیِ ما ، گر نباشد ، گو ، مباش ،
ما ، خدا داریم ، ما را ناخدا ، در کار نیست ،
خلق میگوید که : خسرو ، بتپرستی میکند ،
آری ، آری ، میکنم ،،، با خلق ، ما را کار نیست ،
#امیرخسرو_دهلوی
هر رگِ من ، تار گشته ،،، حاجتِ زُنّار نیست ،
از سرِ بالینِ من ، برخیز ای نادانطبیب ،
دردمندِ عشق را ،،، دارو ، به جز دیدار نیست ،
ناخدا در کشتیِ ما ، گر نباشد ، گو ، مباش ،
ما ، خدا داریم ، ما را ناخدا ، در کار نیست ،
خلق میگوید که : خسرو ، بتپرستی میکند ،
آری ، آری ، میکنم ،،، با خلق ، ما را کار نیست ،
#امیرخسرو_دهلوی
ماهی رَوَد و ، من ، همه شب خواب ندانم ،
وَه ، این چه حیات است؟ ، که من میگذرانم؟ ،
گفتی که : «چسانی ز غمم؟ ، باز نگویی؟» ،
من با تو چه گویم؟ ، چو ندانم که چسانم؟ ،
#امیرخسرو_دهلوی
وَه ، این چه حیات است؟ ، که من میگذرانم؟ ،
گفتی که : «چسانی ز غمم؟ ، باز نگویی؟» ،
من با تو چه گویم؟ ، چو ندانم که چسانم؟ ،
#امیرخسرو_دهلوی
عملها را ، جزاها در کمین است ،
جزای آن که من کردم ، همین است ،
نکو را ، نیک و ،،، بد را ، بد ، شمار است ،
به پاداشِ عمل ، گیتی به کار است ،
#امیرخسرو_دهلوی
جزای آن که من کردم ، همین است ،
نکو را ، نیک و ،،، بد را ، بد ، شمار است ،
به پاداشِ عمل ، گیتی به کار است ،
#امیرخسرو_دهلوی
ساقی ، مَنِگر توبه ، قدح بر سرِ من ریز ،
تا ، غرقه شود این خِرَدِ مصلحتاندیش ،
ایمانِ من ، اندر شِکَنِ زلفِ بُتان شد ،
کافر کُنَدَم دل ، که اگر گردم ازین کیش ،
#گردم ازین کیش = از این کیش برگردم
#امیرخسرو_دهلوی
تا ، غرقه شود این خِرَدِ مصلحتاندیش ،
ایمانِ من ، اندر شِکَنِ زلفِ بُتان شد ،
کافر کُنَدَم دل ، که اگر گردم ازین کیش ،
#گردم ازین کیش = از این کیش برگردم
#امیرخسرو_دهلوی
رخساره ، چه می پوشی؟ ،،، در کینه ، چه میکوشی؟ ،
حالِ دلِ مسکین را ، میدانی و میپوشی ،
گر ، نرخ به جان ، سازی ،،، ور ، عمر ، بها ، گویی ،
از دیده ، خریدارم ،،، هر عشوه که بفروشی ،
#امیرخسرو_دهلوی
حالِ دلِ مسکین را ، میدانی و میپوشی ،
گر ، نرخ به جان ، سازی ،،، ور ، عمر ، بها ، گویی ،
از دیده ، خریدارم ،،، هر عشوه که بفروشی ،
#امیرخسرو_دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از خیال نرگس جادوی تو
در چمن ها چشم نرگس بر گل است!
از نسیم صبح کی بیرون رود
بوی گل کاندر دماغ بلبل است!
#امیرخسرو_دهلوی
در چمن ها چشم نرگس بر گل است!
از نسیم صبح کی بیرون رود
بوی گل کاندر دماغ بلبل است!
#امیرخسرو_دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
#امیرخسرو_دهلوی
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
#امیرخسرو_دهلوی
گل ز رخساره تو بی آب است
مه ز نظاره تو بیتاب است
مژه های کژ دلاویزت
کجه های دکان قصاب است
با خیال تو مردم چشمم
گاه هم خانه گاه هم خواب است
#امیرخسرو_دهلوی
مه ز نظاره تو بیتاب است
مژه های کژ دلاویزت
کجه های دکان قصاب است
با خیال تو مردم چشمم
گاه هم خانه گاه هم خواب است
#امیرخسرو_دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای از تو مرا امید بهبودی نه
با من تو چنانکه پیش از این بودی نه
میدانستم که عهد و پیمان مرا
در هم شکنی ولی به این زودی نه
#امیرخسرو_دهلوی
با من تو چنانکه پیش از این بودی نه
میدانستم که عهد و پیمان مرا
در هم شکنی ولی به این زودی نه
#امیرخسرو_دهلوی
مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
منم که روز مراد من آفتاب ندارد
چه گویمت که بخوابم بس است دیدن رویت
مخند بیهده بر بیدلی که خواب ندارد
#امیرخسرو_دهلوی
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
منم که روز مراد من آفتاب ندارد
چه گویمت که بخوابم بس است دیدن رویت
مخند بیهده بر بیدلی که خواب ندارد
#امیرخسرو_دهلوی