جمالِ خیال
287 subscribers
584 photos
127 videos
104 files
206 links
🖋 علوم اسلامی | تاریخ | نقد



🆔 @jamalekhial
Download Telegram
🔵ما سمعت ممن رأیت🔵


یکی از منبری‌های متدین اهل مشهد مقدس می‌گفت:

یک بار در فرودگاه، خواستم کارت پرواز را بدهم و سوار هواپیما شوم؛ شخصی که میخواست کارت را بگیرد، وهابی بود، به من گفت تو سنّی هستی!
گفتم نه من جعفری هستم!
گفت نه تو سنّی هستی!
باز گفتم نه من جعفری هستم!
چند بار این گفت و شنود تکرار شد، آخر به او گفتم چه تناسبی بین من و اهل سنت می‌بینی که مرا از ایشان می‌دانی؟
گفت: حجاب زن و بچه ات حجاب اهل سنت است!😱
گفتم خیر، این حجاب مذهب جعفری است!
یکمرتبه مانند گرگ به سمت من خیز برداشت و مچ دست مرا گرفت و به قسمتی از فرودگاه برد که زنان ایرانی بر روی صندلیها نشسته و پاها را روی یکدیگر انداخته بودند؛ آنها را به من نشان داد و گفت: [نستجیر بالله] هذا حجاب الجعفریه!!

▪️▪️


چرا آبروی پیشوایان‌مان نیستیم؟؟؟


#ما_سمعت
#حجاب
🔵ما سمعت من رایت🔵


شیخ هادی نامی امام جماعت محله ای بوده است. یک بار شخصی از مأمومینش که همیشه پشت سر او نماز میخوانده، مشاهده میکند که شیخ هادی از توالت بیرون آمد و بدون اینکه وضو بگیرد به نماز ایستاد!
پیش خودش میگوید من عمری پشت سر این شیخ نماز خواندم و حالا میبینم از نماز خواندن بی وضو ابایی ندارد! و به یکی از مأمومین نیز این ماجرا را گزارش میدهد.
این خبر به سرعت در میان اهل محل می پیچد و خلاصه آبرو برای شیخ نمیگذارد. تا جایی که زن شیخ به علت بدنامی او از او جدا میشود و میرود.
شیخ نیز بار سفر را بسته و از آن سامان کوچ میکند.
🔻🔻

مدتی از این ماجرا میگذرد؛ روزی همان کسی که اولین بار این اتهام را به شیخ زده بود، قبل از نماز یادش می آید که تزریق انجام داده و باید خود را برای نماز تطهیر کند.
به دستشویی میرود و بدون آنکه وضویش را باطل کند، موضع را آب میکشد و بیرون می آید... چند قدم که میرود یکمرتبه یادش می آید از شیخ هادی و ماجرای آن روز و...
متوجه اشتباهش شده و همه جا دنبال شیخ میگردد اما هیچ کس از او آدرسی ندارد.
پس از تحقیقات فراوان متوجه میشود که در این مدت، شیخ با یک نفر در محل سکونت جدیدش سر و سرّی داشته است. به سراغ او میرود و آدرس شیخ را میخواهد.
او میگوید: شیخ از اینجا رفته است. روزی به من گفت: یک بار قبل از نماز برای شستن موضع تزریق به دستشویی رفتم و بی آنکه وضویم باطل شود بیرون آمده و نماز خواندم. با یک گمان بیجا آبروی مرا در محل بردند و مرا به این روز انداختند. من از ایشان نمیگذرم و فردای قیامت بازخواستشان خواهم نمود، حالا هم [برای سکونت] به نجف میروم.
آن شخص میگوید بارها به نجف اشرف رفتم و مدت زیادی در آن دیار ماندم، اما هرچه گشتم نشانی از شیخ نیافتم!
***



خدایا به تو پناه می‌بریم‼️


#ما_سمعت
#حمل_بر_صحت
#تلنگر
🔵ما سمعت ممن رأیت🔵


مرحوم حاج شیخ عباس قمی فرمودند: وقتی به نجف رفته بودم در مدرسه سید جا گرفته بودم و چون زمان مشروطه بود آنقدر جوّ سیاسی بالا گرفته بود که فکر مرا به خود مشغول کرده بود و مرتب در مورد اخبار روز پرس و جو می‌کردم، مدتی اینطور گذشت.
تا یک روز رفتم حمام، پیرمرد دلاک مشغول کیسه کشیدن من بود، به او گفتم خبر تازه چه داری؟ گفت یعنی چه؟ گفتم بالاخره آقایان به حمام می‌آیند و اخبار اوضاع سیاسی را نقل می‌کنند (و علی القاعده باید شما مطلع باشی)، گفت: منِ پیرمرد را به این اخبار چکار؟ تکلیف من این است که چهار نفر را کیسه بکشم و یک لقمه نان برای زن و بچه‌ام ببرم.
جوان! تو هم اینطور که از وجناتت پیداست روحانی و اهل علمی، از من بشنو و همه این مسائل را رها کن و بچسب به همان کاری که مربوط به توست، به اخبار تازه چکار داری؟
این سخنش چنان در من اثر گذاشت که رفتم و با جدّیت شروع به کار کردم [و از کارهای متفرقه کناره گرفتم و حتی نخواستم به قول معروف بین جمع آفتابی بشوم، به حدّی که] سید اسدالله پسر سید کاظم یزدی آمد و گفت شیخ عباس آن چهار پنج اتاق بالا رو به آفتاب و دارای پنجره و بهترین اتاق های مدرسه است، است، طلبه ها سر و دست می‌شکنند نمی‌دهم، اما تو بیا از این اتاق تاریک به آن اتاق ها منتقل شو، گفتم نمی‌خواهم، گفت آخر اینجا کوچک و تاریک است و هوا ندارد، گفتم نه، هرچه اصرار کرد قبول نکردم، و همان جا مشغول کارهای علمی بودم و پنجاه و چهار کتاب حاصل همان حرفی شد که پیرمرد دلاک به من زده بود!


#ما_سمعت
#محدث_قمی
#تلنگر
🔵ما سمعت ممن رأیت🔵


در تاریخ 17 صفر 1436 در مسیر پیاده روی کربلای معلی شنیدم که شخصی برای دوستش تعریف کرد:

عرب ها دارویی درست می کنند که شبیه نعنای خیس خوردۀ کوبیده است و برای آبلۀ پا مفید است.
این دارو را درون بسته هایی ریخته به یاد مصائب حضرت رقیه سلام الله علیها به حرم آن مظلومه می برند...


#ما_سمعت
#حضرت_رقیه
🔲هشتک های کانال برای پیگیری موضوعات دلخواه



🔶#معرفی_کتاب #دیوان #مجموعه_شعر
#شعر_آئینی #مرثیه #فضائل #آئینه_آئینی #غزل #عاشقانه #رباعی #دوبیتی #پند #شکایت #ناعادلانه #روی_و_ریا #تکبر #انصاف #قابلیت #مادر #تلنگر #پند #از_خودمان_شروع_کنیم #خودمان_چکاره‌ایم
#حمل_بر_صحت #یاد_مرگ
#حجاب #معرفت_انسان #حکایت_دنیا #عزت_نفس

🔶#امام_الکلام (اشعار و نثرهای ادبی ائمه علیهم السلام) #سید_جعفر_حلی #سید_حیدر_حلی #آیت_الله_غروی_اصفهانی #میرزا_حبیب_خراسانی #سنایی #نظامی #حافظ #فواد_کرمانی #نیر_تبریزی #شهریار #قاآنی_شیرازی #بابافغانی_شیرازی #بیدل_دهلوی #پروین_اعتصامی #فروغی_بسطامی #صائب #هاتف_اصفهانی #کلیم_کاشانی #نجیب_کاشانی #صغیر_اصفهانی #عرفی_شیرازی #عمان_سامانی #وفایی_شوشتری #ایرج_میرزا #هلالی_جغتایی


🔶#خاتم_الانبیا #اول_مظلوم #اکمال_دین #یاعلی(همه پستهای مربوط به مولا) #یازهرا(همه پستهای مربوط به صدیقه طاهره) #مصیبت_کوچه #حضرت_محسن #وای_مادرم
#حرم #نجف #ایوان_نجف

#کربلا #زیارت #مشایه #عشق #غزل_عاشورایی #یابن_شبیب #اشک #افراط_در_عزاداری #معارف_عاشورا #لا_تبرد_ابدا #مرثیه_خوانی #عزاداری #سوگواری_علمای_شیعه #مراسم_شیعه
#یاحسین (همه پستهای مربوط به سیدالشهدا) #حضرت_زینب #ابالفضل_العباس #مصیبت_عاشورا #عطش #حضرت_رقیه #علی_اکبر #حضرت_قاسم #عروسی_حضرت_قاسم #مصیبت_اسارت #خرابه_شام

#امام_رضا #حضرت_معصومه

🔶#ولی_عصر #یوسف_گمگشته #انتظار #انتقام #درد_هجران #حسب_الحال_مشتاقی #روایت_عشق


🔶#حدیث #تولی #تبری #مطاعن #سقیفه #فتنه #ریشه_های_داعش #از_سقیفه_شروع_شد #دشمنان_دانا #چشم_و_گوش_باز
#تحریف_تاریخ #مرزبانان_ولایت

#محدث_قمی #شیخ_قاسم_اسلامی #علامه_امینی #آیت_الله_وحید

🔶#نقد #نقد_ادبی #درد_دل #ما_سمعت

#توجه
🔵ما سمعت ممن رایت🔵


فلان آقا که منبرش سراسر حرف های اخلاقی و به درد بخور و حدیث و آیه و از این قبیل مطالب بود،
شخص ثقه ای بلاواسطه به من [= ناقل داستان] گفت: در ایام بعد از انقلاب وارد خانه‌اش شدم و دیدم تلویزیون را گذاشته روی کتب حدیث، و روزنامه‌ای را هم جلوی دستش پهن کرده و سرگرم کنکاش در اخبار روز است.
به او گفتم حاجاقای فلانی، این چه کاری است؟!
گفت: امروز دیگر نمی‌شود به مردم «قال الباقر» و «قال الصادق» گفت، باید اینها (اشاره به روزنامه) را گفت!
[در نقلی دیگر چنین شنیدم: امروز «قال الباقر» و «قال الصادق»، اینهاست].‼️

▪️▪️▪️


❗️خدایا عاقبتمان را بخیر کن❗️



#ما_سمعت
#تلنگر
@jamalekhial
🔸از خدا جوییم توفیق #ادب[+مصراع دوم]



▫️از برخی بستگان مرحوم شیخ غلامحسین شرعی(از شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی) شنیدم:

هر وقت ایشان درب منزل را می‌زد و اهل خانه می‌پرسیدند "‌کیست"،

می‌گفت: "غلامِ حسینم"


#ما_سمعت
#معرفت
🔵ما سمعت ممن رأیت🔵

🔸وحدت به قیمتِ...




روزی که مطّلع شدم فلانی [یکی از منادیان وحدت شیعه و سنی] از دنیا رفته، خواب دیدم عده‌ای مشغول مناظره هستند؛ یک گروه می‌گویند باید وحدت کنیم و گروه دیگر مخالفت می‌کنند.
تا اینکه بالاخره گفتند بیایید از خود آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) بپرسیم تا ایشان قضاوت کنند.

از آن حضرت سؤال کردند و من فقط صدای مبارکش را شنیدم که در پاسخ فرمود:


👈«من #فاطمه را با چیزی عوض نمی‌کنم!».

▫️▫️▫️



💠نکته:
شأن اعتقادات ما بالاتر از آن است که مانند برخی یاوه‌گویان مجبور باشیم برای وصله پینه کردنش دست به رشتۀ #خواب و #مکاشفه و امثال ذلک بزنیم.

نکته اینجاست که چنین مسائلی که به هزار و یک دلیل قطعی ـ از عقل و نقل ـ در جای خود اثبات شده است، چنان خوابی را مصداقِ #رؤیای_صادقه می‌سازد.

▪️


#ما_سمعت
#وحدت_شیعه_و_سنی
#چشم_و_گوش_باز
@jamalekhial
🔷 تو پس پرده چه دانی...



✳️ [ناقل:]مرحوم آقای کوکبی نقل می‌کردند:
در تبریز شیخی بود که منبر ضعیفی داشت و روضه فنی هم بلد نبود بخواند
بی دعوت به مجالس می‌رفت و می‌خواند؛ صدایش هم تا چند نفر بیشتر نمی‌رسید.
صاحب‌مجلس‌ها حاضر بودند چندبرابر پاکت به او بدهند که منبر نرود.
یک نمونه از ناشی‌گری‌اش در روضه این بود:
آن زمان تازه خانه‌ها لوله کشی شده بود و بحث مطهّریتِ آب لوله، مسأله شرعیِ رایج بود.
این شیخ هم عادتش این بود که یک مسأله می‌گفت و روضه می‌خواند.

یک بار مسأله شیر آب را مطرح کرد و صرفاً به جهت شباهت لفظی، از این مسأله گریز زد به شیر کربلا [ماجرای شیر و فضه]!!!

🔻وقتی از دنیا رفت یکی از علمای مهم تبریز، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) را خواب دید که فرمودند: هرکجا این شیخ منبر رفت، من حاضر بودم!



#ما_سمعت
#تلنگر
https://t.me/jamalekhial
🔵ما سمعت ممن رأیت🔵


یکی از منبری‌های متدین اهل مشهد مقدس می‌گفت:

یک بار در فرودگاه، خواستم کارت پرواز را بدهم و سوار هواپیما شوم؛ شخصی که میخواست کارت را بگیرد، وهابی بود، به من گفت تو سنّی هستی!
گفتم نه من جعفری هستم!
گفت نه تو سنّی هستی!
باز گفتم نه من جعفری هستم!
چند بار این گفت و شنود تکرار شد، آخر به او گفتم چه تناسبی بین من و اهل سنت می‌بینی که مرا از ایشان می‌دانی؟
گفت: حجاب زن و بچه ات حجاب اهل سنت است!😱
گفتم خیر، این حجاب مذهب جعفری است!
یکمرتبه مانند گرگ به سمت من خیز برداشت و مچ دست مرا گرفت و به قسمتی از فرودگاه برد که زنان ایرانی بر روی صندلیها نشسته و پاها را روی یکدیگر انداخته بودند؛ آنها را به من نشان داد و گفت: [نستجیر بالله] هذا حجاب الجعفریه!!

▪️▪️


چرا آبروی پیشوایان‌مان نیستیم؟؟؟


#ما_سمعت
#حجاب
@jamalekhial
#ما_سمعت




🔹آقاییِ سیدالشهدا


مرحوم سیدجواد مجتهدی(از حسینی‌های باصفای مشهد) در روضۀ دهۀ عاشورایش فقط روز تاسوعا اطعام می‌کرد و روز عاشورا تدارک ناهار نمی‌دید.

روز عاشورایی که از دنیا رفت به خانه‌اش رفتم و خبردار شدم مرحوم شده است.

از طرفی در هیئتی دیگر مرا برای آشپزی خواسته بودند و در آنجا یک دیگ غذا بلاتکلیف بود.

به بانی گفتم اختیار این دیگ را به من میدهید که برای مجلسی مناسب ببرم؟
قبول کرد.

آن دیگ غذا را به منزل آقای مجتهدی بردم و به صاحبان عزا گفتم مهمان‌ها را نگه دارید که ناهار آمده است.(در غیر این صورت امکان طبخ غذا نبود)

این از ناهار، و اما شام:
آقای ظریفیان هر سال روز عاشورا چهارده دیگ شله می‌پخت، در هر دیگی یک گوسفند، هر کسی با هر ظرفی می‌آمد ظرفش را پر میکردند. حتی بعضی ها سطل می‌آوردند و به اندازۀ پنجاه نفر می‌بردند.

آن روز یک دیگ شله اضافه آمد. داشت از غصه منفجر میشد که نکند نظر امام حسین (علیه السلام) برگشته که یک دیگ دست نخورده باقی مانده است.

به او گفتم من جایی را میشناسم که جای این غذاست.
باز ماشین گرفتیم و آن دیگ شله را بردیم منزل آن مرحوم و شام مراسم ختمش را هم حضرت سیدالشهدا اینگونه تدارک دید.


تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند