دکتر حامد واحدی اردکانی
221 subscribers
430 photos
154 videos
10 files
710 links
Download Telegram
اندر احوالات بازارِ داغِ کالای روان شناختی

کمتر اتفاق می‌افتد که وارد بازار فروش کالایی شویم که برای فروش خود، از مفاهیم روان شناختی استفاده نکرده باشد. گستره این مفاهیم می تواند از روان شناسی رنگ، احساس و ادراک، انگیزش و هیجان باشد تا روانشناسی شخصیت. در نگاه اول بسی مایه مسرت است که برای اکثر مشاغل مفاهیم روان شناختی به عنوان مبنایی در نظر گرفته شده است. اما با نگاهی عمیق تر می توان به پدیده هایی دیگر نیز پی برد که در این حین در حال رخ دادن است. حتی به شکلی که می‌توان علت استفاده از این مفاهیم را نیز به گونه‌ای دیگر تفسیر کرد. گویی همانطور که بر روی یک کالا روغن جلایی نیز زده می‌شود تا در چشم خریدار زرق و برق بیشتری یابد، جمله‌ای به ظاهر روان شناختی نیز به آن مالیده می شود تا در ذهن خریدار زرق و برق بیشتری پیدا کند. این موضوع زمانی پیچیده می‌گردد که نمایش کالا در ساختار و بافتاری قرار گیرد که با استفاده از همان گستره مفاهیم مذکور، تغییر نگرش نسبت به آن، و حتا شاید بتوان گفت دستکاری نگرش فرد به کالا، در حال رخ دادن است. اما پیچیدگی بیشتر زمانی به وجود می‌آید که کالای در حال فروش، خودِ روان شناسی باشد. به عبارتی مفاهیم  عمیق و بنیادین روان شناختی که نیاز به تأمل، درک و در بسیاری موارد لمس هیجانی آنهاست، کالای در حال فروش است. البته که عکسنوشته ای درباره کنار گذاشتن تمام دنیا و توجه محض به خود می‌تواند نیاز خودشیفته واره ما را سیراب کند، مخصوصا وقتی بر روی تصویری به عنوان مثال، نوستالژیک نوشته شده و مزین به آهنگی شود که بدان وسیله فرصتی برای سوگ پردازی هر آنچه از دست داده‌ایم را فراهم کند. چند نمونه از این عکسنوشته ها بدین پُست پیوست شده است. با نگاهی به آنها، گاهی این فکر به ذهن می رسد که با توجه به این اوصاف گویا من مرکز ثقل زمین هستم و در فضایی به سر می برم که نیاز به هیچ احدی ندارم و همه چیز به گونه‌ای در درون من است که هیچ تأثیری از جهان بیرون نمی گیرم. شاید مثل زمان کودکی که خود را قادر به انجام هر کاری می دانستیم و هر جا در می‌ماندیم والدینِ "همه توان" می‌توانستند تمام و کمال به ما کمک کنند. والدینی که شاید اکنون نقش خود را در اندیشه فرد، به کائنات و دیگر نیروهای فرازمینی داده‌اند.
البته که جای بسی تامل است.
شاید به گونه ای دیگر بتوان به پدیده ها نگریست. به گونه‌ای فارغ از رنگ و لعاب و روغن جلا؛ و به این موضوع اندیشید که
آیا این کلامی که به هزار رنگ و آهنگ و تصویر مزین شده، همان چیزی نبوده که مدت‌هاست در ذهن خود من است ولی توان انجام آن را ندارم و یا مانعی در برابر آن می بینم؟ مانعی که با به رسمیت شناختن دیگری و هم سخن شدن با او شاید بتوانم از آن عبور کنم.
یا حتا اگر به ذهن خودم نرسیده، آیا واقعاً قادر به انجام آن در فضای بی نیازیِ محضِ "وهم آلود" هستم؟
اینکه اگر نتوانستم آن کلام ملَوَّن و پرطمطراق را انجام دهم، کاستی لزوما از من است یا از کلامی که خالی از هر ژرفاییست و صرفاً برای فروش، بزک شده است؟

https://t.me/dr_hamedvahedi

#دکترواحدی_اردکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تکه یونولیتی که باجریان #آب پیش نمیرود و در"جایی"مدام "در جا" میزند. اتفاقی که در نهایت، گیر افتادن در یک جبر تکرار را ناگزیر میسازد. گویی از همان "آن" به بعد است که آب در جایی فرودست تر از آنچه بود به ستیز با خودش بر میخیزد. گویی آب به زیر پای خودش میزند تا سرنگونش سازد.
اماچرا؟

#تروما پدیده ایست که در پی رخدادی خارج از توان تجربه پدید می آید. چیزی که حاصلش ستیز با خود است. همان خودی که نتیجه به درون بردن عامل تروماست. از قدیم گفته اند دستی را که نمی توان برید، باید بوسید. اما این بوسیدن همانا و درافتادن با عامل تروما که دیگر بخشی از خود ماست همانا

اما #تکرار چرا؟
آن هم حاصلی دیگر از تروماست. انگار که هر بار به پایانش میرسیم، به #امید اینکه شاید این بار بتوان از آن عبور کرد باز به سرخط بر میگردیم. شاید این بار در این قبر مرده ای باشد. اما از چیزی که نتوانستیم و نمیتوانیم #درک، تجربه و حل و فصلش کنیم همانطور که #فروید در مقاله یادآوری، تکرار، حل و فصل میگوید، نتوانستیم، نمیتوانیم و نخواهیم توانست عبور کنیم. مگر اینکه با "حضوری" دیگر و حضور یک "دیگری"، بستر و مَعبری برساخته شود برای عبور

#دکترواحدی_اردکانی
نخست او من را خنداند و سپس من او را


در #زندگی بشر #خنده و #سرگرمی جایگاه پررنگی داشته و در قالب های مختلفی چون #لطیفه یا #طنز آن هم به اشکالی متفاوت همچون #فیلم، #تئاتر و #موسیقی رخ نمایان کرده است. این پدیده همچنین از ابعاد مختلفی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. #فروید در کتاب لطیفه ها و ارتباطشان با ناآگاه (۱۹۰۵) به این مفهوم به گونه ای اشاره کرده است که گویی خنده از یک منظر، نوعی گذار از تروماست. به بیانی دیگر خنده و لطیفه، به سوژه این امکان را می دهد که در عین ورود به محتوای #تروما، در فضایی قابل تحمل تر و فراغتی نسبی و البته ظاهری از #درد تروما، راجع به آن حرف بزند. اما در این مجال، قصد بر این است که به خنده از این جهت پرداخته شود که چه کسی با چه فعلی و چه سازوکاری باعث خنداندن چه کسی می شود و البته که نتیجه آن چیست.
با نگاهی به برخی از صفحات #اینستاگرام که در آن گرداننده صفحه با به اشتراک گذاشتن برخی تصاویر از جمله عمومی کردن خصوصی‌ترین ابعاد زندگی خود، حتی تا جایی که انجام آن در هر مکانی علیرغم خصوصی بودنش امکان پذیر نیست، سوژه خنده دنبال کنندگان صفحه خود می شود. تصاویری چون چگونگی تراشیدن موهای زائد بدن آن هم در حمام و یا نیاز فوری به انجام عملی گوارشی در حین پخش تصویری زنده (Live). البته که این تصاویر برای بسیاری افراد خنده دار است و نیاز مذکور بشر از این راه ارضا می گردد.
آری او من را خنداند. اما با چه فعلی؟!
با نگاهی متاخرتر به این صفحات متوجه می‌شویم که با این ساز و کار بر تعداد دنبال کنندگان وی اضافه می‌شود؛ چراکه ما می دانیم، #بشر به خندیدن نیاز دارد. اما پس از چندی دنبال کنندگان که دیگر ممکن است شمار آنها به هزاران و حتی چند میلیون نفر رسیده باشد، در لابه لای پست های گفته شده، شاهد تصاویر دیگری نیز می شوند. اینکه همان سوژه در کدام رستوران شام می خورد و یا اینکه همان تیغی را که برای تراشیدن موهای زائد بدن استفاده می کند، از کدام فروشگاه می خرد. به عبارتی صفحه مذکور در بازه هایی زمانی، تغییر کاربری داده و اکنون شاهد صفحه ای تبلیغاتی هستیم که همان گرداننده با #عریان کردن زندگی خصوصی و نیز استمرار اموری که در بسیاری #فرهنگ ها نه تنها هنجار نیست و بلکه ضد فرهنگ است و البته که به خاطر آن دستمزدی گزاف نیز دریافت می کند، صاحب کسب و کاری شده است. گویا در این حین، مشکل اشتغال زایی نیز در حال حل شدن است. به عبارتی شاید آنچه می بینیم پاداشی است که دنبال کنندگان فراوان آن سوژه خنده، به انجام کارهایی نه تنها غیر مولد و بلکه ضد فرهنگ او می‌دهند. گویا اکنون سوژگانیت در خنداندن به آن کسی تفویض شد که تا کنون برای خندیدن به این صفحه پیوسته بود و حال نوبت خندیدن سوژه سابق خنده است. شاید خنده به این که می‌توان با کمترین زحمت و یا زحمتی در خلاف جهت قوانین بین فردی و فرهنگی، کسب درآمد داشت. هرچند که آسیبی بس ژرف به فرهنگ نیز وارد شود. البته که نیاز به خنده در هر دو گروه دنبال کنندگان و دنبال‌شوندگان ارضا شد؛ ولی با چه هزینه ای؟!

#دکترواحدی_اردکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترس کودک از ورود چیزی به درون بدن و واکنش خشم او به آن که تا جایی کلام یارای آن است و از آن به بعد،دستی است که برافراشته میشود. دستی که شاید میخواهد این را هم بگوید که خشم مرا به رسمیت بشناس خشمی که از ورود به مرز من برخاسته است. غافل از اینکه درجایی دیگر اتفاقی دیگر در حال رخ دادن است. جایی که به مرز وجودی او در برابر جهانی بی مرز، در برابر لنز دوربین، ورود میشود.دوربینی که قرار است ترس،خشم،شرم و ناامنی او را در برابر چشمانی به نمایش بگذارد که می بینندش ولی او آنها را نمیبیند.گویی میداند که چشمانی ناپیدا او را میبینند و خواهند دید، ازلحظه ثبت او با لنزدوربین تا تاثیر آن در عمق روانش.نمیدانم این موضوع برایش چه معنایی دارد اما نگاهش را در پایان این ویدیو کمی بعد از آنجا که لبخندی کوتاه از پایان این رخداد دردناک بر لب می نهد میبینم.جایی که پایان آن لبخند می شود همانجا که متوجه دوربینی میشود که تمام آنچه رخ داده است را ثبت کرده و اینجاست که گریه ای دیگر سر میدهد.نمیدانم آیا متوجه شده ورودی دیگر به مرزش،نه فقط در آن زمان، که در گستره عمر و این بار نه فقط به بدن،که به جهان وجودی او رخ داده است؟
#دکترواحدی_اردکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بچه

کودکی که در ظاهر منطقی ندارد و هرآنچه را که "نیاز" دارد، باید برآورده شود، اگر شد با حرف و اگر نشد با #فحش و اگر آن هم نشد، نقطه مقابلش، یعنی #التماس است که رخ می نماید: "تو رو خدا بزار..."

او بر سر "چهارراه"، "گل می فروشد" تا نیازش را برآورده سازد. بچه، گاهی نیاز دیگری هم دارد که همان فحش دادن است: "تو رو #خدا بزار فحش بدم"

بچه بسیاری از درخواست هایش را به همین شکل پیش می برد. اما چرا با فحش؟ چرا با زور؟ چرا با به رسمیت نشناختن #قانون؟
شاید پاسخش چندان دور نباشد. او خودش کدام قانون را تجربه کرده تا بتواند درونی اش کند؟
به چینش این کلمات و نمود بیرونی آن در #جامعه بیاندیشیم: بچه، چهارراه، گل فروشی...

اما بچه چه می خواهد بگوید؟ آیا او آن چیزی را می خواهد بگوید که بزرگترش هم نمی تواند هم می ترسد بگوید؟

ادامه متن را در پست بعدی بخوانید


#روانکاوی #روانکاو #روانشناس #روان #رواندرمانی #درمان #انسان #روانشناسی #بیمار #درد #رنج #رشد #بلوغ #احساس #عاطفه #ناهشیار #کودک #دکترواحدی_اردکانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم "گزارش آشویتس" روایتگر فرار دو نفر از زندانیانیست که قصد دارند آنچه درون این کمپ در حال رخ دادن است را به گوش دیگران، یعنی جهان بیرون از کمپ برسانند. اکنون روایت یا #تحلیل این #فیلم مدنظر نیست و البته آن اردوگاه با کوره های آدم سوزیش در آن جغرافیای #زمان و #مکان نیز. شاید بتوانیم نظری گذرا بیاندازیم بر آشویتس هایی نزدیک تر به ما، در جغرافیایی مکان و زمان زدوده و نیز بر گزارش های آن.
زمانیکه گزارش رخ دادهای درون این کمپ که #هیتلر آن را ازجمله برای "اصلاح" نژادی راه انداخته بود به اطلاع جهان بیرون از آن رسید، برای بسیاری، باورپذیر نبود که آنجا چه فجایعی در حال اتفاق است و #شکنجه ها و #کشتار های متعاقبش را یا به عواملی دیگر نسبت می دادند (شما انواع دیگر #مرگ بشنو) یا درکل آن را اغراق دانسته و رد می کردند. آری، پروپاگاندای هیتلر هم مانند سایر #دیکتاتور ها، دستگاهی عریض و طویل داشت.
از آمارهای ارائه شده بگذار بگذریم و بر روی سوال بمانیم: در جغرافیای #روان ما، #جهان بیرونمان (آگاهمان) چقدر امکان شنیدن گزارش های زندانیان فراری از آشویتس ها را دارد؟

ادامه را در پست بعدی بخوانید

#دکترواحدی_اردکانی
کتاب حاضر راهنمایی عملی و گام به گام است که با رویکرد #شناختی_رفتاری پروتکل هایی آماده برای استفاده در موقعیت های #پزشکی را فراهم می کند. در بخش اول #کتاب به اصول کلی و #درمان مبتنی بر شواهد پرداخته شده و در بخش دوم به تفکیک هر فصل، پروتکل های مداخله ای در زمینه مشکلات شایع در موقعیت های پزشکی شامل موارد زیر ارائه گردیده است:
#درد، اختلال #خواب، #افسردگی، کژتنظیمی #خشم، نشانه های اضطرابی، #اضطراب مرتبط با موقعیت ها و درمان های پزشکی، اضطراب #بیماری، حملات اضطرابی-پانیک، مدیریت رفتاری در بیماران آژیته و درمان مشکلات پراگماتیک.
این کتاب می تواند راهنمایی کاربردی برای روان شناسان #سلامت و بالینی، روانپزشکان و روان پرستاران و نیز با کسب دانش پایه برای پزشکان و پرستاران باشد. در پایان می توان گفت این اثر برای بالینگران و درمانگرانی می تواند مفید و کاربردی باشد که نگاهی یکپارچه تر به بیماران مراجعه کننده به محیط های درمان طبی دارند و بیمار را پدیده ای با تمام ابعاد روانی، اجتماعی، فرهنگی و زیستی می دانند.

#روانشناس #روان #رواندرمانی #انسان #روانشناسی #بیمار #رشد #بلوغ #احساس #عاطفه #فکر #تفکر #دکترواحدی_اردکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لیلا
به معنی شب هنگام و نیز درازترین و تارترین شب که گاهی استعاره ایست بر گیسوان بلند #زن. گیسوانی که در لیلای این #فیلم، بافته شده و از زیر روسری و البته بسیاری چیزهای دیگر، فرا رفته و نه فروافتاده.
او دختریست که با دخالت های #پدر و نیز #زن_ستیزی #مادر همچنان مجرد مانده و با #زندگی کارمندی گذران عمر می کند. برادرانش هم هر کدام حکایتی دارند. یکی شان هشت سالی هست که به بهانه کار، از #خانواده فرار کرده و به واسطه تعدیل نیرو (شما بشنو اخراج)، به #خانه برگشته. یکی شان #عاشق پیمودن راه صد ساله در یک #شب است. بگذریم که چقدر در این راه موفق بوده. او در خانه ای که در ولنجک خریده ساکن است. البته کمی با ولنجک فاصله دارد. تقریبا می توان گفت خارج از تهران است. سندش هم مشکل دار است ولی هرچه که باشد شمال شهر است. دیگری با پرایدش مسافرکشی می کند و عاشق کشتی کچ (یا همان کج خودمان) است. بماند کدام کُشتنی را به تشک ورزشی و آن هم در #تصویر تلویزیون جابه جا می کند. (ادامه در پست بعدی)

http://Instagram.com/dr_hamedvahedi

#برادران_لیلا #دکترواحدی_اردکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طنابِ داری که نتیجه حکمیست مبنی بر لزوم پایان دادن به #زندگی. اما گویا زندگی در اینجا دوباره یا شاید هم اول باره آغاز می شود. آغازی با #آواز، اما این بار فارغ از #بدن. آری... آنان بندی می بندند بر روی نفس، تا خفه کنند آن را و آوازی که با آن بیرون می تراود.
سلما، در #فیلم #رقصنده_در_تاریکی، که به دلیل ابتلا به یک بیماری ارثی در سراشیبی تند نابینا شدن است، به اتهام #قتل محکوم به #اعدام شده. او فقط در لحظات #دردناک و #تاریک زندگی اش که البته بی ارتباط با ارثیه مذکور نبود، صرفا می رقصید. شاید که بتواند آنها را تحمل کند. اما به ناگاه سر از صحنه قتل درآورد. قتلی که بیشتر مفعولش شد تا فاعلش. اما حکم دادگاه که نه، بیدادگاه است و البته که لازم الجرا. او به دلیل ارثی که دیگری برایش گذاشته بود، ذره ذره به #تاریکی فرو رفت. اما به تاریکی در #چشم و روشنی در #دل. روشنی ای که اکنون از حنجره اش بیرون می تابد. درنهایت حکم دادگاه اجرا و به #زندگانی یا نمی دانم شاید هم زنده مانی او پایان داده می شود...
اما آوازش چه؟ آن چه می شود؟

(ادامه در پست بعدی)
#دکترواحدی_اردکانی
نگاهی روانکاوانه به فیلم گرندجت:

"تو برای یک ثانیه در هوا هستی، هیچ چیز در پشت و جلوی تو نیست، این گرَندجِت تو هست"

جمله بالا را #شخصیت زن داستان در توصیف تکنیک گرند جت (پرش بزرگ) به هنرجویانش می گوید. نام #فیلم نیز از همین تکنیک رقص باله برگرفته شده که در آن، رقصنده با پرشی بزرگ به هوا، یک پا را به عقب پس رانده و پای دیگر را به جلو پرتاب می کند. شاید شبیه همان کاری که #زن با زندگیش کرده: او پسری را که حاصل یک رابطه موقت است به #مادر خود سپرده، به امید آینده ای بهتر یا فراری رو به جلو، به برلین آمده و خودش را معلق در هوای #رقص باله کرده است. اما روایت زن چیز دیگریست. بر اساس آنچه زن می گوید، به ظاهر قرار است او بی توجه به پیش و پس، از #لحظه ای که در هواست، کام جویی کند. این هم گرندجت اوست؛ اما کدام #هوا؟
آیا از آنچه زن می گوید، می توان آنچه نمی گوید را نیز شنید؟ البته که بین آنچه سوژه می گوید و آنچه می خواهد بگوید، فاصله است...
(ادامه در پست بعدی)

#دکترواحدی_اردکانی #تحلیل_فیلم #روانکاوی #روانشناسی
نگاهی روانکاوانه به فیلم از خودم خسته شدم

از قدیم گفته اند "سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند". اما فیلم "از خودم خسته شدم" مثالیست که گاهی سری به دنبال درد می گردد تا دستمالی بر آن ببندد. تا در آن سَر چه سِری باشد؟
شخصیت #زن داستان که در رقابتی آیینه وار با پارتنر خود است، در موقعیت های مختلفی در پی کسب توجه است که البته در بیشتر موارد دارای الگویی مازوخیستیک است. او در نهایت برای #درمان دردش به دنبال دارو می گردد. اما به گونه ای خاص: دارویی که عوارض پوستی آن اثبات شده و او آن را دارویی مناسب برای درمان دردش می یابد. اما اینجا درمان کننده #درد، خودش از جنس درد است. آری، دردی که وارد می شود تا شاید دردی دیگر را درمان کند. گویی با یک تیر دست کم دو نشانه را زده. نشانه اول، چرخش #نگاه ها از روی پارتنرش (که به واسطه کار هنری، مجله ها خواستار مصاحبه و گرفتن #عکس با او هستند) بر روی خودش و نشانه دوم ارضای نیاز به درد کشیدن. گویی "خشم ورزیدن" همه جا هست و فقط سوژه و ابژه آن تغییر می کند. (ادامه در پست بعدی)

#روانکاوی #دکترواحدی_اردکانی #تحلیل_فیلم
با دیدن این فیلم مدام کلمه غم به ذهنم خطور می کرد.
انگار غم را از روی او ساخته اند. لی شخصیت مرد داستان را می گویم. غمی که از چشم هایش می بارد. منظورم اشک هایش نیست آخر او گریه نمی کند. پلک هایش را می گویم که انگار میلی عجیب به بسته شدن دارند. بستنی که دیگر تا ابد باز نشوند. اما او زنده است و چشمان نیمه بازش فقط برای این است که نزدیکترین فاصله ممکن جلویش را ببیند. نه پیشتر و نه پس. نمی دانم شاید دارد از آنچه بر او گذشته فرار می کند. اما نه، بی رمق تر از آن است که فرار کند. گویی آن گذشته را همچنان زندگی میکند. بعد از آن اتفاق هر روزش همین است. البته که گذشته ها نمی گذرد. آنچه از پی هم می گذرد موقعیت هاییست که شاید فقط ظاهرشان با هم فرق میکند ولی تکرار یک چیزند: خشمی که به سمت خود است. گاه به شکل غم، گاه سکوت هایی مرگ آور که در نهایت به چند کلمه، آن هم در پاسخ به پرسشی ختم می شود و گاه مشتی که حواله صورت دیگران میشود. گویی آتش آن اتفاق، خاموش نشده و صرفا از خانه ای که خاکستری از آن به جا مانده دست به دست شده به خانه دل. آتشی که تا سرحد مرگ، هر روز و هر روز، تا روز مرگ، فقط می خواهد بسوزاند

#دکترواحدی_اردکانی
نگاهی روانکاوانه به فیلم #اسلو_۳۱_آگوست

تلاشی پیوسته برای چیرگی بر گسست و پوچی و باز تکرار آن

در روند #فیلم می بینیم هر ثانیه ای که می گذرد این تلاش ناکام تر می ماند و ثانیه ها از پس هم می آیند تا ناگزیر در برابر چشمان اسلو، به آن تاریخ و ساعت و ثانیه ... به آن لحظه در ۳۱ آگوست برسند.
آیا او (آندرس، شخصیت مرد داستان) در پی یافتن معنایی برای زندگی بوده و اکنون که به پوچی رسیده (یا شاید بتوان گفت دیگر نمی تواند آن پوچی را که از اول بوده، نبیند) سر از آن جای و گاه (اسلو، ۳۱ آگوست) درآورده است؟ نمی دانم... شاید این، جایگاه تمام ما آندرس ها است که از ابتدا در آن "انگار" قرار یافته ایم و البته که همچنان بی قراریم
او قبل از اینکه به مرکز پازپروری و ترک اعتیاد برود، گویی در جستجوی معنایی، نویسندگی می کرده و برای یکی از نشریات معروف نروژ مطلب می نوشته است. مثل این می ماند که او در شیبی قرار دارد که در جایی از آن به نویسندگی رسیده، اما بعد از آن از اعتیاد و بعد مرکز پازپروری از آن سر درآورده و در نهایت به آن روز، به ۳۱ آگوست، قِل می خورد.

(ادامه متن در پست بعدی)

#دکترواحدی_اردکانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روایتی که #پدر در این فیلم برای فرزند خردسالش از آن چیزی تعریف می کند که در اردوگاه کار اجباری نازی ها رخ می دهد چقدر می تواند شبیه روایتی باشد که توتالیتر با ابزار عریض و طویل پروپاگاندایش به خیال خود به خورد مردم می دهد. پدر صفی را که در آن افرادی (از جمله سالخوردگان) را که به #درد کار نمی خورند و برای اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی جدا می شوند برای فرزندش به گونه ای تعریف می کند که انگار جزئی از یک #بازی است و آنها قرار است در تیم دیگری قرار بگیرند. یا وقتی وارد خوابگاهی کثیف و نمناک می شوند، به فرزندش می گوید که اینجا را از قبل رزرو کرده.
از این دست تغییر روایت ها در #فیلم زیاد است و البته که نام آن نیز، "زندگی زیباست" نام گرفته. گویی نویسنده با قلمش تمامی آنچه را که تاکنون در نظرمان زیبا هستند را زیر سوال برده و حتا آن را به سخره می گیرد
نفوذ کلام پدر در #کودک خردسالش چنان است که هرچقدر عمق فاجعه بیشتر می شود کودک #پیروزی در بازی ای را بیشتر به خود نزدیک می بیند که پدر به راه انداخته است
کارساز بودن روایت این پدر بر مخاطبش که البته "کودکی خردسال" است، چقدر می تواند حکایتی آشنا باشد

#دکترواحدی_اردکانی
آیا وقتی فرد، گذشته خود را فراموش کند به کسی دیگر تبدیل می شود؟
آیا تغییر، خود، جبریست گریزناپذیر؟
آنجا که از " من" سخن به میان می آید، به واقع منظور که هست؟
و...

در فایل صوتی جلسه تحلیل روانکاوانه فیلم #بی_رویا، سعی بر آن داشته ام تا بدین پرسش ها، در کنار سایر مفاهیم قابل تامل فیلم بپردازم.

@dr_hamedvahedi




#روانکاوی #روانکاو #روانشناس #روان #رواندرمانی #درمان #انسان #اتاق_درمان #روانشناسی #بیمار #درد #رنج #رشد #بلوغ #احساس #عاطفه #فکر #تفکر #ناهشیار #کودک #فیلم #داستان #فیلمنامه #دکترواحدی_اردکانی #سینما #فراموشی #رویا #خواب
آنجا که دانستن، #درد را به دنبال خود خواهد داشت، انتخاب #ناخودآگاه که اصل حاکم بر آن، "لذت" است، کدام است؟ دانستن همراه با درد یا ندانستن همراه با بی دردی یا همان #لذت؟
گاهی شنیده می شود که فرد مراجعه کننده به #درمان، تمایلی به بهبود نداشت و از این رو پیشرفتی در درمان حاصل نشد. حال سوالی مطرح می گردد که در کل، چرا مراجع میل به از دست دادن مشکلاتی را داشته باشد که یک عمر با آنها #زندگی کرده و آگاهی از علت پیدایش و شکل گیری شان، خود، درد و رنجی افزون است؟ ضرب المثلی هم در زبان ما هست که اشاره به این امر دارد: بی خبری، خوش خبری

#فروید می گوید اگر ادراک و دانستن #واقعیت، ناخشنودی را به دنبال آورد، این دانستن #حقیقت است که باید قربانی شود.

سوالی دیگر
آیا علت اصلی مراجعه فرد به درمان، بیشتر برای از بین رفتن مشکلاتش است یا آنکه دیگر آنقدری #انرژی روانی برای ادامه زندگی ندارد؟
پس شاید بتوان گفت به عامل محرک دیگری، غیر از میل #روانکاوی شونده به درمان شدن، برای پیشبرد درمان نیاز است و آن میل #روانکاو است. میلی که موضوع و مقصد آن، نه روانکاوی شونده و نه فلان رفتار یا طرز فکر در وی است.

#دکترواحدی_اردکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیگری و شکاف بین لذت تا ژوئیسانس

همواره زمانی که #کودک در برابر لذت ورزی ها با منع یا "نه" روبرو می شود، #لذت را متوقف نمی کند یا به معنای دقیقتر، لذت متوقف نمی شود، بلکه به سویی دیگر، تا آن سوی اصل لذت، تا #مرگ لذت، تا #ژوئیسانس می رود. از این رو شاید بتوان گفت همواره "دیگری" یا همان صاحب سخن "نه" در شکاف بین لذت تا ژوئیسانس ایستاده است. دیگری، ناخواسته، لذتی را #ممنوع می کند ولی غافل از آنکه آن لذت سر از جایی دیگر در می آورد.
اما چه می توان کرد؟
آیا در #فرهنگ، امکان "هرگونه" لذت ورزی وجود دارد؟
پس در نهایت چه باید کرد؟
گویی گریزی نیست...

#تمدن است و ملالت های آن







#روانکاوی #روانکاو #روانشناس #روان #رواندرمانی #درمان #انسان #بچه #روانشناسی #بیمار #درد #رنج #رشد #دکترواحدی_اردکانی #احساس #کودک