#دینخویی_چیست؟
دینخویی الزاماً با دین به مفهوم تاریخی یا متداول آن و نیز با پارسایی اصیل که از شرایط دین است کاری ندارد. اما دینخویی، چنانکه نامش نیز نشان می دهد، در اصل از دین برمی آید، و در منشأش به پارسایی به معنای پرهیز کردن از اندیشه ها و پرسشهای « ناباب»
برای جامعه، موروثی و ارزشهای ان می رسد. یعنی به منزله، ابشخور
معنوی اش همیشه تکیه گاه و مرجع می خواهد و از نزدیل شدن به هر پرسش بغرنج ناسازگار با دستورالعملهای فرهنگ مستولی در جامعه به شدت می پرهیزد. بنابراین دینخویی که زمانی از شکم دین زاده، در دامن آن پرورده و تحت تأثیر درونی و زیرزمینی آن بالیده، در روزگار ما از تشنجها و رنگ باختگیهای آن جان می گیرد و می زیبد، یعنی در خدمت دین به نوعی استقلال نیز دست یافته است. همچنانکه اگر به تمثیل بگوییم، رفتارو پندار شاعرانه نیز با شعر و شاعری یکی نیست اما مستقیم یا غیر مستقیم از آن تراویده است. دینخویی آن رفتار و کردار درونی ست که خصیصه ای عمده از اصل دینی را همچنان حفظ کرده، بی آنکه بر منشاً این خصیصه واقف باشد. این خصیصه عبارت است از دریافتی بیگانه به پرسش و دانش از امور، ساده تر بگوییم: دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می فهمد. بنابراین دینخویی، درحدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمی گوید که می داند و می فهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحاً اقرار می کند. فقط خواص اند که همه چیز می دانند و می فهمند. هر اندازه دینخوتر باشند از این نظر به خود مطمئن تراند. لیکن وقتی کسی در دریافتش از امور به پرسیدن و دانستن بی قید و شرط بیگانه باشد، و در اینصورت چنین کسی را اصطلاحا دین خو می نامیم، نتیجه اش معنا این می شود که دینخویی، گرچه در حوزه های مختلف حتا با شور و شوق نیز به امور روی می آورد و خود را با آنها «سرگرم می کند»، در حقیقت برخوردی ست مطلقا عاری از سنجش با امور، به ویژه اموری که یکسره تاریک و مشکوک اند و جز این می نمایند. نه فقط مؤمن یهودی،زرتشتی، مسیحی، مسلمان یا بهائی خارج از دایره اعتقادات مذهبی صرفش منحصرا به گونه ای می پرسد و یاد می گیرد که از پیش قرار است بپرسد و بیاموزد، یعنی به گونه ای که جهانبینی دینی اش را لااقل نقض نکند، بلکه هر مارکسیست مکتبی نیز که مارکس برایش «کاشف قوانین ازلی و ابدی» تاریخی/اجتماعی ست طبعا پرسیدن و دانستن واقعی را نمی شناسد، و به همین سبب هم فقط می تواند امور را چنان بفهمد که دیدگاه ها و ارزشهای مارکسیسم مکتبخانه ای به او القا می کنند. آن اولی به سبب ایمان و احساس صرفا مذهبی اش موجودی یکپارچه دینی ست و این دومی با وجود بی دینی و بی ایمانی اش نمونه ای از موجود دینخو، گرچه نمی توان همیشه مرز میان این دو را مشخص ساخت.
#درخشش_های_تیره
#آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
دینخویی الزاماً با دین به مفهوم تاریخی یا متداول آن و نیز با پارسایی اصیل که از شرایط دین است کاری ندارد. اما دینخویی، چنانکه نامش نیز نشان می دهد، در اصل از دین برمی آید، و در منشأش به پارسایی به معنای پرهیز کردن از اندیشه ها و پرسشهای « ناباب»
برای جامعه، موروثی و ارزشهای ان می رسد. یعنی به منزله، ابشخور
معنوی اش همیشه تکیه گاه و مرجع می خواهد و از نزدیل شدن به هر پرسش بغرنج ناسازگار با دستورالعملهای فرهنگ مستولی در جامعه به شدت می پرهیزد. بنابراین دینخویی که زمانی از شکم دین زاده، در دامن آن پرورده و تحت تأثیر درونی و زیرزمینی آن بالیده، در روزگار ما از تشنجها و رنگ باختگیهای آن جان می گیرد و می زیبد، یعنی در خدمت دین به نوعی استقلال نیز دست یافته است. همچنانکه اگر به تمثیل بگوییم، رفتارو پندار شاعرانه نیز با شعر و شاعری یکی نیست اما مستقیم یا غیر مستقیم از آن تراویده است. دینخویی آن رفتار و کردار درونی ست که خصیصه ای عمده از اصل دینی را همچنان حفظ کرده، بی آنکه بر منشاً این خصیصه واقف باشد. این خصیصه عبارت است از دریافتی بیگانه به پرسش و دانش از امور، ساده تر بگوییم: دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می فهمد. بنابراین دینخویی، درحدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمی گوید که می داند و می فهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحاً اقرار می کند. فقط خواص اند که همه چیز می دانند و می فهمند. هر اندازه دینخوتر باشند از این نظر به خود مطمئن تراند. لیکن وقتی کسی در دریافتش از امور به پرسیدن و دانستن بی قید و شرط بیگانه باشد، و در اینصورت چنین کسی را اصطلاحا دین خو می نامیم، نتیجه اش معنا این می شود که دینخویی، گرچه در حوزه های مختلف حتا با شور و شوق نیز به امور روی می آورد و خود را با آنها «سرگرم می کند»، در حقیقت برخوردی ست مطلقا عاری از سنجش با امور، به ویژه اموری که یکسره تاریک و مشکوک اند و جز این می نمایند. نه فقط مؤمن یهودی،زرتشتی، مسیحی، مسلمان یا بهائی خارج از دایره اعتقادات مذهبی صرفش منحصرا به گونه ای می پرسد و یاد می گیرد که از پیش قرار است بپرسد و بیاموزد، یعنی به گونه ای که جهانبینی دینی اش را لااقل نقض نکند، بلکه هر مارکسیست مکتبی نیز که مارکس برایش «کاشف قوانین ازلی و ابدی» تاریخی/اجتماعی ست طبعا پرسیدن و دانستن واقعی را نمی شناسد، و به همین سبب هم فقط می تواند امور را چنان بفهمد که دیدگاه ها و ارزشهای مارکسیسم مکتبخانه ای به او القا می کنند. آن اولی به سبب ایمان و احساس صرفا مذهبی اش موجودی یکپارچه دینی ست و این دومی با وجود بی دینی و بی ایمانی اش نمونه ای از موجود دینخو، گرچه نمی توان همیشه مرز میان این دو را مشخص ساخت.
#درخشش_های_تیره
#آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
📝روزمرگی چیست؟
#درخشش_های_تیره
#آرامش_دوستدار
روزمرگی در وهله، اول همان زندگانی عادی و معمولی ست، یعنی
آنچه از مادیت و معنویت مصرف پذیر وسازمان یافته، پایه، مشترک برای زندگانی جامعه می شود. روزمرگی یعنی شبکه ای که در حرکات و نوسانهای کمابیش یکنواخت رشته هایش زیست آدمها را در محیط و جامعه تنظیم می کند و با مکانیسم خود آنها را همخو و همرفتار می سازد، نسبت به خودشان و نسبت به امور . مردم از اشتغال به کار، تفریح و نشست و برخاست گرفته تا ارزیابیهای اجتماعی و برآوردهای سیاسی شان همه در چنین مخرج مشترکی که زندگانی عادی و معمولی باشد به هم می رسند و در حیطه، امن یا ناامن آن با انسی ناآگاهانه نسبت به هم در کنار یکدیگر می زییند. در واقع در متن این پیوند از پیش موجود، عموم مردم یک جامعه به اصطلاح با هم آشنا در می آیند. آشنا در آمدن اصطلاحی ست که هنگام کشف نوعی بستگی و ارتباط خود با دیگران بکار می بریم. مثلا وقتی به نوعی به نسبت خود با دیگری پی می بریم، اعم از هم مدرسه ای بودن، هم ولایتی بودن، هم دین بودن، هم مرام بودن، طبعا منظور ما از اصطلاح آشنا درآمدن وسیع ترین معنای مجازی آن است که همخوییهای میانفردی و اجتماعی را نشان می دهد. این زمینه مشترک در هر جامعه ای از پیش
مهیاست. افراد در آن زاده می شوند، می پرورند، و هم گفتار و همکردار بار می آیند. بنیاد این زمینه، مشترک عملا و جبرا در احساس و استدلال مخصوص زبانی هر زمانه، به گونه ای متمایز ریخته و منعکس می شود. در حدی که آدمها زندگانی خود را در روند عادت و معمول سپری می کنند، همه در وهلهاول آدمهای عادی و معمولی اند. چنین آدمی، هر که و هرچه می خواهد باشد، وجودا مایه حیاتی خود را از سیر زندگی از امور متعارف و روزمره می گیرد. امور عادی منحصر به امور صرفا ملموس و محسوس نیستند. به همان اندازه امور ذهنی نیز می توانند عادی باشند. مثلا اینکه هر آدمی عقیده ای درباره، وقایع روز و وقت داشته باشد امری « عادی و طبیعی» ست، اما به همان اندازه نیز « عادی» ست که آدمها حتا متوجه نشوند عقیده شان بر اساس چه عوامل ناشناخته و نهفته ای به وجود می آید، و « عادی تر» از همه آن است که آدمها به امکاناتی که برای دست یافتن به حقایق رویدادها دارند هرگز ظنین نمی شوند و اگر هم بشوند این ظنین گشتن خود به همان اندازه « عادی» ست، یعنی بسته و اسیر در چنگ روزمره گی. اموری که برشمردم به منزله همبافتی های میانفردی و اجتماعی حاکم بر فرهنگ وقت یا جامعه از یک نوعند و در این همنوعی حیاتی خود بستر زندگانی عادی و متعارف را مشروب می سازند. به این معنی می توان آدم عادی را اصطلاحا آدم روزمره خواند و نتیجه گرفت که آدم روزمره آن است که خارج از میدان نفوذ های حاضر و نیازهای محیط بر زندگانیش نمی داند و نمی اندیشد. نمی داند به این معنی که دانسته هایش عموماً از چنین مرزی فراتر نمی روند، #نمی_اندیشد به این معنی که منحصراً در داخل چنین مرزی در حد نیازهای عجین شده خود می اندیشد، نه بیش از آن و نه خارج از آن. هر نیازی که بر زندگانی متعارف یا روزمره مستولی باشد و بپاید رفته رفته به نیاز لازم زندگانی تبدیل می شود. نیاز مستولی و پاینده یعنی نیاز رخنه کرده و ته نشست شده. از توضیحی که دادیم برمی آید که نیازها منحصر به خوراک و پوشاک
نیستند. گوش دادن روضه به یک روضه خوان و وعظ یک واعظ به همان اندازه از این مقوله است که شنیدن یک ترانه، دیدن یک نمایش، تماشای یک مسابقه، فوتبال، رفتن به سینما و خواندن مجله یا کتاب. آدمهای جوامع مختلف برحسب یکسانی و محدودیت، یا گسترش دامنه و گوناگونی نیازهای لازمشان با هم فرق می کنند یا به هم شباهت دارند. بنابراین می توان گفت هرچه از محیط بیواسطه و از زیست روزانه به صورت محتوای حیاتی آدمی در آید، او را پر کند، یعنی نوعی تعادل وجودی به آدمی بخشد و از این نظر عملا او را به انحصار خود درآورد ، نیاز لازم زندگانی او محسوب می شود و باید دائماً رفع گردد. اگر بپذیریم که زندگانی روزمره، آنطور که نامش نشان می دهد، از عادات و عادیات تشکیل می گردد و جز این هم ممکن نیست، باید این را نیز بپذیریم که عادی زیستن اصولا جزو نظام ضروری امور برای آدمی ست. آدمی روزمره مجبور و محکوم است ادامه ، جریان زندگی را در یکنواختی ایمنی بخش از طریق قواعد و نظامهای متعارف، تضمین نماید.
#ادامه_دارد
#شیرین
@cafe_andishe95
#درخشش_های_تیره
#آرامش_دوستدار
روزمرگی در وهله، اول همان زندگانی عادی و معمولی ست، یعنی
آنچه از مادیت و معنویت مصرف پذیر وسازمان یافته، پایه، مشترک برای زندگانی جامعه می شود. روزمرگی یعنی شبکه ای که در حرکات و نوسانهای کمابیش یکنواخت رشته هایش زیست آدمها را در محیط و جامعه تنظیم می کند و با مکانیسم خود آنها را همخو و همرفتار می سازد، نسبت به خودشان و نسبت به امور . مردم از اشتغال به کار، تفریح و نشست و برخاست گرفته تا ارزیابیهای اجتماعی و برآوردهای سیاسی شان همه در چنین مخرج مشترکی که زندگانی عادی و معمولی باشد به هم می رسند و در حیطه، امن یا ناامن آن با انسی ناآگاهانه نسبت به هم در کنار یکدیگر می زییند. در واقع در متن این پیوند از پیش موجود، عموم مردم یک جامعه به اصطلاح با هم آشنا در می آیند. آشنا در آمدن اصطلاحی ست که هنگام کشف نوعی بستگی و ارتباط خود با دیگران بکار می بریم. مثلا وقتی به نوعی به نسبت خود با دیگری پی می بریم، اعم از هم مدرسه ای بودن، هم ولایتی بودن، هم دین بودن، هم مرام بودن، طبعا منظور ما از اصطلاح آشنا درآمدن وسیع ترین معنای مجازی آن است که همخوییهای میانفردی و اجتماعی را نشان می دهد. این زمینه مشترک در هر جامعه ای از پیش
مهیاست. افراد در آن زاده می شوند، می پرورند، و هم گفتار و همکردار بار می آیند. بنیاد این زمینه، مشترک عملا و جبرا در احساس و استدلال مخصوص زبانی هر زمانه، به گونه ای متمایز ریخته و منعکس می شود. در حدی که آدمها زندگانی خود را در روند عادت و معمول سپری می کنند، همه در وهلهاول آدمهای عادی و معمولی اند. چنین آدمی، هر که و هرچه می خواهد باشد، وجودا مایه حیاتی خود را از سیر زندگی از امور متعارف و روزمره می گیرد. امور عادی منحصر به امور صرفا ملموس و محسوس نیستند. به همان اندازه امور ذهنی نیز می توانند عادی باشند. مثلا اینکه هر آدمی عقیده ای درباره، وقایع روز و وقت داشته باشد امری « عادی و طبیعی» ست، اما به همان اندازه نیز « عادی» ست که آدمها حتا متوجه نشوند عقیده شان بر اساس چه عوامل ناشناخته و نهفته ای به وجود می آید، و « عادی تر» از همه آن است که آدمها به امکاناتی که برای دست یافتن به حقایق رویدادها دارند هرگز ظنین نمی شوند و اگر هم بشوند این ظنین گشتن خود به همان اندازه « عادی» ست، یعنی بسته و اسیر در چنگ روزمره گی. اموری که برشمردم به منزله همبافتی های میانفردی و اجتماعی حاکم بر فرهنگ وقت یا جامعه از یک نوعند و در این همنوعی حیاتی خود بستر زندگانی عادی و متعارف را مشروب می سازند. به این معنی می توان آدم عادی را اصطلاحا آدم روزمره خواند و نتیجه گرفت که آدم روزمره آن است که خارج از میدان نفوذ های حاضر و نیازهای محیط بر زندگانیش نمی داند و نمی اندیشد. نمی داند به این معنی که دانسته هایش عموماً از چنین مرزی فراتر نمی روند، #نمی_اندیشد به این معنی که منحصراً در داخل چنین مرزی در حد نیازهای عجین شده خود می اندیشد، نه بیش از آن و نه خارج از آن. هر نیازی که بر زندگانی متعارف یا روزمره مستولی باشد و بپاید رفته رفته به نیاز لازم زندگانی تبدیل می شود. نیاز مستولی و پاینده یعنی نیاز رخنه کرده و ته نشست شده. از توضیحی که دادیم برمی آید که نیازها منحصر به خوراک و پوشاک
نیستند. گوش دادن روضه به یک روضه خوان و وعظ یک واعظ به همان اندازه از این مقوله است که شنیدن یک ترانه، دیدن یک نمایش، تماشای یک مسابقه، فوتبال، رفتن به سینما و خواندن مجله یا کتاب. آدمهای جوامع مختلف برحسب یکسانی و محدودیت، یا گسترش دامنه و گوناگونی نیازهای لازمشان با هم فرق می کنند یا به هم شباهت دارند. بنابراین می توان گفت هرچه از محیط بیواسطه و از زیست روزانه به صورت محتوای حیاتی آدمی در آید، او را پر کند، یعنی نوعی تعادل وجودی به آدمی بخشد و از این نظر عملا او را به انحصار خود درآورد ، نیاز لازم زندگانی او محسوب می شود و باید دائماً رفع گردد. اگر بپذیریم که زندگانی روزمره، آنطور که نامش نشان می دهد، از عادات و عادیات تشکیل می گردد و جز این هم ممکن نیست، باید این را نیز بپذیریم که عادی زیستن اصولا جزو نظام ضروری امور برای آدمی ست. آدمی روزمره مجبور و محکوم است ادامه ، جریان زندگی را در یکنواختی ایمنی بخش از طریق قواعد و نظامهای متعارف، تضمین نماید.
#ادامه_دارد
#شیرین
@cafe_andishe95
🔰
گزندهاى ناخواسته از ترجمه افكار بزرگان
دوروبرمان را نگاه کنیم. همهجور آثار ترجمه شده از نویسندگان و گاه متفکران غربی یا دربارهی آنها میبینیم. هرکس به سلیقه و در حد ذوقزدگی و طمع فرهنگیاش به یک یا گروهی مغربزمینی چسبیده و مصر است میانجی آشنایی با غرب شود، یا جای پای شرق را در تمدن و فرهنگ غرب بیابد: از افلاطون و ارسطو گرفته تا دکارت، لایبنیتس، روسو، هیوم، کانت، هگل، مارکس، نیچه، فروید، لوکاچ، هایدگر، یاسپرس، سارتر، مارکوزه، برشت، ویتگن اشتین، کارل پوپر... نوآموز بیخبر و حتا آدم کارکشته با دیدن چنین بساطی رنگین دلگرم میشود و خرسند از این که نخبگان ایرانی دِین خود را در نقش میانجی ادا میکنند و گنجینههای دانش و اندیشهی غربی را در اختیارش میگذارند. برای او دیگر جای درنگ نیست: باید از این خوان نعمت بخورد و بنوشد، و چه بهتر که ببلعد. آنچه او هرگز درنخواهد یافت، یا بسیار دیر، این است که چنین ملغمهای با این بنیهی فرهنگ بومیاش، کار او را سریعتر خواهد ساخت. حتا هر ذهن منظمی با گشودن خود بر یورش این پریشاننویسیها که میخواهند برگردان فکر غربی باشند-قطع نظر از تک و توک ترجمههای خوب-مشوب و محجور خواهد شد. در اساس هیچ فکر اصیلی نیست که در گردشش از زبانی به زبان دیگر حتا در ترجمهی خوب که نزد ما نادر است، گزند نبیند.
تازه ما هنوز امانت لغوی را در ترجمه با امانت سخن و اندیشه، که اصلا نمیشناسیم، عوضی میگیریم. اما آنچه بیشتر و عمیقتر موجب این گزند میگردد و فکر اصلی را در برگردانش گاه به سرحد یاوهی محض کژ و ناهنجار میسازد، دید و بینش فرهنگی هر قوم است که بر گفتن و شنیدن، یا نوشتن و خواندن او حاکم است و گونهی درک و فهم او را متعین میکند. از همینجا و به همین سبب ما نیز هر اندیشهی بیگانه با فرهنگمان را بد و نادرست میفهمیم. به محض آنکه درک و فهم فرهنگی ما نتواند خود را از چنگ ماهیت بومیاش برهاند، بیتفاوت است که زبان سخن زبان ترجمه باشد یا زبان اصلی.
✍🏻#آرامش_دوستدار
📕 درخشش های تیره
روشنفکری ایرانی یا هنر نیندیشیدن
@cafe_andishe95
گزندهاى ناخواسته از ترجمه افكار بزرگان
دوروبرمان را نگاه کنیم. همهجور آثار ترجمه شده از نویسندگان و گاه متفکران غربی یا دربارهی آنها میبینیم. هرکس به سلیقه و در حد ذوقزدگی و طمع فرهنگیاش به یک یا گروهی مغربزمینی چسبیده و مصر است میانجی آشنایی با غرب شود، یا جای پای شرق را در تمدن و فرهنگ غرب بیابد: از افلاطون و ارسطو گرفته تا دکارت، لایبنیتس، روسو، هیوم، کانت، هگل، مارکس، نیچه، فروید، لوکاچ، هایدگر، یاسپرس، سارتر، مارکوزه، برشت، ویتگن اشتین، کارل پوپر... نوآموز بیخبر و حتا آدم کارکشته با دیدن چنین بساطی رنگین دلگرم میشود و خرسند از این که نخبگان ایرانی دِین خود را در نقش میانجی ادا میکنند و گنجینههای دانش و اندیشهی غربی را در اختیارش میگذارند. برای او دیگر جای درنگ نیست: باید از این خوان نعمت بخورد و بنوشد، و چه بهتر که ببلعد. آنچه او هرگز درنخواهد یافت، یا بسیار دیر، این است که چنین ملغمهای با این بنیهی فرهنگ بومیاش، کار او را سریعتر خواهد ساخت. حتا هر ذهن منظمی با گشودن خود بر یورش این پریشاننویسیها که میخواهند برگردان فکر غربی باشند-قطع نظر از تک و توک ترجمههای خوب-مشوب و محجور خواهد شد. در اساس هیچ فکر اصیلی نیست که در گردشش از زبانی به زبان دیگر حتا در ترجمهی خوب که نزد ما نادر است، گزند نبیند.
تازه ما هنوز امانت لغوی را در ترجمه با امانت سخن و اندیشه، که اصلا نمیشناسیم، عوضی میگیریم. اما آنچه بیشتر و عمیقتر موجب این گزند میگردد و فکر اصلی را در برگردانش گاه به سرحد یاوهی محض کژ و ناهنجار میسازد، دید و بینش فرهنگی هر قوم است که بر گفتن و شنیدن، یا نوشتن و خواندن او حاکم است و گونهی درک و فهم او را متعین میکند. از همینجا و به همین سبب ما نیز هر اندیشهی بیگانه با فرهنگمان را بد و نادرست میفهمیم. به محض آنکه درک و فهم فرهنگی ما نتواند خود را از چنگ ماهیت بومیاش برهاند، بیتفاوت است که زبان سخن زبان ترجمه باشد یا زبان اصلی.
✍🏻#آرامش_دوستدار
📕 درخشش های تیره
روشنفکری ایرانی یا هنر نیندیشیدن
@cafe_andishe95
#آرامش_دوستدار
#عبدالکریم_سروش
♦️عبدالکریم سروش معجون و شاهکار روشنفکری، زاده و تربیت شده در لای قبای جمهوریاسلامی و غنوده در دیوان بلخ غرب
«روشنفکر دینی» وقتی کسی از دیوان بلخ خود در «جامعهای» مینگرد که سی و اندی سال است در قهر حکومتی تاراجگر در تمام ابعادش زیر و زبر و بی بنیاد شده است، وقتی کسی که به سهم خود در تأسیس این حکومت دست داشته و در استقرار آن ابتکارهای مؤثر و همکاریهای مجدانه کرده است مردمی روحن و جسمن بیسیرت شده را که نه اعضای یک جامعه، چون جامعهای دیگر وجود ندارد، بلکه اشباحی سرگردان از تودههایی بیمار هستند، به «مؤمن» و «کافر» تقسیم میکند و با لغات قرآنی یا مُشتقاتی از آنها نیمی را گمراه و نیمِ دیگر را رستگار مینامد یا لااقل مینمایاند، وقتی کسی به این سیاق تبهکاریهای چنین حکومتی را «کافرپروری» میخواند که منظورش باید «گمراه پروری» باشد تا مؤمن قاهر را نصیحت کند و کافر مقهور را هشدار دهد، وقتی کسی از «جدال کفر و دین» میگوید تا «کافر» بداند که اصالتن خاطی است و مؤمن مراقب باشد که خدشهای بر «حقانیت»اش وارد نیاید و از یاد نبرد که با دشمنی هزار و چهارصد ساله سروکار دارد، وقتی کسی از فراز آسمان عصمت در گناهکاران زمینی مینگرد، وقتی کسی به روی خودش نمیآورد یا در واقع اصلا قبول ندارد که تعدی و تجاوز را همه جا از دیرباز «مؤمن» آغاز کرده و همچنان ادامه میدهد تا آزادی را از «دیگری» بگیرد و به انحصار خود درآورد، تا مزاحمی بر سر راهش پیدا نشود و در برابر او نایستد، وقتی کسی، چون در فضای بسته و محدود دین زیسته و پرورده، جهان بیدین را نمیشناسد و از آن تصوری هولناک برای خودش میسازد و آن را به دیگران القا میکند و در نتیجه شم تمیز برای درک آن ندارد، با این وصف و شاید به همین علت خود را صالح و محق میداند برای آنچه نمیشناسد تکلیف تعیین کند، وقتی کسی به خودش و دیگران میباوراند که جامعهی بدون دین یعنی جامعهی ضددین و دشمنی با آن، وقتی کسی نمیداند جامعهی «بدون» دین یعنی پیکر اجتماعی آزاد و بیتبعیض برای همه، پیکری که کل و اندامهایش را قانون ساخته و پرداخته است نه دین، وقتی کسی حرفهای دهانپرکنی دربارهی فرهنگ غرب میزند و نمی خواهد سردرآورد جوامع غرب به این معنا «بیدین» هستند که در آنها دین نه اختیاری دارد، نه امتیازی، نه وظیفهای و نه مسئولیتی، بلکه امری خصوصی و شخصی محسوب میشود و عینن چنین جوامعی را از جمله به همین شرط ضروری سکولار مینامند، وقتی کسی نمیخواهد بپذیرد که جامعهی سکولار آن است که «ملت» بر آن حاکم است و در آن زندگی میکند نه امت که در محکومیت خود آلت دست، مطیع، منقاد و مآلا زورگوست، وقتی کسی با زبانی آسمانی از «منکران» در برابر «پاکان و پیامبران» سخن میگوید و در نقش مفتش عقاید و اعمال، اعتراض یک هنرمند به سنتی دیرپا و نابودکننده را «ناسزاگویی» مینامد و در اعتراض یکتنه و متهورانهی او در برابر حکومتی مجهز به همهگونه ابزار سرکوب معاملهی به مثل میبیند، وقتی کسی خودش را، چون مؤمن است، معلم اخلاق میپندارد و منزه از نارواییها، و متوجه نیست که ترجیح بلامرجح خویش نفس ناروایی و بیاخلاقی است، چون از خودبینی ناشی میشود، وقتی کسی با نثری مسجع و مرصع که از فرط اظهار وجود بر ذهن خواننده میچسبد، میکوشد ایز گم کند و به نعل بزند تا میخ ایمان را فروتر بکوبد، چنین کسی عبدالکریم سروش است. به چنین کسی باید پرداخت، باید او را شناخت، چون یک پدیده است و بمنزلهی معما اصالت دارد.
♦️آرامش دوستدار-متفکر ایرانی
@cafe_andishe95
#عبدالکریم_سروش
♦️عبدالکریم سروش معجون و شاهکار روشنفکری، زاده و تربیت شده در لای قبای جمهوریاسلامی و غنوده در دیوان بلخ غرب
«روشنفکر دینی» وقتی کسی از دیوان بلخ خود در «جامعهای» مینگرد که سی و اندی سال است در قهر حکومتی تاراجگر در تمام ابعادش زیر و زبر و بی بنیاد شده است، وقتی کسی که به سهم خود در تأسیس این حکومت دست داشته و در استقرار آن ابتکارهای مؤثر و همکاریهای مجدانه کرده است مردمی روحن و جسمن بیسیرت شده را که نه اعضای یک جامعه، چون جامعهای دیگر وجود ندارد، بلکه اشباحی سرگردان از تودههایی بیمار هستند، به «مؤمن» و «کافر» تقسیم میکند و با لغات قرآنی یا مُشتقاتی از آنها نیمی را گمراه و نیمِ دیگر را رستگار مینامد یا لااقل مینمایاند، وقتی کسی به این سیاق تبهکاریهای چنین حکومتی را «کافرپروری» میخواند که منظورش باید «گمراه پروری» باشد تا مؤمن قاهر را نصیحت کند و کافر مقهور را هشدار دهد، وقتی کسی از «جدال کفر و دین» میگوید تا «کافر» بداند که اصالتن خاطی است و مؤمن مراقب باشد که خدشهای بر «حقانیت»اش وارد نیاید و از یاد نبرد که با دشمنی هزار و چهارصد ساله سروکار دارد، وقتی کسی از فراز آسمان عصمت در گناهکاران زمینی مینگرد، وقتی کسی به روی خودش نمیآورد یا در واقع اصلا قبول ندارد که تعدی و تجاوز را همه جا از دیرباز «مؤمن» آغاز کرده و همچنان ادامه میدهد تا آزادی را از «دیگری» بگیرد و به انحصار خود درآورد، تا مزاحمی بر سر راهش پیدا نشود و در برابر او نایستد، وقتی کسی، چون در فضای بسته و محدود دین زیسته و پرورده، جهان بیدین را نمیشناسد و از آن تصوری هولناک برای خودش میسازد و آن را به دیگران القا میکند و در نتیجه شم تمیز برای درک آن ندارد، با این وصف و شاید به همین علت خود را صالح و محق میداند برای آنچه نمیشناسد تکلیف تعیین کند، وقتی کسی به خودش و دیگران میباوراند که جامعهی بدون دین یعنی جامعهی ضددین و دشمنی با آن، وقتی کسی نمیداند جامعهی «بدون» دین یعنی پیکر اجتماعی آزاد و بیتبعیض برای همه، پیکری که کل و اندامهایش را قانون ساخته و پرداخته است نه دین، وقتی کسی حرفهای دهانپرکنی دربارهی فرهنگ غرب میزند و نمی خواهد سردرآورد جوامع غرب به این معنا «بیدین» هستند که در آنها دین نه اختیاری دارد، نه امتیازی، نه وظیفهای و نه مسئولیتی، بلکه امری خصوصی و شخصی محسوب میشود و عینن چنین جوامعی را از جمله به همین شرط ضروری سکولار مینامند، وقتی کسی نمیخواهد بپذیرد که جامعهی سکولار آن است که «ملت» بر آن حاکم است و در آن زندگی میکند نه امت که در محکومیت خود آلت دست، مطیع، منقاد و مآلا زورگوست، وقتی کسی با زبانی آسمانی از «منکران» در برابر «پاکان و پیامبران» سخن میگوید و در نقش مفتش عقاید و اعمال، اعتراض یک هنرمند به سنتی دیرپا و نابودکننده را «ناسزاگویی» مینامد و در اعتراض یکتنه و متهورانهی او در برابر حکومتی مجهز به همهگونه ابزار سرکوب معاملهی به مثل میبیند، وقتی کسی خودش را، چون مؤمن است، معلم اخلاق میپندارد و منزه از نارواییها، و متوجه نیست که ترجیح بلامرجح خویش نفس ناروایی و بیاخلاقی است، چون از خودبینی ناشی میشود، وقتی کسی با نثری مسجع و مرصع که از فرط اظهار وجود بر ذهن خواننده میچسبد، میکوشد ایز گم کند و به نعل بزند تا میخ ایمان را فروتر بکوبد، چنین کسی عبدالکریم سروش است. به چنین کسی باید پرداخت، باید او را شناخت، چون یک پدیده است و بمنزلهی معما اصالت دارد.
♦️آرامش دوستدار-متفکر ایرانی
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
ما یک ملت و فرهنگ کهنسالیم و نه یک امت برده و حلقه بهگوش حبشی، نه با #مشروطه شروع شدهایم و نه با آن تمام میشویم. بهسوی مشروطه نمیرویم که نجات غریق ما بوده و در نیمهی راه غرق شده و یا غرقاش کردهاند ولی طبعاً از اهمیت همین مشروطهی غرق شده نمیکاهد که همین اسلام و #دینخویی بوده که اینگونه مشروطه را شَقه شَقه کرد.
در این فرهنگ کهنسال چه زمانی و کجا و کدام مشکلی مطرح شده که به تاریخ ما؛ به زیست فردی و اجتماعی ما مربوط شود؟ آیا جریان فرهنگی ما به بازی «دستش بده» نمیماند که توپی را که خودش باشد، از سدهای به سدهای دیگر دست به دست میگرداند؟! و هر بار که در خودش مینگرد باز همانیست که بوده؟ یعنی نه دگرگون شده و نه در خودش و در ما تغییری پدید آورده و نه خواستهایم پدید بیاوریم چرا؟؟ چون علت دیگری ندارد جز اینکه ما #نشخوار کردهایم هر آنچه پیشینیان خوردهاند و به ما خوراندهاند بیآنکه بپرسیم این خوراک از چه پخته شده و چگونه پخته و ساخته شده؟
بدین ترتیب در پس نگری تاریخی مان به نقطهای میرسیم که جرثومهی فرهنگیاش را از #نپرسیدن و #نیندیشیدن خواب خرگوشی ما آلوده است و به #زهراسلام فرتوت شدهایم و در این اعتیاد به زهر، در خود میلولیم.
در چنین اعتیادی، در چنین اعتیاد نپرسیدن و خوش خیالی محض در حفظ اصالت اسلامی و فرهنگ اسلامی شدهمان هستیم و مجال نمیکنیم ببینیم بر ما چه میگذرد و چه بلایی بر سرمان آمده تا به امروز و در این دینخوییِ فلسفی و مغلطهگوییمان چه سخرهای از زندگی تاریخی را در نوردیدهایم ؟!
دینخویی یعنی #تابعیت_محض و #وابستگی_محض به آنچه دَرِش معتاد شدهایم و همه تار و پودمان، تا مغز استخوان خود را چسباندهایم و حاضر نیستیم از آن دور شویم .
تا لحظهای که از دور ننگریم که این فرهنگی که صدها سال به آن چسبیدهایم به چه کار ما آمده و کجا ما را از خودمان رهیده و یا ما را از قفس خار دار به پیشرفت نایل گردانیده است، در همان خواب غنوده ایم .
فرهنگ چون یک سازوارهی حیاتیست، اجزا و اندامش تعویض پذیر نیستند . هر اندام بنیادی در فرهنگ مربوط به پایهایست حامل از گذشته و تا کنون و برای آینده؛ به سبب این نیرو وظیفهی نگهدارنده و پیشبرنده و یا باز دارندهای که اندامهای یک فرهنگ دارند نمیتوان به آسانی از حوزهی جاذبهی آنها رست و خارج شد ولی در میان و بدون مقاومت در حوزهی جاذبه این فرهنگ ماندن یعنی اقمار و قمر این فرهنگ شدن .
فقط با #مقاومت_درونی در حوزهی جاذبهی فرهنگی میتوان از تولید مثل و بدل سازی در آن جلوگیری کرد و #پدیدهای_نو_آفرید .
#آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
ما یک ملت و فرهنگ کهنسالیم و نه یک امت برده و حلقه بهگوش حبشی، نه با #مشروطه شروع شدهایم و نه با آن تمام میشویم. بهسوی مشروطه نمیرویم که نجات غریق ما بوده و در نیمهی راه غرق شده و یا غرقاش کردهاند ولی طبعاً از اهمیت همین مشروطهی غرق شده نمیکاهد که همین اسلام و #دینخویی بوده که اینگونه مشروطه را شَقه شَقه کرد.
در این فرهنگ کهنسال چه زمانی و کجا و کدام مشکلی مطرح شده که به تاریخ ما؛ به زیست فردی و اجتماعی ما مربوط شود؟ آیا جریان فرهنگی ما به بازی «دستش بده» نمیماند که توپی را که خودش باشد، از سدهای به سدهای دیگر دست به دست میگرداند؟! و هر بار که در خودش مینگرد باز همانیست که بوده؟ یعنی نه دگرگون شده و نه در خودش و در ما تغییری پدید آورده و نه خواستهایم پدید بیاوریم چرا؟؟ چون علت دیگری ندارد جز اینکه ما #نشخوار کردهایم هر آنچه پیشینیان خوردهاند و به ما خوراندهاند بیآنکه بپرسیم این خوراک از چه پخته شده و چگونه پخته و ساخته شده؟
بدین ترتیب در پس نگری تاریخی مان به نقطهای میرسیم که جرثومهی فرهنگیاش را از #نپرسیدن و #نیندیشیدن خواب خرگوشی ما آلوده است و به #زهراسلام فرتوت شدهایم و در این اعتیاد به زهر، در خود میلولیم.
در چنین اعتیادی، در چنین اعتیاد نپرسیدن و خوش خیالی محض در حفظ اصالت اسلامی و فرهنگ اسلامی شدهمان هستیم و مجال نمیکنیم ببینیم بر ما چه میگذرد و چه بلایی بر سرمان آمده تا به امروز و در این دینخوییِ فلسفی و مغلطهگوییمان چه سخرهای از زندگی تاریخی را در نوردیدهایم ؟!
دینخویی یعنی #تابعیت_محض و #وابستگی_محض به آنچه دَرِش معتاد شدهایم و همه تار و پودمان، تا مغز استخوان خود را چسباندهایم و حاضر نیستیم از آن دور شویم .
تا لحظهای که از دور ننگریم که این فرهنگی که صدها سال به آن چسبیدهایم به چه کار ما آمده و کجا ما را از خودمان رهیده و یا ما را از قفس خار دار به پیشرفت نایل گردانیده است، در همان خواب غنوده ایم .
فرهنگ چون یک سازوارهی حیاتیست، اجزا و اندامش تعویض پذیر نیستند . هر اندام بنیادی در فرهنگ مربوط به پایهایست حامل از گذشته و تا کنون و برای آینده؛ به سبب این نیرو وظیفهی نگهدارنده و پیشبرنده و یا باز دارندهای که اندامهای یک فرهنگ دارند نمیتوان به آسانی از حوزهی جاذبهی آنها رست و خارج شد ولی در میان و بدون مقاومت در حوزهی جاذبه این فرهنگ ماندن یعنی اقمار و قمر این فرهنگ شدن .
فقط با #مقاومت_درونی در حوزهی جاذبهی فرهنگی میتوان از تولید مثل و بدل سازی در آن جلوگیری کرد و #پدیدهای_نو_آفرید .
#آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
زبان و فروپاشی فرهنگ
@cafe_andishe95
#جمهوری_اسلامی موفق شده است از طریق حکومت همه جانبهاش بر #احساس_عموم حاکم شود و در آن #تصرف کند. از جمله در احساس نسبت به مراجع سیاسی و برآورد ارزش آنها، در عین نفیشان از طریق واقعیتهای روزانه. در احساس به نیک و بد، در احساس آدمها نسبت به یکدیگر، در احساس نسبت به #مؤاخذه کردن و #مؤاخذه شدن ، در احساس دارا و ندار، و در حساسیت احساس زن و مرد به یکدیگر در برش طولی و عرضی طبقات جامعه. زبان چه "گفته" باشد چه "نوشته" قادر است #واقعیت_کاذب در جامعه به وجود آورد و در آن بزیید.
وقتی زن به #ماشین_رفع_شهوت و #باروری تقلیل یافته باشد، طبعاً نمیتوان به زن، در حضور یا غیابش، فکر کرد بدون آنکه شاخصهای نامبرده مجرای نگاه به او باشد. #هیچ_زنی ، بیتفاوت است که از چه طبقهای باشد، نمیتواند خود را خارج از برد این ذرهبینکاوها مصون بداند و #مصون نگهدارد. زمانی بود که زنان مینیژوپ میپوشیدند و این برای #مردان و خود زنان عادی شده بود... اما #تصرف_زبانی با جنبهی عملیاش زن را به موجودی تقلیل داده است که از همه نظر، از هرسو و در همهی جهات، مردان او را در زیر #پوشش #برهنه میبینند. هر آدمی آن نیست که میخواهد باشد، هر آدمی آن است که در تصور دیگران هست، هر آدمی چنان است و آن است که جامعه او را #میسازد و #میبیند. جامعهی ایرانی این چهل ساله در هر زنی #شکار_جنسی میبیند و در هر مردی #شکارچی_جنسی . یا در هر زنی #روسپی بالقوه میبیند و در هر مردی روسپیبارهی بالقوه، شاید بهویژه آن زمانی که هر دو به روی خودشان نمیآورند. این وضع را فضای جامعه بدینگونه القا مینماید که برایش در رأس ارزشهای زنان #ارزش_جنسی قرار میگیرد. حتی آنجایی که برخی زنان سمت و شغل و مقامی در جامعه دارند، رسمی یا غیررسمی، احساس مستولی در آنها و بر آنها این است: "با اینکه زناند" به این جایگاه رسیده اند. درستتر باید این باشد که "چون زناند" به این مقام رسیدهاند ! پس از سه دهه اگر #تجاوز_فیزیکی نسبت به زنان کمتر شده باشد، #تجاوز_زبانی یا #تجاوز_ذهنی به معنای متعین کنندهی اندیشه همچنان به قوت خود باقی میماند، تا زمانی که #هتک_فرهنگی در زبان جامعه چیره است. اگر پویش زبان جزء فرهنگ باشد، پویایی آن در فرهنگ #مختل شده و در اختلال زیسته نیز فعال میماند. (صص۹۴-۹۵)
زبان و شبهزبان _ فرهنگ و شبهفرهنگ،
آرامش دوستدار
@cafe_andishe95
#زبان #شبهزبان #شبهفرهنگ #فروپاشی_فرهنگی #زن #بحران_اخلاقی #بحران_اجتماعی #دخترآبی #دختر_آبی #ایران_اسلامی #اسلام #فرهنگ #حقوق_بشر #ایران #آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
#جمهوری_اسلامی موفق شده است از طریق حکومت همه جانبهاش بر #احساس_عموم حاکم شود و در آن #تصرف کند. از جمله در احساس نسبت به مراجع سیاسی و برآورد ارزش آنها، در عین نفیشان از طریق واقعیتهای روزانه. در احساس به نیک و بد، در احساس آدمها نسبت به یکدیگر، در احساس نسبت به #مؤاخذه کردن و #مؤاخذه شدن ، در احساس دارا و ندار، و در حساسیت احساس زن و مرد به یکدیگر در برش طولی و عرضی طبقات جامعه. زبان چه "گفته" باشد چه "نوشته" قادر است #واقعیت_کاذب در جامعه به وجود آورد و در آن بزیید.
وقتی زن به #ماشین_رفع_شهوت و #باروری تقلیل یافته باشد، طبعاً نمیتوان به زن، در حضور یا غیابش، فکر کرد بدون آنکه شاخصهای نامبرده مجرای نگاه به او باشد. #هیچ_زنی ، بیتفاوت است که از چه طبقهای باشد، نمیتواند خود را خارج از برد این ذرهبینکاوها مصون بداند و #مصون نگهدارد. زمانی بود که زنان مینیژوپ میپوشیدند و این برای #مردان و خود زنان عادی شده بود... اما #تصرف_زبانی با جنبهی عملیاش زن را به موجودی تقلیل داده است که از همه نظر، از هرسو و در همهی جهات، مردان او را در زیر #پوشش #برهنه میبینند. هر آدمی آن نیست که میخواهد باشد، هر آدمی آن است که در تصور دیگران هست، هر آدمی چنان است و آن است که جامعه او را #میسازد و #میبیند. جامعهی ایرانی این چهل ساله در هر زنی #شکار_جنسی میبیند و در هر مردی #شکارچی_جنسی . یا در هر زنی #روسپی بالقوه میبیند و در هر مردی روسپیبارهی بالقوه، شاید بهویژه آن زمانی که هر دو به روی خودشان نمیآورند. این وضع را فضای جامعه بدینگونه القا مینماید که برایش در رأس ارزشهای زنان #ارزش_جنسی قرار میگیرد. حتی آنجایی که برخی زنان سمت و شغل و مقامی در جامعه دارند، رسمی یا غیررسمی، احساس مستولی در آنها و بر آنها این است: "با اینکه زناند" به این جایگاه رسیده اند. درستتر باید این باشد که "چون زناند" به این مقام رسیدهاند ! پس از سه دهه اگر #تجاوز_فیزیکی نسبت به زنان کمتر شده باشد، #تجاوز_زبانی یا #تجاوز_ذهنی به معنای متعین کنندهی اندیشه همچنان به قوت خود باقی میماند، تا زمانی که #هتک_فرهنگی در زبان جامعه چیره است. اگر پویش زبان جزء فرهنگ باشد، پویایی آن در فرهنگ #مختل شده و در اختلال زیسته نیز فعال میماند. (صص۹۴-۹۵)
زبان و شبهزبان _ فرهنگ و شبهفرهنگ،
آرامش دوستدار
@cafe_andishe95
#زبان #شبهزبان #شبهفرهنگ #فروپاشی_فرهنگی #زن #بحران_اخلاقی #بحران_اجتماعی #دخترآبی #دختر_آبی #ایران_اسلامی #اسلام #فرهنگ #حقوق_بشر #ایران #آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
"اگر نادانی و نادانستگی عذرهای موجه باشند تباهی هیچگاه رخت بر نمیبندد."
"آرامش دوستدار"
@cafe_andishe95
روی سخن (دوستدار) با ساده اندیشانی نیست که گرهها را ندیدهنشناخته میگشایند، بلکه و شاید با کسانیست که از #اندیشیدن_بغرنج نمیهراسند هیچ، از آن استقبال نیز میکنند. چون میدانند #اندیشیدن را در ورزشی متناسب با #دشواری_بغرنج میتوان نیرومند ساخت، وگرنه میفسرد و زیربار و فشار اندامی خود از پا در میآید. روی سخن با آنهاییست که از اندیشیدن پروا ندارند و حاضرند #تاوان آن را که درآمدن از مهِ باورها و خیالهاست بدهند و در عوض تلخیِ گزندهی #بهخودآمدن و #هشیار_شدن را بچشند. (ص۲۲)
ملغمهی نوپدید دین که چهل سال است تخم #جنایت و #خیانت را در همه جای ایران میپراکند و بر #رشد_سرطانی آنها میافزاید، در #مؤثرترین و سختجانترین وسیلهاش #زبان میتواند، هرگاه بخواهد، به راحتی #دسیسهساز و #نیرنگباز باشد. وگرنه جمهوریاسلامی بهدست ما ایرانیان "نیک اندیش" و "نیک گفتار" و "نیک کردار" میسر میگشت؟ (ص۲۳)
تعهد به سنت یعنی #مطیع و #منقاد ماندن در برابر قدما که آبشخور حیات حسی و فکریشان تا #اعماق_اسلام بوده است، یعنی #فرمانبردار و #سترون بارآمدن و نهایتاً در الهامهای اسلامی زادن و زیستن. در هر دو جهت مصداق فرهنگی و سیاسیاش از یکسو تجدد، و از سوی دیگر #وضع_سیاه کنونیست که حاصل همکاری #روشنفکران و #اراذل_و_اوباش اسلام ِ ایرانی باشد. (۳۲-۳۳)
زبان و شبهزبان _ فرهنگ و شبهفرهنگ،
#آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
#ایران_اسلامی #بغرنج #فرهنگ #اسلام #زمان_شاه #جمهوری_اسلامی #آزادی #عمق_فاجعه #زبان #شبهزبان #شبهفرهنگ #فرهنگ #فروپاشی_فرهنگی #زن #بحران_اخلاقی #بحران_اجتماعی #بحران_جنسی #دخترآبی #دختر_آبی #حقوق_بشر #ایران
@cafe_andishe95
"آرامش دوستدار"
@cafe_andishe95
روی سخن (دوستدار) با ساده اندیشانی نیست که گرهها را ندیدهنشناخته میگشایند، بلکه و شاید با کسانیست که از #اندیشیدن_بغرنج نمیهراسند هیچ، از آن استقبال نیز میکنند. چون میدانند #اندیشیدن را در ورزشی متناسب با #دشواری_بغرنج میتوان نیرومند ساخت، وگرنه میفسرد و زیربار و فشار اندامی خود از پا در میآید. روی سخن با آنهاییست که از اندیشیدن پروا ندارند و حاضرند #تاوان آن را که درآمدن از مهِ باورها و خیالهاست بدهند و در عوض تلخیِ گزندهی #بهخودآمدن و #هشیار_شدن را بچشند. (ص۲۲)
ملغمهی نوپدید دین که چهل سال است تخم #جنایت و #خیانت را در همه جای ایران میپراکند و بر #رشد_سرطانی آنها میافزاید، در #مؤثرترین و سختجانترین وسیلهاش #زبان میتواند، هرگاه بخواهد، به راحتی #دسیسهساز و #نیرنگباز باشد. وگرنه جمهوریاسلامی بهدست ما ایرانیان "نیک اندیش" و "نیک گفتار" و "نیک کردار" میسر میگشت؟ (ص۲۳)
تعهد به سنت یعنی #مطیع و #منقاد ماندن در برابر قدما که آبشخور حیات حسی و فکریشان تا #اعماق_اسلام بوده است، یعنی #فرمانبردار و #سترون بارآمدن و نهایتاً در الهامهای اسلامی زادن و زیستن. در هر دو جهت مصداق فرهنگی و سیاسیاش از یکسو تجدد، و از سوی دیگر #وضع_سیاه کنونیست که حاصل همکاری #روشنفکران و #اراذل_و_اوباش اسلام ِ ایرانی باشد. (۳۲-۳۳)
زبان و شبهزبان _ فرهنگ و شبهفرهنگ،
#آرامش_دوستدار
@cafe_andishe95
#ایران_اسلامی #بغرنج #فرهنگ #اسلام #زمان_شاه #جمهوری_اسلامی #آزادی #عمق_فاجعه #زبان #شبهزبان #شبهفرهنگ #فرهنگ #فروپاشی_فرهنگی #زن #بحران_اخلاقی #بحران_اجتماعی #بحران_جنسی #دخترآبی #دختر_آبی #حقوق_بشر #ایران
@cafe_andishe95