Forwarded from عتباتِ کلمات
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
خواهی به لطفم گو بخوان، خواهی به قهرم گو بران
طوعا و کرها بندهام ناچار فرمان میبرم
درمان درد عاشقان صبر است و من دیوانهام
نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم
ای ساربان آهسته رو... با ناتوانان صبر کن
تو بار جانان میبری، من بار هجران میبرم
ای روزگار عافیت شکرت نکردم لاجرم
دستی که در آغوش بود اکنون به دندان میبرم
#غزل۳۹۲❤️
#سعدی
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
خواهی به لطفم گو بخوان، خواهی به قهرم گو بران
طوعا و کرها بندهام ناچار فرمان میبرم
درمان درد عاشقان صبر است و من دیوانهام
نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم
ای ساربان آهسته رو... با ناتوانان صبر کن
تو بار جانان میبری، من بار هجران میبرم
ای روزگار عافیت شکرت نکردم لاجرم
دستی که در آغوش بود اکنون به دندان میبرم
#غزل۳۹۲❤️
#سعدی
تا کی به ناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
جان میدهم، بیا، به تقاضا چه احتیاج؟
واعظ، ملالت تو به بانگ بلند چیست؟
آهسته باش! این همه غوغا چه احتیاج؟!
غزل ۹۰
#هلالی_جغتایی
جان میدهم، بیا، به تقاضا چه احتیاج؟
واعظ، ملالت تو به بانگ بلند چیست؟
آهسته باش! این همه غوغا چه احتیاج؟!
غزل ۹۰
#هلالی_جغتایی
طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما
هست استغفار ما محتاج استغفار ما
شوق، صد منصور کشت و عشق، صد یوسف فروخت
بوالعجب! هنگامهها گرمست در بازار ما
از شمیم گل دماغ ما پریشان میشود
بر نمیتابد دم عیسی دل بیمار ما
غزل ۱۶
#نظیری_نیشابوری
هست استغفار ما محتاج استغفار ما
شوق، صد منصور کشت و عشق، صد یوسف فروخت
بوالعجب! هنگامهها گرمست در بازار ما
از شمیم گل دماغ ما پریشان میشود
بر نمیتابد دم عیسی دل بیمار ما
غزل ۱۶
#نظیری_نیشابوری
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشهزار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشادهام در چشم
که یک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم!
چه شکر گویمت ای خیل غم؟ عفاکالله!
که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم
غلام مردم چشمم، که با سیاهدلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه میکند، لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همینگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
#غزل۳۳۰❤️
#حافظ
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشهزار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشادهام در چشم
که یک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم!
چه شکر گویمت ای خیل غم؟ عفاکالله!
که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم
غلام مردم چشمم، که با سیاهدلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه میکند، لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همینگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
#غزل۳۳۰❤️
#حافظ
هرکه در کوی تو روزی به هوس پای نهاد
عاقبت هم به سر کوی تو از پا افتد
غزل ۹۷
#هلالی_جغتایی
پ.ن:
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یکشبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام، آزادم
#علیرضا_آذر
عاقبت هم به سر کوی تو از پا افتد
غزل ۹۷
#هلالی_جغتایی
پ.ن:
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یکشبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام، آزادم
#علیرضا_آذر