تشویش
271 subscribers
338 photos
52 videos
6 files
181 links
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

..حسین منزوی..
Download Telegram
به زلفت بسته شد دل‌های مشتاقان، بحمدالله
عجب جمعیتی روزی شد این جمع پریشان را!

غزل ۲۲
#هلالی_جغتایی
به خون دل سواد دیده را شستم؛ زهی حسرت!
که از خطت مرا محروم کرد این بی‌سوادی‌ها

غزل ۳۶
#هلالی_جغتایی
ز پا افتادم... آخر دست من گیر
همین گویم: مرا دریاب، دریاب!

غزل ۳۷
#هلالی_جغتایی
چون طبیب عاشقانی، گه‌گه این دل‌خسته را
پرسشی می‌کن که بیمار و خراب افتاده است

غزل ۵۴
#هلالی_جغتایی
من که باشم تا زنم لاف غلامی بر درش؟
بنده آنم که دولت‌خواه سلطان منست

غزل ۶۶
#هلالی_جغتایی
گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال توست... تو را در خیال چیست؟

جانم به‌لب رسید، چه پرسی ز حال من؟
چون قوت جواب ندارم، سؤال چیست؟!

بی‌ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست

گفتم: همیشه فکر وصال تو می‌کنم
در خنده شد که: این همه فکر محال چیست؟ :))

دردا! که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست

چون حل نمی‌شود به‌سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایده قیل و قال چیست
!

ای دم‌بدم به‌خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟

غزل ۷۰
#هلالی_جغتایی
قرعه بندگی خویش به‌نامم زده‌ای
این سعادت عجب‌ست! این چه مبارک فالی‌ست!

غزل ۷۴
#هلالی_جغتایی
«قد قامت» و فریاد مؤذن نکند گوش
آن‌کس که به‌فریاد بود زان قد و قامت

غزل ۸۴
#هلالی_جغتایی
تا کی به ناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
جان می‌دهم، بیا، به تقاضا چه احتیاج؟

واعظ، ملالت تو به بانگ بلند چیست؟
آهسته باش! این همه غوغا چه احتیاج؟!

غزل ۹۰
#هلالی_جغتایی
هرکه در کوی تو روزی به‌ هوس پای نهاد
عاقبت هم به‌ سر کوی تو از پا افتد

غزل ۹۷
#هلالی_جغتایی

پ‌.ن:
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک‌شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام، آزادم

#علیرضا_آذر
در بلای عشق کی خوانم دعای عافیت؟
کز دعاهای چنین می‌باید استغفار کرد

غزل ۱۰۴ ❤️
#هلالی_جغتایی
ز روزگار، مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزارچندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بی‌دل
که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد!

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

غزل ۱۰۶
#هلالی_جغتایی
من عاشق و دیوانه و مستم، چه توان کرد؟
می‌خواره و معشوق‌پرستم، چه توان کرد؟

گر ساغر سی روزه کشیدم، چه توان گفت؟
ور توبه چل ساله شکستم، چه توان کرد؟

گویند که: رندی و خراباتی و بدنام
آری، بخدا، این همه هستم! چه توان کرد؟

برخاستم از صومعه زهد و سلامت
در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟

عهدم همه با پیر مغانست، هلالی
گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟

غزل ۱۰۷
#هلالی_جغتایی
ناصح زبان گشاد که تسکین دهد مرا
نام تو برد و موجب صد اضطراب شد!

غزل ۱۱۴
#هلالی_جغتایی
ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز
ور نه چون فردا شود، رنج خمارم می‌کشد

غزل ۱۱۷❤️
#هلالی_جغتایی
یارب، غم بی‌رحمی جانان به که گویم؟
جانم غم او سوخت... غم جان به که گویم؟

نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟

آشفته شد از قصه من خاطر جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟

گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما
دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟

دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند
داغی، که مرا سوخته پنهان، به که گویم؟

اندوه تو ناگفته و درد تو نهان به
این پیش که ظاهر کنم و آن به که گویم؟

#هلالی_جغتایی
ای ترک مست، این همه سنگ جفا مزن!
بر دل شکسته‌ای که سبوی تو می‌کشد...

غزل ۱۱۸
#هلالی_جغتایی
اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم
با وجودی که به صد خون جگر حاصل شد...

غزل ۱۱۹
#هلالی_جغتایی
از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟
خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد

ما بی‌خبران، چون خبر از خویش نداریم
حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟!

دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری
بگذار، خدا را، که دل از دست تو خون شد

تا باد صبا در شکن زلف تو ره یافت
بهر دل ما سلسله جنبان جنون شد...

کردیم به‌امید وفا صبر، ولیکن
هر چند که کردیم، جفای تو فزون شد

هر قصر امیدی که برافراخته بودیم
از سیل فراق تو به یکبار نگون شد

در عشق تو گویند: بشد کار هلالی
کاری که مراد دل او بود، کنون شد

غزل ۱۲۱
#هلالی_جغتایی
گر نگیرد ز سر لطف و کرم دست مرا
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند...

غزل ۱۲۹❤️
#هلالی_جغتایی