تشویش
عزت دیوانهها در شهر کمتر شد کلیم چند روزی میروم مجنون صحرا میشوم #کلیم_کاشانی
سایهٔ شهر بود بر دل من، کوه گران
دامن دشت جنون، دامن یارست مرا
میشود از نفسِ صبح، چراغم خاموش
صیقل آینهٔ دل، شب تارست مرا...
غزل ۵۱۵
#صائب
دامن دشت جنون، دامن یارست مرا
میشود از نفسِ صبح، چراغم خاموش
صیقل آینهٔ دل، شب تارست مرا...
غزل ۵۱۵
#صائب
Zadeh
Mohsen Namjoo
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شرابزده!
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟
ز گنجخانه شده، خیمه بر خراب زده!
#حافظ
که ای خمارکش مفلس شرابزده!
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟
ز گنجخانه شده، خیمه بر خراب زده!
#حافظ
Forwarded from واج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مِه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشت لحظهها به در آیید.
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روزِ آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آیا من نیز
در روزگارِ آمدنت هستم؟
به مناسبت سالگرد درگذشت #قیصر_امینپور
@Vaajpub
ای جادههای گمشده در مِه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشت لحظهها به در آیید.
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روزِ آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آیا من نیز
در روزگارِ آمدنت هستم؟
به مناسبت سالگرد درگذشت #قیصر_امینپور
@Vaajpub
ز شراب لعل نوشین، من رند بینوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را!
ز وجود خود ملولم، قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود، خدا را!
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم، بدهیم خونبها را...
پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من
بهسرت که بار دیگر بسرا همین نوا را
من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را
دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را
طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین
بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را
همه شب خیال رویت گذرد به چشم سلمان
که خیال دوست داند شب تیره آشنا را
غزل ۳
#سلمان_ساوجی
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را!
ز وجود خود ملولم، قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود، خدا را!
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم، بدهیم خونبها را...
پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من
بهسرت که بار دیگر بسرا همین نوا را
من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را
دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را
طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین
بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را
همه شب خیال رویت گذرد به چشم سلمان
که خیال دوست داند شب تیره آشنا را
غزل ۳
#سلمان_ساوجی