تشویش
247 subscribers
336 photos
51 videos
6 files
181 links
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

..حسین منزوی..
Download Telegram
کشید از دامن معشوق دست، از بیم رسوایی
همین تقصیر بس تا دامن محشر زلیخا را...

#صائب
زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را...

#صائب
رم آهوی من، انداز اوج لامکان دارد
به صحرا چون دهم تسکین دل دیوانه خود را؟

#صائب
به نور دل توان از ظلمت هستی برون آمد
علاجی نیست جز بیداری این خواب مشوش را

#صائب
به خونم زد رقم، تا با قلم شد آشنا دستش
پری‌رویی که می‌بردم به مکتب من کتابش را!

نهالی را که من چون تاک پروردم به خون دل
چه‌سان بینم به جام دیگران صائب شرابش را؟

#صائب
کبابم گر کند دشمن، جز این حرفی نمی‌گویم
که اشک تلخ من یارب گواراباد آتش را!

#صائب
جگرگاهِ زمین شد رفته‌رفته یوسفستانی
ز بس بردند زیر خاک، عشاق آرزویش را..‌

غزل ۳۸۱
#صائب
کمال عشق باشد بی‌نشان و نام گردیدن
ز نقصان است گر نام و نشانی هست عاشق را

غزل ۳۸۲
#صائب
به بوی گل ز خواب بی‌خودی بیدار شد بلبل
زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را!

غزل ۳۸۳❤️
#صائب
برآمد حسن لیلی بی‌حجاب آن روز از محمل
که ضعف و ناتوانی از نظر پوشید مجنون را

غزل ۴۲۶
#صائب
تشویش
عفاک‌الله! به قید عشقم از هستی برآوردی به یک مشکل نمودی حل هزاران مشکل ما را غزل ۲۸ #نظیری_نیشابوری
رهایی می‌دهد درد طلب دل را ازین عالم
به ساحل می‌برد این موجه‌ی بی‌تاب، کشتی را

#صائب
بیابان‌گردی مجنون، ز نقصان جنون باشد!
که سنگ کودکان باشد محک کامل‌عیاری را

#صائب
مباش ای رهنورد عشق نومید از تپیدن‌ها
که در آخر به جایی می‌رسد از خود رمیدن‌ها

ظهور پختگی با خویش دارد حجت قاطع
ز خامی بر ثمر مشکل بود از خود بریدن‌ها

#صائب
خیال یار را در دیده‌ی عاشق تماشا کن
که دارد شور دیگر پرتو مهتاب در دریا

#صائب
عارفان تلخ لب خود به شکایت نکنند
کج‌روی‌های فلک، گردش جام است این‌جا

#صائب
تا به حیرت نرسد، دیده نمی‌آرامد
سیل در بحر فراموش کند غوغا را...

#صائب
تو و از کشتن عشاق، ندامت؟ هیهات!
خون این بی‌گنهان آب خمارست تو را

با تو ای سرو روان، آه اسیران چه کند؟
نفس سرد خزان، باد بهارست تو را

غزل ۴۸۹❤️
#صائب
نه به چشم و دل تنها نگرانیم تو را
همچو دام از همه اعضا نگرانیم تو را

تو به چندین نظر لطف نبینی در ما
ما به یک دیده ز صد جا نگرانیم تو را

نیست نظاره رخسار تو مخصوص به چشم
از سراپا، به سراپا نگرانیم تو را...

پرده چشم سزاوار تماشای تو نیست
از سراپرده دل‌ها نگرانیم تو را :)

چه شود گر به نگاهی دل ما شاد کنی؟
ما که از جمله دنیا نگرانیم تو را...

نیست در دیده حیرت‌زده مطلب را راه
ما نه از راه تمنا نگرانیم تو را...

نرسد دیده‌ی بدبین به تو ای وادی عشق
که ز هر آبله‌ی پا نگرانیم تو را

هست با فکر تو کیفیت دیگر صائب
نه به املا و به انشا نگرانیم تو را

غزل ۴۹۵
#صائب
صاف شو، صاف، که تا می نشود صاف از درد
نیست ممکن به لب یار رساند خود را

یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟

غزل۴۹۹
#صائب
مدار از دامن شب دست، وقت عرض مطلب‌ها
که باشد بادبان کشتی دل، دامن شب‌ها

چه محو ناخدا گردیده‌ای، ای از خدا غافل؟
ندارد این سفر باد مرادی غیر یارب‌ها

ز بی‌دردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب‌ها

مرا از قید مذهب‌ها برون آورد عشق او
که چون خورشید طالع شد، نهان گردند کوکب‌ها

نمی‌دانم چه در سر دارد آن معشوق بی‌پروا
که مذهب‌ها گرفت از شوخی او، رنگ مشرب‌ها

چنین گر رهزن اطفال خواهد شد جنون من
به اندک فرصتی دربسته خواهد ماند مکتب‌ها

ز شوق گوشه چشم تو ای جان جهان، تا کی
درین صحرای وحشت توتیا گردند قالب‌ها؟

غزل ۴۶۱
#صائب