راهک، راهنمای کتاب
1.49K subscribers
13K photos
999 videos
1.46K files
9.93K links
راهنمای کتاب
Download Telegram
Forwarded from Ali
دانشگاه‌ها می‌توانند پایان‌نامه‌ها را بفروشند

معاون پژوهش و فناوری وزیر علوم با تاکید بر اینکه حق مالکیت فکری پایان‌نامه‌ها با دانشگاه‌هاست، گفت:‌ بنابراین دانشگاه‌ها می‌توانند پایان‌نامه‌ها را در ازای تامین حق مالکیت فکری در اختیار صنعت یا افراد بگذارند.
در ایلنا بخوانید...

#جامعه
ـ
🇮🇷امید|زندگی|ایران
Forwarded from کتاب شهر
📚📕📖✍️ کتاب شهر
▪️نویسنده: #عبدالاله_بلقزیز
▪️مترجم: #محمد_آل_مهدي
▪️موضوع: #جامعه_شناسي
▪️انتشارات: #نشر_علمي_فرهنگي
▪️نوبت چاپ:اول96
▪️قیمت:130000ريال
⭕️ @ketabeshahr
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
همه‌چیزدان‌ها
(در نقد شبه‌علوم‌انسانی‌ رسانه‌ای)

مجری رادیو می‌پرسد: خانم دکتر! می‌شود برای ما توضیح بدهید که چرا پدر و مادرها، معمولاً بچه‌های خودشان را باهوش‌تر از بقیه بچه‌ها می‌دانند؟
خانم دکتر روانشناس: با سلام به شنوندگان عزیز. دلیل این مسأله‌ای که گفتید این است که به لحاظ علمی ثابت شده که پدر و مادرها بچه‌های خودشان را باهوش‌تر، زیباتر و جذاب‌تر از باقی بچه‌ها می‌دانند.
[چه شد؟ جواب سؤال را با تکرار همان جمله و فقط اضافه کردن یک "به لحاظ علمی ثابت شده" داد؟]

از اقوام است. می‌پرسد: «ا؟ جامعه‌شناسی می‌خوانی؟ این دکتر هلاکویی را در ماهواره دنبال می‌کنی؟ چقدر حرفهای خوبی می‌زند. از مشتریانش هستم. در مورد تربیت بچه و خانواده و اینها خیلی خوب صحبت میکند.» جستجویی می‌کنم و به فکر فرو می‌روم..

این‌ها مثا‌ل‌های واقعی از پدیده‌ای هستند که آن را «شبه‌علوم‌انسانی رسانه‌ای» می‌نامم. دکترها و متخصصین و چهره‌های مدرک‌داری که نه در پژوهش‌ها و دانشگاه، که مدام در رسانه‌ها با آن‌ها برخورد داریم: در تلویزیون، رادیو، برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای، پای ثابت روزنامه‌ها و مجلات. ویژگی‌های مشابهی هم دارند: در مورد تمام موضوعات حرف می‌زنند: از خانواده تا تربیت کودک، از سیاست تا اقتصاد، از گرانی تا انتخابات.. انگار نه انگار که علوم‌انسانی، یک علم است و علم، ماهیتاً "تخصصی" است. آدمیزاد، به صرف اینکه مدرک دکتری در یکی از رشته‌های علوم‌انسانی دارد، دیگر علامه‌ی همه چیزدان نیست. مثلاً متخصص مطالعات خانواده در جامعه‌شناسی، لزوماً از دین و سیاست و اقتصاد چیزی نمی‌داند. یا متخصص روانشناسی کودک، لزوماً چیزی بیشتر از بقیه‌ی آدم‌های معمولی، از خشونت و اعتیاد نمی‌فهمد. علم مدرن، ماهیتاً تخصصی است. این علوم‌انسانی خوانده‌های مدعی اما، همه چیزدانند. هیچ حوزه‌ای نیست که درموردش چیزی ندانند.

مهارت دیگر مشترک‌شان، گفتن جملات و باورهایی است که "همه جا و همیشه و برای همه" درست است. یعنی تأیید باورهای عمومی. دوباره گفتن جملات معمولی و عادی و باورپذیر با کلمه‌های رسمی‌تر و زیباتر. همین. وجه انتقادی ندارند: نه باورهای عمومی را به نقد می‌کشند، نه ساختار قدرت را. به خاطر همین هم هست که جامعه احساس می‌کند که حرف‌هایشان آشناست.

یک ویژگی مشترک دیگرشان، تکرار کلمه‌ی "علمی" است: تحقیقات علمی، پژوهش‌های علمی.. اما معلوم نیست مرجع و منبع این "علمی" که میگویند کجاست؟ شنوندگان که در این موضوعات تخصصی ندارند، با شنیدن یک کلمه "علمی"، کار را تمام شده می‌دانند: حتماً حرف درست و درمانی است! اما نیست.

این تیپ مدرک‌داران رسانه‌ای، به صرف اینکه دارای مدرکی در رشته‌ای از علوم‌انسانی هستند، چنین نشان می‌دهند که فارغ از اینکه استدلال‌ سخن‌شان چیست؟ این جملات را از کجا آورده‌اند؟ پایه‌های تحقیقی حرفهایشان چیست؟ حرفهایشان علمی است. در حالی که اینطور نیست.

همیشه قطعی حرف می‌زنند. در حالی که علوم‌انسانی، بیشتر علم تولید سؤال و شک و مهارت فکر کردن به مسأله است. علوم‌انسانی همیشه ماهی به دست آدم نمی‌دهد، تلاش می‌کند ماهیگیری را یاد بدهد. تلاش علوم‌انسانی، قوی‌ کردن آدم‌ها برای اندیشیدن درست به مسأله‌ و مشکل‌شان است.

چرا این تیپ به وجود آمده و در رسانه‌های داخلی و ماهواره‌ای تکثیر شده؟ شاید به دلیل اینکه متخصصین واقعی ما، زبان حرف زدن با مردم عادی را یاد نگرفته‌اند. شاید به این دلیل که دانایان واقعی علوم‌انسانی، از مسائل واقعی و ملموس و روزمره جامعه فاصله گرفته‌اند. شاید به این دلیل که روشنفکری در علوم‌انسانی، با بیان پیچیده و حرفهای قلمبه و سلمبه پیوند خورده‌است نه با مهارت بیان ساده‌ی حرفهای پیچیده‌. شاید به خاطر اینکه رسانه‌ها ترجیح می‌دهند با این تیپ‌های "همه‌چیزدان" مدعی که همیشه آماده تبلیغ کردن و نشان دادن خودشان هستند، ارتباط بگیرند تا با دانایانی که فرصت مصاحبه و مطلب گرفتن از آن‌ها سخت تر است. شاید چون به تیپی در علوم‌انسانی نیاز داریم که نه استاد دانشگاه و محقق، که "مروج" باشد. معلم باشد. و شاید دلایل دیگر. اما هر چه هست ذهن‌مان را در اختیار هر همه‌چیزدانی نگذاریم.

پ.ن: این فقط ماجرای ما و ایران نیست؛ بوردیو (یک جامعه‌شناس کاردرست فرانسوی) در کتاب "انسان‌دانشگاهی"اش در مورد این تیپ که آن‌ها را "آچار فرانسه‌های نیمه‌علمی" جامعه‌ی فرانسه می‌نامد، می‌نویسد:
"[این آچارفرانسه‌های نیمه علمی] از طریق بیان مجدد چیزهایی که خود مردم می‌دانند به زبانی که ظاهر علمی دارد، تظاهر می‌کنند که چیزی را می‌دانند که مردم عادی نمی‌دانند... در حالی که گاهی یک فرد عادی تحصیل‌نکرده، فهم بهتری در مورد آن موضوع از آن "آچار فرانسه" دارد". (ص 57).

ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
@inkojaa

#جامعه
#جامعه‌شناسی
#خارج
متن بالا و متن زیر را می توانید با هم مقایسه کنید, همین طور با یادداشتی که من قبلا منتشر کرده بودم. «درباره جامعه شهروندی». طباطبایی «دولت» و «جامعه شهروندی» را نزد هابز یکی می بیند و می داند و حال آنکه به نظر وولهاوس چنین نیست. «جامعه شهروندی» است که «دولت» را با توافق یا پیمانی نانوشته به وجود می آورد. هم هابز و هم لاک هر حکومتی را برخاسته از «اراده و توافق شهروندان» می دانند, گرچه به طور خاموش و بدون ابراز رای یا انجام انتخابات. و به همین دلیل هردو هم معتقدند که شهروندان در صورت لزوم حق دارند هر حکومتی را در صورت ناتوانی در انجام وظایف خود یا بر هم زدن امنیت و آسایش و رفاه شهروندان براندازند.

#هابز
#طباطبایی
#جامعه_شهروندی
کتاب جدید جامعه و سیاست در ایران منتشر شد
فراسوی نقد آرای همایون کاتوزیان
اثر: عبدالرحمن حسنی‌فر
انتشارات: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

http://www.ihcs.ac.ir/fa/news/20996

#کتاب #جامعه #سیاست #حسنی‌فر #کاتوزیان

🍀🍀
@ihcss
Forwarded from hekmatpub
مردان بر زنان ترجیحی دارند؟
دیدگاه قرآن نسبت به زنان چیست؟
تلقی از زن در میان مسلمانان امروز تا چه حد با نگاه #قرآن سازگار است؟
آیا قرآن نقش واحد و یک‌شکلی را برای زنان در #جامعه ارائه می‌دهد؟

آمنه ودود در ‌کتاب قرآن و #زن بیان می‌کند قرآن نه‌تنها هیچ نقش کلیشه‌ای و معینی را برای شخصیت‌های خود، #مرد یا زن، تایید نمی‌کند، بلکه حتی این مرجع و معیار نهایی اندیشه‌ی #اسلامی نشان می‌دهد که مرد ذاتاً ترجیحی بر زن ندارد.

تمام سخن این #کتاب آن است که بی‌عدالتی در مواجهه با زن در #تاریخ سنت اسلامی با این واقعیت مرتبط است که #زنان نقشی در فهم و تفسیر قرآن نداشته‌اند و در نتیجه همه‌ی مفاهیم و احکام اسلامی برآمده از قرآن مطابق با نیازها و دغدغه‌های مردان شکل گرفته است.

#نویسنده کوشیده است تا از طریق بازخوانی متن قرآن مطابق با فهم و انتظارات زنان در دنیای جدید به تفسیری نو از برخی مفاهیم و احکام اسلامی درباره‌ی زنان دست یابد.

📖 از متن کتاب:
"قرآن در بیان درون‌مایه‌های اصلی خود زن را گونه‌ای از مرد به‌شمار نمی‌آورد. مرد و زن دو دسته از نوع بشرند که عنایت واحد یا برابری به آنها شده و استعداد واحد یا برابری به ایشان عطا شده است‌."

#آمنه_ودود متولد ۱۹۵۲ در #آمریکا در بیست سالگی به اسلام گروید. پس از دریافت #دکتری مطالعات اسلامی از #دانشگاه میشیگان در ۱۹۸۸، به تدریس مطالعات قرآن در مالزی پرداخت. در دو دهه‌ی اخیر ودود استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه‌های آمریکا و جهان اسلام بوده و به‌ویژه از طریق سخنرانی و فعالیت‌های اجتماعی در فضای اندیشه‌ی معاصر اسلامی در حوزه‌ی زنان تاثیر گذاشته است.

📚 قرآن و زن (بازخوانی متن مقدس از منظر یک زن)
به‌قلم آمنه ودود
ترجمه‌ی اعظم پویا و معصومه آگاهی
چاپ چهارم
۱۹۱ صفحه
قیمت: ۵۷۰۰۰ تومان

#لذت_اندیشیدن_با_حکمت
@HekmatPub
Forwarded from راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)

▪️هیچ‌وقت به کردستان نرفته‌ام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغه‌ای قلبی بوده‌است. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سال‌ها و خواندن‌های پراکنده‌ام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفته‌است؛ و برآیند تمام این سال‌ها مواجهه‌ی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بوده‌است.

▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظه‌های مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.

▪️کردستان برای من، از دور، از قلب‌های تپنده‌ی رنج ِ این منطقه و ایران بوده‌است: از روایت‌های فشار و پس زده‌شدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاول‌های حلبچه تا بمباران‌های گاه و بی‌گاه سایر دولت‌ها. از فرهاد ِ خسروی‌های کوله‌بر یخ زده و گلوله‌خورده تا نادیده گرفته‌شدن‌های پیاپی و بدعهدی‌ها و خیانت‌ها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکه‌ی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زنده‌ی «حافظه‌های زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایان‌ناپذیر.

▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانه‌ی تسلط ِ تنهایی، دست‌ها، در هم گره می‌خورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدن‌ها به آوای ِ شادی‌آفرین و مهیج، به رقص درمی‌آیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و هم‌آوا می‌شوند. ساز به دست می‌گیرند و زن و مرد، می‌نوازند و می‌خوانند. رنگ‌هایی که شور ِ زندگی را فریاد می‌زنند و حرکت می‌آفرینند و غم و افسردگی و رنج‌های صدساله را پس می‌زنند.

▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله می‌کند و می‌خواند و می‌چرخد و می‌نوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خسته‌ی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش می‌شتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموش‌شده‌ی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.

▪️این معجزه‌ی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربه‌ی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامی‌خواند: همبستگی شادمانه‌ای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.

▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زنده‌گی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکست‌های جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کم‌رمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغض‌کرده و زخمی از تلاش‌های صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقه‌ای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمی‌ایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقه‌ای دیگر بسازیم.

▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنج‌دیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!

▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ

@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
Forwarded from راهیانه
♦️عُرف‌ستیزی♦️
(چرا مردم را می‌آزارند؟)

▪️بخش عمده‌ای از جامعه، می‌خواهد زنان بتوانند به ورزشگاه بروند. می‌خواهند هم رمضان‌شان را داشته‌باشند و هم روز کوروش‌شان را. اکثریت جامعه می‌خواهد نوع پوشیدن لباسش را خودش انتخاب کند. می‌خواهد هم ابی و معین و گوگوشش را گوش کند و هم مؤذن‌زاده اردبیلی و هلالی‌اش را. می‌خواهد هم استقلال‌اش را داشته‌باشد و هم رابطه‌ی خوب با دنیا را. هم دنیایش را داشته‌باشد و هم آخرتش را. این صدای «عُرف» است. اما از آن می‌گریزند و با آن می‌ستیزند.

▪️من اسم این ویژگی را «عرف‌ستیزی» گذاشته‌ام: عرف‌ستیزی، از نظر من، شاید مهم‌ترین ویژگی نوع مدیریت کشور در حوزه اجتماعی در چهل سال اخبر باشد. عرف‌ستیزی، هر روز شکل جدیدی پیدا کرده‌است: یک روز در مشهد، گاز اشک‌آور می‌شود و به چشم زنان ِ پشت در ِ ورزشگاه می‌رود. یک روز پیامک تذکر حجاب و گشت ارشاد می‌شود و آزادی پوشش را هدف می‌گیرد. یک روز طرح محدود کردن اینترنت و فیلتر کردن می‌شود. یک روز نان و سلامتی و زندگی یک ملت را برای تصمیم‌های خودسرانه به بازی می‌گیرد و بیکاری و مرگ‌های خاموش می‌شود. اما همه یک چیز است: عُرف‌ستیزی.

▪️در حوزه دینداری هم همین است: وقتی پژوهشگرانی چون برادرم محسن‌حسام مظاهری، از فاصله ذهنی نجومی بخش قابل توجهی از مرجعیت از جامعه می‌گوید، وقتی سال‌هاست فریاد می‌زند که تکثر الگوهای دینداری و عزاداری و مناسک را باید به رسمیت شناخت، وقتی از دگرگونی‌های دینداری و تناقض‌های طبیعی و تاریخی آن می‌گوید، در واقع دارد از منطق همین «عرف» در حوزه دینداری دفاع می‌کند. چیزی که حضرات آن را هم نمی‌بینند و نمی‌خواهند.

▪️عرف‌ستیزی از کجا می‌آید؟ از خودم می‌پرسم: این مهم‌ترین ویژگی شیوه حکمرانی این چهل سال از کجا آمد؟ این پدیده‌ی عجیب، چطور ساخته‌شد؟ به نظرم این معجون عجیب، حداقل محصول ترکیب ِ سه ماده‌ی اساسی است:

▫️اول. نگاه فقهی در حوزه اجتماعی: فقه، یک جور نگاه به دنیاست. یک خط‌‌کش از خط‌کش‌های ممکن. فقه، می‌خواهد برای همه‌چیز، بر اساس منطق خودش، متر و معیار بدهد. درست و نادرست کند. برای نادرست‌ها تنبیه بگذارد و برای درست‌ها، جایزه (ثواب). تا وقتی که این خط‌کش، فقط برای باورمندان‌اش استفاده می‌شد، مشکلی نبود. اما «فقه ِ اجباری» خطرناک است: فقهی که بخواهد جای فرهنگ بنشیند. اشتباه جایی بود که فقه خواست برای «همه»، نه فقط باورمندانش تکلیف معلوم کند.

▫️دوم. آرمان‌خواهی: آرمان‌خواهی، زیباست. بدون ِ آرمان‌طلبی، بدون آرزوی جایی که نیست و باید باشد، زندگی کم‌نمک است و خالی. انقلاب، آرمان‌گراست. سودای ساخت مدینه‌ی فاضله دارد. یک آرمانشهر. جایی که نیست. اما مردم، اکثریت ِ جامعه، انقلابی نیستند. آرمان‌گرا نیستند. هیچ‌وقت هم نبوده‌اند. هیچ وقت هم نخواهند بود. شاید در مقطعی، دوره‌ای، اما بعد، دوباره، ثبات می‌خواهند. آرامش. قدرت ِ انتخاب. اشتباه جایی بود که بعد از 57، فکر کردیم همه باید «انقلابی» باشند و بمانند.

▫️سوم. منافع: اگر آن دوتای اول، ذهنی هستند، این یکی کاملاً واقعی و عینی است: جایی در بیرون. قدرت، لذتبخش است. اعمال ِ قدرت، شیرین است. عُرف‌ستیزی، مدت‌هاست که «منافع» یک اقلیت را تأمین می‌کند. اصلاً دیگر سرقفلی پیدا کرده‌است. بودجه و پست و سازمان و مقام. این دیگر فقط بحث نظری نیست؛ ستیز با عرف، و تداوم‌اش، یک دکان است. نان و آب دارد. آنجا دیگر بحث استدلال و فکر نیست. بحث جیب است. اشتباه، جایی بود که عُرف‌ستیزی، پس از چهار دهه، دیگر فقط از جنس اعتقاد و باور و خیرخواهی ِ نابجا نیست: سودای سود است.

▪️اما «عرف‌ستیزی»، فقط جامعه را درب و داغان نمی‌کند. هیچ‌چیزی مثل عرف‌ستیزی، به عرف‌ستیز لطمه نمی‌زند. عُرف، خیلی قوی است. همه جا هست. جنسش هم از جنس ِ زندگی روزمره است: از جنس خوردن و پوشیدن و شنیدن و دوست داشتن. کسی می‌تواند با «ذائقه»ی یک جامعه بجنگد؟ مثلاً از فردا قرمه‌سبزی و دیزی را ممنوع کند؟ عرف‌ستیزی، عین ِ ممنوع کردن دیزی و قرمه‌سبزی برای یک جامعه است. شاید چند صباحی با زور و بگیر و ببند، دیزی ممنوع شود اما هم هزینه‌اش برای عرف‌ستیز فراوان است و هم به جایی نمی‌رسد.

▪️دود ِ اسپری فلفل مشهد، چشم همه را می‌سوزاند: حتی چشم ِ عُرف‌ستیز را.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف_ستیزی|#عرف|#جامعه|#از_رنجی_که_می‌بریم
Forwarded from اتچ بات
💥تازه‌نفس‌ها و آینده نفسگیر

#عمادالدین_باقی

🌓️ «تازه‌نفس‌ها» نام مستندی‌ است که کیانوش عیاری در تابستان سال ۱۳۵۸، چندماه پس از پیروزی انقلاب ساخته‌است.
«این قاب‌های پر از حرف، راوی ندارند. خیابان‌های لبریز از دختران و پسران جوان خود راوی این داستان‌اند. جوانانی که در لابه‌لای بساط‌ کتاب‌ها و کاست‌ها و روزنامه‌ها بدنبال آینده‌ی خود می‌گردند. دختران کوکافروش در کنار تفنگ‌ به دست‌ها راه می‌روند. جوانان کروات‌زده بستنی می‌خورند. یکی کتاب‌های مطهری می‌فروشد و دیگری صمد بهرنگی، همه با لبخند و امیدوار به آینده حرف می‌زنند و پای سخنرانی‌ها می‌نشینند، چون انتظار دارند انقلاب، برای آن‌ها شروع یک زندگی دوباره‌ باشد.ساواک سرنگون شده و انقلاب به آسانی پیروز می‌شود، یک جوان، وسط پارک، ادای فریدون فرخزاد را در می‌آورد، دیگری سعی می‌کند مثل سُلی برقصد و بقیه را شاد کند...»(پاراگرافی که نقل شد در صفحه تاریخ در تصویر برای این ویدئو آمده است).

✍️ اما️ این صحنه و روزها را ما زندگی کرده ایم. بدون تردید دیدن ما و دیدن نسلی که از وقتی چشم گشوده در دامان جمهوری اسلامی بوده یکی نیست. هر دو دیدن است اما این کجا و آن کجا؟ برای ما انگار دارد روان مان را شخم می زند و در آثار و نتایج آن بر زندگی مردم،نسل ما و نسل پس از ما همانندیم.
می خواستم درباره این صحنه ها و لحظه ها چیزی بنویسم ولی کلمات قادر به وصف حس و حال ما نیستند و نسل جدید فقط با دیدن و مقایسه می تواند بفهمد از کجا به کجا آمدیم. اما یک سوال بزرگ برای او به وجود خواهد آمد که چرا؟
من از واکنش به افراط های زمان شاه که از عوامل انقلاب شد می گذرم اما این فیلم نشان می دهد به هر دلیل که انقلاب شده باشد باز هم میان اوایل انقلاب و آنچه می خواستیم و بودیم با آنچه واقع شد، دره ای بزرگ است. چرا؟
یکی از دلایل آن چرخش سریع، اتفاقاتی است که پس از انقلاب رخ داد و یک جریان توانست بقیه را حذف کند و چیزی را حاکم کند که در این سال های تلخ دیدیم در حالی که جریان های دیگر نیز در پیروزی او نقش مهمی داشتند.
یکی از این عوامل، «اشغال سفارت آمریکا» بود که چپ ها زمینه ساز آن بودند، دومی «جنگ» بود و سومی و شاید مهم تر از بقیه موارد «ترور»ها بود.
ترورها چنان هاله ای از مظلومیت و قداست کاذب گرد روحانیت حاکم پیچید که یادم می آید ما هم در آن شور جوانی و خامی، می خواستیم محافظ و پیشمرگ انان بشویم. این ترورها:
۱- حاکمان را هم درباره خودشان به اشتباه انداخت،
۲- آنها را از مردم جدا کرد و دیگر جامعه را از پشت شیشه ماشین های ضد گلوله و تبلیغات خودشان در تلویزیون می شناختند.
۳- جامعه مدنی و تحزب را نابود کرد و تا دهه های بعد، حکومت و جامعه فکر می کردند تشکل به جنگ قدرت و ترور ختم می شود لذا شعار پوچ «من مستقلم» سکه روز بود در حالی که در جامعه  مدنی بریدگی از انجمن و حزب، مطلوب نیست.
حتی در  ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ هم وقتی تشکل ها و انجمن های صنفی دعوت به خیابان می کردند در جامعه ای که هنوز مقدمات لازم را فراهم نکرده است، به همان توهم دهه ۶۰ دامن می زدند.
۴- ترورها و خشونت های دوطرفه، فضا را به شدت امنیتی کرد و امنیتی ها را بر مقدرات کشور حاکم کرد، روش های بازجویی و حبس و شکنجه را که در جو ترور عادی شده بود نهادینه کرد و امروز هم داریم هزینه اش را می دهیم.
آری، سوق دادن مخالفان به توسل به خشونت از یکطرف و ترورها و فاز مسلحانه مجاهدین و گروه پیکار که از فردای انقلاب خود را برای کودتا آماده کرده بودند از سوی دیگر، نقش مهمی داشت در از آنجا به اینجا رسیدن و هنوز این ائتلاف شوم ادامه دارد.

#کیانوش_عیاری
#انقلاب
#جامعه_مدنی
#ترور
#تحزب

کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
وبسایت
emadbaghi.com

مستند تازه نفس ها 👇👇
pdf (59)_240131_074253.pdf
1.7 MB
https://t.me/Varijkazemi


🔻عباس کاظمی

🔸جامعه‌شناس به مثابه قصه‌گو


🔷۱۱ بهمن ۱۴۰۲

#جامعه_شناسی #قصه_گویی #علوم_اجتماعی #حوزه_عمومی #یاد_داشت


کانال عباس کاظمی
https://t.me/Varijkazemi
Forwarded from هم‌میهن
جزئیات ردمرز یک زن پژوهشگر افغانستانی و بررسی دلایل موج ردمرزها و افغان‌ستیزی در ایران

تسلیم کبری

🔹کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی و درس‌خوانده علوم اجتماعی، 35 سال در ایران زندگی کرد. درس خواند و کار کرد. برای بهتر شدن وضعیت زنان افغانستانی تلاش کرد و همین دو روز پیش، دست‌بسته و بی‌اختیار، تا لب مرز ایران و افغانستان برده شد تا دیگر اینجا نباشد.

🔹
سپیده که بزند، به احتمال زیاد «کبری» چشمهایش را آن طرف مرز باز می‌کند، رو به کوه‌های زرد افغانستان، یک آسمان آبی و سایه بدن‌های ماموران طالبان. شاید نگاه اولش بیفتد به باقی زن‌هایی که کنارش در ساختمانی در روستای «سنگ سفید» مشهد خوابیده اند و حالا دیگر ردمرز شده اند. شاید هم هنوز ته‌مانده‌های امید، او را در داخل خاک ایران، جایی که به دنیا آمد و بزرگ شد و درس خواند، نگه دارد.

🔹کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی و درس‌خوانده علوم اجتماعی، ۳۵ سال در ایران زندگی کرد. درس خواند و کار کرد. برای بهتر شدن وضعیت زنان افغانستانی تلاش کرد و همین دو روز پیش، دست‌بسته و بی‌اختیار، تا لب مرز ایران و افغانستان برده شد تا دیگر اینجا نباشد. تصمیم را ماموران پلیس در ایران گرفتند؛ بعد از چندبار فرستادن پیامک به گوشی همراهش برای رعایت نکردن «حجاب» در ماشین شخصی‌اش؛ ماشینی که به‌دلیل داشتن مدارک اقامتی و پاسپورت دانشجویی در ایران، به‌نام خودش بود اما ماموران گفته بودند در آن خلاف شرع، اقدام کرده و باید به اداره گذرنامه برود. رفت و داستان ماندن او در ایران تمام شد.

الناز محمدی، سارا سبزی
#هم‌میهن
#جامعه

📌متن کامل:
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-19035