Forwarded from راهیانه
♦️«پرنده و آتش» ♦️
(انتشار ِ کتابی برای ادای دین به حافظان ِروشنی ایران ِ عزیز)
▪️حدود سه سال قبل، ایدهاش به ذهنمان رسید: در این سالها، حال جامعهمان خوب نیست. حکمرانان، حق مردمان و داشتههای این سرزمین را ادا نمیکنند. جامعه هم روز به روز بر مشکلاتش افزوده میشود. در چنین وضعیتی، "امید" پدیدهی کمیابی است. امیدی که تلاش خستگیناپذیر برای بهبود وضعیت را دامن بزند. امیدی که دلها را برای عبور از این زمستان مه گرفته، گرم کند.
▪️اما وجودهایی بودهاند که چراغ امید را در تمامی این سالها زنده نگه داشتهاند. کسانی که نه در میدان ِ پرهیاهوی سیاست، که در ساحت ِ فرهنگ و هنر، روشنایی را پروراندهاند. وجودهای با برکت گمنامی که بیصدا، چهار دهه است استخوانهای بودنشان را ستون ِ ایستاده ماندن ایران ِ ناخوشاحوال ِ این سالها کردهاند.
▪️و ما سه سال قبل، تصمیم گرفتیم به برخی از این وجودهای روشنیآفرین ِ بیصدا، ادای دین کنیم: نهادهای فرهنگی ِ مردمی ِ مستقلی که حداقل برای مدت بیست سال توانستهباشند بخشی از هنر و فرهنگ ایران را بپرورند. وجودهایی که علیرغم تمام تفاوتهایشان، مذهبی یا غیرمذهبی، سنتی یا مدرن، در هنر یا ادبیات یا نشر کتاب یا انتشار مجله، تمام هستیشان را برای زندهماندن چراغ ِ امید این جامعه وقف کردهباشند.
▪️گاه یک کتابفروشی کوچک، در یک شهر، چراغ فرهنگوهنر را در دوران غربت فرهنگوهنر مستقل، برای چندین دهه، روشن نگاه میدارد. گاه یک آموزشگاه هنری، برای چهار دهه، تنها پناهگاه اهالی هنر در یک شهر است. گاه یک آموزشگاه ِ فرهنگی و هنری، با سرمایهای شخصی، آرشیوی غنی از موسیقیهای بومی و محلی یک منطقه یا کشور را گردآوری و حفظ و منتشر میکند. گاه یک جمع فرهنگی، با برگزاری منظم سخنرانیها و طرح مباحث فکری و گعدههای اندیشهای، نخبگان یک منطقه از کشور را با مباحث فرهنگی و هنری روز آشنا نگاه میدارد. گاه یک مجلۀ مستقل فکری، با نگارش مقالات و متون، نقش پل واسط میان روشنفکران و جامعه را در یک شهر یا استان، ایفا میکند. در پشت پردۀ تمامی این نهادهای فرهنگی مستقل، افراد یا جمعهای فرهنگی و هنری بوده و هستند که عمر، سرمایهها و مهارتهای خود را برای ساخت و نگهداشت این نهادها، در سکوت، صرف کرده و میکنند.
▪️«پرنده و آتش»، اولین جلد از سری کتابهایی است که به امید ِ ادای دین نوشتهایم: درباره کتابفروش و کتابفروشی که 42 سال است مأمن اهالی فرهنگ و هنر در گوشهای از ایران ِ عزیز، در مشهد، بودهاست : «کتابفروشی امام» و بانیاش، «رضا رجبزاده».
▪️چاپ این کتاب هم با همت دوستان نشر آرما و به خصوص برادرمان، «محسن حسام مظاهری» میسر شد. اگر نبود صبر و همت این جمع، «پرنده و آتش» امروز به دست شما نمیرسید. داستان ِ چاپ این کتاب که حدود دو سال طول کشید، خودش ماجرایی پر قصه و پر غصه است؛ از ایراداتی که حضرات بر کلیت کتاب گرفتند و آن را به صفاتی متهم کردند که حتی در مخیلهمان هم نمیگنجید تا سایر ماجراهایش.. اما چه باک، که روایت ِ چنین داستانهای ِ پر از صبر و امیدی، باید خودش هم نشانی از تحمل رنج و صبر و امید را داشتهباشد.
▪️کتاب را به میرزا حسن رشدیه، پوران شریعت رضوی و تمامی معلمان صبور ِ گمنام ِ قدرنادیدهی ایران تقدیم کردهایم؛ کسانی که نمادهای ِ مقاومت و صبر و آفریدن روشنایی در زمانهشان بوده و هستند. به خصوص این روزها که صدای رنجهای این معلمان، از هر کوی و برزنی شنیده میشود.
▪️عمری باشد، در گام ِ بعدی، به سراغ وجودهای ماه و نهادهای با برکت فرهنگی و هنری مستقل دیگری میرویم و داستان ِ امید و وقف ِ وجودشان برای این سرزمین را روایت میکنیم. به تعبیر ِ زیبای ِ علی رجبزاده، «میگویند که وقتی حضرت ابراهیم را در آتش انداختند، پرندهای کوچک پروازکنان میرفت و در منقار خودش آب جمع میکرد و میآمد و بر آن آتش عظیم چند قطره آب میریخت. خاموش نمیشد، اما کارش را انجام داده بود. فکر میکنم باید مثل آن پرنده بود. ما باید کار خودمان را بکنیم. باید کاری کنیم.» بله! باید «کاری» کنیم!
▫️مشخصات کتاب: «پرنده و آتش» (شناخت اجتماعی "انتشارات امام" مشهد)، نویسندگان: مهدی سلیمانیه و لیلا طباطبایی یزدی، با مقدمه دکتر هادی خانیکی، نشر آرما، 1400.
▫️لینکهای تهیه کتاب: (به روز میشود)
ایرانکتاب|پخش ققنوس|جویا بوک|برخط بوک|
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#سیاه_مشق|#روشنا|#ما|#ایران_عزیز|#جامعهشناسی|#ایران_تنها_نیست
(انتشار ِ کتابی برای ادای دین به حافظان ِروشنی ایران ِ عزیز)
▪️حدود سه سال قبل، ایدهاش به ذهنمان رسید: در این سالها، حال جامعهمان خوب نیست. حکمرانان، حق مردمان و داشتههای این سرزمین را ادا نمیکنند. جامعه هم روز به روز بر مشکلاتش افزوده میشود. در چنین وضعیتی، "امید" پدیدهی کمیابی است. امیدی که تلاش خستگیناپذیر برای بهبود وضعیت را دامن بزند. امیدی که دلها را برای عبور از این زمستان مه گرفته، گرم کند.
▪️اما وجودهایی بودهاند که چراغ امید را در تمامی این سالها زنده نگه داشتهاند. کسانی که نه در میدان ِ پرهیاهوی سیاست، که در ساحت ِ فرهنگ و هنر، روشنایی را پروراندهاند. وجودهای با برکت گمنامی که بیصدا، چهار دهه است استخوانهای بودنشان را ستون ِ ایستاده ماندن ایران ِ ناخوشاحوال ِ این سالها کردهاند.
▪️و ما سه سال قبل، تصمیم گرفتیم به برخی از این وجودهای روشنیآفرین ِ بیصدا، ادای دین کنیم: نهادهای فرهنگی ِ مردمی ِ مستقلی که حداقل برای مدت بیست سال توانستهباشند بخشی از هنر و فرهنگ ایران را بپرورند. وجودهایی که علیرغم تمام تفاوتهایشان، مذهبی یا غیرمذهبی، سنتی یا مدرن، در هنر یا ادبیات یا نشر کتاب یا انتشار مجله، تمام هستیشان را برای زندهماندن چراغ ِ امید این جامعه وقف کردهباشند.
▪️گاه یک کتابفروشی کوچک، در یک شهر، چراغ فرهنگوهنر را در دوران غربت فرهنگوهنر مستقل، برای چندین دهه، روشن نگاه میدارد. گاه یک آموزشگاه هنری، برای چهار دهه، تنها پناهگاه اهالی هنر در یک شهر است. گاه یک آموزشگاه ِ فرهنگی و هنری، با سرمایهای شخصی، آرشیوی غنی از موسیقیهای بومی و محلی یک منطقه یا کشور را گردآوری و حفظ و منتشر میکند. گاه یک جمع فرهنگی، با برگزاری منظم سخنرانیها و طرح مباحث فکری و گعدههای اندیشهای، نخبگان یک منطقه از کشور را با مباحث فرهنگی و هنری روز آشنا نگاه میدارد. گاه یک مجلۀ مستقل فکری، با نگارش مقالات و متون، نقش پل واسط میان روشنفکران و جامعه را در یک شهر یا استان، ایفا میکند. در پشت پردۀ تمامی این نهادهای فرهنگی مستقل، افراد یا جمعهای فرهنگی و هنری بوده و هستند که عمر، سرمایهها و مهارتهای خود را برای ساخت و نگهداشت این نهادها، در سکوت، صرف کرده و میکنند.
▪️«پرنده و آتش»، اولین جلد از سری کتابهایی است که به امید ِ ادای دین نوشتهایم: درباره کتابفروش و کتابفروشی که 42 سال است مأمن اهالی فرهنگ و هنر در گوشهای از ایران ِ عزیز، در مشهد، بودهاست : «کتابفروشی امام» و بانیاش، «رضا رجبزاده».
▪️چاپ این کتاب هم با همت دوستان نشر آرما و به خصوص برادرمان، «محسن حسام مظاهری» میسر شد. اگر نبود صبر و همت این جمع، «پرنده و آتش» امروز به دست شما نمیرسید. داستان ِ چاپ این کتاب که حدود دو سال طول کشید، خودش ماجرایی پر قصه و پر غصه است؛ از ایراداتی که حضرات بر کلیت کتاب گرفتند و آن را به صفاتی متهم کردند که حتی در مخیلهمان هم نمیگنجید تا سایر ماجراهایش.. اما چه باک، که روایت ِ چنین داستانهای ِ پر از صبر و امیدی، باید خودش هم نشانی از تحمل رنج و صبر و امید را داشتهباشد.
▪️کتاب را به میرزا حسن رشدیه، پوران شریعت رضوی و تمامی معلمان صبور ِ گمنام ِ قدرنادیدهی ایران تقدیم کردهایم؛ کسانی که نمادهای ِ مقاومت و صبر و آفریدن روشنایی در زمانهشان بوده و هستند. به خصوص این روزها که صدای رنجهای این معلمان، از هر کوی و برزنی شنیده میشود.
▪️عمری باشد، در گام ِ بعدی، به سراغ وجودهای ماه و نهادهای با برکت فرهنگی و هنری مستقل دیگری میرویم و داستان ِ امید و وقف ِ وجودشان برای این سرزمین را روایت میکنیم. به تعبیر ِ زیبای ِ علی رجبزاده، «میگویند که وقتی حضرت ابراهیم را در آتش انداختند، پرندهای کوچک پروازکنان میرفت و در منقار خودش آب جمع میکرد و میآمد و بر آن آتش عظیم چند قطره آب میریخت. خاموش نمیشد، اما کارش را انجام داده بود. فکر میکنم باید مثل آن پرنده بود. ما باید کار خودمان را بکنیم. باید کاری کنیم.» بله! باید «کاری» کنیم!
▫️مشخصات کتاب: «پرنده و آتش» (شناخت اجتماعی "انتشارات امام" مشهد)، نویسندگان: مهدی سلیمانیه و لیلا طباطبایی یزدی، با مقدمه دکتر هادی خانیکی، نشر آرما، 1400.
▫️لینکهای تهیه کتاب: (به روز میشود)
ایرانکتاب|پخش ققنوس|جویا بوک|برخط بوک|
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#سیاه_مشق|#روشنا|#ما|#ایران_عزیز|#جامعهشناسی|#ایران_تنها_نیست
Forwarded from راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
▪️هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
▪️کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
▪️این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
▪️هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
▪️کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
▪️این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
Telegram
راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)