#کوتابلندآه
جهان هیولا بود
و من با دستهای خویش
باید شکلی بهآن میدادم
در گرگ و میش خویش
خوابی دیدم
و جهان را به هیات تو درآوردم...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جهان هیولا بود
و من با دستهای خویش
باید شکلی بهآن میدادم
در گرگ و میش خویش
خوابی دیدم
و جهان را به هیات تو درآوردم...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان
گهگاه قدم میزنم این شهر را. شهری که بسیاری از کوچه ها و خیابانهایش را #رد شدهایم و ندیدهایم.
گاه چند دهه در شهری زیستهایم اما گام هایمان بسیاری از معابرش را نپیموده و چشمهایمان بسیار بسیارتر از پیادهروها و درختها و ... انسانهایش را ندیده..
من اما سالهاست گهگاه از آن قدمزدنها دارم آنها که بی هدفش مینامند و از قضا بسیارگاه از قدمزدنهای هدفمند به سوی جایی، مقصدی و... مفید تر و آگاهیبخشتر است.
مادری، مادربزرگی از مادران این شهر ایستاده بر خط عابر پیاده، دلدل میکند و گام پس و پیش مینهد.
درست است که پوش او #سیاه است و چه قدربد.
درست است که شعور حاکمان و دقت محکومان این دیار هنوز به این نرسیده که وقتی شهرنشین شدی بسیاری چیزهایت باید مناسب شهرنشینی باشد و نیست.
اما مطمئنم اگر لباس سفید هم میپوشید این هزاران اتولران او را نمیدیدند. چون تربیت رسمی این جامعه(از خانه تا مدرسه و کلان کشور و جهان) بنایش بر دیدن دیگری، رسمیت دیگری، احترام به دیگری و... نیست.
مادر شصت هفتاد سالهی من کلافه شده. معلوم است اول شبی دقایقی بسیار ایستاده تا از جایی که حق اوست گذر کند.
مرا میبیند مردد است بپرسد یا نه؟!
میگویم: می خواهید از خیابان رد شوید؟
- بله پسرم، شما هم آن طرف خیابان میروی ؟
- بله مادر، همپای من بیایید..
آهسته او را از خیابان کور عبور میدهم.
- الهی خیر ببینی مادر
- زنده باشی و سلامت عزیز
من به قدمزدنهای مثلن بی هدفم ادامه میدهم و به شهری میاندیشم که کسی را نمیبیند. بهویژه کودکان ، پیران و معلولان، بیماران و...(نیازمندترین انسانها به دیدهشدن و توجه) را..
شهری توخالی، تهی و ابله که نمیفهمد اینها خود اویند و او هرلحظه دارد خود را ندیدهمیگیرد و سرانجام در همین تهیمایهگی در مرگی نه چندان شریف میمیرد...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گهگاه قدم میزنم این شهر را. شهری که بسیاری از کوچه ها و خیابانهایش را #رد شدهایم و ندیدهایم.
گاه چند دهه در شهری زیستهایم اما گام هایمان بسیاری از معابرش را نپیموده و چشمهایمان بسیار بسیارتر از پیادهروها و درختها و ... انسانهایش را ندیده..
من اما سالهاست گهگاه از آن قدمزدنها دارم آنها که بی هدفش مینامند و از قضا بسیارگاه از قدمزدنهای هدفمند به سوی جایی، مقصدی و... مفید تر و آگاهیبخشتر است.
مادری، مادربزرگی از مادران این شهر ایستاده بر خط عابر پیاده، دلدل میکند و گام پس و پیش مینهد.
درست است که پوش او #سیاه است و چه قدربد.
درست است که شعور حاکمان و دقت محکومان این دیار هنوز به این نرسیده که وقتی شهرنشین شدی بسیاری چیزهایت باید مناسب شهرنشینی باشد و نیست.
اما مطمئنم اگر لباس سفید هم میپوشید این هزاران اتولران او را نمیدیدند. چون تربیت رسمی این جامعه(از خانه تا مدرسه و کلان کشور و جهان) بنایش بر دیدن دیگری، رسمیت دیگری، احترام به دیگری و... نیست.
مادر شصت هفتاد سالهی من کلافه شده. معلوم است اول شبی دقایقی بسیار ایستاده تا از جایی که حق اوست گذر کند.
مرا میبیند مردد است بپرسد یا نه؟!
میگویم: می خواهید از خیابان رد شوید؟
- بله پسرم، شما هم آن طرف خیابان میروی ؟
- بله مادر، همپای من بیایید..
آهسته او را از خیابان کور عبور میدهم.
- الهی خیر ببینی مادر
- زنده باشی و سلامت عزیز
من به قدمزدنهای مثلن بی هدفم ادامه میدهم و به شهری میاندیشم که کسی را نمیبیند. بهویژه کودکان ، پیران و معلولان، بیماران و...(نیازمندترین انسانها به دیدهشدن و توجه) را..
شهری توخالی، تهی و ابله که نمیفهمد اینها خود اویند و او هرلحظه دارد خود را ندیدهمیگیرد و سرانجام در همین تهیمایهگی در مرگی نه چندان شریف میمیرد...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
...درختها پیغمبران زمین بودند
در میان یکصدو بیست و چهار هزار درخت
سپیددار بود که در باد، باران شد
زیر درخت سپیددار
مرد بر خاک خستهی خویش
دراز کشید
آنچنان مهیب
غرق ِ لذت بودن شد
که رنگ از رخ بودای رنج پرید
چرا که افسوس،
زن شد زنی غمناک غمناک
و نیلوفری
در برکهی راکدش شکفت
سیذارتا زیر لب گفت:
« ای کاش من نیز به جای درخت کهنهی انجیر هند
زیر سپیددار تازهای ایران
به بودهی زنده گی خویش
میرسیدم»
باد
ایستاد
و من از خلسه ی معراج خویش
پریدم ...
#محسن_یارمحمدی
شهریور ۱۴۰۳ جنگلهای هیرکانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...درختها پیغمبران زمین بودند
در میان یکصدو بیست و چهار هزار درخت
سپیددار بود که در باد، باران شد
زیر درخت سپیددار
مرد بر خاک خستهی خویش
دراز کشید
آنچنان مهیب
غرق ِ لذت بودن شد
که رنگ از رخ بودای رنج پرید
چرا که افسوس،
زن شد زنی غمناک غمناک
و نیلوفری
در برکهی راکدش شکفت
سیذارتا زیر لب گفت:
« ای کاش من نیز به جای درخت کهنهی انجیر هند
زیر سپیددار تازهای ایران
به بودهی زنده گی خویش
میرسیدم»
باد
ایستاد
و من از خلسه ی معراج خویش
پریدم ...
#محسن_یارمحمدی
شهریور ۱۴۰۳ جنگلهای هیرکانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یاد_پدر
نسخهای که ماییم در صفحه صفحهاش بندی، سطری، ترکیبی یا واژهای عینن بهجای مانده از پدرمان و پدرانمان وجود دارد.
جدای از آنچه ایشان از جسم و روح و روانشان در ما به جا نهادهاند کارها و گفتارها و حتا نه کارها و نهگفتارهاشان در چیزی که هستیم و میشویم بسیار پررنگ است.
پدر در من بیشتر در کارهایش در گزینگفتهها و مثلها و حکایتها و ... به یاد میآید و در نقل حکایت هم طریقی داشت که گاه یک روایت یا خاطره و... را به بزرگی نامور نسبت میداد.
بعدها و دست کم در جستوجوهای من نشانی از آن سخن نزد فلان سناتور یا سرهنگ یا ورزشکار نامدار و.. نیافتم. یا نتوانستهاند آن داستان را به نام نامداری ضبط کنند یا پدر برای جلب توجه حکایتی را از قول بزرگی ذکر میکرد تا ما بیشتر متوجه اش باشیم.
یکیش را که نسبتی با زیست تاریخی ما ایرانیان دارد از قول مرحوم بازرگان ارجمند نقل میکرد که:
«ملانصرالدین خری داشت که یک چشمش کور بود، از آن سمت که خر بیچاره نابینا بود لگد و سیخ و میخ و... اش میزد و از سمتی که چشمی داشت ناز و نوازشش میکرد و علفش میداد و..»
حکایت آن موجود زبانبسته حکایت مردم ایران است. در طول تاریخ حاکمان سوارشده بر خر مراد، وقتی میخواهند حق کوچکی را که از آن خود ملت است به ایشان بدهند با وقاحت آن در چشم ملت فرومیکنند و چون زمان ضربه زدن و کندن از ملت است از زاویهای میآیند که ملت بیچاره نمیداند این کیست که دارد چنین بیرحمانه دخلش را در میآورد...
و حالا من فکر میکنم تا اکثریت قابل توجهی از ملت رها نشوند از اعوری و یکچشمی، تا اکثریتی از مردم دو چشم همه سو بین نداشته باشند تا بیشتر این مردم از نگاهی یکسویه رها نشوند و جامع به امور ننگرند کمدی تراژدی زندهگیشان حکایت همان خری است که ملا داشت و پدر از قول مرحوم بازرگان بارها و بارها آن حکایت کوتاه را برای من تعریف کرده بود...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نسخهای که ماییم در صفحه صفحهاش بندی، سطری، ترکیبی یا واژهای عینن بهجای مانده از پدرمان و پدرانمان وجود دارد.
جدای از آنچه ایشان از جسم و روح و روانشان در ما به جا نهادهاند کارها و گفتارها و حتا نه کارها و نهگفتارهاشان در چیزی که هستیم و میشویم بسیار پررنگ است.
پدر در من بیشتر در کارهایش در گزینگفتهها و مثلها و حکایتها و ... به یاد میآید و در نقل حکایت هم طریقی داشت که گاه یک روایت یا خاطره و... را به بزرگی نامور نسبت میداد.
بعدها و دست کم در جستوجوهای من نشانی از آن سخن نزد فلان سناتور یا سرهنگ یا ورزشکار نامدار و.. نیافتم. یا نتوانستهاند آن داستان را به نام نامداری ضبط کنند یا پدر برای جلب توجه حکایتی را از قول بزرگی ذکر میکرد تا ما بیشتر متوجه اش باشیم.
یکیش را که نسبتی با زیست تاریخی ما ایرانیان دارد از قول مرحوم بازرگان ارجمند نقل میکرد که:
«ملانصرالدین خری داشت که یک چشمش کور بود، از آن سمت که خر بیچاره نابینا بود لگد و سیخ و میخ و... اش میزد و از سمتی که چشمی داشت ناز و نوازشش میکرد و علفش میداد و..»
حکایت آن موجود زبانبسته حکایت مردم ایران است. در طول تاریخ حاکمان سوارشده بر خر مراد، وقتی میخواهند حق کوچکی را که از آن خود ملت است به ایشان بدهند با وقاحت آن در چشم ملت فرومیکنند و چون زمان ضربه زدن و کندن از ملت است از زاویهای میآیند که ملت بیچاره نمیداند این کیست که دارد چنین بیرحمانه دخلش را در میآورد...
و حالا من فکر میکنم تا اکثریت قابل توجهی از ملت رها نشوند از اعوری و یکچشمی، تا اکثریتی از مردم دو چشم همه سو بین نداشته باشند تا بیشتر این مردم از نگاهی یکسویه رها نشوند و جامع به امور ننگرند کمدی تراژدی زندهگیشان حکایت همان خری است که ملا داشت و پدر از قول مرحوم بازرگان بارها و بارها آن حکایت کوتاه را برای من تعریف کرده بود...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- جلوههای جنون
چه میدانستم
در سرزمینی متولد میشوم
که ابر،
باران که نه
اندوه میبارد
و هیچکس
به یاد ندارد
آخرین بار کی از ته دل خندیده...
چه میدانستم در این دیار
این دیار بیبهار
آخرین بار
که یک ملت در شادمانی خود ترانه سروده
یا در بیتابی دستهای خویش رقصیده
هزار و چهارصد و چند سال پیش از میلاد مسیح بوده...
چه میدانستم
مسقط الرأس من خاکیست خاکستری
و هیچکس جز داستان گلهی خویش
نمیخواند روایت دیگری
خاکی که شیخانش
به هر گذرگاه
به جای باغ تفریح و ترانه
قربانگاه
ساختهاند
و مرگ هزاران هزار معبد دارد...
تنها در این میانه
حیران دستهای توأم من،
این دستها که التیام و تسلی است
از کجای این خاک برآمد
تا سایه سار درختی هزارساله شود
و من
در شهوت خنک لمسشان
، شط خیالی دور دور،
غوطه ور کنم کشتی شکستهی این تن...
#محسن_یارمحمدی
۲۶شهریور ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- جلوههای جنون
چه میدانستم
در سرزمینی متولد میشوم
که ابر،
باران که نه
اندوه میبارد
و هیچکس
به یاد ندارد
آخرین بار کی از ته دل خندیده...
چه میدانستم در این دیار
این دیار بیبهار
آخرین بار
که یک ملت در شادمانی خود ترانه سروده
یا در بیتابی دستهای خویش رقصیده
هزار و چهارصد و چند سال پیش از میلاد مسیح بوده...
چه میدانستم
مسقط الرأس من خاکیست خاکستری
و هیچکس جز داستان گلهی خویش
نمیخواند روایت دیگری
خاکی که شیخانش
به هر گذرگاه
به جای باغ تفریح و ترانه
قربانگاه
ساختهاند
و مرگ هزاران هزار معبد دارد...
تنها در این میانه
حیران دستهای توأم من،
این دستها که التیام و تسلی است
از کجای این خاک برآمد
تا سایه سار درختی هزارساله شود
و من
در شهوت خنک لمسشان
، شط خیالی دور دور،
غوطه ور کنم کشتی شکستهی این تن...
#محسن_یارمحمدی
۲۶شهریور ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#کتابستان
سالها پیش ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی با هیجانات ناشی از دردهای گوناگون یک عرب ِ مسلمان بر غرب امپریالیسم و شرق شناسی اش تاخته بود
او همچون همه محصول زمانهی خود بود باید چهل و پنجسال پیش خاورمیانه را درنظر گرفت تا راز چاق و لاغر کتاب او را دریافت چند دهه بعد «کتاب دانش» خطرناک به نوعی پاسخیست به آن کتاب و مبرا کردن اغلب شرقشناسان از نوکری غرب ِ خودبرتر پندار
خواندن این کتاب از ضروریات است. چرا که هنوز عدهای شرق شناسان را دروغگویانی بیخبر از شرق میدانند و عدهای خدمتگزارانی که جان خود را بهخطر انداخته اند چه در غرب چه در شرق..
آنچه هست اینکه تاریخ و بهویژه فلسفهی شرق شناسی همچنان برای ما مبهم است و لازم است به بنیانهای فلسفیای بپردازیم که چند سده غرب را در جایگاه #سوژه و شرق را در مقام #ابژه قرار داده است.چیزی که چشم اسفندیار دانشی برساخته به نام شرقشناسی است و نه #شرق_پژوهی..
از انتخاب و ترجمهی خوب دکتر محمد دهقانی حتمن بهرهها خواهید برد اگر دید انتقادیتان را همراه داشته باشید..
#محسن_یارمحمدی
#دانش_آموختهی_دکتری_ادبیات_فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سالها پیش ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی با هیجانات ناشی از دردهای گوناگون یک عرب ِ مسلمان بر غرب امپریالیسم و شرق شناسی اش تاخته بود
او همچون همه محصول زمانهی خود بود باید چهل و پنجسال پیش خاورمیانه را درنظر گرفت تا راز چاق و لاغر کتاب او را دریافت چند دهه بعد «کتاب دانش» خطرناک به نوعی پاسخیست به آن کتاب و مبرا کردن اغلب شرقشناسان از نوکری غرب ِ خودبرتر پندار
خواندن این کتاب از ضروریات است. چرا که هنوز عدهای شرق شناسان را دروغگویانی بیخبر از شرق میدانند و عدهای خدمتگزارانی که جان خود را بهخطر انداخته اند چه در غرب چه در شرق..
آنچه هست اینکه تاریخ و بهویژه فلسفهی شرق شناسی همچنان برای ما مبهم است و لازم است به بنیانهای فلسفیای بپردازیم که چند سده غرب را در جایگاه #سوژه و شرق را در مقام #ابژه قرار داده است.چیزی که چشم اسفندیار دانشی برساخته به نام شرقشناسی است و نه #شرق_پژوهی..
از انتخاب و ترجمهی خوب دکتر محمد دهقانی حتمن بهرهها خواهید برد اگر دید انتقادیتان را همراه داشته باشید..
#محسن_یارمحمدی
#دانش_آموختهی_دکتری_ادبیات_فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
ـ میان مسجد و میخانه یا؛
اندر حکایت همیشهگی «یا این وری یا اونوری...
برخی خوانندهگان این مطلب قطعن حال و هوای عمومی اجتماع ایرانی را در دههی شصت و هفتاد به یاد ندارند.
من در دههی شصت تحصیلات عمومی را پیمیگرفتم و در دههی بعد ساکن دانشگاه شدم. گو اینکه در این میان و از همان ابتدای باسواد شدن، خواندن و دیدن، شده بود میل بی پایان من...
چرا این را گفتم؟ مقدمهای است برای بیان #موقعی که من و امثال من دارند. و البته از سوی بسیارانی این موقع و #موقف مورد رد و طعن و نقد و... است.
در آن سالها جو ِ عمومی مردم به دهها دلیل همسو با گفتمان غالب حاکمانی بود که در پی رساندن انسان به مقامات خدایی بودند...
اگر در کلاس درسی (دبیرستان یا دانشگاه) بحثی میشد سر فلان عملکرد رهبر یا فلان سخن مقام عالی یا رفتار فلان صاحب منصب، مثلن شصت درصدی بیشک اهل تایید بودند. بیستسی درصدی هم که طبق معمول همیشه ساکت میماند. مثلن ده درصدی مخالف که البته صدایشان چندان درنمیآمد و عدهای که ما بودیم.
ما چه میکردیم؟ به آن اکثریت تابع میگفتیم: آقا ، خانم، برادر، خواهر این اقلیت مخالف از خودماست نه منافق است نه دشمن فقط جایی ایستاده و چیزهایی میبیند که شما نمیبینید..
به آن ده درصد مخالف هم میگفتیم عزیزان این خیل موافق آقایان، حکایتشان این است اکثریت شان نه مزدورند نه جیره خوار و نه جاهل و نادان، عقبهی فکری و احساسی شان این است و تا شما اینها را درک نکنید نمیتوانید گفتوگویی مفید با ایشان داشته باشید.
اکثریت همراه البته نمیتوانست ما را متهم به کفر و نفاق و... کند چون اعمال و رفتارمان خالی از شائبهی بیدینی بود. اقلیت مخالف هم مارا خوش خیالانی میدانستند که علیرغم دانایی و مطالعهی فراوان اصل موضع را نفهمیده.
ما نهایتن مزاحمانی بودیم که مانع فروپاشی اردوی اکثریت ِ همراه میشدیم و...
حالا دوسه دهه از آن ایام میگذرد شکل چینش نیروهای همراه و ناهمراه حاکمیت ، کاملن دگرگون شده. اصلن نیازی به قسم جلاله هم نیست؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب..
بیشک شصتدرصدی هیچ همدلی و همراهی و تبعیتی از گفتمان غالب حاکمیت ندارند بیست درصدی هم طبق معمول ساکتند.
شاید حدود ده درصد به دلایل مختلف ( نه آن مختلف ِ دههی شصت و هفتاد) همچنان تابع تامند، و در این میان باز اقلیتی هست که دارد برای فهم بهتر هردوسو از هم ، دست وپا میزند.
آقا، برای اینکه بتوانی راه حلی برای برون رفت از این ستیز بیابی اول باید بدانی چرا فلانی به این نوع گفتار و کردار دست میزند. درک موقع و موقف طرف مقابلت برای برپایی یک تفاهم ، مهم است و..
اما باز نه اینوری زحمت ِ بسیار چنین کاری را برخود هموار میکند نه آنوری. و تو هم البته از هر دو سو بلکه از هر سه سو مشت و لگد میل میکنی.
تجربهی زیستن و دقت در سپهر اجتماعی فرهنگی ایران این سه چهاردهه به من میگوید: اکثریت نه توان تغییر جای خویش را دارند و نه میلش را...
ستایندهگان مثلن غرب، اصلن نمیفهمند چرا ستیهندهگان با غرب چنین رفتاری دارند و برعکس ..
من گمان میکنم این ویژهگی اجتماع ایرانی البته عمری بسیار دراز دارد و مختص این چنددهه نیست. شاید بتوان در اعماق تاریخ و در بن و ریشههای فکری و اعتقادی کهن ردپای چرایی این خصیصهرا یافت اما عجالتن آنچه از عملکرد این ژن قوی فرهنگی آشکار شده فرسودهگی، افسردهگی و... شکست یک جامعه است. و تا اکثریتی قابل اعتنا در این اجتماع نتوانند جای دیگری قرار بگیرند و جهان را از آن جایگاه نبینند اوضاع عمومی ما همین و بدتر از این خواهد بود..
#محسن_یارمحمدی
دانشآموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عطارجان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است...
ـ میان مسجد و میخانه یا؛
اندر حکایت همیشهگی «یا این وری یا اونوری...
برخی خوانندهگان این مطلب قطعن حال و هوای عمومی اجتماع ایرانی را در دههی شصت و هفتاد به یاد ندارند.
من در دههی شصت تحصیلات عمومی را پیمیگرفتم و در دههی بعد ساکن دانشگاه شدم. گو اینکه در این میان و از همان ابتدای باسواد شدن، خواندن و دیدن، شده بود میل بی پایان من...
چرا این را گفتم؟ مقدمهای است برای بیان #موقعی که من و امثال من دارند. و البته از سوی بسیارانی این موقع و #موقف مورد رد و طعن و نقد و... است.
در آن سالها جو ِ عمومی مردم به دهها دلیل همسو با گفتمان غالب حاکمانی بود که در پی رساندن انسان به مقامات خدایی بودند...
اگر در کلاس درسی (دبیرستان یا دانشگاه) بحثی میشد سر فلان عملکرد رهبر یا فلان سخن مقام عالی یا رفتار فلان صاحب منصب، مثلن شصت درصدی بیشک اهل تایید بودند. بیستسی درصدی هم که طبق معمول همیشه ساکت میماند. مثلن ده درصدی مخالف که البته صدایشان چندان درنمیآمد و عدهای که ما بودیم.
ما چه میکردیم؟ به آن اکثریت تابع میگفتیم: آقا ، خانم، برادر، خواهر این اقلیت مخالف از خودماست نه منافق است نه دشمن فقط جایی ایستاده و چیزهایی میبیند که شما نمیبینید..
به آن ده درصد مخالف هم میگفتیم عزیزان این خیل موافق آقایان، حکایتشان این است اکثریت شان نه مزدورند نه جیره خوار و نه جاهل و نادان، عقبهی فکری و احساسی شان این است و تا شما اینها را درک نکنید نمیتوانید گفتوگویی مفید با ایشان داشته باشید.
اکثریت همراه البته نمیتوانست ما را متهم به کفر و نفاق و... کند چون اعمال و رفتارمان خالی از شائبهی بیدینی بود. اقلیت مخالف هم مارا خوش خیالانی میدانستند که علیرغم دانایی و مطالعهی فراوان اصل موضع را نفهمیده.
ما نهایتن مزاحمانی بودیم که مانع فروپاشی اردوی اکثریت ِ همراه میشدیم و...
حالا دوسه دهه از آن ایام میگذرد شکل چینش نیروهای همراه و ناهمراه حاکمیت ، کاملن دگرگون شده. اصلن نیازی به قسم جلاله هم نیست؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب..
بیشک شصتدرصدی هیچ همدلی و همراهی و تبعیتی از گفتمان غالب حاکمیت ندارند بیست درصدی هم طبق معمول ساکتند.
شاید حدود ده درصد به دلایل مختلف ( نه آن مختلف ِ دههی شصت و هفتاد) همچنان تابع تامند، و در این میان باز اقلیتی هست که دارد برای فهم بهتر هردوسو از هم ، دست وپا میزند.
آقا، برای اینکه بتوانی راه حلی برای برون رفت از این ستیز بیابی اول باید بدانی چرا فلانی به این نوع گفتار و کردار دست میزند. درک موقع و موقف طرف مقابلت برای برپایی یک تفاهم ، مهم است و..
اما باز نه اینوری زحمت ِ بسیار چنین کاری را برخود هموار میکند نه آنوری. و تو هم البته از هر دو سو بلکه از هر سه سو مشت و لگد میل میکنی.
تجربهی زیستن و دقت در سپهر اجتماعی فرهنگی ایران این سه چهاردهه به من میگوید: اکثریت نه توان تغییر جای خویش را دارند و نه میلش را...
ستایندهگان مثلن غرب، اصلن نمیفهمند چرا ستیهندهگان با غرب چنین رفتاری دارند و برعکس ..
من گمان میکنم این ویژهگی اجتماع ایرانی البته عمری بسیار دراز دارد و مختص این چنددهه نیست. شاید بتوان در اعماق تاریخ و در بن و ریشههای فکری و اعتقادی کهن ردپای چرایی این خصیصهرا یافت اما عجالتن آنچه از عملکرد این ژن قوی فرهنگی آشکار شده فرسودهگی، افسردهگی و... شکست یک جامعه است. و تا اکثریتی قابل اعتنا در این اجتماع نتوانند جای دیگری قرار بگیرند و جهان را از آن جایگاه نبینند اوضاع عمومی ما همین و بدتر از این خواهد بود..
#محسن_یارمحمدی
دانشآموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عطارجان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است...
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#نوسروده_ی_زمستانی
-برای شجریان، سیاوش آواز ایران،
...چه می شد کنار حوصله ی باد بنشینم
و بوزم در گلوی دره ی باران
در دامنه های سبلان
و تو را از پس پرده ی اشک ببینم؟...
آن آهوی تنها بودم
که تمام سنگهای سرخ دشت خاوران را
بدون یار دویدم من
- همیشه خیس غروب های جمعه بود
که در دره ی باران، می چکیدم من -
و تو رفته بودی یا هنوز
نیامده بودی
که می رسیدم من
حالا
هزار سال گذشته و من
بوی مبهم تاریک می دهم آقا،
خوشا به حال شما
که از تبار تجلی، تبلور نورید
کلا فرشته اید شما
از من خاک نشین خیلی خیلی دورید
- چه بود این خراب مطلق بودن
که مضاعفش کردی
به عذاب از تو سرودن -؟!
باد بودم اگر یا باران
- فرقی نمی کند در سمرقند و نشابور
یا شیراز و سپاهان -
شیرازه ی تمام غزل ها را به آب می دادم
و برگ های یاد را
به جاری یک خواب
اما نه بارانم و نه باد
نه سایه سار کنار آب رکناباد
و نه از هفت دستگاه آزاد..
آری نه از نژاد پادشاهان همایونم،
دوره گردی پریشان
از قبیله ی مجنونم
یا شاید آوازی حزین
در گوشه ی بیداد
نانی بیات
که قرنهاست
به تمنای شام آخر
در پستوی ظلمتتان ماندم.
فقط یکبار
چند سده پیشترک بود
که در هفت کوچه های رنج بروجرد
تمامت خود را
در جیحون حنجره ی یک خراسانی مرد خواندم..
بله آقا،
از آن هزاره ی دور
تا شما که حضرت نور
متاسفانه هنوز انسانم
آوازی مانده و غمناکْ غمناک
در گلوی خسته و خونین ِ محمدرضا شجریانم..
#محسن_بارانی ۱۸اسفند۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
-برای شجریان، سیاوش آواز ایران،
...چه می شد کنار حوصله ی باد بنشینم
و بوزم در گلوی دره ی باران
در دامنه های سبلان
و تو را از پس پرده ی اشک ببینم؟...
آن آهوی تنها بودم
که تمام سنگهای سرخ دشت خاوران را
بدون یار دویدم من
- همیشه خیس غروب های جمعه بود
که در دره ی باران، می چکیدم من -
و تو رفته بودی یا هنوز
نیامده بودی
که می رسیدم من
حالا
هزار سال گذشته و من
بوی مبهم تاریک می دهم آقا،
خوشا به حال شما
که از تبار تجلی، تبلور نورید
کلا فرشته اید شما
از من خاک نشین خیلی خیلی دورید
- چه بود این خراب مطلق بودن
که مضاعفش کردی
به عذاب از تو سرودن -؟!
باد بودم اگر یا باران
- فرقی نمی کند در سمرقند و نشابور
یا شیراز و سپاهان -
شیرازه ی تمام غزل ها را به آب می دادم
و برگ های یاد را
به جاری یک خواب
اما نه بارانم و نه باد
نه سایه سار کنار آب رکناباد
و نه از هفت دستگاه آزاد..
آری نه از نژاد پادشاهان همایونم،
دوره گردی پریشان
از قبیله ی مجنونم
یا شاید آوازی حزین
در گوشه ی بیداد
نانی بیات
که قرنهاست
به تمنای شام آخر
در پستوی ظلمتتان ماندم.
فقط یکبار
چند سده پیشترک بود
که در هفت کوچه های رنج بروجرد
تمامت خود را
در جیحون حنجره ی یک خراسانی مرد خواندم..
بله آقا،
از آن هزاره ی دور
تا شما که حضرت نور
متاسفانه هنوز انسانم
آوازی مانده و غمناکْ غمناک
در گلوی خسته و خونین ِ محمدرضا شجریانم..
#محسن_بارانی ۱۸اسفند۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#یادستان
#نوسروده
ای حضرت صدا
آرام جان ما،
ما سالیان سال
در پرنیان روشن آوازهای تو
تا آسمان عشق
پرواز کرده ایم
در یک شب سکوت کویری
در کوچه های دوری و دیری
در شوق در خیال
فریاد شور همایون مهر را
در مرز آفتاب،
آغاز کرده ایم
در کنج تیره روزی مردم
به پیام نسیم تو
بر خوشه خوشه ی گندم
در باز کرده ایم
آری، ما با نوای مرغ سحر
بر تمام جهان ناز کرده ایم
پیغام اهل دل را در سرود مهر
از گلوی بهاران شنیده ایم
همراه تو
طعم شرنگ دستان تلخ شیاطین زهد را
هر شب چشیده ایم
در حمله ی مغول
رندان مست نشابور عشق را
بر دار دیده ایم
مضراب درد را
در تندر کرشمه و پرهیب شهنواز
مانند نبض بیقرار قناری تپیده ایم
همرنگ اضطراب پلک دقایق
در جستجوی راز دل خویش
از روی روزگار به هر دم پریده ایم
تاانتهای یاس، تنها دویده ایم
خسته، شکسته و غمگین
خلوت گزیده ایم و زپا اوفتاده ایم
اما و هیچگاه
دل را به یاس سرد زمستان نداده ایم
زیرا توخوانده ای:
ما، آن شقایقیم که با داغ زاده ایم...
یکم مهر ۱۳۹۸
#محسن_بارانی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#نوسروده
ای حضرت صدا
آرام جان ما،
ما سالیان سال
در پرنیان روشن آوازهای تو
تا آسمان عشق
پرواز کرده ایم
در یک شب سکوت کویری
در کوچه های دوری و دیری
در شوق در خیال
فریاد شور همایون مهر را
در مرز آفتاب،
آغاز کرده ایم
در کنج تیره روزی مردم
به پیام نسیم تو
بر خوشه خوشه ی گندم
در باز کرده ایم
آری، ما با نوای مرغ سحر
بر تمام جهان ناز کرده ایم
پیغام اهل دل را در سرود مهر
از گلوی بهاران شنیده ایم
همراه تو
طعم شرنگ دستان تلخ شیاطین زهد را
هر شب چشیده ایم
در حمله ی مغول
رندان مست نشابور عشق را
بر دار دیده ایم
مضراب درد را
در تندر کرشمه و پرهیب شهنواز
مانند نبض بیقرار قناری تپیده ایم
همرنگ اضطراب پلک دقایق
در جستجوی راز دل خویش
از روی روزگار به هر دم پریده ایم
تاانتهای یاس، تنها دویده ایم
خسته، شکسته و غمگین
خلوت گزیده ایم و زپا اوفتاده ایم
اما و هیچگاه
دل را به یاس سرد زمستان نداده ایم
زیرا توخوانده ای:
ما، آن شقایقیم که با داغ زاده ایم...
یکم مهر ۱۳۹۸
#محسن_بارانی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Zakhme Zaboon ~ Takmusics.IR
Mohsen Chavoshi ~ Takmusics.IR
#حزن_ستان
#داریوش_مهرجویی بزرگ است بزرگ ...
وقتی #بهرام_رادان #سیمرغ_شکستنی جشنواره ی حکومتی را بر زمین گذاشت در چند ثانیه بزرگ شد بزرگ و...
#محسن_چاووشی هم عجیب است و غریب و مه آلود و مه برای من بزرگ است ..
حتما #علی_سنتوری را ببینید یکی دیگر از هزاران هزار #قربانی این سالهای پر از درد و مصیبت و ماتم...
سالهایی که برای اقلیتی دوزخمنش بهشت است و برای اکثریتی تشنهی یک زندهگی ساده و آرام دوزخ ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#داریوش_مهرجویی بزرگ است بزرگ ...
وقتی #بهرام_رادان #سیمرغ_شکستنی جشنواره ی حکومتی را بر زمین گذاشت در چند ثانیه بزرگ شد بزرگ و...
#محسن_چاووشی هم عجیب است و غریب و مه آلود و مه برای من بزرگ است ..
حتما #علی_سنتوری را ببینید یکی دیگر از هزاران هزار #قربانی این سالهای پر از درد و مصیبت و ماتم...
سالهایی که برای اقلیتی دوزخمنش بهشت است و برای اکثریتی تشنهی یک زندهگی ساده و آرام دوزخ ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#یادداشتهای_پریشانی
#ناخوش_احوالی_همه_گیر_ایرانیان
در کشوری دیگر زاده نشده ام، در سرزمینی دگر نزیسته ام و نبالیده ام. من زاده و پرورده ی همین خاکم...
با همهی عظمتها و بزرگیهای مردمان و تاریخش و در کنار همهی کاستیها و حقارتهاشان ..
اما میدانم انسان، این موجود همیشه غریب، علیرغم تفاوتهایش در طول زمان و مکان، مشابهتهایی عجیب دارد و این را بسیار شنیدهام از رفتگان و ماندگان در فرنگ و ینگه دنیا که بسیار گاه، چیزهایی میبینند در آن ولایات و ایالات، که میبردشان به پایینترین ادوار تاریخی/جغرافیایی و فرهنگی همین کشور ما،ایران.
پس ممکن است این سخنان شرح حال بسیاری از مردم جهان نیز باشد.
از کودکی همانند بسیاری از همنسلانم #ایران جان جانانم شد و #ای_ایران.. سرودی که قبل از «شد جمهوری اسلامی به پا»... حفظش کرده بودم.
از دین و مذهب و شعائر و ظواهرش هم لازم نیست که بگویم چرا که میدانم ما ایرانیان همیشه قائل به #مینویی_معنوی بوده ایم و خود را از نخستین پگاه هم_پیمان ِ #مهر پنداشتهایم ...
#مهرپرستی از همان آغاز ِ اسطوره از همان «تاریخ روح» شروع ِ توحید بوده است و بعدها پس از چندهزار سال تاریخ ِ تن، ما ایرانیان آن را در #علی یافته ایم...
بدین قرار از نظر من در تاریخ ِ روحی ما ایرانیان، حضور اسلام انفکاک نبوده است تداوم بوده. و در عرصهی حضور تدوامی طبیعی، قانون مند و دارای اسباب و علل. چنانکه اکنونمان محصول تمام تاثیرات و تاثراتی است که در بستر زمان پدید آمده.
نمی دانم کجای تاریخ حال این ملت خوب بوده است!؟ دست کم یکی دو دهه یا چند سالی؟
اما تا آنجا که می خوانم و میدانم دست کم حال #اهل_فضل_و_دانش هیچوقت خوب نبوده مگر لحظاتی #کلمح_البصر ..
مردم هم بنا به #موقعیتشان و بهره مندی از دانش و فضل بیش و کم خوشحال یا ناخوش احوال بوده اند..
اما این در چند دهه ی اخیر، دیگر ناخوش احوالی به سراغ تک تک افراد این سرزمین آمده است . کانه مفصل مشترک اکثریت مردم ایران ، و منطقه نیز ، این حال خراب و دردهای پیاپی است یک همهگیری در عرصه ی روح و روان یک افسردهگی دسته جمعی مثل روایتی که گاه از نهنگها به دست میهند.
و من دقیقا برای شرح حال امروزیمان واژهی #فروپاشی را به کار میبرم .
این مردم در زیر هزاران هزار بار درد و جهل و ندانم کاری و فرصت طلبی و... دیگر خرد شده اند و این را در گفتار و کردار اکثریت به وضوح میتوان دید..
در ذهن اسطوره ایام یاد روزگاری می افتم که تمامی دیوان بند گسسته بودند و ایران را پرکرده بودند و جایی در سرزمین فرشتگان برای آنهمه فریشته باقی نگذارده بودند تا صدای بالشان حتی به گوش کر #هرودت هم برسد.
خشم و آز و دروج و رشک و اپوش و جهی و خنئه ای و... همه و همه در تاخت و تازند و تیر یا تشتر و مهر و سروش و رشن و وهومنه و اردیسور آناهیتا و سپنتار_إرمئیتی و امرتات و هورتات و... و تمامی ایزدان و ایزد بانوان ( یادتان باشد ایزد معناش خدا نیست ایزد یعنی چیزی و کسی که قابل ستایش است و برایش سرود میخوانند) به کنج درد بیمار بی تیمارند . و «خونیرثبامی» از شش جهت در تنگنایی غیرقابل تحمل افتاده است.
حرفم خواندن آیهی نحوست نومیدی نیست و ویرانی. اتفاقا ما ایرانیان باور داریم سیاهی به حد اعلی برسد ، سپیدی رخ خواهد نمود و چشمه ی جوشان آب زندگی در سیاه ترین تاریکی ها در انتظار است.
از حضرت رسالت هم شنیده ایم که چون بیمار میشد خطاب به بیماری میگفت: «نیرومند شو شدت بگیر که چون شدید شوی به فرج رسی.»
اتفاقا حرفم این است کمتر پیش آمده ملتی اینچنین در #ویرانی به اشتراکی حداکثریتی رسیده باشند. آلمان پس از جنگ دوم فراگیر چنین بوده... حال در ادامه ی سیر تاریخی خویش رسیده ایم به ویران ترین احوال..
اگر این حال بد مورد تایید بسیاران باشد و دردش استخوان اکثریت را بهدرد آورد قطعا همه کاری خواهیم کرد کاری واحد و آن گریز از تاریکی است.
یادتان باشد انسانها در همه جای جهان خمیرمایه ای یکسان دارند که گاه در برابر یک واقعه ی واحد ، کاری واحد میکنند. ما ایرانیان که جای خود داریم. قرنهاست زیر همین سقف کبود برای فرزندانمان آغاز را چنین زمزمه کرده ایم: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ناخوش_احوالی_همه_گیر_ایرانیان
در کشوری دیگر زاده نشده ام، در سرزمینی دگر نزیسته ام و نبالیده ام. من زاده و پرورده ی همین خاکم...
با همهی عظمتها و بزرگیهای مردمان و تاریخش و در کنار همهی کاستیها و حقارتهاشان ..
اما میدانم انسان، این موجود همیشه غریب، علیرغم تفاوتهایش در طول زمان و مکان، مشابهتهایی عجیب دارد و این را بسیار شنیدهام از رفتگان و ماندگان در فرنگ و ینگه دنیا که بسیار گاه، چیزهایی میبینند در آن ولایات و ایالات، که میبردشان به پایینترین ادوار تاریخی/جغرافیایی و فرهنگی همین کشور ما،ایران.
پس ممکن است این سخنان شرح حال بسیاری از مردم جهان نیز باشد.
از کودکی همانند بسیاری از همنسلانم #ایران جان جانانم شد و #ای_ایران.. سرودی که قبل از «شد جمهوری اسلامی به پا»... حفظش کرده بودم.
از دین و مذهب و شعائر و ظواهرش هم لازم نیست که بگویم چرا که میدانم ما ایرانیان همیشه قائل به #مینویی_معنوی بوده ایم و خود را از نخستین پگاه هم_پیمان ِ #مهر پنداشتهایم ...
#مهرپرستی از همان آغاز ِ اسطوره از همان «تاریخ روح» شروع ِ توحید بوده است و بعدها پس از چندهزار سال تاریخ ِ تن، ما ایرانیان آن را در #علی یافته ایم...
بدین قرار از نظر من در تاریخ ِ روحی ما ایرانیان، حضور اسلام انفکاک نبوده است تداوم بوده. و در عرصهی حضور تدوامی طبیعی، قانون مند و دارای اسباب و علل. چنانکه اکنونمان محصول تمام تاثیرات و تاثراتی است که در بستر زمان پدید آمده.
نمی دانم کجای تاریخ حال این ملت خوب بوده است!؟ دست کم یکی دو دهه یا چند سالی؟
اما تا آنجا که می خوانم و میدانم دست کم حال #اهل_فضل_و_دانش هیچوقت خوب نبوده مگر لحظاتی #کلمح_البصر ..
مردم هم بنا به #موقعیتشان و بهره مندی از دانش و فضل بیش و کم خوشحال یا ناخوش احوال بوده اند..
اما این در چند دهه ی اخیر، دیگر ناخوش احوالی به سراغ تک تک افراد این سرزمین آمده است . کانه مفصل مشترک اکثریت مردم ایران ، و منطقه نیز ، این حال خراب و دردهای پیاپی است یک همهگیری در عرصه ی روح و روان یک افسردهگی دسته جمعی مثل روایتی که گاه از نهنگها به دست میهند.
و من دقیقا برای شرح حال امروزیمان واژهی #فروپاشی را به کار میبرم .
این مردم در زیر هزاران هزار بار درد و جهل و ندانم کاری و فرصت طلبی و... دیگر خرد شده اند و این را در گفتار و کردار اکثریت به وضوح میتوان دید..
در ذهن اسطوره ایام یاد روزگاری می افتم که تمامی دیوان بند گسسته بودند و ایران را پرکرده بودند و جایی در سرزمین فرشتگان برای آنهمه فریشته باقی نگذارده بودند تا صدای بالشان حتی به گوش کر #هرودت هم برسد.
خشم و آز و دروج و رشک و اپوش و جهی و خنئه ای و... همه و همه در تاخت و تازند و تیر یا تشتر و مهر و سروش و رشن و وهومنه و اردیسور آناهیتا و سپنتار_إرمئیتی و امرتات و هورتات و... و تمامی ایزدان و ایزد بانوان ( یادتان باشد ایزد معناش خدا نیست ایزد یعنی چیزی و کسی که قابل ستایش است و برایش سرود میخوانند) به کنج درد بیمار بی تیمارند . و «خونیرثبامی» از شش جهت در تنگنایی غیرقابل تحمل افتاده است.
حرفم خواندن آیهی نحوست نومیدی نیست و ویرانی. اتفاقا ما ایرانیان باور داریم سیاهی به حد اعلی برسد ، سپیدی رخ خواهد نمود و چشمه ی جوشان آب زندگی در سیاه ترین تاریکی ها در انتظار است.
از حضرت رسالت هم شنیده ایم که چون بیمار میشد خطاب به بیماری میگفت: «نیرومند شو شدت بگیر که چون شدید شوی به فرج رسی.»
اتفاقا حرفم این است کمتر پیش آمده ملتی اینچنین در #ویرانی به اشتراکی حداکثریتی رسیده باشند. آلمان پس از جنگ دوم فراگیر چنین بوده... حال در ادامه ی سیر تاریخی خویش رسیده ایم به ویران ترین احوال..
اگر این حال بد مورد تایید بسیاران باشد و دردش استخوان اکثریت را بهدرد آورد قطعا همه کاری خواهیم کرد کاری واحد و آن گریز از تاریکی است.
یادتان باشد انسانها در همه جای جهان خمیرمایه ای یکسان دارند که گاه در برابر یک واقعه ی واحد ، کاری واحد میکنند. ما ایرانیان که جای خود داریم. قرنهاست زیر همین سقف کبود برای فرزندانمان آغاز را چنین زمزمه کرده ایم: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودهها
- بر تمام بادهای زمان
نامی گذاشتم
و رودخانههای زمین را نیز
که جاری بودند مثل بادها در رگهای سرد آسمان
درخت و پرنده و سنگ
هر کدام نامی گرفت از من
تا صدایشان کنم
حتا بزرگترین خلأ خالی گیتی را هزار نام نهادم
و هزار و یکمین نام را به تو دادم
تا میان من و او گفتوگویی جاودانه
شکل بگیرد
حالا از خدا تا خدا
با همهی نامها حرف میزنم.
تو
در این میانه نیستی
و سکوت آسمان را میبلعد...
- جهان معنای خود را
از دست داده است
و استخوان بنیآدم
- دست یا که پا یا جمجمه
چه فرقی دارد ؟! -
از قندهار و تهران
تا غزه و لبنان
با ضربات فلزی سرد یا که داغ
- چه فرقی میکند؟!
هی خرد میشوند
در نبرد بزرگ
قرنهاست
فقط انسان و فرزندانش مرده
وخدای همیشه غایب
در تمام عرصههای حضور
به سختی
شکست خورده...
#محسن_یارمحمدی ۲آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- بر تمام بادهای زمان
نامی گذاشتم
و رودخانههای زمین را نیز
که جاری بودند مثل بادها در رگهای سرد آسمان
درخت و پرنده و سنگ
هر کدام نامی گرفت از من
تا صدایشان کنم
حتا بزرگترین خلأ خالی گیتی را هزار نام نهادم
و هزار و یکمین نام را به تو دادم
تا میان من و او گفتوگویی جاودانه
شکل بگیرد
حالا از خدا تا خدا
با همهی نامها حرف میزنم.
تو
در این میانه نیستی
و سکوت آسمان را میبلعد...
- جهان معنای خود را
از دست داده است
و استخوان بنیآدم
- دست یا که پا یا جمجمه
چه فرقی دارد ؟! -
از قندهار و تهران
تا غزه و لبنان
با ضربات فلزی سرد یا که داغ
- چه فرقی میکند؟!
هی خرد میشوند
در نبرد بزرگ
قرنهاست
فقط انسان و فرزندانش مرده
وخدای همیشه غایب
در تمام عرصههای حضور
به سختی
شکست خورده...
#محسن_یارمحمدی ۲آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#درنگستان
نامها را به یاد آر..
هیچ نسیمی
نیامده تا بماند
حتا لطیف ترین ها
تنها درخت می ماند
و نه حتا پرنده ای
که بر درخت آشیانه میسازد
یا برای جفتیابی
ترانه میخواند
- اینها را می دانم من
چون یکی درختم..
و صبری که مرا درخت کرد
نه در آب ،
نه در هوا و نه در آتش
که ماندن و جوانه زدن
درتبار بردبار خاک است
و همین است که خاک
قبلهگاه افلاک است...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نامها را به یاد آر..
هیچ نسیمی
نیامده تا بماند
حتا لطیف ترین ها
تنها درخت می ماند
و نه حتا پرنده ای
که بر درخت آشیانه میسازد
یا برای جفتیابی
ترانه میخواند
- اینها را می دانم من
چون یکی درختم..
و صبری که مرا درخت کرد
نه در آب ،
نه در هوا و نه در آتش
که ماندن و جوانه زدن
درتبار بردبار خاک است
و همین است که خاک
قبلهگاه افلاک است...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودهها
خوشا به حال شما
پدرانتان
،همه،
از قبیلهی عالمان دین بودند
ودلبرکی عیار
و شوخ و شیرینکار
جادوپیشهای افسونکار
در اوج یک بهار
با معلم عشق نزد شما درآمد
و شما را شاعری آموخت
تا سعادتمندان هر دو جهان باشید.
پدران من اما
کارشان این بود
بر خاک درخت نشاندند
و از کاریز جویباری به زیرش کشاندند
دست سرنوشت
نام لکاتهای اثیری را نیز
در دفتر کاهی زندهگیام ننوشت..
من نیز جهان را به هیاهو نیالودم
فقط
گه گاه
اباطیلی نوشتم
چرندیاتی سرودم
و فقط
یک انسان بودم...
#محسن_یارمحمدی ۱۲آبان۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خوشا به حال شما
پدرانتان
،همه،
از قبیلهی عالمان دین بودند
ودلبرکی عیار
و شوخ و شیرینکار
جادوپیشهای افسونکار
در اوج یک بهار
با معلم عشق نزد شما درآمد
و شما را شاعری آموخت
تا سعادتمندان هر دو جهان باشید.
پدران من اما
کارشان این بود
بر خاک درخت نشاندند
و از کاریز جویباری به زیرش کشاندند
دست سرنوشت
نام لکاتهای اثیری را نیز
در دفتر کاهی زندهگیام ننوشت..
من نیز جهان را به هیاهو نیالودم
فقط
گه گاه
اباطیلی نوشتم
چرندیاتی سرودم
و فقط
یک انسان بودم...
#محسن_یارمحمدی ۱۲آبان۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️دو بیتی
دلی دارم به رنگ شرمساری
پریشان همچو نبض بیقراری
زمستان در زمستان است عمرم
نه تابستان نه پاییز و بهاری...
#محسن_یارمحمدی آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دلی دارم به رنگ شرمساری
پریشان همچو نبض بیقراری
زمستان در زمستان است عمرم
نه تابستان نه پاییز و بهاری...
#محسن_یارمحمدی آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#داغستان
با هزار امید
رفتهبود
از قیود و بندهای اعتیاد
رها شود
از هزاران هزار درد
جدا شود...
نوادهگان اهرمن
در جهالتی به رنگ سرخ خون و آتش و جنون
تمام شوق و شور را
امید سبز یک عبور را
به چند سکهی حرام
فروختند
و باز
بچههای بیپناه کوی رنج را
سوختند
سوختند
سوختند...
#محسن_بارانی
آبان همیشه سرخ قرن پانزدهم
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
با هزار امید
رفتهبود
از قیود و بندهای اعتیاد
رها شود
از هزاران هزار درد
جدا شود...
نوادهگان اهرمن
در جهالتی به رنگ سرخ خون و آتش و جنون
تمام شوق و شور را
امید سبز یک عبور را
به چند سکهی حرام
فروختند
و باز
بچههای بیپناه کوی رنج را
سوختند
سوختند
سوختند...
#محسن_بارانی
آبان همیشه سرخ قرن پانزدهم
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودهها
بیا پیش از آن که هوش مصنوعی
همه چیزمان را به دست بگیرد
و عروسکمان کند
- بیشتر از قبل،
چندبار
آتش وار
عریان تر از آب و باد
بر بستر سنگ و خاک
عشق ببازیم
و تنهایمان زخملاخ خارهای حقیقت شود
بر چلیپای عشقی بدوی
هنوز فرصت داریم
احتمالن هنوز او
لذت قدرت
و قدرت دروغ را نچشیدهاست
همین که اینها را بفهمد
کار همهمان تمام است
بیا فقط چند بار
بدون آنکه بترسیم
که من کسی دیگرم یا تو، تو نیستی
چنان در هم بپیچیم که هیچ خدایی
نتواند
جدا کند ما را
شاید در این صورت
شیطان
رها کند ما را ...
#محسن_بارانی ۱۸ آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بیا پیش از آن که هوش مصنوعی
همه چیزمان را به دست بگیرد
و عروسکمان کند
- بیشتر از قبل،
چندبار
آتش وار
عریان تر از آب و باد
بر بستر سنگ و خاک
عشق ببازیم
و تنهایمان زخملاخ خارهای حقیقت شود
بر چلیپای عشقی بدوی
هنوز فرصت داریم
احتمالن هنوز او
لذت قدرت
و قدرت دروغ را نچشیدهاست
همین که اینها را بفهمد
کار همهمان تمام است
بیا فقط چند بار
بدون آنکه بترسیم
که من کسی دیگرم یا تو، تو نیستی
چنان در هم بپیچیم که هیچ خدایی
نتواند
جدا کند ما را
شاید در این صورت
شیطان
رها کند ما را ...
#محسن_بارانی ۱۸ آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پرسش_همیشه
سلام و درود
همانطور که میدانید بسیاری از شاگردان و مردم از ما که ادبیات فارسی خواندهایم میپرسند: راست است که مولانا و شمس...
واقعن عجیب است.من این نظر را رد میکنم اما نیازمند منبع یا پاسخ محکم هستم.
آیا برای دفاع از مولانا در همجنس باز نبودن،منبع کتابی و یا پادکست سراغ ندارید؟البته بنده در دفاع از مولانا و حافظ از سخنان دکتر الهی قمشه ای و دکتر دینانی استفاده می کنم.
سلام
به گمان منی که چهل سالی است با مولانا و حافظ و... مانوسم، آثار مولانا و حافظ و... امثالهم خیلی شبیه زندهگی هستند. بدین معنا که «زندهگی» مفهوم و معنایی بزرگ دارد ما زندهگی میکنیم، اما پیش از ما زندهگی و زندهگانی بودهاند و پس از ما نیز..
در این فرصت زندهگی هرکس دنبال چیزیست و از زندهگی چیزی میفهمد یا به دست میآورد و.. طبیعتن هرکس داناتر، بادقتتر، منصف تر باتجربهتر، خواهانتر و... باشد تصویر کاملتری از زندهگی دارد..اما همین تصویر کاملتر به معنای #تصویرکامل زندهگی نیست چون زندهگی از تمام تجارب و داناییهای ما بزرگتراست.
البته هیچ ایرادی هم ندارد پشه زندهگی را در حد پشهگیاش میبیند و بیان می کند و مثلن لاکپشت با لاکپشتیات خویش..
این مقدمه ای است برای اینکه از قول خود مولانا بگویم:
«دریا هزار جوی شود و هزار جوی دریا نشود»
باید در باب آثار سترگبشری چنین اصل مهمی را مد نظر داشت مثلن مثنوی محصولی بهثمر نشسته از یک تاریخ درازدامن و رازآلود است.
خود مولانا دست کم ۴۵سال پژوهش و جستوجو و سلوک و.. داشته و مثنوی را طی دست کم ۱۴سال شکل داده، پس نمیشود کسی بیجستوجو در چنین هزارتویی حرفی بزند و مدعی هم باشد که: «اناالحق»
دیگر اینکه انواع آثاری را که از زمان خود ایشان تا امروز دربارهشان نوشته شده باید با دید انتقادی خواند، چه تأیید کنندهگان و شیفتهگان چه منکران و کینهوران و.. این هم البته کار خُردی نیست.
عجالتن دربارهی سوال ازلی ایرانیان(؟!) درباره همجنس بازی مولانا چند نکتهی خیلی مهم وجود دارد:
نخست اینکه در آثار شمس و مولانا این رذیلت اخلاقی به شکلهای گوناگون مطرود و منفور است. ایشان این عمل شنیع را که گاه در خانقاهها (مثل بسیاری مدارس کهن) واقع میشده مورد طعن و نفرین قرار داده اند و آن را کار لئیمان و پَستان دانستهاند از دیگر سو در دورهی حیات مولانا، او منکران و مبغبضان بسیار مُصری داشته که از قضا مشغول توهین و افترا و... به او بوده اند(شفاهن یا کتبن) در هیچیک از آثار منکران مولانا هیچ اشارتی به این نکته نشده. درحالی که اگر بود محمل بسیار خوبی برای فروکوفتن مولانا و شمس فراهم بود و..
نکتهی دیگر هم توجه به همان«مسالهی ما»ست ما در جهان دنبال چه هستیم؟
جهان آن را به ما خواهد داد مولانا در مثنوی در حکایت بهظاهر مستهجن( آن کنیزک که ... شهوت میراند ) حال چنین انسانهایی را ترسیم کرده..
حرف کسی که مثلن از بیستوهفت هزار بیت ۲۷بیت را میبیند و آنها بستر نتیجهگیری خود قرار میدهد چه محل دارد؟
دربارهی حافظ نیز اصل داستان همین هاست و به گمانم پیچیدهتر از مولانا حتا، چون او آگاهانه و عامدانه با جهان بازی میکند و بسیاری را بازی میهد:
حافظم در مجلسی دُردیکشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام و درود
همانطور که میدانید بسیاری از شاگردان و مردم از ما که ادبیات فارسی خواندهایم میپرسند: راست است که مولانا و شمس...
واقعن عجیب است.من این نظر را رد میکنم اما نیازمند منبع یا پاسخ محکم هستم.
آیا برای دفاع از مولانا در همجنس باز نبودن،منبع کتابی و یا پادکست سراغ ندارید؟البته بنده در دفاع از مولانا و حافظ از سخنان دکتر الهی قمشه ای و دکتر دینانی استفاده می کنم.
سلام
به گمان منی که چهل سالی است با مولانا و حافظ و... مانوسم، آثار مولانا و حافظ و... امثالهم خیلی شبیه زندهگی هستند. بدین معنا که «زندهگی» مفهوم و معنایی بزرگ دارد ما زندهگی میکنیم، اما پیش از ما زندهگی و زندهگانی بودهاند و پس از ما نیز..
در این فرصت زندهگی هرکس دنبال چیزیست و از زندهگی چیزی میفهمد یا به دست میآورد و.. طبیعتن هرکس داناتر، بادقتتر، منصف تر باتجربهتر، خواهانتر و... باشد تصویر کاملتری از زندهگی دارد..اما همین تصویر کاملتر به معنای #تصویرکامل زندهگی نیست چون زندهگی از تمام تجارب و داناییهای ما بزرگتراست.
البته هیچ ایرادی هم ندارد پشه زندهگی را در حد پشهگیاش میبیند و بیان می کند و مثلن لاکپشت با لاکپشتیات خویش..
این مقدمه ای است برای اینکه از قول خود مولانا بگویم:
«دریا هزار جوی شود و هزار جوی دریا نشود»
باید در باب آثار سترگبشری چنین اصل مهمی را مد نظر داشت مثلن مثنوی محصولی بهثمر نشسته از یک تاریخ درازدامن و رازآلود است.
خود مولانا دست کم ۴۵سال پژوهش و جستوجو و سلوک و.. داشته و مثنوی را طی دست کم ۱۴سال شکل داده، پس نمیشود کسی بیجستوجو در چنین هزارتویی حرفی بزند و مدعی هم باشد که: «اناالحق»
دیگر اینکه انواع آثاری را که از زمان خود ایشان تا امروز دربارهشان نوشته شده باید با دید انتقادی خواند، چه تأیید کنندهگان و شیفتهگان چه منکران و کینهوران و.. این هم البته کار خُردی نیست.
عجالتن دربارهی سوال ازلی ایرانیان(؟!) درباره همجنس بازی مولانا چند نکتهی خیلی مهم وجود دارد:
نخست اینکه در آثار شمس و مولانا این رذیلت اخلاقی به شکلهای گوناگون مطرود و منفور است. ایشان این عمل شنیع را که گاه در خانقاهها (مثل بسیاری مدارس کهن) واقع میشده مورد طعن و نفرین قرار داده اند و آن را کار لئیمان و پَستان دانستهاند از دیگر سو در دورهی حیات مولانا، او منکران و مبغبضان بسیار مُصری داشته که از قضا مشغول توهین و افترا و... به او بوده اند(شفاهن یا کتبن) در هیچیک از آثار منکران مولانا هیچ اشارتی به این نکته نشده. درحالی که اگر بود محمل بسیار خوبی برای فروکوفتن مولانا و شمس فراهم بود و..
نکتهی دیگر هم توجه به همان«مسالهی ما»ست ما در جهان دنبال چه هستیم؟
جهان آن را به ما خواهد داد مولانا در مثنوی در حکایت بهظاهر مستهجن( آن کنیزک که ... شهوت میراند ) حال چنین انسانهایی را ترسیم کرده..
حرف کسی که مثلن از بیستوهفت هزار بیت ۲۷بیت را میبیند و آنها بستر نتیجهگیری خود قرار میدهد چه محل دارد؟
دربارهی حافظ نیز اصل داستان همین هاست و به گمانم پیچیدهتر از مولانا حتا، چون او آگاهانه و عامدانه با جهان بازی میکند و بسیاری را بازی میهد:
حافظم در مجلسی دُردیکشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودهها
ای رند تمامی ایام
تو همهی چیزهای جهان را
مثل آب خوردن
از حفظ بودی
از آغاز تا انجام
فرشتهگان مودب
برای ورود به خانهی خاک
در میزدند و تو
با ساکنان ستر عفاف و حجاب
پیمانه میزدی
تو
رازدار ملک و ملکوت
ناسوت و لاهوت
بودهای
و در رسوایی شیخ و مفتی و محتسب
هزاربار هزار ترانه سرودهای
فقط نمیدانم
ای حافظ تمامی رازهای جهان،
آیا میدانستی
روزی روزگاری
در شهری به نام تهران
پلی به نام تو خواهدشد
و بارها
و از بالای آن ....
#محسن_بارانی ۲۴آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای رند تمامی ایام
تو همهی چیزهای جهان را
مثل آب خوردن
از حفظ بودی
از آغاز تا انجام
فرشتهگان مودب
برای ورود به خانهی خاک
در میزدند و تو
با ساکنان ستر عفاف و حجاب
پیمانه میزدی
تو
رازدار ملک و ملکوت
ناسوت و لاهوت
بودهای
و در رسوایی شیخ و مفتی و محتسب
هزاربار هزار ترانه سرودهای
فقط نمیدانم
ای حافظ تمامی رازهای جهان،
آیا میدانستی
روزی روزگاری
در شهری به نام تهران
پلی به نام تو خواهدشد
و بارها
و از بالای آن ....
#محسن_بارانی ۲۴آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودهها
دغدغهها چهقدر زیبا بود؛
با صدای زنگ
که زیباترین زنگ زمان بود
و چهارپنج ساعت پیش
ناقوس مرگ بود و اسارت
،در دستگاه حقارت،
باید از زندان مدرسه
فرار میکردی
تمام راه
صداقت گرسنهگی
در چیستی گمان غذا بود
و غذایی که دستپخت بهترین مادر جهان
- همیشه حدس غریزه درست درمیآمد -
پاییز لحاف خیس و ابری خود را
به روی شهر پهن میکرد
و رخوت قیلولهای سبک
تو را به امن کوچهی باران میبرد
تا عصر برای خدا شدن فرصت بود
بعد هم
انسان که میشدیم
مجال خندهو بازی محال نمیشد
غروبهای سیاه
باید سر کوچه میایستادم
تا با مانتوی طوسی
و مغنهی اجبار
عبور میکردی
- تمام جنوب شهر مرا
غرق نور میکردی -
هنوز موفقیت اینهمه پلشت نبود
که رد پایش فقط از ونک به بالا
دیده شود
و هرچه بالاتر، عمیقتر باشد
یا
تعداد لایکهای هوَلها
تو را به جمع دلاقک ببرد
و برایت آوازههای پوچ بخرد
لبخند تو
نشانهی کامیابی من میشد
و تمامی راه مواظبت بودم
کسی نگاه چپ نکند
یا زبان به لایه نلاید
و ژاژ نیز نخاید
سریع به خانه برمیگشتم
نه آنکه فردا امتحان ریاضی داشتیم نه آقا
سونیا قرار بود
با راسکولنیکف قدم بزند
باید ته داستان را در میآوردم
و هرگز تصورش را نمیکردم
که قرار است
هرسهتایی ما
تبعید شویم
به سیبری ایران
و گولاگ ما بشود تهران ...
#محسن_بارانی ۲۸آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دغدغهها چهقدر زیبا بود؛
با صدای زنگ
که زیباترین زنگ زمان بود
و چهارپنج ساعت پیش
ناقوس مرگ بود و اسارت
،در دستگاه حقارت،
باید از زندان مدرسه
فرار میکردی
تمام راه
صداقت گرسنهگی
در چیستی گمان غذا بود
و غذایی که دستپخت بهترین مادر جهان
- همیشه حدس غریزه درست درمیآمد -
پاییز لحاف خیس و ابری خود را
به روی شهر پهن میکرد
و رخوت قیلولهای سبک
تو را به امن کوچهی باران میبرد
تا عصر برای خدا شدن فرصت بود
بعد هم
انسان که میشدیم
مجال خندهو بازی محال نمیشد
غروبهای سیاه
باید سر کوچه میایستادم
تا با مانتوی طوسی
و مغنهی اجبار
عبور میکردی
- تمام جنوب شهر مرا
غرق نور میکردی -
هنوز موفقیت اینهمه پلشت نبود
که رد پایش فقط از ونک به بالا
دیده شود
و هرچه بالاتر، عمیقتر باشد
یا
تعداد لایکهای هوَلها
تو را به جمع دلاقک ببرد
و برایت آوازههای پوچ بخرد
لبخند تو
نشانهی کامیابی من میشد
و تمامی راه مواظبت بودم
کسی نگاه چپ نکند
یا زبان به لایه نلاید
و ژاژ نیز نخاید
سریع به خانه برمیگشتم
نه آنکه فردا امتحان ریاضی داشتیم نه آقا
سونیا قرار بود
با راسکولنیکف قدم بزند
باید ته داستان را در میآوردم
و هرگز تصورش را نمیکردم
که قرار است
هرسهتایی ما
تبعید شویم
به سیبری ایران
و گولاگ ما بشود تهران ...
#محسن_بارانی ۲۸آبان ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹