#یادداشت_های_پریشانی
#گریز_از_آگاهی
#ازآگاهی_گریزی_تاآگاهی_ستیزی
#مثنوی بر انسان حقیقت جو و زیبایی پرست پنجره هایی را میگشاید که کم نظیر اند.
در جایی از مثنوی جلال بلخ و روم میگوید:
« پیامبران وقتی به انسانها انذار میدادند که این نحوه ی زیستن شما ناقص و ابتر است حال آن که شما آمدهاید که بارها زاده شوید و جاری شوید رو به بیکرانهی خویش»
همه مصطرب و ناراحت میشدند و میگفتند :
چرا شما ما را به اضطراب و ناراحتی می اندازید؟ چرا نمی گذارید در حال خوشی که داریم غرق شویم و لذت ببریم؟
مصلحان بی نفع و ضرر میگفتند: این جُو و جَوّ، گنجای شما را ندارد. شما درواقع برای لذت بردن از سوراخ تنگ دنیا( تنگین مناخ) مجبورید خود را همان قدر کوچک کنید در حالیکه آسمان ها و دریاهایی هست که گنجایش شما را دارد و لذتهایش بی کرانه است..
ولی خوگرفتگان به وضعیت حقیرانهی خویش با ایشان ستیز میکردند و..
چون سفیهان راست این کاروکیا
واجب آمد یقتلون الانبیا...
الگوی کار روشن است ؛ جامعه ای (شخصی) هست که دچار کاستی است، نقص دارد، عیب دارد، بیمار است و.. کسی که صرفا قصدش کمک به این جامعه است #هشدار می دهد و #فاجعه را بر جامعه اعلام و اعلان میکند. اگر آن جامعه یا شخص درصد ِ معقولی از سلامت (جسمی، فکری، روحی و روانی) داشته باشد باید سپاسگزار چنان #مُنذری باشد و به فکر دوای درد خویش بیفتد.
وقتی یک خُبره در مکانیک اتوموبیل، به شما میگوید فلان صدا از موتور به گوش میرسد و احتمالا فلان قطعه رو به نابودی دارد.. شما چه میکنید؟
اگر پزشکی شما را ببیند و بگوید مثلا این دو سه علامت مهم است پیگیرش باش، کار و کردار معمول و معقول چیست؟
آری ما بلافاصله هم به تعمیرگاه میرویم و هم به آزمایشگاه..
سرباز زدن از توجه به چنین هشدارهایی البته دلایل فراوان دارد؛
۱- ما هشدار دهنده را قبول نداریم
۲- ما علم او را انکار میکنیم
۳- ما بهره ای از وضع خراب میبریم
۴- ما حسادت میکنیم
۵- به وضع درهمی که در آنیم خوگرفتهایم مثل کسی که مثلا در مرداب زندگی میکند و باور کرده موجودی مرداب زیست است و در صورت جدا شدن از آن مرداب حتمن نابود میشود..
۶- ما می ترسیم، چون ترسو بزرگ شدهایم. تغییر میترساندمان و #ترس بزرگترین رانهی وجودی انسان است که کاربردی چندگانه دارد گاه میسازد و گاه ویران میکند گاه موجب گریز میشود و گاه ستیز و گاه خشکمان میزند در جایی که هستیم..
۷- و...
به نظر میرسد عموم انسانها بیشتر از آنکه مایل به آگاهی باشند خواهان جهلاند چون آگاهی همراه تغییر و حرکت است حال آنکه جهل ذاتا ایستایی دارد و نهایتن عقبگرد.
ما به عنوان #شخص و #جامعه اغلب مواقع #آگاهی_گریزیم و #آگاهی_ستیز، ما بیشتر اوقات، به جای ارج نهادن به مشفقان و خیرخواهان بی مزد ومنت، و توجه کردن به هشدارهایشان، ایشان را #بایکوت می کنیم سی چهل سال پیش اصطلاح رایج #زندان_ما #بایکوت بود الان گویا #بلاک است و #ریمو...
#محسن_یارمحمدی
پژوهشگر_فرهنگ_ایران
دکتر در زبان و ادبیات فارسی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#گریز_از_آگاهی
#ازآگاهی_گریزی_تاآگاهی_ستیزی
#مثنوی بر انسان حقیقت جو و زیبایی پرست پنجره هایی را میگشاید که کم نظیر اند.
در جایی از مثنوی جلال بلخ و روم میگوید:
« پیامبران وقتی به انسانها انذار میدادند که این نحوه ی زیستن شما ناقص و ابتر است حال آن که شما آمدهاید که بارها زاده شوید و جاری شوید رو به بیکرانهی خویش»
همه مصطرب و ناراحت میشدند و میگفتند :
چرا شما ما را به اضطراب و ناراحتی می اندازید؟ چرا نمی گذارید در حال خوشی که داریم غرق شویم و لذت ببریم؟
مصلحان بی نفع و ضرر میگفتند: این جُو و جَوّ، گنجای شما را ندارد. شما درواقع برای لذت بردن از سوراخ تنگ دنیا( تنگین مناخ) مجبورید خود را همان قدر کوچک کنید در حالیکه آسمان ها و دریاهایی هست که گنجایش شما را دارد و لذتهایش بی کرانه است..
ولی خوگرفتگان به وضعیت حقیرانهی خویش با ایشان ستیز میکردند و..
چون سفیهان راست این کاروکیا
واجب آمد یقتلون الانبیا...
الگوی کار روشن است ؛ جامعه ای (شخصی) هست که دچار کاستی است، نقص دارد، عیب دارد، بیمار است و.. کسی که صرفا قصدش کمک به این جامعه است #هشدار می دهد و #فاجعه را بر جامعه اعلام و اعلان میکند. اگر آن جامعه یا شخص درصد ِ معقولی از سلامت (جسمی، فکری، روحی و روانی) داشته باشد باید سپاسگزار چنان #مُنذری باشد و به فکر دوای درد خویش بیفتد.
وقتی یک خُبره در مکانیک اتوموبیل، به شما میگوید فلان صدا از موتور به گوش میرسد و احتمالا فلان قطعه رو به نابودی دارد.. شما چه میکنید؟
اگر پزشکی شما را ببیند و بگوید مثلا این دو سه علامت مهم است پیگیرش باش، کار و کردار معمول و معقول چیست؟
آری ما بلافاصله هم به تعمیرگاه میرویم و هم به آزمایشگاه..
سرباز زدن از توجه به چنین هشدارهایی البته دلایل فراوان دارد؛
۱- ما هشدار دهنده را قبول نداریم
۲- ما علم او را انکار میکنیم
۳- ما بهره ای از وضع خراب میبریم
۴- ما حسادت میکنیم
۵- به وضع درهمی که در آنیم خوگرفتهایم مثل کسی که مثلا در مرداب زندگی میکند و باور کرده موجودی مرداب زیست است و در صورت جدا شدن از آن مرداب حتمن نابود میشود..
۶- ما می ترسیم، چون ترسو بزرگ شدهایم. تغییر میترساندمان و #ترس بزرگترین رانهی وجودی انسان است که کاربردی چندگانه دارد گاه میسازد و گاه ویران میکند گاه موجب گریز میشود و گاه ستیز و گاه خشکمان میزند در جایی که هستیم..
۷- و...
به نظر میرسد عموم انسانها بیشتر از آنکه مایل به آگاهی باشند خواهان جهلاند چون آگاهی همراه تغییر و حرکت است حال آنکه جهل ذاتا ایستایی دارد و نهایتن عقبگرد.
ما به عنوان #شخص و #جامعه اغلب مواقع #آگاهی_گریزیم و #آگاهی_ستیز، ما بیشتر اوقات، به جای ارج نهادن به مشفقان و خیرخواهان بی مزد ومنت، و توجه کردن به هشدارهایشان، ایشان را #بایکوت می کنیم سی چهل سال پیش اصطلاح رایج #زندان_ما #بایکوت بود الان گویا #بلاک است و #ریمو...
#محسن_یارمحمدی
پژوهشگر_فرهنگ_ایران
دکتر در زبان و ادبیات فارسی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قداره_ی_حذف
#دکتر_محسن_یارمحمدی
(مدرس ادبیات عرفانی، شاهنامه، مثنوی و حافظ)
دقیقا بیست و هشت سال است در دبیرستانها و دانشگاهها زبان و ادب و فرهنگ فارسی درس میدهم و طبعا بیش از همین زمان، ادبیات و فلسفه و هنر و اسطوره و تاریخ و..میخوانم
یکی از رفتارهای کاملا مشهود مولفان رسمی کتب این حوزه بی شک #حذف_زیستی است بدین معنا که اهل حذف اند و باور دارند که زیستشان منوط به حذف است. چرا؟ عرض میکنم؛
۱) ساعات و واحدهای درسی مربوط به ادبیات فارسی طی سی سال اخیر رفته رفته کم شد.در دانشگاه ادبیات عمومی از چهار واحد به سه واحد تقلیل یافت و در دبیرستانها از پنج ساعت آموزشی به سه ساعت و عملا دوساعت
این نشان میدهد اغلب مباحث مطرح شده ی زبان و ادب و فرهنگ فارسی، در راستای اهمیتهای فرمانده هان وافسران و پیاده نظام سپاه آموزش و پرورش، علم و دانش و..نیست
۲) طی این سالها درسهایی که به هر دلیل متنشان یا حتا پدیدآورنده شان مخالف، منتقد، غیر همسو یا حتا ساکت بوده اند نسبت به دایره ی بسته ی قدرت رسمی اندک اندک حذف شده اند
#مثنوی مورد اقبال مردم حذف میشود چون اصولا همه ی اقبالها باید به سوی آنانی باشد که حاکمیت میخواهد
بعدا وبر خلاف سخنان مقام رهبری، حضرات بیمایه ی بیسواد، گرایش به مثنوی را ترویج صوفی_گری میدانند (دقت کنید دستگاه ارعاب و تمسخر نمی گوید #متصوفه میگوید صوفی_گری)
غزلهای حافظ حذف
غزلهای سعدی وحکایات بوستان و گلستان حذف
ابیاتی ودرسهایی از شاهنامه حذف
قصاید ناصرخسروحذف
الباقی دست کم هزار و دویست سال ادب فارسی نوین ایران حذف
وحکایت معاصران به ازین بایدکه گویند
بسیاری متون و نام پدیدآورندگان که از آغاز حذف مثلا شاملوی بزرگ
متون نظم و نثر فراوان حذف اما نام برخی مثل صادق هدایت و چوبک و سیاوش کسرایی و..هست ولی بعدا همه جوره حذف
ساعدی نازنین و فیلمنامه ی گاو و مهرجویی و هدایت و سایه و سرشک و.. حذف
وکلا ما هیچ فصلی درباب #ادبیات_انتقادی و #نقدونقادی نداشته ایم در کتب عمومی که آنها هم لابد انسان پرسشگر مطالبه گر..پدید خواهد آورد
اما حکایت این همه حذف چیست؟
در لابلای مطالب بالا به چند سبب اشاره کردم
#حسادت #حذفْ_زیستی #بیسوادی و طبعا #ترس #نقد_ستیزی و..
اینها چنان ترسی را در جان آن مجموعه می اندازد که دراین سرای بی کسی سایه را به خویش میگیرند که شرح حال روزگار دیکتاتوری پهلوی است..خب قصیده ی سیف الدین فرغانی را (نیز بگذرد) سال بعد حذف خواهید کرد که..
حذف، توطئه ی سکوت، تمسخر و.. بخش،بزرگی از فرهنگ ایران نزد آن فرماندهان و پیاده نظامان ذاتی است
قرار دادن و برساختن معادلهای جعلی تهی هم کاری از پیش،نمیبرد.
سکه ی شعرسپید نام بامداد بر خویش دارد موسوی گرمارودی نمی نشیند براین سکه، در غزل نو نام حسین منزوی و محمدعلی بهمنی و..میدرخشد کودکانی مثل نظری و امثالهم..قدش آنقدر بلند نیست که برسد به این صندلی و سرش،کوچکتر از تاج است و تنش در این تخت گم میشود.. شما براین تخت می نشانیدشان اما تماما ظلم است به همه جملة خود ایشان چون وقتی بیفتند ازین تخت شکستگهای بزرگی منتظرشان است
از میانه ی متن دائم این سخت حضرت امیر به ذهنم می آید بگذارید بنویسم و خلاص:
آتش چون چیزی برای خوردن نیابد از خویش خورد
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#دکتر_محسن_یارمحمدی
(مدرس ادبیات عرفانی، شاهنامه، مثنوی و حافظ)
دقیقا بیست و هشت سال است در دبیرستانها و دانشگاهها زبان و ادب و فرهنگ فارسی درس میدهم و طبعا بیش از همین زمان، ادبیات و فلسفه و هنر و اسطوره و تاریخ و..میخوانم
یکی از رفتارهای کاملا مشهود مولفان رسمی کتب این حوزه بی شک #حذف_زیستی است بدین معنا که اهل حذف اند و باور دارند که زیستشان منوط به حذف است. چرا؟ عرض میکنم؛
۱) ساعات و واحدهای درسی مربوط به ادبیات فارسی طی سی سال اخیر رفته رفته کم شد.در دانشگاه ادبیات عمومی از چهار واحد به سه واحد تقلیل یافت و در دبیرستانها از پنج ساعت آموزشی به سه ساعت و عملا دوساعت
این نشان میدهد اغلب مباحث مطرح شده ی زبان و ادب و فرهنگ فارسی، در راستای اهمیتهای فرمانده هان وافسران و پیاده نظام سپاه آموزش و پرورش، علم و دانش و..نیست
۲) طی این سالها درسهایی که به هر دلیل متنشان یا حتا پدیدآورنده شان مخالف، منتقد، غیر همسو یا حتا ساکت بوده اند نسبت به دایره ی بسته ی قدرت رسمی اندک اندک حذف شده اند
#مثنوی مورد اقبال مردم حذف میشود چون اصولا همه ی اقبالها باید به سوی آنانی باشد که حاکمیت میخواهد
بعدا وبر خلاف سخنان مقام رهبری، حضرات بیمایه ی بیسواد، گرایش به مثنوی را ترویج صوفی_گری میدانند (دقت کنید دستگاه ارعاب و تمسخر نمی گوید #متصوفه میگوید صوفی_گری)
غزلهای حافظ حذف
غزلهای سعدی وحکایات بوستان و گلستان حذف
ابیاتی ودرسهایی از شاهنامه حذف
قصاید ناصرخسروحذف
الباقی دست کم هزار و دویست سال ادب فارسی نوین ایران حذف
وحکایت معاصران به ازین بایدکه گویند
بسیاری متون و نام پدیدآورندگان که از آغاز حذف مثلا شاملوی بزرگ
متون نظم و نثر فراوان حذف اما نام برخی مثل صادق هدایت و چوبک و سیاوش کسرایی و..هست ولی بعدا همه جوره حذف
ساعدی نازنین و فیلمنامه ی گاو و مهرجویی و هدایت و سایه و سرشک و.. حذف
وکلا ما هیچ فصلی درباب #ادبیات_انتقادی و #نقدونقادی نداشته ایم در کتب عمومی که آنها هم لابد انسان پرسشگر مطالبه گر..پدید خواهد آورد
اما حکایت این همه حذف چیست؟
در لابلای مطالب بالا به چند سبب اشاره کردم
#حسادت #حذفْ_زیستی #بیسوادی و طبعا #ترس #نقد_ستیزی و..
اینها چنان ترسی را در جان آن مجموعه می اندازد که دراین سرای بی کسی سایه را به خویش میگیرند که شرح حال روزگار دیکتاتوری پهلوی است..خب قصیده ی سیف الدین فرغانی را (نیز بگذرد) سال بعد حذف خواهید کرد که..
حذف، توطئه ی سکوت، تمسخر و.. بخش،بزرگی از فرهنگ ایران نزد آن فرماندهان و پیاده نظامان ذاتی است
قرار دادن و برساختن معادلهای جعلی تهی هم کاری از پیش،نمیبرد.
سکه ی شعرسپید نام بامداد بر خویش دارد موسوی گرمارودی نمی نشیند براین سکه، در غزل نو نام حسین منزوی و محمدعلی بهمنی و..میدرخشد کودکانی مثل نظری و امثالهم..قدش آنقدر بلند نیست که برسد به این صندلی و سرش،کوچکتر از تاج است و تنش در این تخت گم میشود.. شما براین تخت می نشانیدشان اما تماما ظلم است به همه جملة خود ایشان چون وقتی بیفتند ازین تخت شکستگهای بزرگی منتظرشان است
از میانه ی متن دائم این سخت حضرت امیر به ذهنم می آید بگذارید بنویسم و خلاص:
آتش چون چیزی برای خوردن نیابد از خویش خورد
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#مثنوی_شاهراه_نجات
... آن ملیحان که طبیبان دلند
سوی رنجوران به پرسش مایلند
گر حذر از ننگ و از نامی کنند
چاره ای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بوَد آن مفتکَر
نیست معشوقی ز عاشق بیخبر
ای تو جویای نوادر داستان
هم فسانه ی عشقبازان را بخوان..
خلاصه بگویم اگر احساس میکنی #دردی داری که امکان رهایی از آنت نیست #مثنوی بهترین #همدمت خواهد بود.
البته نه چند هفته و ماه، چند سال که بخوانی آنوقت همیشه خواهی خواند.
@niyazrstanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
... آن ملیحان که طبیبان دلند
سوی رنجوران به پرسش مایلند
گر حذر از ننگ و از نامی کنند
چاره ای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بوَد آن مفتکَر
نیست معشوقی ز عاشق بیخبر
ای تو جویای نوادر داستان
هم فسانه ی عشقبازان را بخوان..
خلاصه بگویم اگر احساس میکنی #دردی داری که امکان رهایی از آنت نیست #مثنوی بهترین #همدمت خواهد بود.
البته نه چند هفته و ماه، چند سال که بخوانی آنوقت همیشه خواهی خواند.
@niyazrstanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مثنوی
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی (۲)
#انسان_حیوان_سوگوار
...و در ادامه رسیدم به تعریفی دیگر از انسان و او را #حیوان_سوگوار یافتم.
مبحث تاریخی سوگ و سوگواری ، چرایی و چگونگی های تاریخی و تطورات سوگ یک مقوله است و وجه اساطیری آن یکی دیگر.
تاریخ مثلی با تاریخ ممثل هر پدیده ی انسانی دوتایی هستند که تفکیک میشوند و طبعا همچون سکه مکمل همند پشت و روی همند و...
اما سخن من اکنون بر سر مثل است.
انسان ذاتا اشعار دارد و آگاه است به زیانکاری خویش یعنی به مجرد دریافت و درک #وجود متوجه میشود این وجود عدمی است از جنس عدم است چراکه #هست در کام #نیست رخ نموده است و دردا هستی که بر پهنه ی نیست مصور شده باشد.
و همین درک او را سوگوار میکند و لابد سیاه میپوشد که همرنگ نیست کند خود را و به خود نیز نشان دهد که #نیست.
نخستین تصویری که از آدم بر #زمین_بود دست داده اند نشستن بر کوهی است در #سراندیپ و گریستنی است به صدها سال ، چنانکه رودها همه محصول اشک آدمی است و چرا !؟ چون او احساس از کف دادن داشته است.او از فراخنای بی رنج و الم #عدم افتاده بر خارزار مضحک #هست.
آن خفتن بی صداع در غارهای فراموشی و خاموشی کجا و این هیاهوهای بی حاصلی که اساسا وجود ندارند کجا!؟ به همین سبب دنیا را #دارالغرور خواند که همه چیزش معکوس آنچه را اسم نام است ننگی بیش نیست و آنچه #لذت مینماید #رنجی است الیم .. و اگر بودا #هستی را رنج نامید ازین روی بود . و همین بود که قرآن به چند تاکید إن ، جمله ی اسمیه و خبر جار و مجرور فرمود :
إن الانسان لفی خسر
این خسران ذاتی انسان است و چون آدمی پابگذارد در انسانیت نخستین احساسش #فروافتادگی است و به تعبیر #مثنوی بریدن
کزنیستان تا مرا ... و نیستان چرا تداعی میکند نیستان را !؟ و تمام مثنوی میشود سوگنامه ی فراقها و دست و پا زدن هایی برای بازگشت به آن #کارگاه_صنع_حق که #نیستی است ...
تمثیل تولد انسان آنگاه که از نه توی تاریک زهدان مادر با سر می افتد بر زمین ( عرب مسقط الرأس میخواندش) و در همان باز دم نخست میگرید آغاز سوگ های آدمیزاد نیست؟
و بعد ما از آن پس دائم_المهاجر ازین سوگ بدان سوگ می شویم...و همیشه احساس غبن همراه ماست در نوجوانی بر زیان کودکی سوگواریم و در جوانی بر خسران و از کف دادن نوجوانی و...
بعد هم در این مسیر که دایم ازدست میدهیم و حتا آنجا ( زمان_مکانی) که چیزی را به ظاهر به کف می آوریم در حقیقت نخستین گام از کف نهادن را برداشته ایم و این است که آدمی در هماره هراسی جانکاه عمر میگذارد و چه نیک گفت که جامه ی اهل تصوف باید کبود باشد که ایشان همیشه سوگواران از کف نهادن ها و دورافتادن هایند.
و از دست دادن عزیزی ارجمند آیین و منسکی میشود که البته این آیین بویژه در شرق اندوه پیچیده تر ماهیتی یافته است که در بخش بعد
( نگاهی گذرا به آیین عزا) انشالله بدان خواهم پرداخت.
باری بر صفحه ی خاک تنها انسان است که اهل عزا و تعزیت است و اگر مثلا نهنگی یا پیلی یا ... بر فرزند یا مادر خویش عزا میگیرد واضح است که نه به وضوح عزای انسانی است نه به عمق و گستردگی آن ..
مثلا اندوه از دست دادن عزیزی یک طرف اینکه انسان در این تعزیت به عزای ( تسلا و دعوت به صبر و...) خویش مینشیند هم یک طرف چرا که ما انسانها در تمام مناسک مرگ در واقع آیینه ای ساخته ایم برای دیدن خویش..
و سبب ماندگاری چنین مراسمی این نیز هست که آدمی از دیدن خویش در آیینه لذت میبرد چون دریافت خویش لذت بخش است حتا اگر این خویش زشت باشد و این دیدن توأم با اندوه ... که اندوه فصل بلافصل آدمی است همینکه میبینیم آنچه که هست در کام نیست دارد غوطه میخورد برای سوگواری کافیست..
#محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#انسان_حیوان_سوگوار
...و در ادامه رسیدم به تعریفی دیگر از انسان و او را #حیوان_سوگوار یافتم.
مبحث تاریخی سوگ و سوگواری ، چرایی و چگونگی های تاریخی و تطورات سوگ یک مقوله است و وجه اساطیری آن یکی دیگر.
تاریخ مثلی با تاریخ ممثل هر پدیده ی انسانی دوتایی هستند که تفکیک میشوند و طبعا همچون سکه مکمل همند پشت و روی همند و...
اما سخن من اکنون بر سر مثل است.
انسان ذاتا اشعار دارد و آگاه است به زیانکاری خویش یعنی به مجرد دریافت و درک #وجود متوجه میشود این وجود عدمی است از جنس عدم است چراکه #هست در کام #نیست رخ نموده است و دردا هستی که بر پهنه ی نیست مصور شده باشد.
و همین درک او را سوگوار میکند و لابد سیاه میپوشد که همرنگ نیست کند خود را و به خود نیز نشان دهد که #نیست.
نخستین تصویری که از آدم بر #زمین_بود دست داده اند نشستن بر کوهی است در #سراندیپ و گریستنی است به صدها سال ، چنانکه رودها همه محصول اشک آدمی است و چرا !؟ چون او احساس از کف دادن داشته است.او از فراخنای بی رنج و الم #عدم افتاده بر خارزار مضحک #هست.
آن خفتن بی صداع در غارهای فراموشی و خاموشی کجا و این هیاهوهای بی حاصلی که اساسا وجود ندارند کجا!؟ به همین سبب دنیا را #دارالغرور خواند که همه چیزش معکوس آنچه را اسم نام است ننگی بیش نیست و آنچه #لذت مینماید #رنجی است الیم .. و اگر بودا #هستی را رنج نامید ازین روی بود . و همین بود که قرآن به چند تاکید إن ، جمله ی اسمیه و خبر جار و مجرور فرمود :
إن الانسان لفی خسر
این خسران ذاتی انسان است و چون آدمی پابگذارد در انسانیت نخستین احساسش #فروافتادگی است و به تعبیر #مثنوی بریدن
کزنیستان تا مرا ... و نیستان چرا تداعی میکند نیستان را !؟ و تمام مثنوی میشود سوگنامه ی فراقها و دست و پا زدن هایی برای بازگشت به آن #کارگاه_صنع_حق که #نیستی است ...
تمثیل تولد انسان آنگاه که از نه توی تاریک زهدان مادر با سر می افتد بر زمین ( عرب مسقط الرأس میخواندش) و در همان باز دم نخست میگرید آغاز سوگ های آدمیزاد نیست؟
و بعد ما از آن پس دائم_المهاجر ازین سوگ بدان سوگ می شویم...و همیشه احساس غبن همراه ماست در نوجوانی بر زیان کودکی سوگواریم و در جوانی بر خسران و از کف دادن نوجوانی و...
بعد هم در این مسیر که دایم ازدست میدهیم و حتا آنجا ( زمان_مکانی) که چیزی را به ظاهر به کف می آوریم در حقیقت نخستین گام از کف نهادن را برداشته ایم و این است که آدمی در هماره هراسی جانکاه عمر میگذارد و چه نیک گفت که جامه ی اهل تصوف باید کبود باشد که ایشان همیشه سوگواران از کف نهادن ها و دورافتادن هایند.
و از دست دادن عزیزی ارجمند آیین و منسکی میشود که البته این آیین بویژه در شرق اندوه پیچیده تر ماهیتی یافته است که در بخش بعد
( نگاهی گذرا به آیین عزا) انشالله بدان خواهم پرداخت.
باری بر صفحه ی خاک تنها انسان است که اهل عزا و تعزیت است و اگر مثلا نهنگی یا پیلی یا ... بر فرزند یا مادر خویش عزا میگیرد واضح است که نه به وضوح عزای انسانی است نه به عمق و گستردگی آن ..
مثلا اندوه از دست دادن عزیزی یک طرف اینکه انسان در این تعزیت به عزای ( تسلا و دعوت به صبر و...) خویش مینشیند هم یک طرف چرا که ما انسانها در تمام مناسک مرگ در واقع آیینه ای ساخته ایم برای دیدن خویش..
و سبب ماندگاری چنین مراسمی این نیز هست که آدمی از دیدن خویش در آیینه لذت میبرد چون دریافت خویش لذت بخش است حتا اگر این خویش زشت باشد و این دیدن توأم با اندوه ... که اندوه فصل بلافصل آدمی است همینکه میبینیم آنچه که هست در کام نیست دارد غوطه میخورد برای سوگواری کافیست..
#محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Audio
#مثنوی_خوانی_با_محسن_بارانی
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک ملک...
حکایت آن تشنه که از سر دیوار خشت ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک ملک...
حکایت آن تشنه که از سر دیوار خشت ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#مثنوی
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرکسی رویی به سویی برده اند
این عزیزان رو به بی سو کرده اند
هر کبوتر می پرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه ی ما دانه ی بی دانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما
که بریدن شد قبا دوزی ما...
تفسیر:
آن کس که هدفی ندارد هرگز راه را گم نمی کند .
أی:
برای کسی که #رفتن هدف است «صحرا همه راه است»..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#یادخاطره
#گرخطا گفتیم اصلاحش تو کن...
شب بود. زمستان بود، هوا سرد اما خشک..
مدتی بود که به بچه های ایثارگر درس میگفتم لاجرم نه و ده شب برمیگشتم خانه.
بیست دقیقه ای ماندم کنار جاده، ماشین کم میرفت، کم می آمد. سرما معنای مغز استخوان را بیشتر آشکار میکرد ومن میلرزیدم...
پیکانی رد شد، چند متر جلوتر ایستاد، برگشت در عقب باز شد و دونفر پیاده شدند.
بلاخره مستقیم که میرفت.
تا هرجا...
سوار شدم، سکوت بود و لرزی که من داشتم میتوانستم سرک کشیدن و نگاه لحظه به لحظه ی راننده را حس کنم.که از اینه مرا نگاه میکرد.
ترس هم سرد است. سرما توان گرفته بود.
با احتیاط به آینه نگاه کردم. جوان بود راننده، قوی هیکل، با خطوط باقی مانده از بخیه هایی سطحی و عمیق، قوی بود اما شکسته خیلی شکسته...
نگاه از نگاهش دزدیدم، ترسم بیشتر شده بود..
صدای بمی پیچید در سکوت پیکان؛
- شما آقای .... هستید؟!
بیشتر جا خوردم.
-بله چطور مگه؟!
نگاهم افتاده بود توی نگاهش چیزی آشنا در ته آن دوگوی یشمی به چشم می آمد. ماشین را کنار کشید ترمز دستی و..
یا خداااااا.....
داشت پیاده میشد ودرهمان حال میگفت:
بگذارید دستتان را ببوسم اجازه بدهید..
همه چیز به آنی تغییر کرده بود از پشت دست گذاشتم روی شانه اش کاپشنش را تقریبا گرفتم.
- نه عزیز تورا بخدا پیاده نشو سرد است.
مثل یک شاگرد حرف شنو آرام گرفت. نشست. پیکان راه افتاد.
- نشناختید استاد؟!
- حقیقتش نگاهتان آشناست اما نه...
- حق دارید استاد... با دستی قوی اما پر از رد چاقو چهر ه اش را نشان داد..
دیگر مشخص بود که یکی از هزاران پاره های تن کشور من است جوانان و نوجوانانی که سالهاست روبرویشان ایستاده ام تا بگویم :
- بچه ها زیستن در این وحشت سرای ناامیدی و نامرادی به دوچیز می ارزد ؛
عشق و آگاهی و دیگر هیچ...
دوباره صدایش پیچید در ماشین ِ حالا گرم؛
- آن کس که خدا را باور دارد در واقع به وجود قدرتی بینهایت در خویش اقرار کرده است...
عجب جمله ی بزرگی بود عجب.. میلرزیدم اما اینبار از گرما...
- آقا یادتان هست این جمله را؟!
چرا باید یادم می بود؟! من این جمله را اول بار بود که می شنیدم..
- نه عزیز تا حالا نشنیده بودم..
- یعنی نمیدانید از کیست؟!
- نه اما گوینده اش حتما آدم عجیبی بوده..
خیلی عادی گفت: این را یک روز شما در کلاس به ما گفتید.... جمله ای که زندگی مرا نجات داد...
من گیج شده بودم.
دوباره با دست صورتش را نشان داد
خدایا چقدر این مرد باهوش بود...
- خودتان متوجه شدید بر من چه گذشته... داستانش مفصل است اما یک شب که به پایان همه چیز رسیده بودم و تمام...
ناگهان جمله ی شما به یادم آمد و... برگشتم الان خدا را شکر زن و بچه دارم کار میکنم و شبها موقع برگشت مسافری سوار میکنم کمک خرج... وهمه ی اینهارا از یک جمله ی شما دارم...
من مات شده بودم مات...
رسیده بودیم به دو راهی گفت:
- منت بگذارید و اجازه بدهید مسافرانم را برسان و در خدمت باشم...
شکسته بسته گفتم:
- نه عزیز همینکه حالت خوب است بزرگترین خدمت است من باید پیاده شوم.
باز مثل یک شاگرد حرف گوش کن پذیرفت، ایستاد، دست کرده بودم در جیب کتم...
- استاد!!!!
- باشد عزیز باشد، خدا پشت وپناهت.. پیاده شده بودم، و اشک صورتم را خیس میکرد تا توان سرما بیشتر شود.
این اما اشک شادمانی نبود اشک ترس بود و دلهره. اشک ِ روح لرزه ای غریب..
- می بینی؟! یکی از آن هزاران پاره ی تن، تو را دید و از جمله ای گفت که زندگی اش را نجات داده...
تو چه جمله ها گفته ای همه خطا ای وای ای وای و... چه زندگی ها را انداخته ای در ورطه ی بلا و کسی از آنها به تو نرسیده تا شکایت کند...
اشک بود و اشک و لرز بود و لرز...
باز در آن تاریکی سرد #مثنوی درخشید:
ای خدای بی نظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخُن
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بوَد نیلش کنی...
کنار جاده قدم برمیداشتم و این ابیات را میخواندم و میخواندم و التماس میکردم.
شب بود، زمستان بود هوا سرد اما خیس بود...
@niyazestanbarani
#گرخطا گفتیم اصلاحش تو کن...
شب بود. زمستان بود، هوا سرد اما خشک..
مدتی بود که به بچه های ایثارگر درس میگفتم لاجرم نه و ده شب برمیگشتم خانه.
بیست دقیقه ای ماندم کنار جاده، ماشین کم میرفت، کم می آمد. سرما معنای مغز استخوان را بیشتر آشکار میکرد ومن میلرزیدم...
پیکانی رد شد، چند متر جلوتر ایستاد، برگشت در عقب باز شد و دونفر پیاده شدند.
بلاخره مستقیم که میرفت.
تا هرجا...
سوار شدم، سکوت بود و لرزی که من داشتم میتوانستم سرک کشیدن و نگاه لحظه به لحظه ی راننده را حس کنم.که از اینه مرا نگاه میکرد.
ترس هم سرد است. سرما توان گرفته بود.
با احتیاط به آینه نگاه کردم. جوان بود راننده، قوی هیکل، با خطوط باقی مانده از بخیه هایی سطحی و عمیق، قوی بود اما شکسته خیلی شکسته...
نگاه از نگاهش دزدیدم، ترسم بیشتر شده بود..
صدای بمی پیچید در سکوت پیکان؛
- شما آقای .... هستید؟!
بیشتر جا خوردم.
-بله چطور مگه؟!
نگاهم افتاده بود توی نگاهش چیزی آشنا در ته آن دوگوی یشمی به چشم می آمد. ماشین را کنار کشید ترمز دستی و..
یا خداااااا.....
داشت پیاده میشد ودرهمان حال میگفت:
بگذارید دستتان را ببوسم اجازه بدهید..
همه چیز به آنی تغییر کرده بود از پشت دست گذاشتم روی شانه اش کاپشنش را تقریبا گرفتم.
- نه عزیز تورا بخدا پیاده نشو سرد است.
مثل یک شاگرد حرف شنو آرام گرفت. نشست. پیکان راه افتاد.
- نشناختید استاد؟!
- حقیقتش نگاهتان آشناست اما نه...
- حق دارید استاد... با دستی قوی اما پر از رد چاقو چهر ه اش را نشان داد..
دیگر مشخص بود که یکی از هزاران پاره های تن کشور من است جوانان و نوجوانانی که سالهاست روبرویشان ایستاده ام تا بگویم :
- بچه ها زیستن در این وحشت سرای ناامیدی و نامرادی به دوچیز می ارزد ؛
عشق و آگاهی و دیگر هیچ...
دوباره صدایش پیچید در ماشین ِ حالا گرم؛
- آن کس که خدا را باور دارد در واقع به وجود قدرتی بینهایت در خویش اقرار کرده است...
عجب جمله ی بزرگی بود عجب.. میلرزیدم اما اینبار از گرما...
- آقا یادتان هست این جمله را؟!
چرا باید یادم می بود؟! من این جمله را اول بار بود که می شنیدم..
- نه عزیز تا حالا نشنیده بودم..
- یعنی نمیدانید از کیست؟!
- نه اما گوینده اش حتما آدم عجیبی بوده..
خیلی عادی گفت: این را یک روز شما در کلاس به ما گفتید.... جمله ای که زندگی مرا نجات داد...
من گیج شده بودم.
دوباره با دست صورتش را نشان داد
خدایا چقدر این مرد باهوش بود...
- خودتان متوجه شدید بر من چه گذشته... داستانش مفصل است اما یک شب که به پایان همه چیز رسیده بودم و تمام...
ناگهان جمله ی شما به یادم آمد و... برگشتم الان خدا را شکر زن و بچه دارم کار میکنم و شبها موقع برگشت مسافری سوار میکنم کمک خرج... وهمه ی اینهارا از یک جمله ی شما دارم...
من مات شده بودم مات...
رسیده بودیم به دو راهی گفت:
- منت بگذارید و اجازه بدهید مسافرانم را برسان و در خدمت باشم...
شکسته بسته گفتم:
- نه عزیز همینکه حالت خوب است بزرگترین خدمت است من باید پیاده شوم.
باز مثل یک شاگرد حرف گوش کن پذیرفت، ایستاد، دست کرده بودم در جیب کتم...
- استاد!!!!
- باشد عزیز باشد، خدا پشت وپناهت.. پیاده شده بودم، و اشک صورتم را خیس میکرد تا توان سرما بیشتر شود.
این اما اشک شادمانی نبود اشک ترس بود و دلهره. اشک ِ روح لرزه ای غریب..
- می بینی؟! یکی از آن هزاران پاره ی تن، تو را دید و از جمله ای گفت که زندگی اش را نجات داده...
تو چه جمله ها گفته ای همه خطا ای وای ای وای و... چه زندگی ها را انداخته ای در ورطه ی بلا و کسی از آنها به تو نرسیده تا شکایت کند...
اشک بود و اشک و لرز بود و لرز...
باز در آن تاریکی سرد #مثنوی درخشید:
ای خدای بی نظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخُن
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بوَد نیلش کنی...
کنار جاده قدم برمیداشتم و این ابیات را میخواندم و میخواندم و التماس میکردم.
شب بود، زمستان بود هوا سرد اما خیس بود...
@niyazestanbarani
#یادداشت_های_پریشانی
#این_راه_بینهایت
- گفت شربتی که ما برای پیلان ساخته باشیم..
#باطن_گرایی را بنیادین ترین و بزرگترین نظریه ی زیسته ی ایرانیان در طول تاریخ میدانم.
باور و ایده ای که هزاران سال پیش در تقسیم جهان در #مینو و #گیتی تجلی یافته بود و هر بار به شکلی بت عیار برآمد.
گاه شد غیب و شهادت و گاه در معنا و لفظ خود را نشان داد( هم آوایی معنوی و مینوی بد نیست) حتا پس از اسلام قدرتمند ترین و پرنفوذ ترین اقلیت مذهبی را شکل داد و در قامت شاخه های گوناگون شیعه نمود یافت زیرا قایل به باطن بودن کسی را بر می انگیزد که پی امام و ولی و دستگیر و.. برود که همان پیر آیین مهر است و..
این توجه به بواطن البته مخصوص شیعه نیست همه ی مسلمانان به درجاتی حول این محور می چرخند اما باشندگان و پروردگان ایران سماعشان بیشتر و پر رنگ تر است.
نکته اینکه اولا مینو به معنای نیک نیست که گیتی پست تلقی بشود ( آنچه که مثلا در دنیا و اخری داریم) همه چیز مینویی دارد حتا اهریمن ( انگره مینو) دوم اینکه اشتباه نروید بحث توصیفی است. اینکه این باور میوه های زندگی بخش دارد ، اگر درست فهمیده شود و نیز چشمه های کشنده ی زهرآلود میزاید اگر درست دریافت نشود بحثی دیگر است.
باری بعدها معرفت اندیشان ایران از فاصله ی هجده هزار عالمی تا حقیقت گفتند و گفتند حق تعالی را حجاب هایی است از ظلمت و حجابهایی از نور.. و این توجه دادن به آن نکته است که در زندگی هیچ رسیدنی نیست فقط یک #حقیقت با ماست و آن #راه است و معنای راه #رفتن است. در آیین های مزد یسنایی و طبعا پیش از آن میگفتیم در جهان راه یکی است و آن راستی است و از قرآن میشنویم : اهدنا الصراط المستقیم..
مولانا می گوید:
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هرآنچه یافتی بالله مه ایست
بی نهایت حضرت است این بارگاه
صدر تو راه است هین بگزین راه
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط..
هیچ صدری برای انسان متصور نیست .. کسی که بر صدر بنشیند و گمان کند که تمام شده براستی که تمام شده..
این باور اگر در جان بنشیند و بروید و پا بگیرد جهان انسان را دگرگون خواهد کرد. بزرگترین ویژگی چنین انسان در حال حرکتی زایندگی خواهد بود. عدم توقف در یک دریافت و راضی نشدن به فهم یک حقیقت او را همیشه روان و تازه خواهد کرد چرا که اگر روان نباشی و تازه بتی بیش نیستی و سزاوار شکستن..
آنچه ابراهیم را پدر پیامبران کرده به گمانم همین #مهاجر بودن است. او از کودکی اهل هجرت است.(ر.ک به زندگی ابراهیم) باقی پیامبران نیز چنین اند. اما ابراهیم سرنمون دیگری است. او وقتی از غار بیرون می آید هیچ ابایی ندارد که نوری اندک را بپرستد گیرم نور ستاره ای در دور دست اما همینکه نور بزرگتر طلوع میکند بی درنگ بت پیشین را میشکند و نور بزرگتر را می ستاید و... تا می رود تا آن به نوری که آفل نیست و..
همه ی اهل معرفت و کتابهایشان در زبان فارسی از این اصل گفته اند( ناصر خسرو و فردوسی و سهروردی و..) اما این #مثنوی است که در جای جای اش ما را به عدم توقف در یک سطح دعوت میکند..
در همان داستان نخست از بیخبری طبیبانی می گوید که زیر و بم تن را می دانند اما بی خبر بودند از راز درون..
در همین مثنوی حکایت زیبای دیگری هم هست:
در زمان خلیفه ای ( انسان خلیفه است ) آتشی افتاده بود در شهر مردم هم مشک مشک آب و سرکه می بردند و برآتش می زدند تا فروکش کند اما سرکش می شد.
مردم حیران نزد خلیفه رفتند و ازین اتفاق شگرف گفتند و خلیفه گفت:
آب بگذارید و نان قسمت کنید..
باری جهان ما را آتش هاست و آبها و این آتش و آب لطیف و ملموس، البته نسبت به آتشها و آبهایی دیگر بسیار لطیف است و کثیف.
خلیفه در واقع می گوید : این آتشی که با آب نمیمیرد بلکه زندگی میگیرد آتش طبیعی نیست پس آب طبیعی نمی تواند آن را مهار کند. آن آتش آه و خشم و نارضایتی مردمی ستم دیده و به جان رسیده است و اگر آب صداقت و عدالت و مهربانی و دیگر خواهی و... را در مشک وجودتان بریزید می توان آن آتش را مهار کرد.
باران نمی بارد؟! خشکسال شده است؟! هیچ زمینی جوانه های ارجمند و درختان تناور شادی بخش نمی رویاند ؟! مشخص است که اینها دلیلی دارد. اما مهمتر هم هست چه بسیار آسمانهای جان و زمین های روان و .. که گرفتار ابرهای یائسه اند و زمینهای سترون..
و البته که انسان رو به تعالی آن کسی است که بیشتر این ظاهرها و باطن ها را دریابد و برای هرکدام داروی مناسب خویش را بیابد. با آب اقلیم جان و روان زمین سرسبز نمی شود آن جان و روان باید #قنات_کندن یاد بگیرد و البته با آب لطیف و سراسر زندگی این جهان نمی توان جان و روان را تطهیر کرد.. اینها البته که در هم تنیده اند و ...
منع می آید ز صاحب مرکزان...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#این_راه_بینهایت
- گفت شربتی که ما برای پیلان ساخته باشیم..
#باطن_گرایی را بنیادین ترین و بزرگترین نظریه ی زیسته ی ایرانیان در طول تاریخ میدانم.
باور و ایده ای که هزاران سال پیش در تقسیم جهان در #مینو و #گیتی تجلی یافته بود و هر بار به شکلی بت عیار برآمد.
گاه شد غیب و شهادت و گاه در معنا و لفظ خود را نشان داد( هم آوایی معنوی و مینوی بد نیست) حتا پس از اسلام قدرتمند ترین و پرنفوذ ترین اقلیت مذهبی را شکل داد و در قامت شاخه های گوناگون شیعه نمود یافت زیرا قایل به باطن بودن کسی را بر می انگیزد که پی امام و ولی و دستگیر و.. برود که همان پیر آیین مهر است و..
این توجه به بواطن البته مخصوص شیعه نیست همه ی مسلمانان به درجاتی حول این محور می چرخند اما باشندگان و پروردگان ایران سماعشان بیشتر و پر رنگ تر است.
نکته اینکه اولا مینو به معنای نیک نیست که گیتی پست تلقی بشود ( آنچه که مثلا در دنیا و اخری داریم) همه چیز مینویی دارد حتا اهریمن ( انگره مینو) دوم اینکه اشتباه نروید بحث توصیفی است. اینکه این باور میوه های زندگی بخش دارد ، اگر درست فهمیده شود و نیز چشمه های کشنده ی زهرآلود میزاید اگر درست دریافت نشود بحثی دیگر است.
باری بعدها معرفت اندیشان ایران از فاصله ی هجده هزار عالمی تا حقیقت گفتند و گفتند حق تعالی را حجاب هایی است از ظلمت و حجابهایی از نور.. و این توجه دادن به آن نکته است که در زندگی هیچ رسیدنی نیست فقط یک #حقیقت با ماست و آن #راه است و معنای راه #رفتن است. در آیین های مزد یسنایی و طبعا پیش از آن میگفتیم در جهان راه یکی است و آن راستی است و از قرآن میشنویم : اهدنا الصراط المستقیم..
مولانا می گوید:
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هرآنچه یافتی بالله مه ایست
بی نهایت حضرت است این بارگاه
صدر تو راه است هین بگزین راه
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط..
هیچ صدری برای انسان متصور نیست .. کسی که بر صدر بنشیند و گمان کند که تمام شده براستی که تمام شده..
این باور اگر در جان بنشیند و بروید و پا بگیرد جهان انسان را دگرگون خواهد کرد. بزرگترین ویژگی چنین انسان در حال حرکتی زایندگی خواهد بود. عدم توقف در یک دریافت و راضی نشدن به فهم یک حقیقت او را همیشه روان و تازه خواهد کرد چرا که اگر روان نباشی و تازه بتی بیش نیستی و سزاوار شکستن..
آنچه ابراهیم را پدر پیامبران کرده به گمانم همین #مهاجر بودن است. او از کودکی اهل هجرت است.(ر.ک به زندگی ابراهیم) باقی پیامبران نیز چنین اند. اما ابراهیم سرنمون دیگری است. او وقتی از غار بیرون می آید هیچ ابایی ندارد که نوری اندک را بپرستد گیرم نور ستاره ای در دور دست اما همینکه نور بزرگتر طلوع میکند بی درنگ بت پیشین را میشکند و نور بزرگتر را می ستاید و... تا می رود تا آن به نوری که آفل نیست و..
همه ی اهل معرفت و کتابهایشان در زبان فارسی از این اصل گفته اند( ناصر خسرو و فردوسی و سهروردی و..) اما این #مثنوی است که در جای جای اش ما را به عدم توقف در یک سطح دعوت میکند..
در همان داستان نخست از بیخبری طبیبانی می گوید که زیر و بم تن را می دانند اما بی خبر بودند از راز درون..
در همین مثنوی حکایت زیبای دیگری هم هست:
در زمان خلیفه ای ( انسان خلیفه است ) آتشی افتاده بود در شهر مردم هم مشک مشک آب و سرکه می بردند و برآتش می زدند تا فروکش کند اما سرکش می شد.
مردم حیران نزد خلیفه رفتند و ازین اتفاق شگرف گفتند و خلیفه گفت:
آب بگذارید و نان قسمت کنید..
باری جهان ما را آتش هاست و آبها و این آتش و آب لطیف و ملموس، البته نسبت به آتشها و آبهایی دیگر بسیار لطیف است و کثیف.
خلیفه در واقع می گوید : این آتشی که با آب نمیمیرد بلکه زندگی میگیرد آتش طبیعی نیست پس آب طبیعی نمی تواند آن را مهار کند. آن آتش آه و خشم و نارضایتی مردمی ستم دیده و به جان رسیده است و اگر آب صداقت و عدالت و مهربانی و دیگر خواهی و... را در مشک وجودتان بریزید می توان آن آتش را مهار کرد.
باران نمی بارد؟! خشکسال شده است؟! هیچ زمینی جوانه های ارجمند و درختان تناور شادی بخش نمی رویاند ؟! مشخص است که اینها دلیلی دارد. اما مهمتر هم هست چه بسیار آسمانهای جان و زمین های روان و .. که گرفتار ابرهای یائسه اند و زمینهای سترون..
و البته که انسان رو به تعالی آن کسی است که بیشتر این ظاهرها و باطن ها را دریابد و برای هرکدام داروی مناسب خویش را بیابد. با آب اقلیم جان و روان زمین سرسبز نمی شود آن جان و روان باید #قنات_کندن یاد بگیرد و البته با آب لطیف و سراسر زندگی این جهان نمی توان جان و روان را تطهیر کرد.. اینها البته که در هم تنیده اند و ...
منع می آید ز صاحب مرکزان...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from اتچ بات
#کتاب_بخوانیم
#پژوهشی_درقصه_اصحاب_کهف
تاریخ چیست؟انواعش کدام است؟ اگر تاریخ وقایع محسوس داریم آیا میتوان گفت تاریخ وقایع معقول نیز داریم؟ یا تاریخ روح؟!
زمان در این انواع تاریخ چه ماهیتی دارد؟ اگر ساحات مختلفی داشته باشند آن تاریخها، طبعا مفهوم #زمان را باید به شیوه ای دیگر دید؟زمان هم انواع دارد؟
داستانهای قرآنی کدام تاریخ را شرح میدهند؟ بطن های بی پایان قرآن را در کجاها و چگونه باید جست؟ تفسیر، تعبیر و تاویل درباره ی داستانهای قرآنی چه وجوهی دارد؟ و....
اینها و دهها پرسش دیگر، سوالاتی است که به ذهن انسان پرسشگر ِ بیتاب حقیقت میرسد وقتی که مثلا قصه ی اصحاب کهف را از قرآن میخواند...
#جلال_ستاری پژوهشگر دقیق النظر حوزه ی اساطیر، فرهنگ و دین سالها پیش کتابی مختصر (۱۲۸ صفحه) درباره ی یکی از پرآوازه ترین داستانهای قرآنی نوشته که خواندنش برای جانهای بیقرار مغتنم است.
او روایات مسیحی، اسلامی و داستانی را ازین قصه با تکیه بر کتب تاریخی و تفسیری و... بررسی کرده و آنگاه تلاش کرده به #ورای_حجاب هم نوری بتاباند.
نویسنده با تکیه بر دانسته های اساطیری_معرفتی خویش از #مثنوی شریف هم مدد گرفته تا ابعادی نهان ازین داستان را پیش روی ما بگذارد.
هرچندممکن است برخی بخشهای این کتاب برای کمتر آشنایان با زبان رمزی دشوار بنماید اما هیچ انسان جستجوگری که درد دانستن دارد از خواندن چنین کتابی صرف نظر نخواهد کرد...
با توجه به ماه قرآن، به نظرم رسید خواندن این کتاب که نشرمرکز آن را بارها به چاپ رسانده، بسیار مغتنم است..
شک ندارم بعد از پایداری در خواندن این کتاب معرِّفش را از دعای خیرتان بی بهره نخواهید گذارد که اهدنا الصراط #المستقیم...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#پژوهشی_درقصه_اصحاب_کهف
تاریخ چیست؟انواعش کدام است؟ اگر تاریخ وقایع محسوس داریم آیا میتوان گفت تاریخ وقایع معقول نیز داریم؟ یا تاریخ روح؟!
زمان در این انواع تاریخ چه ماهیتی دارد؟ اگر ساحات مختلفی داشته باشند آن تاریخها، طبعا مفهوم #زمان را باید به شیوه ای دیگر دید؟زمان هم انواع دارد؟
داستانهای قرآنی کدام تاریخ را شرح میدهند؟ بطن های بی پایان قرآن را در کجاها و چگونه باید جست؟ تفسیر، تعبیر و تاویل درباره ی داستانهای قرآنی چه وجوهی دارد؟ و....
اینها و دهها پرسش دیگر، سوالاتی است که به ذهن انسان پرسشگر ِ بیتاب حقیقت میرسد وقتی که مثلا قصه ی اصحاب کهف را از قرآن میخواند...
#جلال_ستاری پژوهشگر دقیق النظر حوزه ی اساطیر، فرهنگ و دین سالها پیش کتابی مختصر (۱۲۸ صفحه) درباره ی یکی از پرآوازه ترین داستانهای قرآنی نوشته که خواندنش برای جانهای بیقرار مغتنم است.
او روایات مسیحی، اسلامی و داستانی را ازین قصه با تکیه بر کتب تاریخی و تفسیری و... بررسی کرده و آنگاه تلاش کرده به #ورای_حجاب هم نوری بتاباند.
نویسنده با تکیه بر دانسته های اساطیری_معرفتی خویش از #مثنوی شریف هم مدد گرفته تا ابعادی نهان ازین داستان را پیش روی ما بگذارد.
هرچندممکن است برخی بخشهای این کتاب برای کمتر آشنایان با زبان رمزی دشوار بنماید اما هیچ انسان جستجوگری که درد دانستن دارد از خواندن چنین کتابی صرف نظر نخواهد کرد...
با توجه به ماه قرآن، به نظرم رسید خواندن این کتاب که نشرمرکز آن را بارها به چاپ رسانده، بسیار مغتنم است..
شک ندارم بعد از پایداری در خواندن این کتاب معرِّفش را از دعای خیرتان بی بهره نخواهید گذارد که اهدنا الصراط #المستقیم...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#کتاب_بخوانیم
#پژوهشی_درقصه_اصحاب_کهف
تاریخ چیست؟انواعش کدام است؟ اگر تاریخ وقایع محسوس داریم آیا میتوان گفت تاریخ وقایع معقول نیز داریم؟ یا تاریخ روح؟!
زمان در این انواع تاریخ چه ماهیتی دارد؟ اگر ساحات مختلفی داشته باشند آن تاریخها، طبعا مفهوم #زمان را باید به شیوه ای دیگر دید؟زمان هم انواع دارد؟
داستانهای قرآنی کدام تاریخ را شرح میدهند؟ بطن های بی پایان قرآن را در کجاها و چگونه باید جست؟ تفسیر، تعبیر و تاویل درباره ی داستانهای قرآنی چه وجوهی دارد؟ و....
اینها و دهها پرسش دیگر، سوالاتی است که به ذهن انسان پرسشگر ِ بیتاب حقیقت میرسد وقتی که مثلا قصه ی اصحاب کهف را از قرآن میخواند...
#جلال_ستاری پژوهشگر دقیق النظر حوزه ی اساطیر، فرهنگ و دین سالها پیش کتابی مختصر (۱۲۸ صفحه) درباره ی یکی از پرآوازه ترین داستانهای قرآنی نوشته که خواندنش برای جانهای بیقرار مغتنم است.
او روایات مسیحی، اسلامی و داستانی را ازین قصه با تکیه بر کتب تاریخی و تفسیری و... بررسی کرده و آنگاه تلاش کرده به #ورای_حجاب هم نوری بتاباند.
نویسنده با تکیه بر دانسته های اساطیری_معرفتی خویش از #مثنوی شریف هم مدد گرفته تا ابعادی نهان ازین داستان را پیش روی ما بگذارد.
هرچندممکن است برخی بخشهای این کتاب برای کمتر آشنایان با زبان رمزی دشوار بنماید اما هیچ انسان جستجوگری که درد دانستن دارد از خواندن چنین کتابی صرف نظر نخواهد کرد...
با توجه به ماه قرآن، به نظرم رسید خواندن این کتاب که نشرمرکز آن را بارها به چاپ رسانده، بسیار مغتنم است..
شک ندارم بعد از پایداری در خواندن این کتاب معرِّفش را از دعای خیرتان بی بهره نخواهید گذارد که اهدنا الصراط #المستقیم...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#پژوهشی_درقصه_اصحاب_کهف
تاریخ چیست؟انواعش کدام است؟ اگر تاریخ وقایع محسوس داریم آیا میتوان گفت تاریخ وقایع معقول نیز داریم؟ یا تاریخ روح؟!
زمان در این انواع تاریخ چه ماهیتی دارد؟ اگر ساحات مختلفی داشته باشند آن تاریخها، طبعا مفهوم #زمان را باید به شیوه ای دیگر دید؟زمان هم انواع دارد؟
داستانهای قرآنی کدام تاریخ را شرح میدهند؟ بطن های بی پایان قرآن را در کجاها و چگونه باید جست؟ تفسیر، تعبیر و تاویل درباره ی داستانهای قرآنی چه وجوهی دارد؟ و....
اینها و دهها پرسش دیگر، سوالاتی است که به ذهن انسان پرسشگر ِ بیتاب حقیقت میرسد وقتی که مثلا قصه ی اصحاب کهف را از قرآن میخواند...
#جلال_ستاری پژوهشگر دقیق النظر حوزه ی اساطیر، فرهنگ و دین سالها پیش کتابی مختصر (۱۲۸ صفحه) درباره ی یکی از پرآوازه ترین داستانهای قرآنی نوشته که خواندنش برای جانهای بیقرار مغتنم است.
او روایات مسیحی، اسلامی و داستانی را ازین قصه با تکیه بر کتب تاریخی و تفسیری و... بررسی کرده و آنگاه تلاش کرده به #ورای_حجاب هم نوری بتاباند.
نویسنده با تکیه بر دانسته های اساطیری_معرفتی خویش از #مثنوی شریف هم مدد گرفته تا ابعادی نهان ازین داستان را پیش روی ما بگذارد.
هرچندممکن است برخی بخشهای این کتاب برای کمتر آشنایان با زبان رمزی دشوار بنماید اما هیچ انسان جستجوگری که درد دانستن دارد از خواندن چنین کتابی صرف نظر نخواهد کرد...
با توجه به ماه قرآن، به نظرم رسید خواندن این کتاب که نشرمرکز آن را بارها به چاپ رسانده، بسیار مغتنم است..
شک ندارم بعد از پایداری در خواندن این کتاب معرِّفش را از دعای خیرتان بی بهره نخواهید گذارد که اهدنا الصراط #المستقیم...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#کتاب_بخوانیم
#پژوهشی_درقصه_اصحاب_کهف
تاریخ چیست؟انواعش کدام است؟ اگر تاریخ وقایع محسوس داریم آیا میتوان گفت تاریخ وقایع معقول نیز داریم؟ یا تاریخ روح؟!
زمان در این انواع تاریخ چه ماهیتی دارد؟ اگر ساحات مختلفی داشته باشند آن تاریخها، طبعا مفهوم #زمان را باید به شیوه ای دیگر دید؟زمان هم انواع دارد؟
داستانهای قرآنی کدام تاریخ را شرح میدهند؟ بطن های بی پایان قرآن را در کجاها و چگونه باید جست؟ تفسیر، تعبیر و تاویل درباره ی داستانهای قرآنی چه وجوهی دارد؟ و....
اینها و دهها پرسش دیگر، سوالاتی است که به ذهن انسان پرسشگر ِ بیتاب حقیقت میرسد وقتی که مثلا قصه ی اصحاب کهف را از قرآن میخواند...
#جلال_ستاری پژوهشگر دقیق النظر حوزه ی اساطیر، فرهنگ و دین سالها پیش کتابی مختصر (۱۲۸ صفحه) درباره ی یکی از پرآوازه ترین داستانهای قرآنی نوشته که خواندنش برای جانهای بیقرار مغتنم است.
او روایات مسیحی، اسلامی و داستانی را ازین قصه با تکیه بر کتب تاریخی و تفسیری و... بررسی کرده و آنگاه تلاش کرده به #ورای_حجاب هم نوری بتاباند.
نویسنده با تکیه بر دانسته های اساطیری_معرفتی خویش از #مثنوی شریف هم مدد گرفته تا ابعادی نهان ازین داستان را پیش روی ما بگذارد.
هرچندممکن است برخی بخشهای این کتاب برای کمتر آشنایان با زبان رمزی دشوار بنماید اما هیچ انسان جستجوگری که درد دانستن دارد از خواندن چنین کتابی صرف نظر نخواهد کرد...
با توجه به ماه قرآن، به نظرم رسید خواندن این کتاب که نشرمرکز آن را بارها به چاپ رسانده، بسیار مغتنم است..
شک ندارم بعد از پایداری در خواندن این کتاب معرِّفش را از دعای خیرتان بی بهره نخواهید گذارد که اهدنا الصراط #المستقیم...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#پژوهشی_درقصه_اصحاب_کهف
تاریخ چیست؟انواعش کدام است؟ اگر تاریخ وقایع محسوس داریم آیا میتوان گفت تاریخ وقایع معقول نیز داریم؟ یا تاریخ روح؟!
زمان در این انواع تاریخ چه ماهیتی دارد؟ اگر ساحات مختلفی داشته باشند آن تاریخها، طبعا مفهوم #زمان را باید به شیوه ای دیگر دید؟زمان هم انواع دارد؟
داستانهای قرآنی کدام تاریخ را شرح میدهند؟ بطن های بی پایان قرآن را در کجاها و چگونه باید جست؟ تفسیر، تعبیر و تاویل درباره ی داستانهای قرآنی چه وجوهی دارد؟ و....
اینها و دهها پرسش دیگر، سوالاتی است که به ذهن انسان پرسشگر ِ بیتاب حقیقت میرسد وقتی که مثلا قصه ی اصحاب کهف را از قرآن میخواند...
#جلال_ستاری پژوهشگر دقیق النظر حوزه ی اساطیر، فرهنگ و دین سالها پیش کتابی مختصر (۱۲۸ صفحه) درباره ی یکی از پرآوازه ترین داستانهای قرآنی نوشته که خواندنش برای جانهای بیقرار مغتنم است.
او روایات مسیحی، اسلامی و داستانی را ازین قصه با تکیه بر کتب تاریخی و تفسیری و... بررسی کرده و آنگاه تلاش کرده به #ورای_حجاب هم نوری بتاباند.
نویسنده با تکیه بر دانسته های اساطیری_معرفتی خویش از #مثنوی شریف هم مدد گرفته تا ابعادی نهان ازین داستان را پیش روی ما بگذارد.
هرچندممکن است برخی بخشهای این کتاب برای کمتر آشنایان با زبان رمزی دشوار بنماید اما هیچ انسان جستجوگری که درد دانستن دارد از خواندن چنین کتابی صرف نظر نخواهد کرد...
با توجه به ماه قرآن، به نظرم رسید خواندن این کتاب که نشرمرکز آن را بارها به چاپ رسانده، بسیار مغتنم است..
شک ندارم بعد از پایداری در خواندن این کتاب معرِّفش را از دعای خیرتان بی بهره نخواهید گذارد که اهدنا الصراط #المستقیم...
الحمدلله اولا و آخرا
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Telegram
attach 📎
#تکرارهای_همیشه
#مثنوی_شریف؛
چشم باز و گوش باز و این ذکا*
خیره ام از چشم بندی خدا
من از ایشان خیره ایشان هم ز من
از بهاری، خار ایشان ، من سمن
پیششان بردم بسی جام رحیق**
سنگ شد آبش به پیش این فریق
زنده گی در خانه شان مرگ است و مرگ
این همه آب روان، بی بار و برگ
دسته ی گل بستم و بردم به پیش
هر گلی چون خار گشت و نوش نیش..
*ذکا: خورشید ، نور خورشید به معنای هوشمندی نیز هست.
**رحیق: می صافی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مثنوی_شریف؛
چشم باز و گوش باز و این ذکا*
خیره ام از چشم بندی خدا
من از ایشان خیره ایشان هم ز من
از بهاری، خار ایشان ، من سمن
پیششان بردم بسی جام رحیق**
سنگ شد آبش به پیش این فریق
زنده گی در خانه شان مرگ است و مرگ
این همه آب روان، بی بار و برگ
دسته ی گل بستم و بردم به پیش
هر گلی چون خار گشت و نوش نیش..
*ذکا: خورشید ، نور خورشید به معنای هوشمندی نیز هست.
**رحیق: می صافی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#با_مثنوی ...
... مرد افسونگر بخواند چون عدو
او فسون بر مار، مار افسون براو
گر نبودی دام او افسون مار
کی فسون مار را گشتی شکار
مرد افسون گر ز حرص کسب و کار
در نیابد آن زمان افسون مار ...
#مثنوی_شریف دفتر نخست
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
... مرد افسونگر بخواند چون عدو
او فسون بر مار، مار افسون براو
گر نبودی دام او افسون مار
کی فسون مار را گشتی شکار
مرد افسون گر ز حرص کسب و کار
در نیابد آن زمان افسون مار ...
#مثنوی_شریف دفتر نخست
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سخن_همیشه #مثنوی
- وصف آنانکه بزرگترین دشمنشان خودشانند و از کوردلی و ناپاکجانی این را نمیدانند..
میگُریزم تا رَگَم جُنْبان بُوَد
کِی فَرار از خویشتن آسان بُوَد؟
آن کِه از غیری بُوَد او را فِرار
چون ازو بُبْرید گیرد او قَرار
من که خَصْمَم هم مَنَم اَنْدَر گُریز
تا اَبَد کارِ من آمد خیزْخیز
نه به هند است ایمِن و نه در خُتَن*
آن که خَصْمِ اوست سایهیْ خویشتن
*ختن امروزه بخشی از چین است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- وصف آنانکه بزرگترین دشمنشان خودشانند و از کوردلی و ناپاکجانی این را نمیدانند..
میگُریزم تا رَگَم جُنْبان بُوَد
کِی فَرار از خویشتن آسان بُوَد؟
آن کِه از غیری بُوَد او را فِرار
چون ازو بُبْرید گیرد او قَرار
من که خَصْمَم هم مَنَم اَنْدَر گُریز
تا اَبَد کارِ من آمد خیزْخیز
نه به هند است ایمِن و نه در خُتَن*
آن که خَصْمِ اوست سایهیْ خویشتن
*ختن امروزه بخشی از چین است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان
... نرمنرمک گفت: شهر تو کجاست؟
که علاج اهل هر شهری جداست ...
#مثنوی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
... نرمنرمک گفت: شهر تو کجاست؟
که علاج اهل هر شهری جداست ...
#مثنوی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مثنوی
در مثنوی ابیاتی است در وصف فقر و ویرانگری آن در بیان همان حدیث مشهور کاد الفقر ان یکون کفرا...
این سخنان شنیدنی است که عیال یک خانه خطاب به مرد خانه میگوید. مردی که ادعای مدیریت، مردانگی، توانمندی ، سالاری و.. دارد
کاین همه فقر و جفا ما میکشیم
جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
نانمان نه نان خورشمان درد و رشک
کوزهمان نه آبمان از دیده اشک
جامهٔ ما روز، تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز شب از روزی اندیشی ما
خویش و بیگانه شده از ما رمان
بر مثال سامری از مردمان
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم
ما به تیغ فقر بی سر گشتهایم
چه عطا ما بر گدایی میتنیم
مر مگس را در هوا رگ میزنیم
گر کسی مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در مثنوی ابیاتی است در وصف فقر و ویرانگری آن در بیان همان حدیث مشهور کاد الفقر ان یکون کفرا...
این سخنان شنیدنی است که عیال یک خانه خطاب به مرد خانه میگوید. مردی که ادعای مدیریت، مردانگی، توانمندی ، سالاری و.. دارد
کاین همه فقر و جفا ما میکشیم
جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
نانمان نه نان خورشمان درد و رشک
کوزهمان نه آبمان از دیده اشک
جامهٔ ما روز، تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز شب از روزی اندیشی ما
خویش و بیگانه شده از ما رمان
بر مثال سامری از مردمان
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم
ما به تیغ فقر بی سر گشتهایم
چه عطا ما بر گدایی میتنیم
مر مگس را در هوا رگ میزنیم
گر کسی مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#یادداشت_های_پریشانی
#گریز_از_آگاهی
#ازآگاهی_گریزی_تاآگاهی_ستیزی
#مثنوی بر انسان حقیقت جو و زیبایی پرست پنجره هایی را میگشاید که کم نظیر اند.
در جایی از مثنوی جلال بلخ و روم میگوید:
« پیامبران وقتی به انسانها انذار میدادند که این نحوه ی زیستن شما ناقص و ابتر است حال آن که شما آمدهاید که بارها زاده شوید و جاری شوید رو به بیکرانهی خویش»
همه مصطرب و ناراحت میشدند و میگفتند :
چرا شما ما را به اضطراب و ناراحتی می اندازید؟ چرا نمی گذارید در حال خوشی که داریم غرق شویم و لذت ببریم؟
مصلحان بی نفع و ضرر میگفتند: این جُو و جَوّ، گنجای شما را ندارد. شما درواقع برای لذت بردن از سوراخ تنگ دنیا( تنگین مناخ) مجبورید خود را همان قدر کوچک کنید در حالیکه آسمان ها و دریاهایی هست که گنجایش شما را دارد و لذتهایش بی کرانه است..
ولی خوگرفتگان به وضعیت حقیرانهی خویش با ایشان ستیز میکردند و..
چون سفیهان راست این کاروکیا
واجب آمد یقتلون الانبیا...
الگوی کار روشن است ؛ جامعه ای (شخصی) هست که دچار کاستی است، نقص دارد، عیب دارد، بیمار است و.. کسی که صرفا قصدش کمک به این جامعه است #هشدار می دهد و #فاجعه را بر جامعه اعلام و اعلان میکند. اگر آن جامعه یا شخص درصد ِ معقولی از سلامت (جسمی، فکری، روحی و روانی) داشته باشد باید سپاسگزار چنان #مُنذری باشد و به فکر دوای درد خویش بیفتد.
وقتی یک خُبره در مکانیک اتوموبیل، به شما میگوید فلان صدا از موتور به گوش میرسد و احتمالا فلان قطعه رو به نابودی دارد.. شما چه میکنید؟
اگر پزشکی شما را ببیند و بگوید مثلا این دو سه علامت مهم است پیگیرش باش، کار و کردار معمول و معقول چیست؟
آری ما بلافاصله هم به تعمیرگاه میرویم و هم به آزمایشگاه..
سرباز زدن از توجه به چنین هشدارهایی البته دلایل فراوان دارد؛
۱- ما هشدار دهنده را قبول نداریم
۲- ما علم او را انکار میکنیم
۳- ما بهره ای از وضع خراب میبریم
۴- ما حسادت میکنیم
۵- به وضع درهمی که در آنیم خوگرفتهایم مثل کسی که مثلا در مرداب زندگی میکند و باور کرده موجودی مرداب زیست است و در صورت جدا شدن از آن مرداب حتمن نابود میشود..
۶- ما می ترسیم، چون ترسو بزرگ شدهایم. تغییر میترساندمان و #ترس بزرگترین رانهی وجودی انسان است که کاربردی چندگانه دارد گاه میسازد و گاه ویران میکند گاه موجب گریز میشود و گاه ستیز و گاه خشکمان میزند در جایی که هستیم..
۷- و...
به نظر میرسد عموم انسانها بیشتر از آنکه مایل به آگاهی باشند خواهان جهلاند چون آگاهی همراه تغییر و حرکت است حال آنکه جهل ذاتا ایستایی دارد و نهایتن عقبگرد.
ما به عنوان #شخص و #جامعه اغلب مواقع #آگاهی_گریزیم و #آگاهی_ستیز، ما بیشتر اوقات، به جای ارج نهادن به مشفقان و خیرخواهان بی مزد ومنت، و توجه کردن به هشدارهایشان، ایشان را #بایکوت می کنیم سی چهل سال پیش اصطلاح رایج #زندان_ما #بایکوت بود الان گویا #بلاک است و #ریمو...
#محسن_یارمحمدی
پژوهشگر_فرهنگ_ایران
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#گریز_از_آگاهی
#ازآگاهی_گریزی_تاآگاهی_ستیزی
#مثنوی بر انسان حقیقت جو و زیبایی پرست پنجره هایی را میگشاید که کم نظیر اند.
در جایی از مثنوی جلال بلخ و روم میگوید:
« پیامبران وقتی به انسانها انذار میدادند که این نحوه ی زیستن شما ناقص و ابتر است حال آن که شما آمدهاید که بارها زاده شوید و جاری شوید رو به بیکرانهی خویش»
همه مصطرب و ناراحت میشدند و میگفتند :
چرا شما ما را به اضطراب و ناراحتی می اندازید؟ چرا نمی گذارید در حال خوشی که داریم غرق شویم و لذت ببریم؟
مصلحان بی نفع و ضرر میگفتند: این جُو و جَوّ، گنجای شما را ندارد. شما درواقع برای لذت بردن از سوراخ تنگ دنیا( تنگین مناخ) مجبورید خود را همان قدر کوچک کنید در حالیکه آسمان ها و دریاهایی هست که گنجایش شما را دارد و لذتهایش بی کرانه است..
ولی خوگرفتگان به وضعیت حقیرانهی خویش با ایشان ستیز میکردند و..
چون سفیهان راست این کاروکیا
واجب آمد یقتلون الانبیا...
الگوی کار روشن است ؛ جامعه ای (شخصی) هست که دچار کاستی است، نقص دارد، عیب دارد، بیمار است و.. کسی که صرفا قصدش کمک به این جامعه است #هشدار می دهد و #فاجعه را بر جامعه اعلام و اعلان میکند. اگر آن جامعه یا شخص درصد ِ معقولی از سلامت (جسمی، فکری، روحی و روانی) داشته باشد باید سپاسگزار چنان #مُنذری باشد و به فکر دوای درد خویش بیفتد.
وقتی یک خُبره در مکانیک اتوموبیل، به شما میگوید فلان صدا از موتور به گوش میرسد و احتمالا فلان قطعه رو به نابودی دارد.. شما چه میکنید؟
اگر پزشکی شما را ببیند و بگوید مثلا این دو سه علامت مهم است پیگیرش باش، کار و کردار معمول و معقول چیست؟
آری ما بلافاصله هم به تعمیرگاه میرویم و هم به آزمایشگاه..
سرباز زدن از توجه به چنین هشدارهایی البته دلایل فراوان دارد؛
۱- ما هشدار دهنده را قبول نداریم
۲- ما علم او را انکار میکنیم
۳- ما بهره ای از وضع خراب میبریم
۴- ما حسادت میکنیم
۵- به وضع درهمی که در آنیم خوگرفتهایم مثل کسی که مثلا در مرداب زندگی میکند و باور کرده موجودی مرداب زیست است و در صورت جدا شدن از آن مرداب حتمن نابود میشود..
۶- ما می ترسیم، چون ترسو بزرگ شدهایم. تغییر میترساندمان و #ترس بزرگترین رانهی وجودی انسان است که کاربردی چندگانه دارد گاه میسازد و گاه ویران میکند گاه موجب گریز میشود و گاه ستیز و گاه خشکمان میزند در جایی که هستیم..
۷- و...
به نظر میرسد عموم انسانها بیشتر از آنکه مایل به آگاهی باشند خواهان جهلاند چون آگاهی همراه تغییر و حرکت است حال آنکه جهل ذاتا ایستایی دارد و نهایتن عقبگرد.
ما به عنوان #شخص و #جامعه اغلب مواقع #آگاهی_گریزیم و #آگاهی_ستیز، ما بیشتر اوقات، به جای ارج نهادن به مشفقان و خیرخواهان بی مزد ومنت، و توجه کردن به هشدارهایشان، ایشان را #بایکوت می کنیم سی چهل سال پیش اصطلاح رایج #زندان_ما #بایکوت بود الان گویا #بلاک است و #ریمو...
#محسن_یارمحمدی
پژوهشگر_فرهنگ_ایران
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#مثنوی_درنگ
- در ستایش ایستادن بر یک کار و پایداری
...سایهٔ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
جمله دانند این اگر تو نگروی
هر چه میکاریش روزی بدروی....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- در ستایش ایستادن بر یک کار و پایداری
...سایهٔ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
جمله دانند این اگر تو نگروی
هر چه میکاریش روزی بدروی....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹