نیازستان
1.56K subscribers
790 photos
107 videos
132 files
236 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#لاطالائیل ،

همه‌ی ما انسان‌ها و حتا حیوانات، از هرچیزی که لحظه‌ای بار کُشنده‌ی #بودن را از دوش‌هایمان بردارد استقبال می‌کنیم.
تمام مخدرات با ما چنین می‌کنند. مسکرات و مخدرات، جاه و مقام و ثروت و... حتا علم و اعتقاد و کار و ... همه و همه برای رهانیدن ما از #بار_هستی است و البته که در این میان عشق و محبت برترین است...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#تکرارستان

«سلطان سنجر را در آن وقت كه به دست غُزان گرفتار شده بود، پرسيدند: علت چه بود كه ملكی بدين وسعت و آراستگی كه تو را بود چنين مختل شد؟
گفت: كارهای بزرگ به مردم خرد فرمودم و كارهای خرد به مردم بزرگ، كه مردم خرد كارهای بزرگ را نتوانستند كرد و مردم بزرگ از كارهای خرد عار داشتند و در پی نرفتند. هر دو كار تباه شد و نقصان به ملك رسيد و كار لشگری و كشوری روی به فساد آورد.»

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- جهان_جنون

در کهکشانی که با سرعتی بیش از دومیلیون کیلومتر بر ساعت
به سوی مرکز هیچ
بی‌تاب
بی‌قرار
می‌دود
من برای تو، کهکشان کهکشان اضطراب‌،
چه می‌توانم کرد؟!

برای این جهان جنون
چه قطره‌ای آب
چه دریا دریا خون
فرقی نمی‌کند

شاید‌ فقط گاه‌گاهی
به شعری برآمده از آتش آهی
دست و دلت
در این بی‌کرانه‌ی سرد
کمی گر بگیرد
تا ستاره‌ای از میلیاردها ستاره ی این کهکشان درد
نمیرد ..
#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،

وقتی این راز بزرگ را دریافتی که میدان بزرگترین نبردها در درون توست و نیرومندترین دشمنت کسی نیست جز خودت نخستین گام‌ها را برای آرامش برداشته‌ای.
کسی که با خود به صلح برسد با تمام هستی آشتی کرده‌است. چنین کسی طلب‌کار هیچ‌کس نیست و بدهکار هیچ‌کس نیز ...
تنها در چنین وضعی است که چونان قویی تنها در دریای خویش، سبک غوطه‌ور خواهی شد..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل

گفتارها و کردارهای انسان‌ها تابعی از دانسته‌ها و دریافت‌هاشان است. از آن رو که دانسته‌ها و دریافتهای آدمیان تغییر می‌کند گفتار و کردارشان نیز تغییر خواهدکرد. البته که این تغییر بیان احوال انسانی است و جای خوش‌حالی دارد‌. پس هیچ‌گاه از تغییر سخنان و رفتار آدمیان غمگین، شاد یا متعجب نباش..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادستان

نگفتمت: مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که: به نقش‌ جهان مشو راضی
که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

نگفتمت که: منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم

نگفتمت که: چو مرغان به‌ سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که: تو را ره‌ زنند و سرد کنند
که آتش و تبِش و گرمی هوات منم

نگفتمت که: صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه‌ی صفات منم

نگفتمت که: مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم

پ.ن: در کتاب مناقب العارفین برای سبب و چه‌گونه‌گی سروده شدن این غزل حکایتی نقل شده که مرحوم فروزانفر در کلیات شمس آن را نقل کرده است. هرچند ممکن است این حکایت نیز از برساخته‌های پسینی مریدان مولانا باشد منتها به هیچ وجه خواندنش خالی از لطف نیست...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

دیگران چیزی نیستند جز آیینه‌های بسیاری که ابعاد گوناگون بود ِ ما را به نمود می‌کشند.
بارها تجربه کرده‌ای؛ وقتی خوشی و احوالت خوش است با خطاکارترین‌ها همدلی و مانوس و چون در درون اسیر طوفانی حتا نیکان را زشت و ناخوش می‌دانی. امید که با خویش به آشتی برسی که قطعن می‌توانی....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان
- هم‌چنان ما و زبان

    پس از طوفان بنیان کنی که از بیابانهای نجد و حجاز و یمامه و... برخاست و تاروپود دودمان شاهان ساسانی را به باد داد، ایرانیان طبق شیوه‌ی تاریخی خویش پس از یکی دو قرن تلاش و شکیبایی، به احیای جهان خویش ذیل نامی نو توفیق یافتند و این توفیق چونان که باید و همچون همیشه در #زبان اتفاق افتاد.
در آنچه بعدها ادبیات نام گرفت، قصیده‌سراییِ مأخوذ از زبان تازی، در زبان فارسی راهی دیگر پیمود و خود آغازگر قوالب شعری دیگری همچون غزل و قطعه و... شد.
سخن‌وران قرون ابتدایی ه.ق در آغاز ِ قصیده چندین بیت تغزل و تشبیب و.. سرودند و بعد به سراغ تنه‌ی اصلی و محتوای مد نظر رفتند ( توصیف ، مدح و...) از دل این نوآوری بعدها «طرز» غزل سرایی صورت گرفت که در ادبیات جهان کم نظیر است...
جدای از این مقدمه که می‌تواند مقاله‌ای مطول شود، یادآورد یک نکته بسیار قابل توجه است؛ شعر ادوار نخست ِ زبان فارسی ِ نوین، روان ، ملموس، مانوس ، زمینی و قابل درک عموم است. این خصیصه ای است که از قرن ششم اندک اندک از شعر فارسی رخت میبندد تا زبان و بودن ما ایرانیان دگرگون شود. که از قضا بررسی چه‌گونه‌گی و چرایی و نتایج چنین تغییری خود عنوان چندین پژوهش میتواند باشد.

برای مطالعه‌ی همراهان نمونه ای دل‌کش ارائه می‌شود‌. این ابیات، تغزل ِ آغازین یک قصیده از فرخی سیستانی است.

دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی ازتو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان‌که یک‌سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بی‌گنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

که دانست کز تو مرا دیدباید
به چندان وفا این همه بی‌وفایی

سپردم به تو دل، ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا که آگه نبودم
که تو بی‌وفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی

نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی

مرا خوار داری و بی‌قدر خواهی
نگر تا بدین خو که هستی نپایی..

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دیوارنوشت‌های_عربی

در خانه‌ات را کوفته‌ام، از آن زمان که درخت بود..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از دفتر
#شعرهای_بی_مخاطب
خطابه‌ای در #رفتن

... کسی به کسی نرسیده بود
کسی کسی را پیدا نکرده بود و...
ما در مسیری که از میلیون سال پیش آغاز شده بودیم، در بعد ازظهر یک شهریور ملایم تهران که آفتاب کم‌کمَک مایل می‌شد به قله‌ی توچال، به هم رسیدیم آرام دستت را گذاشتی در دستهای من.
تو تابستان بودی من پاییز.
فصلی شروع شد که نه تابستان بود و نه پاییز. در هیجان کوچه‌_داغ‌های تابستان می‌دویدی بی‌قرار، گوشه گوشه‌ی جانت زخم داشت اما نمی‌دانستی این تازه اول زخم خوردن است. پرنده‌‌ی مجروح از سروپر کوفتن به قفس، وقتی قفس را وامی‌گذارد و پرمی‌کشد به جهان بزرگ‌تر، نمی‌داند با این کار دارد به پیش باز زخمهای بزرگ‌تر می‌رود. اما همه‌اش که زخم نیست التیام هم هست و خنکای کلمات و نوازش نگاه‌ها و... رسیدن به میوه‌های تازه.
در رسیدن به هر میوه‌ی نوبر، تمنای چیدن و چشیدن بود که نبض رگانت را چندبرابر می‌کرد و سرشار از حس‌های مبارک می‌شدی..ولی من پاییز بودم. باید همپای‌ات تابستان می‌شدم منی که هیچ تابستانی را باران نشده بودم...
گفتیم ، خندیدیم ، گریستیم ، ترسیدیم ، شک کردیم، دلخوری بود غم بود و.. سوء تفاهم هم. اما هیچ‌گاه قصد دل‌آزردن در میانه نبود و سودای سودبردن، یا قصد زخم زدن و... هرچه بود، خالص دل‌نگرانی بود و خلوص ِ گذری ناب از تمامی تابستان.
تابستان فصل شتاب است. اشتباه کرده‌اند که فصل بلوغش دانسته‌اند گیلاس و آلبالو میوه‌های سرخ شهوت معصومانه‌ هستند و چشیدن هم دارند اما پاییز فصل بلوغ است و من باید شکیبا می‌بودم تا تو پاییز شوی ، زیباتر ، باوقارتر ، پرشکوه‌تر ، آرام‌تر و...تا برسی بع میوه‌هایی از جنس انار و انگور و سیب، میوه‌های پاییزی ..
که هم ته‌رنگ و ته‌عطر و ته‌طعم بهار دارند؛ چرا که شکوفه در بهار بسته‌اند و هم گرمای سوزان تابستان، چراکه در داغ آفتاب این فصل بالغ شده اند تا در پاییز برسند هم وقار پاییز و حتا سکوت پاک زمستان که بسیار گاه به زمستان می‌رسند تا ما در شب یلدای انار انگور تمام فصول زنده‌گی‌مان را مرور کنیم.
و حالا...
حالا هم کسی از کسی عبور نکرده ، کسی از کسی نگذشته، توالی فصل‌هاست این.
اینک من، زمستان. وَ تو، که در آستانه‌ی پاییزی و می‌خواهی پاییز شوی ...
تو چه بخواهی یا نه، همچنان خواهی رفت مثل همیشه، فقط نخواه که بمانی. مثل تمامی پاییز که دو فصل را بدوش می‌کشد تا زمستان شود.
فقط اگر پاییز شدی و در مسیر برخوردی به یکی که تابستان بود برایش تابستانی کن برسانش به پاییز . همان‌طور که من تو را....

#محسن_بارانی بهمن ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل

زنده‌گی انسان بی‌شرمانه کوتاه است اما با همه‌ی کوتاهی، مجالی بسیار بسیار وسیع و عمیق است.
این را کسانی گفته و نشان داده‌اند که در همین مجال اندک کارهایی بسیار سترگ و بزرگ کرده‌اند.
تقریبن همه‌گی‌شان نالیده‌اند که:
می‌توانسته‌اند کار‌های بزرگ‌تر دیگری نیز انجام دهند اما عمر و زمان خویش را تلف‌کرده‌اند..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل

    یکی از فواید/مضرات گذر زمان و نیک دیدن جهان این است که؛ از جایی به بعد دیگر هیچ چیز باعث تعجب و حیرت تو نمی‌شود.
تو آن‌قدر دیده و شنیده و... فهیده‌ای که گفتارها و کردارهای به‌راستی شگفت نیز هیچ تاثیری در تو نخواهند داشت...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگ_عربی
#غادة_السمان

كن كالحزن يا حبيبي،
وامكث معي.

------- ترجمه؛
اندوه شو محبوب من
و با من
بمان
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#شعرستان

#بامداد(احمد_شاملو)

نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهندگان رانمی خواستم و
خفّت چشندگان را.

می خواستم نام تو را بدانم

وتنها نامی را که می خواستم بدانم
ندانستم.

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#درنگ_عربی
#محمود_درویش - عاشقانه‌ها


شدّت على يدي
و وشوشتني كلمتين؛
- أعزّ ما ملكته طوال يوم -

" سنلتقي غدا "

و لفّها الطريق

حلقت ذقني مرتين !
مسحت نعلي مرتين
أخذت ثوب صاحبي...
و ليرتين...
لأشتري حلوى لها و قهوة مع حليب!

*

وحدي على المقعد
و العاشقون يبسمون...
و خافقي يقول:
و نحن سوف نبتسم !

*

لعلّها قادمة على الطريق...
لعلّها سهت...
لعلّها ... لعلّها

و لم تزل دقيقتان !

*
النصف بعد الرابعة
النصف مرّ
و ساعة ... و ساعتان
و امتدت الظلال
و لم تجيء من وعدت
في النصف بعد الرابعة...

----------- برگردان: محسن یارمحمدی

دستم را فشار داد
لب بر گوشم نهاد و
دو کلمه نجواکرد:
- عزیزترین چیزی را که در تمامی روز به‌کف آوردم -
« تا فردا »
و خیابانش
از دیده‌ نهان کرد

دوبار
گونه‌هایم را تراشیده‌ام
دوبار
کفشهایم را برق انداخته‌ام
پیراهن دوستم را قرض گرفته‌ام
و مقداری پول هم
تا برایش
شیرینی ، قهوه و کمی شیر بخرم

نشسته‌ام تنها
روی صندلی حالا
و عشاق لبخند می‌زنند
دلهره‌ام می‌گوید:
« ما نیز به‌زودی لبخند می‌زنیم»


- شاید در راه است...
- نکند فراموش کرده‌است...
- نکند ... نکند ...

و نمی‌گذرند این دقیقه‌ها

- « سی دقیقه پس از چهار »
سی دقیقه گذشت
و ساعتی نیز
و ساعاتی بسیار
تاریکی رخت افکنده در خیابان
و نمی‌آید هرگز
کسی که میعاد نهاد
سی دقیقه پس از چهار...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دیوارنوشتهای_عربی

سرزمین مادری‌
مثل زن‌بابا
رفتارمی‌کند با ما...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تقدیم
سیاوش قمیشی
#کارستان

#سیاوش_قمیشی در نوجوانی برایم ناشاخته‌بود اما وقتی درسالهای اول دانشگاه ترانه‌ی «فرنگیس» را شنیدم علیرغم صدای غیرمعمول خواننده دربرابر آهنگ، تنظیم و متن ترانه به احترام ایستادم و حالا سی سالی می‌شود برخی کارهای این هنرمند ماندگار موسیقی پاپ، راک و.. را به اصرار دنبال می‌کنم
قمیشی ازمعدود اهالی موسیقی پنجاه سال اخیراست که هم سواد آکادمیک دارد، هم قریحه، هم هوش، هم پیگیری ، هم فهم کلامی و..بسیاری چیزهای دیگر و از قضا همان صدای غیرمعمول در کنار این امتیازات تبدیل به چیزی شده که در خاص‌شدن او تاثیر به‌سزا داشته
در آخرین کار او #تقدیم، برای همه به‌ویژه جوان‌ترهای علاقه‌مند به موسیقی و ترانه ده‌ها نکته می‌بینم
به تک‌تک کلمات و جملات این ترانه دقت کنید که بر جهانی از شور و شعور و شعر گشوده می‌شود
این ترانه به‌گمانم آخرین مقاومت‌های عشق در مفهومی است که روزگار جدید کمر به قتل یا فراموشی آن بسته
من مطمئنم تمام متولدین عاشق پیشه‌ی دهه‌ی شصت و قبل از آن این ترانه را بسیار دوست خواهند داشت اما این دوست‌داشتن درمیان دهه‌هفتادی‌ها به بعد کم‌رنگ می‌شود.
چیزی که نباید اتفاق بیفتد اما..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- آیا جهل ویران‌گرتر است یا توهم علم؟

۱- نخست چیزی که به نظرم می‌رسد این‌که: سال‌هاست بسیاری از ما مروج «فرهنگ پرسش‌گری» بوده‌ایم و من نیز هنوز هم به بچه‌های جست‌وجوگرم نخستین سفارشی که دارم این است: «در برابر هر واژه، ترکیب، جمله و متن ... نشان پرسش بگذارید»
اما مدتی‌ست که به این نکته بسیار فکرمی‌کنم « آیا می‌توان یا باید خود ِپرسش و پرسش گری را نیز به پرسش کشید؟!»
پاسخ روشن است: اگر خود ِ پرسش و روند پرسش‌گری(نیاتش را کاری ندارم) را به چالش نکشیم بدجور گمراه خواهیم شد. همان طور که مدتهاست خود معرفت موضوع معرفت شده خود پرسش هم موضوع پرسش است‌.

       به همین پرسش مطروحه در عنوان دقت کنیم؟ می‌توان چندین پرسش از آن درآورد؛ اصلن جهل چیست؟ علم کدام است؟ توهم علم چیست و از کجا آمده؟ چرا انسان مجبور به دوگانه‌سازی است؟ جهل/علم، زن/مرد، این/آن و... این دوگانه‌سازی چه کرده در تاریخ ِجهل و تاریخ ِعلم بشر؟ نسبت علم جهل به هم چیست؟ نسبیت‌شان؟ در همین سوال توهم علم چه فرقی با جهل دارد؟ ریشه‌هاشان در کجاست و از کجا آب می‌خورند‌؟ این پرسشی که طرح شده اصلن درست است؟ جایگاه خاص یا محمل بررسی ویژه‌ای ندارد؟ و...به نظر می‌رسد پرسش باید موضوع پرسش باشد
۲- من به توهم علم باور دارم و این ویژه‌گی ازلی بشر را یکی از همه‌گیرترین بیماری‌های بشر یکی دوسده‌ی اخیر می‌دانم به‌ویژه در ایران.
چرا؟! یکی از جان‌های اصلی علم در روزگار ما
مفهوم «دست‌رسی» است علم چونان ابزاری ابزارساز تلاش کرده‌است که همه چیز را در دست‌رس بشر قرار دهد.
فرستادن #جیمزوب نه بردن ما به بی‌کران که آوردن و قراردادن بی‌کران در برابر چشمان کرانه‌مند ماست‌. و این کاری‌ست که علم با خدا یا هر مفهوم و موضوع پیش‌تر دور از دست کرده‌است.تلاش برای راز_زدایی از هستی و تمام اجزایش دقیقن بدین معناست که همه‌چیز در دست‌رس است. وحشتناک این‌که خود علم نیز از این آفت مصون نمانده و این دردست‌رس بودن چونان موریانه به جان درخت علم افتاده و هرروز دارد او را از درون می‌پوساند.
در شکل گرفتن شبکه‌ی نوین علمیت و عالمیت دقت کنیم.
طالب علمان قدیم، ویژه‌گی‌ها، خلق و خوها و طبقه، اهداف و.. شان را مشخص کنیم. از دیگر سو همین ویژه‌گی‌های عالمان را بنویسیم. محتویاتی که علم میدانستند، مکان و زمان و چه‌گونه‌گی ارائه و دریافت ، مسببان و یاوران این شبکه و...
و بعد همه‌ی این‌ها را مقایسه کنیم با روزگار خودمان آیا گرانی‌گاه تمام این شبکه در گذشته دیریابی و امروزه در دست‌رس بودن نیست؟
بعد محصول این دو چه و چه هاست؟!
۳- پیش‌ترها طالب علم چه مقدار راه را با چه انگیزه ای باید می‌پیمود تا به محضر استادی در نظامیه‌ای ، مدرسه‌ای و... برسد؟ از بلخ به سپاهان از سپاهان به ری؟ از ری به تبریز از تبریز به بغداد، از بغداد به دمشق و حلب و..که فلان استاد در فلان جاست باید رفت و آموخت و حالا چه؟
در گذشته جنس علم و هنر نیز بیشتر هم‌جنس با #سلوک بود و امروزه از جنس #کسب این‌ها چه فرقی دارند؟
پیش‌ترها اغلب عطش ِ دانایی بود و امروزه بیش‌تر میل کسب مجوزی بالاتر برای یدک کشیدن عنوانی و استخدام در جایی از همین شبکه‌ی مخوفی که از قضا و علی‌الظاهر علم‌‌بنیاد است.
این‌که « ساخت قلم و کاغذ و بعدها آمدن چاپ و فراگیر شدن آموزش اجباری(؟!) چه کرده با علم. جهان #دیجی_کالایی چه‌طور؟! جهانی مه همه را #رسانه دار و مخاطب‌دار کرده است؟این یکی چه‌ها خواهدکرد با بشر؟!
و بی‌شک این‌ها سوالاتی بسیار مهم‌اند.

نکته: (این آموزش اجباری هم مثل اجباری ارتش است باید دید در قدیم سپاه و سپاهی‌گری چه بود و چه می‌کرد و.... اکنون چه؟!)

۴- به گمان من نخستین مولود «علم ِ در دست‌رس» توهم فراگیر عالم بودن‌است توهمی که گریبان خرد و کلان ما را به بیش و کم گرفته؛
-من تحصیلات دارم دانش‌گاه رفته‌ام
- من کارشناسم
- من کارشناس ارشد ترافیکم
- دکترم من
- من چندین‌بار مثنوی را خوانده‌ام و...
همه و همه موجب #توهم_دانشمندی شده که بی‌شک این امر خطری به مراتب بزرگتر برای علم دارد تا خود جهل..

               #محسن_یارمحمدی
  #جست‌وجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مرگستان

تمام عمر تلاش کرده‌ام نفرت را از خویش برانم اما درباره‌ی برخی‌ها این‌کار برایم غیرممکن بوده است. یکی از منفورترین و پلشت ترین چهره‌های اشمئزاز آور برای من #پوتین است. من هرگز او را ندیده ‌ام مگر این‌که قبل ، هنگام و پس از دیدنش یاد اهرمن نیفتاده باشم. او در ذهن و دل من نماد تمام تجاوزات دویست سیصد ساله‌ ای است که اعقابش برسر ایران آورده‌اند و کشوری که جز شر و تباهی هیچ هدیه‌ای برای ایران نداشته است... و کمترین کارش جدا کردن مساحتی بیش ازمساحت فعلی ایران از پیکر واحد ایران است.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل

  ما مسافران عدم به عدم‌ایم. تخته پاره‌هایی افتاده بر اقیانوس متلاطم وجود. به هم می‌خوریم ، اندکَکی همراه می‌شویم، گاه کَمَکی بر جهت حرکت دیگری تاثیر می‌گذاریم و سرانجام بی‌هیچ خاطره‌-خطی، چونان رد پای مغموم شهاب‌سنگی شعله‌ور در صفحه‌ی عدم محو می‌شویم...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹