#یادداشتهای_پریشانی (۱)
از #حیوان_ناطق تا #حیوان_تاریخمند و..
ماجرای من و تعریف انسان:
از روزگاران نوجوانی که جدی شد چیستی انسان و کیستی او ، افتاده ام در مسیری که هرازگاه برای خودم تعریفی میدهم از انسان و البته مدتی بعد ( چندماه یا چند سال بعد) میبینم کسان دیگری نیز چنین اندیشیده و گفته اند الا من که برای خود میگویم و خود
باری نخست می شنیدم و میخواندم :
#حیوان_ناطق، که سخنگو منظور بود اما بعد میفهمیدم این ناطق صرفا #گویا نیست نطق اینجا #لوگوس است و زبان محمل اندیشه است و لوگوسی داریم و #اروسی و...
یکی از اصالت اندیشیدن میگفت و دیگری از #شک یکی #اگزیست بود و یکی #ابزورد و یکی از #حیوان_اقتصادی گفت آن یکی از #حیوان_آینده_نگر بعدی از #حیوان_پس_اندازکن و.. پرده برمیداشت و دیگری از #حیوان_ناراصی و دیگری از... تا اینکه از جایی به بعد خودم برای خودم تعریف ارائه کردم چون من باید اقناع میشد؛
و انسان حیوان #تاریخ_مند شد .نه به اعتبار گذر زمان و برجا ماندن آثار انسانی. که ، این انسان بود که در گذر زمان #میشد و مثلا گوسفند #نمیشد و نه تنها در قامت تمامت انسان که فردا_فرد انسان تاریخمند بود در پیوند با جهان ، دیگران و خویش تاریخ اینجا صیرورت بود و توجه به آن چه در مقام فردی چه در شکل انسان_کلی ..
در کودکی پدربزرگ میگفت آدمی باید نام هفت پدر پیش از خویش را بداند و حالا فکر میکنم او هم حتما از پدر بزرگش شنیده بود و این به یاد داشتن تبار همان #تاریخمند بودن است و..
مدتی گذشت و باز وجه دیگری از انسان برایم پدیدار شد و انسان شد #حیوان_قصه_گو..
باز شرحش بسیار مفصل است و دراین تعریف قصه چیزی است مثل #خود_انسان ...
خیال، بازنمایی در زبان ، عدم رضایت به آنچه هست و گریز ناگزیر از آن ، #بافتن و... همه و همه در قصه بود و خود انسان هم...
اینبار انسان ، وقتی روایت آنچه را در شکار امروزش اتفاق افتاده به گونه ای دیگر به مخاطبان مشتاقش که زنان بودند و کودکان ارائه می کرد انسان شد و چون زنان بخاطرسپارتر بودند همان روایات را قصه_تر کردند و شدند #شهرزاد های قصه گو..
و...
حالا و این روزها چندی است به این تعریف رسیده ام .
بگذارید سرفصل بعدی را در یادداشت بعدی بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از #حیوان_ناطق تا #حیوان_تاریخمند و..
ماجرای من و تعریف انسان:
از روزگاران نوجوانی که جدی شد چیستی انسان و کیستی او ، افتاده ام در مسیری که هرازگاه برای خودم تعریفی میدهم از انسان و البته مدتی بعد ( چندماه یا چند سال بعد) میبینم کسان دیگری نیز چنین اندیشیده و گفته اند الا من که برای خود میگویم و خود
باری نخست می شنیدم و میخواندم :
#حیوان_ناطق، که سخنگو منظور بود اما بعد میفهمیدم این ناطق صرفا #گویا نیست نطق اینجا #لوگوس است و زبان محمل اندیشه است و لوگوسی داریم و #اروسی و...
یکی از اصالت اندیشیدن میگفت و دیگری از #شک یکی #اگزیست بود و یکی #ابزورد و یکی از #حیوان_اقتصادی گفت آن یکی از #حیوان_آینده_نگر بعدی از #حیوان_پس_اندازکن و.. پرده برمیداشت و دیگری از #حیوان_ناراصی و دیگری از... تا اینکه از جایی به بعد خودم برای خودم تعریف ارائه کردم چون من باید اقناع میشد؛
و انسان حیوان #تاریخ_مند شد .نه به اعتبار گذر زمان و برجا ماندن آثار انسانی. که ، این انسان بود که در گذر زمان #میشد و مثلا گوسفند #نمیشد و نه تنها در قامت تمامت انسان که فردا_فرد انسان تاریخمند بود در پیوند با جهان ، دیگران و خویش تاریخ اینجا صیرورت بود و توجه به آن چه در مقام فردی چه در شکل انسان_کلی ..
در کودکی پدربزرگ میگفت آدمی باید نام هفت پدر پیش از خویش را بداند و حالا فکر میکنم او هم حتما از پدر بزرگش شنیده بود و این به یاد داشتن تبار همان #تاریخمند بودن است و..
مدتی گذشت و باز وجه دیگری از انسان برایم پدیدار شد و انسان شد #حیوان_قصه_گو..
باز شرحش بسیار مفصل است و دراین تعریف قصه چیزی است مثل #خود_انسان ...
خیال، بازنمایی در زبان ، عدم رضایت به آنچه هست و گریز ناگزیر از آن ، #بافتن و... همه و همه در قصه بود و خود انسان هم...
اینبار انسان ، وقتی روایت آنچه را در شکار امروزش اتفاق افتاده به گونه ای دیگر به مخاطبان مشتاقش که زنان بودند و کودکان ارائه می کرد انسان شد و چون زنان بخاطرسپارتر بودند همان روایات را قصه_تر کردند و شدند #شهرزاد های قصه گو..
و...
حالا و این روزها چندی است به این تعریف رسیده ام .
بگذارید سرفصل بعدی را در یادداشت بعدی بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_همیشه
حکایت من و #استاد..
فکر میکنم طی این شش هفت روز میانه ی مهر ماه، آنقدر که دوستان و عزیزانم نگران حالم بودند وتسلیت گفتند در مرگپدرم تسلیت نگفتند و نگران نبودند و بنا بر این میتوانم چنان پرشور و شعار بنویسم و پر سوز و گداز بنگارم که حسابی #هیجان زده شوید و..
اما برای کسی که در مکتب #ایران برآمده و رشد کرده و آموزگارانش فردوسی و ناصرخسرو و سهروردی و عطار و سعدی و مولانا و حافظ بوده اند و زرین کوب ها و شفیعی ها و پورنامداریان ها و... #شجریان ها...ضمن محفوظیت #شعار و #هیجان اصل بر چیز دیگر است.
برای حفظ شعار، میگویم :
اگر سامیان و سواران دشت نیزه گذار، #داوود داشتند که با صدایش انسان ها و حیوان ها می مردند ما #سیاوش داریم که در صدایش انسان و حیوان زنده میشوند
هراس تاریکی از فریاد #مرگ_بر_سیاهی نیست آنچه او را پس می راند افروختن #شمعی است خدایی
همه میتوانند فریاد مرگ بر... سر دهند اما آنان که میتوانند چیزی #بسازند نیاز جامعه ی مایند
فردوسی و حافظ و..پی افکندند از نظم کاخی بلند که دست و چشم هیچ اهریمنی را توان ویران کردن یا نادیده گرفتن آن نیست و #شجریان با همان سخنان و آهنگها و آوازها کاخی ساخت که باید زمانها بگذرد تا بدانند چه شده است
باور دارم حتا خود استاد و دیگران هرقدر بدانند،هنوز نمیدانند #استاد چه کرده است و..
و اما حکایت من و #استاد
کامیاب بوده ام که از ده سالگی #ای_مه_من.. می شنیدم ودر نوجوانی پول توجیبی ام را برای خریدن #بیداد و #آستان_جانان و #دستان صرف میکردم و یکی دوسال دیگر انس من و این صدا و آنها نواهای همراه چهل ساله خواهد شد. بلوغ در راه است.
و طی این چند دهه چه چیزهای استاد شد مایه ی عظمت من نظیرش در ذهن و جان من !؟
۱- امضایش.
کدام چهره ی پرنفوذ و پرآوازه و محبوب القلوب تاریخ گذشته و حال ایران را میشناسید که امضا کند(خاک پای مردم ایران چنان همقافیه شودبا (#محمدرضا_شجریان)؟
دیده اید اکثریت هنربندان دوریالی طلبکار مردمند اما کجای زندگی و کار شجریان جز احترام به مردم می بینید!؟ چنان زیسته که گویا او بدهکار مردم است و زهی حلال زادگی که #همایون و دگر فرزندانش نیز چنین اند
۲- ما هیچوقت از او ناله نشنیدیم ، ناسزا نشنیدیم، نفرین نشنیدیم، طعنه و تمسخر ندیدیم و... اگر بود همه در #کار بود . چیزی که تک تک ما به اجرایش نیازمندیم #کار
و نگاهی به تاریخ درد صدسال اخیر و هزاران سال ایران نشان میدهد که فقط کار بوده که اهریمن تباهی و سیاهی را شکست داده و نه چیز دیگر.. از فردوسی و ابن سینا تا دهخدا و بیضایی و درودی و.. بپرسید.
۳- کار عالیست اما آنچه کار امثال شجریان را کاری تر میکند کار در شرایط مرگ است و #ایمان به کار
۴- ادب و متانت #شجریان برای من یادآور اسطوره ی انسان ایرانی است حتا به هنگامه ی رزم نیز شسته رفته ترین سخنان را میگوید و که میداند این کار چنان تاریکی را به وحشت می اندازد که حد ندارد چون وقتی برای شکست سیاهی از ابزار او بهره میگیری سیاهی بسیار خوشحال است چون تو را تداوم خویش می یابد و میخندد که: « تو نیز از خودمایی»
۵- شجریان نه تنها در عرصه عمومی( کار هنری و اجتماعی و..)پیروز شد که در اصلی ترین نبرد نیز #شاه_دژ خانواده را تباه نکرد إن فی ذلک الذکری لمن کان له قلب..
۶- شجریان نمی گفت پاک است او پاک بودن را نشان میداد چیزی که مورد بغض پلیدی است.
۷- برای امثال #استاد هنر وکار و.. #سلوک است از جنس #صیرورت قرآنی است.او در کارهایش و زندگی اش #میشد و شد
۸- آشنایی عیانی و نهانی او با ادبیات فارسی و فهم جانی سخنان حکمای ایرانی در میان بزرگان ادبیات کم نظیر است چه برسد به اهالی موسیقی
۹- از موسیقی آنقدر می دانم که نام دستگاهها را و برخی گوشه ها را و فرق آواز و تصنیف را و.. سه تاری و #مرغ_سحر را. اما همین چند جرعه دانسته از دریای موسیقی ایرانی،به من میگوید نه #دستان تکرار خواهد شد و نه #بیداد و... البته که هرگز نه سنتور #مشکاتیان را فراموش میکنم در تکمیل و تکامل صدای #استاد، نه تار بیکجه خانی و علیزاده و..را نه کمانچه ی کلهر و نی عندلیبی را ونه فرهنگ فر یا کامکارها و..را
۱۰- #شجریان در بزنگاه تاریخ معاصر در کنار مردم ایستاد و چونان اسلاف خویش(خیام و حافظ) رندانه و به هزار زبان از #مهرپرستی و #مستی گفت و تاریکی #دلاله را با #کار و تولید به سخره گرفت
۱۱- شجریان #پرکار است بسیار بسیار و با اینهمه کار ،منی عمر بر سر ادبیات فارسی و عربی نهاده ام وقتی از منظر خواندن ابیات آثارش مینگرم شاید لغزشهایش دو رقمی نشود و کیست نداند که در خواندن مثلا هزار بیت بد خواندن سه چهار بیت اصلا مشکلی نیست چه رسد به آواز خواندنش
۱۲- در روزگار سفله پروری و کم مایگی و میان مایگی شجریان باسواد و پر مایه..
۱۳- به بعدش برای بعد انشاالله
#محسن_بارانی مهر درد ۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حکایت من و #استاد..
فکر میکنم طی این شش هفت روز میانه ی مهر ماه، آنقدر که دوستان و عزیزانم نگران حالم بودند وتسلیت گفتند در مرگپدرم تسلیت نگفتند و نگران نبودند و بنا بر این میتوانم چنان پرشور و شعار بنویسم و پر سوز و گداز بنگارم که حسابی #هیجان زده شوید و..
اما برای کسی که در مکتب #ایران برآمده و رشد کرده و آموزگارانش فردوسی و ناصرخسرو و سهروردی و عطار و سعدی و مولانا و حافظ بوده اند و زرین کوب ها و شفیعی ها و پورنامداریان ها و... #شجریان ها...ضمن محفوظیت #شعار و #هیجان اصل بر چیز دیگر است.
برای حفظ شعار، میگویم :
اگر سامیان و سواران دشت نیزه گذار، #داوود داشتند که با صدایش انسان ها و حیوان ها می مردند ما #سیاوش داریم که در صدایش انسان و حیوان زنده میشوند
هراس تاریکی از فریاد #مرگ_بر_سیاهی نیست آنچه او را پس می راند افروختن #شمعی است خدایی
همه میتوانند فریاد مرگ بر... سر دهند اما آنان که میتوانند چیزی #بسازند نیاز جامعه ی مایند
فردوسی و حافظ و..پی افکندند از نظم کاخی بلند که دست و چشم هیچ اهریمنی را توان ویران کردن یا نادیده گرفتن آن نیست و #شجریان با همان سخنان و آهنگها و آوازها کاخی ساخت که باید زمانها بگذرد تا بدانند چه شده است
باور دارم حتا خود استاد و دیگران هرقدر بدانند،هنوز نمیدانند #استاد چه کرده است و..
و اما حکایت من و #استاد
کامیاب بوده ام که از ده سالگی #ای_مه_من.. می شنیدم ودر نوجوانی پول توجیبی ام را برای خریدن #بیداد و #آستان_جانان و #دستان صرف میکردم و یکی دوسال دیگر انس من و این صدا و آنها نواهای همراه چهل ساله خواهد شد. بلوغ در راه است.
و طی این چند دهه چه چیزهای استاد شد مایه ی عظمت من نظیرش در ذهن و جان من !؟
۱- امضایش.
کدام چهره ی پرنفوذ و پرآوازه و محبوب القلوب تاریخ گذشته و حال ایران را میشناسید که امضا کند(خاک پای مردم ایران چنان همقافیه شودبا (#محمدرضا_شجریان)؟
دیده اید اکثریت هنربندان دوریالی طلبکار مردمند اما کجای زندگی و کار شجریان جز احترام به مردم می بینید!؟ چنان زیسته که گویا او بدهکار مردم است و زهی حلال زادگی که #همایون و دگر فرزندانش نیز چنین اند
۲- ما هیچوقت از او ناله نشنیدیم ، ناسزا نشنیدیم، نفرین نشنیدیم، طعنه و تمسخر ندیدیم و... اگر بود همه در #کار بود . چیزی که تک تک ما به اجرایش نیازمندیم #کار
و نگاهی به تاریخ درد صدسال اخیر و هزاران سال ایران نشان میدهد که فقط کار بوده که اهریمن تباهی و سیاهی را شکست داده و نه چیز دیگر.. از فردوسی و ابن سینا تا دهخدا و بیضایی و درودی و.. بپرسید.
۳- کار عالیست اما آنچه کار امثال شجریان را کاری تر میکند کار در شرایط مرگ است و #ایمان به کار
۴- ادب و متانت #شجریان برای من یادآور اسطوره ی انسان ایرانی است حتا به هنگامه ی رزم نیز شسته رفته ترین سخنان را میگوید و که میداند این کار چنان تاریکی را به وحشت می اندازد که حد ندارد چون وقتی برای شکست سیاهی از ابزار او بهره میگیری سیاهی بسیار خوشحال است چون تو را تداوم خویش می یابد و میخندد که: « تو نیز از خودمایی»
۵- شجریان نه تنها در عرصه عمومی( کار هنری و اجتماعی و..)پیروز شد که در اصلی ترین نبرد نیز #شاه_دژ خانواده را تباه نکرد إن فی ذلک الذکری لمن کان له قلب..
۶- شجریان نمی گفت پاک است او پاک بودن را نشان میداد چیزی که مورد بغض پلیدی است.
۷- برای امثال #استاد هنر وکار و.. #سلوک است از جنس #صیرورت قرآنی است.او در کارهایش و زندگی اش #میشد و شد
۸- آشنایی عیانی و نهانی او با ادبیات فارسی و فهم جانی سخنان حکمای ایرانی در میان بزرگان ادبیات کم نظیر است چه برسد به اهالی موسیقی
۹- از موسیقی آنقدر می دانم که نام دستگاهها را و برخی گوشه ها را و فرق آواز و تصنیف را و.. سه تاری و #مرغ_سحر را. اما همین چند جرعه دانسته از دریای موسیقی ایرانی،به من میگوید نه #دستان تکرار خواهد شد و نه #بیداد و... البته که هرگز نه سنتور #مشکاتیان را فراموش میکنم در تکمیل و تکامل صدای #استاد، نه تار بیکجه خانی و علیزاده و..را نه کمانچه ی کلهر و نی عندلیبی را ونه فرهنگ فر یا کامکارها و..را
۱۰- #شجریان در بزنگاه تاریخ معاصر در کنار مردم ایستاد و چونان اسلاف خویش(خیام و حافظ) رندانه و به هزار زبان از #مهرپرستی و #مستی گفت و تاریکی #دلاله را با #کار و تولید به سخره گرفت
۱۱- شجریان #پرکار است بسیار بسیار و با اینهمه کار ،منی عمر بر سر ادبیات فارسی و عربی نهاده ام وقتی از منظر خواندن ابیات آثارش مینگرم شاید لغزشهایش دو رقمی نشود و کیست نداند که در خواندن مثلا هزار بیت بد خواندن سه چهار بیت اصلا مشکلی نیست چه رسد به آواز خواندنش
۱۲- در روزگار سفله پروری و کم مایگی و میان مایگی شجریان باسواد و پر مایه..
۱۳- به بعدش برای بعد انشاالله
#محسن_بارانی مهر درد ۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- امیدستان
... و همچنان مسألهی اول و آخر من زبان است. زبانی که همان اندیشه است و لاجرم جهان ، جهان ِ انسان.
و اندیشه/زبان/جهانی که معنا نداشتهباشد، اساسن #هیچ است، چرا که انسان «معنای جهان» است و اگر قرار باشد معنای انسان (اندیشه) تهی باشد، جهان هم تهی است.
اگر زبان کژ برود انسان و جهان کژ میشود.
در این بیکرانه تهی ِ مطلقن بیمعنا، انسان است که شراب معنا ریخته تا خلأ همه چیز را نبلعد.
اصلن هستی به میلیاردها سال انسان را پدید آورد که خالی نباشد. حال اگر قرار است خود انسان خالی شود معلوم است هستی بازی را باخته...
و باز، در این سلوک همچنان اسطوره و بهویژه اسطورههای آفرینش برایم محملی است، زمینهای است و زمینی، برای کاشتن دانههایی که روزی شاید گیاهی ، گلی ، درختی و... شوند.
و در این اسطوره ابلیس سرنمون بسیار ویژهای است.
اسطوره میگوید: در آسمان ِ جان، در ملکوت نهان، همه چیز در #مقام_معلوم بود و لاجرم همه چیز آرام ،خدا خدایی میکرد و ابلیس به هزاران هزار سال ملکوتی معلم فرشته گان.. اما آن #گنج نهان #میل به آشکارگی داشت. ذوقی و شوقی در دل عدم میتپید. شوقی بیقرار؛ بگو: عشق بگو: محبت.
کَتم عدم با همهی آرامشش گویا غرق بیمعنایی بود. باید معنا راه میافتاد و #میشد.
و به هزاران هزار سال زیر چشم تمام فرشتهگان انسان شکل گرفت و تمامی نامها (معناها) را مستقیم از جان هستی آموخت.چه میدانیم کسی تا کنون نگفته اما شاید آن امانت #معنا بود. انسان میآمد که با خویش معنا را بیاورد در عرصات نمود. نه تنها بیاورد که معنا بدهد که معنا کند و..
چرا ابلیس سرکشید؟ چون او به سبب ذاتش نمیتوانست وارد این بازی شود. برای بودن آشکار باید لباس خاک و آب پوشید و در این گل آتش و باد جاری کرد و ابلیس فقط از آتش بود.
او اهل عینیت معنا نبود این بازی آنِ او نبود نپذیرفت فروتنی نکرد طبع آتشی جز سرکشی چه میتواند کرد؟ پس بازی را به هم ریخت.
در صراط مستقیم خدا که طبعن اندیشه است و معنا مینشینم و بندگان راهرو این مسیر را گمراه میکنم. به چه طریق ؟ از راه بیمعنایی، کژ معنایی، لامعنایی سر که بگنند باقی اعضا هم خواهد گندید و انسان سر ِ جهان بود و سر انسان اندیشهاش..
حال و در عرصهی خاک (ساخت نمود) ببینید حضور ابلیس و انصارش را که چهگونه معنای همه چیز را دگرگون کردهاند. این دگرگون کردن البته و به قول امروزیها بایدیفالت است. یعنی هرچه برسد به میدان وجود اینان معناش دگر میشود. گویا سیاهچالهای هستند که همه چیز حتا نور را میبلعند.
به قول مثنوی: «ناقصی زر برد خاکستر شود» پیشتر نوشتهام که همین مثنوی دریای معنا را الله میداند و ابلیس برای تهی کردن جهان از معنا راحت ترین کارش پوشیدن ردای خداست. لباس خداست و ملبوس ابلیس.. و مگر این را شما در آشکارترین شکلش در سرزمینمان نمیبینید؟
همه میدانیم که در روزگار ما و وجود احفاد ابلیس معنای تمام چیزها دگرگون شده و بارها به نمونههاش اشاره شده. مسجد = انسان پس ساختن مسجد و آباد کردنش و.. یعنی مرمت و تعمیر انسان و اهل ظاهر مشغول بنای چه نوع مساجدی هستند؟ و... از همین بگیر و برو تا هرجا دلت خواست..
و بدین شکل روزگار ما نامهای فراوان دارد: عصر بیشرمی ، روزگار ادعا، دورهی تهیبودهگی، زمانهی عسرت و فترت ، عهد فرومایهگان ، زمان شرمساری و.. چنان همه چیز خالی شده است از معنا که گویا در تهی سموات معلقیم نه در مجسم الارض.
گویا اکنون در ملکوت بی رنگ و یک دست به سر میبریم و ابلیس سرور عالم امکان است.
تکلیف روشن نیست؟
«یا آدم انبئهم باسمائهم»
باز هم روشن نیست؟
لباس آدمیت پوشیدن و نبی معنا شدن و در پر کردن زبان/جهان کوشیدن...
کار زیاد است باید به مقام آفرینش رسید، زاده شد و برخاست:
یک بار زاید آدمی من بارها...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- امیدستان
... و همچنان مسألهی اول و آخر من زبان است. زبانی که همان اندیشه است و لاجرم جهان ، جهان ِ انسان.
و اندیشه/زبان/جهانی که معنا نداشتهباشد، اساسن #هیچ است، چرا که انسان «معنای جهان» است و اگر قرار باشد معنای انسان (اندیشه) تهی باشد، جهان هم تهی است.
اگر زبان کژ برود انسان و جهان کژ میشود.
در این بیکرانه تهی ِ مطلقن بیمعنا، انسان است که شراب معنا ریخته تا خلأ همه چیز را نبلعد.
اصلن هستی به میلیاردها سال انسان را پدید آورد که خالی نباشد. حال اگر قرار است خود انسان خالی شود معلوم است هستی بازی را باخته...
و باز، در این سلوک همچنان اسطوره و بهویژه اسطورههای آفرینش برایم محملی است، زمینهای است و زمینی، برای کاشتن دانههایی که روزی شاید گیاهی ، گلی ، درختی و... شوند.
و در این اسطوره ابلیس سرنمون بسیار ویژهای است.
اسطوره میگوید: در آسمان ِ جان، در ملکوت نهان، همه چیز در #مقام_معلوم بود و لاجرم همه چیز آرام ،خدا خدایی میکرد و ابلیس به هزاران هزار سال ملکوتی معلم فرشته گان.. اما آن #گنج نهان #میل به آشکارگی داشت. ذوقی و شوقی در دل عدم میتپید. شوقی بیقرار؛ بگو: عشق بگو: محبت.
کَتم عدم با همهی آرامشش گویا غرق بیمعنایی بود. باید معنا راه میافتاد و #میشد.
و به هزاران هزار سال زیر چشم تمام فرشتهگان انسان شکل گرفت و تمامی نامها (معناها) را مستقیم از جان هستی آموخت.چه میدانیم کسی تا کنون نگفته اما شاید آن امانت #معنا بود. انسان میآمد که با خویش معنا را بیاورد در عرصات نمود. نه تنها بیاورد که معنا بدهد که معنا کند و..
چرا ابلیس سرکشید؟ چون او به سبب ذاتش نمیتوانست وارد این بازی شود. برای بودن آشکار باید لباس خاک و آب پوشید و در این گل آتش و باد جاری کرد و ابلیس فقط از آتش بود.
او اهل عینیت معنا نبود این بازی آنِ او نبود نپذیرفت فروتنی نکرد طبع آتشی جز سرکشی چه میتواند کرد؟ پس بازی را به هم ریخت.
در صراط مستقیم خدا که طبعن اندیشه است و معنا مینشینم و بندگان راهرو این مسیر را گمراه میکنم. به چه طریق ؟ از راه بیمعنایی، کژ معنایی، لامعنایی سر که بگنند باقی اعضا هم خواهد گندید و انسان سر ِ جهان بود و سر انسان اندیشهاش..
حال و در عرصهی خاک (ساخت نمود) ببینید حضور ابلیس و انصارش را که چهگونه معنای همه چیز را دگرگون کردهاند. این دگرگون کردن البته و به قول امروزیها بایدیفالت است. یعنی هرچه برسد به میدان وجود اینان معناش دگر میشود. گویا سیاهچالهای هستند که همه چیز حتا نور را میبلعند.
به قول مثنوی: «ناقصی زر برد خاکستر شود» پیشتر نوشتهام که همین مثنوی دریای معنا را الله میداند و ابلیس برای تهی کردن جهان از معنا راحت ترین کارش پوشیدن ردای خداست. لباس خداست و ملبوس ابلیس.. و مگر این را شما در آشکارترین شکلش در سرزمینمان نمیبینید؟
همه میدانیم که در روزگار ما و وجود احفاد ابلیس معنای تمام چیزها دگرگون شده و بارها به نمونههاش اشاره شده. مسجد = انسان پس ساختن مسجد و آباد کردنش و.. یعنی مرمت و تعمیر انسان و اهل ظاهر مشغول بنای چه نوع مساجدی هستند؟ و... از همین بگیر و برو تا هرجا دلت خواست..
و بدین شکل روزگار ما نامهای فراوان دارد: عصر بیشرمی ، روزگار ادعا، دورهی تهیبودهگی، زمانهی عسرت و فترت ، عهد فرومایهگان ، زمان شرمساری و.. چنان همه چیز خالی شده است از معنا که گویا در تهی سموات معلقیم نه در مجسم الارض.
گویا اکنون در ملکوت بی رنگ و یک دست به سر میبریم و ابلیس سرور عالم امکان است.
تکلیف روشن نیست؟
«یا آدم انبئهم باسمائهم»
باز هم روشن نیست؟
لباس آدمیت پوشیدن و نبی معنا شدن و در پر کردن زبان/جهان کوشیدن...
کار زیاد است باید به مقام آفرینش رسید، زاده شد و برخاست:
یک بار زاید آدمی من بارها...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹