#یادداشت_های_پریشانی
- ما و آیینهایمان (۱)
حدود چهارصدسال پیش شاهعباس دوم به طور رسمی نخستین هنرجویان را به رم (ایتالیا ) فرستاد تا نقاشی یادبگیرند.دویست سال بعد هم عباس میرزا در سال ۱۱۹۰ خورشیدی(۲۱۲سال پیش) دو دانشجو ( هنر و پزشکی ) به اروپا فرستاد تا فن و هنر جدیده را وارد کنند و... بعد هم دارالفنون و... داستان ما و غرب وارد مسیری پر فرازو فرود شد.
در این میان مدعیان ِ دیدار با سیمرغ حقیقت و دانش (جهان مدرن) و لافزنان دانشمندنما و اهلفکر، هیاهوی همیشهگی « ما عقبافتادهها باید با تأسی ازبلاد مدرن فلان کنیم و بهمان..» را بنیان گذاشتند و هنوز هم این هیاهوی ادامه دارد.
البته که این مُتَلاقیان ِ با غرب طیفهای گوناگونی دارند که بسیار هم قابل تأملند. اما اینجا به طور کلی سخن بر سر دو خروجی کاملن متضاد از دو گروه است. گروهی که با إشعار به خفتهگی و خمودهگی ایران و ایرانی دست به کار شدند کاری کردند(امثال فروغی ها) و کسانی که از همان آغاز پیفپیف کردند و مشغول قلع و قمع و محو چیزهایی شدند که اساسن قابل محوشدن نیستند.
مثلن برخی آیینهای جاری و ساری در فلات ایران بسیار مورد تاخت و تاز گروه دوم بوده و هست. این کوته فکران در برابر آیینهایی مثل تولد و خواستگاری و مراسم گوناگون ازدواج و مرگ و مراسم پس از آن سالهاست هیاهو میکنند و اینها را نشان عقب ماندهگی و... می دانند.
اما پرسش اساسی این است که : چرا ؟!
(چرا) پرسشی است که هیچگاه چنین انسانهایی از خود نمیپرسند و البته سواد تاریخی و فرهنگیاش و حتا روشمندانهاش را هم ندارند که پاسخی برایش بیابند..
اما نه که ایشان سئوالی نداشته باشند، سئوال ایشان در برابر هر نمود و نمادی از سنت این است که؛ به چه درد میخورد؟!
و دقیقن این همان پرسش ویرانگری است باید ان را از نقاط عطف در بُعد ویرانگر غرب به حساب آورد.
تقلیل هر پدیدهی انسانی به مرتبهی شئیت و ابزار، محصول محوریت تام علوم تجربی است و طبیعی است که در برابر هر شئی بپرسیم:
به چه کار میآید؟ و چه نفعی برای من دارد؟
میخواهم بگویم این #موقف اولیه و نقطهی عزیمت آنچنان بیربط افتاده در ذهن بخشی از تحولجویان و تجددخواهان که حدود دویست سال است نه ایشان را از بحران بیرون آورده و نه جامعه را..
بخش عمدهای تجددطلبان تحولخواه ایرانی به جای اینکه بیایند و بپرسند فلان آیین چیست و چراست؟ پرسش دیگری را طرح کردند و طبعن در جستوجوی آن پرسش به سوی کعبهی مقصود نرفتند و در بیابانهای ترکستان گمراهی حیران و پریشان ماندند و... ولی همچنان از فحاشی نسبت به این #خراب_شده و باشندهگانش دست برنداشتند.
حتا اگر در عوالم انسانی آنهم در سطحی چنین کلان ( تاریخ و فرهنگ و اجتماع) چیزی غلط باشد، دانستن چیستی و چرایی آن، مقدم بر هرچیز دیگری است.
در بالا به آیینهای مربوط به سه اتفاق مهم زندهگی انسان ایرانی اشاره کردم؛ آیینهای میلاد، ازدواج و مرگ ...
در یادداشت بعدی به برخی ازجنبههای چیستی و چرایی چنین مراسمی اشاره خواهم کرد تا بگویم « بیهودهسخن ، بدین درازی نبود»
اینکه سخنی و عملی اینهمه عمر دارد، طبعن ریشه دار هم هست( اینجا سخن اصلن بد و نیک نیست یا مثلن ریشهی فلان چیز در فلان أهأه است و.. ) ترسیم دقیق ریشه ها ما را با ابعاد گوناگون یک گیاه، یک درختچه ، یک درخت و... آشنا میکند و پس از این است که اگر بخواهیم کاری کنیم آن کار وجهی معقول خواهد یافت...
محسن یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ما و آیینهایمان (۱)
حدود چهارصدسال پیش شاهعباس دوم به طور رسمی نخستین هنرجویان را به رم (ایتالیا ) فرستاد تا نقاشی یادبگیرند.دویست سال بعد هم عباس میرزا در سال ۱۱۹۰ خورشیدی(۲۱۲سال پیش) دو دانشجو ( هنر و پزشکی ) به اروپا فرستاد تا فن و هنر جدیده را وارد کنند و... بعد هم دارالفنون و... داستان ما و غرب وارد مسیری پر فرازو فرود شد.
در این میان مدعیان ِ دیدار با سیمرغ حقیقت و دانش (جهان مدرن) و لافزنان دانشمندنما و اهلفکر، هیاهوی همیشهگی « ما عقبافتادهها باید با تأسی ازبلاد مدرن فلان کنیم و بهمان..» را بنیان گذاشتند و هنوز هم این هیاهوی ادامه دارد.
البته که این مُتَلاقیان ِ با غرب طیفهای گوناگونی دارند که بسیار هم قابل تأملند. اما اینجا به طور کلی سخن بر سر دو خروجی کاملن متضاد از دو گروه است. گروهی که با إشعار به خفتهگی و خمودهگی ایران و ایرانی دست به کار شدند کاری کردند(امثال فروغی ها) و کسانی که از همان آغاز پیفپیف کردند و مشغول قلع و قمع و محو چیزهایی شدند که اساسن قابل محوشدن نیستند.
مثلن برخی آیینهای جاری و ساری در فلات ایران بسیار مورد تاخت و تاز گروه دوم بوده و هست. این کوته فکران در برابر آیینهایی مثل تولد و خواستگاری و مراسم گوناگون ازدواج و مرگ و مراسم پس از آن سالهاست هیاهو میکنند و اینها را نشان عقب ماندهگی و... می دانند.
اما پرسش اساسی این است که : چرا ؟!
(چرا) پرسشی است که هیچگاه چنین انسانهایی از خود نمیپرسند و البته سواد تاریخی و فرهنگیاش و حتا روشمندانهاش را هم ندارند که پاسخی برایش بیابند..
اما نه که ایشان سئوالی نداشته باشند، سئوال ایشان در برابر هر نمود و نمادی از سنت این است که؛ به چه درد میخورد؟!
و دقیقن این همان پرسش ویرانگری است باید ان را از نقاط عطف در بُعد ویرانگر غرب به حساب آورد.
تقلیل هر پدیدهی انسانی به مرتبهی شئیت و ابزار، محصول محوریت تام علوم تجربی است و طبیعی است که در برابر هر شئی بپرسیم:
به چه کار میآید؟ و چه نفعی برای من دارد؟
میخواهم بگویم این #موقف اولیه و نقطهی عزیمت آنچنان بیربط افتاده در ذهن بخشی از تحولجویان و تجددخواهان که حدود دویست سال است نه ایشان را از بحران بیرون آورده و نه جامعه را..
بخش عمدهای تجددطلبان تحولخواه ایرانی به جای اینکه بیایند و بپرسند فلان آیین چیست و چراست؟ پرسش دیگری را طرح کردند و طبعن در جستوجوی آن پرسش به سوی کعبهی مقصود نرفتند و در بیابانهای ترکستان گمراهی حیران و پریشان ماندند و... ولی همچنان از فحاشی نسبت به این #خراب_شده و باشندهگانش دست برنداشتند.
حتا اگر در عوالم انسانی آنهم در سطحی چنین کلان ( تاریخ و فرهنگ و اجتماع) چیزی غلط باشد، دانستن چیستی و چرایی آن، مقدم بر هرچیز دیگری است.
در بالا به آیینهای مربوط به سه اتفاق مهم زندهگی انسان ایرانی اشاره کردم؛ آیینهای میلاد، ازدواج و مرگ ...
در یادداشت بعدی به برخی ازجنبههای چیستی و چرایی چنین مراسمی اشاره خواهم کرد تا بگویم « بیهودهسخن ، بدین درازی نبود»
اینکه سخنی و عملی اینهمه عمر دارد، طبعن ریشه دار هم هست( اینجا سخن اصلن بد و نیک نیست یا مثلن ریشهی فلان چیز در فلان أهأه است و.. ) ترسیم دقیق ریشه ها ما را با ابعاد گوناگون یک گیاه، یک درختچه ، یک درخت و... آشنا میکند و پس از این است که اگر بخواهیم کاری کنیم آن کار وجهی معقول خواهد یافت...
محسن یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ویرانکردن مفاهیم و نهادها
(درباره ی وقایع اتفاقیه در دانشگاهها)
اوایل دههی هشتاد بود و من حدودن سی ساله، ده سالی تجربهی تدریس در مراکز مختلف آموزشی و کارگاهی و.. داشتم اما بهطور رسمی وارد تدریس در دانشگاه نشده بودم. دعوت کردند به هیات جذب و جلسه و.. طبعن گزینش
با چه شوق و ذوقی راهی شدم،روی ابرها قدم نمیزدم غوطه میخوردم.من مست بودم مست.جلسه که شروع شد هرچه گذشت سرعت سقوطم از فراز ابرها به سوی سنگها بیشتر میشد.اغلب پرسشها سطحی بود و این من بودم که دروسط کار سوالات را طور دیگری تعبیر میکردم و مطالبی دیگر میگفتم تا چیزی و چیزهایی به هیات جذب یاد بدهم و مطمئنم خیلی چیزها آموختند و هرچند این خودش شروع مشکلات بزرگتریست که تجربه کنندهگان این وادی نیک میدانند چه میگویم اغلب آنانکه پشت میزنشسته بودند اصلن جایگاهشان آنجا نبود.نه اینکه بگویم مثلن باید میرفتند مقاطع ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نه،آنجا هم تخصص بسیار ویژهی خود را میخواهد.من باور دارم اگر کسی معلم باشد هم میتواند در ابتدایی معلم باشد هم در دوره ی دکتری،بحث اینبود که اغلب ایشان اصلن مال فضای آموزشی نبودند مگر میشود با زیرساخت پادگانی در مراکز آموزشی کار کرد. اوشان قطعن میگویند چرا نشود؟ خب در پادگان آموزش میدهید در دبیرستان و دانشگاه هم آموزش میدهید.
خب میبینید تباهی از کجا آغاز میشود؟!
می بینید که میان این حسن تا آن حسن صد من رسن یعنی چه؟! میبینید اینگونه است که مفاهیم تباه میشود
به هرحال جلسه تمام شد نامم رفت توی سیاههی انتخاب واحد، روزهای فلان ، کلاسهای فلان و.. بازهم رفته بودم روی ابرها کلاس اول و بچههای مشتاق و جوان و هفتهی نخست مهر و اغلبشان سال صفری و..تا توانستم دانشگاهی شدم؛
- پرسش پشت پرسش
- درخواست پرسش
- به چالش کشیدن مفروضات قطعی در حوزهی هنر،ادبیات، انسان و
- متن وچیستی اش و
گیجی مطلق بچهها که هر کدام از جایی در ایران آمده بودند و نه چنین آدمی دیده بودند و نه چنین روش تدریسی را..
حیرت بیشترین نمود ِ ظهوریافتهبود در کلاس و معلوم است گیجی، گیجی ناشی از همه چیز از دانستن، از ندانستن، از ضربات من از نوازشهای جان و..
کلاس تمام شده بود هیچکس جنب نمیخورد این یعنی آن اتفاق بزرگ افتاده است.کلاس هایی هستند شروع نشده تمام میشوند کلاسهایی در همان دقیقهی نخست و کلاسهایی که زمان مقتضیشان تمام شده اما خودشان هنوز ادامه دارند. اتفاقهای مبارک در این کلاسها میافتد
خوشحال بودم هرچند از رفتار دربان تا رییس دانشگاه تا اساتید تا حسابدار و.. مرا به این نتیجه رسانده بود که در بهترین حالت دارم در یک دبیرستان بزرگتر درس میدهم اما رفتار اغلب دانشجویان دلگرمم میکرد نه که همهی ایشان دانشگاهی باشند نه، ولی اغلبشان بودند و همین کافی بود
اما خار ِ درچشم همچنان بود؛
- سازهای و مجموعهای ساخته بودند که واقعن معماریاش دانشگاه نبود
- کسانی شده بودند خدمات دانشگاه که هیچ فرقی باخدمات مثلن پارکها یا رستوزانهای بین راهی نداشتند
- کارد اداری را قبلن در قوهی قضاییه، شهرداری، آموزش و پرورش، بیمارستان، پادگان و..دیده بودی
- مدرسان را در بازار تهران، استادیوم آزادی، بعدها در علاالدین و همان حوالی در گلدکوئیست و..میشد دید
- بچهها هم که بچهها بچههای بیگناه مگر محصول همین ما نیستند؟
و همان سالها بود که من با تمام وجودم ویرانی مفاهیم را مطلقن دیدم و چشیدم
«دانشگاهی که دانشگاه نیست» واقعن وجود داشت. مدیری که مدیر نیست استادی که استاد نیست و..
البته اینها را در دههی هفتاد در دانشگاه تهران دیده بودم اما بسیار بسیار کم چون دانشکده ادبیات هنوز زرین کوب داشت ، فرشیدورد و شفیعی داشت، انوار و دیباچی داشت و.. دانشکدهی پایین اسم دانشور را میدیدی بالا روحالامینی داشت روبهرو آن طرف زمین چمن کاتوزیان بود، سروش گاهی از انجمن حکمت میآمد در دانشکدهی فنی کتک بخورد و..
آری اینطور بود بعدها آنطور شد که مثلن در مصاحبهی دکتری ادبیات،درآن اتاق مشهور طبقهی چهارم من کم مانده بود گریه کنم.
جز یکی دو نفر الباقی ورقه پخش کن دورهی لیسانس من بودند که کل دانشکده به هیچشان هم نمیگرفت یا به سبب به نظم درآوردن قرآن دکتری گرفتند و استاد تمام شدند یا درکتابخانه میپلکیدند و حالا و..
همهی اینها را گفتم تا بگویم وقتی کلمهای به ناراست به کسی نسبت داده میشود تباهی شروع شده چون آن ابله باور کرده استاد دانشگاه یا مدیر دانشگاه است و اطرافیان هم ومگر میشود متوهم را، آنهم در این حوزه از پوستهی صلب و سترگ جهلی که نقاب دانش دارد بیرون کشید؟!
تازه یادمان باشد این وضع حکایت تمام عرصات اجتماعی ما ایرانیان است؛سیاست، دانش، مهندسی، پزشکی، دین، فرهنگ و..
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ویرانکردن مفاهیم و نهادها
(درباره ی وقایع اتفاقیه در دانشگاهها)
اوایل دههی هشتاد بود و من حدودن سی ساله، ده سالی تجربهی تدریس در مراکز مختلف آموزشی و کارگاهی و.. داشتم اما بهطور رسمی وارد تدریس در دانشگاه نشده بودم. دعوت کردند به هیات جذب و جلسه و.. طبعن گزینش
با چه شوق و ذوقی راهی شدم،روی ابرها قدم نمیزدم غوطه میخوردم.من مست بودم مست.جلسه که شروع شد هرچه گذشت سرعت سقوطم از فراز ابرها به سوی سنگها بیشتر میشد.اغلب پرسشها سطحی بود و این من بودم که دروسط کار سوالات را طور دیگری تعبیر میکردم و مطالبی دیگر میگفتم تا چیزی و چیزهایی به هیات جذب یاد بدهم و مطمئنم خیلی چیزها آموختند و هرچند این خودش شروع مشکلات بزرگتریست که تجربه کنندهگان این وادی نیک میدانند چه میگویم اغلب آنانکه پشت میزنشسته بودند اصلن جایگاهشان آنجا نبود.نه اینکه بگویم مثلن باید میرفتند مقاطع ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نه،آنجا هم تخصص بسیار ویژهی خود را میخواهد.من باور دارم اگر کسی معلم باشد هم میتواند در ابتدایی معلم باشد هم در دوره ی دکتری،بحث اینبود که اغلب ایشان اصلن مال فضای آموزشی نبودند مگر میشود با زیرساخت پادگانی در مراکز آموزشی کار کرد. اوشان قطعن میگویند چرا نشود؟ خب در پادگان آموزش میدهید در دبیرستان و دانشگاه هم آموزش میدهید.
خب میبینید تباهی از کجا آغاز میشود؟!
می بینید که میان این حسن تا آن حسن صد من رسن یعنی چه؟! میبینید اینگونه است که مفاهیم تباه میشود
به هرحال جلسه تمام شد نامم رفت توی سیاههی انتخاب واحد، روزهای فلان ، کلاسهای فلان و.. بازهم رفته بودم روی ابرها کلاس اول و بچههای مشتاق و جوان و هفتهی نخست مهر و اغلبشان سال صفری و..تا توانستم دانشگاهی شدم؛
- پرسش پشت پرسش
- درخواست پرسش
- به چالش کشیدن مفروضات قطعی در حوزهی هنر،ادبیات، انسان و
- متن وچیستی اش و
گیجی مطلق بچهها که هر کدام از جایی در ایران آمده بودند و نه چنین آدمی دیده بودند و نه چنین روش تدریسی را..
حیرت بیشترین نمود ِ ظهوریافتهبود در کلاس و معلوم است گیجی، گیجی ناشی از همه چیز از دانستن، از ندانستن، از ضربات من از نوازشهای جان و..
کلاس تمام شده بود هیچکس جنب نمیخورد این یعنی آن اتفاق بزرگ افتاده است.کلاس هایی هستند شروع نشده تمام میشوند کلاسهایی در همان دقیقهی نخست و کلاسهایی که زمان مقتضیشان تمام شده اما خودشان هنوز ادامه دارند. اتفاقهای مبارک در این کلاسها میافتد
خوشحال بودم هرچند از رفتار دربان تا رییس دانشگاه تا اساتید تا حسابدار و.. مرا به این نتیجه رسانده بود که در بهترین حالت دارم در یک دبیرستان بزرگتر درس میدهم اما رفتار اغلب دانشجویان دلگرمم میکرد نه که همهی ایشان دانشگاهی باشند نه، ولی اغلبشان بودند و همین کافی بود
اما خار ِ درچشم همچنان بود؛
- سازهای و مجموعهای ساخته بودند که واقعن معماریاش دانشگاه نبود
- کسانی شده بودند خدمات دانشگاه که هیچ فرقی باخدمات مثلن پارکها یا رستوزانهای بین راهی نداشتند
- کارد اداری را قبلن در قوهی قضاییه، شهرداری، آموزش و پرورش، بیمارستان، پادگان و..دیده بودی
- مدرسان را در بازار تهران، استادیوم آزادی، بعدها در علاالدین و همان حوالی در گلدکوئیست و..میشد دید
- بچهها هم که بچهها بچههای بیگناه مگر محصول همین ما نیستند؟
و همان سالها بود که من با تمام وجودم ویرانی مفاهیم را مطلقن دیدم و چشیدم
«دانشگاهی که دانشگاه نیست» واقعن وجود داشت. مدیری که مدیر نیست استادی که استاد نیست و..
البته اینها را در دههی هفتاد در دانشگاه تهران دیده بودم اما بسیار بسیار کم چون دانشکده ادبیات هنوز زرین کوب داشت ، فرشیدورد و شفیعی داشت، انوار و دیباچی داشت و.. دانشکدهی پایین اسم دانشور را میدیدی بالا روحالامینی داشت روبهرو آن طرف زمین چمن کاتوزیان بود، سروش گاهی از انجمن حکمت میآمد در دانشکدهی فنی کتک بخورد و..
آری اینطور بود بعدها آنطور شد که مثلن در مصاحبهی دکتری ادبیات،درآن اتاق مشهور طبقهی چهارم من کم مانده بود گریه کنم.
جز یکی دو نفر الباقی ورقه پخش کن دورهی لیسانس من بودند که کل دانشکده به هیچشان هم نمیگرفت یا به سبب به نظم درآوردن قرآن دکتری گرفتند و استاد تمام شدند یا درکتابخانه میپلکیدند و حالا و..
همهی اینها را گفتم تا بگویم وقتی کلمهای به ناراست به کسی نسبت داده میشود تباهی شروع شده چون آن ابله باور کرده استاد دانشگاه یا مدیر دانشگاه است و اطرافیان هم ومگر میشود متوهم را، آنهم در این حوزه از پوستهی صلب و سترگ جهلی که نقاب دانش دارد بیرون کشید؟!
تازه یادمان باشد این وضع حکایت تمام عرصات اجتماعی ما ایرانیان است؛سیاست، دانش، مهندسی، پزشکی، دین، فرهنگ و..
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ما و حقیقت
پیشینیان معرفتاندیش ما قرنهاست در جستجوی حقیقت زیستهاند و در این راه از خویش یادگارانی برای پسینیان برجانهادهاند.
شاید کلیدیترین واژهی ایشان در بارهی حقیقتجویی «کشف» باشد.
نکتهی جالب دیگر این است که هیچیک ایشان از «رسیدن» به حق و حقیقت سخن نگفته. اعاظم بزرگان این سلسله همیشه از «تقرب» و «قرب» به حقیقت سخن گفتهاند. و این یعنی حقیقت به صورت مطلق دست نیافتنی است و هرادعا در این باب نشان از گمراهی دارد. سهراب سپهری نیز بیشک در این حوزه با نظرات معرفت اندیشان ایرانی آشنا بوده است که آن سطرهای پر مفهوم را بیان کرده؛
- نه وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست...
این دو محور از قطبهای منظومهی معرفتی ایرانیان است و حکایتکر نکاتی بسیار قابل توجه.
اینکه رابطهی انسان با حقیقت در درجهی نخست از جنس کشف یعنی بر آنچه حقیقت است پردههایی کشیده شده و جویندهی حقیقت باید آن پردهها را کنار بزند.
اما در این میان نکتهای شگفت وجود دارد. پردهها نه بر حقیقت که بر/در چشم ماست. بنابراین؛
۱- حقیقت آشکار است
۲- حقیقت آشکار در پس پرده است
۳- پردهها در ماست نه بر حقیقت..
از اساطیر ایران باستان تا سخنان بعدی ایرانیان از دیوان و موانعی سخن رفته که مانع پیوند انسان با حقیقت میشوند.
دیو خشم و آز بزرگترین و خطرناک ترین دشمنان انسان اهورا_زادند یا دروغ نخستین و بزرگترین خطایی است که انسان میتواند انجام دهد.
بدین قرار میتوان گفت اگر پس از اسلام معرفت اندیشان ایرانی از پرده سخن گفته اند منظورشان همین رانههای درونی انسان است که از قضا بیشمار هم تلقی شدهاند.
مثلن مولانا در شرح حال آن شاگرد چپچشم که یک شیشه را دو شیشه میدید(دوگانه بین بود) سرانجام میگوید:
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند....
نفرت بسیار مهارناشدنی (خشم) یا میل بسیار کنترل نشدنی (شهوت) موجب کژی چشم ما و در نتیجه دوبیتی میشود این سکه با دو روی خشم و شهوت موجب میشود روح انسان از طالب راستیبودن (استقامت) به چیزی دیگر تبدیل شود. در اینجا استقامت نه به معنای ایستادن مرسوم و مقاومت که طلب ایستادن در راه راست است چرا که صفت فاعلی مستقیم و «صراط مستقیم» مأخوذ از این باب است.
به هر حال در جای جای آثار معرفتاندیشان ما و به ویژه مثنوی از این پرده ها بسیار سخن رفته است. حسد ، خودحقپنداری و در نتیجه خودپرستی و خودبرترانگاریاش ، اشتهار و میل به دیده شدن و ستایش و تایید شدن از سوی دیگران، میل به جاه و مقام و..( جالب است در واژهی میل مفهوم کژی نهفته است سما وقتی به سوی چیزی مایل میشوید در واقع از مسیرتان کج میشوید ) از دیگر پردههایی است که بر چشم جان و روان ما افتادهاند و کنار زدن اینها خویشکاری انسان معرفتاندیش در راه حقیقتجویی است.
این دیو یا پرده تعبیر دیگری هم دارد که بزرگان معرفتاندیش ما از آن با نام عالم یاد کرده اند. از اینجا تا غایب الغیوب ( حقیقت مطلق) هجده هزار عالم وجود دارد. واضح است در صورت تصدیق این سخن اولن دانستهایم این عدد هجده هزار اشارتی به بی انتها بودن راه دارد و دوم اینکه هرکدام از آن پردهها در واقع یک عالم است یک منطومه است با اجزای متعدد و متنوع که دارد کار میکند و بدین قرار گذار از این عوالم چندان ساده نیز نیست و شرط اصلی این گذشتن شناخت دقیق مناسبات و قوانین این عوالم و یافتن راه دقیق غلبه بر این قوانین است...
دربارهی محال بودن دستیابی به حقیقت و عدم احاطهی انسان به حقیقت باز جای سخن هست...
#محسن_یارمحمدی
جستوجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ما و حقیقت
پیشینیان معرفتاندیش ما قرنهاست در جستجوی حقیقت زیستهاند و در این راه از خویش یادگارانی برای پسینیان برجانهادهاند.
شاید کلیدیترین واژهی ایشان در بارهی حقیقتجویی «کشف» باشد.
نکتهی جالب دیگر این است که هیچیک ایشان از «رسیدن» به حق و حقیقت سخن نگفته. اعاظم بزرگان این سلسله همیشه از «تقرب» و «قرب» به حقیقت سخن گفتهاند. و این یعنی حقیقت به صورت مطلق دست نیافتنی است و هرادعا در این باب نشان از گمراهی دارد. سهراب سپهری نیز بیشک در این حوزه با نظرات معرفت اندیشان ایرانی آشنا بوده است که آن سطرهای پر مفهوم را بیان کرده؛
- نه وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست...
این دو محور از قطبهای منظومهی معرفتی ایرانیان است و حکایتکر نکاتی بسیار قابل توجه.
اینکه رابطهی انسان با حقیقت در درجهی نخست از جنس کشف یعنی بر آنچه حقیقت است پردههایی کشیده شده و جویندهی حقیقت باید آن پردهها را کنار بزند.
اما در این میان نکتهای شگفت وجود دارد. پردهها نه بر حقیقت که بر/در چشم ماست. بنابراین؛
۱- حقیقت آشکار است
۲- حقیقت آشکار در پس پرده است
۳- پردهها در ماست نه بر حقیقت..
از اساطیر ایران باستان تا سخنان بعدی ایرانیان از دیوان و موانعی سخن رفته که مانع پیوند انسان با حقیقت میشوند.
دیو خشم و آز بزرگترین و خطرناک ترین دشمنان انسان اهورا_زادند یا دروغ نخستین و بزرگترین خطایی است که انسان میتواند انجام دهد.
بدین قرار میتوان گفت اگر پس از اسلام معرفت اندیشان ایرانی از پرده سخن گفته اند منظورشان همین رانههای درونی انسان است که از قضا بیشمار هم تلقی شدهاند.
مثلن مولانا در شرح حال آن شاگرد چپچشم که یک شیشه را دو شیشه میدید(دوگانه بین بود) سرانجام میگوید:
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند....
نفرت بسیار مهارناشدنی (خشم) یا میل بسیار کنترل نشدنی (شهوت) موجب کژی چشم ما و در نتیجه دوبیتی میشود این سکه با دو روی خشم و شهوت موجب میشود روح انسان از طالب راستیبودن (استقامت) به چیزی دیگر تبدیل شود. در اینجا استقامت نه به معنای ایستادن مرسوم و مقاومت که طلب ایستادن در راه راست است چرا که صفت فاعلی مستقیم و «صراط مستقیم» مأخوذ از این باب است.
به هر حال در جای جای آثار معرفتاندیشان ما و به ویژه مثنوی از این پرده ها بسیار سخن رفته است. حسد ، خودحقپنداری و در نتیجه خودپرستی و خودبرترانگاریاش ، اشتهار و میل به دیده شدن و ستایش و تایید شدن از سوی دیگران، میل به جاه و مقام و..( جالب است در واژهی میل مفهوم کژی نهفته است سما وقتی به سوی چیزی مایل میشوید در واقع از مسیرتان کج میشوید ) از دیگر پردههایی است که بر چشم جان و روان ما افتادهاند و کنار زدن اینها خویشکاری انسان معرفتاندیش در راه حقیقتجویی است.
این دیو یا پرده تعبیر دیگری هم دارد که بزرگان معرفتاندیش ما از آن با نام عالم یاد کرده اند. از اینجا تا غایب الغیوب ( حقیقت مطلق) هجده هزار عالم وجود دارد. واضح است در صورت تصدیق این سخن اولن دانستهایم این عدد هجده هزار اشارتی به بی انتها بودن راه دارد و دوم اینکه هرکدام از آن پردهها در واقع یک عالم است یک منطومه است با اجزای متعدد و متنوع که دارد کار میکند و بدین قرار گذار از این عوالم چندان ساده نیز نیست و شرط اصلی این گذشتن شناخت دقیق مناسبات و قوانین این عوالم و یافتن راه دقیق غلبه بر این قوانین است...
دربارهی محال بودن دستیابی به حقیقت و عدم احاطهی انسان به حقیقت باز جای سخن هست...
#محسن_یارمحمدی
جستوجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
#سرزمین_انسداد
همیشه باور داشتهام آنچه نمود عینی دارد ، هرآنچه در ساحت #نمود شخصی یا گروه و جامعهای تظاهر مادی دارد بیشک رهنمون است به #بودی و بودهایی که در عرصهی بزرگتر درون و عالم نهان خانه دارد.
من سالهاست؛ - دست کم برای خودم- ایران را به همت عجیب آقایان «سرزمین انسداد» نامیدهام و جدای از هزار دلیل عینی در عرصه های اجتماع و فرهنگ و رسانه و ورزش و... همیشه مخاطب را به ولع سیری ناپذیر و آزمندی بی درمان عدهای کاسب ارجاع دادهام که از تمام مظاهر توسعه ( نه مفاهیم آن) سد سازی را یاد گرفته اند و از قضا خوب هم یاد نگرفتهاند.
برای اثبات این نظر نگاهی به تعداد سدهای ساخته شده در قرن حدود هفتاد سال گذشته بیندازید.
اکنون برخی آقایان با شور و شعف کف میزنند که حدود ۶۷۲ سد داریم که حدود ۲۱۰ انها در سطح ملی تعریف و اجرا شدهاند ( کشوری بی آب و ۲۱۰ سد؟! ) از این تعداد ساخت ۱۹ سد طی سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۷ صورت گرفته و الباقی در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۴۰۲. یعنی حدود ۱۹۰ سد بزرگ طی ۴۰ سال ساخته شده است. جالب است بدانیم که حدود یک سوم این سدها در زمان ریاست معجزهی هزارهی سوم به بهره برداری رسیده از جمله بزرگترین آبشورکن جهان (سد گتوند) و جالب تر اینکه اکنون ۱۲۰ سد در حال ساخت و ۱۷۶ سد در دست مطالعه است.
من به عنوان یک شهروند معمولی طبیعتن حوزه ی تخصصم سد و سدسازی نیست اما خوانده و شنیده و دیده ام بسیاری از اهالی فن سالهاست دارند فریاد میکشند که نکنید و گوشهای کر نمیشنوند کشورهایی که روزگاری غول سدسازی بودهاند مشغول خراب کردن سدها هستند و نمیبینند و اثرات گوناگون و ویرانگر زیست محیطی آشکار شده و کاری نمیکنند.
حال نتیجه ی ابتدایی را به یاد بیاورید آیا آنان که پول و قدرت در دست دارند و جز سد سازی کار دیگری نمیدانند همین سدسازی ها را در عرصات بزرگ جان و روح و روان این سرزمین اجرا نکردهاند؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سرزمین_انسداد
همیشه باور داشتهام آنچه نمود عینی دارد ، هرآنچه در ساحت #نمود شخصی یا گروه و جامعهای تظاهر مادی دارد بیشک رهنمون است به #بودی و بودهایی که در عرصهی بزرگتر درون و عالم نهان خانه دارد.
من سالهاست؛ - دست کم برای خودم- ایران را به همت عجیب آقایان «سرزمین انسداد» نامیدهام و جدای از هزار دلیل عینی در عرصه های اجتماع و فرهنگ و رسانه و ورزش و... همیشه مخاطب را به ولع سیری ناپذیر و آزمندی بی درمان عدهای کاسب ارجاع دادهام که از تمام مظاهر توسعه ( نه مفاهیم آن) سد سازی را یاد گرفته اند و از قضا خوب هم یاد نگرفتهاند.
برای اثبات این نظر نگاهی به تعداد سدهای ساخته شده در قرن حدود هفتاد سال گذشته بیندازید.
اکنون برخی آقایان با شور و شعف کف میزنند که حدود ۶۷۲ سد داریم که حدود ۲۱۰ انها در سطح ملی تعریف و اجرا شدهاند ( کشوری بی آب و ۲۱۰ سد؟! ) از این تعداد ساخت ۱۹ سد طی سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۷ صورت گرفته و الباقی در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۴۰۲. یعنی حدود ۱۹۰ سد بزرگ طی ۴۰ سال ساخته شده است. جالب است بدانیم که حدود یک سوم این سدها در زمان ریاست معجزهی هزارهی سوم به بهره برداری رسیده از جمله بزرگترین آبشورکن جهان (سد گتوند) و جالب تر اینکه اکنون ۱۲۰ سد در حال ساخت و ۱۷۶ سد در دست مطالعه است.
من به عنوان یک شهروند معمولی طبیعتن حوزه ی تخصصم سد و سدسازی نیست اما خوانده و شنیده و دیده ام بسیاری از اهالی فن سالهاست دارند فریاد میکشند که نکنید و گوشهای کر نمیشنوند کشورهایی که روزگاری غول سدسازی بودهاند مشغول خراب کردن سدها هستند و نمیبینند و اثرات گوناگون و ویرانگر زیست محیطی آشکار شده و کاری نمیکنند.
حال نتیجه ی ابتدایی را به یاد بیاورید آیا آنان که پول و قدرت در دست دارند و جز سد سازی کار دیگری نمیدانند همین سدسازی ها را در عرصات بزرگ جان و روح و روان این سرزمین اجرا نکردهاند؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- نامها درهایی است به جهان بعدی ما..
... و همچنان از منظر من انسان ، زبان است و تغییر زبان، تغییر او و دگرگونی جهان است.
نخستین نمود زبان «نام» است. این است که قرآن از «علّم آدم اسماء کلها» سخن میگوید. نام در اینجا شناخت و معرفت آدمی به اشیاء و امور است از ازل تا ابد و همین است که آن آیهی شریف داشتن دانش را محکی میکند برای سنجش صداقت فریشتهگان.. و این ادمی است که توان «انباء» و نبوت مییابد و نبیّ فرشتهگان نیز حساب میشود.
انسان زبان است زبان نام است نام دانایی و اشراف است و این است که خرد و کلان انسانها به ویژه تمامیت طلبان انسان سوز در پی تغییر نام اشیاء و امورند. آنها میدانند که با تغییر نامها، میتوان جهان انسان را تغییر داد.
مثلن در کشور ما سالهاست نام «ربا» را به سود تغییر داده اند این تغییر نام در ماهیت و تاثیر آن پدیدهی شوم تغییری نمیگذارد اما با معقول جلوه دادن یک عمل شنیع آن را عادی میکند و سود دری میشود که آنسویاش دوزخ بیعدالتی و تبعیض و فقر و.... است.
وقتی به جای «رشوه» زیرمیزی ، حقالسهم ، شیرینی و یا هرچیز دیگری میگوییم ماهیت آن عمل تغییر نمیکند اما جهان ما تغییر میکند.
تلاش برای تغییر جهان ما از راه زبان و تغییر نام از سوی اهالی قدرت در هر سطح سیستماتیک است اما همین اتفاق در میان مردم وجود دارد و از سر غفلت ، جهل و بی خردی است...
بگذارید مثالی از جهان شخصی بسیاری مان طرح کنم. در نوجوانی ما ارتباط جوانان دختر و پسر ذیل نام «نامزد» تعریف میشد. به شکوه نام و اهمیتش در این واژه دقت کنید ؛ نام کسی بر کسی زدهمیشد. یادم هست وقتی عدهای قلیل از بچهها از « دوست دختر » میگفتند چقدر برای برخیمان چندش آور بود. این واژه از فرهنگ جنسیتزدهی غرب جهیده بود توی دهن نوجوانان .. و ما چرا ناراحت بودیم ؟ میگفتیم : خب بگویید: نامزد میگفتند: نه این نامزدی نیست یک رابطه است که ...
میگفتیم : خب بگویید : دوست میگفتند: نه دیگه این دوستی نیست و ما سالها حیران بودیم که این نام قرار است دری باشد به کدام دوزخ؟!
هنوز درگیر «دوست دختر» «دوست پسر» بودیم که «رل» افتاد در دهان بچه هامان داشتیم «رل» را بررسی میکردیم از «کراش» گفتند و «دیت»... داریم تلفظ اینها را یاد میگیریم مردم از «پارتنر» میگویند ...
جهان دارد با سرعتی جنون آمیز عوض میشود آقا اما نه با ابزار که با تغییر نام ها....
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- نامها درهایی است به جهان بعدی ما..
... و همچنان از منظر من انسان ، زبان است و تغییر زبان، تغییر او و دگرگونی جهان است.
نخستین نمود زبان «نام» است. این است که قرآن از «علّم آدم اسماء کلها» سخن میگوید. نام در اینجا شناخت و معرفت آدمی به اشیاء و امور است از ازل تا ابد و همین است که آن آیهی شریف داشتن دانش را محکی میکند برای سنجش صداقت فریشتهگان.. و این ادمی است که توان «انباء» و نبوت مییابد و نبیّ فرشتهگان نیز حساب میشود.
انسان زبان است زبان نام است نام دانایی و اشراف است و این است که خرد و کلان انسانها به ویژه تمامیت طلبان انسان سوز در پی تغییر نام اشیاء و امورند. آنها میدانند که با تغییر نامها، میتوان جهان انسان را تغییر داد.
مثلن در کشور ما سالهاست نام «ربا» را به سود تغییر داده اند این تغییر نام در ماهیت و تاثیر آن پدیدهی شوم تغییری نمیگذارد اما با معقول جلوه دادن یک عمل شنیع آن را عادی میکند و سود دری میشود که آنسویاش دوزخ بیعدالتی و تبعیض و فقر و.... است.
وقتی به جای «رشوه» زیرمیزی ، حقالسهم ، شیرینی و یا هرچیز دیگری میگوییم ماهیت آن عمل تغییر نمیکند اما جهان ما تغییر میکند.
تلاش برای تغییر جهان ما از راه زبان و تغییر نام از سوی اهالی قدرت در هر سطح سیستماتیک است اما همین اتفاق در میان مردم وجود دارد و از سر غفلت ، جهل و بی خردی است...
بگذارید مثالی از جهان شخصی بسیاری مان طرح کنم. در نوجوانی ما ارتباط جوانان دختر و پسر ذیل نام «نامزد» تعریف میشد. به شکوه نام و اهمیتش در این واژه دقت کنید ؛ نام کسی بر کسی زدهمیشد. یادم هست وقتی عدهای قلیل از بچهها از « دوست دختر » میگفتند چقدر برای برخیمان چندش آور بود. این واژه از فرهنگ جنسیتزدهی غرب جهیده بود توی دهن نوجوانان .. و ما چرا ناراحت بودیم ؟ میگفتیم : خب بگویید: نامزد میگفتند: نه این نامزدی نیست یک رابطه است که ...
میگفتیم : خب بگویید : دوست میگفتند: نه دیگه این دوستی نیست و ما سالها حیران بودیم که این نام قرار است دری باشد به کدام دوزخ؟!
هنوز درگیر «دوست دختر» «دوست پسر» بودیم که «رل» افتاد در دهان بچه هامان داشتیم «رل» را بررسی میکردیم از «کراش» گفتند و «دیت»... داریم تلفظ اینها را یاد میگیریم مردم از «پارتنر» میگویند ...
جهان دارد با سرعتی جنون آمیز عوض میشود آقا اما نه با ابزار که با تغییر نام ها....
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی
- یادداشتی پس از چند هفته
( یاد آر ز شمع مرده یاد آر ...)
معلوم است که من جامعه شناس در معنای مرسومش نیستم نه تحصیلات دانشگاهیاش را دارم نه پژوهش های شخصی اش را اما از کتابهای این حوزه خوانده ام و به خود اجتماع و جامعه و... به عنوان یک ابژه از زوایای مختلف نگریسته ام تا بدانم مثلن جامعه چیست ؟ اجتماع چه فرقی با جامعه دارد؟ ربط تاریخ و جغرافیا با اینها چیست؟! اینها در رابطه به انسان، در قامت یک فرد و جمعهای کوچک و بزرگ یکسره فاعلند یا منفعل هم هستند؟! جامعه یا اجتماعی به نام ایران داریم؟! مختصاتش چیست ؟! ظرف و مظروفش چیست؟ چهگونه است ؟چراست؟ و...
و در تمام این #سیر_بی_مسیر اصلی ترین تلاشم ایستادن در موقف انصاف بوده است و عدل ..
انصاف و عدل را هم اینگونه تعریف کرده ام انصاف از نصف است و عدل به معنای میانه است. کسی بهتر می تواند ببیند و نهایتا نتیجه بگیرد یا قضاوت کند که در #میانه بایستد. چه در مقام شاهد و چه قاضی آن کس که فاصله اش را بین دو چیز یا چند چیز تعیین کند درست تر می بیند و عدل و عادل بودن خدا را نیز همینگونه برای خودم شرح داده ام که فاصلهی او با همه چیز یک اندازه است پس همین است که داناترین است و طبعا قاضیترین و البته که یافتن و ایستادن در چنین #موقفی کاری است کارستان کاری که از دست خدا برمیآید. عدل ثمره ی علم است و علم در اینجا تمام داناییها از تمام جنس هاست مطالعه ، تجربه ، دریافت و تحلیل ، شهود و...
و منظورم ازین سخنان باز تکیه بر عادل شدن و منصف شدن است بلاشک. بویژه در نگاه به جامعه و اجتماع ایرانی..
این سرزمین و تاریخ و فرهنگ و... ویژهگیهای خاصی دارد ( نیاز است بگویم همچون هر سرزمین و تاریخ و ... دیگری؟!) و یکیش مبارزه با تاریکی ستم است. و این مبارزه قرنها قرن است که در بستر این دیار در جریان است و توجه به تاریخ این مبارزه قطعا کمک حال همه ی ماست.
بررسی ابعاد مختلف و دسته بندی و نامگذاری انواع مبارزه ها ظلم ستیزانه طبعا کار یک جامعه شناس خبره است اما تجارب من میگوید در بررسی این ظلم ستیزی باید مراقب باشیم خود یا دوره ای خاص یا افرادی خاص را آغازگر ،ادامه دهنده یا همه کاره ی این مبارزه ندانیم.
آفتی که بسیاری بسیاران را تباه کرده هم دارندهگان چنین موقفی را هم مردم بیپناه این سرزمین را ...
درست است من تاریخ دارد ، ما درقامت یک خانواده و گروه و نهایتا یک تبار و تیره و ... تاریخ دارد اما هیچکدام از اینها به تنهایی تاریخ یک دیار نیست. تمام اینها است که تاریخ مثلن ظلم ستیزی ایرانیان را آشکار می کنم. هرگز قصد نفی تاریخ مبارزه ی فلان شخص یا فلان گروه و فلان جنس در کار نیست سخن برسر جامع دیدن او یک پیکرهی بزرگ این موجودی است که به گمان من هنوز زنده است و خوب هم زنده است.
تاریخ دست کم ۱۳۰ ساله ی اخیر این دیار نشان میدهد همهی آنان که تلاش کرده اند سند مبارزه با ظلم را به نام یک شخص یا دسته و.. بزنند سرانجام خودشان بزرگترین ظالمان و سیاهترین ستمگران شدهاند.
در بررسی آزادیخواهی و ستم ستیزی ایرانیان کمال بی انصافی است که از یاد ببریم یاد هزاران هزار مبارز راه آزادی و عدالت را که طی سالیان در هر قوم و تیره و تبار با هر نوع بودن و زبان در گمنامی شان شعله ی رشد و آزادیخواهی را روشن نگهداشته اند و شمعهایی که از قضا در همان گمنامی خاموش شده اند یا خاموششان کرده اند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- یادداشتی پس از چند هفته
( یاد آر ز شمع مرده یاد آر ...)
معلوم است که من جامعه شناس در معنای مرسومش نیستم نه تحصیلات دانشگاهیاش را دارم نه پژوهش های شخصی اش را اما از کتابهای این حوزه خوانده ام و به خود اجتماع و جامعه و... به عنوان یک ابژه از زوایای مختلف نگریسته ام تا بدانم مثلن جامعه چیست ؟ اجتماع چه فرقی با جامعه دارد؟ ربط تاریخ و جغرافیا با اینها چیست؟! اینها در رابطه به انسان، در قامت یک فرد و جمعهای کوچک و بزرگ یکسره فاعلند یا منفعل هم هستند؟! جامعه یا اجتماعی به نام ایران داریم؟! مختصاتش چیست ؟! ظرف و مظروفش چیست؟ چهگونه است ؟چراست؟ و...
و در تمام این #سیر_بی_مسیر اصلی ترین تلاشم ایستادن در موقف انصاف بوده است و عدل ..
انصاف و عدل را هم اینگونه تعریف کرده ام انصاف از نصف است و عدل به معنای میانه است. کسی بهتر می تواند ببیند و نهایتا نتیجه بگیرد یا قضاوت کند که در #میانه بایستد. چه در مقام شاهد و چه قاضی آن کس که فاصله اش را بین دو چیز یا چند چیز تعیین کند درست تر می بیند و عدل و عادل بودن خدا را نیز همینگونه برای خودم شرح داده ام که فاصلهی او با همه چیز یک اندازه است پس همین است که داناترین است و طبعا قاضیترین و البته که یافتن و ایستادن در چنین #موقفی کاری است کارستان کاری که از دست خدا برمیآید. عدل ثمره ی علم است و علم در اینجا تمام داناییها از تمام جنس هاست مطالعه ، تجربه ، دریافت و تحلیل ، شهود و...
و منظورم ازین سخنان باز تکیه بر عادل شدن و منصف شدن است بلاشک. بویژه در نگاه به جامعه و اجتماع ایرانی..
این سرزمین و تاریخ و فرهنگ و... ویژهگیهای خاصی دارد ( نیاز است بگویم همچون هر سرزمین و تاریخ و ... دیگری؟!) و یکیش مبارزه با تاریکی ستم است. و این مبارزه قرنها قرن است که در بستر این دیار در جریان است و توجه به تاریخ این مبارزه قطعا کمک حال همه ی ماست.
بررسی ابعاد مختلف و دسته بندی و نامگذاری انواع مبارزه ها ظلم ستیزانه طبعا کار یک جامعه شناس خبره است اما تجارب من میگوید در بررسی این ظلم ستیزی باید مراقب باشیم خود یا دوره ای خاص یا افرادی خاص را آغازگر ،ادامه دهنده یا همه کاره ی این مبارزه ندانیم.
آفتی که بسیاری بسیاران را تباه کرده هم دارندهگان چنین موقفی را هم مردم بیپناه این سرزمین را ...
درست است من تاریخ دارد ، ما درقامت یک خانواده و گروه و نهایتا یک تبار و تیره و ... تاریخ دارد اما هیچکدام از اینها به تنهایی تاریخ یک دیار نیست. تمام اینها است که تاریخ مثلن ظلم ستیزی ایرانیان را آشکار می کنم. هرگز قصد نفی تاریخ مبارزه ی فلان شخص یا فلان گروه و فلان جنس در کار نیست سخن برسر جامع دیدن او یک پیکرهی بزرگ این موجودی است که به گمان من هنوز زنده است و خوب هم زنده است.
تاریخ دست کم ۱۳۰ ساله ی اخیر این دیار نشان میدهد همهی آنان که تلاش کرده اند سند مبارزه با ظلم را به نام یک شخص یا دسته و.. بزنند سرانجام خودشان بزرگترین ظالمان و سیاهترین ستمگران شدهاند.
در بررسی آزادیخواهی و ستم ستیزی ایرانیان کمال بی انصافی است که از یاد ببریم یاد هزاران هزار مبارز راه آزادی و عدالت را که طی سالیان در هر قوم و تیره و تبار با هر نوع بودن و زبان در گمنامی شان شعله ی رشد و آزادیخواهی را روشن نگهداشته اند و شمعهایی که از قضا در همان گمنامی خاموش شده اند یا خاموششان کرده اند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی ( ما وپیکرهایمان)
- قصههای من و باران
بگذارید سخن آخر را همین آغاز بگویم:
«ما انسانها چیزی جز پیکرهایمان نیستیم.»
چنان که پیشتر هم در یادداشتی نوشتهام. «بدن همه چیز ماست» اگر جانی و روحی و روانی و... نیز باشد، جلوه، ساحت و عین ِ حضورش تن است. همین است که از دیر باز اسطوره تا ادوار مختلف زندهگی بشر این تن است که نقش اصلی را بازی میکند و انسان در «تنیت» خویش است که انسان است. در اسطورهی آفرینش چه مهری و ایرانی باشد و چه سامی و یونانی داستان از جایی شروع میشود که تن پدید میآید. مینو هیچ معنایی ندارد مگر آنوقت که حاضر شود در گیتی تن و نهایتن و بر اساس اصل توحید این به ظاهر دو، باید یکی شوند.
در حمایت نخستین نبرد، برادر برای اثبات خویش و تصاحب رضایت غیب چاره را در حذف تن برادر دیگر می یابد و اهریمن نیز برای برهم زدن گیهان اهوارایی چاره ای جز کشتن گاو مقدس و گیومرثه ندارد.
حتا در بحث رستاخیز حضور همین تن ِ ملموس آنقدر مهم است که ستیزها بر سر معنای معاد صورت گرفته و ارتدادها و تفسیق ها و تکفیرها و تعدیم ها ( بخوانید اعدامها)
در اهمیت بی چون و چرای تن همین بس که تمام مکاتب ومسالک و مذاهب و حکومتها و... محور تمام قوانینشان را بر تن استوار کردهاند.
در مذاهب ابتدایی تا انتهایی این تن است که باید محدود و محصور و نهایتن قربانی شود تا رضایت فرادستی ها جلب شود. یوگیستها و هنودیستها و بودیستها و صوفیان، از خراسان تا بغداد مشغول دربند کردن تن اند برای نجات جان. اکثریت قریب به اتفاق شایستها و نشایستها در آیین های مزدیسنایی و بعدها در کتب و رسایل فقهی ایرانیان مربوط به تن است و در صورت خطایی معنایی ( مثلن ایراد دروغ یا تهمت ) این تن است که شلاق میخورد. و چنانکه امد تمام قدرتمندان در هر لباس سعی دارند با تصرف و تصاحب تن بر انسان غالب شوند و مآل خویش را برآورند.
دربارهی این موضوع میتوان مقالات نوشت اما اینجا بیشتر منظورم توجه دادن خواننده است به اهمیت بی چون و چرای تن بهویژه دربارهی کودکانمان.
روشن است که هر انسانی بهشیوهای با تن خویش در ارتباط یا حتا عدم ارتباط است.
اینجا بحثم در باره ی انسانها و کودکانی است که بسیار بسیار با تنشان امیختهاند و کوچکترین تغییراتش را درمییابند و این تغییرات ساحات رفتاریشان را متاثر میکند.
از کودکی چنین بودهام و حالا باران فرزند من نیز چنین است و احتمالن بسیاری از خوانندهگان این یادداشت نیز..
وقتی لکی میافتد روی پوست، دندانی دیر درمیآید ، جایی از بدن درد میگیرد و علتش به یاد نمیآید، چیزی نو از رفتار بدن کشف میشود و... کودک پریشان میشود. بچههای مستقل غالبن خود به میدان پر مشقت کشف درمیآیند و تلاش میکنند چرایی و چهگونهگی و..سرانجام این اتفاق تازه یا کشف جدید را دریابند اما به سبب نداشتن تجربه در نهایت به شخص امین زندهگیشان پناه میبرند که ؛ بابایی چرا بعضی وقتها اینجای آدمها درد میگیرد؟ یا مامان دندان کشیدن درد دارد؟! ( بعدن میفهمی که کودک روزها درگیر این بوده که دندان جدیدش درآمده در حالیکه دندان قدیمی هنوز هست و او کلی فکر کرده و مضطرب شده که این طبیعی نیست و چه ها باید کرد و...)
نکته این است که ما در مقام انسان و در مواجهه با تن خویش و در مقام والد و تبیین و توضیح ارتباط کودک با تن خودش باید بسیار بسیار دانستهها و دریافت ها و تجارب و... داشته باشیم تا بتوانیم ارتباطی سالم را پدید بیاوریم.
گفتن « همه همین طورند، بزرگ میشی یادت میره و...» که غالبن والدین ما به ما گفتهاند چاره ی کار نیست وگرنه چنین محصولاتی پدید نمیآمد. اغلب ما اگر روح و روان آزرده و نژند داریم بیشک تنی پریشان و آزرده داشتهایم. بیشتر ما اگر حرمت گزار تن دیگران نیستیم و با اندام دیگری نامهربانیم به این سبب است که حرمت تن خویش نمیشناسیم و راه مهربانی تن خود را نپیمودهایم.
اکنون نخستین گام رفتن به سوی تن است و شناخت آن...این معرفت و شناخت چنانکه سنت معرفتی ما گفته منجر به محبت خواهد شد و محبت به عشق منتهی میشود ( سهروردی) ... واجبی بسیار ضروری است که راههای شناخت تن انسان و اقلیم بیکران آن دانستهآید و با خویش و دیگری بهویژه نسل پسین به اشتراک گذارده شود تا انسانی امنتر و نهایتن جهانی امنتر بسازیم.
درباره.ی تجارب خود در مقام یم والد بعدها سخن خواهم گفت.
شما نیز اگر دانشی ، دریافتی ، تجربهای و... دارید با بقیه به اشتراک بگذارید..
محسن یارمحمدی
جستجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- قصههای من و باران
بگذارید سخن آخر را همین آغاز بگویم:
«ما انسانها چیزی جز پیکرهایمان نیستیم.»
چنان که پیشتر هم در یادداشتی نوشتهام. «بدن همه چیز ماست» اگر جانی و روحی و روانی و... نیز باشد، جلوه، ساحت و عین ِ حضورش تن است. همین است که از دیر باز اسطوره تا ادوار مختلف زندهگی بشر این تن است که نقش اصلی را بازی میکند و انسان در «تنیت» خویش است که انسان است. در اسطورهی آفرینش چه مهری و ایرانی باشد و چه سامی و یونانی داستان از جایی شروع میشود که تن پدید میآید. مینو هیچ معنایی ندارد مگر آنوقت که حاضر شود در گیتی تن و نهایتن و بر اساس اصل توحید این به ظاهر دو، باید یکی شوند.
در حمایت نخستین نبرد، برادر برای اثبات خویش و تصاحب رضایت غیب چاره را در حذف تن برادر دیگر می یابد و اهریمن نیز برای برهم زدن گیهان اهوارایی چاره ای جز کشتن گاو مقدس و گیومرثه ندارد.
حتا در بحث رستاخیز حضور همین تن ِ ملموس آنقدر مهم است که ستیزها بر سر معنای معاد صورت گرفته و ارتدادها و تفسیق ها و تکفیرها و تعدیم ها ( بخوانید اعدامها)
در اهمیت بی چون و چرای تن همین بس که تمام مکاتب ومسالک و مذاهب و حکومتها و... محور تمام قوانینشان را بر تن استوار کردهاند.
در مذاهب ابتدایی تا انتهایی این تن است که باید محدود و محصور و نهایتن قربانی شود تا رضایت فرادستی ها جلب شود. یوگیستها و هنودیستها و بودیستها و صوفیان، از خراسان تا بغداد مشغول دربند کردن تن اند برای نجات جان. اکثریت قریب به اتفاق شایستها و نشایستها در آیین های مزدیسنایی و بعدها در کتب و رسایل فقهی ایرانیان مربوط به تن است و در صورت خطایی معنایی ( مثلن ایراد دروغ یا تهمت ) این تن است که شلاق میخورد. و چنانکه امد تمام قدرتمندان در هر لباس سعی دارند با تصرف و تصاحب تن بر انسان غالب شوند و مآل خویش را برآورند.
دربارهی این موضوع میتوان مقالات نوشت اما اینجا بیشتر منظورم توجه دادن خواننده است به اهمیت بی چون و چرای تن بهویژه دربارهی کودکانمان.
روشن است که هر انسانی بهشیوهای با تن خویش در ارتباط یا حتا عدم ارتباط است.
اینجا بحثم در باره ی انسانها و کودکانی است که بسیار بسیار با تنشان امیختهاند و کوچکترین تغییراتش را درمییابند و این تغییرات ساحات رفتاریشان را متاثر میکند.
از کودکی چنین بودهام و حالا باران فرزند من نیز چنین است و احتمالن بسیاری از خوانندهگان این یادداشت نیز..
وقتی لکی میافتد روی پوست، دندانی دیر درمیآید ، جایی از بدن درد میگیرد و علتش به یاد نمیآید، چیزی نو از رفتار بدن کشف میشود و... کودک پریشان میشود. بچههای مستقل غالبن خود به میدان پر مشقت کشف درمیآیند و تلاش میکنند چرایی و چهگونهگی و..سرانجام این اتفاق تازه یا کشف جدید را دریابند اما به سبب نداشتن تجربه در نهایت به شخص امین زندهگیشان پناه میبرند که ؛ بابایی چرا بعضی وقتها اینجای آدمها درد میگیرد؟ یا مامان دندان کشیدن درد دارد؟! ( بعدن میفهمی که کودک روزها درگیر این بوده که دندان جدیدش درآمده در حالیکه دندان قدیمی هنوز هست و او کلی فکر کرده و مضطرب شده که این طبیعی نیست و چه ها باید کرد و...)
نکته این است که ما در مقام انسان و در مواجهه با تن خویش و در مقام والد و تبیین و توضیح ارتباط کودک با تن خودش باید بسیار بسیار دانستهها و دریافت ها و تجارب و... داشته باشیم تا بتوانیم ارتباطی سالم را پدید بیاوریم.
گفتن « همه همین طورند، بزرگ میشی یادت میره و...» که غالبن والدین ما به ما گفتهاند چاره ی کار نیست وگرنه چنین محصولاتی پدید نمیآمد. اغلب ما اگر روح و روان آزرده و نژند داریم بیشک تنی پریشان و آزرده داشتهایم. بیشتر ما اگر حرمت گزار تن دیگران نیستیم و با اندام دیگری نامهربانیم به این سبب است که حرمت تن خویش نمیشناسیم و راه مهربانی تن خود را نپیمودهایم.
اکنون نخستین گام رفتن به سوی تن است و شناخت آن...این معرفت و شناخت چنانکه سنت معرفتی ما گفته منجر به محبت خواهد شد و محبت به عشق منتهی میشود ( سهروردی) ... واجبی بسیار ضروری است که راههای شناخت تن انسان و اقلیم بیکران آن دانستهآید و با خویش و دیگری بهویژه نسل پسین به اشتراک گذارده شود تا انسانی امنتر و نهایتن جهانی امنتر بسازیم.
درباره.ی تجارب خود در مقام یم والد بعدها سخن خواهم گفت.
شما نیز اگر دانشی ، دریافتی ، تجربهای و... دارید با بقیه به اشتراک بگذارید..
محسن یارمحمدی
جستجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- بازهم_تاریخ
اگر از قرن پنجم ششم هجری - قرون وسطای خمودگی ایرانیان - به بعد، کلانگفتمان حاکم بر اذهان ایرانیان را #خردگریزی و نهایتن #خردستیزی بدانیم. به گمانم بزرگترین نمودش را در #تاریخ_گریزی و نهایتن #تاریخ_ستیزی باید جست.
تاریخ ستیزی و تاریخ گریزی حاکمان و مردمان این سرزمین البته در شکلهایی گوناگون بروز یافته است که در جایی دیدگاه خود را مبسوط خواهم گفت.
اما آنچه همچنان برایم جزو اولویتهاست توجه دادن و اشعار ِ تک تک همپیوندهایم به و با تاریخ است.
برای اهمیت موضوع مانند بسیاری از بدن انسان و سلولهایش استفاده میکنم زیرا همچنان میتوان بدن آدمی را تمثیلی قرار داد برای ترسیم جامعهی انسانی.
البته همچون هر تمثیل دیگری باید مراقب سویههای ویرانگر احتمالی هم باشیم. مثلن کسی یا کسانی خود را مغز یا قلب بدانند و.... الخ..
منتها همین هم جواب دارد آن گروه تباهی که خود را مغز میدانند یا دل و دیگری را مثلن پوست کف پا و.... و این وضع را #موقف برکشیدن خویش و فروکوفتن دیگری یا دیگران میکنند آنقدرها ابله هستند که معنای یگانهگی و یکپارچهگی یک نظام خودبهسامان ( ارگانیک ؟!) را نمیفهمند و نمی فهمند مثلن سرطانی شدن یک سلول پوست، نهایتن تمام صدر و ذیل یک پیکر گنده یا یک ملت بزرگ را به مرگی فجیع خواهدکشت.
باری اگر همچنان از بدن انسان سخن میگویم به شدت بر یگانهگی تمام و تکتک سلولهایش باور دارم و البته دانشها و دریافتهای نو نیز این #پیوستاری را تایید میکند.
سخن اما برسر تاریخ دانی بود و سلولهای بدن آدمی.
پژوهشهای تازه نشان دادهاند که مفهوم حافظه چیزی مختص سلولهای مغز ( آنهم بخشی از آن) نیست. علی الظاهر تک تک سلولهای ما نیز دارای فهم و درکی خاص هستند و از قضا نوعی حافظه نیز دارند.
سلولها به ویژه سلولهای دفاعی پس از شناخت عامل مهاجم، روش محفوظ دفع آن را به کار میبندند و اگر این عامل، جدید باشد روش تازهای برای دفع آن ابداع میکنند.
اگر سلولها نتوانند مثلن ویروسهای پیشینی و روش دفع آنها را به یاد بیاورند، بدن هرگز امن و سلامت نخواهدبود چرا که دائم بیمار و نزار است و در حال تکرار مبارازات پیشین..اما خوشبختانه سلولها مهاجمان پیشین را به راحتی شناسایی میکنند و روش دفعشان را سریع اعمال میکنند و شگفت این است که این حافظه و اطلاعات پس از مرگ سلول قبلی به سلولهای بعدی منتقل میشود تا بدن انسان همچنان سرپا بایستد.
مشکل جدی وقتی است که «کرونا» ظهور میکند. اینجا چون مسأله جدید است بدن به دردسر می افتد و وارد مبارزهای جان فرسا میشود و نهایتن یا با آنچه دارد راه ِ برون رفت از بن بست را پیدا میکند یا ...
مسألهی بعدی این که سلول «کرونا» هم هوشمند است اگر بدن پادتن او را کشف کند و او را شکست دهد ، کرونا دفعه ی بعد با شکلی جدید - البته در همان معنای کهن - راه فتح و غلبه بر تن انسان را پیش خواهد گرفت و نبردی دیگر آغاز خواهد شد.
باز در اینجاست که یک پیکر حافظهمند بهنیروتر خواهد بود و خواهد توانست عامل مرگ یا نقص یا آسیب و.. را پس بزند.
حال همین تمثیل را طرحکنیم ( پروجکت ) بر جامعهی خودمان.
قرنهاست به سبب نداشتن حافظهی تاریخی و ندانستن و تحلیل درست تاریخ، این مردم کراراً بیماریهای مکرر گرفتهاست و از بغل این بیماری به بغل بیماری بعد فروغلتیده و دوباره و دوباره..
نگاهی به پندارها، رفتارها و گفتارهای مردم در گوشه و کنار فضای مجازی(؟!) و حقیقی بیندازید تا ببینید ما چقدر باید #تکرار_کنیم.
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- بازهم_تاریخ
اگر از قرن پنجم ششم هجری - قرون وسطای خمودگی ایرانیان - به بعد، کلانگفتمان حاکم بر اذهان ایرانیان را #خردگریزی و نهایتن #خردستیزی بدانیم. به گمانم بزرگترین نمودش را در #تاریخ_گریزی و نهایتن #تاریخ_ستیزی باید جست.
تاریخ ستیزی و تاریخ گریزی حاکمان و مردمان این سرزمین البته در شکلهایی گوناگون بروز یافته است که در جایی دیدگاه خود را مبسوط خواهم گفت.
اما آنچه همچنان برایم جزو اولویتهاست توجه دادن و اشعار ِ تک تک همپیوندهایم به و با تاریخ است.
برای اهمیت موضوع مانند بسیاری از بدن انسان و سلولهایش استفاده میکنم زیرا همچنان میتوان بدن آدمی را تمثیلی قرار داد برای ترسیم جامعهی انسانی.
البته همچون هر تمثیل دیگری باید مراقب سویههای ویرانگر احتمالی هم باشیم. مثلن کسی یا کسانی خود را مغز یا قلب بدانند و.... الخ..
منتها همین هم جواب دارد آن گروه تباهی که خود را مغز میدانند یا دل و دیگری را مثلن پوست کف پا و.... و این وضع را #موقف برکشیدن خویش و فروکوفتن دیگری یا دیگران میکنند آنقدرها ابله هستند که معنای یگانهگی و یکپارچهگی یک نظام خودبهسامان ( ارگانیک ؟!) را نمیفهمند و نمی فهمند مثلن سرطانی شدن یک سلول پوست، نهایتن تمام صدر و ذیل یک پیکر گنده یا یک ملت بزرگ را به مرگی فجیع خواهدکشت.
باری اگر همچنان از بدن انسان سخن میگویم به شدت بر یگانهگی تمام و تکتک سلولهایش باور دارم و البته دانشها و دریافتهای نو نیز این #پیوستاری را تایید میکند.
سخن اما برسر تاریخ دانی بود و سلولهای بدن آدمی.
پژوهشهای تازه نشان دادهاند که مفهوم حافظه چیزی مختص سلولهای مغز ( آنهم بخشی از آن) نیست. علی الظاهر تک تک سلولهای ما نیز دارای فهم و درکی خاص هستند و از قضا نوعی حافظه نیز دارند.
سلولها به ویژه سلولهای دفاعی پس از شناخت عامل مهاجم، روش محفوظ دفع آن را به کار میبندند و اگر این عامل، جدید باشد روش تازهای برای دفع آن ابداع میکنند.
اگر سلولها نتوانند مثلن ویروسهای پیشینی و روش دفع آنها را به یاد بیاورند، بدن هرگز امن و سلامت نخواهدبود چرا که دائم بیمار و نزار است و در حال تکرار مبارازات پیشین..اما خوشبختانه سلولها مهاجمان پیشین را به راحتی شناسایی میکنند و روش دفعشان را سریع اعمال میکنند و شگفت این است که این حافظه و اطلاعات پس از مرگ سلول قبلی به سلولهای بعدی منتقل میشود تا بدن انسان همچنان سرپا بایستد.
مشکل جدی وقتی است که «کرونا» ظهور میکند. اینجا چون مسأله جدید است بدن به دردسر می افتد و وارد مبارزهای جان فرسا میشود و نهایتن یا با آنچه دارد راه ِ برون رفت از بن بست را پیدا میکند یا ...
مسألهی بعدی این که سلول «کرونا» هم هوشمند است اگر بدن پادتن او را کشف کند و او را شکست دهد ، کرونا دفعه ی بعد با شکلی جدید - البته در همان معنای کهن - راه فتح و غلبه بر تن انسان را پیش خواهد گرفت و نبردی دیگر آغاز خواهد شد.
باز در اینجاست که یک پیکر حافظهمند بهنیروتر خواهد بود و خواهد توانست عامل مرگ یا نقص یا آسیب و.. را پس بزند.
حال همین تمثیل را طرحکنیم ( پروجکت ) بر جامعهی خودمان.
قرنهاست به سبب نداشتن حافظهی تاریخی و ندانستن و تحلیل درست تاریخ، این مردم کراراً بیماریهای مکرر گرفتهاست و از بغل این بیماری به بغل بیماری بعد فروغلتیده و دوباره و دوباره..
نگاهی به پندارها، رفتارها و گفتارهای مردم در گوشه و کنار فضای مجازی(؟!) و حقیقی بیندازید تا ببینید ما چقدر باید #تکرار_کنیم.
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- معبد و قربانگاه
۱- در مطالعهی آیینهای مزدیسنایی درمییابیم که #مزدا_اهورا و #اهریمن فرقهایی با هم دارند. شاید نخستین و بنیادیترین فرق این دو سرنمون ِ اسطورهای، داشتن/نداشتن نیروی اندیشه و بهکاربستن آن است.
اهورامزدا نخست وهومنه (خرد نیک ) را میسازد. خرد دو ویژهگی بنیادین دارد: نخست اینکه #پیشبین و آیندهنگر است و دو دیگر اینکه خرد است که آفریننده و سازنده است.
براین اساس اهریمن در مقابل اهورا قرار میگیرد. او پیشبین نیست و نمیتواند آخرتاندیش (آیندهنگر) باشد و کسیکه اهل اندیشیدن و آیندهنگری نیست قطعن آفریننده و سازنده نیز نمیتواند بود. اینچنین است که اهریمن اهل ویرانی و کشتن است.او قادر به پدید آوردن تنها و چیزهای مادی نیست اما به یاری نیروهایی مانند خشم، آز ، رشک و... مهمتر از همه دروغ گیتی را میآشوبد و میدان حیات ، ایجاد ممات میکند.
۲- پیشتر از زرتشت، #مهر، ایزد عشق و پیمان، که خورشید چشم اوست و با خورشید است که مراقب پیمانهای مهر و آریاییان است، گاو مقدس را قربانی میکند و از این قربانی کردن زنده گی های گیاهی و جانوری را پدید میآورد. اما و به مرور زمان و رشد انسان کمکم حکایت تغییر میکند.
زرتشت در یک سلوک روحانی/آسمانی به دریافتی دیگر دست مییابد. او نالهی دردمندانهی روان ِ گاو سپنت را میشنود که به درگاه مزدااهورا گلایه میکند و از قربانی شدن خویش شاکی و گریان است.
در یک دیالوگ، اهورا مزدا قربانی کردن را منع میکند و ازین پس کشندهی گاو، نه مهر که اهریمن میشود.
در اساطیر مزدیسنایی، مهر که یک ایزد ارجمند است نباید دست به خون بیالاید، اینجاست که آیین قربانی کردن تمام میشود زیرا کاری اهریمنی است ( ر.ک؛ داستان ابراهیم و قربانی کردن انسان ) این اهریمن است که کیومرث را میکشد و گاو سپید نخستین را نیز ... و همانطور که آمد چون پیشبین نیست عمل کشتن موجب زایشهای جدید میشود و تمام موجودات سودمند و فلزات از تن این دو آفریدهی نخستین پدید میآیند. اهریمن که قصد داشت با #حذف، جای خویش و نهایتن مرگ و تباهی را افزایش دهد بر زنده گی ها و پیشرفتها میافزاید و بدین سان و در چنین بافتی همه چیز رو به روشنایی و روز میگذارد.
۳- و اما امروز....
امروز سازندهگان ، خواهندهگان ، آبادکنندهگان و رونق دهندهگان معابد نیز در همان کارند که بودند.در گوشه و کنار جهان براساس غریزهای درونی و نهاندیشه ، تلاش اهالی مرگ این است که معابد خویش را در گوشه کنار جهان بنا کنند و با فراخواندن پیروان خود این معابد را رونق بدهند. بسیاری از این معابد بر ویرانههای معابد پیشین ساخته میشود با نامی دیگر. بسیاری از سازههای امروزین که از قضا هیچ ربطی با جهان کهن ندارد حالا تبدیل به معابدی میشود که در آن آیینها و رسوم مختلف قربانی کردن و نذر دادن و... صورت میگیرد و بدین سان ویرانی مهیبتری شکل میگیرد. معابد و قربانگاههایی که کالبدشان ، تنی و چیزی کاملن امروزی است.
این معابد و قربانگاههای نهان که قرار است پر آنها نمایش مرگ و ترویج مرگ_زیستی شود، بسیار بسیار زیادند.
از واژهگان و مفاهیم امروزی گرفته، تا سازهها و نهادهای جدید و... همه را میتوان محملی برای احیای معابد و قربانگاههای کهن تبدیل کرد...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- معبد و قربانگاه
۱- در مطالعهی آیینهای مزدیسنایی درمییابیم که #مزدا_اهورا و #اهریمن فرقهایی با هم دارند. شاید نخستین و بنیادیترین فرق این دو سرنمون ِ اسطورهای، داشتن/نداشتن نیروی اندیشه و بهکاربستن آن است.
اهورامزدا نخست وهومنه (خرد نیک ) را میسازد. خرد دو ویژهگی بنیادین دارد: نخست اینکه #پیشبین و آیندهنگر است و دو دیگر اینکه خرد است که آفریننده و سازنده است.
براین اساس اهریمن در مقابل اهورا قرار میگیرد. او پیشبین نیست و نمیتواند آخرتاندیش (آیندهنگر) باشد و کسیکه اهل اندیشیدن و آیندهنگری نیست قطعن آفریننده و سازنده نیز نمیتواند بود. اینچنین است که اهریمن اهل ویرانی و کشتن است.او قادر به پدید آوردن تنها و چیزهای مادی نیست اما به یاری نیروهایی مانند خشم، آز ، رشک و... مهمتر از همه دروغ گیتی را میآشوبد و میدان حیات ، ایجاد ممات میکند.
۲- پیشتر از زرتشت، #مهر، ایزد عشق و پیمان، که خورشید چشم اوست و با خورشید است که مراقب پیمانهای مهر و آریاییان است، گاو مقدس را قربانی میکند و از این قربانی کردن زنده گی های گیاهی و جانوری را پدید میآورد. اما و به مرور زمان و رشد انسان کمکم حکایت تغییر میکند.
زرتشت در یک سلوک روحانی/آسمانی به دریافتی دیگر دست مییابد. او نالهی دردمندانهی روان ِ گاو سپنت را میشنود که به درگاه مزدااهورا گلایه میکند و از قربانی شدن خویش شاکی و گریان است.
در یک دیالوگ، اهورا مزدا قربانی کردن را منع میکند و ازین پس کشندهی گاو، نه مهر که اهریمن میشود.
در اساطیر مزدیسنایی، مهر که یک ایزد ارجمند است نباید دست به خون بیالاید، اینجاست که آیین قربانی کردن تمام میشود زیرا کاری اهریمنی است ( ر.ک؛ داستان ابراهیم و قربانی کردن انسان ) این اهریمن است که کیومرث را میکشد و گاو سپید نخستین را نیز ... و همانطور که آمد چون پیشبین نیست عمل کشتن موجب زایشهای جدید میشود و تمام موجودات سودمند و فلزات از تن این دو آفریدهی نخستین پدید میآیند. اهریمن که قصد داشت با #حذف، جای خویش و نهایتن مرگ و تباهی را افزایش دهد بر زنده گی ها و پیشرفتها میافزاید و بدین سان و در چنین بافتی همه چیز رو به روشنایی و روز میگذارد.
۳- و اما امروز....
امروز سازندهگان ، خواهندهگان ، آبادکنندهگان و رونق دهندهگان معابد نیز در همان کارند که بودند.در گوشه و کنار جهان براساس غریزهای درونی و نهاندیشه ، تلاش اهالی مرگ این است که معابد خویش را در گوشه کنار جهان بنا کنند و با فراخواندن پیروان خود این معابد را رونق بدهند. بسیاری از این معابد بر ویرانههای معابد پیشین ساخته میشود با نامی دیگر. بسیاری از سازههای امروزین که از قضا هیچ ربطی با جهان کهن ندارد حالا تبدیل به معابدی میشود که در آن آیینها و رسوم مختلف قربانی کردن و نذر دادن و... صورت میگیرد و بدین سان ویرانی مهیبتری شکل میگیرد. معابد و قربانگاههایی که کالبدشان ، تنی و چیزی کاملن امروزی است.
این معابد و قربانگاههای نهان که قرار است پر آنها نمایش مرگ و ترویج مرگ_زیستی شود، بسیار بسیار زیادند.
از واژهگان و مفاهیم امروزی گرفته، تا سازهها و نهادهای جدید و... همه را میتوان محملی برای احیای معابد و قربانگاههای کهن تبدیل کرد...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- آیا جهل ویرانگرتر است یا توهم علم؟
۱- نخست چیزی که به نظرم میرسد اینکه: سالهاست بسیاری از ما مروج «فرهنگ پرسشگری» بودهایم و من نیز هنوز هم به بچههای جستوجوگرم نخستین سفارشی که دارم این است: «در برابر هر واژه، ترکیب، جمله و متن ... نشان پرسش بگذارید»
اما مدتیست که به این نکته بسیار فکرمیکنم « آیا میتوان یا باید خود ِپرسش و پرسش گری را نیز به پرسش کشید؟!»
پاسخ روشن است: اگر خود ِ پرسش و روند پرسشگری(نیاتش را کاری ندارم) را به چالش نکشیم بدجور گمراه خواهیم شد. همان طور که مدتهاست خود معرفت موضوع معرفت شده خود پرسش هم موضوع پرسش است.
به همین پرسش مطروحه در عنوان دقت کنیم؟ میتوان چندین پرسش از آن درآورد؛ اصلن جهل چیست؟ علم کدام است؟ توهم علم چیست و از کجا آمده؟ چرا انسان مجبور به دوگانهسازی است؟ جهل/علم، زن/مرد، این/آن و... این دوگانهسازی چه کرده در تاریخ ِجهل و تاریخ ِعلم بشر؟ نسبت علم جهل به هم چیست؟ نسبیتشان؟ در همین سوال توهم علم چه فرقی با جهل دارد؟ ریشههاشان در کجاست و از کجا آب میخورند؟ این پرسشی که طرح شده اصلن درست است؟ جایگاه خاص یا محمل بررسی ویژهای ندارد؟ و...به نظر میرسد پرسش باید موضوع پرسش باشد
۲- من به توهم علم باور دارم و این ویژهگی ازلی بشر را یکی از همهگیرترین بیماریهای بشر یکی دوسدهی اخیر میدانم بهویژه در ایران.
چرا؟! یکی از جانهای اصلی علم در روزگار ما
مفهوم «دسترسی» است علم چونان ابزاری ابزارساز تلاش کردهاست که همه چیز را در دسترس بشر قرار دهد.
فرستادن #جیمزوب نه بردن ما به بیکران که آوردن و قراردادن بیکران در برابر چشمان کرانهمند ماست. و این کاریست که علم با خدا یا هر مفهوم و موضوع پیشتر دور از دست کردهاست.تلاش برای راز_زدایی از هستی و تمام اجزایش دقیقن بدین معناست که همهچیز در دسترس است. وحشتناک اینکه خود علم نیز از این آفت مصون نمانده و این دردسترس بودن چونان موریانه به جان درخت علم افتاده و هرروز دارد او را از درون میپوساند.
در شکل گرفتن شبکهی نوین علمیت و عالمیت دقت کنیم.
طالب علمان قدیم، ویژهگیها، خلق و خوها و طبقه، اهداف و.. شان را مشخص کنیم. از دیگر سو همین ویژهگیهای عالمان را بنویسیم. محتویاتی که علم میدانستند، مکان و زمان و چهگونهگی ارائه و دریافت ، مسببان و یاوران این شبکه و...
و بعد همهی اینها را مقایسه کنیم با روزگار خودمان آیا گرانیگاه تمام این شبکه در گذشته دیریابی و امروزه در دسترس بودن نیست؟
بعد محصول این دو چه و چه هاست؟!
۳- پیشترها طالب علم چه مقدار راه را با چه انگیزه ای باید میپیمود تا به محضر استادی در نظامیهای ، مدرسهای و... برسد؟ از بلخ به سپاهان از سپاهان به ری؟ از ری به تبریز از تبریز به بغداد، از بغداد به دمشق و حلب و..که فلان استاد در فلان جاست باید رفت و آموخت و حالا چه؟
در گذشته جنس علم و هنر نیز بیشتر همجنس با #سلوک بود و امروزه از جنس #کسب اینها چه فرقی دارند؟
پیشترها اغلب عطش ِ دانایی بود و امروزه بیشتر میل کسب مجوزی بالاتر برای یدک کشیدن عنوانی و استخدام در جایی از همین شبکهی مخوفی که از قضا و علیالظاهر علمبنیاد است.
اینکه « ساخت قلم و کاغذ و بعدها آمدن چاپ و فراگیر شدن آموزش اجباری(؟!) چه کرده با علم. جهان #دیجی_کالایی چهطور؟! جهانی مه همه را #رسانه دار و مخاطبدار کرده است؟این یکی چهها خواهدکرد با بشر؟!
و بیشک اینها سوالاتی بسیار مهماند.
نکته: (این آموزش اجباری هم مثل اجباری ارتش است باید دید در قدیم سپاه و سپاهیگری چه بود و چه میکرد و.... اکنون چه؟!)
۴- به گمان من نخستین مولود «علم ِ در دسترس» توهم فراگیر عالم بودناست توهمی که گریبان خرد و کلان ما را به بیش و کم گرفته؛
-من تحصیلات دارم دانشگاه رفتهام
- من کارشناسم
- من کارشناس ارشد ترافیکم
- دکترم من
- من چندینبار مثنوی را خواندهام و...
همه و همه موجب #توهم_دانشمندی شده که بیشک این امر خطری به مراتب بزرگتر برای علم دارد تا خود جهل..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- آیا جهل ویرانگرتر است یا توهم علم؟
۱- نخست چیزی که به نظرم میرسد اینکه: سالهاست بسیاری از ما مروج «فرهنگ پرسشگری» بودهایم و من نیز هنوز هم به بچههای جستوجوگرم نخستین سفارشی که دارم این است: «در برابر هر واژه، ترکیب، جمله و متن ... نشان پرسش بگذارید»
اما مدتیست که به این نکته بسیار فکرمیکنم « آیا میتوان یا باید خود ِپرسش و پرسش گری را نیز به پرسش کشید؟!»
پاسخ روشن است: اگر خود ِ پرسش و روند پرسشگری(نیاتش را کاری ندارم) را به چالش نکشیم بدجور گمراه خواهیم شد. همان طور که مدتهاست خود معرفت موضوع معرفت شده خود پرسش هم موضوع پرسش است.
به همین پرسش مطروحه در عنوان دقت کنیم؟ میتوان چندین پرسش از آن درآورد؛ اصلن جهل چیست؟ علم کدام است؟ توهم علم چیست و از کجا آمده؟ چرا انسان مجبور به دوگانهسازی است؟ جهل/علم، زن/مرد، این/آن و... این دوگانهسازی چه کرده در تاریخ ِجهل و تاریخ ِعلم بشر؟ نسبت علم جهل به هم چیست؟ نسبیتشان؟ در همین سوال توهم علم چه فرقی با جهل دارد؟ ریشههاشان در کجاست و از کجا آب میخورند؟ این پرسشی که طرح شده اصلن درست است؟ جایگاه خاص یا محمل بررسی ویژهای ندارد؟ و...به نظر میرسد پرسش باید موضوع پرسش باشد
۲- من به توهم علم باور دارم و این ویژهگی ازلی بشر را یکی از همهگیرترین بیماریهای بشر یکی دوسدهی اخیر میدانم بهویژه در ایران.
چرا؟! یکی از جانهای اصلی علم در روزگار ما
مفهوم «دسترسی» است علم چونان ابزاری ابزارساز تلاش کردهاست که همه چیز را در دسترس بشر قرار دهد.
فرستادن #جیمزوب نه بردن ما به بیکران که آوردن و قراردادن بیکران در برابر چشمان کرانهمند ماست. و این کاریست که علم با خدا یا هر مفهوم و موضوع پیشتر دور از دست کردهاست.تلاش برای راز_زدایی از هستی و تمام اجزایش دقیقن بدین معناست که همهچیز در دسترس است. وحشتناک اینکه خود علم نیز از این آفت مصون نمانده و این دردسترس بودن چونان موریانه به جان درخت علم افتاده و هرروز دارد او را از درون میپوساند.
در شکل گرفتن شبکهی نوین علمیت و عالمیت دقت کنیم.
طالب علمان قدیم، ویژهگیها، خلق و خوها و طبقه، اهداف و.. شان را مشخص کنیم. از دیگر سو همین ویژهگیهای عالمان را بنویسیم. محتویاتی که علم میدانستند، مکان و زمان و چهگونهگی ارائه و دریافت ، مسببان و یاوران این شبکه و...
و بعد همهی اینها را مقایسه کنیم با روزگار خودمان آیا گرانیگاه تمام این شبکه در گذشته دیریابی و امروزه در دسترس بودن نیست؟
بعد محصول این دو چه و چه هاست؟!
۳- پیشترها طالب علم چه مقدار راه را با چه انگیزه ای باید میپیمود تا به محضر استادی در نظامیهای ، مدرسهای و... برسد؟ از بلخ به سپاهان از سپاهان به ری؟ از ری به تبریز از تبریز به بغداد، از بغداد به دمشق و حلب و..که فلان استاد در فلان جاست باید رفت و آموخت و حالا چه؟
در گذشته جنس علم و هنر نیز بیشتر همجنس با #سلوک بود و امروزه از جنس #کسب اینها چه فرقی دارند؟
پیشترها اغلب عطش ِ دانایی بود و امروزه بیشتر میل کسب مجوزی بالاتر برای یدک کشیدن عنوانی و استخدام در جایی از همین شبکهی مخوفی که از قضا و علیالظاهر علمبنیاد است.
اینکه « ساخت قلم و کاغذ و بعدها آمدن چاپ و فراگیر شدن آموزش اجباری(؟!) چه کرده با علم. جهان #دیجی_کالایی چهطور؟! جهانی مه همه را #رسانه دار و مخاطبدار کرده است؟این یکی چهها خواهدکرد با بشر؟!
و بیشک اینها سوالاتی بسیار مهماند.
نکته: (این آموزش اجباری هم مثل اجباری ارتش است باید دید در قدیم سپاه و سپاهیگری چه بود و چه میکرد و.... اکنون چه؟!)
۴- به گمان من نخستین مولود «علم ِ در دسترس» توهم فراگیر عالم بودناست توهمی که گریبان خرد و کلان ما را به بیش و کم گرفته؛
-من تحصیلات دارم دانشگاه رفتهام
- من کارشناسم
- من کارشناس ارشد ترافیکم
- دکترم من
- من چندینبار مثنوی را خواندهام و...
همه و همه موجب #توهم_دانشمندی شده که بیشک این امر خطری به مراتب بزرگتر برای علم دارد تا خود جهل..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#یادداشت_های_پریشانی
#گریز_از_آگاهی
#ازآگاهی_گریزی_تاآگاهی_ستیزی
#مثنوی بر انسان حقیقت جو و زیبایی پرست پنجره هایی را میگشاید که کم نظیر اند.
در جایی از مثنوی جلال بلخ و روم میگوید:
« پیامبران وقتی به انسانها انذار میدادند که این نحوه ی زیستن شما ناقص و ابتر است حال آن که شما آمدهاید که بارها زاده شوید و جاری شوید رو به بیکرانهی خویش»
همه مصطرب و ناراحت میشدند و میگفتند :
چرا شما ما را به اضطراب و ناراحتی می اندازید؟ چرا نمی گذارید در حال خوشی که داریم غرق شویم و لذت ببریم؟
مصلحان بی نفع و ضرر میگفتند: این جُو و جَوّ، گنجای شما را ندارد. شما درواقع برای لذت بردن از سوراخ تنگ دنیا( تنگین مناخ) مجبورید خود را همان قدر کوچک کنید در حالیکه آسمان ها و دریاهایی هست که گنجایش شما را دارد و لذتهایش بی کرانه است..
ولی خوگرفتگان به وضعیت حقیرانهی خویش با ایشان ستیز میکردند و..
چون سفیهان راست این کاروکیا
واجب آمد یقتلون الانبیا...
الگوی کار روشن است ؛ جامعه ای (شخصی) هست که دچار کاستی است، نقص دارد، عیب دارد، بیمار است و.. کسی که صرفا قصدش کمک به این جامعه است #هشدار می دهد و #فاجعه را بر جامعه اعلام و اعلان میکند. اگر آن جامعه یا شخص درصد ِ معقولی از سلامت (جسمی، فکری، روحی و روانی) داشته باشد باید سپاسگزار چنان #مُنذری باشد و به فکر دوای درد خویش بیفتد.
وقتی یک خُبره در مکانیک اتوموبیل، به شما میگوید فلان صدا از موتور به گوش میرسد و احتمالا فلان قطعه رو به نابودی دارد.. شما چه میکنید؟
اگر پزشکی شما را ببیند و بگوید مثلا این دو سه علامت مهم است پیگیرش باش، کار و کردار معمول و معقول چیست؟
آری ما بلافاصله هم به تعمیرگاه میرویم و هم به آزمایشگاه..
سرباز زدن از توجه به چنین هشدارهایی البته دلایل فراوان دارد؛
۱- ما هشدار دهنده را قبول نداریم
۲- ما علم او را انکار میکنیم
۳- ما بهره ای از وضع خراب میبریم
۴- ما حسادت میکنیم
۵- به وضع درهمی که در آنیم خوگرفتهایم مثل کسی که مثلا در مرداب زندگی میکند و باور کرده موجودی مرداب زیست است و در صورت جدا شدن از آن مرداب حتمن نابود میشود..
۶- ما می ترسیم، چون ترسو بزرگ شدهایم. تغییر میترساندمان و #ترس بزرگترین رانهی وجودی انسان است که کاربردی چندگانه دارد گاه میسازد و گاه ویران میکند گاه موجب گریز میشود و گاه ستیز و گاه خشکمان میزند در جایی که هستیم..
۷- و...
به نظر میرسد عموم انسانها بیشتر از آنکه مایل به آگاهی باشند خواهان جهلاند چون آگاهی همراه تغییر و حرکت است حال آنکه جهل ذاتا ایستایی دارد و نهایتن عقبگرد.
ما به عنوان #شخص و #جامعه اغلب مواقع #آگاهی_گریزیم و #آگاهی_ستیز، ما بیشتر اوقات، به جای ارج نهادن به مشفقان و خیرخواهان بی مزد ومنت، و توجه کردن به هشدارهایشان، ایشان را #بایکوت می کنیم سی چهل سال پیش اصطلاح رایج #زندان_ما #بایکوت بود الان گویا #بلاک است و #ریمو...
#محسن_یارمحمدی
پژوهشگر_فرهنگ_ایران
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#گریز_از_آگاهی
#ازآگاهی_گریزی_تاآگاهی_ستیزی
#مثنوی بر انسان حقیقت جو و زیبایی پرست پنجره هایی را میگشاید که کم نظیر اند.
در جایی از مثنوی جلال بلخ و روم میگوید:
« پیامبران وقتی به انسانها انذار میدادند که این نحوه ی زیستن شما ناقص و ابتر است حال آن که شما آمدهاید که بارها زاده شوید و جاری شوید رو به بیکرانهی خویش»
همه مصطرب و ناراحت میشدند و میگفتند :
چرا شما ما را به اضطراب و ناراحتی می اندازید؟ چرا نمی گذارید در حال خوشی که داریم غرق شویم و لذت ببریم؟
مصلحان بی نفع و ضرر میگفتند: این جُو و جَوّ، گنجای شما را ندارد. شما درواقع برای لذت بردن از سوراخ تنگ دنیا( تنگین مناخ) مجبورید خود را همان قدر کوچک کنید در حالیکه آسمان ها و دریاهایی هست که گنجایش شما را دارد و لذتهایش بی کرانه است..
ولی خوگرفتگان به وضعیت حقیرانهی خویش با ایشان ستیز میکردند و..
چون سفیهان راست این کاروکیا
واجب آمد یقتلون الانبیا...
الگوی کار روشن است ؛ جامعه ای (شخصی) هست که دچار کاستی است، نقص دارد، عیب دارد، بیمار است و.. کسی که صرفا قصدش کمک به این جامعه است #هشدار می دهد و #فاجعه را بر جامعه اعلام و اعلان میکند. اگر آن جامعه یا شخص درصد ِ معقولی از سلامت (جسمی، فکری، روحی و روانی) داشته باشد باید سپاسگزار چنان #مُنذری باشد و به فکر دوای درد خویش بیفتد.
وقتی یک خُبره در مکانیک اتوموبیل، به شما میگوید فلان صدا از موتور به گوش میرسد و احتمالا فلان قطعه رو به نابودی دارد.. شما چه میکنید؟
اگر پزشکی شما را ببیند و بگوید مثلا این دو سه علامت مهم است پیگیرش باش، کار و کردار معمول و معقول چیست؟
آری ما بلافاصله هم به تعمیرگاه میرویم و هم به آزمایشگاه..
سرباز زدن از توجه به چنین هشدارهایی البته دلایل فراوان دارد؛
۱- ما هشدار دهنده را قبول نداریم
۲- ما علم او را انکار میکنیم
۳- ما بهره ای از وضع خراب میبریم
۴- ما حسادت میکنیم
۵- به وضع درهمی که در آنیم خوگرفتهایم مثل کسی که مثلا در مرداب زندگی میکند و باور کرده موجودی مرداب زیست است و در صورت جدا شدن از آن مرداب حتمن نابود میشود..
۶- ما می ترسیم، چون ترسو بزرگ شدهایم. تغییر میترساندمان و #ترس بزرگترین رانهی وجودی انسان است که کاربردی چندگانه دارد گاه میسازد و گاه ویران میکند گاه موجب گریز میشود و گاه ستیز و گاه خشکمان میزند در جایی که هستیم..
۷- و...
به نظر میرسد عموم انسانها بیشتر از آنکه مایل به آگاهی باشند خواهان جهلاند چون آگاهی همراه تغییر و حرکت است حال آنکه جهل ذاتا ایستایی دارد و نهایتن عقبگرد.
ما به عنوان #شخص و #جامعه اغلب مواقع #آگاهی_گریزیم و #آگاهی_ستیز، ما بیشتر اوقات، به جای ارج نهادن به مشفقان و خیرخواهان بی مزد ومنت، و توجه کردن به هشدارهایشان، ایشان را #بایکوت می کنیم سی چهل سال پیش اصطلاح رایج #زندان_ما #بایکوت بود الان گویا #بلاک است و #ریمو...
#محسن_یارمحمدی
پژوهشگر_فرهنگ_ایران
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#یادداشت_های_پریشانی #تغییر_ژرف_زن_ایرانی
- به بهانهی روز جهانی زن
.... نزدیک به دو سده است که ایرانیان در سطوح و ساحات مختلف تلاش کردهاند تا از قرون وسطای خواب و خرافه و تخدیر بیرون بیایند و به جهان هشیاری و بیداری مهاجرت کنند.
این خواست و خواستارانش اگر سد سال پیش اقلیتی مبتدی و آغازگر بودند امروزه اکثریتی هستند که اگر اهل دقت و مطالعه شود دست کم سد سد و پنجاه سال انواع و اقسام تجارب را کسب کردهاند.
البته که نخواهندهگان اندک شمار اما تکیه بر سرنیزه و پول داده هم تجارب خاص خود را کسب کرده اند و در جلوگیری از این دگرگونی هر شیوهای به کار خواهند بست، منتها سخن بر سر این است که «آن اتفاق بزرگ افتاده است» و نهایت کاری که زمان ستیزان انسان گریز میتوانند بکنند کند کردن این سیر است با انواع سده ، ایجاد انحراف ها ، سکه به نام خویش زدنها و....
در هرحال اینکه «انسان ایرانی و طبعن جهان او ، طی چندین دههی اخیر چنان کنفیکون شده که هیچکس راتوان انکار آن نیست » امری بدیهی و قطعی است.
اما به گمان نویسنده آن #دگرگونی و خروج بر #انحطاط و #ارتجاع در جهان زن ایرانی عمیقتر و اساسی تر است. من بیشترین دگرگونی انسان ایرانی را به زنان این دیار منسوب میکنم.
همه نیک میدانیم که اگر این دگرگونی مبارک بخواهد بهتر و بیشتر به ساحتی انسانی درآید باید از تغیبر جان و جهان زن ، که خود جان و جهان انسان است بیشتر حمایت کرد.
در اثبات این ادعا هیچ دلیل و برهان و حجت و .. لازم نیست فقط و فقط کافیست به رفتار واپسگریان انسان ستیز بهویژه سرآمدانشان توجه کنید.
این دسته را ، در جهان فکری خویش، نمونههای زمینی #ابلیس اساطیری میدانم، دستهای که دست به هر ترفندی زده و میزنند تا از تغییر جهان زن جلوگیری کنند و سبب اینهمه زن ستیزی از قضا در آنجاست که ایشان به هوشی غریزی و شیطانی دریافتهاند که دگرگونی جان جهان مساوی با دکرگونی جسم آن است. از همین روست که بیشترین هزینهها و خرجها و.. را برای جلوگیری از دگرگونی زنان به کار میاندازند.
البته که آن سوی سکهی سیاه اینان نیز همانهایی هستند که در این تغییر تلاش دارند مهارکار را به سمتی دیگر ببرند و با ترفندهای خود زن و نهایتن انسان به بردهگی دیگری بکشانند. این را از آن رو گفتم تا توجه جلب کرده باشم به این که برای بیرون آمدن از آن طرف بام مراقب باشیم به طرف دیگر فرو نیفتیم.
به هر روی اینکه زنان ما طی چندین دهه چه تغییراتی کردهاند و این تغییرات چه تاثیراتی بر جهان ما داشته موضوعی بسیار مورد توجه است. چراییها ، چهگونهگیها و... میتواند بسیار مورد مداقه قرار گیرد و سرانجام به جایی برسد که تک تک ما باید برای بهتر شدن این تغییرات چه باید بکنیم و ...
این یادداشت صرفن گشودن بابی بود بر جهانی که « تغییر_زن_ایرانی» اش مینامم و بی هیچ شکی این اتفاق بزرگ را برای همهمان مبارک و فرخنده میدانم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- به بهانهی روز جهانی زن
.... نزدیک به دو سده است که ایرانیان در سطوح و ساحات مختلف تلاش کردهاند تا از قرون وسطای خواب و خرافه و تخدیر بیرون بیایند و به جهان هشیاری و بیداری مهاجرت کنند.
این خواست و خواستارانش اگر سد سال پیش اقلیتی مبتدی و آغازگر بودند امروزه اکثریتی هستند که اگر اهل دقت و مطالعه شود دست کم سد سد و پنجاه سال انواع و اقسام تجارب را کسب کردهاند.
البته که نخواهندهگان اندک شمار اما تکیه بر سرنیزه و پول داده هم تجارب خاص خود را کسب کرده اند و در جلوگیری از این دگرگونی هر شیوهای به کار خواهند بست، منتها سخن بر سر این است که «آن اتفاق بزرگ افتاده است» و نهایت کاری که زمان ستیزان انسان گریز میتوانند بکنند کند کردن این سیر است با انواع سده ، ایجاد انحراف ها ، سکه به نام خویش زدنها و....
در هرحال اینکه «انسان ایرانی و طبعن جهان او ، طی چندین دههی اخیر چنان کنفیکون شده که هیچکس راتوان انکار آن نیست » امری بدیهی و قطعی است.
اما به گمان نویسنده آن #دگرگونی و خروج بر #انحطاط و #ارتجاع در جهان زن ایرانی عمیقتر و اساسی تر است. من بیشترین دگرگونی انسان ایرانی را به زنان این دیار منسوب میکنم.
همه نیک میدانیم که اگر این دگرگونی مبارک بخواهد بهتر و بیشتر به ساحتی انسانی درآید باید از تغیبر جان و جهان زن ، که خود جان و جهان انسان است بیشتر حمایت کرد.
در اثبات این ادعا هیچ دلیل و برهان و حجت و .. لازم نیست فقط و فقط کافیست به رفتار واپسگریان انسان ستیز بهویژه سرآمدانشان توجه کنید.
این دسته را ، در جهان فکری خویش، نمونههای زمینی #ابلیس اساطیری میدانم، دستهای که دست به هر ترفندی زده و میزنند تا از تغییر جهان زن جلوگیری کنند و سبب اینهمه زن ستیزی از قضا در آنجاست که ایشان به هوشی غریزی و شیطانی دریافتهاند که دگرگونی جان جهان مساوی با دکرگونی جسم آن است. از همین روست که بیشترین هزینهها و خرجها و.. را برای جلوگیری از دگرگونی زنان به کار میاندازند.
البته که آن سوی سکهی سیاه اینان نیز همانهایی هستند که در این تغییر تلاش دارند مهارکار را به سمتی دیگر ببرند و با ترفندهای خود زن و نهایتن انسان به بردهگی دیگری بکشانند. این را از آن رو گفتم تا توجه جلب کرده باشم به این که برای بیرون آمدن از آن طرف بام مراقب باشیم به طرف دیگر فرو نیفتیم.
به هر روی اینکه زنان ما طی چندین دهه چه تغییراتی کردهاند و این تغییرات چه تاثیراتی بر جهان ما داشته موضوعی بسیار مورد توجه است. چراییها ، چهگونهگیها و... میتواند بسیار مورد مداقه قرار گیرد و سرانجام به جایی برسد که تک تک ما باید برای بهتر شدن این تغییرات چه باید بکنیم و ...
این یادداشت صرفن گشودن بابی بود بر جهانی که « تغییر_زن_ایرانی» اش مینامم و بی هیچ شکی این اتفاق بزرگ را برای همهمان مبارک و فرخنده میدانم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم. در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم. در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- تکرارستان (برگی مرگبار از تاریخ ما)
اگر اکثریت مردم ما یا حتا مسندنشینان ِ قدرت و ثروت، فقط و فقط تاریخ وقایع آخرین سالهای پادشاهی ساسانی را میخواندند و درک میکردند، به گمانم تا کنون از چرخهی تکرارهای تباهیآور خارج شدهبودیم.
پرفسور آرتور کریستین سن در کتاب خواندنی «ایران در زمان ساسانیان» پادشاهی پرفرازوفرود خسرو أپرویز را آخرین سلطنت بزرگ مینامد که پس از آن انقراض در کمین ایران و ایرانی نشستهاست
اعراب بیتمدن و بادیهنشین که تعصب قومی-قبیلهای را اینبار در تعصب مذهبی بازتولید کرده بودند. نمیتوانستند همچون گذشته همدیگر را بر سر منابع اندک ثروت ( آبگیری، شتری، زنی و..) سرببرند و جنگهای دهها ساله راه بیندازند.
دین جدید ایشان را برادر خوانده بود و برادر خودیست نمیشود با او جنگید.
عمربنخطاب زیرک، از اوضاع ایران خبر داشت. او درپی فضایی برای بودن و ثروت اندوختن و مرفهشدن، راه شهرهای ثروتمند ایران را پیش گرفت.
اما با وجود پارهای مقاومتهای جدی و اغلب پراکنده، چه شد که چراغ صدها سال روشن ساسانیان به پُفی فرومرد و تیسفون با آن هفت شهر تودرتوی افسانهای زیر شمشیر کوتاه تازیان جان سپرد؟
من برآنم که پادشاهی ساسانی به تعبیر امروزی مرگ مغزی شده بود و فقط کسی باید آخرین ضربه را با قطع دستگاه تنفسیاش به او وارد میکرد و نهایتن جنازهی آن سلطنت را به خاک میسپرد.
- به کدام دلایل؟
- دلایل بسیار است فقط بخشی از آنها برمیشمرم:
- قدرت و ثروت بین سه طبقهی خاندان شاهی، موبدان و سپاهیان تقسیم شده بود و مردم کمترین سهمی در حوزههای زیستی نداشتند. بهترین زمینها، زیباترین زنان ، انواع کانیهای ارزشمند، اسبهای اصیل و.. همه و همه ملک طلق این سه گروه بود. وقتی ثروت و قدرت بین مردم پخش نشده باشد هنگام هجوم دشمن خارجی مردم هیچ میلی به دفاع ندارند و اتفاقن از آن استقبال هم میکنند زیرا احساس میکنند طبقات فائق غاصب هستی ایشانند و دشمن در واقع دارد انتقام غارت شدن مردم را از فرادستان میگیرد.
- خسرو عامل قتل هرمز بود و بر فرزندان سخت میگرفت. با زندانیان سیاسی و مخالف خود هیچ عطوفتی نداشت و زنان را به اجبار به حرمسرای خود میآورد. مالیاتهای سنگین میبست و گنجاندوزی قهار بود،جنگهای بیپایان به راه میانداخت و نسبت به سزار روم بیوفا بود و..
- علیرغم اوضاع نابسامان مردم ، دربار او پر از قاریان و نوازندگان و ..بود او زیاد به مسایل دینی علاقهمند نبود اما در برابر سهم خواهی موبدان کوتاه میآمد و برای رفع دردسر ( او را متهم به مسیحیت میکردند) آتشکدههایی بسیار ساخت. نقل است که ۱۲/۰۰۰ تن هیربد در این مکان ها مشغول تلاوت داعیه و اوراد بودند.و این باجی بود که شاه هم به عیسویان مجبور بود بدهد هم به موبدان زرتشتی در مینوی خرد عیوب روحانیون چنین فهرست شده است:
حرص، غفلت، مشاغل تجاری، اهمیت بسیار دادن به مسائل جزئی بی توجهی به امور اصلی، سست ایمانی و ارتداد
- فضای پریشان کشور چنان بود که هرکس ادعای پادشاهی داشت و برای خود دم ودستگاهی به هم زده بود.این ازهم گسیختهگی یادآور اواخر پادشاهی جمشید اسطورهایست که منجر به دعوت از ضحاک به ایران و ویرانی مضاعف هزارسالهی بعد شد. شیرویه بیش از چند ماه پادشاهی نکرد و پس از او طی حدود چهار سال، ده پادشاه بر ایران حکومت کردند. یعنی هرپادشاهی نهایتن پنج ماه دوام داشت. ریشهی این هرج و مرجها را باید در زمان انوشیروان و سیاستهای نظامی او دانست. او کشور را تحت تسلط لشکریان برد و هر سپاهبذ یا والی ایالت، حوزهی نفوذ خود را ملک طلق و موروثی خویش میشمرد و البته در پی حذف دیگر رقبا هم بود. در چنین آشفتهگی مرگباری بود که اعراب از صحاری خشک از تیگره (دجله)گذشتند تا به بهشت زمینی خویش برسند. رستهم فرخزاد با آنکه مدیری مدبر بود نتوانست در برابر طوفان سیاه بادیهنشینان تاب آورد و در زیر درفش کاویان کشته شد تا اعراب این درفش قرنها را به یغما ببرند..
#محسن_یارمحمدی
جستجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- تکرارستان (برگی مرگبار از تاریخ ما)
اگر اکثریت مردم ما یا حتا مسندنشینان ِ قدرت و ثروت، فقط و فقط تاریخ وقایع آخرین سالهای پادشاهی ساسانی را میخواندند و درک میکردند، به گمانم تا کنون از چرخهی تکرارهای تباهیآور خارج شدهبودیم.
پرفسور آرتور کریستین سن در کتاب خواندنی «ایران در زمان ساسانیان» پادشاهی پرفرازوفرود خسرو أپرویز را آخرین سلطنت بزرگ مینامد که پس از آن انقراض در کمین ایران و ایرانی نشستهاست
اعراب بیتمدن و بادیهنشین که تعصب قومی-قبیلهای را اینبار در تعصب مذهبی بازتولید کرده بودند. نمیتوانستند همچون گذشته همدیگر را بر سر منابع اندک ثروت ( آبگیری، شتری، زنی و..) سرببرند و جنگهای دهها ساله راه بیندازند.
دین جدید ایشان را برادر خوانده بود و برادر خودیست نمیشود با او جنگید.
عمربنخطاب زیرک، از اوضاع ایران خبر داشت. او درپی فضایی برای بودن و ثروت اندوختن و مرفهشدن، راه شهرهای ثروتمند ایران را پیش گرفت.
اما با وجود پارهای مقاومتهای جدی و اغلب پراکنده، چه شد که چراغ صدها سال روشن ساسانیان به پُفی فرومرد و تیسفون با آن هفت شهر تودرتوی افسانهای زیر شمشیر کوتاه تازیان جان سپرد؟
من برآنم که پادشاهی ساسانی به تعبیر امروزی مرگ مغزی شده بود و فقط کسی باید آخرین ضربه را با قطع دستگاه تنفسیاش به او وارد میکرد و نهایتن جنازهی آن سلطنت را به خاک میسپرد.
- به کدام دلایل؟
- دلایل بسیار است فقط بخشی از آنها برمیشمرم:
- قدرت و ثروت بین سه طبقهی خاندان شاهی، موبدان و سپاهیان تقسیم شده بود و مردم کمترین سهمی در حوزههای زیستی نداشتند. بهترین زمینها، زیباترین زنان ، انواع کانیهای ارزشمند، اسبهای اصیل و.. همه و همه ملک طلق این سه گروه بود. وقتی ثروت و قدرت بین مردم پخش نشده باشد هنگام هجوم دشمن خارجی مردم هیچ میلی به دفاع ندارند و اتفاقن از آن استقبال هم میکنند زیرا احساس میکنند طبقات فائق غاصب هستی ایشانند و دشمن در واقع دارد انتقام غارت شدن مردم را از فرادستان میگیرد.
- خسرو عامل قتل هرمز بود و بر فرزندان سخت میگرفت. با زندانیان سیاسی و مخالف خود هیچ عطوفتی نداشت و زنان را به اجبار به حرمسرای خود میآورد. مالیاتهای سنگین میبست و گنجاندوزی قهار بود،جنگهای بیپایان به راه میانداخت و نسبت به سزار روم بیوفا بود و..
- علیرغم اوضاع نابسامان مردم ، دربار او پر از قاریان و نوازندگان و ..بود او زیاد به مسایل دینی علاقهمند نبود اما در برابر سهم خواهی موبدان کوتاه میآمد و برای رفع دردسر ( او را متهم به مسیحیت میکردند) آتشکدههایی بسیار ساخت. نقل است که ۱۲/۰۰۰ تن هیربد در این مکان ها مشغول تلاوت داعیه و اوراد بودند.و این باجی بود که شاه هم به عیسویان مجبور بود بدهد هم به موبدان زرتشتی در مینوی خرد عیوب روحانیون چنین فهرست شده است:
حرص، غفلت، مشاغل تجاری، اهمیت بسیار دادن به مسائل جزئی بی توجهی به امور اصلی، سست ایمانی و ارتداد
- فضای پریشان کشور چنان بود که هرکس ادعای پادشاهی داشت و برای خود دم ودستگاهی به هم زده بود.این ازهم گسیختهگی یادآور اواخر پادشاهی جمشید اسطورهایست که منجر به دعوت از ضحاک به ایران و ویرانی مضاعف هزارسالهی بعد شد. شیرویه بیش از چند ماه پادشاهی نکرد و پس از او طی حدود چهار سال، ده پادشاه بر ایران حکومت کردند. یعنی هرپادشاهی نهایتن پنج ماه دوام داشت. ریشهی این هرج و مرجها را باید در زمان انوشیروان و سیاستهای نظامی او دانست. او کشور را تحت تسلط لشکریان برد و هر سپاهبذ یا والی ایالت، حوزهی نفوذ خود را ملک طلق و موروثی خویش میشمرد و البته در پی حذف دیگر رقبا هم بود. در چنین آشفتهگی مرگباری بود که اعراب از صحاری خشک از تیگره (دجله)گذشتند تا به بهشت زمینی خویش برسند. رستهم فرخزاد با آنکه مدیری مدبر بود نتوانست در برابر طوفان سیاه بادیهنشینان تاب آورد و در زیر درفش کاویان کشته شد تا اعراب این درفش قرنها را به یغما ببرند..
#محسن_یارمحمدی
جستجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یادداشت_های_پریشانی
- ما و #نشانهگان_کوکو
طبیعت آیینهی ما انسانهاست. بیشک این مادر کهنسال ِ همیشه جوان بسیاری از ویژهگیهای آشکار و نهان خود را در ما جامیگذارد
بدین سبب دقت، پژوهش و بررسی، تحلیل و.. طبیعت ما را در شناخت خویش یاری خواهدکرد
نمیدانم آیا از #نشانهگان_کوکو سخنی گفتهاند یا نه؟ اما توجهی درازمدت مرا براین داشت که علایم این تباهی مهلک را در انسان به ویژه انسان ایرانی بازیابم
اغلب کوکوسانان #انگل_زایی میکنند
این پرندهگان بهطور ذاتی تخم خود را درلانهی پرندهگان دیگر مینهند.جوجهکوکو پیش از موعد و به طور ناقص از تخم بیرون میآید و به غریزه تخمهای پرندهی میزبان را از لانه بیرون میریزد
میزبان بخت برگشته به گمان اینکه این جوجهی او و تداوم اوست هرخدمتی را به این بیگانه ارائه میکند این کار، چنانکه میبینید،در بلوغ کوکو هم ادامه دارد میزبان ِ فلج شده همچنان خدمت ارائه میکند و انگل ِ فربه شده، در موضع طلبکار میزبان را میخورد
نشانهگان کوکو دوطرف دارد و بیشک رفتارشناسی این دوپرنده نزد پرندهشناسان بسیار مهم است و دارای نتایج بسیار
ادامه در پست بعد👇
Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ما و #نشانهگان_کوکو
طبیعت آیینهی ما انسانهاست. بیشک این مادر کهنسال ِ همیشه جوان بسیاری از ویژهگیهای آشکار و نهان خود را در ما جامیگذارد
بدین سبب دقت، پژوهش و بررسی، تحلیل و.. طبیعت ما را در شناخت خویش یاری خواهدکرد
نمیدانم آیا از #نشانهگان_کوکو سخنی گفتهاند یا نه؟ اما توجهی درازمدت مرا براین داشت که علایم این تباهی مهلک را در انسان به ویژه انسان ایرانی بازیابم
اغلب کوکوسانان #انگل_زایی میکنند
این پرندهگان بهطور ذاتی تخم خود را درلانهی پرندهگان دیگر مینهند.جوجهکوکو پیش از موعد و به طور ناقص از تخم بیرون میآید و به غریزه تخمهای پرندهی میزبان را از لانه بیرون میریزد
میزبان بخت برگشته به گمان اینکه این جوجهی او و تداوم اوست هرخدمتی را به این بیگانه ارائه میکند این کار، چنانکه میبینید،در بلوغ کوکو هم ادامه دارد میزبان ِ فلج شده همچنان خدمت ارائه میکند و انگل ِ فربه شده، در موضع طلبکار میزبان را میخورد
نشانهگان کوکو دوطرف دارد و بیشک رفتارشناسی این دوپرنده نزد پرندهشناسان بسیار مهم است و دارای نتایج بسیار
ادامه در پست بعد👇
Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ما و نشانهگان کوکو
در پست پیشین از رفتار عجیب کوکو سخن گفتم. پرندهای انگلزا که تخم در لانهی غیر میگذارد و میزبان بیچاره و بیخبر پس از حذف تخمهایش بهدست جوجه کوکو، در فضایی وهمآلود و آخر زمانی تمام توانش را برای بزرگکردن موجودی مینهد که هیچ نسبتی با او ندارد و تنها عامل پیوندشان #نابجایی مبتنی بر وهم است.
در جهان ما انسانها نیز انواع و اقسام کوکوها وجود دارند که تخمهایی گوناکون از باورها، اندیشهها، روشها و خیالات ، اهداف ... در وجود ما مینهند و ما را موظف به پروردن و بزرگکردن آنها میکنند. این تخمها یا بذرها نه فقط از جنس معنا که گاه از جنس ماده نیز هست.
کوکویی که دوست ما را تعیین میکند یا مثلن چهگونهگی تعامل رفتاری ما را در ما نهادینه میکند یا حتا نحوهی لباسپوشیدن و مثلن رفتن ما را از نقطهی الف به ب مشخص میکند در واقع بسیاری بذرهایی را در زمین و زمینهی تن و روان ما میکارد که میتوان و باید اصالت و #ازآن_مابودن شان را بیازماییم. و اتفاقن در اسطوره ی شگفت آدم و اخراج از بهشت نیز ردپای این عصیان و انکار را میتوان به تاویل دریافت. بدین معنا که نیروی برتری که آفریدگار است دانهی یک باور ( ممنوعیت یک درخت) را به انسان القا میکند اما آدم با آزمودن آن ماهیت و هویت اصلی خویش ، آزادی ، را نمود میدهد هرچند نتیجه و جزای این آزمودن و آشکارهگی هبوط و فروافتادنی معلق در دل هستی است هستیای که سراسر رنج است.
البته نویسنده بر پیچیده بودن طرح چنین نظری و نیز پرسشهایی که این طرح پدید میآورد اندیشیده، اما این یادداشت کوتاه و پریشان میتواند آغاز مباحثی سترگ باشد. شاید اصلیترین موضوعات مرتبط با این طرخ
جایگاه انسان در تاریخ جمعی انسانها، دستاوردهای گوناگون بشر، امر اجتماعی ، تعلیم و تربیت و... باشد که اینهاو مانند اینها در این طرح چهگونه دیده میشوند چه جایی دارد یا چهگونه باید باشند و چه جایگاهی داشته باشند و...
اما آنچه محور این سخن است و قابل انگار نیست اینکه در همین تاریخ و در همان امر اجتماعی بسیارانی انسانها پرورانندهی تخمها و بذرهایی بودهاند که واقعن مال دیگران است.
دیگرانی که از رنج بیثمر ما غرق لذت اند، بیشترین بهرهها را می برند و اتفاقن وظیفهی ما و رسالت خویش را همین میدانند؛ آنها برای تنعم و لذت آفریده شدهاند و اکثریت انسانها حمالهایی هستند که باید هیزم یونا و جکوزی ایشان را تهیه کنند هیزمی که به قول قرآن جان و تن انسانهاست...
#محسن_یارمحمدی
#دانش_آموختهی_دکتری_زبان_وادبیات_فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ما و نشانهگان کوکو
در پست پیشین از رفتار عجیب کوکو سخن گفتم. پرندهای انگلزا که تخم در لانهی غیر میگذارد و میزبان بیچاره و بیخبر پس از حذف تخمهایش بهدست جوجه کوکو، در فضایی وهمآلود و آخر زمانی تمام توانش را برای بزرگکردن موجودی مینهد که هیچ نسبتی با او ندارد و تنها عامل پیوندشان #نابجایی مبتنی بر وهم است.
در جهان ما انسانها نیز انواع و اقسام کوکوها وجود دارند که تخمهایی گوناکون از باورها، اندیشهها، روشها و خیالات ، اهداف ... در وجود ما مینهند و ما را موظف به پروردن و بزرگکردن آنها میکنند. این تخمها یا بذرها نه فقط از جنس معنا که گاه از جنس ماده نیز هست.
کوکویی که دوست ما را تعیین میکند یا مثلن چهگونهگی تعامل رفتاری ما را در ما نهادینه میکند یا حتا نحوهی لباسپوشیدن و مثلن رفتن ما را از نقطهی الف به ب مشخص میکند در واقع بسیاری بذرهایی را در زمین و زمینهی تن و روان ما میکارد که میتوان و باید اصالت و #ازآن_مابودن شان را بیازماییم. و اتفاقن در اسطوره ی شگفت آدم و اخراج از بهشت نیز ردپای این عصیان و انکار را میتوان به تاویل دریافت. بدین معنا که نیروی برتری که آفریدگار است دانهی یک باور ( ممنوعیت یک درخت) را به انسان القا میکند اما آدم با آزمودن آن ماهیت و هویت اصلی خویش ، آزادی ، را نمود میدهد هرچند نتیجه و جزای این آزمودن و آشکارهگی هبوط و فروافتادنی معلق در دل هستی است هستیای که سراسر رنج است.
البته نویسنده بر پیچیده بودن طرح چنین نظری و نیز پرسشهایی که این طرح پدید میآورد اندیشیده، اما این یادداشت کوتاه و پریشان میتواند آغاز مباحثی سترگ باشد. شاید اصلیترین موضوعات مرتبط با این طرخ
جایگاه انسان در تاریخ جمعی انسانها، دستاوردهای گوناگون بشر، امر اجتماعی ، تعلیم و تربیت و... باشد که اینهاو مانند اینها در این طرح چهگونه دیده میشوند چه جایی دارد یا چهگونه باید باشند و چه جایگاهی داشته باشند و...
اما آنچه محور این سخن است و قابل انگار نیست اینکه در همین تاریخ و در همان امر اجتماعی بسیارانی انسانها پرورانندهی تخمها و بذرهایی بودهاند که واقعن مال دیگران است.
دیگرانی که از رنج بیثمر ما غرق لذت اند، بیشترین بهرهها را می برند و اتفاقن وظیفهی ما و رسالت خویش را همین میدانند؛ آنها برای تنعم و لذت آفریده شدهاند و اکثریت انسانها حمالهایی هستند که باید هیزم یونا و جکوزی ایشان را تهیه کنند هیزمی که به قول قرآن جان و تن انسانهاست...
#محسن_یارمحمدی
#دانش_آموختهی_دکتری_زبان_وادبیات_فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات
در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش همپای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راستکردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانهی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص میکرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانههای بیکران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزهای بود از تمام خاکهای جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشهاش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «بهسوی چراغ» سوگند میخورد و عزیزترین کسش را نوردیده میخواند و آب را همه چیز میداند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سالها سال که افتان و خیزان و پایکشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچرو همساز جهان پیشرو نمیدید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کردهام.
این سالها آنچه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. مادهی بیصورتی که همهچیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بیشکلی هولناک سهیم بودند بهویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرتمندان..
اما ضربهی بزرگ، آنزمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیدهشد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستارهی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر میشود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحالهی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسمهای بیمسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی مینامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پردهداری گماردهاند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژهگان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بیشکل شدهاند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام بهراستی محال مینماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان مییابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژهای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیدهباشند؟
احوال این سالهای من همچون سازندهگان برج بابل است که تلاش میکردند به سرزمین خدایان راهیابند و .. خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامهی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمیفهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگمردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند میدانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این مادهی خام درهم پیکرهای به غایت زیبا بسازند..
#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات
در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش همپای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راستکردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانهی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص میکرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانههای بیکران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزهای بود از تمام خاکهای جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشهاش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «بهسوی چراغ» سوگند میخورد و عزیزترین کسش را نوردیده میخواند و آب را همه چیز میداند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سالها سال که افتان و خیزان و پایکشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچرو همساز جهان پیشرو نمیدید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کردهام.
این سالها آنچه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. مادهی بیصورتی که همهچیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بیشکلی هولناک سهیم بودند بهویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرتمندان..
اما ضربهی بزرگ، آنزمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیدهشد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستارهی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر میشود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحالهی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسمهای بیمسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی مینامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پردهداری گماردهاند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژهگان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بیشکل شدهاند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام بهراستی محال مینماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان مییابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژهای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیدهباشند؟
احوال این سالهای من همچون سازندهگان برج بابل است که تلاش میکردند به سرزمین خدایان راهیابند و .. خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامهی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمیفهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگمردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند میدانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این مادهی خام درهم پیکرهای به غایت زیبا بسازند..
#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- امیدستان
... و همچنان مسألهی اول و آخر من زبان است. زبانی که همان اندیشه است و لاجرم جهان ، جهان ِ انسان.
و اندیشه/زبان/جهانی که معنا نداشتهباشد، اساسن #هیچ است، چرا که انسان «معنای جهان» است و اگر قرار باشد معنای انسان (اندیشه) تهی باشد، جهان هم تهی است.
اگر زبان کژ برود انسان و جهان کژ میشود.
در این بیکرانه تهی ِ مطلقن بیمعنا، انسان است که شراب معنا ریخته تا خلأ همه چیز را نبلعد.
اصلن هستی به میلیاردها سال انسان را پدید آورد که خالی نباشد. حال اگر قرار است خود انسان خالی شود معلوم است هستی بازی را باخته...
و باز، در این سلوک همچنان اسطوره و بهویژه اسطورههای آفرینش برایم محملی است، زمینهای است و زمینی، برای کاشتن دانههایی که روزی شاید گیاهی ، گلی ، درختی و... شوند.
و در این اسطوره ابلیس سرنمون بسیار ویژهای است.
اسطوره میگوید: در آسمان ِ جان، در ملکوت نهان، همه چیز در #مقام_معلوم بود و لاجرم همه چیز آرام ،خدا خدایی میکرد و ابلیس به هزاران هزار سال ملکوتی معلم فرشته گان.. اما آن #گنج نهان #میل به آشکارگی داشت. ذوقی و شوقی در دل عدم میتپید. شوقی بیقرار؛ بگو: عشق بگو: محبت.
کَتم عدم با همهی آرامشش گویا غرق بیمعنایی بود. باید معنا راه میافتاد و #میشد.
و به هزاران هزار سال زیر چشم تمام فرشتهگان انسان شکل گرفت و تمامی نامها (معناها) را مستقیم از جان هستی آموخت.چه میدانیم کسی تا کنون نگفته اما شاید آن امانت #معنا بود. انسان میآمد که با خویش معنا را بیاورد در عرصات نمود. نه تنها بیاورد که معنا بدهد که معنا کند و..
چرا ابلیس سرکشید؟ چون او به سبب ذاتش نمیتوانست وارد این بازی شود. برای بودن آشکار باید لباس خاک و آب پوشید و در این گل آتش و باد جاری کرد و ابلیس فقط از آتش بود.
او اهل عینیت معنا نبود این بازی آنِ او نبود نپذیرفت فروتنی نکرد طبع آتشی جز سرکشی چه میتواند کرد؟ پس بازی را به هم ریخت.
در صراط مستقیم خدا که طبعن اندیشه است و معنا مینشینم و بندگان راهرو این مسیر را گمراه میکنم. به چه طریق ؟ از راه بیمعنایی، کژ معنایی، لامعنایی سر که بگنند باقی اعضا هم خواهد گندید و انسان سر ِ جهان بود و سر انسان اندیشهاش..
حال و در عرصهی خاک (ساخت نمود) ببینید حضور ابلیس و انصارش را که چهگونه معنای همه چیز را دگرگون کردهاند. این دگرگون کردن البته و به قول امروزیها بایدیفالت است. یعنی هرچه برسد به میدان وجود اینان معناش دگر میشود. گویا سیاهچالهای هستند که همه چیز حتا نور را میبلعند.
به قول مثنوی: «ناقصی زر برد خاکستر شود» پیشتر نوشتهام که همین مثنوی دریای معنا را الله میداند و ابلیس برای تهی کردن جهان از معنا راحت ترین کارش پوشیدن ردای خداست. لباس خداست و ملبوس ابلیس.. و مگر این را شما در آشکارترین شکلش در سرزمینمان نمیبینید؟
همه میدانیم که در روزگار ما و وجود احفاد ابلیس معنای تمام چیزها دگرگون شده و بارها به نمونههاش اشاره شده. مسجد = انسان پس ساختن مسجد و آباد کردنش و.. یعنی مرمت و تعمیر انسان و اهل ظاهر مشغول بنای چه نوع مساجدی هستند؟ و... از همین بگیر و برو تا هرجا دلت خواست..
و بدین شکل روزگار ما نامهای فراوان دارد: عصر بیشرمی ، روزگار ادعا، دورهی تهیبودهگی، زمانهی عسرت و فترت ، عهد فرومایهگان ، زمان شرمساری و.. چنان همه چیز خالی شده است از معنا که گویا در تهی سموات معلقیم نه در مجسم الارض.
گویا اکنون در ملکوت بی رنگ و یک دست به سر میبریم و ابلیس سرور عالم امکان است.
تکلیف روشن نیست؟
«یا آدم انبئهم باسمائهم»
باز هم روشن نیست؟
لباس آدمیت پوشیدن و نبی معنا شدن و در پر کردن زبان/جهان کوشیدن...
کار زیاد است باید به مقام آفرینش رسید، زاده شد و برخاست:
یک بار زاید آدمی من بارها...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- امیدستان
... و همچنان مسألهی اول و آخر من زبان است. زبانی که همان اندیشه است و لاجرم جهان ، جهان ِ انسان.
و اندیشه/زبان/جهانی که معنا نداشتهباشد، اساسن #هیچ است، چرا که انسان «معنای جهان» است و اگر قرار باشد معنای انسان (اندیشه) تهی باشد، جهان هم تهی است.
اگر زبان کژ برود انسان و جهان کژ میشود.
در این بیکرانه تهی ِ مطلقن بیمعنا، انسان است که شراب معنا ریخته تا خلأ همه چیز را نبلعد.
اصلن هستی به میلیاردها سال انسان را پدید آورد که خالی نباشد. حال اگر قرار است خود انسان خالی شود معلوم است هستی بازی را باخته...
و باز، در این سلوک همچنان اسطوره و بهویژه اسطورههای آفرینش برایم محملی است، زمینهای است و زمینی، برای کاشتن دانههایی که روزی شاید گیاهی ، گلی ، درختی و... شوند.
و در این اسطوره ابلیس سرنمون بسیار ویژهای است.
اسطوره میگوید: در آسمان ِ جان، در ملکوت نهان، همه چیز در #مقام_معلوم بود و لاجرم همه چیز آرام ،خدا خدایی میکرد و ابلیس به هزاران هزار سال ملکوتی معلم فرشته گان.. اما آن #گنج نهان #میل به آشکارگی داشت. ذوقی و شوقی در دل عدم میتپید. شوقی بیقرار؛ بگو: عشق بگو: محبت.
کَتم عدم با همهی آرامشش گویا غرق بیمعنایی بود. باید معنا راه میافتاد و #میشد.
و به هزاران هزار سال زیر چشم تمام فرشتهگان انسان شکل گرفت و تمامی نامها (معناها) را مستقیم از جان هستی آموخت.چه میدانیم کسی تا کنون نگفته اما شاید آن امانت #معنا بود. انسان میآمد که با خویش معنا را بیاورد در عرصات نمود. نه تنها بیاورد که معنا بدهد که معنا کند و..
چرا ابلیس سرکشید؟ چون او به سبب ذاتش نمیتوانست وارد این بازی شود. برای بودن آشکار باید لباس خاک و آب پوشید و در این گل آتش و باد جاری کرد و ابلیس فقط از آتش بود.
او اهل عینیت معنا نبود این بازی آنِ او نبود نپذیرفت فروتنی نکرد طبع آتشی جز سرکشی چه میتواند کرد؟ پس بازی را به هم ریخت.
در صراط مستقیم خدا که طبعن اندیشه است و معنا مینشینم و بندگان راهرو این مسیر را گمراه میکنم. به چه طریق ؟ از راه بیمعنایی، کژ معنایی، لامعنایی سر که بگنند باقی اعضا هم خواهد گندید و انسان سر ِ جهان بود و سر انسان اندیشهاش..
حال و در عرصهی خاک (ساخت نمود) ببینید حضور ابلیس و انصارش را که چهگونه معنای همه چیز را دگرگون کردهاند. این دگرگون کردن البته و به قول امروزیها بایدیفالت است. یعنی هرچه برسد به میدان وجود اینان معناش دگر میشود. گویا سیاهچالهای هستند که همه چیز حتا نور را میبلعند.
به قول مثنوی: «ناقصی زر برد خاکستر شود» پیشتر نوشتهام که همین مثنوی دریای معنا را الله میداند و ابلیس برای تهی کردن جهان از معنا راحت ترین کارش پوشیدن ردای خداست. لباس خداست و ملبوس ابلیس.. و مگر این را شما در آشکارترین شکلش در سرزمینمان نمیبینید؟
همه میدانیم که در روزگار ما و وجود احفاد ابلیس معنای تمام چیزها دگرگون شده و بارها به نمونههاش اشاره شده. مسجد = انسان پس ساختن مسجد و آباد کردنش و.. یعنی مرمت و تعمیر انسان و اهل ظاهر مشغول بنای چه نوع مساجدی هستند؟ و... از همین بگیر و برو تا هرجا دلت خواست..
و بدین شکل روزگار ما نامهای فراوان دارد: عصر بیشرمی ، روزگار ادعا، دورهی تهیبودهگی، زمانهی عسرت و فترت ، عهد فرومایهگان ، زمان شرمساری و.. چنان همه چیز خالی شده است از معنا که گویا در تهی سموات معلقیم نه در مجسم الارض.
گویا اکنون در ملکوت بی رنگ و یک دست به سر میبریم و ابلیس سرور عالم امکان است.
تکلیف روشن نیست؟
«یا آدم انبئهم باسمائهم»
باز هم روشن نیست؟
لباس آدمیت پوشیدن و نبی معنا شدن و در پر کردن زبان/جهان کوشیدن...
کار زیاد است باید به مقام آفرینش رسید، زاده شد و برخاست:
یک بار زاید آدمی من بارها...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
در جوامعی که باورمندی به خداوند ( به دهها دلیل تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و.. ) نهادینه شده است و خدا معنای وجود ، بهترین راه غلبه بر انسان و جهان، در انحصار در آوردن و به قیدوبند کشیدن خدا تحت یک روایت صلب شخصی و نهایتن طبقاتی است.این اتفاق را میتوان #سنگوارهگی_خدا نامید. که برخلاف جان ِ هستی، قرنها ثابت میماند در برابر هر #نویی ایستادهگی میکند.
مدعیان روحانیت نیک دریافتهاند که خدا برای انسان مومن همهچیز است و اگر بتوان او را در انحصار خویش درآورد همهچیز انسانها تحت قید و بند ایشان قرار میگیرد. در واقع اسارت خدا در جوامع خداباور اسارت انسان و تمامی امور انسانی است.
در چنین جوامعی چارهی کار نه کشتن خدا که آزادی او از دست قبیلهی انحصار طلب خودبرتربین به سرنمونی ابلیس است.
ما اگر بتوانیم خدا را از دست اینان نجات دهیم، انسان و جهان را نیز نجات خواهیم داد. شروع نجات اتفاقن از جانب انسان است. نخست او باید به نجات خدا برود تا نهایتن با یاری یک خدای آزاد ، خود نیز آزاد شود که فرمود:
إن تنصروا الله ینصرکم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در جوامعی که باورمندی به خداوند ( به دهها دلیل تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و.. ) نهادینه شده است و خدا معنای وجود ، بهترین راه غلبه بر انسان و جهان، در انحصار در آوردن و به قیدوبند کشیدن خدا تحت یک روایت صلب شخصی و نهایتن طبقاتی است.این اتفاق را میتوان #سنگوارهگی_خدا نامید. که برخلاف جان ِ هستی، قرنها ثابت میماند در برابر هر #نویی ایستادهگی میکند.
مدعیان روحانیت نیک دریافتهاند که خدا برای انسان مومن همهچیز است و اگر بتوان او را در انحصار خویش درآورد همهچیز انسانها تحت قید و بند ایشان قرار میگیرد. در واقع اسارت خدا در جوامع خداباور اسارت انسان و تمامی امور انسانی است.
در چنین جوامعی چارهی کار نه کشتن خدا که آزادی او از دست قبیلهی انحصار طلب خودبرتربین به سرنمونی ابلیس است.
ما اگر بتوانیم خدا را از دست اینان نجات دهیم، انسان و جهان را نیز نجات خواهیم داد. شروع نجات اتفاقن از جانب انسان است. نخست او باید به نجات خدا برود تا نهایتن با یاری یک خدای آزاد ، خود نیز آزاد شود که فرمود:
إن تنصروا الله ینصرکم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- دیوار (طرح یک مساله)
میهمان یکی از دوستانیم در باغچهای مثلن. مجموعهی بسیاری از خانههای پانصد تا هزار متری را در یک دشت بزرگ نام گذاشتهاند باغ و باغچه...
به هرسوی حیاط که نگاه میکنم دیوار است. مگر قرار نبوده که چنین مکانی در فرهنگ ایرانی مجال جولان خیال باشد و تفرج؟! پس چرا حالا فرق چندانی با همان آپارتمانهای تنگ و خانههای محصور ندارد؟
چیزی در ذهنم روشن میشود. چرا در غرب دیوار کمتر است؟! بیشتر خانه ها هیچ حصاری ندارند و اگر هست نردهای یا پرچینی از درختچههای کوتاه ، که راه بر نگاه نمیبندند و افقهای باز را از آدمی نمیگیرند...
این موضوع میتواند عنوان یک رساله شود. درست است سارتر هم کتابی به نام دیوار دارد اما قرار است اینجا در ایران از دیوار بگوییم.
فعلن کاری به اشتقاق واژه و ابعاد زبانشناسانهی واژه ندارم که برخی گفتهاند از didā_vara به معنای پوشانندهی دژ و در برگیرنده دژ است که دیدا دژ است همان دز و ور با باره هم تبار است و به معنای پوشاندن و.. و برخی گفتهاند دیوار منسوب است به دیو یعنی همان ساکنان کهن فلات ایران که اهل ساخت و ساز و شهرنشینی بودند و چون مهاجران جدید پیشتر دامدار بودند طبعن حصاری نداشتند در زندگی و اگر هم بود از خشت و سنگ و.. نبود.
اکنون بیشتر سخنم بر سر این است که چرا در این دیار بهویژه در این چند دهه #دیوار از شاه کلیدهای شناخت ایرانیان است؟
اولین چیزی که به ذهن میرسد: امنیت است جامعه و مردمی که امنیت ندارند تلاش میکنند پشت سر هم دیوار بسازند ودیوارهای محکم بسازند تا در امان باشند این هم در دژهای کهن مشهود است هم در مثلن خانه های جدید. و آن نا امنی هم از بیرون مرزها است هم از همسایهی بغلی یا روبهرویی.. در این مورد دوم سخن از حریم خصوصی پیش خواهد آمد مجموع فرهنگ غالب ایرانیان حرمت حریم خصوصی دیگری را ضروری ندانسته و تلاشی برای احترام نهادن به آن نکرده... درست است دهها آموزه داریم که سرت به کار خودت یا هرکسی کار خودش و.. اما خروجی کار این است که من نمیتوانم به سبب سرکشی های تو به خانهام دیوار برنیاورم و صفی از شمشاد بچینم که هم فضا را تلطیف میکند هم افق را میگشاید تا ما دید و چشم انداز مان بزرگتر باشد و از تنگ نظری بیرون بیاییم و بزرگی جهان را دریابیم که فقط انسانی بزرگ میشود که بزرگی جهان را به معاینه دیده و درک کرده باشد.
امنیت همه چیز است و نبود حریم خصوصی و احترام به آن یا نبود قانون محکم مالکیت خصوصی امنیت را میگیرد چه بسیار از مردم ایران که سند درست مالکیت یک زمین را دارند اما تا دیوار دورش نکشند خیالشان راحت نمیشود که مبادا همسایه دیواری بکشد و چند متری از حریم ما را غصب کند. و چه بسا هم سند دارند و هم دیوار اما امکان این هست که حضرت سلطان ناگهان با سندی یا بی سندی بیاید و زمین را و باغ را غصب کند. مگر خاطرهی جمعی ما ایرانیان پر نیست ازاین غصبها؟!
به نظر میرسد از این بعد زیست انسان ایرانی افتاده در یک چرخهی تباهی.
«دیگری» رسمیتی چون «من» ندارد، پس باید مرزبندی اساسی کرد دیوار کشید و این دیوار کشی در تمام سطوح و عمق زندهگی ما وجود دارد و دیوارهای نامريی البته ویرانگر ترند .
در نبود آموزش و خلأ قانون مطلق مالکیت ما در مقام یک سلطان یا اعوانش یا حتا شهروندانش و... می توانیم به هرچه در برابرمان هست و از آن ما هم نیست، دست اندازی کنیم.جلوی مغازهمان سطل و سنگ بگذاریم یا در پیاده رو ماشین پارک کنیم یا هنگام نشستن در مترو بیفتیم روی نفر بغلی و او مجبور شود کیفی بگذارد وسط و..
من گمان میکنم مفهوم دیوار در فرهنگ ایرانیان جایی بزرگ را اشغال کرده و کاش روزی به زودی کسی کتابی مفصل و حسابی بنویسد به نام دیوار ، هرچند سارتر هم کتابی به چنین نامی نوشته باشد.
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- دیوار (طرح یک مساله)
میهمان یکی از دوستانیم در باغچهای مثلن. مجموعهی بسیاری از خانههای پانصد تا هزار متری را در یک دشت بزرگ نام گذاشتهاند باغ و باغچه...
به هرسوی حیاط که نگاه میکنم دیوار است. مگر قرار نبوده که چنین مکانی در فرهنگ ایرانی مجال جولان خیال باشد و تفرج؟! پس چرا حالا فرق چندانی با همان آپارتمانهای تنگ و خانههای محصور ندارد؟
چیزی در ذهنم روشن میشود. چرا در غرب دیوار کمتر است؟! بیشتر خانه ها هیچ حصاری ندارند و اگر هست نردهای یا پرچینی از درختچههای کوتاه ، که راه بر نگاه نمیبندند و افقهای باز را از آدمی نمیگیرند...
این موضوع میتواند عنوان یک رساله شود. درست است سارتر هم کتابی به نام دیوار دارد اما قرار است اینجا در ایران از دیوار بگوییم.
فعلن کاری به اشتقاق واژه و ابعاد زبانشناسانهی واژه ندارم که برخی گفتهاند از didā_vara به معنای پوشانندهی دژ و در برگیرنده دژ است که دیدا دژ است همان دز و ور با باره هم تبار است و به معنای پوشاندن و.. و برخی گفتهاند دیوار منسوب است به دیو یعنی همان ساکنان کهن فلات ایران که اهل ساخت و ساز و شهرنشینی بودند و چون مهاجران جدید پیشتر دامدار بودند طبعن حصاری نداشتند در زندگی و اگر هم بود از خشت و سنگ و.. نبود.
اکنون بیشتر سخنم بر سر این است که چرا در این دیار بهویژه در این چند دهه #دیوار از شاه کلیدهای شناخت ایرانیان است؟
اولین چیزی که به ذهن میرسد: امنیت است جامعه و مردمی که امنیت ندارند تلاش میکنند پشت سر هم دیوار بسازند ودیوارهای محکم بسازند تا در امان باشند این هم در دژهای کهن مشهود است هم در مثلن خانه های جدید. و آن نا امنی هم از بیرون مرزها است هم از همسایهی بغلی یا روبهرویی.. در این مورد دوم سخن از حریم خصوصی پیش خواهد آمد مجموع فرهنگ غالب ایرانیان حرمت حریم خصوصی دیگری را ضروری ندانسته و تلاشی برای احترام نهادن به آن نکرده... درست است دهها آموزه داریم که سرت به کار خودت یا هرکسی کار خودش و.. اما خروجی کار این است که من نمیتوانم به سبب سرکشی های تو به خانهام دیوار برنیاورم و صفی از شمشاد بچینم که هم فضا را تلطیف میکند هم افق را میگشاید تا ما دید و چشم انداز مان بزرگتر باشد و از تنگ نظری بیرون بیاییم و بزرگی جهان را دریابیم که فقط انسانی بزرگ میشود که بزرگی جهان را به معاینه دیده و درک کرده باشد.
امنیت همه چیز است و نبود حریم خصوصی و احترام به آن یا نبود قانون محکم مالکیت خصوصی امنیت را میگیرد چه بسیار از مردم ایران که سند درست مالکیت یک زمین را دارند اما تا دیوار دورش نکشند خیالشان راحت نمیشود که مبادا همسایه دیواری بکشد و چند متری از حریم ما را غصب کند. و چه بسا هم سند دارند و هم دیوار اما امکان این هست که حضرت سلطان ناگهان با سندی یا بی سندی بیاید و زمین را و باغ را غصب کند. مگر خاطرهی جمعی ما ایرانیان پر نیست ازاین غصبها؟!
به نظر میرسد از این بعد زیست انسان ایرانی افتاده در یک چرخهی تباهی.
«دیگری» رسمیتی چون «من» ندارد، پس باید مرزبندی اساسی کرد دیوار کشید و این دیوار کشی در تمام سطوح و عمق زندهگی ما وجود دارد و دیوارهای نامريی البته ویرانگر ترند .
در نبود آموزش و خلأ قانون مطلق مالکیت ما در مقام یک سلطان یا اعوانش یا حتا شهروندانش و... می توانیم به هرچه در برابرمان هست و از آن ما هم نیست، دست اندازی کنیم.جلوی مغازهمان سطل و سنگ بگذاریم یا در پیاده رو ماشین پارک کنیم یا هنگام نشستن در مترو بیفتیم روی نفر بغلی و او مجبور شود کیفی بگذارد وسط و..
من گمان میکنم مفهوم دیوار در فرهنگ ایرانیان جایی بزرگ را اشغال کرده و کاش روزی به زودی کسی کتابی مفصل و حسابی بنویسد به نام دیوار ، هرچند سارتر هم کتابی به چنین نامی نوشته باشد.
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹