#درنگهای_ایران_پژوهانه
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راهِ دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
از روزی که رودکی بزرگ در پنجکند یا سمرقند این سخنان کلیله و دمنه را بهشیوهی نظم سروده حدودن ۱۲۰۰سال میگذرد.در آن سالها باردیگر ایرانیان از هجومی بنیان سوز و قامت شکن جان به در برده بودند و دوباره در راه همیشگی خویش مهرآگاهی و آبادی قدم نهادهبودند. اتفاقی که دوسه قرن بعدی را از درخشانترین ادوار تاریخ فلات ایران از سیحون تا دجله کرد و حتا از آن نیز فراتر رفت. هرچند نادیدن سهم کرانههای شرقی و جنوبی دریایی که بعدها مدیترانهاش خواندند بی انصافی است.
به هر روی در ۱۲۰۰ سال پیش رودکی کلیله و دمنه را که همان پنجهتنترهی هندی بود؛ بازتافته شده در آیینهی وجود ایرانیان، به نظم درآورد و به قول سخنورانِ نزدیک به عصر او، ابیاتی حدودن صدهزار (معقول) یا یک میلیون و سیصدهزار ( ؟!) به رشتهی نظم درآمد که البته بعدها همچون بسیاری از مواریث فرهنگی این سرزمین گم شد و جز چند بیتی از آن باقی نماند که ابیات بالا از پرآوازهترین آنهاست.
پرداختن به داستان شگفت کلیله و دمنه ، چهگونهگی انتقال آن از هندوستان به ایران ( که خود میتواند دستمایهی ساخت یک مجموعهی سترگ سینمایی یا تلویزیونی باشد) داستان افزوده های ایرانیان بر این کتاب ، حکایت ابن مقفع ترورشده و نظرات شگفت برزویه ی طبیب یا ابن مقفع در مقدمهی کلیله و دمنه و.... همه و همه از بخشهای عمدن مغفول ماندهی تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان است و البته طرحش مجالی بسیار میطلبد اما از ضرورتی ترین کارهای فرهیختهگان ایرانی است...
اما آنچه دربارهی این ابیات بسیار مهم است این که بخش عمدهای از ایرانیان در تمام تاریخ یاور و حامی دانش و دانشمندی بودهاند و درآن ادواری که دانش گفتمان غالب خردورزان و حاکمان خرد دوست شده، رستنها و شکفتنهای شگفتی دشتهای تن و جان ساکنان فلات ایران را سرشار کرده است.
در این چهاربیت رودکی بهعنوان حنجرهی فرهنگ ایرانی میگوید از آغاز وجود آدم به بعد هیچ انسانی از راز دانش بینیاز نبوده است.آیا همین سخن معنایی شگفت ندارد؟ آدم که سرنمون انسانیت است با دانش است که هویت و آدمیت میگیرد و هرچه دانش و خبر انسان بیشتر باشد او انسان تر است همان سخنی که حدود چهارصدسال بعد مولانا میگفت:
این خبر، جان است اندر آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
یا؛
ای برادر تو همان اندیشهای و....
در ادامه رودکی چنگ نواز میگوید: انسانهای خردمند پر هر زمانی گنیجینههای دانش را جمع کرده اند برآن چیزی افزوده اند و حتا در سنگها حکاکی کردهاند تا در گذر زمان انسان انسانتر شود.
و بیت آخر نیز شرحی مفصل دارد؛
کارکرد دانش در دو ساحتِ وجودی انسان است که ایرانیان هزاران سال است به آن قائلاند؛ دل و تن ...
دانش در عرصه ی دل چراغ است و در عرصهی تن سپری است که تن را از آسیب نگه میدارد دانش در روان نور است که روشنگر است و در جهان جوشنی است تا تن حفظ شود زیرا تن بی دانش شکسته میشود و شکست تن ، شکست دل و جان است و برعکس دلی که دانش ندارد گمراه میشود و تن را به پرتگاه تباهی میکشاند ...
حکایت این دوگانهگی( دل و تن) حیات بخش و درعین حال ویرانگر را باید در مجالی دیگر بپردازیم..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راهِ دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
از روزی که رودکی بزرگ در پنجکند یا سمرقند این سخنان کلیله و دمنه را بهشیوهی نظم سروده حدودن ۱۲۰۰سال میگذرد.در آن سالها باردیگر ایرانیان از هجومی بنیان سوز و قامت شکن جان به در برده بودند و دوباره در راه همیشگی خویش مهرآگاهی و آبادی قدم نهادهبودند. اتفاقی که دوسه قرن بعدی را از درخشانترین ادوار تاریخ فلات ایران از سیحون تا دجله کرد و حتا از آن نیز فراتر رفت. هرچند نادیدن سهم کرانههای شرقی و جنوبی دریایی که بعدها مدیترانهاش خواندند بی انصافی است.
به هر روی در ۱۲۰۰ سال پیش رودکی کلیله و دمنه را که همان پنجهتنترهی هندی بود؛ بازتافته شده در آیینهی وجود ایرانیان، به نظم درآورد و به قول سخنورانِ نزدیک به عصر او، ابیاتی حدودن صدهزار (معقول) یا یک میلیون و سیصدهزار ( ؟!) به رشتهی نظم درآمد که البته بعدها همچون بسیاری از مواریث فرهنگی این سرزمین گم شد و جز چند بیتی از آن باقی نماند که ابیات بالا از پرآوازهترین آنهاست.
پرداختن به داستان شگفت کلیله و دمنه ، چهگونهگی انتقال آن از هندوستان به ایران ( که خود میتواند دستمایهی ساخت یک مجموعهی سترگ سینمایی یا تلویزیونی باشد) داستان افزوده های ایرانیان بر این کتاب ، حکایت ابن مقفع ترورشده و نظرات شگفت برزویه ی طبیب یا ابن مقفع در مقدمهی کلیله و دمنه و.... همه و همه از بخشهای عمدن مغفول ماندهی تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان است و البته طرحش مجالی بسیار میطلبد اما از ضرورتی ترین کارهای فرهیختهگان ایرانی است...
اما آنچه دربارهی این ابیات بسیار مهم است این که بخش عمدهای از ایرانیان در تمام تاریخ یاور و حامی دانش و دانشمندی بودهاند و درآن ادواری که دانش گفتمان غالب خردورزان و حاکمان خرد دوست شده، رستنها و شکفتنهای شگفتی دشتهای تن و جان ساکنان فلات ایران را سرشار کرده است.
در این چهاربیت رودکی بهعنوان حنجرهی فرهنگ ایرانی میگوید از آغاز وجود آدم به بعد هیچ انسانی از راز دانش بینیاز نبوده است.آیا همین سخن معنایی شگفت ندارد؟ آدم که سرنمون انسانیت است با دانش است که هویت و آدمیت میگیرد و هرچه دانش و خبر انسان بیشتر باشد او انسان تر است همان سخنی که حدود چهارصدسال بعد مولانا میگفت:
این خبر، جان است اندر آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
یا؛
ای برادر تو همان اندیشهای و....
در ادامه رودکی چنگ نواز میگوید: انسانهای خردمند پر هر زمانی گنیجینههای دانش را جمع کرده اند برآن چیزی افزوده اند و حتا در سنگها حکاکی کردهاند تا در گذر زمان انسان انسانتر شود.
و بیت آخر نیز شرحی مفصل دارد؛
کارکرد دانش در دو ساحتِ وجودی انسان است که ایرانیان هزاران سال است به آن قائلاند؛ دل و تن ...
دانش در عرصه ی دل چراغ است و در عرصهی تن سپری است که تن را از آسیب نگه میدارد دانش در روان نور است که روشنگر است و در جهان جوشنی است تا تن حفظ شود زیرا تن بی دانش شکسته میشود و شکست تن ، شکست دل و جان است و برعکس دلی که دانش ندارد گمراه میشود و تن را به پرتگاه تباهی میکشاند ...
حکایت این دوگانهگی( دل و تن) حیات بخش و درعین حال ویرانگر را باید در مجالی دیگر بپردازیم..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- بازهم_تاریخ
اگر از قرن پنجم ششم هجری - قرون وسطای خمودگی ایرانیان - به بعد، کلانگفتمان حاکم بر اذهان ایرانیان را #خردگریزی و نهایتن #خردستیزی بدانیم. به گمانم بزرگترین نمودش را در #تاریخ_گریزی و نهایتن #تاریخ_ستیزی باید جست.
تاریخ ستیزی و تاریخ گریزی حاکمان و مردمان این سرزمین البته در شکلهایی گوناگون بروز یافته است که در جایی دیدگاه خود را مبسوط خواهم گفت.
اما آنچه همچنان برایم جزو اولویتهاست توجه دادن و اشعار ِ تک تک همپیوندهایم به و با تاریخ است.
برای اهمیت موضوع مانند بسیاری از بدن انسان و سلولهایش استفاده میکنم زیرا همچنان میتوان بدن آدمی را تمثیلی قرار داد برای ترسیم جامعهی انسانی.
البته همچون هر تمثیل دیگری باید مراقب سویههای ویرانگر احتمالی هم باشیم. مثلن کسی یا کسانی خود را مغز یا قلب بدانند و.... الخ..
منتها همین هم جواب دارد آن گروه تباهی که خود را مغز میدانند یا دل و دیگری را مثلن پوست کف پا و.... و این وضع را #موقف برکشیدن خویش و فروکوفتن دیگری یا دیگران میکنند آنقدرها ابله هستند که معنای یگانهگی و یکپارچهگی یک نظام خودبهسامان ( ارگانیک ؟!) را نمیفهمند و نمی فهمند مثلن سرطانی شدن یک سلول پوست، نهایتن تمام صدر و ذیل یک پیکر گنده یا یک ملت بزرگ را به مرگی فجیع خواهدکشت.
باری اگر همچنان از بدن انسان سخن میگویم به شدت بر یگانهگی تمام و تکتک سلولهایش باور دارم و البته دانشها و دریافتهای نو نیز این #پیوستاری را تایید میکند.
سخن اما برسر تاریخ دانی بود و سلولهای بدن آدمی.
پژوهشهای تازه نشان دادهاند که مفهوم حافظه چیزی مختص سلولهای مغز ( آنهم بخشی از آن) نیست. علی الظاهر تک تک سلولهای ما نیز دارای فهم و درکی خاص هستند و از قضا نوعی حافظه نیز دارند.
سلولها به ویژه سلولهای دفاعی پس از شناخت عامل مهاجم، روش محفوظ دفع آن را به کار میبندند و اگر این عامل، جدید باشد روش تازهای برای دفع آن ابداع میکنند.
اگر سلولها نتوانند مثلن ویروسهای پیشینی و روش دفع آنها را به یاد بیاورند، بدن هرگز امن و سلامت نخواهدبود چرا که دائم بیمار و نزار است و در حال تکرار مبارازات پیشین..اما خوشبختانه سلولها مهاجمان پیشین را به راحتی شناسایی میکنند و روش دفعشان را سریع اعمال میکنند و شگفت این است که این حافظه و اطلاعات پس از مرگ سلول قبلی به سلولهای بعدی منتقل میشود تا بدن انسان همچنان سرپا بایستد.
مشکل جدی وقتی است که «کرونا» ظهور میکند. اینجا چون مسأله جدید است بدن به دردسر می افتد و وارد مبارزهای جان فرسا میشود و نهایتن یا با آنچه دارد راه ِ برون رفت از بن بست را پیدا میکند یا ...
مسألهی بعدی این که سلول «کرونا» هم هوشمند است اگر بدن پادتن او را کشف کند و او را شکست دهد ، کرونا دفعه ی بعد با شکلی جدید - البته در همان معنای کهن - راه فتح و غلبه بر تن انسان را پیش خواهد گرفت و نبردی دیگر آغاز خواهد شد.
باز در اینجاست که یک پیکر حافظهمند بهنیروتر خواهد بود و خواهد توانست عامل مرگ یا نقص یا آسیب و.. را پس بزند.
حال همین تمثیل را طرحکنیم ( پروجکت ) بر جامعهی خودمان.
قرنهاست به سبب نداشتن حافظهی تاریخی و ندانستن و تحلیل درست تاریخ، این مردم کراراً بیماریهای مکرر گرفتهاست و از بغل این بیماری به بغل بیماری بعد فروغلتیده و دوباره و دوباره..
نگاهی به پندارها، رفتارها و گفتارهای مردم در گوشه و کنار فضای مجازی(؟!) و حقیقی بیندازید تا ببینید ما چقدر باید #تکرار_کنیم.
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- بازهم_تاریخ
اگر از قرن پنجم ششم هجری - قرون وسطای خمودگی ایرانیان - به بعد، کلانگفتمان حاکم بر اذهان ایرانیان را #خردگریزی و نهایتن #خردستیزی بدانیم. به گمانم بزرگترین نمودش را در #تاریخ_گریزی و نهایتن #تاریخ_ستیزی باید جست.
تاریخ ستیزی و تاریخ گریزی حاکمان و مردمان این سرزمین البته در شکلهایی گوناگون بروز یافته است که در جایی دیدگاه خود را مبسوط خواهم گفت.
اما آنچه همچنان برایم جزو اولویتهاست توجه دادن و اشعار ِ تک تک همپیوندهایم به و با تاریخ است.
برای اهمیت موضوع مانند بسیاری از بدن انسان و سلولهایش استفاده میکنم زیرا همچنان میتوان بدن آدمی را تمثیلی قرار داد برای ترسیم جامعهی انسانی.
البته همچون هر تمثیل دیگری باید مراقب سویههای ویرانگر احتمالی هم باشیم. مثلن کسی یا کسانی خود را مغز یا قلب بدانند و.... الخ..
منتها همین هم جواب دارد آن گروه تباهی که خود را مغز میدانند یا دل و دیگری را مثلن پوست کف پا و.... و این وضع را #موقف برکشیدن خویش و فروکوفتن دیگری یا دیگران میکنند آنقدرها ابله هستند که معنای یگانهگی و یکپارچهگی یک نظام خودبهسامان ( ارگانیک ؟!) را نمیفهمند و نمی فهمند مثلن سرطانی شدن یک سلول پوست، نهایتن تمام صدر و ذیل یک پیکر گنده یا یک ملت بزرگ را به مرگی فجیع خواهدکشت.
باری اگر همچنان از بدن انسان سخن میگویم به شدت بر یگانهگی تمام و تکتک سلولهایش باور دارم و البته دانشها و دریافتهای نو نیز این #پیوستاری را تایید میکند.
سخن اما برسر تاریخ دانی بود و سلولهای بدن آدمی.
پژوهشهای تازه نشان دادهاند که مفهوم حافظه چیزی مختص سلولهای مغز ( آنهم بخشی از آن) نیست. علی الظاهر تک تک سلولهای ما نیز دارای فهم و درکی خاص هستند و از قضا نوعی حافظه نیز دارند.
سلولها به ویژه سلولهای دفاعی پس از شناخت عامل مهاجم، روش محفوظ دفع آن را به کار میبندند و اگر این عامل، جدید باشد روش تازهای برای دفع آن ابداع میکنند.
اگر سلولها نتوانند مثلن ویروسهای پیشینی و روش دفع آنها را به یاد بیاورند، بدن هرگز امن و سلامت نخواهدبود چرا که دائم بیمار و نزار است و در حال تکرار مبارازات پیشین..اما خوشبختانه سلولها مهاجمان پیشین را به راحتی شناسایی میکنند و روش دفعشان را سریع اعمال میکنند و شگفت این است که این حافظه و اطلاعات پس از مرگ سلول قبلی به سلولهای بعدی منتقل میشود تا بدن انسان همچنان سرپا بایستد.
مشکل جدی وقتی است که «کرونا» ظهور میکند. اینجا چون مسأله جدید است بدن به دردسر می افتد و وارد مبارزهای جان فرسا میشود و نهایتن یا با آنچه دارد راه ِ برون رفت از بن بست را پیدا میکند یا ...
مسألهی بعدی این که سلول «کرونا» هم هوشمند است اگر بدن پادتن او را کشف کند و او را شکست دهد ، کرونا دفعه ی بعد با شکلی جدید - البته در همان معنای کهن - راه فتح و غلبه بر تن انسان را پیش خواهد گرفت و نبردی دیگر آغاز خواهد شد.
باز در اینجاست که یک پیکر حافظهمند بهنیروتر خواهد بود و خواهد توانست عامل مرگ یا نقص یا آسیب و.. را پس بزند.
حال همین تمثیل را طرحکنیم ( پروجکت ) بر جامعهی خودمان.
قرنهاست به سبب نداشتن حافظهی تاریخی و ندانستن و تحلیل درست تاریخ، این مردم کراراً بیماریهای مکرر گرفتهاست و از بغل این بیماری به بغل بیماری بعد فروغلتیده و دوباره و دوباره..
نگاهی به پندارها، رفتارها و گفتارهای مردم در گوشه و کنار فضای مجازی(؟!) و حقیقی بیندازید تا ببینید ما چقدر باید #تکرار_کنیم.
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- آیا جهل ویرانگرتر است یا توهم علم؟
۱- نخست چیزی که به نظرم میرسد اینکه: سالهاست بسیاری از ما مروج «فرهنگ پرسشگری» بودهایم و من نیز هنوز هم به بچههای جستوجوگرم نخستین سفارشی که دارم این است: «در برابر هر واژه، ترکیب، جمله و متن ... نشان پرسش بگذارید»
اما مدتیست که به این نکته بسیار فکرمیکنم « آیا میتوان یا باید خود ِپرسش و پرسش گری را نیز به پرسش کشید؟!»
پاسخ روشن است: اگر خود ِ پرسش و روند پرسشگری(نیاتش را کاری ندارم) را به چالش نکشیم بدجور گمراه خواهیم شد. همان طور که مدتهاست خود معرفت موضوع معرفت شده خود پرسش هم موضوع پرسش است.
به همین پرسش مطروحه در عنوان دقت کنیم؟ میتوان چندین پرسش از آن درآورد؛ اصلن جهل چیست؟ علم کدام است؟ توهم علم چیست و از کجا آمده؟ چرا انسان مجبور به دوگانهسازی است؟ جهل/علم، زن/مرد، این/آن و... این دوگانهسازی چه کرده در تاریخ ِجهل و تاریخ ِعلم بشر؟ نسبت علم جهل به هم چیست؟ نسبیتشان؟ در همین سوال توهم علم چه فرقی با جهل دارد؟ ریشههاشان در کجاست و از کجا آب میخورند؟ این پرسشی که طرح شده اصلن درست است؟ جایگاه خاص یا محمل بررسی ویژهای ندارد؟ و...به نظر میرسد پرسش باید موضوع پرسش باشد
۲- من به توهم علم باور دارم و این ویژهگی ازلی بشر را یکی از همهگیرترین بیماریهای بشر یکی دوسدهی اخیر میدانم بهویژه در ایران.
چرا؟! یکی از جانهای اصلی علم در روزگار ما
مفهوم «دسترسی» است علم چونان ابزاری ابزارساز تلاش کردهاست که همه چیز را در دسترس بشر قرار دهد.
فرستادن #جیمزوب نه بردن ما به بیکران که آوردن و قراردادن بیکران در برابر چشمان کرانهمند ماست. و این کاریست که علم با خدا یا هر مفهوم و موضوع پیشتر دور از دست کردهاست.تلاش برای راز_زدایی از هستی و تمام اجزایش دقیقن بدین معناست که همهچیز در دسترس است. وحشتناک اینکه خود علم نیز از این آفت مصون نمانده و این دردسترس بودن چونان موریانه به جان درخت علم افتاده و هرروز دارد او را از درون میپوساند.
در شکل گرفتن شبکهی نوین علمیت و عالمیت دقت کنیم.
طالب علمان قدیم، ویژهگیها، خلق و خوها و طبقه، اهداف و.. شان را مشخص کنیم. از دیگر سو همین ویژهگیهای عالمان را بنویسیم. محتویاتی که علم میدانستند، مکان و زمان و چهگونهگی ارائه و دریافت ، مسببان و یاوران این شبکه و...
و بعد همهی اینها را مقایسه کنیم با روزگار خودمان آیا گرانیگاه تمام این شبکه در گذشته دیریابی و امروزه در دسترس بودن نیست؟
بعد محصول این دو چه و چه هاست؟!
۳- پیشترها طالب علم چه مقدار راه را با چه انگیزه ای باید میپیمود تا به محضر استادی در نظامیهای ، مدرسهای و... برسد؟ از بلخ به سپاهان از سپاهان به ری؟ از ری به تبریز از تبریز به بغداد، از بغداد به دمشق و حلب و..که فلان استاد در فلان جاست باید رفت و آموخت و حالا چه؟
در گذشته جنس علم و هنر نیز بیشتر همجنس با #سلوک بود و امروزه از جنس #کسب اینها چه فرقی دارند؟
پیشترها اغلب عطش ِ دانایی بود و امروزه بیشتر میل کسب مجوزی بالاتر برای یدک کشیدن عنوانی و استخدام در جایی از همین شبکهی مخوفی که از قضا و علیالظاهر علمبنیاد است.
اینکه « ساخت قلم و کاغذ و بعدها آمدن چاپ و فراگیر شدن آموزش اجباری(؟!) چه کرده با علم. جهان #دیجی_کالایی چهطور؟! جهانی مه همه را #رسانه دار و مخاطبدار کرده است؟این یکی چهها خواهدکرد با بشر؟!
و بیشک اینها سوالاتی بسیار مهماند.
نکته: (این آموزش اجباری هم مثل اجباری ارتش است باید دید در قدیم سپاه و سپاهیگری چه بود و چه میکرد و.... اکنون چه؟!)
۴- به گمان من نخستین مولود «علم ِ در دسترس» توهم فراگیر عالم بودناست توهمی که گریبان خرد و کلان ما را به بیش و کم گرفته؛
-من تحصیلات دارم دانشگاه رفتهام
- من کارشناسم
- من کارشناس ارشد ترافیکم
- دکترم من
- من چندینبار مثنوی را خواندهام و...
همه و همه موجب #توهم_دانشمندی شده که بیشک این امر خطری به مراتب بزرگتر برای علم دارد تا خود جهل..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- آیا جهل ویرانگرتر است یا توهم علم؟
۱- نخست چیزی که به نظرم میرسد اینکه: سالهاست بسیاری از ما مروج «فرهنگ پرسشگری» بودهایم و من نیز هنوز هم به بچههای جستوجوگرم نخستین سفارشی که دارم این است: «در برابر هر واژه، ترکیب، جمله و متن ... نشان پرسش بگذارید»
اما مدتیست که به این نکته بسیار فکرمیکنم « آیا میتوان یا باید خود ِپرسش و پرسش گری را نیز به پرسش کشید؟!»
پاسخ روشن است: اگر خود ِ پرسش و روند پرسشگری(نیاتش را کاری ندارم) را به چالش نکشیم بدجور گمراه خواهیم شد. همان طور که مدتهاست خود معرفت موضوع معرفت شده خود پرسش هم موضوع پرسش است.
به همین پرسش مطروحه در عنوان دقت کنیم؟ میتوان چندین پرسش از آن درآورد؛ اصلن جهل چیست؟ علم کدام است؟ توهم علم چیست و از کجا آمده؟ چرا انسان مجبور به دوگانهسازی است؟ جهل/علم، زن/مرد، این/آن و... این دوگانهسازی چه کرده در تاریخ ِجهل و تاریخ ِعلم بشر؟ نسبت علم جهل به هم چیست؟ نسبیتشان؟ در همین سوال توهم علم چه فرقی با جهل دارد؟ ریشههاشان در کجاست و از کجا آب میخورند؟ این پرسشی که طرح شده اصلن درست است؟ جایگاه خاص یا محمل بررسی ویژهای ندارد؟ و...به نظر میرسد پرسش باید موضوع پرسش باشد
۲- من به توهم علم باور دارم و این ویژهگی ازلی بشر را یکی از همهگیرترین بیماریهای بشر یکی دوسدهی اخیر میدانم بهویژه در ایران.
چرا؟! یکی از جانهای اصلی علم در روزگار ما
مفهوم «دسترسی» است علم چونان ابزاری ابزارساز تلاش کردهاست که همه چیز را در دسترس بشر قرار دهد.
فرستادن #جیمزوب نه بردن ما به بیکران که آوردن و قراردادن بیکران در برابر چشمان کرانهمند ماست. و این کاریست که علم با خدا یا هر مفهوم و موضوع پیشتر دور از دست کردهاست.تلاش برای راز_زدایی از هستی و تمام اجزایش دقیقن بدین معناست که همهچیز در دسترس است. وحشتناک اینکه خود علم نیز از این آفت مصون نمانده و این دردسترس بودن چونان موریانه به جان درخت علم افتاده و هرروز دارد او را از درون میپوساند.
در شکل گرفتن شبکهی نوین علمیت و عالمیت دقت کنیم.
طالب علمان قدیم، ویژهگیها، خلق و خوها و طبقه، اهداف و.. شان را مشخص کنیم. از دیگر سو همین ویژهگیهای عالمان را بنویسیم. محتویاتی که علم میدانستند، مکان و زمان و چهگونهگی ارائه و دریافت ، مسببان و یاوران این شبکه و...
و بعد همهی اینها را مقایسه کنیم با روزگار خودمان آیا گرانیگاه تمام این شبکه در گذشته دیریابی و امروزه در دسترس بودن نیست؟
بعد محصول این دو چه و چه هاست؟!
۳- پیشترها طالب علم چه مقدار راه را با چه انگیزه ای باید میپیمود تا به محضر استادی در نظامیهای ، مدرسهای و... برسد؟ از بلخ به سپاهان از سپاهان به ری؟ از ری به تبریز از تبریز به بغداد، از بغداد به دمشق و حلب و..که فلان استاد در فلان جاست باید رفت و آموخت و حالا چه؟
در گذشته جنس علم و هنر نیز بیشتر همجنس با #سلوک بود و امروزه از جنس #کسب اینها چه فرقی دارند؟
پیشترها اغلب عطش ِ دانایی بود و امروزه بیشتر میل کسب مجوزی بالاتر برای یدک کشیدن عنوانی و استخدام در جایی از همین شبکهی مخوفی که از قضا و علیالظاهر علمبنیاد است.
اینکه « ساخت قلم و کاغذ و بعدها آمدن چاپ و فراگیر شدن آموزش اجباری(؟!) چه کرده با علم. جهان #دیجی_کالایی چهطور؟! جهانی مه همه را #رسانه دار و مخاطبدار کرده است؟این یکی چهها خواهدکرد با بشر؟!
و بیشک اینها سوالاتی بسیار مهماند.
نکته: (این آموزش اجباری هم مثل اجباری ارتش است باید دید در قدیم سپاه و سپاهیگری چه بود و چه میکرد و.... اکنون چه؟!)
۴- به گمان من نخستین مولود «علم ِ در دسترس» توهم فراگیر عالم بودناست توهمی که گریبان خرد و کلان ما را به بیش و کم گرفته؛
-من تحصیلات دارم دانشگاه رفتهام
- من کارشناسم
- من کارشناس ارشد ترافیکم
- دکترم من
- من چندینبار مثنوی را خواندهام و...
همه و همه موجب #توهم_دانشمندی شده که بیشک این امر خطری به مراتب بزرگتر برای علم دارد تا خود جهل..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#آیین_مسلمانی
دههی شصت تمام میشد که عنوان دانشآموز را با دانشجو عوض کردم. آنهم در دانشگاهی که رفتهبودم معلم شوم چرا که سالهاست مشکل جامعهی ایرانی را فقر دانش و اندیشه و تفکر انتقادی و... هرچه از این دست میدانم.
همان هفتهی اول وقتی تبختر عجیب اما نهان امامجماعت نمازخانهرا دریافتم. در گوشه خوابگاه نماز را تنها بهجا میآوردم. بلافاصله دلیل پیداشد. آن حالا دستکوتاه از دنیا و آنوقتها دنیااندوز مثل تمام هممسلکانش خود و طریق خود را حق و محق میدانست و برای انذار بچهها در همان هفتهی اول گفتهبود: زینهار فریب فوکل کرواتیهای نامسلمان را نخورید که از محمد و علی و حسین هم میگویند اما از کفار بدترند و جایشان جهنم است و..
همین حرفها تایید بیتقوایی او بود و دلیل عینی من هم برای ترک نماز جماعت به امامت اویی که به خشم دهان میگشود و هرکس جز فرقهی خویش را مضل میدانست و خدا شده بود، چراکه در همین دنیا حساب همه را میرسید و سهم بهشت و جهنم دیگران را نیز تعیین میکرد و بماند که پیغام داده بود فلانی که نماز خوان است چرا نماز جماعت نمیآید؟ و بچهها حرف مرا به او رسانده بودند که « نمیتوان به کسی که اقرار به مسلمانی کرده نامسلمان گفت و این تقوا را خدشه دار میکند و نمیتوان به چنین امام جماعتی اقتداکرد
حاج آقای متحیر درمانده شده بود و پیشنهاد داده بود «برای حفظ جماعت مسلمین فلانی بیاید نماز اما فُرادا نیت کند» و اینبار بیشتر ناراحت شدم که « بهبه حاج آقا کار را بدتر کرد زیرا دارد به نفاق دعوت میکند و دو رویی و..» بماند که ما و حاج آقا دیگر هیچ کاری با هم نداشتیم جز زمانی که قرار بود براساس امتیاز ما را تقسیم مناطق بیستگانه کنند و من افتادم محروم ترین جای تهران... در نظر حاج آقا این عذاب من بود چرا که علیرغم رتبهی یک علمی از نظر گزینشی اوضاعم خراب بود و باید تبعید میشدم و... حاج آقا البته که داستان حربا و خفاشان شیخ شهابالدین سهروردی را نخوانده بود..
همهی اینها را البته برای این گفتم که سی و چند سال پیش یک بچهی هفده هجده ساله احتمالن معنای توصیکم بتقوا الله را و معنای پروا و عدالت امام جماعت و جمعه را میدانست و بعد از اینهمه سال نماز جمعهی تهران را شخصی امام است که ....
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دههی شصت تمام میشد که عنوان دانشآموز را با دانشجو عوض کردم. آنهم در دانشگاهی که رفتهبودم معلم شوم چرا که سالهاست مشکل جامعهی ایرانی را فقر دانش و اندیشه و تفکر انتقادی و... هرچه از این دست میدانم.
همان هفتهی اول وقتی تبختر عجیب اما نهان امامجماعت نمازخانهرا دریافتم. در گوشه خوابگاه نماز را تنها بهجا میآوردم. بلافاصله دلیل پیداشد. آن حالا دستکوتاه از دنیا و آنوقتها دنیااندوز مثل تمام هممسلکانش خود و طریق خود را حق و محق میدانست و برای انذار بچهها در همان هفتهی اول گفتهبود: زینهار فریب فوکل کرواتیهای نامسلمان را نخورید که از محمد و علی و حسین هم میگویند اما از کفار بدترند و جایشان جهنم است و..
همین حرفها تایید بیتقوایی او بود و دلیل عینی من هم برای ترک نماز جماعت به امامت اویی که به خشم دهان میگشود و هرکس جز فرقهی خویش را مضل میدانست و خدا شده بود، چراکه در همین دنیا حساب همه را میرسید و سهم بهشت و جهنم دیگران را نیز تعیین میکرد و بماند که پیغام داده بود فلانی که نماز خوان است چرا نماز جماعت نمیآید؟ و بچهها حرف مرا به او رسانده بودند که « نمیتوان به کسی که اقرار به مسلمانی کرده نامسلمان گفت و این تقوا را خدشه دار میکند و نمیتوان به چنین امام جماعتی اقتداکرد
حاج آقای متحیر درمانده شده بود و پیشنهاد داده بود «برای حفظ جماعت مسلمین فلانی بیاید نماز اما فُرادا نیت کند» و اینبار بیشتر ناراحت شدم که « بهبه حاج آقا کار را بدتر کرد زیرا دارد به نفاق دعوت میکند و دو رویی و..» بماند که ما و حاج آقا دیگر هیچ کاری با هم نداشتیم جز زمانی که قرار بود براساس امتیاز ما را تقسیم مناطق بیستگانه کنند و من افتادم محروم ترین جای تهران... در نظر حاج آقا این عذاب من بود چرا که علیرغم رتبهی یک علمی از نظر گزینشی اوضاعم خراب بود و باید تبعید میشدم و... حاج آقا البته که داستان حربا و خفاشان شیخ شهابالدین سهروردی را نخوانده بود..
همهی اینها را البته برای این گفتم که سی و چند سال پیش یک بچهی هفده هجده ساله احتمالن معنای توصیکم بتقوا الله را و معنای پروا و عدالت امام جماعت و جمعه را میدانست و بعد از اینهمه سال نماز جمعهی تهران را شخصی امام است که ....
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادستان
اینکه در تقویم رسمی روزی و روزهایی را به نام کسی و چیزی بزنی شاید بد نباشد. امروز که به نام عطار نیشابوری ثبت شده، یاد کار بسیار زیبایی افتادم که سالها پیش برای رادیو نوشتم. از سیمرغ تا سیمرغ با رنج و زحمت و شور و شوق و تلاش ما و تنگ نظری و خساست و حسادت و قدرناشناسی و... برخی مدیران صدا و سیما بلاخره پخش شد و بعدها به صورت کتاب گویا در تارنمای ایرانصدا قرار گرفت و صدها هزاربار شنیده شد. تا مصداق عینی ؛
چراغی را که ایزد برفروزد... باشد.
از آن جمع ناب بزرگانی مانند #پرویز_بهرام و #بیژن_علیمحمدی پرکشیدهاند تا سیمرغ و .. مایی که ماندهایم همچنان مردم دیار حکمت و شاعرانهگی را به سیروسلوک و رفتن دعوت میکنیم دعوتی به تفکر و اشراق ...
باشد که جمع مردم ما و جهان نیز روزی روزگاری #سیمرغ شوند..
این محموعهی دو جلدی ۱۵ ساعته از ایران صدا قابل بارگیری است...
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اینکه در تقویم رسمی روزی و روزهایی را به نام کسی و چیزی بزنی شاید بد نباشد. امروز که به نام عطار نیشابوری ثبت شده، یاد کار بسیار زیبایی افتادم که سالها پیش برای رادیو نوشتم. از سیمرغ تا سیمرغ با رنج و زحمت و شور و شوق و تلاش ما و تنگ نظری و خساست و حسادت و قدرناشناسی و... برخی مدیران صدا و سیما بلاخره پخش شد و بعدها به صورت کتاب گویا در تارنمای ایرانصدا قرار گرفت و صدها هزاربار شنیده شد. تا مصداق عینی ؛
چراغی را که ایزد برفروزد... باشد.
از آن جمع ناب بزرگانی مانند #پرویز_بهرام و #بیژن_علیمحمدی پرکشیدهاند تا سیمرغ و .. مایی که ماندهایم همچنان مردم دیار حکمت و شاعرانهگی را به سیروسلوک و رفتن دعوت میکنیم دعوتی به تفکر و اشراق ...
باشد که جمع مردم ما و جهان نیز روزی روزگاری #سیمرغ شوند..
این محموعهی دو جلدی ۱۵ ساعته از ایران صدا قابل بارگیری است...
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹