▫️ سوسیالیسم سدهی بیستویکم
▫️ و ضرورت جهانیشدنِ سوسیالیستی
نوشتهی: مایکل ای. لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
11 اوت 2020
🔸 کارگران برای به چالشکشیدن مداوم سرمایه لازم است چشماندازی روشن از بدیلی سوسیالیستی داشته باشند که بر محوریتِ شکوفایی انسانی بنا شده باشد. مفهومِ سوسیالیسم سدهی بیستویکم با تمرکز بر سوسیالیسم بهمثابهی نظامی ارگانیک، مثلثی سوسیالیستی از الف) مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، ب) تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران برای ج) اهداف و نیازهای اجتماعی که چنین چشماندازی را در اختیار میگذارد و بر ضرورتِ مبارزه برای گسترش هر سه ضلع این مثلت سوسیالیستی دلالت میکند. اما با توجه به نابرابری عظیم و دسترسیهای نایکسان به میراث اجتماعیِ مشترک ما، پیگیری این پروژه از لحاظ بینالمللی به چه معناست؟ در این مقاله بر ضرورتِ بسطوگسترشِ مفهومی از جهانیشدنِ سوسیالیستی تأکید میکنیم تا جهانیشدن سرمایهداری را به چالش بکشیم.
🔸 با توجه به گسترهی طرد و نابرابری جهانیِ فعلی، چگونه میتوان بدیلی در مقابل جهانیشدن سرمایهداری ساخت؟ اگر کارگران در سراسر جهان تنها در مقام کارگران مزدی با یکدیگر پیوند یابند، منافع فوریشان در تصادم با یکدیگر قرار میگیرد؛ آنها در جهانیشدن سرمایهداری در رقابت با هم قرار دارند ــ رقابت بر سر شغل، درآمد و شرایط کار. هرچقدر هم که به تکاپو و تبوتاب بیافتیم، نمیتوانیم این مسئله را رفعورجوع کنیم، چراکه این نه توهم بلکه واقعیت است. درست است که میتوان ادعا کرد که تمامی کارگران منفعتی مشترک در مقابله با سرمایه دارند، اما باید اذعان کرد که در مقایسه با مبارزهی آنها برای پاسخگویی به نیازهای خود و خانوادههایشان، این منفعت ضرورتاً منفعتی فوری و بلافصل محسوب نمیشود.
🔸 مادامیکه اجازه دهیم سرمایه کارگران مزدی را به رقابت وا دارد، آنها ضرورتاً یکدیگر را رقیب تلقی میکنند. مسلم است که سرمایه از این وضعیت سود میبرد. البته، اتحادیهها اغلب تلاش داشتهاند که با وحدتبخشی به کارگران بهعنوان مزدبگیران، همبستگیای بینالمللی میان آنها علیه دشمن مشترک، یعنی سرمایه، پدید بیاورند. بااینهمه، مادامی که تلاشها برای ساختن وحدت میان کارگران محدود به منافع آنان بهعنوان مزدبگیر باشد، این تلاشها محدود به حوزهای خواهد بود که سرمایه در آن قدرتمندتر است. آیا نباید از اکونومیسم فراتر رفته و راهبرد تازهای را رشد دهیم که ریشه در تصدیق این امر داشته باشد که کارگران صرفاً تکساحتی نیستند و صرفاً مزدبگیر محسوب نمیشوند؟
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1EH
#مایکل_لبویتز #دلشاد_عبادی
#بدیل_سوسیالیستی #جهانی_شدن #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ و ضرورت جهانیشدنِ سوسیالیستی
نوشتهی: مایکل ای. لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
11 اوت 2020
🔸 کارگران برای به چالشکشیدن مداوم سرمایه لازم است چشماندازی روشن از بدیلی سوسیالیستی داشته باشند که بر محوریتِ شکوفایی انسانی بنا شده باشد. مفهومِ سوسیالیسم سدهی بیستویکم با تمرکز بر سوسیالیسم بهمثابهی نظامی ارگانیک، مثلثی سوسیالیستی از الف) مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، ب) تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران برای ج) اهداف و نیازهای اجتماعی که چنین چشماندازی را در اختیار میگذارد و بر ضرورتِ مبارزه برای گسترش هر سه ضلع این مثلت سوسیالیستی دلالت میکند. اما با توجه به نابرابری عظیم و دسترسیهای نایکسان به میراث اجتماعیِ مشترک ما، پیگیری این پروژه از لحاظ بینالمللی به چه معناست؟ در این مقاله بر ضرورتِ بسطوگسترشِ مفهومی از جهانیشدنِ سوسیالیستی تأکید میکنیم تا جهانیشدن سرمایهداری را به چالش بکشیم.
🔸 با توجه به گسترهی طرد و نابرابری جهانیِ فعلی، چگونه میتوان بدیلی در مقابل جهانیشدن سرمایهداری ساخت؟ اگر کارگران در سراسر جهان تنها در مقام کارگران مزدی با یکدیگر پیوند یابند، منافع فوریشان در تصادم با یکدیگر قرار میگیرد؛ آنها در جهانیشدن سرمایهداری در رقابت با هم قرار دارند ــ رقابت بر سر شغل، درآمد و شرایط کار. هرچقدر هم که به تکاپو و تبوتاب بیافتیم، نمیتوانیم این مسئله را رفعورجوع کنیم، چراکه این نه توهم بلکه واقعیت است. درست است که میتوان ادعا کرد که تمامی کارگران منفعتی مشترک در مقابله با سرمایه دارند، اما باید اذعان کرد که در مقایسه با مبارزهی آنها برای پاسخگویی به نیازهای خود و خانوادههایشان، این منفعت ضرورتاً منفعتی فوری و بلافصل محسوب نمیشود.
🔸 مادامیکه اجازه دهیم سرمایه کارگران مزدی را به رقابت وا دارد، آنها ضرورتاً یکدیگر را رقیب تلقی میکنند. مسلم است که سرمایه از این وضعیت سود میبرد. البته، اتحادیهها اغلب تلاش داشتهاند که با وحدتبخشی به کارگران بهعنوان مزدبگیران، همبستگیای بینالمللی میان آنها علیه دشمن مشترک، یعنی سرمایه، پدید بیاورند. بااینهمه، مادامی که تلاشها برای ساختن وحدت میان کارگران محدود به منافع آنان بهعنوان مزدبگیر باشد، این تلاشها محدود به حوزهای خواهد بود که سرمایه در آن قدرتمندتر است. آیا نباید از اکونومیسم فراتر رفته و راهبرد تازهای را رشد دهیم که ریشه در تصدیق این امر داشته باشد که کارگران صرفاً تکساحتی نیستند و صرفاً مزدبگیر محسوب نمیشوند؟
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1EH
#مایکل_لبویتز #دلشاد_عبادی
#بدیل_سوسیالیستی #جهانی_شدن #جامعهی_بدیل #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم سدهی بیستویکم
ضرورت جهانیشدنِ سوسیالیستی نوشتهی: مایکل ای. لبوویتز ترجمهی: دلشاد عبادی ما میبایست فهمی از جهانیشدنِ سوسیالیستی را بسطوگسترش دهیم ــ فهمی که در آن تولیدکنندگان حق تمامی افراد جهان را برای سه…
▫️ پس از اکتبر
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
▫️ بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی
نوشتهی: رولاند بوئِر
ترجمهی: دلشاد عبادی
یکم سپتامبر 2020
📝توضیح «نقد»: نقد شیوهی تولید سرمایهداری، ایدئولوژی بورژوایی و شیوههای گوناگون مناسبات سلطه و استثمار در جهان امروز بیگمان شالودهی چشماندازی رو بهسوی جامعهای رها از سلطه و استثمار است و در افق نگرشی مبارزهجو و رهاییبخش میتواند و باید بهلحاظ نظری، بدون قدرگرایی و خیالپردازیهای ناکجاآبادی، تصاویر و طرحهای دقیقتری از امکانات و سازوکار چنان جامعهای عرضه کند. این وظیفه، بهویژه در مبارزه با تلاشهای ایدئولوژیک و محافظهکارانهای که بر ناممکنبودن چنین چشماندازی پافشاری دارند، اهمیت بهمراتب بیشتری دارد. در ادامه و همراه با نوشتارهای مربوط به بازاندیشی نظریهی ارزش مارکس، چشماندازهای اجتماعیسازی و تجربههای جنبش شورایی و خودگردانی کارگری در جهان، زنجیرهی تازهای از مقالات پیرامون چشمانداز جامعهی آینده و دیدگاههای گوناگون در این قلمرو را با کلیدواژهی #جامعهی_بدیل عرضه کردهایم و امیدواریم با همیاری نویسندگان و مترجمان علاقهمند، آن را هرچه پربارتر سازیم. بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
🔸 یکی از پیامدهای انقلاب روسیه پیدایش نظریه و پراتیکِ سنخ تازهای از دولت بود. درعینحال که اتحاد شوروی نه یک فدراسیون بود و نه دولتـملت، امپراتوری یا قدرت استعمارگر، تعیین اینکه دولتش از چه سنخی بود کماکان وظیفهای دشوار است. این مقاله درپی فراهم آوردن واکاویای نظری (و نه عملی) در باب مسیری است که از آن طریق، امکان نظری دولتی تازه، دولتی سوسیالیستی، ظهور میکند. گام نخست استدلال به نظریههای عمدهتر دولت میپردازد، نظریههایی که البته عمدهی آنها بر وضعیت اروپا تمرکز دارند و به طُرُق گوناگون آن را یک دولتـملت، دولت لیبرالی، دولت سرمایهداری یا دولت بورژوایی میخوانند. جستوجو در دل این نظریهها برای یافتن مطالعات مفصل نظری دربارهی دولت سوسیالیستی بیهوده است. بنابراین، در گام دوم، به نطفههای اولیهی چنین نظریهای میپردازیم که ــ شاید تا اندازهی برخلافانتظار ــ در آثار استالین وجود دارد.
🔸 با اینهمه، این پرسش به قوت خود باقی است: شوروی چه نوع دولتی بود؟ دو رویکرد به این پرسش وجود دارد، یکی نظری و دیگری عملی. من سرسختانه بر سویهی نظری موضوع تمرکز میکنم. به بیان دیگر، رویکرد من تسویهحسابی است نظری برای پیگیری مسیری که از رهگذر آن امکان نظریِ سنخ تازهای از دولت، دولتی سوسیالیستی، میتواند بروز یابد...
🔸 برخلاف سنت کلاسیک که دولت را بر مبنای اصطلاحات تلویحاً (و گاهی آشکارا) الاهیاتی بررسی میکرد و دولت را برخاسته از وضعیت طبیعی میدانست که در جهت خیر عمومی محدودیتهای مشخصی ایجاب میکند، سنت مدرن در بررسی دولت بهواقع با فردریک انگلس آغاز میشود. ممکن است برخی اعتراض کنند که این سنت با ماکس وبر آغاز میشود، اما به زودی درمییابیم که چرا چنین نیست. انگلس در بخشی مهم از «منشاء خانواده»، به این نکات مهم اشاره میکند:
1) دولت برخاسته از جامعهای است که در نتیجهی «جناحهای مخالفِ آشتیناپذیر» که همان «طبقاتِ دارای منافع اقتصادی متعارض» هستند، چندپاره شده است، 2) بنابراین، قدرتی لازم است که «تعارض را تسکین بخشد و آن را در محدودههای ”نظم“ نگاه دارد» تا جامعه ازهم نگسلد و پارهپاره نشود، 3) این قدرت «هرچه بیشتر خود را» از جامعه «جدا میسازد»، تا جایی که دستگاه دولتی، بهعنوان عضوی از جامعه، «برفراز جامعه» قرار میگیرد، 4) دولت به «ابزاری در دست سرمایه برای استثمار کار مزدی» بدل میشود، «سازمانِ طبقهی دارا برای حفاظت خود در برابر طبقهی غیردارا»،5) دولت اتباع خود را، نه بر مبنای قبیله و تبار، که «بر مبنای قلمرو» تقسیم میکند، 6) دولت «قدرتی عمومی مستقر میسازد» که مجزا از جمعیت است و شاملِ «نهتنها افراد مسلح، بلکه ضمائم مادی، زندانها و انواع گوناگونِ نهادهای اجباری» میشود، 7) بهمنظورِ «حفظِ قدرت عمومی، ضروری است که شهروندان مشارکت کنند ــ مالیات»، 8) با ظهور کمونیسم، دولت نیز «مضمحل میشود»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1H9
#رولاند_بوئر #دلشاد_عبادی
#لنین #مارکس #استالین #جامعهی_بدیل #دولت_سوسیالیستی
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پس از اکتبر
بهسوی نظریهی دولت سوسیالیستی نوشتهی: رولاند بوئِر ترجمهی: دلشاد عبادی لنین بیش از هرچیز علاقهمند به دو تقابل دیالکتیکی است که خط وبری آن را نادیده گرفته است، یعنی، تقابل وابستگیـعاملیت و سو…
▫️ نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری
نوشتهی: واسیلیس گرولیوس
ترجمهی: دلشاد عبادی
19 اکتبر 2020
🔸 جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم میدانم؟ از اینرو که در مجموعهآثار مارکس و انگلس، میتوانیم پسزمینهی فلسفیای بیابیم که به ما میفهماند پیشفرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایهداری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستیاش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست میدهد که بنا به آن میتوان مطالبهی براندازیِ نظام سرمایهداری را، مطالبهای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.
🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیشبینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت میدهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پسزمینهی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده میگیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آنرو که باور داشت آینده پیشبینیپذیر نیست، هیچ جزئیاتی دربارهی جامعهی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که میتوان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیشبینیهایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوهبراین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا میبایست همراه با انگلس، این چنین از جانودل تلاش میکردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمیآوردند.
🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهمتر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیمگیری در باب این مسئله که همیاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیهی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوهای روشنتر و انضمامیتر از پیش، آشکار سازم که رابطهی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفهی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازهای را به نظریهی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئلهی اجتماعی» پیوند میزند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالودهای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Np
#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعهی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری
نوشتهی: واسیلیس گرولیوس
ترجمهی: دلشاد عبادی
19 اکتبر 2020
🔸 جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم میدانم؟ از اینرو که در مجموعهآثار مارکس و انگلس، میتوانیم پسزمینهی فلسفیای بیابیم که به ما میفهماند پیشفرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایهداری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستیاش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست میدهد که بنا به آن میتوان مطالبهی براندازیِ نظام سرمایهداری را، مطالبهای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.
🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیشبینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت میدهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پسزمینهی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده میگیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آنرو که باور داشت آینده پیشبینیپذیر نیست، هیچ جزئیاتی دربارهی جامعهی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که میتوان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیشبینیهایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوهبراین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا میبایست همراه با انگلس، این چنین از جانودل تلاش میکردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمیآوردند.
🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهمتر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیمگیری در باب این مسئله که همیاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیهی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوهای روشنتر و انضمامیتر از پیش، آشکار سازم که رابطهی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفهی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازهای را به نظریهی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئلهی اجتماعی» پیوند میزند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالودهای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Np
#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعهی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
سرشتِ ماتریالیستی درک آنها از خودمختاری نوشتهی: واسیلیس گرولیوس ترجمهی: دلشاد عبادی از نظر مارکس دموکراسیْ نمود محسوب میشود، شکلی اجتماعی که محتوایی خاص را پیشانگاشت میگیرد. برای آنکه بتوانی…
▫️ سازمانهای مردمی در کمون پاریس
نوشتهی: یوجین شولکیند
ترجمهی: دلشاد عبادی
12 دسامبر 2020
🔸 مورخان از زمان شکست کمون پاریس در هفتهی خونین ماه می 1871، تفسیرهای عمیقاً متفاوتی از سرشت سیاسی و اجتماعی کمون ارائه دادهاند. بااینحال، بهرغم گسترهی متنوع رویکردها به این مسئله، گرایش عمومی در بررسی کمون همواره به بررسی مدارک و شواهد مرتبط با اقدامات رسمی و بیانیهها، صورتجلسههای نشستهای کمون، روزنامههای پُرتیراژ و روایتهای بهجا مانده از شخصیتهای اصلی کمون محدود بوده است. از سوی دیگر، یا فعالیت گستردهی سازمانهای مردمی را نادیده گرفتهاند یا بهشکلی سطحی به آن پرداختهاند.
🔸 هدف این مقاله جلبِ توجه نسبت به ماهیت عمیقاً فعالانه و تأثیرگذارِ جنبش مردمی کموناردهاست. فعالیتهای مردمی آن شایستگی را دارد که در بحث دربارهی ماهیتِ اجتماعی و اقتصادی کمون جایگاه بس مهمتری را به خود اختصاص دهد، چراکه تأسیس کمون و دفاع از آنْ عمدتاً نتیجهی همین شورواشتیاق مردمی بود که با محاصرهی پاریس از سوی نیروهای پروس در زمستان بعد از آن آغاز شد.
🔸 این مقاله منحصراً به فعالیت مردمیِ کموناردها در پاریس میپردازد، اما همزمان با این وقایع، تظاهرات و نمودهای مردمی روحیهی هواداری از کمون در دیگر شهرهایی که خیزشهای کمونی مشابهی را تجربه کردند یا سایر مراکزِ صنعتیِ سراسر فرانسه نیز بسطوگسترش یافت. پژوهشهای بیشتر در آرشیوهای محلی دربارهی فعالیت بخشهایی از بینالملل اول، روزنامهها، اتحادیهها و باشگاهها، به تصحیح این برداشت رایج اما غلط کمک میکند که کمون را «خیزشی» منحصر به پاریس قلمداد میکند.
🔸 همزمان با افزایش دشواریهای برخاسته از محاصرهی نیروهای پروس در میان مردم شهر، باشگاهها به تریبونی برای بیان نارضایتی از دولت موقت بدل شدند. مشکلات اقتصادی، بهویژه در میان کارگران، به موضوع رایج بحثها بدل شد و به گسترشِ تفکرات برابریطلبانه و سوسیالیستی کمک کرد. همزمان با گسترش این باور که دولت موقت در حال خیانت به ملت بود، این اعتقاد نیز تقویت شد که فقط یک «کمون» میتواند پیرامون خطمشی جنگ تمامعیار بهشکلی مؤثر به سازماندهی مجددِ دفاع بپردازد.
🔸 آشکارا میتوان شاهد بود که الهامبخشِ رهبریِ گروهِ پرنفوذِ اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و کمک به زخمیان برخی اهداف سوسیالیستی بوده است. پوسترها، مصوبات و صورتجلساتِ این اتحادیه حاکی از وجود حمایت مردمی چشمگیری است، از جمله دخالت تعداد زیادی از زنان در تبلیغات سازمان و فعالیتهای مربوط به دفاع مدنی.
🔸 هرچند به دست دادنِ برآوردی دقیق از تمایلات سوسیالیستی دشوار است، ارزیابیهای رایجی نیز که معمولاً بر بررسی روزنامههای مهم، خاطرات و اسناد رسمی کمون متکیاند مشخصاً از منظر توضیحِ سازمانهای مردمی نابسندهاند. همچنین کمیتِ اعلامیههای آشکارا سوسیالیستی را نیز نمیتوان بهخودیخود مبنایی بسنده درنظر گرفت، هرچند بدونشک نمونههای چنین اعلامیههایی کم هم نبودند. بهنظر میرسد عموماً باشگاهها و انجمنها به خوبی دریافته بودند که بدون وجود امنیت نظامی اقدام به اصلاحاتِ اقتصادی پایهای ممکن نیست. در نتیجه، اغلب مباحث بیش از آنکه به برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادیِ متعدد بپردازند، به بهبود اقدامات دفاعی نظامی مربوط میشدند. اما موکول کردن این دست برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی به اولویت ثانویه در مباحث، به معنای فقدان تفکر سوسیالیستی نبود؛ درواقع آگاهی از اهداف غایی سوسیالیستی و مسائل بلافصل مربوط به دفاع نظامی مانعالجمع نبودند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1S7
#یوجین_شولکیند #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: یوجین شولکیند
ترجمهی: دلشاد عبادی
12 دسامبر 2020
🔸 مورخان از زمان شکست کمون پاریس در هفتهی خونین ماه می 1871، تفسیرهای عمیقاً متفاوتی از سرشت سیاسی و اجتماعی کمون ارائه دادهاند. بااینحال، بهرغم گسترهی متنوع رویکردها به این مسئله، گرایش عمومی در بررسی کمون همواره به بررسی مدارک و شواهد مرتبط با اقدامات رسمی و بیانیهها، صورتجلسههای نشستهای کمون، روزنامههای پُرتیراژ و روایتهای بهجا مانده از شخصیتهای اصلی کمون محدود بوده است. از سوی دیگر، یا فعالیت گستردهی سازمانهای مردمی را نادیده گرفتهاند یا بهشکلی سطحی به آن پرداختهاند.
🔸 هدف این مقاله جلبِ توجه نسبت به ماهیت عمیقاً فعالانه و تأثیرگذارِ جنبش مردمی کموناردهاست. فعالیتهای مردمی آن شایستگی را دارد که در بحث دربارهی ماهیتِ اجتماعی و اقتصادی کمون جایگاه بس مهمتری را به خود اختصاص دهد، چراکه تأسیس کمون و دفاع از آنْ عمدتاً نتیجهی همین شورواشتیاق مردمی بود که با محاصرهی پاریس از سوی نیروهای پروس در زمستان بعد از آن آغاز شد.
🔸 این مقاله منحصراً به فعالیت مردمیِ کموناردها در پاریس میپردازد، اما همزمان با این وقایع، تظاهرات و نمودهای مردمی روحیهی هواداری از کمون در دیگر شهرهایی که خیزشهای کمونی مشابهی را تجربه کردند یا سایر مراکزِ صنعتیِ سراسر فرانسه نیز بسطوگسترش یافت. پژوهشهای بیشتر در آرشیوهای محلی دربارهی فعالیت بخشهایی از بینالملل اول، روزنامهها، اتحادیهها و باشگاهها، به تصحیح این برداشت رایج اما غلط کمک میکند که کمون را «خیزشی» منحصر به پاریس قلمداد میکند.
🔸 همزمان با افزایش دشواریهای برخاسته از محاصرهی نیروهای پروس در میان مردم شهر، باشگاهها به تریبونی برای بیان نارضایتی از دولت موقت بدل شدند. مشکلات اقتصادی، بهویژه در میان کارگران، به موضوع رایج بحثها بدل شد و به گسترشِ تفکرات برابریطلبانه و سوسیالیستی کمک کرد. همزمان با گسترش این باور که دولت موقت در حال خیانت به ملت بود، این اعتقاد نیز تقویت شد که فقط یک «کمون» میتواند پیرامون خطمشی جنگ تمامعیار بهشکلی مؤثر به سازماندهی مجددِ دفاع بپردازد.
🔸 آشکارا میتوان شاهد بود که الهامبخشِ رهبریِ گروهِ پرنفوذِ اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و کمک به زخمیان برخی اهداف سوسیالیستی بوده است. پوسترها، مصوبات و صورتجلساتِ این اتحادیه حاکی از وجود حمایت مردمی چشمگیری است، از جمله دخالت تعداد زیادی از زنان در تبلیغات سازمان و فعالیتهای مربوط به دفاع مدنی.
🔸 هرچند به دست دادنِ برآوردی دقیق از تمایلات سوسیالیستی دشوار است، ارزیابیهای رایجی نیز که معمولاً بر بررسی روزنامههای مهم، خاطرات و اسناد رسمی کمون متکیاند مشخصاً از منظر توضیحِ سازمانهای مردمی نابسندهاند. همچنین کمیتِ اعلامیههای آشکارا سوسیالیستی را نیز نمیتوان بهخودیخود مبنایی بسنده درنظر گرفت، هرچند بدونشک نمونههای چنین اعلامیههایی کم هم نبودند. بهنظر میرسد عموماً باشگاهها و انجمنها به خوبی دریافته بودند که بدون وجود امنیت نظامی اقدام به اصلاحاتِ اقتصادی پایهای ممکن نیست. در نتیجه، اغلب مباحث بیش از آنکه به برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادیِ متعدد بپردازند، به بهبود اقدامات دفاعی نظامی مربوط میشدند. اما موکول کردن این دست برنامهریزیهای اجتماعی و اقتصادی به اولویت ثانویه در مباحث، به معنای فقدان تفکر سوسیالیستی نبود؛ درواقع آگاهی از اهداف غایی سوسیالیستی و مسائل بلافصل مربوط به دفاع نظامی مانعالجمع نبودند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1S7
#یوجین_شولکیند #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #بدیل_سوسیالیستی #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سازمانهای مردمی در کمون پاریس
نوشتهی: یوجین شولکیند ترجمهی: دلشاد عبادی یکی از موارد مشخصاً قابلتوجه، حمایت اتحادیههای کارگری از فعالیت کمیسیون کار، صنعت و تجارت بود. این مسئله بهطور مشخص در رابطه با فرمان کمون و فراخوان ب…
▫️ کمون پاریس: بدیل ممکن
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ [در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
17 مارس 2021
🔸 بورژوازی فرانسه همیشه با همه چیز کنار آمده بود. آنها از زمان انقلاب 1789 تنها گروهی بودند که در دورههای رونق ثروتمند شده بودند، درحالی که طبقهی کارگر دائماً سنگ زیرین آسیابِ بحرانها محسوب میشد. اما اعلامِ جمهوری سوم افقهای تازهای را گشود و فرصتی برای تغییر این مسیر فراهم کرد. پروسیها ناپلئون سوم را که در نبردِ سِدان مغلوب شده بود، در 4 سپتامبر 1870 به اسارت گرفتند. اُتو فون بیسمارک در ژانویهی بعد از آن و پس از محاصرهی چهار ماههی پاریس موفق شد فرانسویان را به تسلیم وا دارد و شروط سختگیرانهای را در قرارداد آتشبس به آنها تحمیل کرد. انتخاباتی ملی برگزار شد و آدولف تییر با حمایت اکثریت بزرگی از لژیتیمیستها و اورلئانیستها به عنوان رئیس قوهی مجریه برگزیده شد. بااینحال، در پایتخت که نارضایتی مردمی گستردهتر از هر جای دیگر بود، نیروهای سوسیالیست و جمهوریخواهان رادیکال برندهی میدان بودند. چشمانداز قدرتگرفتنِ دولتی دستراستی که بیاعتنا به بیعدالتی اجتماعی بود و سنگینی بار جنگ را بر دوش بینواترین افراد میانداخت و مترصدِ خلعسلاحِ شهر بود، انقلاب تازهای را در هجدهم مارس باعث شد. تییر و ارتشاش چارهای جز پناه بردن به ورسای نداشتند.
🔸 کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آنها به اصول بنیادین و همچنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلابهای پیشین در سالهای 1789 و 1848 منفک میکرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالتهای ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وامها سه سال عقب افتاد، بیآنکه به بهرهی آنها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بیسرپناه برای اقامت در مسکنهای خالی درخواست دهند. برنامههایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمههای مندرآوردیِ کارگران که صرفاً بهمنظور کاهش دستمزدهای آنها انجام میگرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه میشد و همچنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیرههای غذایی و کاهش قیمتها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانواییها ممنوع و برخی قصابیهای دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمکهای اجتماعی برای بخشهای ضعیفتر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانکهای غذا برای زنان و کودکان بیسرپرست ــ و بحثهایی در رابطه با چگونگی پایاندادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت.
🔸 هرچند زنان هنوز حق رأی یا انتخاب در شورای کمون را نداشتند اما نقشی اساسی در نقدِ نظم اجتماعی ایفا کردند. آنها در موارد بسیاری با تخطی از هنجارهای جامعهی بورژوایی بر هویت جدیدی در تقابل با ارزشهای خانوادهی پدرسالار پای فشردند و با فرارفتن از فضای خصوصی خانگی در سپهر عمومی درگیر شدند. اتحادیهی زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از زخمیان که خاستگاه آن تا اندازهی زیادی مدیون فعالیت خستگیناپذیر الیزابث دیمیتریِف، نخستین عضو بینالملل، بود، عمدتاً درگیرِ شناسایی نبردهای اجتماعیِ راهبردی بود. زنان موفق شدند روسپیخانههای مجاز به ارائه مشروب را تعطیل کنند، برای معلمان زن و مرد حقوق برابری کسب کردند، شعارِ «دستمزد یکسان در ازای کار یکسان» را جا انداختند، خواستار حقوق برابر در ازدواج و بهرسمیت شناختنِ روابط آزادانه میان دو جنس شدند و در اتحادیههای کارگری مجالسی منحصر به زنان راه انداختند. هنگامیکه در میانهی ماه می وضعیت نظامی وخیمتر شد و سربازان ورسای به دروازههای پاریس رسیده بودند، زنان اسلحه به دست گرفتند و گردانهایی مختص به خود شکل دادند. بسیاری از آنان در پشت باریکادها آخرین نفسهایشان را کشیدند. تبلیغاتِ بورژوایی آنان را دستمایهی شرورانهترین حملات قرار داد، آنان را بشکههای نفت مینامید و متهمشان میکرد که در خلال نبردهای خیابانی شهر را به آتش کشیدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-24f
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#کمون_پاریس #جامعهی_بدیل #دولت_پرولتری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمون پاریس: بدیل ممکن
[در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس] نوشتهی: مارچلو موستو ترجمهی: دلشاد عبادی کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتیتر از تغییر سیاسیاند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بود…
▫️ کمیابی و قلمرو آزادی
نوشتهی: مایکل لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
۱۴ آوریل ۲۰۲۱
🔸 مارکس به صورت خلاصه، سرمایهداری را «کلیتی بهمپیوسته» درک میکرد که دائماً درگیر فرآیند تجدیدحیات است، فرآیندی که محصولات مادی و مناسبات اجتماعی را تولید و بازتولید میکند و خود این محصولات و مناسبات نیز پیششرطها و پیشفرضهای تولید هستند. «این شرایط همچون این مناسبات، از سویی پیشفرضهای فرآیند تولید سرمایهداریاند و از سوی دیگر نتایج و مخلوقات آن؛ آنها توأمان از سوی این نظام تولید و بازتولید میشوند». سرمایهداری در قامت نظامی انداموار بهشکلی خودانگیخته مناسبات تولید سرمایهداری را بازتولید میکند (یعنی از سویی سرمایهدار و از سوی دیگر کارگر مزدی) ــ یعنی، مقدمههای ضروری خود را باتولید میکند.
🔸 مسلماً نظامی انداموار یکباره از آسمان نازل نمیشود: «نیروهای بارآور و مناسبات تولیدِ جدید نه از عدم زاده میشوند، نه از آسمان به زمین میافتند و نه از زهدان ایدهی خودمدار پدید میآیند؛ آنها در چارچوب تکامل تولیدِ موجود و در متن روابط مالکیتِ میراثی و سنتی و نیز در رودررویی متضاد با آنها شکل میگیرند». بنابراین، پیش از آنکه این نظام جدید قادر شود مقدمههای خود را تولید کند، با یک فرایند توسعه، فرایند تکوین سروکار داریم: «تکوین یافتن به این کلیت، یکی از وجوه وجودی این فرآیند و نیز تکامل آن است».
🔸 «تکامل همهجانبهی فرد» تحفهای آسمانی که بر ما نازل شود نیست. برای فهم جامعهی تولیدکنندگان همبسته میبایست تشخیص دهیم که توسعهی انسانی نیازمندِ پراتیک است، آنهم پراتیک مداوم. مارکس با آغاز از مفصلبندیاش از مفهومِ پراتیک انقلابی ــ «انطباقِ تغییر شرایط و تغییر فعالیت انسانی یا تغییرِ خود» ــ همواره تأکید میکرد که افراد از رهگذر فعالیتشان و توأمان با تغییر شرایطْ خود نیز تغییر میکنند. خلاصه اینکه ما از رهگذر پراتیکمان خود را تکامل میبخشیم و محصول تمامی فعالیتهایمان هستیم ــ محصول تمامی مبارزاتمان (یا فقدان آنها)، محصول تمامی مناسباتی که ذیل آنها تولید کرده و با یکدیگر تعامل داریم. خلاصه اینکه در هر فعالیت انسانی شاهد یک محصول مشترک هستیم ــ تغییر توأمانِ ابژهی کار و خودِ کارگر.
🔸اما این جامعهی جدید بهمنظور بازتولید خود نیازمند چه اندامهایی است؟ پیشفرضِ جامعهی تولیدکنندگان همبسته وجود مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران و جامعهای همبسته است که در آن تولید در راستای اهداف و نیازهای مشترک صورت میگیرد. بااینهمه، در غیاب سازوکاری واقعی که این ترکیب مشخص از تولید، توزیع و مصرف از طریق آن تحقق یابد، تمامی این موارد صرفاً در حد یک چشمانداز باقی میماند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28i
#مایکل_لبوویتز #دلشاد_عبادی
#جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
#نقد_برنامه_گوتا
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مایکل لبوویتز
ترجمهی: دلشاد عبادی
۱۴ آوریل ۲۰۲۱
🔸 مارکس به صورت خلاصه، سرمایهداری را «کلیتی بهمپیوسته» درک میکرد که دائماً درگیر فرآیند تجدیدحیات است، فرآیندی که محصولات مادی و مناسبات اجتماعی را تولید و بازتولید میکند و خود این محصولات و مناسبات نیز پیششرطها و پیشفرضهای تولید هستند. «این شرایط همچون این مناسبات، از سویی پیشفرضهای فرآیند تولید سرمایهداریاند و از سوی دیگر نتایج و مخلوقات آن؛ آنها توأمان از سوی این نظام تولید و بازتولید میشوند». سرمایهداری در قامت نظامی انداموار بهشکلی خودانگیخته مناسبات تولید سرمایهداری را بازتولید میکند (یعنی از سویی سرمایهدار و از سوی دیگر کارگر مزدی) ــ یعنی، مقدمههای ضروری خود را باتولید میکند.
🔸 مسلماً نظامی انداموار یکباره از آسمان نازل نمیشود: «نیروهای بارآور و مناسبات تولیدِ جدید نه از عدم زاده میشوند، نه از آسمان به زمین میافتند و نه از زهدان ایدهی خودمدار پدید میآیند؛ آنها در چارچوب تکامل تولیدِ موجود و در متن روابط مالکیتِ میراثی و سنتی و نیز در رودررویی متضاد با آنها شکل میگیرند». بنابراین، پیش از آنکه این نظام جدید قادر شود مقدمههای خود را تولید کند، با یک فرایند توسعه، فرایند تکوین سروکار داریم: «تکوین یافتن به این کلیت، یکی از وجوه وجودی این فرآیند و نیز تکامل آن است».
🔸 «تکامل همهجانبهی فرد» تحفهای آسمانی که بر ما نازل شود نیست. برای فهم جامعهی تولیدکنندگان همبسته میبایست تشخیص دهیم که توسعهی انسانی نیازمندِ پراتیک است، آنهم پراتیک مداوم. مارکس با آغاز از مفصلبندیاش از مفهومِ پراتیک انقلابی ــ «انطباقِ تغییر شرایط و تغییر فعالیت انسانی یا تغییرِ خود» ــ همواره تأکید میکرد که افراد از رهگذر فعالیتشان و توأمان با تغییر شرایطْ خود نیز تغییر میکنند. خلاصه اینکه ما از رهگذر پراتیکمان خود را تکامل میبخشیم و محصول تمامی فعالیتهایمان هستیم ــ محصول تمامی مبارزاتمان (یا فقدان آنها)، محصول تمامی مناسباتی که ذیل آنها تولید کرده و با یکدیگر تعامل داریم. خلاصه اینکه در هر فعالیت انسانی شاهد یک محصول مشترک هستیم ــ تغییر توأمانِ ابژهی کار و خودِ کارگر.
🔸اما این جامعهی جدید بهمنظور بازتولید خود نیازمند چه اندامهایی است؟ پیشفرضِ جامعهی تولیدکنندگان همبسته وجود مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، تولید اجتماعیِ سازماندهیشده توسط کارگران و جامعهای همبسته است که در آن تولید در راستای اهداف و نیازهای مشترک صورت میگیرد. بااینهمه، در غیاب سازوکاری واقعی که این ترکیب مشخص از تولید، توزیع و مصرف از طریق آن تحقق یابد، تمامی این موارد صرفاً در حد یک چشمانداز باقی میماند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28i
#مایکل_لبوویتز #دلشاد_عبادی
#جامعهی_بدیل #خودگردانی_کارگری #سوسیالیسم
#نقد_برنامه_گوتا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمیابی و قلمرو آزادی
نوشتهی: مایکل لبوویتز ترجمهی: دلشاد عبادی لنین منبع مستقیم این برداشت از دو مرحله و اصول مشخصاً «سوسیالیستی» بود. لنین با ارجاع به تمایز مارکس در نقد برنامهی گوتا بین جامعهی جدید در ابتدای پیدا…
▫️ میان شکلهای پیشاسرمایهداری و سرمایهداری
▫️ مسئلهی جامعه در گروندریسه
نوشتهی: لوکا باسو
ترجمهی: دلشاد عبادی
26 مه 2021
🔸 با واکاوی مفهوم جامعه در گروندریسه میتوان تمایزهای مشخصی را میان ساختارهای مولد درک کرد. مارکس عمدتاً به ترسیم تاریخ عمومی بشریت، و بهطور مشخص، نظمی که در سراسر تاریخ دنبال شده است علاقهی چندانی نداشت. علاقهمندی مارکس درعوض معطوف به فهم سازوکارهای خاص نظام سرمایهداری بود. به این ترتیب، ما از نظریهای جامع دربارهی صورتبندیهای اجتماعی فاصله میگیریم و به سمت واکاویِ صورتبندی جامعهی سرمایهداری و روشاش در بدلشدن به شیوهی تولید غالب، که با تضادهای مشخصی سرشتنمایی میشود، حرکت میکنیم. نکتهی محوری این احتجاج پژوهشِ شیوهی تولید سرمایهداری در یگانگی و استمرار منحصربهفردش است.
🔸 مارکس سرمایهداری را در شکل مشخصاً تمایزیافتهاش با توجه به صورتبندیهای پیشاسرمایهداری بررسی میکند؛ از همینرو، عناصر سازندهی نظام سرمایهداری را نمیتوان بهشکلی نابهجا و با بیقیدی برای تبیینِ دیگر شیوههای تولید بهکار برد. بااینحال، مسئله این هم نیست که ساختارهای اجتماعی را به ترتیب توالیشان بررسی کنیم، بلکه مقصود بررسی آنها از چشماندازی است که از نظم کنونی، یعنی نظم سرمایهداری، گسسته باشد: «بنابراین، ناممکن بود و خطا بود اگر مقولات اقتصادی را بنا به ترتیبی در پی هم میآوردیم که <منطبق باشد با ترکیبی که> تاریخاً عامل تعیینکننده بودهاند. برعکس، ترتیب و توالی آنها بهوسیلهی رابطهای تعیین میشود که آنها در جامعهی مدرن بورژوایی با یکدیگر دارند و این، از قضا، وارونهی ترتیبیست که آنها بهطور طبیعی ظهور یافتهاند، یا ترتیبی که منطبق با تحول تاریخیشان است». از این منظر، هستهی اصلی استدلال در واکاوی ویژهی شیوهی تولید سرمایهداری نهفته است.
🔸 حالوهوای کلیت بررسی مارکس تحلیلی است نه تاریخی؛ واضح است که مسئله بر سر «توالی» مکانیکی مراحل مختلف نیست. آشکار است که در چنین بازسازی نظریای، با مخاطرهای مواجه میشویم که به فلسفهی تاریخ مربوط میشود، مخاطرهای که در مفصلبندی سیر حرکت از نخستین به سومین اجتماع پیشاسرمایهداری و از آنجا به جامعهی سرمایهداری بروز میکند. مارکس در یکایک این نمونهها (و این مسئله بهصورت مشخص در واکاویاش از فئودالیسم آشکار است) به بررسی تماموکمال تضادهای خاص ساختارهای پیشاسرمایهداری نمیپردازد. بلکه آنها را برای واکاویِ تولید سرمایهداری همچون نقاط ارجاعی سازنده در نظر میگیرد. کار مارکس این نیست که پیش از سرمایهداری، یعنی در «پیشاتاریخ» سرمایه، به ترسیم منطق خطی و یکپارچهی تاریخ بپردازد؛ علاوهبراین، میتوان تصدیق کرد که بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری تنها در اروپا به این ترتیب ظهور کردند: مارکس هرگز قائل نبود که فئودالیسم به سرمایهداری نمیانجامد. قطع نظر از اینها، در این شکلهای پیشاسرمایهداری، «تلقی افراد از خویش نه بهمثابهی کارگر، بلکه همچون مالک است؛ همانا اعضای یک جماعت که در عینحال به کار نیز مشغولاند. هدف این کار آفرینش ارزش نیست … بلکه هدفاش حفظ و بقای مالک منفرد و خانوادهی او و نیز کل مجتمع در این زندگی اجتماعی است».
🔸 طبقه (در معنای دقیق آن) در واکاویِ گروندریسه نشانهی منحصربهفردِ نظامِ سرمایهداری را بازنمایی میکند و مقصود از آن هرگز پایهریزی عنصری نیست که قابل تعمیم به تمامی دورانهای تاریخی باشد. حتی اگر بتوان وجود مناسبات طبقاتی را پیش از سرمایهداری تشخیص داد، کماکان باید توجه داشت که وجودِ تقابل طبقات در شکلهای پیشاسرمایهداری هرگز موجب فرسودن وحدت انسانـزمین نمیشد: تنها سرمایهداری است که موجب فرسودنِ این وحدت شده است. سرمایهداری پایهگذارِ عمدهترین شیوهی تولیدِ حقیقتاً اجتماعی، در معنای گسترده و عام این اصطلاح، است، شیوهی تولیدی که جامعهگرایی در آن خود را بهمثابهی «چهرهی» دیگرِ طبیعت متوالی منفرد جلوه میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2eJ
#لوکا_باسو #دلشاد_عبادی
#پیشاسرمایهداری #سرمایهداری
#انباشت_اولیه #گروندریسه
🖋@naghd_com
▫️ مسئلهی جامعه در گروندریسه
نوشتهی: لوکا باسو
ترجمهی: دلشاد عبادی
26 مه 2021
🔸 با واکاوی مفهوم جامعه در گروندریسه میتوان تمایزهای مشخصی را میان ساختارهای مولد درک کرد. مارکس عمدتاً به ترسیم تاریخ عمومی بشریت، و بهطور مشخص، نظمی که در سراسر تاریخ دنبال شده است علاقهی چندانی نداشت. علاقهمندی مارکس درعوض معطوف به فهم سازوکارهای خاص نظام سرمایهداری بود. به این ترتیب، ما از نظریهای جامع دربارهی صورتبندیهای اجتماعی فاصله میگیریم و به سمت واکاویِ صورتبندی جامعهی سرمایهداری و روشاش در بدلشدن به شیوهی تولید غالب، که با تضادهای مشخصی سرشتنمایی میشود، حرکت میکنیم. نکتهی محوری این احتجاج پژوهشِ شیوهی تولید سرمایهداری در یگانگی و استمرار منحصربهفردش است.
🔸 مارکس سرمایهداری را در شکل مشخصاً تمایزیافتهاش با توجه به صورتبندیهای پیشاسرمایهداری بررسی میکند؛ از همینرو، عناصر سازندهی نظام سرمایهداری را نمیتوان بهشکلی نابهجا و با بیقیدی برای تبیینِ دیگر شیوههای تولید بهکار برد. بااینحال، مسئله این هم نیست که ساختارهای اجتماعی را به ترتیب توالیشان بررسی کنیم، بلکه مقصود بررسی آنها از چشماندازی است که از نظم کنونی، یعنی نظم سرمایهداری، گسسته باشد: «بنابراین، ناممکن بود و خطا بود اگر مقولات اقتصادی را بنا به ترتیبی در پی هم میآوردیم که <منطبق باشد با ترکیبی که> تاریخاً عامل تعیینکننده بودهاند. برعکس، ترتیب و توالی آنها بهوسیلهی رابطهای تعیین میشود که آنها در جامعهی مدرن بورژوایی با یکدیگر دارند و این، از قضا، وارونهی ترتیبیست که آنها بهطور طبیعی ظهور یافتهاند، یا ترتیبی که منطبق با تحول تاریخیشان است». از این منظر، هستهی اصلی استدلال در واکاوی ویژهی شیوهی تولید سرمایهداری نهفته است.
🔸 حالوهوای کلیت بررسی مارکس تحلیلی است نه تاریخی؛ واضح است که مسئله بر سر «توالی» مکانیکی مراحل مختلف نیست. آشکار است که در چنین بازسازی نظریای، با مخاطرهای مواجه میشویم که به فلسفهی تاریخ مربوط میشود، مخاطرهای که در مفصلبندی سیر حرکت از نخستین به سومین اجتماع پیشاسرمایهداری و از آنجا به جامعهی سرمایهداری بروز میکند. مارکس در یکایک این نمونهها (و این مسئله بهصورت مشخص در واکاویاش از فئودالیسم آشکار است) به بررسی تماموکمال تضادهای خاص ساختارهای پیشاسرمایهداری نمیپردازد. بلکه آنها را برای واکاویِ تولید سرمایهداری همچون نقاط ارجاعی سازنده در نظر میگیرد. کار مارکس این نیست که پیش از سرمایهداری، یعنی در «پیشاتاریخ» سرمایه، به ترسیم منطق خطی و یکپارچهی تاریخ بپردازد؛ علاوهبراین، میتوان تصدیق کرد که بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری تنها در اروپا به این ترتیب ظهور کردند: مارکس هرگز قائل نبود که فئودالیسم به سرمایهداری نمیانجامد. قطع نظر از اینها، در این شکلهای پیشاسرمایهداری، «تلقی افراد از خویش نه بهمثابهی کارگر، بلکه همچون مالک است؛ همانا اعضای یک جماعت که در عینحال به کار نیز مشغولاند. هدف این کار آفرینش ارزش نیست … بلکه هدفاش حفظ و بقای مالک منفرد و خانوادهی او و نیز کل مجتمع در این زندگی اجتماعی است».
🔸 طبقه (در معنای دقیق آن) در واکاویِ گروندریسه نشانهی منحصربهفردِ نظامِ سرمایهداری را بازنمایی میکند و مقصود از آن هرگز پایهریزی عنصری نیست که قابل تعمیم به تمامی دورانهای تاریخی باشد. حتی اگر بتوان وجود مناسبات طبقاتی را پیش از سرمایهداری تشخیص داد، کماکان باید توجه داشت که وجودِ تقابل طبقات در شکلهای پیشاسرمایهداری هرگز موجب فرسودن وحدت انسانـزمین نمیشد: تنها سرمایهداری است که موجب فرسودنِ این وحدت شده است. سرمایهداری پایهگذارِ عمدهترین شیوهی تولیدِ حقیقتاً اجتماعی، در معنای گسترده و عام این اصطلاح، است، شیوهی تولیدی که جامعهگرایی در آن خود را بهمثابهی «چهرهی» دیگرِ طبیعت متوالی منفرد جلوه میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2eJ
#لوکا_باسو #دلشاد_عبادی
#پیشاسرمایهداری #سرمایهداری
#انباشت_اولیه #گروندریسه
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
میان شکلهای پیشاسرمایهداری و سرمایهداری
مسئلهی جامعه در گروندریسه نوشتهی: لوکا باسو ترجمهی: دلشاد عبادی میتوان تصدیق کرد که مفهوم جامعه، در معنای دقیق کلمه، تنها به جامعهی بورژوایی مربوط میشود، مادامیکه با مقیاس مبادلهی انداموار…
▫️ بعدازظهری با آلتوسر
▫️ دیدار آلتوسر با هیئتتحریریهی مجلهی نیولفتریویو - تابستان 1977
نوشتهی: پری اندرسون
ترجمهی: دلشاد عبادی
6 ژوئن 2021
🔸 آلتوسر و همسرش، هلن ریتمن، چند روزی برای ملاقات با دوستشان ماتا، نقاش سورئالیستِ شیلیایی، در لندن بودند. این نخستین سفر آلتوسر به انگلستان بود. از آنجا که آلتوسر مشغول نوشتن مقالهای دربارهی گرامشی برای مجلهی ریناشیهتا بود، بهنظر میرسید که توجهاش به مقالهای دربارهی گرامشی در شمارهی 100 نیولفت ریویو جلب شده است. فرصتی پیش آمد که گفتوگویی چهار ساعته با او داشته باشیم.
🔸 آلتوسر بهطور کلی به مسائل مربوط به زندگینامهی شخصیاش علاقهای نشان نمیداد. سوالات خصوصی دربارهی گذشتهاش، هرچند بیپاسخ نمیماند، اما پاسخها محتاطانه بود. دو تجربهی اصلی جوانیاش، یکی به کاتولیسیسم و علاقهی آن زمانش به «مسئلهی اجتماعی» (که در رابطه با یکی کنایهوار سخن میگفت) مربوط میشد و دیگری به تجربهی پنجسالهی زندانیشدن او در آلمان، در خلال جنگ. تحصیلاتش مشابه با ریموند ویلیامز و هابسبام در اثر جنگ با وقفهای دچار شد که بار دیگر در 1945 آن را از سر گرفت. او در آن زمان، به جز شرکت در چند سخنرانی مرلوپونتی، تحصیلات فلسفی چندانی را از سر نگذرانده بود. به نظر میرسد که علت پیوستنش به حزب در 1948، نه دستاوردهای انقلاب چین یا بحران چکسلواکی، بلکه نتیجهی روند تکاملی تدریجی از 1945 به بعد (و همچنین در نتیجهی جنگ داخلی اسپانیا) بوده که البته عواملی شخصی نیز در این میان مؤثر بودهاند (آشنایی با همسرش که البته بهگمانم علاقهای به صحبت دربارهاش نداشت).
🔸 از نظر او امروزه باید قدردانِ فرناندو کلودین بود که بسیار زودتر متوجه عمقِ بحرانِ نظریهی مارکسیستی شده بود ــ هرچند نتوانست با آن مواجههای فلسفی داشته باشد. آلتوسر معتقد بود که این شرایط واقعاً موجب نوعی بدبینی در تفکرش شده بود (اشارهای به ملاحظاتی دربارهی مارکسیسم غربی که گویا ترجمهی فصلی از آن را خوانده بود)، بدبینیای که البته در سایرین نیز وجود داشت. او پس از انتشار آخرین مقالهاش دربارهی کنگرهی بیستودومِ حزب کمونیست فرانسه (در ادامه دربارهاش صحبت خواهیم کرد)، اینک مشغول نوشتن مقالهای جدلی دربارهی گرامشی است که قرار است در مجلهی ریناشیهتا منتشر شود، مقالهای که به گفتهی خودِ او بیشباهت به سیر استدلالِ مقالهی نیولفتریویو (نقد ایدهی هژمونی) نیست، اما بیشتر جنبهای فلسفی دارد تا تاریخی. همچنین اشاره کرد که شاید دستِ آخر از انتشارش منصرف شود، چرا که زیادی گزنده و نهچندان سنجیده از آب درآمده است. او علاوهبراین، گریزی به این مسئله زد که دلش میخواهد کتابی کوتاه و فشرده دربارهی وضع فعلیِ دولت سرمایهداری بنویسد که مناسب مخاطب عام و انتشار گسترده باشد...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2hr
#پری_اندرسون #دلشاد_عبادی #آلتوسر
#فرهنگ #چین #گرامشی #تروتسکی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دیدار آلتوسر با هیئتتحریریهی مجلهی نیولفتریویو - تابستان 1977
نوشتهی: پری اندرسون
ترجمهی: دلشاد عبادی
6 ژوئن 2021
🔸 آلتوسر و همسرش، هلن ریتمن، چند روزی برای ملاقات با دوستشان ماتا، نقاش سورئالیستِ شیلیایی، در لندن بودند. این نخستین سفر آلتوسر به انگلستان بود. از آنجا که آلتوسر مشغول نوشتن مقالهای دربارهی گرامشی برای مجلهی ریناشیهتا بود، بهنظر میرسید که توجهاش به مقالهای دربارهی گرامشی در شمارهی 100 نیولفت ریویو جلب شده است. فرصتی پیش آمد که گفتوگویی چهار ساعته با او داشته باشیم.
🔸 آلتوسر بهطور کلی به مسائل مربوط به زندگینامهی شخصیاش علاقهای نشان نمیداد. سوالات خصوصی دربارهی گذشتهاش، هرچند بیپاسخ نمیماند، اما پاسخها محتاطانه بود. دو تجربهی اصلی جوانیاش، یکی به کاتولیسیسم و علاقهی آن زمانش به «مسئلهی اجتماعی» (که در رابطه با یکی کنایهوار سخن میگفت) مربوط میشد و دیگری به تجربهی پنجسالهی زندانیشدن او در آلمان، در خلال جنگ. تحصیلاتش مشابه با ریموند ویلیامز و هابسبام در اثر جنگ با وقفهای دچار شد که بار دیگر در 1945 آن را از سر گرفت. او در آن زمان، به جز شرکت در چند سخنرانی مرلوپونتی، تحصیلات فلسفی چندانی را از سر نگذرانده بود. به نظر میرسد که علت پیوستنش به حزب در 1948، نه دستاوردهای انقلاب چین یا بحران چکسلواکی، بلکه نتیجهی روند تکاملی تدریجی از 1945 به بعد (و همچنین در نتیجهی جنگ داخلی اسپانیا) بوده که البته عواملی شخصی نیز در این میان مؤثر بودهاند (آشنایی با همسرش که البته بهگمانم علاقهای به صحبت دربارهاش نداشت).
🔸 از نظر او امروزه باید قدردانِ فرناندو کلودین بود که بسیار زودتر متوجه عمقِ بحرانِ نظریهی مارکسیستی شده بود ــ هرچند نتوانست با آن مواجههای فلسفی داشته باشد. آلتوسر معتقد بود که این شرایط واقعاً موجب نوعی بدبینی در تفکرش شده بود (اشارهای به ملاحظاتی دربارهی مارکسیسم غربی که گویا ترجمهی فصلی از آن را خوانده بود)، بدبینیای که البته در سایرین نیز وجود داشت. او پس از انتشار آخرین مقالهاش دربارهی کنگرهی بیستودومِ حزب کمونیست فرانسه (در ادامه دربارهاش صحبت خواهیم کرد)، اینک مشغول نوشتن مقالهای جدلی دربارهی گرامشی است که قرار است در مجلهی ریناشیهتا منتشر شود، مقالهای که به گفتهی خودِ او بیشباهت به سیر استدلالِ مقالهی نیولفتریویو (نقد ایدهی هژمونی) نیست، اما بیشتر جنبهای فلسفی دارد تا تاریخی. همچنین اشاره کرد که شاید دستِ آخر از انتشارش منصرف شود، چرا که زیادی گزنده و نهچندان سنجیده از آب درآمده است. او علاوهبراین، گریزی به این مسئله زد که دلش میخواهد کتابی کوتاه و فشرده دربارهی وضع فعلیِ دولت سرمایهداری بنویسد که مناسب مخاطب عام و انتشار گسترده باشد...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2hr
#پری_اندرسون #دلشاد_عبادی #آلتوسر
#فرهنگ #چین #گرامشی #تروتسکی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بعدازظهری با آلتوسر
دیدار با هیئتتحریریهی « نیو لفت ریویو» نوشتهی: پری اندرسون ترجمهی: دلشاد عبادی آلتوسر نیز در حزب منزوی، و موقعیتش محل تردید بود. وقتی قصد داشت در ماه آوریل سخنرانیای برای اتحادیه دانشجویان کمو…
▫️ مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزشهای کار
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: حسین اوزِل
ترجمهی: دلشاد عبادی
15 ژوئیه 2021
🔸 نظریهی کارپایهی ارزش نزد مارکس به دو دلیل ضروری است: نخست، از منظری هستیشناختی، نظریهی ارزش نشان میدهد که قدرت دگرگونسازِ انسانی (قدرت نوع اول) به چه ترتیب به قدرت بهمثابهی سلطه و استثمار (قدرت نوع دوم) بدل میشود. از منظری معرفتشناختی، نظریهی ارزش میتواند رمزورازِ فرایندهای بیگانگی و بتوارگی را که انسانها از رهگذر آنها به حاملانِ کار مجرد بدل میشوند بزداید و به ما کمک کند که واقعیتِ وارونهی سرمایهداری را واژگون سازیم.
🔸 این مقاله تلاشی است در جهت ارائهی دفاعیهای «متافیزیکی» از نظریهی کارپایهی ارزش، یا تعریفِ کارپایهی ارزش، و این استدلال که ارزش، بهمعنای چیزی که به موجودیتی متافیزیکی در پسِ قیمتهای تولید اشاره دارد و آنها را تنظیم میکند، برای فهمی درخور از واکاوی مارکس از سرمایهداری ضروری است. اما دفاع از این ضرورت را از این منظر پیش نبردهایم که آیا در نظامی مارکسی بهمنظور استنتاج نرخ سود و قیمتهای تولید، قائل بودن به ارزشهای کار ضروری است یا خیر، بلکه دفاعیه از این منظرِ متافیزیکی اقامه میشود که مدعی است، نظریه یا تعریف کارپایهی ارزش میتواند تبیین کند که در سرمایهداری بهچهنحوی قدرتِ دگرگونسازِ موجودات انسانی از رهگذر فرایندهای دوگانهی بیگانگی و بتوارگی از آنها جداشده و بر زندگی آنها سلطه پیدا کرده است.
🔸 از این منظر، در این مقاله به دو مزیت مهم نظریهی کارپایهی ارزش تأکید کردهایم: نخست، این نظریه از چشماندازی هستیشناختی، میتواند میان مفهوم قدرت، که به عاملیت انسانی اشاره دارد، و محوریتِ نیروی کار، هم در پراکسیس انسانی و هم در سرمایهداری، پیوندی برقرار سازد: مفهوم ارزشهای کار بهمثابهی بخشی از «تصور پیشاعلمیِ» مارکس ، نخست، این نظریه، از منظری اخلاقی، نشان میدهد که مبنای مناسب برای «ارزش» چه چیزی است، و دوم، از منظری اجتماعیـنظری، نشان میدهد که قدرت دگرگونساز انسانی (قدرت نوع اول) چگونه در سرمایهداری از رهگذر بیگانگی و بتوارگی کالا به مناسباتِ سلطه و استثمار (یعنی به مناسباتِ قدرت نوع دوم) بدل میشود. دوم، نظریهی کارپایهی ارزش از چشماندازی معرفتشناختی، مارکس قادر به گشودن «رمزوراز» فرایندهای بیگانگی، بتوارگی و شیءوارگی است، یعنی فرایندهایی که موجودات انسانی از رهگذر آنها به «حاملان» کار انتزاعی تقلیل مییابند. این چشمانداز به ما کمک میکند تا واقعیت وارونهی سرمایهداری را «واژگون» ساخته و درکی تمامعیار از مناسبات اجتماعیِ واقعی و بنیادی، بهمثابهی تجلیاتی انسانی، به دست آوریم.
🔸 به این منظور، در این مقاله به بررسیِ درک مارکس از این دو بُعدِ قدرت و پیامدهای آن برای نظریهی اجتماعیِ او در نسبت با نظریهی کارپایهی ارزش پرداختهایم. در بخش نخست، بر مبنای رویکرد فلسفی و تاریخیِ مارکس به بحث از اهمیت نیروی کار بهمثابهی مادهی ارزش پرداختهایم. در بخش دوم نیز دو بُعدِ مفهوم قدرت و رابطهی آن با نظریهی اجتماعیِ مارکس به بحث گذاشته شده است. در بخش آخر، بر مبنای واکاوی مارکس از سرمایهداری، به این بحث میپردازیم که نیروی کار به چه ترتیب به یک انتزاع بدل شده و، از رهگذرِ به دام انداختنِ موجودات انسانی در مناسبات قدرت نوع دوم، بر آنها سلطه مییابد. در بخش جمعبندی نیز به برخی مزیتهای معرفتشناختیِ نظریهی کارپایهی ارزش اشاره میکنیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2ny
#نقد_نگری #حسین_اوزل #دلشاد_عبادی
#نظریهی_ارزش #مارکس #میشل_فوکو #نیروی_کار #ری_باسکار
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: حسین اوزِل
ترجمهی: دلشاد عبادی
15 ژوئیه 2021
🔸 نظریهی کارپایهی ارزش نزد مارکس به دو دلیل ضروری است: نخست، از منظری هستیشناختی، نظریهی ارزش نشان میدهد که قدرت دگرگونسازِ انسانی (قدرت نوع اول) به چه ترتیب به قدرت بهمثابهی سلطه و استثمار (قدرت نوع دوم) بدل میشود. از منظری معرفتشناختی، نظریهی ارزش میتواند رمزورازِ فرایندهای بیگانگی و بتوارگی را که انسانها از رهگذر آنها به حاملانِ کار مجرد بدل میشوند بزداید و به ما کمک کند که واقعیتِ وارونهی سرمایهداری را واژگون سازیم.
🔸 این مقاله تلاشی است در جهت ارائهی دفاعیهای «متافیزیکی» از نظریهی کارپایهی ارزش، یا تعریفِ کارپایهی ارزش، و این استدلال که ارزش، بهمعنای چیزی که به موجودیتی متافیزیکی در پسِ قیمتهای تولید اشاره دارد و آنها را تنظیم میکند، برای فهمی درخور از واکاوی مارکس از سرمایهداری ضروری است. اما دفاع از این ضرورت را از این منظر پیش نبردهایم که آیا در نظامی مارکسی بهمنظور استنتاج نرخ سود و قیمتهای تولید، قائل بودن به ارزشهای کار ضروری است یا خیر، بلکه دفاعیه از این منظرِ متافیزیکی اقامه میشود که مدعی است، نظریه یا تعریف کارپایهی ارزش میتواند تبیین کند که در سرمایهداری بهچهنحوی قدرتِ دگرگونسازِ موجودات انسانی از رهگذر فرایندهای دوگانهی بیگانگی و بتوارگی از آنها جداشده و بر زندگی آنها سلطه پیدا کرده است.
🔸 از این منظر، در این مقاله به دو مزیت مهم نظریهی کارپایهی ارزش تأکید کردهایم: نخست، این نظریه از چشماندازی هستیشناختی، میتواند میان مفهوم قدرت، که به عاملیت انسانی اشاره دارد، و محوریتِ نیروی کار، هم در پراکسیس انسانی و هم در سرمایهداری، پیوندی برقرار سازد: مفهوم ارزشهای کار بهمثابهی بخشی از «تصور پیشاعلمیِ» مارکس ، نخست، این نظریه، از منظری اخلاقی، نشان میدهد که مبنای مناسب برای «ارزش» چه چیزی است، و دوم، از منظری اجتماعیـنظری، نشان میدهد که قدرت دگرگونساز انسانی (قدرت نوع اول) چگونه در سرمایهداری از رهگذر بیگانگی و بتوارگی کالا به مناسباتِ سلطه و استثمار (یعنی به مناسباتِ قدرت نوع دوم) بدل میشود. دوم، نظریهی کارپایهی ارزش از چشماندازی معرفتشناختی، مارکس قادر به گشودن «رمزوراز» فرایندهای بیگانگی، بتوارگی و شیءوارگی است، یعنی فرایندهایی که موجودات انسانی از رهگذر آنها به «حاملان» کار انتزاعی تقلیل مییابند. این چشمانداز به ما کمک میکند تا واقعیت وارونهی سرمایهداری را «واژگون» ساخته و درکی تمامعیار از مناسبات اجتماعیِ واقعی و بنیادی، بهمثابهی تجلیاتی انسانی، به دست آوریم.
🔸 به این منظور، در این مقاله به بررسیِ درک مارکس از این دو بُعدِ قدرت و پیامدهای آن برای نظریهی اجتماعیِ او در نسبت با نظریهی کارپایهی ارزش پرداختهایم. در بخش نخست، بر مبنای رویکرد فلسفی و تاریخیِ مارکس به بحث از اهمیت نیروی کار بهمثابهی مادهی ارزش پرداختهایم. در بخش دوم نیز دو بُعدِ مفهوم قدرت و رابطهی آن با نظریهی اجتماعیِ مارکس به بحث گذاشته شده است. در بخش آخر، بر مبنای واکاوی مارکس از سرمایهداری، به این بحث میپردازیم که نیروی کار به چه ترتیب به یک انتزاع بدل شده و، از رهگذرِ به دام انداختنِ موجودات انسانی در مناسبات قدرت نوع دوم، بر آنها سلطه مییابد. در بخش جمعبندی نیز به برخی مزیتهای معرفتشناختیِ نظریهی کارپایهی ارزش اشاره میکنیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2ny
#نقد_نگری #حسین_اوزل #دلشاد_عبادی
#نظریهی_ارزش #مارکس #میشل_فوکو #نیروی_کار #ری_باسکار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزشهای کار
نوشتهی: حسین اوزِل ترجمهی: دلشاد عبادی این نکته که نیروی کارْ نقشی محوری در پراکسیس دارد نشاندهندهی مبنای اخلاقیِ نظریهی کارپایهی ارزش است. ارزش، بهمثابهی مفهومی اخلاقی، همبستهی درک ارسطو…
▫️ ورای پارادایمهای فناورانه و اجتماعی
▫️ قرائتی سیاسی از کار مجرد بهمثابهی جوهر ارزش
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: ماسیمو دیآنجلیس
ترجمهی: دلشاد عبادی
29 اوت 2021
🔸 بهرغم تفاوتهای بسیار در میان نویسندگان مارکسیست، بهنظر میرسد که میان آنها توافقی بنیادین در رابطه با این موضوع وجود دارد که موضوعِ آثار مارکس مناسبات اجتماعی و بهطور مشخص، مناسبات اجتماعی درون سرمایهداری است. بااینحال، بهمحض اینکه مؤلفان متفاوت از شرح عمومی آثار مارکس به مطالعاتِ مشخص در رابطه با مقولات متفاوتِ او، مثل ارزش، بتوارگی کالا، نرخ سود و غیره، میرسند همین اجماع ضمنی نیز از بین میرود. در اغلب این مطالعات، مقولات بهکار رفته حیاتی از آن خویش مییابند و سرشت اجتماعی آنها، یعنی این امر که این مقولاتْ مناسباتی اجتماعی را بازنمایی میکنند، بهلحاظ اکتشافی صرفاً از اعتباری حاشیهای برخوردار میشوند.
🔸 من در این مقاله رویکردی را به مقولهی ارزش ارائه میدهم که مناسباتِ سرمایهـکار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار میدهد. بهطور مشخص، استدلال خواهم کرد که مقولهی کار مجرد، یعنی جوهر ارزش، چیزی نیست جز بازنمایی تحلیلیِ مناسبات طبقاتی ستیزهآمیزِ کار. تفسیری که اینجا ارائه میدهم، متفاوت است با تفسیری که برای سهولت ــ و با تأسی از دِوِروی ــ آن را پارادایمهای فناورانه و اجتماعی مینامم. هرچند این رویکردها متفاوت با یکدیگرند، هر دو از خطای ادراکی مشابهی رنج میبرند، به این معنا که هر دو مبارزهی طبقاتی را بیرون از کار مجرد بازنمایی میکنند، درحالیکه در صورتبندی من، کار مجردْ هستهی بنیادینی محسوب میشود که جامعهی سرمایهداری بر مبنای آن ساخته شده است. امیدوارم بتوانم با تثبیت مجددِ محوریتِ کار مجرد در گفتمانِ مارکس و با نمایش اینکه محوریت یادشده چگونه سرشت عمومی سلطهی سرمایهداری و مبارزه علیه آن را تعریف میکند، در زمینهی وارد کردن مجدد قرائتی سیاسی از مقولات مارکس در بحث ارزش مشارکت داشته باشم.
🔸 در بخش دوم، به دو نکتهی مربوط به هم میپردازم. نخست اینکه جوهر ارزش، یعنی کار مجرد، چیزی نیست جز کار در شکل سرمایهداری. دوم، کار مجرد، یعنی کار در شکل سرمایهداری، چیزی نیست جز رابطهای مبارزهمحور. یعنی، مقولهی ارزش که مارکس آن را بهکار میگیرد، مقولهای متعلق به مبارزهی طبقاتی است. در بخش سوم به بحث از رابطهی بین کار مجرد، و از همینرو ارزش، و شکل ارزش، ارزش مبادلهای و پول میپردازم و درعینحال، بهشکلی انتقادی به ارزیابی آنچه «پارادایم اجتماعی» مینامند میپردازم. مسئلهی رابطهی بین ارزش و شکل ارزش، آشکارا مسئلهی بتوارگی کالایی را به میان میکشد که در این مقاله نمیتوانم به آن بپردازم اما در جای دیگر به آن پرداختهام.. در بخش سوم، همچنین ارزیابیای انتقادی از پارادایم موسوم به «پارادایم فناورانه» نیز ارائه خواهم کرد.
🔸 نخست، مسئلهی ماهیت عامِ استبدادِ نظام اجتماعیای است که با عنوان سرمایهداری شناخته میشود. اگر بتوانیم این استبداد را به مثابهی تحمیل یک رابطهی کار تشخیص دهیم که خصلتهای آن در واکاویِ کار مجرد مشخص شدند، آنگاه میتوان با وضوحی تمامعیار دربارهی سرشت عامِ جامعهای پساسرمایهداری سخن گفت. پذیرش این واکاوی به معنای آن است که دیگر خبری از دوگانهی «برنامه» در مقابل «بازار» نیست که رادیکالیسم ما را تعدیل کند. دیگر شکل اجتماعی خاص و تازهای که صرفاً از تحمیلِ ماهیتی یکسان برخاسته باشد نمیتواند ما را مسحور کند. چرا که به قول مارکس جوان، اگر «رادیکال بودن به معنای درک ریشهای چیزها» باشد و «ریشهی انسانْ خودِ انسان» باشد، آنگاه تنها راه چاره برای رویارویی با جامعهای که از طریق فروکاستن کل زندگی به کار از زندگی انسانزدایی میکند فرارفتن رادیکال از آن است. دوم، نشان دادن این مسئله، دقیقاً ذیل مقولهی بنیادینی که ماهیتِ سرمایهداری را تعریف میکند، معادل است با بازنماییِ تلویحیِ نطفهی شورش...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2sD
#نقد_نگری #ماسیمو_دیآنجلیس #دلشاد_عبادی
#مبارزه_طبقاتی #نظریه_ارزش #سوسیالیسم #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ قرائتی سیاسی از کار مجرد بهمثابهی جوهر ارزش
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: ماسیمو دیآنجلیس
ترجمهی: دلشاد عبادی
29 اوت 2021
🔸 بهرغم تفاوتهای بسیار در میان نویسندگان مارکسیست، بهنظر میرسد که میان آنها توافقی بنیادین در رابطه با این موضوع وجود دارد که موضوعِ آثار مارکس مناسبات اجتماعی و بهطور مشخص، مناسبات اجتماعی درون سرمایهداری است. بااینحال، بهمحض اینکه مؤلفان متفاوت از شرح عمومی آثار مارکس به مطالعاتِ مشخص در رابطه با مقولات متفاوتِ او، مثل ارزش، بتوارگی کالا، نرخ سود و غیره، میرسند همین اجماع ضمنی نیز از بین میرود. در اغلب این مطالعات، مقولات بهکار رفته حیاتی از آن خویش مییابند و سرشت اجتماعی آنها، یعنی این امر که این مقولاتْ مناسباتی اجتماعی را بازنمایی میکنند، بهلحاظ اکتشافی صرفاً از اعتباری حاشیهای برخوردار میشوند.
🔸 من در این مقاله رویکردی را به مقولهی ارزش ارائه میدهم که مناسباتِ سرمایهـکار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار میدهد. بهطور مشخص، استدلال خواهم کرد که مقولهی کار مجرد، یعنی جوهر ارزش، چیزی نیست جز بازنمایی تحلیلیِ مناسبات طبقاتی ستیزهآمیزِ کار. تفسیری که اینجا ارائه میدهم، متفاوت است با تفسیری که برای سهولت ــ و با تأسی از دِوِروی ــ آن را پارادایمهای فناورانه و اجتماعی مینامم. هرچند این رویکردها متفاوت با یکدیگرند، هر دو از خطای ادراکی مشابهی رنج میبرند، به این معنا که هر دو مبارزهی طبقاتی را بیرون از کار مجرد بازنمایی میکنند، درحالیکه در صورتبندی من، کار مجردْ هستهی بنیادینی محسوب میشود که جامعهی سرمایهداری بر مبنای آن ساخته شده است. امیدوارم بتوانم با تثبیت مجددِ محوریتِ کار مجرد در گفتمانِ مارکس و با نمایش اینکه محوریت یادشده چگونه سرشت عمومی سلطهی سرمایهداری و مبارزه علیه آن را تعریف میکند، در زمینهی وارد کردن مجدد قرائتی سیاسی از مقولات مارکس در بحث ارزش مشارکت داشته باشم.
🔸 در بخش دوم، به دو نکتهی مربوط به هم میپردازم. نخست اینکه جوهر ارزش، یعنی کار مجرد، چیزی نیست جز کار در شکل سرمایهداری. دوم، کار مجرد، یعنی کار در شکل سرمایهداری، چیزی نیست جز رابطهای مبارزهمحور. یعنی، مقولهی ارزش که مارکس آن را بهکار میگیرد، مقولهای متعلق به مبارزهی طبقاتی است. در بخش سوم به بحث از رابطهی بین کار مجرد، و از همینرو ارزش، و شکل ارزش، ارزش مبادلهای و پول میپردازم و درعینحال، بهشکلی انتقادی به ارزیابی آنچه «پارادایم اجتماعی» مینامند میپردازم. مسئلهی رابطهی بین ارزش و شکل ارزش، آشکارا مسئلهی بتوارگی کالایی را به میان میکشد که در این مقاله نمیتوانم به آن بپردازم اما در جای دیگر به آن پرداختهام.. در بخش سوم، همچنین ارزیابیای انتقادی از پارادایم موسوم به «پارادایم فناورانه» نیز ارائه خواهم کرد.
🔸 نخست، مسئلهی ماهیت عامِ استبدادِ نظام اجتماعیای است که با عنوان سرمایهداری شناخته میشود. اگر بتوانیم این استبداد را به مثابهی تحمیل یک رابطهی کار تشخیص دهیم که خصلتهای آن در واکاویِ کار مجرد مشخص شدند، آنگاه میتوان با وضوحی تمامعیار دربارهی سرشت عامِ جامعهای پساسرمایهداری سخن گفت. پذیرش این واکاوی به معنای آن است که دیگر خبری از دوگانهی «برنامه» در مقابل «بازار» نیست که رادیکالیسم ما را تعدیل کند. دیگر شکل اجتماعی خاص و تازهای که صرفاً از تحمیلِ ماهیتی یکسان برخاسته باشد نمیتواند ما را مسحور کند. چرا که به قول مارکس جوان، اگر «رادیکال بودن به معنای درک ریشهای چیزها» باشد و «ریشهی انسانْ خودِ انسان» باشد، آنگاه تنها راه چاره برای رویارویی با جامعهای که از طریق فروکاستن کل زندگی به کار از زندگی انسانزدایی میکند فرارفتن رادیکال از آن است. دوم، نشان دادن این مسئله، دقیقاً ذیل مقولهی بنیادینی که ماهیتِ سرمایهداری را تعریف میکند، معادل است با بازنماییِ تلویحیِ نطفهی شورش...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2sD
#نقد_نگری #ماسیمو_دیآنجلیس #دلشاد_عبادی
#مبارزه_طبقاتی #نظریه_ارزش #سوسیالیسم #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ورای پارادایمهای فنآورانه و اجتماعی
قرائتی سیاسی از کار مجرد بهمثابهی جوهر ارزش نوشتهی: ماسیمو دیآنجلیس ترجمهی: دلشاد عبادی در این مقاله به بحث از تعریف جوهر ارزش بهمثابهی کار مجرد پرداخته و خصلت طبقاتی آن را نشان دادم. صورتب…
▫️ آبیمائل گوسمان و تراژدی مائوئیسم در آند
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱
📝 توضیح «نقد»: یادداشت پیشِ رو متنی است که مارچلو موستو به مناسبت درگذشت «آبیمائل گوسمان» نوشته و اختصاصاً برای انتشار در «نقد» در اختیار ما گذاشته است. با سپاس از او.
🔸 مسیر منتهی به آیاکوچو، یعنی شهریکه تجربهی سیاسی آبیمائل گوسمان [abimael guzman] (مهمترین زندانی سیاسی پرو که هفتهی پیش در زندان فوقامنیتی کالائو ناوال بیس درگذشت) از آنجا آغاز شد، مسیری بسیار دشوار و پر از رمزوراز برای مسافران است. این شهر، که در مرکز بخش پرویی ارتفاعات سیهرا قرار دارد، مدتهای مدیدی است که با فقری شدید دست به گریبان است. این شهر بخشی از دورنمایی محسوب میشود که تا همین چند دههی پیش تولید زراعیاش کماکان بر مبنایی نیمهفئودالی انجام میشد. این منطقه گنجینهای است که همواره توجه انسانشناسان و دانشپژوهان سنتهای مردمی را بهخود جلب کرده است. بااینهمه، دقیقاً همین مکان دورافتاده که تا میانهی دههی 1970 حتی فاقد امکاناتی نظیر راههای ارتباطی آسفالته، نظام برقرسانی منظم و تلویزیون بود، توانست وقایعی را رقم بزند که تاریخ معاصر پرو را بهنحو برگشتناپذیری تغییر داد و باعث شد تا در سراسر جهان دربارهی این کشور حرف بزنند.
🔸 در سال 1962 یک استاد دانشگاه 28 ساله و جوان به آیاکوچو رفت تا به تدریس فلسفه بپردازد. او که درونگرا و خجالتی بود، از شهر زیبای آرکیپا میآمد، جاییکه در آن تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستانی کاتولیک گذرانده بود و در آنجا به دلیل انضباط و پرهیزگاریاش زبانزد همگان بود. آبیمائل گوسمان، بلافاصله پس از ورودش به این شهر زبان کچوا را که پرکاربردترین زبان بومیان آمریکای لاتین محسوب میشود آموخت و مبارزهی سیاسی پرشدتوحدتی را آغاز کرد. چندین سال بعد، او در سرتاسر جهان بهعنوان رهبر جریان سیاسی «راه درخشان» شناخته میشد: جنبش چریکی مائوئیستی که در دههی 1980 نبردی خونین را با دولت پرو آغاز کرد که در خلال این نبرد 20 ساله نزدیک به 70.000 نفر جان خود را از دست دادند.
🔸جهان کمونیستی در دههی 1960 و در آستانهی بحران چینـشوروی به دو بلوک تقسیم شد. گوسمان که در اصل استالینیستی وفادار بود، طرف چینیها را گرفت و مائوئیست شد. در سالهای آتی شاهد سلسلهای از انشعابات میان چپ پرو بودیم و گوسمان در 1970 رهبری یک گروه منشعب از حزب اصلی مائوئیست را برعهده داشت که آن را حزب کمونیست پرو ــ راه درخشان نام نهادند. این گروه خود را وارث انقلاب فرهنگی چین اعلام میکرد، انقلابیکه «یگانه رخداد تاریخ بشری» محسوب میشد که راه «تحول قلوب» را کشف کرده بود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2vJ
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#مائوئیسم #پرو #آبیمائل_گوسمان #راه_درخشان
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱
📝 توضیح «نقد»: یادداشت پیشِ رو متنی است که مارچلو موستو به مناسبت درگذشت «آبیمائل گوسمان» نوشته و اختصاصاً برای انتشار در «نقد» در اختیار ما گذاشته است. با سپاس از او.
🔸 مسیر منتهی به آیاکوچو، یعنی شهریکه تجربهی سیاسی آبیمائل گوسمان [abimael guzman] (مهمترین زندانی سیاسی پرو که هفتهی پیش در زندان فوقامنیتی کالائو ناوال بیس درگذشت) از آنجا آغاز شد، مسیری بسیار دشوار و پر از رمزوراز برای مسافران است. این شهر، که در مرکز بخش پرویی ارتفاعات سیهرا قرار دارد، مدتهای مدیدی است که با فقری شدید دست به گریبان است. این شهر بخشی از دورنمایی محسوب میشود که تا همین چند دههی پیش تولید زراعیاش کماکان بر مبنایی نیمهفئودالی انجام میشد. این منطقه گنجینهای است که همواره توجه انسانشناسان و دانشپژوهان سنتهای مردمی را بهخود جلب کرده است. بااینهمه، دقیقاً همین مکان دورافتاده که تا میانهی دههی 1970 حتی فاقد امکاناتی نظیر راههای ارتباطی آسفالته، نظام برقرسانی منظم و تلویزیون بود، توانست وقایعی را رقم بزند که تاریخ معاصر پرو را بهنحو برگشتناپذیری تغییر داد و باعث شد تا در سراسر جهان دربارهی این کشور حرف بزنند.
🔸 در سال 1962 یک استاد دانشگاه 28 ساله و جوان به آیاکوچو رفت تا به تدریس فلسفه بپردازد. او که درونگرا و خجالتی بود، از شهر زیبای آرکیپا میآمد، جاییکه در آن تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستانی کاتولیک گذرانده بود و در آنجا به دلیل انضباط و پرهیزگاریاش زبانزد همگان بود. آبیمائل گوسمان، بلافاصله پس از ورودش به این شهر زبان کچوا را که پرکاربردترین زبان بومیان آمریکای لاتین محسوب میشود آموخت و مبارزهی سیاسی پرشدتوحدتی را آغاز کرد. چندین سال بعد، او در سرتاسر جهان بهعنوان رهبر جریان سیاسی «راه درخشان» شناخته میشد: جنبش چریکی مائوئیستی که در دههی 1980 نبردی خونین را با دولت پرو آغاز کرد که در خلال این نبرد 20 ساله نزدیک به 70.000 نفر جان خود را از دست دادند.
🔸جهان کمونیستی در دههی 1960 و در آستانهی بحران چینـشوروی به دو بلوک تقسیم شد. گوسمان که در اصل استالینیستی وفادار بود، طرف چینیها را گرفت و مائوئیست شد. در سالهای آتی شاهد سلسلهای از انشعابات میان چپ پرو بودیم و گوسمان در 1970 رهبری یک گروه منشعب از حزب اصلی مائوئیست را برعهده داشت که آن را حزب کمونیست پرو ــ راه درخشان نام نهادند. این گروه خود را وارث انقلاب فرهنگی چین اعلام میکرد، انقلابیکه «یگانه رخداد تاریخ بشری» محسوب میشد که راه «تحول قلوب» را کشف کرده بود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2vJ
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#مائوئیسم #پرو #آبیمائل_گوسمان #راه_درخشان
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
آبیمائل گوسمان و تراژدی مائوئیسم در آند
نوشتهی: مارچلو موستو ترجمهی: دلشاد عبادی دولت پرو در ابتدا قدرت راه درخشان را دستکم گرفت. در میانههای دههی 1970، هفتاد و چهار سازمان مارکسیست ـ لنینیست مختلف در پرو فعال بودند و زمانیکه دو…
▫️ شکلهای پیشاسرمایهداری تولید و انباشت بدوی
▫️ تاریخنگاری مارکس از گروندریسه تا سرمایه
نوشتهی: ماسیمیلیانو تومبا
ترجمهی: دلشاد عبادی
26 اکتبر 2021
🔸 مارکس گروندریسه را در بحبوحهی یک بحران نگاشت. او در نامهای به تاریخ 8 دسامبر 1857 به انگلس چنین مینویسد: «سراسر شب و هر شب به سختی مشغول کار و جمعآوری و تنظیم مطالعات اقتصادیام هستم تا دستکم خطوط اصلی بحث را پیش از سررسیدن طوفان روشن سازم».آنچه در این کتاب مییابیم، راهبردی است برای درک و بررسی بحران به مدد نقد. نقدی که بحران را لایهلایه میگشاید و امکانهای انقلابی جدیدی پدید میآورد. به قول گیدوانی، «مارکس از بحران برای پدید آوردن نوعی معرفت جدلی استفاده میکند که عمیقاً نسبت به شکافها و اختلالها در موجودیت امپراتورمأبانهی سرمایه حساس است».
🔸 هنگامی که مارکس گروندریسه را مینوشت بهلحاظ سیاسی میکوشید امکانی انقلابی از دل بحرانْ بگشاید. به همین علت، میکوشد طرحی از امکانهای رهایی در روند توسعهی سرمایهداری به دست دهد، و بر «تأثیر عظیم تمدنساز سرمایه» در مسیر رسیدن به مرحلهی تازهای از جامعه تأکید میگذارد. بازنمایی او از فرد اجتماعی را نیز باید در همین بستر درک کرد، یعنی بازنمایی فرد اجتماعی بهمثابهی تلاشی در جهت پیشگمانهای از سنخ انسانشناختی تازهای از شکل اجتماعی جدیدی که ظرفیتهایش بهلحاظ اجتماعی تکامل مییابد. در گروندریسه توسعهی اجتماعی، دانش عمومی اجتماعی، برخلاف آنچه در کتاب سرمایه رخ میدهد، در تقابل با فرد قرار ندارد، بلکه بیشتر توسعهی او را بازنمایی میکند. اگر مدرنیته فرد را پدید آورده، مارکس در تلاش است طرحی از مفهوم جدیدی از فرد ترسیم کند که ورای مفهومِ مدرن فرد قرار دارد.
🔸 مارکس در گروندریسه بازاندیشی دربارهی بسترِ مقولاتِ واکاویاش را آغاز کرد. او سرمایه را نه مطابق با طرحوارهی تکوین، توسعه، بحران بلکه در ترکیب این وجوه و زمانمندیشان مفهوم ساخت. او طرحوارهی مبتنی بر دورههای پیشرفتمحورِ توسعهی سرمایهداری را کنار گذاشت و به تاریخنگاریِ انباشتِ نخستین مشغول شد، یعنی طرحی که در ویراستهای مختلفِ سرمایه به کار بر روی آن و بازسازی آن پرداخت. انباشت نخستین یا اولیه به معنای انباشتِ بدوی یعنی نقطهی آغازِ سرمایهداری نیست. بلکه، درواقع عبارت است از گسترهی کاملی از شکلهایِ همواره حاضرِ مداخلهی خشونتِ اقتصادی و فرااقتصادی. واکاویِ انباشت در کتاب سرمایه هدفی متفاوت با واکاویِ شکلهای پیشاسرمایهداری در گروندریسه را دنبال میکند، مارکس در گروندریسه در پی یافتن نظریهای دربارهی سقوطِ یک شکل مولد در گذار به شکلی جدیدتر و عالیتر است. او در سرمایه برداشتی متفاوت از بحران، و از همینرو، برداشتی متفاوت از انباشت دارد. مارکس وقتی به بازاندیشی دربارهی «نزول نرخ سود» میپردازد، رویکرد «سقوطمحورِ» گروندریسه را کنار میگذارد: بحران دیگر اتاقِ انتظارِ سرنگونیِ سرمایهداری نیست، بلکه عنصری است برای شکل تازهای از توازن که شکلهای جدیدی از انباشت را به همراه دارد.
🔸 مارکس در دههی 1870، هنگامی که در حال پژوهش دربارهی اجتماع و شیوهی تولید اقتصادی روسیه بود، به بازنگری دربارهی طرحوارهی مبتنی بر توسعهی تاریخیاش پرداخت. در نامهای که در اواخر 1877 به ویراستار مجلهی اوتچستونی زاپیتسکی ارسال کرد، مینویسد که طرح اولیهاش از تکوین سرمایهداری در اروپای غربی را نمیتوان «به نظریهای تاریخیـ فلسفی دربارهی توسعهی جهانشمول که سرنوشتْ آن را برای تمامی مردمان مقدر ساخته است …» بدل کرد.
🔸 اگر نفوذ متقابل و دوجانبهی میان ارزش اضافی مطلق و نسبی را به صورت تماموکمال بپذیریم، تمایز میان سرمایهداریهای «پیشرفته» و «عقبمانده» نیز معنای عمدهی خود را از دست میدهد. به این ترتیب، استدلال بر مبنای گرایشها و بقایا دیگر امکانپذیر نخواهد بود [چراکه درک تکراستایی و یکدست از توسعهی سرمایهداری کنار گذاشته میشود]. شکلهای متنوعِ استثمار را باید ذیل یک جهان چندگانهی تاریخیـزمانمند درک کرد که در آن، این شکلها درونِ معاصر بودنِ لحظهی اکنون به کنش متقابل مشغولاند. از سوی دیگر، باید به امکانهای رهاییِ حاصل از زمانمندیهای متفاوتِ شکلهای اجتماعیِ متفاوت نیز بیاندیشیم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2A0
#ماسیمیلیانو_تومبا #دلشاد_عبادی #گروندریسه
#انباشت_بدوی #سرمایهداری #شیوهی_تولید
🖋@naghd_com
▫️ تاریخنگاری مارکس از گروندریسه تا سرمایه
نوشتهی: ماسیمیلیانو تومبا
ترجمهی: دلشاد عبادی
26 اکتبر 2021
🔸 مارکس گروندریسه را در بحبوحهی یک بحران نگاشت. او در نامهای به تاریخ 8 دسامبر 1857 به انگلس چنین مینویسد: «سراسر شب و هر شب به سختی مشغول کار و جمعآوری و تنظیم مطالعات اقتصادیام هستم تا دستکم خطوط اصلی بحث را پیش از سررسیدن طوفان روشن سازم».آنچه در این کتاب مییابیم، راهبردی است برای درک و بررسی بحران به مدد نقد. نقدی که بحران را لایهلایه میگشاید و امکانهای انقلابی جدیدی پدید میآورد. به قول گیدوانی، «مارکس از بحران برای پدید آوردن نوعی معرفت جدلی استفاده میکند که عمیقاً نسبت به شکافها و اختلالها در موجودیت امپراتورمأبانهی سرمایه حساس است».
🔸 هنگامی که مارکس گروندریسه را مینوشت بهلحاظ سیاسی میکوشید امکانی انقلابی از دل بحرانْ بگشاید. به همین علت، میکوشد طرحی از امکانهای رهایی در روند توسعهی سرمایهداری به دست دهد، و بر «تأثیر عظیم تمدنساز سرمایه» در مسیر رسیدن به مرحلهی تازهای از جامعه تأکید میگذارد. بازنمایی او از فرد اجتماعی را نیز باید در همین بستر درک کرد، یعنی بازنمایی فرد اجتماعی بهمثابهی تلاشی در جهت پیشگمانهای از سنخ انسانشناختی تازهای از شکل اجتماعی جدیدی که ظرفیتهایش بهلحاظ اجتماعی تکامل مییابد. در گروندریسه توسعهی اجتماعی، دانش عمومی اجتماعی، برخلاف آنچه در کتاب سرمایه رخ میدهد، در تقابل با فرد قرار ندارد، بلکه بیشتر توسعهی او را بازنمایی میکند. اگر مدرنیته فرد را پدید آورده، مارکس در تلاش است طرحی از مفهوم جدیدی از فرد ترسیم کند که ورای مفهومِ مدرن فرد قرار دارد.
🔸 مارکس در گروندریسه بازاندیشی دربارهی بسترِ مقولاتِ واکاویاش را آغاز کرد. او سرمایه را نه مطابق با طرحوارهی تکوین، توسعه، بحران بلکه در ترکیب این وجوه و زمانمندیشان مفهوم ساخت. او طرحوارهی مبتنی بر دورههای پیشرفتمحورِ توسعهی سرمایهداری را کنار گذاشت و به تاریخنگاریِ انباشتِ نخستین مشغول شد، یعنی طرحی که در ویراستهای مختلفِ سرمایه به کار بر روی آن و بازسازی آن پرداخت. انباشت نخستین یا اولیه به معنای انباشتِ بدوی یعنی نقطهی آغازِ سرمایهداری نیست. بلکه، درواقع عبارت است از گسترهی کاملی از شکلهایِ همواره حاضرِ مداخلهی خشونتِ اقتصادی و فرااقتصادی. واکاویِ انباشت در کتاب سرمایه هدفی متفاوت با واکاویِ شکلهای پیشاسرمایهداری در گروندریسه را دنبال میکند، مارکس در گروندریسه در پی یافتن نظریهای دربارهی سقوطِ یک شکل مولد در گذار به شکلی جدیدتر و عالیتر است. او در سرمایه برداشتی متفاوت از بحران، و از همینرو، برداشتی متفاوت از انباشت دارد. مارکس وقتی به بازاندیشی دربارهی «نزول نرخ سود» میپردازد، رویکرد «سقوطمحورِ» گروندریسه را کنار میگذارد: بحران دیگر اتاقِ انتظارِ سرنگونیِ سرمایهداری نیست، بلکه عنصری است برای شکل تازهای از توازن که شکلهای جدیدی از انباشت را به همراه دارد.
🔸 مارکس در دههی 1870، هنگامی که در حال پژوهش دربارهی اجتماع و شیوهی تولید اقتصادی روسیه بود، به بازنگری دربارهی طرحوارهی مبتنی بر توسعهی تاریخیاش پرداخت. در نامهای که در اواخر 1877 به ویراستار مجلهی اوتچستونی زاپیتسکی ارسال کرد، مینویسد که طرح اولیهاش از تکوین سرمایهداری در اروپای غربی را نمیتوان «به نظریهای تاریخیـ فلسفی دربارهی توسعهی جهانشمول که سرنوشتْ آن را برای تمامی مردمان مقدر ساخته است …» بدل کرد.
🔸 اگر نفوذ متقابل و دوجانبهی میان ارزش اضافی مطلق و نسبی را به صورت تماموکمال بپذیریم، تمایز میان سرمایهداریهای «پیشرفته» و «عقبمانده» نیز معنای عمدهی خود را از دست میدهد. به این ترتیب، استدلال بر مبنای گرایشها و بقایا دیگر امکانپذیر نخواهد بود [چراکه درک تکراستایی و یکدست از توسعهی سرمایهداری کنار گذاشته میشود]. شکلهای متنوعِ استثمار را باید ذیل یک جهان چندگانهی تاریخیـزمانمند درک کرد که در آن، این شکلها درونِ معاصر بودنِ لحظهی اکنون به کنش متقابل مشغولاند. از سوی دیگر، باید به امکانهای رهاییِ حاصل از زمانمندیهای متفاوتِ شکلهای اجتماعیِ متفاوت نیز بیاندیشیم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2A0
#ماسیمیلیانو_تومبا #دلشاد_عبادی #گروندریسه
#انباشت_بدوی #سرمایهداری #شیوهی_تولید
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
شکلهای پیشاسرمایهداری تولید و انباشت بدوی
تاریخنگاری مارکس از گروندریسه تا سرمایه نوشتهی: ماسیمیلیانو تومبا ترجمهی: دلشاد عبادی سرمایه با خلق نیازهای تازه، بند نافی که انسانها را به طبیعت متصل میساخت از هم میگسلد. طبیعت برای نخستین ب…
▫️ ارتشهای منطقهای و صنایع نظامی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: شَنا مارشال
ترجمهی: دلشاد عبادی
22 دسامبر 2021
در این مقاله میخوانیم:
▪️ شکلگیری ارتشهای منطقهای مدرن
▪️ تکامل مزیت ارتش
▪️ پیگیری بومی توسعهی تسلیحات منطقهای
▪️ خاورمیانه بهمثابهی بنیاد صنایع تسلیحاتی جهانی
▪️ تقویت ارتشها و افزایش تقابلهای منطقهای
از متن مقاله:
🔸 نیروهای مسلح و نهادهای نظامی نقشی عمده در شکل دادن به اقتصادسیاسیِ شمال آفریقا و خاورمیانهی معاصر ایفا کردهاند. این منطقه نهتنها بزرگترین واردکنندهی سلاح محسوب میشود، بلکه بلندپروازیهای افسران نظامی در این منطقه از گذشتههای دور اثرات گستردهای بر توزیع منابع و پویههای سیاسی داشته است. بسیاری از تحولات بنیادین منطقه، از جمله کودتاها، پروژههای دولتسازی و پذیرش وامهای عظیم و خانمانبرانداز، همگی درهمتافته با ارتش و امتیازات ویژهی نهادی آن بوده است. دسترسی به ابزارهای فیزیکی سرکوب ــ سلاحها و فناوریهای نظامی مرتبط ــ کماکان نقشی محوری در سیاست خارجی دولتهای خاورمیانه و شمال آفریقا ایفا میکند. به همین ترتیب، سیاست خارجی ایالاتمتحده و اروپا نیز در قبال منطقه، بهانضمامیترین وجه در شکلهای نظامی تجلی یافته است، شکلهایی نظیر فروش تسلیحات و انتقال فناوری نظامی، معاهدات دفاعی، آموزشهای نظامی و مداخلات مسلحانه. از آنجا که ارتشهای منطقه بازیگران سیاسی مهمی تلقی میشوند و نقشی جدانشدنی در بازار جهانی تسلیحات دارند، مدیران غیرنظامی و نظامیِ صنایع اسلحهسازی و نهادهای نظامیِ کشورهای سرمایهداری مرکز در ایالاتمتحده و اروپا، از رابطهای پیچیده و اغلب شخصی با افسران نظامی خاورمیانه و شمال آفریقا برخوردارند. این دو گروه در کنار هم، شبکهای یکدست از رهبران سیاسی و مدیران کسبوکارها شکل میدهند که در صدد گسترش نظامیسازی و مشروعیتبخشی به رژیمهای نظامی هستند.
🔸 ارتشها همواره عاملان مهمی در سیاستِ خاورمیانه و شمال آفریقا و همچنین اکثر نقاط جنوب جهانی بودهاند. دانشمندان علوم اجتماعی در دهههای 1940 تا 1960 ارتشها را عامل اصلی در تعیین سرنوشت مبارزات استقلالطلبانه، انقلابها، مدرنیزاسیون، دولتسازی و شکلدهی به هویت ملی تشخیص دادند. ارتش کماکان در دورهی پسااستقلال، یعنی در دهههای 1950 تا 1970، عاملی محوری باقیماند، یعنی در دورانی که کودتاها و ضدکودتاهایی که حیات سیاسی منطقه را شکل میداد و با سه کودتای 1979 در سوریه (و چندین کودتای پس از آن) آغاز شد. کودتا/انقلاب 1952 در مصر موجب تأسیس و مشروعیتبخشی به شکل جمهوری نظامی بهمثابهی یک مدل سیاسی منطقهای شد که دستکم در آغاز از محبوبیتی واقعی بهرهمند بود. این مدل در شکلهایی کمابیش ثابت در سوریه، عراق، یمن، الجزایر، لیبی، سودان و ترکیه نیز اتخاذ شد.
🔸 زمانی که دوامِ رژیمهای اقتدارگرا و غیرمردمی در دهههای 1980 تا اوایل 2000 موجب سردرگمیِ پژوهشگران و روزنامهنگاران شده بود، ارتش بار دیگر به عاملی برجسته بدل شد، اینبار به عنوان پایهای نهادی که سدِ راهِ مطالبات مردمی برای تغییرات دموکراتیک بود. دانشمندان علوم سیاسی بهطور مشخص بر این مسئله تمرکز کردند که این رژیمها چگونه به برقراری توازن در زمینههای منابع مادی، همکاری سیاسی و سیاستِ هویت پرداختند تا در عینِ پاسخگویی به خواستهای نیروهای مسلح، توانایی آنها را برای کودتاهای بیشتر کاهش دهند. به همین ترتیب، آنها بر مبنای نقشِ ارتش در ساختارِ حکومت، بارها و بارها سنخشناسیهای مختلفی از رژیمهای منطقه برساختند: [یکم] دموکراسیهای نظامی (ترکیه، اسرائیل) یعنی کشورهایی که نهادهای دموکراتیک در آنها وجود دارند اما ارتشهای قدرتمند نیز نفوذ و اثر قابلتوجهی بر سیاست اِعمال میکنند؛ [دوم] دولتهایی که در آنها ارتشهای بزرگ وجود دارند اما قدرت آن توسط مجموعهای قدرتمند از عاملیتهای رقیب، نظیر گارد ویژه و سازمانهای اطلاعاتی، که متحد رهبر هستند، متوازن شده است (عراقِ صدام حسین و لیبیِ معمر قذافی)؛ [سوم] رژیمهایی با مستبدانی غیرنظامی که دارای پسزمینهی نظامی و ملزومات همهجانبه برای نیروهای مسلح هستند (حُسنی مبارک در مصر، علی عبدالله صالح در یمن و عبدالعزیز بوتفلیقه در الجزایر)؛ و [چهارم،] سلطنتهایی که عمیقاً بر نیروهای مزدور و مشاوران خارجی متکی هستند (عربستان سعودی، امارات متحدهی عربی، بحرین، قطر، کویت)...
🔹متن کامل چهارمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Hh
#خاور_میانه #شنا_مارشال #دلشاد_عبادی
#نئولیبرالیسم #نظامیگری #ارتش_منطقهای #صنایع_تسلیحاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: شَنا مارشال
ترجمهی: دلشاد عبادی
22 دسامبر 2021
در این مقاله میخوانیم:
▪️ شکلگیری ارتشهای منطقهای مدرن
▪️ تکامل مزیت ارتش
▪️ پیگیری بومی توسعهی تسلیحات منطقهای
▪️ خاورمیانه بهمثابهی بنیاد صنایع تسلیحاتی جهانی
▪️ تقویت ارتشها و افزایش تقابلهای منطقهای
از متن مقاله:
🔸 نیروهای مسلح و نهادهای نظامی نقشی عمده در شکل دادن به اقتصادسیاسیِ شمال آفریقا و خاورمیانهی معاصر ایفا کردهاند. این منطقه نهتنها بزرگترین واردکنندهی سلاح محسوب میشود، بلکه بلندپروازیهای افسران نظامی در این منطقه از گذشتههای دور اثرات گستردهای بر توزیع منابع و پویههای سیاسی داشته است. بسیاری از تحولات بنیادین منطقه، از جمله کودتاها، پروژههای دولتسازی و پذیرش وامهای عظیم و خانمانبرانداز، همگی درهمتافته با ارتش و امتیازات ویژهی نهادی آن بوده است. دسترسی به ابزارهای فیزیکی سرکوب ــ سلاحها و فناوریهای نظامی مرتبط ــ کماکان نقشی محوری در سیاست خارجی دولتهای خاورمیانه و شمال آفریقا ایفا میکند. به همین ترتیب، سیاست خارجی ایالاتمتحده و اروپا نیز در قبال منطقه، بهانضمامیترین وجه در شکلهای نظامی تجلی یافته است، شکلهایی نظیر فروش تسلیحات و انتقال فناوری نظامی، معاهدات دفاعی، آموزشهای نظامی و مداخلات مسلحانه. از آنجا که ارتشهای منطقه بازیگران سیاسی مهمی تلقی میشوند و نقشی جدانشدنی در بازار جهانی تسلیحات دارند، مدیران غیرنظامی و نظامیِ صنایع اسلحهسازی و نهادهای نظامیِ کشورهای سرمایهداری مرکز در ایالاتمتحده و اروپا، از رابطهای پیچیده و اغلب شخصی با افسران نظامی خاورمیانه و شمال آفریقا برخوردارند. این دو گروه در کنار هم، شبکهای یکدست از رهبران سیاسی و مدیران کسبوکارها شکل میدهند که در صدد گسترش نظامیسازی و مشروعیتبخشی به رژیمهای نظامی هستند.
🔸 ارتشها همواره عاملان مهمی در سیاستِ خاورمیانه و شمال آفریقا و همچنین اکثر نقاط جنوب جهانی بودهاند. دانشمندان علوم اجتماعی در دهههای 1940 تا 1960 ارتشها را عامل اصلی در تعیین سرنوشت مبارزات استقلالطلبانه، انقلابها، مدرنیزاسیون، دولتسازی و شکلدهی به هویت ملی تشخیص دادند. ارتش کماکان در دورهی پسااستقلال، یعنی در دهههای 1950 تا 1970، عاملی محوری باقیماند، یعنی در دورانی که کودتاها و ضدکودتاهایی که حیات سیاسی منطقه را شکل میداد و با سه کودتای 1979 در سوریه (و چندین کودتای پس از آن) آغاز شد. کودتا/انقلاب 1952 در مصر موجب تأسیس و مشروعیتبخشی به شکل جمهوری نظامی بهمثابهی یک مدل سیاسی منطقهای شد که دستکم در آغاز از محبوبیتی واقعی بهرهمند بود. این مدل در شکلهایی کمابیش ثابت در سوریه، عراق، یمن، الجزایر، لیبی، سودان و ترکیه نیز اتخاذ شد.
🔸 زمانی که دوامِ رژیمهای اقتدارگرا و غیرمردمی در دهههای 1980 تا اوایل 2000 موجب سردرگمیِ پژوهشگران و روزنامهنگاران شده بود، ارتش بار دیگر به عاملی برجسته بدل شد، اینبار به عنوان پایهای نهادی که سدِ راهِ مطالبات مردمی برای تغییرات دموکراتیک بود. دانشمندان علوم سیاسی بهطور مشخص بر این مسئله تمرکز کردند که این رژیمها چگونه به برقراری توازن در زمینههای منابع مادی، همکاری سیاسی و سیاستِ هویت پرداختند تا در عینِ پاسخگویی به خواستهای نیروهای مسلح، توانایی آنها را برای کودتاهای بیشتر کاهش دهند. به همین ترتیب، آنها بر مبنای نقشِ ارتش در ساختارِ حکومت، بارها و بارها سنخشناسیهای مختلفی از رژیمهای منطقه برساختند: [یکم] دموکراسیهای نظامی (ترکیه، اسرائیل) یعنی کشورهایی که نهادهای دموکراتیک در آنها وجود دارند اما ارتشهای قدرتمند نیز نفوذ و اثر قابلتوجهی بر سیاست اِعمال میکنند؛ [دوم] دولتهایی که در آنها ارتشهای بزرگ وجود دارند اما قدرت آن توسط مجموعهای قدرتمند از عاملیتهای رقیب، نظیر گارد ویژه و سازمانهای اطلاعاتی، که متحد رهبر هستند، متوازن شده است (عراقِ صدام حسین و لیبیِ معمر قذافی)؛ [سوم] رژیمهایی با مستبدانی غیرنظامی که دارای پسزمینهی نظامی و ملزومات همهجانبه برای نیروهای مسلح هستند (حُسنی مبارک در مصر، علی عبدالله صالح در یمن و عبدالعزیز بوتفلیقه در الجزایر)؛ و [چهارم،] سلطنتهایی که عمیقاً بر نیروهای مزدور و مشاوران خارجی متکی هستند (عربستان سعودی، امارات متحدهی عربی، بحرین، قطر، کویت)...
🔹متن کامل چهارمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Hh
#خاور_میانه #شنا_مارشال #دلشاد_عبادی
#نئولیبرالیسم #نظامیگری #ارتش_منطقهای #صنایع_تسلیحاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ارتشهای منطقهای و صنایع نظامی
نوشتهی: شَنا مارشال ترجمهی: دلشاد عبادی نیروهای مسلح و نهادهای نظامی نقشی عمده در شکل دادن به اقتصادسیاسیِ شمال آفریقا و خاورمیانهی معاصر ایفا کردهاند. این منطقه نهتنها بزرگترین واردکنندهی س…
▫️ راهبرد ضدفاشیستی جبههی متحد
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: مارکوس دلرویو
ترجمهی: دلشاد عباد
۱۰ ژانویه ۲۰۲۲
🔸وضعیت سیاسی در ایتالیا به نحوی بود که سومین کنگرهی ملی حزب کمونیست ایتالیا میبایست به صورت مخفی در لیونِ فرانسه برگزار میشد. گرامشی در جلسهی تدارک کنگره، با هدفِ پاسخ به تزهای اقلیتِ «چپِ افراطی» به رهبری آمادئو بوردیگا با تزهای اکثریت کمیتهی مرکزی که خود او نمایندگیشان میکرد، به دفاع از کلیاتی پرداخت که بحث میبایست پیرامون آن انجام میشد. او بنابر سیاستی که در خلال پنجمین کنگرهی جهانی و پنجمین مجمع عمومی گستردهی هیئت اجرایی بینالملل کمونیستی ارائه شده بود، بر اهمیت «بلشویزه کردنِ» حزب تأکید کرد که به منزلهی « مبارزه با هرگونه انحراف از آموزه و پراکسیس مبارزهی طبقاتیِ انقلابی در آموزه و عمل» درک میشد.
🔸 گرامشی هرگز آشکارا از فرمول سیاسیِ جبههی متحد سخنی به میان نیاورد، درک او از مسئله در این مقطع کاملاً روشن بود. او میخواست طبقهی کارگر را تحت رهبری حزب کمونیست متحد سازد تا استقلال و موضع ستیزهجویانهی آن تضمین شود. به این منظور، «تجزیه و تلاشی اپوزیسیون بهلحاظ اجتماعی و سپس سیاسی» ضروری بود، «تا از این طریق بتوان اپوزیسیون را از پایهی اجتماعیای که در میان تودهها داشت محروم کرد». این امر، همچنین از رهگذر جدلی گزنده ــ بهویژه با رهبری گروههایی که متکی به کارگران بودند ــ نیز دستیافتنی بود، جدلی که هدفش مقابله با پدیدهی «اشرافیت کارگری» و ایجاد جبههای متحد از پایین بود و همواره «مسئلهی بنیادینِ … سرنگونی فاشیسم» را نیز در ذهن داشت.
🔸 فاشیسم را باید هم یک ارگان مبارزهی بورژوازی دانست و هم یک جنبش اجتماعی. طبق نظر گرامشی، خطای بوردیگا این بود که فقط جنبهی نخست مسئله را در نظر میگرفت. بااینحال، هنگامی که فاشیسم پروژهی خود را مبنی بر وحدتبخشی ارگانیک بورژوازی به سرانجام رساند، کمونیستها را نیز مجبور ساخت که توجه خود را به مواردی نظیر «قشربندیهای متفاوتِ طبقهی بورژوا» و «بررسیِ قشربندیهایِ خود فاشیسم» معطوف سازند تا تاکتیک مناسبتری برای مقابله با آن بیابند، تاکتیکی مبتنی بر این بینش که «تضادهایی که نمیتوانند به شیوههای دیگری خود را متجلی سازند، درونِ خود همین فاشیسم از نو سر برمیآورند».
🔸 فاشیسم با جایگزین کردن توافقات و مصالحاتِ معمولِ دولت لیبرال با «پروژهی دستیابی به وحدت انداموارِ تمامی نیروهای بورژوا در قالب یک ارگانیسم سیاسی واحد و تحت کنترل مرکزی واحد که همزمان حزب، کابینه و دولت را رهبری میکند»، بهمثابهی شیوهای تازه برای وحدتبخشی به طبقات حاکم ایتالیایی ظاهر میشود. بااینهمه، دستیابی به وحدت انداموارِ بورژوازیْ هم نیازمندِ غلبهی تدریجی بر نیروهای اپوزیسیونِ لیبرالـبورژوا بود که در قالب چندین ارگانِ مطبوعاتی، گروههای سیاسی و ماسونری مفصلبندی شده بودند و هم نیازمندِ از جا کندنِ طبقات حاکم سنتی و تشدیدِ استثمارِ تودههای دهقانی جنوب که تمایل به نزدیکی با خردهبورژوازی داشتند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Ka
#هژمونی #مارکوس_دلرویو #دلشاد_عبادی
#گرامشی #انقلاب_سوسیالیستی #جبهه_متحد #فاشیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: مارکوس دلرویو
ترجمهی: دلشاد عباد
۱۰ ژانویه ۲۰۲۲
🔸وضعیت سیاسی در ایتالیا به نحوی بود که سومین کنگرهی ملی حزب کمونیست ایتالیا میبایست به صورت مخفی در لیونِ فرانسه برگزار میشد. گرامشی در جلسهی تدارک کنگره، با هدفِ پاسخ به تزهای اقلیتِ «چپِ افراطی» به رهبری آمادئو بوردیگا با تزهای اکثریت کمیتهی مرکزی که خود او نمایندگیشان میکرد، به دفاع از کلیاتی پرداخت که بحث میبایست پیرامون آن انجام میشد. او بنابر سیاستی که در خلال پنجمین کنگرهی جهانی و پنجمین مجمع عمومی گستردهی هیئت اجرایی بینالملل کمونیستی ارائه شده بود، بر اهمیت «بلشویزه کردنِ» حزب تأکید کرد که به منزلهی « مبارزه با هرگونه انحراف از آموزه و پراکسیس مبارزهی طبقاتیِ انقلابی در آموزه و عمل» درک میشد.
🔸 گرامشی هرگز آشکارا از فرمول سیاسیِ جبههی متحد سخنی به میان نیاورد، درک او از مسئله در این مقطع کاملاً روشن بود. او میخواست طبقهی کارگر را تحت رهبری حزب کمونیست متحد سازد تا استقلال و موضع ستیزهجویانهی آن تضمین شود. به این منظور، «تجزیه و تلاشی اپوزیسیون بهلحاظ اجتماعی و سپس سیاسی» ضروری بود، «تا از این طریق بتوان اپوزیسیون را از پایهی اجتماعیای که در میان تودهها داشت محروم کرد». این امر، همچنین از رهگذر جدلی گزنده ــ بهویژه با رهبری گروههایی که متکی به کارگران بودند ــ نیز دستیافتنی بود، جدلی که هدفش مقابله با پدیدهی «اشرافیت کارگری» و ایجاد جبههای متحد از پایین بود و همواره «مسئلهی بنیادینِ … سرنگونی فاشیسم» را نیز در ذهن داشت.
🔸 فاشیسم را باید هم یک ارگان مبارزهی بورژوازی دانست و هم یک جنبش اجتماعی. طبق نظر گرامشی، خطای بوردیگا این بود که فقط جنبهی نخست مسئله را در نظر میگرفت. بااینحال، هنگامی که فاشیسم پروژهی خود را مبنی بر وحدتبخشی ارگانیک بورژوازی به سرانجام رساند، کمونیستها را نیز مجبور ساخت که توجه خود را به مواردی نظیر «قشربندیهای متفاوتِ طبقهی بورژوا» و «بررسیِ قشربندیهایِ خود فاشیسم» معطوف سازند تا تاکتیک مناسبتری برای مقابله با آن بیابند، تاکتیکی مبتنی بر این بینش که «تضادهایی که نمیتوانند به شیوههای دیگری خود را متجلی سازند، درونِ خود همین فاشیسم از نو سر برمیآورند».
🔸 فاشیسم با جایگزین کردن توافقات و مصالحاتِ معمولِ دولت لیبرال با «پروژهی دستیابی به وحدت انداموارِ تمامی نیروهای بورژوا در قالب یک ارگانیسم سیاسی واحد و تحت کنترل مرکزی واحد که همزمان حزب، کابینه و دولت را رهبری میکند»، بهمثابهی شیوهای تازه برای وحدتبخشی به طبقات حاکم ایتالیایی ظاهر میشود. بااینهمه، دستیابی به وحدت انداموارِ بورژوازیْ هم نیازمندِ غلبهی تدریجی بر نیروهای اپوزیسیونِ لیبرالـبورژوا بود که در قالب چندین ارگانِ مطبوعاتی، گروههای سیاسی و ماسونری مفصلبندی شده بودند و هم نیازمندِ از جا کندنِ طبقات حاکم سنتی و تشدیدِ استثمارِ تودههای دهقانی جنوب که تمایل به نزدیکی با خردهبورژوازی داشتند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Ka
#هژمونی #مارکوس_دلرویو #دلشاد_عبادی
#گرامشی #انقلاب_سوسیالیستی #جبهه_متحد #فاشیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
راهبرد ضدفاشیستی جبههی متحد
نوشتهی: مارکوس دلرویو ترجمهی: دلشاد عبادی بااینکه گرامشی هرگز آشکارا از فرمول سیاسیِ جبههی متحد سخنی به میان نیاورد، درک او از مسئله در این مقطع کاملاً روشن بود. او میخواست طبقهی کارگر را تح…
▫️ جنگ و چپ
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
5 آوریل 2022
🔸 پایان جنگ سرد نه از میزان مداخله در امور دیگر کشورها کاست و نه آزادی مردم را در انتخاب رژیم سیاسیای که تحت آن زندگی میکردند، افزایش داد. جنگهای متعددی که ایالات متحد در بیست و پنج سال گذشته حتی بدون دستور سازمان ملل متحد برپا کرد و به نحو یاوهای «بشردوستانه» تعریف میشدند، و باید به آنها شکلهای جدید کشمکش، تحریمهای غیرقانونی و محدودیتهای سیاسی، اقتصادی و رسانهای را افزود، نشان میدهد که تقسیم دوقطبی جهان بین دو ابرقدرت، جای خود را به عصر آزادی و پیشرفت وعده دادهشده با شعار نئولیبرالی «نظم نوین جهانی» نداد. در این زمینه، بسیاری از نیروهای سیاسی که زمانی مدعی ارزشهای چپ بودند، به طرفداران بسیاری از جنگها پیوستند. این نیروها هر بار از کوزوو تا عراق و افغانستان ــ چند جنگ اصلی ناتو از زمان فروپاشی دیوار برلین ــ از مداخلهی مسلحانه حمایت کرده و کمتر و کمتر از راستها متمایز شدهاند.
🔸 جنگ روسیه و اوکراین دوباره چپ را با این دوراهی مواجه کرده است که چگونه باید در زمانی که حاکمیت یک کشور موردحمله قرار می گیرد واکنش نشان دهد. عدم محکومیت حمله روسیه به اوکراین یک اشتباه سیاسی از سوی دولت ونزوئلا است و باعث میشود که تقبیح اقدامات تجاوزکارانهی احتمالی ایالات متحد در آینده کمتر باورکردنی به نظر برسد. درست است که همانطور که مارکس در سال 1860 به فردیناند لاسال نوشت، «در سیاست خارجی، با استفاده از کلمات کلیدی مانند ”ارتجاعی“ و ”انقلابی“ چیز دندانگیری به دست نمیآید» ــ یعنی ممکن است آنچه «به لحاظ سوبژکتیو ارتجاعی است [یا ممکن است ثابت شود ارتجاعی است] از لحاظ ابژکتیو در سیاست خارجی انقلابی باشد.» اما نیروهای چپ باید از سدهی بیستم میآموختند که اتحاد «با دشمنِ دشمن من» اغلب منجر به توافقات معکوسی میشود، به ویژه هنگامی که، مانند زمان ما، جبههی مترقی از نظر سیاسی ضعیف و از لحاظ نظری سردرگم است و از حمایت بسیج تودهای برخوردار نیست.
🔸 تفکر کسانی که مخالف ناسیونالیسم روسیه و اوکراین و همچنین مخالف گسترش ناتو هستند، دلیلی بر بلاتکلیفی سیاسی یا ابهام نظری نیست. در هفتههای اخیر، تعدادی از کارشناسان توضیحاتی دربارهی ریشههای درگیری ارائه کردهاند (که بههیچوجه از بربریت تهاجم روسیه نمیکاهد) و موضع کسانی که سیاست عدمتعهد را پیشنهاد میکنند مؤثرترین راه برای پایان دادن به جنگ در سریعترین زمان ممکن و تضمین کمترین شمار قربانیان است. مسئله این نیست که مانند «جانهای زیبا» غرقشده در ایدهآلیسم انتزاعی رفتار کنیم که هگل فکر میکرد نمیتوانند به واقعیت بالفعل تضادهای زمینی توجه کنند. برعکس: نکته این است که واقعیت را تنها پادزهر واقعی برای گسترش نامحدود جنگ بدانیم. صداهایی که خواستار سربازگیری بیشتر هستند، یا کسانی که مانند نمایندهی عالی سیاست خارجی و سیاست امنیتی اتحادیهی اروپا فکر میکنند که وظیفهی اروپا تأمین «سلاحهای لازم برای جنگ» به اوکراینیهاست، پایانی ندارد. اما برخلاف این مواضع، لازم است فعالیت دیپلماتیک بیوقفه بر اساس دو نکتهی قطعی دنبال شود: تنشزدایی و بیطرفی اوکراین مستقل.
🔸 جنگ برای چپ نمیتواند بنا به قول معروف کلاوزویتس «ادامهی سیاست با ابزارهای دیگر» باشد. در واقع، این فقط شکست سیاست را تأیید میکند. اگر چپ میخواهد هژمونیک باشد و نشان دهد که میتواند از تاریخش برای وظایف امروزی استفاده کند، باید واژههای «ضدنظامیگرایی» و «نه به جنگ!» را بر پرچمهای خود بهنحو ماندگاری بنویسد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Uv
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#اوکراین #جنگ
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: دلشاد عبادی
5 آوریل 2022
🔸 پایان جنگ سرد نه از میزان مداخله در امور دیگر کشورها کاست و نه آزادی مردم را در انتخاب رژیم سیاسیای که تحت آن زندگی میکردند، افزایش داد. جنگهای متعددی که ایالات متحد در بیست و پنج سال گذشته حتی بدون دستور سازمان ملل متحد برپا کرد و به نحو یاوهای «بشردوستانه» تعریف میشدند، و باید به آنها شکلهای جدید کشمکش، تحریمهای غیرقانونی و محدودیتهای سیاسی، اقتصادی و رسانهای را افزود، نشان میدهد که تقسیم دوقطبی جهان بین دو ابرقدرت، جای خود را به عصر آزادی و پیشرفت وعده دادهشده با شعار نئولیبرالی «نظم نوین جهانی» نداد. در این زمینه، بسیاری از نیروهای سیاسی که زمانی مدعی ارزشهای چپ بودند، به طرفداران بسیاری از جنگها پیوستند. این نیروها هر بار از کوزوو تا عراق و افغانستان ــ چند جنگ اصلی ناتو از زمان فروپاشی دیوار برلین ــ از مداخلهی مسلحانه حمایت کرده و کمتر و کمتر از راستها متمایز شدهاند.
🔸 جنگ روسیه و اوکراین دوباره چپ را با این دوراهی مواجه کرده است که چگونه باید در زمانی که حاکمیت یک کشور موردحمله قرار می گیرد واکنش نشان دهد. عدم محکومیت حمله روسیه به اوکراین یک اشتباه سیاسی از سوی دولت ونزوئلا است و باعث میشود که تقبیح اقدامات تجاوزکارانهی احتمالی ایالات متحد در آینده کمتر باورکردنی به نظر برسد. درست است که همانطور که مارکس در سال 1860 به فردیناند لاسال نوشت، «در سیاست خارجی، با استفاده از کلمات کلیدی مانند ”ارتجاعی“ و ”انقلابی“ چیز دندانگیری به دست نمیآید» ــ یعنی ممکن است آنچه «به لحاظ سوبژکتیو ارتجاعی است [یا ممکن است ثابت شود ارتجاعی است] از لحاظ ابژکتیو در سیاست خارجی انقلابی باشد.» اما نیروهای چپ باید از سدهی بیستم میآموختند که اتحاد «با دشمنِ دشمن من» اغلب منجر به توافقات معکوسی میشود، به ویژه هنگامی که، مانند زمان ما، جبههی مترقی از نظر سیاسی ضعیف و از لحاظ نظری سردرگم است و از حمایت بسیج تودهای برخوردار نیست.
🔸 تفکر کسانی که مخالف ناسیونالیسم روسیه و اوکراین و همچنین مخالف گسترش ناتو هستند، دلیلی بر بلاتکلیفی سیاسی یا ابهام نظری نیست. در هفتههای اخیر، تعدادی از کارشناسان توضیحاتی دربارهی ریشههای درگیری ارائه کردهاند (که بههیچوجه از بربریت تهاجم روسیه نمیکاهد) و موضع کسانی که سیاست عدمتعهد را پیشنهاد میکنند مؤثرترین راه برای پایان دادن به جنگ در سریعترین زمان ممکن و تضمین کمترین شمار قربانیان است. مسئله این نیست که مانند «جانهای زیبا» غرقشده در ایدهآلیسم انتزاعی رفتار کنیم که هگل فکر میکرد نمیتوانند به واقعیت بالفعل تضادهای زمینی توجه کنند. برعکس: نکته این است که واقعیت را تنها پادزهر واقعی برای گسترش نامحدود جنگ بدانیم. صداهایی که خواستار سربازگیری بیشتر هستند، یا کسانی که مانند نمایندهی عالی سیاست خارجی و سیاست امنیتی اتحادیهی اروپا فکر میکنند که وظیفهی اروپا تأمین «سلاحهای لازم برای جنگ» به اوکراینیهاست، پایانی ندارد. اما برخلاف این مواضع، لازم است فعالیت دیپلماتیک بیوقفه بر اساس دو نکتهی قطعی دنبال شود: تنشزدایی و بیطرفی اوکراین مستقل.
🔸 جنگ برای چپ نمیتواند بنا به قول معروف کلاوزویتس «ادامهی سیاست با ابزارهای دیگر» باشد. در واقع، این فقط شکست سیاست را تأیید میکند. اگر چپ میخواهد هژمونیک باشد و نشان دهد که میتواند از تاریخش برای وظایف امروزی استفاده کند، باید واژههای «ضدنظامیگرایی» و «نه به جنگ!» را بر پرچمهای خود بهنحو ماندگاری بنویسد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Uv
#مارچلو_موستو #دلشاد_عبادی
#اوکراین #جنگ
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنگ و چپ
نوشتهی: مارچلو موستو ترجمهی: دلشاد عبادی جنگ برای چپ نمیتواند بنا به قول معروف کلاوزویتس «ادامهی سیاست با ابزارهای دیگر» باشد. در واقع، این فقط شکست سیاست را تأیید میکند. اگر چپ میخواهد هژمو…
▫️ کارکرد ایدئولوژیک فرانمودها
▫️ ایدئولوژی امساک و پسانداز
نوشتهی: دلشاد عبادی
18 ژوئن 2022
🔸 فرایندهای روزمره همواره نتیجهی کنش متقابل متغیرهای فراوانی در سطوح مختلفاند؛ نیروهای گوناگونی که در یک لحظهی خاص گرد هم میآیند و یگانگی هر لحظه را رقم میزنند. کار علم همواره کشف الگوها و روندهایی عام از دل این لحظات خاص است و متعاقباً به همین دلیل، دستاوردهای آن در قالب قوانین «عام» همواره در تنشی با لحظات خاص قرار میگیرند. کار علوم انسانی در این میان دشوارتر است، چراکه هم تکثر متغیرهای خاص در آنها بیشتر از علوم طبیعی است و هم الگوهای عام در آن ضرورتاً خصلتی علّی ندارند و هر آینه با خلق بستر و شرایطی نو ممکن است متحول شوند و تغییر یابند. با این همه، و بهرغم تمامی این ملاحظات، کار علم (حتی علوم انسانی) کماکان کشف یا پرده برداشتن از همین روندهای عام است که از خلال وقایعِ متکثر روزمره بروز میکنند. تمرکز صرف بر سیر این وقایع روزمره، دقیقاً به علت تکثر متغیرهای گوناگون و تجسمیافته در آنها، همواره با این خطر مواجهه است که توجه ما را نسبت به این روندهای عام مخدوش سازد و چنین القا کند که گویی در هر مقطع، با لحظهای سراپا نو مواجهیم، لحظهای که بهرغم پیوندهایش با گذشته، نتیجه و حاصل متغیرهایی جزئیتر، متکثرتر و احتمالاً اتفاقیتر است.
🔸 مثالی مشخص را در نظر بگیریم: برای کسی که روزانه در ایران فعلی مجبور به فروش نیروی کار خود است، عوامل تعیینکنندهی سطح دستمزد او و قدرت واقعی خرید این دستمزد حاصل متغیرهایی مشخص و انضمامی جلوه میکند. در سطح فردی، میزان مهارت و تخصص فرد (و متعاقباً تقاضای بازار برای این مهارت و تخصص)، سابقهی کاری و تجربه و احتمالاً کمی بخت و اقبال در یافتن فرصتی مناسب برای کار در مؤسسه یا بنگاهی که حاضر باشد در ازای نیروی کارش او را به استخدام درآورد. در سطحی فرافردی نیز، متغیرهای گوناگونی در تعیین این دستمزد ایفای نقش میکنند: توان چانهزنی جمعی نیروی کار، برآیند نشستهای سهجانبهی تعیین دستمزد سالیانه، سطح کلی رونق و رکود اقتصاد که خود مشروط به مجموعه عواملی کلانتر است از جمله، ترکیب طبقاتی طبقهی حاکم، تحریمهای بینالمللی، فقدان جذب کامل بازار ایران در بازار سرمایهی بینالمللی و… .
🔸 روند عامی که در پس تمامی این متغیرهای مؤثر در تعیین سطح دستمزد هر فرد و متعاقباً رفاه زندگی فردی او در جریان است، روندی چنان ساده و بدیهی است که همین بداهتش باعث پنهان ماندن و مغفول ماندنش میشود: جایگاهِ نیروی کار در فرایند تولید. فارغ از اینکه تخصص شما چیست، چهقدر سختکوش هستید، در کدام کشور و در دل کدام منازعات بینالمللی به دنیا آمدهاید و … مادامی که نیروی کار خود را در ازای دستمزد میفروشید، پیامدهای این روندِ عام بر شما نیز تأثیر میگذارد. اما اینکه این پیامدها با چه شدت و حدتی و از رهگذر چه میانجیهایی بر زندگی شما تأثیر بگذارد، دقیقاً برآیند تمامی آن متغیرهایی است که تنها به بخشی از آنها اشاره کردیم.
🔸 اگر اینها همگی روندهای عام سرمایهداریاند و نه استثناءهای خاصی که از بد روزگار نصیبِ ما اهالی خاورمیانه و مشخصاً ایران شده است، آیا نباید در اعتبار روایتهایی شک کرد که مصرانه بر این پای میفشارند که تمامی این بحرانها و مشکلات نه حاصل سرمایهداری در معنای عام آن که حاصل تصمیمات اشتباه، ناکارآمدی و فساد رژیم سیاسیای «ایدئولوژیک» (ایدئولوژیک در همان معنای مصطلح و روزمرهی آن که به تمامی اشکال حکومت سیاسیِ غیرلیبرالی اطلاق میشود) است؟ آیا محدود کردن انتقادات ما به این موارد «خاص» کماکان باقی ماندن در سطح همان فرانمودهایی نیست که جنگیدن با آنها هیچ خللی بر سازوکارهای اصلی و عام سرمایهداری ایفا نمیکنند؟ همانگونه که نقدِ سطح فرانمودین آزادی به معنای انکار اهمیت آن نبود، نقدِ این درک فرانمودین از بحرانهای خاص نیز به معنای انکار آنها نیست؛ بههرحال، تمامی این فرایندهای عام در قالب روندهایی خاصی بر ما جلوه میکنند از جمله همین ناکارآمدیها، فسادها، تصمیمات «ایدئولوژیک» و… . نقد این درکِ فرانمودین از بحرانها به معنای نادیده گرفتن این عناصر خاص نیست، بلکه تلاش برای فرارفتن از آن و تشخیص روندهای عام در دل این عناصر خاص است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30V
#دلشاد_عبادی
#فرانمود #نقد_ایدئولوژی
#گروندریسه
#بتوارگی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ایدئولوژی امساک و پسانداز
نوشتهی: دلشاد عبادی
18 ژوئن 2022
🔸 فرایندهای روزمره همواره نتیجهی کنش متقابل متغیرهای فراوانی در سطوح مختلفاند؛ نیروهای گوناگونی که در یک لحظهی خاص گرد هم میآیند و یگانگی هر لحظه را رقم میزنند. کار علم همواره کشف الگوها و روندهایی عام از دل این لحظات خاص است و متعاقباً به همین دلیل، دستاوردهای آن در قالب قوانین «عام» همواره در تنشی با لحظات خاص قرار میگیرند. کار علوم انسانی در این میان دشوارتر است، چراکه هم تکثر متغیرهای خاص در آنها بیشتر از علوم طبیعی است و هم الگوهای عام در آن ضرورتاً خصلتی علّی ندارند و هر آینه با خلق بستر و شرایطی نو ممکن است متحول شوند و تغییر یابند. با این همه، و بهرغم تمامی این ملاحظات، کار علم (حتی علوم انسانی) کماکان کشف یا پرده برداشتن از همین روندهای عام است که از خلال وقایعِ متکثر روزمره بروز میکنند. تمرکز صرف بر سیر این وقایع روزمره، دقیقاً به علت تکثر متغیرهای گوناگون و تجسمیافته در آنها، همواره با این خطر مواجهه است که توجه ما را نسبت به این روندهای عام مخدوش سازد و چنین القا کند که گویی در هر مقطع، با لحظهای سراپا نو مواجهیم، لحظهای که بهرغم پیوندهایش با گذشته، نتیجه و حاصل متغیرهایی جزئیتر، متکثرتر و احتمالاً اتفاقیتر است.
🔸 مثالی مشخص را در نظر بگیریم: برای کسی که روزانه در ایران فعلی مجبور به فروش نیروی کار خود است، عوامل تعیینکنندهی سطح دستمزد او و قدرت واقعی خرید این دستمزد حاصل متغیرهایی مشخص و انضمامی جلوه میکند. در سطح فردی، میزان مهارت و تخصص فرد (و متعاقباً تقاضای بازار برای این مهارت و تخصص)، سابقهی کاری و تجربه و احتمالاً کمی بخت و اقبال در یافتن فرصتی مناسب برای کار در مؤسسه یا بنگاهی که حاضر باشد در ازای نیروی کارش او را به استخدام درآورد. در سطحی فرافردی نیز، متغیرهای گوناگونی در تعیین این دستمزد ایفای نقش میکنند: توان چانهزنی جمعی نیروی کار، برآیند نشستهای سهجانبهی تعیین دستمزد سالیانه، سطح کلی رونق و رکود اقتصاد که خود مشروط به مجموعه عواملی کلانتر است از جمله، ترکیب طبقاتی طبقهی حاکم، تحریمهای بینالمللی، فقدان جذب کامل بازار ایران در بازار سرمایهی بینالمللی و… .
🔸 روند عامی که در پس تمامی این متغیرهای مؤثر در تعیین سطح دستمزد هر فرد و متعاقباً رفاه زندگی فردی او در جریان است، روندی چنان ساده و بدیهی است که همین بداهتش باعث پنهان ماندن و مغفول ماندنش میشود: جایگاهِ نیروی کار در فرایند تولید. فارغ از اینکه تخصص شما چیست، چهقدر سختکوش هستید، در کدام کشور و در دل کدام منازعات بینالمللی به دنیا آمدهاید و … مادامی که نیروی کار خود را در ازای دستمزد میفروشید، پیامدهای این روندِ عام بر شما نیز تأثیر میگذارد. اما اینکه این پیامدها با چه شدت و حدتی و از رهگذر چه میانجیهایی بر زندگی شما تأثیر بگذارد، دقیقاً برآیند تمامی آن متغیرهایی است که تنها به بخشی از آنها اشاره کردیم.
🔸 اگر اینها همگی روندهای عام سرمایهداریاند و نه استثناءهای خاصی که از بد روزگار نصیبِ ما اهالی خاورمیانه و مشخصاً ایران شده است، آیا نباید در اعتبار روایتهایی شک کرد که مصرانه بر این پای میفشارند که تمامی این بحرانها و مشکلات نه حاصل سرمایهداری در معنای عام آن که حاصل تصمیمات اشتباه، ناکارآمدی و فساد رژیم سیاسیای «ایدئولوژیک» (ایدئولوژیک در همان معنای مصطلح و روزمرهی آن که به تمامی اشکال حکومت سیاسیِ غیرلیبرالی اطلاق میشود) است؟ آیا محدود کردن انتقادات ما به این موارد «خاص» کماکان باقی ماندن در سطح همان فرانمودهایی نیست که جنگیدن با آنها هیچ خللی بر سازوکارهای اصلی و عام سرمایهداری ایفا نمیکنند؟ همانگونه که نقدِ سطح فرانمودین آزادی به معنای انکار اهمیت آن نبود، نقدِ این درک فرانمودین از بحرانهای خاص نیز به معنای انکار آنها نیست؛ بههرحال، تمامی این فرایندهای عام در قالب روندهایی خاصی بر ما جلوه میکنند از جمله همین ناکارآمدیها، فسادها، تصمیمات «ایدئولوژیک» و… . نقد این درکِ فرانمودین از بحرانها به معنای نادیده گرفتن این عناصر خاص نیست، بلکه تلاش برای فرارفتن از آن و تشخیص روندهای عام در دل این عناصر خاص است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30V
#دلشاد_عبادی
#فرانمود #نقد_ایدئولوژی
#گروندریسه
#بتوارگی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارکرد ایدئولوژیک فرانمودها
ایدئولوژی امساک و پسانداز نوشتهی: دلشاد عبادی اگر اینها همگی روندهای عام سرمایهداریاند و نه استثناءهای خاصی که از بد روزگار نصیبِ ما اهالی خاورمیانه و مشخصاً ایران شده است، آیا نباید در اعتبار…
▫️بازنگری مارکسیسم و امپریالیسم برای سدهی بیستویکم
21 ژوئن 2023
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 نفوذ گستردهی مارکسیسم در سراسر جهان در بخش اعظم سدهی بیستمْ ارتباط زیادی با تبیینی داشت که از رابطهی جدید سرمایهداری و امپریالیسم به دست میداد، رابطهای که منجر به جنگ بزرگ در سدهی قبل شد. ما نمیتوانیم بدانیم مارکس چه نظری دربارهی این تز لنین میداشت که امپریالیسم را «بالاترین مرحلهی سرمایهداری» تلقی میکرد، اما بیتردید بین توصیف معروف داس کاپیتال که «سرمایه در حالي زاده ميشود كه از فرق سر تا نوك پا و از تمام منافذش، چرک و خون بيرون ميزند» و انتظار لنین که سرمایه به همین شکل جهان را ترک کند تقارن خاصی وجود دارد.
🔸 امروز میتوانیم ببینیم که سرمایهداری با وجود جنگها، انقلابها و رکودهایی که در نیمهی اول سدهی بیستم ایجاد کرد، چقدر زمان بیشتری ادامه یافت و فضای بیشتری را میبایست تسخیر کند. اما پیوندی که نظریهپردازان مارکسیست امپریالیسم بین صدور سرمایه و رقابت بین امپریالیستی آن سالها ایجاد کردند، در واقع حتی در زمان خود مشکلساز بود. این رویکرد اهمیت زیادی برای نقش مستمر طبقات حاکم پیشاسرمایهداری در گرایش به گسترش سرزمینی و نظامیگری قائل نبود، به نحو بسیار محدودی رفتار دولت را تابع کنترل انحصاری و مستقیم سرمایهداران میدانست و به طور بسیار مستقیمی صدور سرمایه را با تاریخ قدیمی امپریالیسم به منزلهی بسط حاکمیت از طریق فتوحات نظامی قلمروها گره میزد.
🔸 نکتهی کاملاً چشمگیر این است که بسیاری از پیشفرضهای زیربنایی نظریهی قدیمی هنوز راهنمای تحلیلها از امپریالیسم در زمان ما هستند. صادرات و جریانهای سرمایهای، اول از آلمان، بعد ژاپن، و اخیراً چین بارها بهعنوان چالشهایی برای هژمونی آمریکا بررسی شدهاند. و هنوز مداخلات نظامی ایالات متحد اغلب ادعاهای یک «منطق سرزمینی» امپراتوری در امتداد خطوط قدیمی و/یا تلاش برای جبران کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد تلقی میشود که رقابتجویی اقتصادی بینالمللی بازنمود آن است.
🔸 در واقع، آنچه روابط بین دولتهای سرمایهداری بزرگ را مشخص میکند ــ همانطور که واکنش آنها به بحران اقتصادی جهانی دههی 1970 نشان داد و دوباره در بحران فعلی تأیید میشود ــ حاکمیت موقت و گذرا در میان طبقات سرمایهدارشان نیست، نظیر آنچه کائوتسکی پیشبینی کرد ــ و مایهی خشم شدید لنین شد ــ که شاید پس از جنگ جهانی اول ظهور کند. برعکس، آنچه رخ داده ادغامی بسیار عمیقتر است. این ادغام با روندهای زیر مشخص میشود: ایجاد شبکههای بینالمللی تولید یکپارچه؛ محوریت دلار و اوراق قرضهی خزانهداری ایالات متحد (پیش و بعد از دورهی نرخهای شناور ارز) در تجارت بینالمللی و جریانهای سرمایهای، با وال استریت و اقمار آن در لندن بهعنوان مراکز مالی بینالمللی برجسته؛ و گسترش عمومی قوانین داخلی، تجاری و بینالمللی که بسیار مشابه خطمشی ایالات متحد هستند، اما مهمتر از همه برای تضمین این موضوع طراحی شدهاند که با سرمایهی خارجی همانند سرمایهی داخلی رفتار شود.
🔸 در حالی که این امر رقابت اقتصادی بین مراکز مختلف انباشت را از بین نمیبرد، اما تا حد زیادی منافع و ظرفیت عمل هر «بورژوازی ملی» را بهعنوان نیروی منسجم برای به چالشکشیدن امپراتوری غیررسمی آمریکا از بین میبرد، بهویژه به این دلیل که آنها آمریکا را ضامن نهایی منافع سرمایهداری در سطح جهانی میدانند. و در حالی که نقش امپریالیستی دولت آمریکا در سطح بینالمللی قطعاً نمایندگی منافع سرمایهدارانش را در خارج از کشور در بر میگیرد، «منافع ملی» ایالات متحد در قالب نگرانیهای اساسیتر در زمینهی گسترش و دفاع از سرمایهداری جهانی تعریف میشود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wS
#امپریالیسم
#لئو_پانیچ #دلشاد_عبادی
#مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
21 ژوئن 2023
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 نفوذ گستردهی مارکسیسم در سراسر جهان در بخش اعظم سدهی بیستمْ ارتباط زیادی با تبیینی داشت که از رابطهی جدید سرمایهداری و امپریالیسم به دست میداد، رابطهای که منجر به جنگ بزرگ در سدهی قبل شد. ما نمیتوانیم بدانیم مارکس چه نظری دربارهی این تز لنین میداشت که امپریالیسم را «بالاترین مرحلهی سرمایهداری» تلقی میکرد، اما بیتردید بین توصیف معروف داس کاپیتال که «سرمایه در حالي زاده ميشود كه از فرق سر تا نوك پا و از تمام منافذش، چرک و خون بيرون ميزند» و انتظار لنین که سرمایه به همین شکل جهان را ترک کند تقارن خاصی وجود دارد.
🔸 امروز میتوانیم ببینیم که سرمایهداری با وجود جنگها، انقلابها و رکودهایی که در نیمهی اول سدهی بیستم ایجاد کرد، چقدر زمان بیشتری ادامه یافت و فضای بیشتری را میبایست تسخیر کند. اما پیوندی که نظریهپردازان مارکسیست امپریالیسم بین صدور سرمایه و رقابت بین امپریالیستی آن سالها ایجاد کردند، در واقع حتی در زمان خود مشکلساز بود. این رویکرد اهمیت زیادی برای نقش مستمر طبقات حاکم پیشاسرمایهداری در گرایش به گسترش سرزمینی و نظامیگری قائل نبود، به نحو بسیار محدودی رفتار دولت را تابع کنترل انحصاری و مستقیم سرمایهداران میدانست و به طور بسیار مستقیمی صدور سرمایه را با تاریخ قدیمی امپریالیسم به منزلهی بسط حاکمیت از طریق فتوحات نظامی قلمروها گره میزد.
🔸 نکتهی کاملاً چشمگیر این است که بسیاری از پیشفرضهای زیربنایی نظریهی قدیمی هنوز راهنمای تحلیلها از امپریالیسم در زمان ما هستند. صادرات و جریانهای سرمایهای، اول از آلمان، بعد ژاپن، و اخیراً چین بارها بهعنوان چالشهایی برای هژمونی آمریکا بررسی شدهاند. و هنوز مداخلات نظامی ایالات متحد اغلب ادعاهای یک «منطق سرزمینی» امپراتوری در امتداد خطوط قدیمی و/یا تلاش برای جبران کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد تلقی میشود که رقابتجویی اقتصادی بینالمللی بازنمود آن است.
🔸 در واقع، آنچه روابط بین دولتهای سرمایهداری بزرگ را مشخص میکند ــ همانطور که واکنش آنها به بحران اقتصادی جهانی دههی 1970 نشان داد و دوباره در بحران فعلی تأیید میشود ــ حاکمیت موقت و گذرا در میان طبقات سرمایهدارشان نیست، نظیر آنچه کائوتسکی پیشبینی کرد ــ و مایهی خشم شدید لنین شد ــ که شاید پس از جنگ جهانی اول ظهور کند. برعکس، آنچه رخ داده ادغامی بسیار عمیقتر است. این ادغام با روندهای زیر مشخص میشود: ایجاد شبکههای بینالمللی تولید یکپارچه؛ محوریت دلار و اوراق قرضهی خزانهداری ایالات متحد (پیش و بعد از دورهی نرخهای شناور ارز) در تجارت بینالمللی و جریانهای سرمایهای، با وال استریت و اقمار آن در لندن بهعنوان مراکز مالی بینالمللی برجسته؛ و گسترش عمومی قوانین داخلی، تجاری و بینالمللی که بسیار مشابه خطمشی ایالات متحد هستند، اما مهمتر از همه برای تضمین این موضوع طراحی شدهاند که با سرمایهی خارجی همانند سرمایهی داخلی رفتار شود.
🔸 در حالی که این امر رقابت اقتصادی بین مراکز مختلف انباشت را از بین نمیبرد، اما تا حد زیادی منافع و ظرفیت عمل هر «بورژوازی ملی» را بهعنوان نیروی منسجم برای به چالشکشیدن امپراتوری غیررسمی آمریکا از بین میبرد، بهویژه به این دلیل که آنها آمریکا را ضامن نهایی منافع سرمایهداری در سطح جهانی میدانند. و در حالی که نقش امپریالیستی دولت آمریکا در سطح بینالمللی قطعاً نمایندگی منافع سرمایهدارانش را در خارج از کشور در بر میگیرد، «منافع ملی» ایالات متحد در قالب نگرانیهای اساسیتر در زمینهی گسترش و دفاع از سرمایهداری جهانی تعریف میشود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wS
#امپریالیسم
#لئو_پانیچ #دلشاد_عبادی
#مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بازنگری مارکسیسم و امپریالیسم برای سدهی بیستویکم
نوشتهی: لئو پانیچ ترجمهی: دلشاد عبادی مداخلات نظامی ایالات متحد در خارج از کشور، در واقع، شاید به بهترین شکل به شیوهای کاملاً مشابه با نقش خشونتآمیز ادارهی پلیس لسآنجلس در جنوب مرکزی لسآنجلس …
▫️ امپراتوری آمریکا یا امپراتوری سرمایهداری جهانی
9 اوت 2023
نوشتهی: لئو پانیچ و سام گیندین
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 چنانکه عنوان کتاب «ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشان میدهد، تفسیر آنْ نقطه مقابل تفسیرهای غالب در اقتصاد سیاسی انتقادی از رابطهی بین امپراتوری سرمایهداری و جهانی شدن است. این تفسیرها مکرر در مکرر رقابتجویی روبهرشد اقتصادی بینالمللی را که در پسِ افزایش جریان تجارت و سرمایه نهفته است، بازتاب کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد و نیز چالشی برای هژمونی آمریکا میدانند. آنها بدینسان درجه و اهمیت ادغام سرمایهداری به منزلهی نظامی جهانی را درک نمیکنند. این درونمایهی اصلی کتاب معروف «امپراتوری» هارت و نگری بود که با این همه دستخوش همآمیزی ابعاد سیاسی و اقتصادی سرمایهداری جهانی شد. ما در طی دههای که مشغول تحقیق و نوشتن کتابمان بودیم برخوردهای جالب و رفیقانهای با رابینسون داشتیم؛ او در میان آن دسته از محققان منتقدی که بر توسعهی طبقهی سرمایهدار فراملی تمرکز کردهاند، برجستهترین فردی بود که تأکید داشت بُعد سیاسی را باید در قالب توسعهی یک دولت سرمایهداری فراملی درک کرد. متأسفانه، خصومتی که رابینسون اکنون در بررسی خود از باب عدم استفادهی ما از الگویش نشان میدهد، به جای اینکه به بحث سازنده دربارهی کتاب ما و دیدگاههای جایگزین خودش کمک کند، آن را تضعیف میکند.
🔸 رابینسون میگوید کتاب ما «تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی» است، اما در عین حال ادعا میکند که «هیچ چیز جدیدی» در مقایسه با نوشتههای کمتر تحقیقی خودش که در اینجا به آنها استناد میکند، ندارد. در واقع، بررسی او تا حد زیادی بررسی تاریخی واقعی را که ما در کتاب خود انجام میدهیم نادیده میگیرد ــ به سیاقی که میان جامعهشناسان، فیلسوفان و اقتصاددانان مارکسیست بسیار رایج است و با وجود وفاداریشان به روش ماتریالیسم تاریخیْ علاقهی چندانی به تاریخ نشان نمیدهند. رابینسون در عوض بر ادعای «ناکامی» ما «در تعریف امپراتوری» متمرکز میشود، چه رسد به تعریف «جهانیسازی، سرمایهداری جهانگیر، دولت و غیره.» این سخن واقعاً شگفتانگیز است، زیرا کتاب با بیان دقیق و مختصر نحوهی درک ما از جهانی شدن سرمایهداری و دولت سرمایهداری، از جمله استفادهی متمایز از مفهوم «بینالمللی شدن دولت» آغاز میشود و به تبار نظری این بحث و نیز نوشتههای قبلی گستردهی ما دربارهی این مفاهیم میپردازد. سپس در ادامهی بحث بین «تاریخ دیرینهی امپراتوریها که شامل حکومت سیاسی بر سرزمینهای گسترده است» و «امپریالیسم تجارت آزاد» که توسط بریتانیا در اواسط قرن نوزدهم آغاز شد تمایز قائل میشویم، و سپس با تعریف نوع متمایز دولت آمریکا که در خلال قرن بیستم به یک امپراتوری غیررسمی تبدیل شد و بنا به «نقش آن در ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش عمومی و بازتولید سرمایهداری در سطح بینالمللی» فهمیده میشد، ادامه مییابد.
🔸 برچسبهای «اقتصاد جهانی» و «اقتصاد جهانگیر» که رابینسون برای دورهبندیاش به کار میبرد، آنقدر سستاند که انواع ابهامات زمانی را پنهان میکنند. به نوبهی خود، به قول رابینسون، ما هرگز در واقع از مفهوم «امواج جهانی شدن» استفاده نمیکنیم، چه رسد به اینکه استدلال خود را چنانکه او پیشنهاد میکند براساس نظرات هرست و تامپسون بسازیم. علاوه بر این، ادعای او (و آنها) مبنی بر اینکه تشدید تجارت مشخصهی اواخر قرن نوزدهم بود، بینش بزرگ نظریههای مارکسیستی امپریالیسم در آن زمان را، که چنانکه کتابهای ما اشاره میکند، بر صدور سرمایه تأکید داشت، نادیده میگیرد. از سوی دیگر، تأکید رابینسون بر «تمایز کیفی» بین دهههای پس از دههی 1980 و هر آنچه پیش از آن رخ داده، مانع دیدن تغییرات در تولید، بخش مالی و دولتها در خلال سدهی بیستم میشود که به تحولات امروزی جهان انجامید.
🔸 در خصوص پیوند میان بینالمللیشدن اقتصادی و صورتبندی و هویت طبقاتی سرمایهداری که ابعاد شخصی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی عمیقاً در آن دخیل هستند، باید بسیار دقیق بود. دولت-ملتها نه تنها در بازتولید شرایط انباشت سرمایه بلکه در شکلگیری طبقات سرمایهدار نیز محوری بوده و هستند. هر قدر هم که تأثیر جهانی شدن تولید حیاتی باشد، ضرورت تحلیل ارتباط مستمر هویت ملی متمایز طبقات سرمایهدار به عنوان گروههای اجتماعی واقعی از بین نمیبرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Bw
#امپریالیسم #لئو_پانیچ #سام_گیندین #دلشاد_عبادی
#ویلیام_آی_رابینسون
#امپراتوری_آمریکا
👇🏽
🖋@naghd_com
9 اوت 2023
نوشتهی: لئو پانیچ و سام گیندین
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 چنانکه عنوان کتاب «ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشان میدهد، تفسیر آنْ نقطه مقابل تفسیرهای غالب در اقتصاد سیاسی انتقادی از رابطهی بین امپراتوری سرمایهداری و جهانی شدن است. این تفسیرها مکرر در مکرر رقابتجویی روبهرشد اقتصادی بینالمللی را که در پسِ افزایش جریان تجارت و سرمایه نهفته است، بازتاب کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد و نیز چالشی برای هژمونی آمریکا میدانند. آنها بدینسان درجه و اهمیت ادغام سرمایهداری به منزلهی نظامی جهانی را درک نمیکنند. این درونمایهی اصلی کتاب معروف «امپراتوری» هارت و نگری بود که با این همه دستخوش همآمیزی ابعاد سیاسی و اقتصادی سرمایهداری جهانی شد. ما در طی دههای که مشغول تحقیق و نوشتن کتابمان بودیم برخوردهای جالب و رفیقانهای با رابینسون داشتیم؛ او در میان آن دسته از محققان منتقدی که بر توسعهی طبقهی سرمایهدار فراملی تمرکز کردهاند، برجستهترین فردی بود که تأکید داشت بُعد سیاسی را باید در قالب توسعهی یک دولت سرمایهداری فراملی درک کرد. متأسفانه، خصومتی که رابینسون اکنون در بررسی خود از باب عدم استفادهی ما از الگویش نشان میدهد، به جای اینکه به بحث سازنده دربارهی کتاب ما و دیدگاههای جایگزین خودش کمک کند، آن را تضعیف میکند.
🔸 رابینسون میگوید کتاب ما «تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی» است، اما در عین حال ادعا میکند که «هیچ چیز جدیدی» در مقایسه با نوشتههای کمتر تحقیقی خودش که در اینجا به آنها استناد میکند، ندارد. در واقع، بررسی او تا حد زیادی بررسی تاریخی واقعی را که ما در کتاب خود انجام میدهیم نادیده میگیرد ــ به سیاقی که میان جامعهشناسان، فیلسوفان و اقتصاددانان مارکسیست بسیار رایج است و با وجود وفاداریشان به روش ماتریالیسم تاریخیْ علاقهی چندانی به تاریخ نشان نمیدهند. رابینسون در عوض بر ادعای «ناکامی» ما «در تعریف امپراتوری» متمرکز میشود، چه رسد به تعریف «جهانیسازی، سرمایهداری جهانگیر، دولت و غیره.» این سخن واقعاً شگفتانگیز است، زیرا کتاب با بیان دقیق و مختصر نحوهی درک ما از جهانی شدن سرمایهداری و دولت سرمایهداری، از جمله استفادهی متمایز از مفهوم «بینالمللی شدن دولت» آغاز میشود و به تبار نظری این بحث و نیز نوشتههای قبلی گستردهی ما دربارهی این مفاهیم میپردازد. سپس در ادامهی بحث بین «تاریخ دیرینهی امپراتوریها که شامل حکومت سیاسی بر سرزمینهای گسترده است» و «امپریالیسم تجارت آزاد» که توسط بریتانیا در اواسط قرن نوزدهم آغاز شد تمایز قائل میشویم، و سپس با تعریف نوع متمایز دولت آمریکا که در خلال قرن بیستم به یک امپراتوری غیررسمی تبدیل شد و بنا به «نقش آن در ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش عمومی و بازتولید سرمایهداری در سطح بینالمللی» فهمیده میشد، ادامه مییابد.
🔸 برچسبهای «اقتصاد جهانی» و «اقتصاد جهانگیر» که رابینسون برای دورهبندیاش به کار میبرد، آنقدر سستاند که انواع ابهامات زمانی را پنهان میکنند. به نوبهی خود، به قول رابینسون، ما هرگز در واقع از مفهوم «امواج جهانی شدن» استفاده نمیکنیم، چه رسد به اینکه استدلال خود را چنانکه او پیشنهاد میکند براساس نظرات هرست و تامپسون بسازیم. علاوه بر این، ادعای او (و آنها) مبنی بر اینکه تشدید تجارت مشخصهی اواخر قرن نوزدهم بود، بینش بزرگ نظریههای مارکسیستی امپریالیسم در آن زمان را، که چنانکه کتابهای ما اشاره میکند، بر صدور سرمایه تأکید داشت، نادیده میگیرد. از سوی دیگر، تأکید رابینسون بر «تمایز کیفی» بین دهههای پس از دههی 1980 و هر آنچه پیش از آن رخ داده، مانع دیدن تغییرات در تولید، بخش مالی و دولتها در خلال سدهی بیستم میشود که به تحولات امروزی جهان انجامید.
🔸 در خصوص پیوند میان بینالمللیشدن اقتصادی و صورتبندی و هویت طبقاتی سرمایهداری که ابعاد شخصی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی عمیقاً در آن دخیل هستند، باید بسیار دقیق بود. دولت-ملتها نه تنها در بازتولید شرایط انباشت سرمایه بلکه در شکلگیری طبقات سرمایهدار نیز محوری بوده و هستند. هر قدر هم که تأثیر جهانی شدن تولید حیاتی باشد، ضرورت تحلیل ارتباط مستمر هویت ملی متمایز طبقات سرمایهدار به عنوان گروههای اجتماعی واقعی از بین نمیبرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Bw
#امپریالیسم #لئو_پانیچ #سام_گیندین #دلشاد_عبادی
#ویلیام_آی_رابینسون
#امپراتوری_آمریکا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپراتوری آمریکا یا امپراتوری سرمایهداری جهانی
نوشتهی: لئو پانیچ و سام گیندین ترجمهی: دلشاد عبادی در واقع، تضادهای موجود در دولت رفاه کینزی را ــ که در مبارزات طبقاتی داخلی بین کار و سرمایه در دههی 1960 به نمایش گذاشته شد، و ما استدلال میکن…
▫️ کارل مارکس بین دو جهان
▫️ ناهمخوانیهای کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی
15 اکتبر 2023
نوشتهی: ریچارد واکر
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 «آدام اسمیت در پکن» کتابی حجیم و با موضوعات پراکنده است، اما جووانی آریگی با دیدگاه تاریخی-جهانی خود از سرمایهداری امروزی و رقابت فزاینده بین امپراتوری در حال افول آمریکا و قدرت رو به رشد چین خدمت بزرگی انجام داده است. این وظیفهای است فراتر از توان بسیاری از ما، و نویسنده را در معرض خطر انتقاد از بسیاری جهات قرار میدهد. کتاب از دو جهت میدرخشد. یکی اینکه پویشهای جغرافیایی را محور تاریخ جهان قرار داده است ــ به این معنی که اقتصاد جهانی را بیش از مجموع تاریخهای توسعهی بسیاری از مناطق، یا بدتر از آن، گسترش سرمایهداری از کشوری به کشور دیگر در نظر میگیرد. فضیلت دومْ گنجاندن تاریخ اقتصادی در سیاست نظام دولتی بینالمللی است که شامل استفاده از زور، گسترش امپراتوری و نقش قدرتهای هژمونیک است. با این وجود، واکاوی اقتصادی-جغرافیایی آریگی پیرامون شماری از نکات مهم مانند خاستگاههای انقلاب صنعتی، دلایل پیشی گرفتن اروپا از چین در اوایل دوران جدید، دلایل تزلزل اقتصاد ایالات متحد پس از 1970، و دلایل عنانگسیختگی سپهر مالی، رشد خارقالعادهی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم یا علت گسترش شگفتانگیز کنونی چین تبیین قانعکنندهای ارائه نمیدهد.
🔸 «آدام اسمیت در پکن»، بر اساس یک طرح نظری، در چهار پاره شرح داده میشود. پارهی اول با تقابل آدام اسمیت با کارل مارکس پیرامون نظریهی اسمیت شروع میشود و آگاهی اسمیت را از چین و مسیر بسیار متفاوت توسعهی آن با توسعهی اروپا نشان میدهد. پارهی دوم به اثر رابرت برنر دربارهی اقتصاد رکود طولانی اواخر سدهی بیستم میپردازد و آن را با ربع آخر سدهی نوزدهم در پایان پکس بریتانیکا (صلح بریتانیا) مقایسه میکند و به علل افول اقتصادی آمریکا میپردازد. پارهی سوم با نظریهی جغرافیایی امپریالیسم دیوید هاروی و ترمیم مکانمند، اجتنابناپذیری تغییرات در هستهی جغرافیایی سرمایهداری، و بیهودگی تلاشهای امپریالیستهای ایالات متحد برای نگه داشتن جهان زیر سرانگشتان خود دست و پنجه نرم میکند. پارهی چهارم با نگاهی به توسعهی آسیای شرقی، شالودههای تاریخی آن در تولید کاربَر و سیاستهای بیندولتی در درازمدت، و برجستگی جهانی امروز چین به پایان میرسد.
🔸 من میخواهم با دیدگاههای آریگی پیرامون هر یک از این موضوعات درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس بهرغم کاستیهایش در جغرافیا، تاریخ جهانی و نظریهی دولت، هنوز بهترین شالوده برای درک توسعهی اروپایی، چینی و جهانی است. با این وجود، آریگی یک بار دیگر ضرورت حفظ مارکسیسم به عنوان یک نظام نظری باز را نشان میدهد که میتواند با اسمیت، شومپیتر و برودل درگیر شود (و آنها را کاملاً بفهمد)، بگذریم از متفکران آسیایی که معروفیت علمی چندانی ندارند...
🔸 برخورد آریگی با دولت چین جای تامل دارد. در حالی که درست است که کمیتهی مرکزی حزب کمونیست چین و دولت پکن کنترل خود را بر استراتژی کلی اصلاحات (یعنی باز کردن قفل نیروهای بازار، کار مزدی، مالکیت خصوصی و سرمایه) حفظ کردهاند، راز بزرگ عمومی چین این است که دولتهای محلی و استانی آزاد بودهاند تا اصلاحات را به شیوهای کاملاً مخالف کنترل متمرکز انجام دهند. در واقع، چین یکی از غیرمتمرکزترین نظامهای دولتی در جهان امروز را دارد و سطوح پایینتر مقامات و کادرهای آن، مروج مشتاق راه سرمایهداری بودهاند. آنها راه را در توسعهی زمین، خصوصیسازی داراییهای عمومی، هموار کردن راه برای صنعتیسازی، کنترل پرولتاریای جدید، و در بسیاری موارد، پیوستن مشتاقانه به طبقهی جدید سرمایهدار رهبری کردهاند. این نه تنها شباهت بسیار کمی به ایام بهیادماندنی درستکاری مائوئیستی دارد، بلکه بوی نقش دولت محلی در اوج توسعه و صنعتی شدن قارهی آمریکا را میدهد. بنابراین، به سیاق آریگی، دولتگرایی وجود دارد، و ما بهتر است به پویش داخلی دولتها توجه بیشتری داشته باشیم و نه فقط به تصویر کلان درگیریهای بیندولتی...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3IQ
#امپریالیسم #جووانی_آریگی #ریچارد_واکر #دلشاد_عبادی
#چین #دولتگرایی #سرمایهداری_جهانی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ناهمخوانیهای کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی
15 اکتبر 2023
نوشتهی: ریچارد واکر
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 «آدام اسمیت در پکن» کتابی حجیم و با موضوعات پراکنده است، اما جووانی آریگی با دیدگاه تاریخی-جهانی خود از سرمایهداری امروزی و رقابت فزاینده بین امپراتوری در حال افول آمریکا و قدرت رو به رشد چین خدمت بزرگی انجام داده است. این وظیفهای است فراتر از توان بسیاری از ما، و نویسنده را در معرض خطر انتقاد از بسیاری جهات قرار میدهد. کتاب از دو جهت میدرخشد. یکی اینکه پویشهای جغرافیایی را محور تاریخ جهان قرار داده است ــ به این معنی که اقتصاد جهانی را بیش از مجموع تاریخهای توسعهی بسیاری از مناطق، یا بدتر از آن، گسترش سرمایهداری از کشوری به کشور دیگر در نظر میگیرد. فضیلت دومْ گنجاندن تاریخ اقتصادی در سیاست نظام دولتی بینالمللی است که شامل استفاده از زور، گسترش امپراتوری و نقش قدرتهای هژمونیک است. با این وجود، واکاوی اقتصادی-جغرافیایی آریگی پیرامون شماری از نکات مهم مانند خاستگاههای انقلاب صنعتی، دلایل پیشی گرفتن اروپا از چین در اوایل دوران جدید، دلایل تزلزل اقتصاد ایالات متحد پس از 1970، و دلایل عنانگسیختگی سپهر مالی، رشد خارقالعادهی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم یا علت گسترش شگفتانگیز کنونی چین تبیین قانعکنندهای ارائه نمیدهد.
🔸 «آدام اسمیت در پکن»، بر اساس یک طرح نظری، در چهار پاره شرح داده میشود. پارهی اول با تقابل آدام اسمیت با کارل مارکس پیرامون نظریهی اسمیت شروع میشود و آگاهی اسمیت را از چین و مسیر بسیار متفاوت توسعهی آن با توسعهی اروپا نشان میدهد. پارهی دوم به اثر رابرت برنر دربارهی اقتصاد رکود طولانی اواخر سدهی بیستم میپردازد و آن را با ربع آخر سدهی نوزدهم در پایان پکس بریتانیکا (صلح بریتانیا) مقایسه میکند و به علل افول اقتصادی آمریکا میپردازد. پارهی سوم با نظریهی جغرافیایی امپریالیسم دیوید هاروی و ترمیم مکانمند، اجتنابناپذیری تغییرات در هستهی جغرافیایی سرمایهداری، و بیهودگی تلاشهای امپریالیستهای ایالات متحد برای نگه داشتن جهان زیر سرانگشتان خود دست و پنجه نرم میکند. پارهی چهارم با نگاهی به توسعهی آسیای شرقی، شالودههای تاریخی آن در تولید کاربَر و سیاستهای بیندولتی در درازمدت، و برجستگی جهانی امروز چین به پایان میرسد.
🔸 من میخواهم با دیدگاههای آریگی پیرامون هر یک از این موضوعات درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس بهرغم کاستیهایش در جغرافیا، تاریخ جهانی و نظریهی دولت، هنوز بهترین شالوده برای درک توسعهی اروپایی، چینی و جهانی است. با این وجود، آریگی یک بار دیگر ضرورت حفظ مارکسیسم به عنوان یک نظام نظری باز را نشان میدهد که میتواند با اسمیت، شومپیتر و برودل درگیر شود (و آنها را کاملاً بفهمد)، بگذریم از متفکران آسیایی که معروفیت علمی چندانی ندارند...
🔸 برخورد آریگی با دولت چین جای تامل دارد. در حالی که درست است که کمیتهی مرکزی حزب کمونیست چین و دولت پکن کنترل خود را بر استراتژی کلی اصلاحات (یعنی باز کردن قفل نیروهای بازار، کار مزدی، مالکیت خصوصی و سرمایه) حفظ کردهاند، راز بزرگ عمومی چین این است که دولتهای محلی و استانی آزاد بودهاند تا اصلاحات را به شیوهای کاملاً مخالف کنترل متمرکز انجام دهند. در واقع، چین یکی از غیرمتمرکزترین نظامهای دولتی در جهان امروز را دارد و سطوح پایینتر مقامات و کادرهای آن، مروج مشتاق راه سرمایهداری بودهاند. آنها راه را در توسعهی زمین، خصوصیسازی داراییهای عمومی، هموار کردن راه برای صنعتیسازی، کنترل پرولتاریای جدید، و در بسیاری موارد، پیوستن مشتاقانه به طبقهی جدید سرمایهدار رهبری کردهاند. این نه تنها شباهت بسیار کمی به ایام بهیادماندنی درستکاری مائوئیستی دارد، بلکه بوی نقش دولت محلی در اوج توسعه و صنعتی شدن قارهی آمریکا را میدهد. بنابراین، به سیاق آریگی، دولتگرایی وجود دارد، و ما بهتر است به پویش داخلی دولتها توجه بیشتری داشته باشیم و نه فقط به تصویر کلان درگیریهای بیندولتی...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3IQ
#امپریالیسم #جووانی_آریگی #ریچارد_واکر #دلشاد_عبادی
#چین #دولتگرایی #سرمایهداری_جهانی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارل مارکس بین دو جهان
ناهمخوانیهای کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی نوشتهی: ریچارد واکر ترجمهی: دلشاد عبادی من میخواهم با دیدگاههای آریگی درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس بهرغم کاستیهایش در جغرافیا، تار…
▫️ سمپوزیوم دربارهی «امپراتوری سرمایه» اثر اِلن میکسینز وود
24 آوریل 2024
نوشتهی: پل بلکلج
ترجمهی: دلشاد عبادی
📝 توضیح نقد: مجلهی ماتریالیسم تاریخی در سال ۲۰۰۷ در شمارهی ۱۵.۳ خود سمپوزیومی برگزار کرد و چندین نویسنده به نقد و بررسی کتاب «امپراتوری سرمایه» اثر اِلن میکسینزوود پرداختند. این مقالات به ترتیب در چهارمین بخش مجموعه مقالات امپریالیسم سایت نقد که به این کتاب اختصاص یافته منتشر میشوند.
🔸 بررسی اِلن وود دربارهی امپریالیسم جدید، آخرین نمونه از پروژهی گستردهتر او برای بازسازی شکل غیرجبرگرای مارکسیسم است که هم میتواند ویژگی تاریخی سرمایهداری را تبیین کند و هم بر فعالیت سیاسی سوسیالیستی تاثیر گذارد. مقالهی حاضر در پی آن است که واکاوی او را از امپریالیسم هم در بافتار سیاسی گستردهتری که در آن نوشته شده و هم بهعنوان نمونهای از زایایی بازتفسیرش از ماتریالیسم تاریخی بررسی کند. من پس از ترسیم مضامین اصلی پروژهی «مارکسیسم سیاسی» وود و پیش از اینکه به موضوعهای اصلی بحث بعدی اشاره کنم، به بررسی کلی تز کتاب میکسینزوود، امپراتوری سرمایه (2003)، میپردازم.
🔸 وود مارکسیسم سیاسی را از تفسیرهای سنتی ماتریالیسم تاریخی به دو صورت اساسی متمایز میکند. نخست، او مدل کلاسیک ـ مارکسیستی تغییر تاریخی را که در «پیشگفتار» ۱۸۵۹ مارکس به کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی بیان شده، رد میکند. دوم، و به جای این مدل، او معتقد است که اولویت تبیینی در تاریخ باید به تغییرات در مناسبات تولید، یا مناسبات مالکیت که او ترجیح میدهد آنها را چنین بنامد، داده شود. وود اظهار میکند که مارکسیسم سیاسی متعاقباً نقد ادوارد تامپسون از کاربرد خام استعارهی روبنا-زیربنا را با روایت جایگزین برنر از توسعهی سرمایهداری در سنتزی ترکیب میکند که هدفش پایهریزی دوبارهی زمینهای مستحکم برای شرحی غیر غایتشناختی از تاریخ است.
🔸 تفسیر وود از مارکسیسم نه تنها بر بر طرد انتخاباتگرایی ساده بلکه بر طرد سوسیالیسم بازار نیز تأثیر داشت؛ زیرا او تأکید میکند که ایدئولوژی مارکسیسم بازار این واقعیت را نادیده میگیرد که مناسبات اجتماعی سرمایهداری بر اجبار متکی است نه فرصت. وود اظهار کرد که این انتقاد یقیناً با واکاوی اقتصادی برنر از بحرانهای سرمایهداری مستحکم میشود که هم رفرمیسم سیاسی را تضعیف و هم مبارزهجویی صنعتی طبقهی کارگر را تقویت میکند. وود در تقابل با رفرمیسم تأکید میورزد که سوسیالیستها باید مبارزات برای اصلاحات را درون سرمایهداری تقویت و تلاش کنند تا این مبارزات را به مبارزهای گستردهتر، اگر چه دشوارتر، علیه سرمایهداری مرتبط سازند. او بهطور کلیتر اشاره میکند که، در حالی که سوسیالیستها باید انعطافپذیری رفرمیسم طبقهی کارگر را به رسمیت بشناسند، نسبت به عقبنشینی از سیاست انقلابی در مقابل قدرت مطلق ظاهری رفرمیسم محتاط باشند.
🔸 وود در توضیح خود از امپریالیسم جدید تأکید میکند که بداعت این شکل از حکومت طبقاتی با استفادهی ما از زبان امپریالیسم برای توصیف آن مبهم شده است. زیرا این زبان از شکل بسیار متفاوت امپریالیسمی نشئت میگیرد که سرشتنشان امپراتوری روم بود. در واقع، هستهی اصلی کتاب بررسی پرجنبوجوش و تحریکآمیز انواع مختلف امپراتوریها از روم تا چین، آمریکای اسپانیایی، ونیز، امپراتوری مسلمانان عرب، جمهوری هلند و امپراتوری بریتانیا است. بحث وود دربارهی آخرین نمونه شاید بهوضوح رویکرد متمایزش را پیرامون این موضوعات بیان میکند. زیرا او ادعا میکند که در حالی که بریتانیا یک کشور سرمایهداری بود، به استفاده از شکلهای کنترل پیشاسرمایهداری در هند و جاهای دیگر متوسل شد که در نهایت شکاف بین عصر تحلیلشده توسط لنین و لوکزامبورگ و جهان مدرن را منعکس میکند. زیرا در حالی که آنها کوشیدند تا دورهای را مفهوم سازند که سرشتنشان آن همانا تقسیم روشن و عیان بین کلانشهر سرمایهداری و بقیهی جهان پیشاسرمایهداری است، ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن سرمایهداری جهانی شده است. اگرچه مایهی تاسف است که بحث او از بحثهای کلاسیک فقط به آن دسته از آثار لنین و لوکزامبورگ اشاره میکند که بیشتر با استدلالش مطابقت دارند، و نه آثار بوخارین و هیلفردینگ که شاید برای دنیای مدرن برجستگی بیشتری داشته باشند، بیشک هنگامی که مدعی میشود پایان جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در تاریخ سرمایهداری است، بر زمین استواری ایستاده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-432
#امپریالیسم #پل_بلکلج #دلشاد_عبادی #الن_میکسینز_وود #امپریالیسم_جدید
👇🏽
🖋@naghd_com
24 آوریل 2024
نوشتهی: پل بلکلج
ترجمهی: دلشاد عبادی
📝 توضیح نقد: مجلهی ماتریالیسم تاریخی در سال ۲۰۰۷ در شمارهی ۱۵.۳ خود سمپوزیومی برگزار کرد و چندین نویسنده به نقد و بررسی کتاب «امپراتوری سرمایه» اثر اِلن میکسینزوود پرداختند. این مقالات به ترتیب در چهارمین بخش مجموعه مقالات امپریالیسم سایت نقد که به این کتاب اختصاص یافته منتشر میشوند.
🔸 بررسی اِلن وود دربارهی امپریالیسم جدید، آخرین نمونه از پروژهی گستردهتر او برای بازسازی شکل غیرجبرگرای مارکسیسم است که هم میتواند ویژگی تاریخی سرمایهداری را تبیین کند و هم بر فعالیت سیاسی سوسیالیستی تاثیر گذارد. مقالهی حاضر در پی آن است که واکاوی او را از امپریالیسم هم در بافتار سیاسی گستردهتری که در آن نوشته شده و هم بهعنوان نمونهای از زایایی بازتفسیرش از ماتریالیسم تاریخی بررسی کند. من پس از ترسیم مضامین اصلی پروژهی «مارکسیسم سیاسی» وود و پیش از اینکه به موضوعهای اصلی بحث بعدی اشاره کنم، به بررسی کلی تز کتاب میکسینزوود، امپراتوری سرمایه (2003)، میپردازم.
🔸 وود مارکسیسم سیاسی را از تفسیرهای سنتی ماتریالیسم تاریخی به دو صورت اساسی متمایز میکند. نخست، او مدل کلاسیک ـ مارکسیستی تغییر تاریخی را که در «پیشگفتار» ۱۸۵۹ مارکس به کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی بیان شده، رد میکند. دوم، و به جای این مدل، او معتقد است که اولویت تبیینی در تاریخ باید به تغییرات در مناسبات تولید، یا مناسبات مالکیت که او ترجیح میدهد آنها را چنین بنامد، داده شود. وود اظهار میکند که مارکسیسم سیاسی متعاقباً نقد ادوارد تامپسون از کاربرد خام استعارهی روبنا-زیربنا را با روایت جایگزین برنر از توسعهی سرمایهداری در سنتزی ترکیب میکند که هدفش پایهریزی دوبارهی زمینهای مستحکم برای شرحی غیر غایتشناختی از تاریخ است.
🔸 تفسیر وود از مارکسیسم نه تنها بر بر طرد انتخاباتگرایی ساده بلکه بر طرد سوسیالیسم بازار نیز تأثیر داشت؛ زیرا او تأکید میکند که ایدئولوژی مارکسیسم بازار این واقعیت را نادیده میگیرد که مناسبات اجتماعی سرمایهداری بر اجبار متکی است نه فرصت. وود اظهار کرد که این انتقاد یقیناً با واکاوی اقتصادی برنر از بحرانهای سرمایهداری مستحکم میشود که هم رفرمیسم سیاسی را تضعیف و هم مبارزهجویی صنعتی طبقهی کارگر را تقویت میکند. وود در تقابل با رفرمیسم تأکید میورزد که سوسیالیستها باید مبارزات برای اصلاحات را درون سرمایهداری تقویت و تلاش کنند تا این مبارزات را به مبارزهای گستردهتر، اگر چه دشوارتر، علیه سرمایهداری مرتبط سازند. او بهطور کلیتر اشاره میکند که، در حالی که سوسیالیستها باید انعطافپذیری رفرمیسم طبقهی کارگر را به رسمیت بشناسند، نسبت به عقبنشینی از سیاست انقلابی در مقابل قدرت مطلق ظاهری رفرمیسم محتاط باشند.
🔸 وود در توضیح خود از امپریالیسم جدید تأکید میکند که بداعت این شکل از حکومت طبقاتی با استفادهی ما از زبان امپریالیسم برای توصیف آن مبهم شده است. زیرا این زبان از شکل بسیار متفاوت امپریالیسمی نشئت میگیرد که سرشتنشان امپراتوری روم بود. در واقع، هستهی اصلی کتاب بررسی پرجنبوجوش و تحریکآمیز انواع مختلف امپراتوریها از روم تا چین، آمریکای اسپانیایی، ونیز، امپراتوری مسلمانان عرب، جمهوری هلند و امپراتوری بریتانیا است. بحث وود دربارهی آخرین نمونه شاید بهوضوح رویکرد متمایزش را پیرامون این موضوعات بیان میکند. زیرا او ادعا میکند که در حالی که بریتانیا یک کشور سرمایهداری بود، به استفاده از شکلهای کنترل پیشاسرمایهداری در هند و جاهای دیگر متوسل شد که در نهایت شکاف بین عصر تحلیلشده توسط لنین و لوکزامبورگ و جهان مدرن را منعکس میکند. زیرا در حالی که آنها کوشیدند تا دورهای را مفهوم سازند که سرشتنشان آن همانا تقسیم روشن و عیان بین کلانشهر سرمایهداری و بقیهی جهان پیشاسرمایهداری است، ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن سرمایهداری جهانی شده است. اگرچه مایهی تاسف است که بحث او از بحثهای کلاسیک فقط به آن دسته از آثار لنین و لوکزامبورگ اشاره میکند که بیشتر با استدلالش مطابقت دارند، و نه آثار بوخارین و هیلفردینگ که شاید برای دنیای مدرن برجستگی بیشتری داشته باشند، بیشک هنگامی که مدعی میشود پایان جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در تاریخ سرمایهداری است، بر زمین استواری ایستاده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-432
#امپریالیسم #پل_بلکلج #دلشاد_عبادی #الن_میکسینز_وود #امپریالیسم_جدید
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سمپوزیوم دربارهی «امپراتوری سرمایه»
اثر اِلن میکسینز وود نوشتهی: پل بلکلج ترجمهی: دلشاد عبادی طبقهی کارگر حتی بدون اینکه سوسیالیسم را هدف طبقاتی خود متصور کند، میتواند بهطور منحصر بهفردی آرمان سوسیالیسم را پیش برد (اگرچه بهط…