نفحه ی روح القدس دارد نسیمی
در نفس
ای که میگویی مسیح مریمی
می بایدم
عمادالدین_نسیمی
در نفس
ای که میگویی مسیح مریمی
می بایدم
عمادالدین_نسیمی
از هر نعمتی که امروز خدا به شما داده استفاده کنید.نعمت را نمی توان پسانداز کرد.
هیچ بانکی وجود ندارد که ما بتوانیم نعمتهایی را که دریافت کردهایم به آن بسپاریم تا هر زمان که صلاح می دانیم از آنها استفاده کنیم.
اگر از نعمتها استفاده نکنید،نعمتها از دست می روند،بدون اینکه بتوان دوباره آنها را بدست آورد.
📚مکتوب
#پائولو_کوئیلو
هیچ بانکی وجود ندارد که ما بتوانیم نعمتهایی را که دریافت کردهایم به آن بسپاریم تا هر زمان که صلاح می دانیم از آنها استفاده کنیم.
اگر از نعمتها استفاده نکنید،نعمتها از دست می روند،بدون اینکه بتوان دوباره آنها را بدست آورد.
📚مکتوب
#پائولو_کوئیلو
صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا
بپذیر تحفه من، که عظیم تنگ دستم...
#اوحدی مراغه ای
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا
بپذیر تحفه من، که عظیم تنگ دستم...
#اوحدی مراغه ای
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
#مولانا
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
#مولانا
حقیقت دل
اما حقیقت روح که وی چه چیز است، وصفت خاص وی چیست، شریعت رخصت نداده است، و برای این بود که رسول صلی الله عليه وسلم شرح نکرد، چنانکه حق تعالی گفت : ويسألونك عن الروح قل الروح من امر ربی ، پیش ازین دستوری نیافت که گوید: «روح از جمله کارهای الهیست و از هوالم امر است، و از آن عالم آمده است :
دالاله الخلق والأمر ، وعالم خلق جداست و عالم امر جدا، هر چه مساحت و مقدارو کمیت را بوی راه بود ، آنرا عالم خلق گویند، وخلق در اصل لغت بمعنی تقدیر" بود، و دل آدمی را مقدار و کمیت نباشد، و برای این است که قسمت پذیر نیست، و اگر قسمت پذیر بودی، روا بودی که در يك جانب وی جهل بودی بچیزی و در دیگر جانب علمهم بدان چیز، و دريك حالهم عالم بودی و هم جاهل، واین محال باشد. این روح با آنکه قسمت پذیر نیست، و مقدار را بوی راه نیست، آفریده است، و خلق آفریدن را نیز گویند چنانکه تقدیر را گویند، پس بدین معنی از جمله خلق است، و بدان دیگر معنی از عالم امر است نه از عالم خلق، که عالم امر عبارت از چیزهایست که مساحت و مقدار را بوی راه نباشد.
کیمیای سعادت غزالی
اما حقیقت روح که وی چه چیز است، وصفت خاص وی چیست، شریعت رخصت نداده است، و برای این بود که رسول صلی الله عليه وسلم شرح نکرد، چنانکه حق تعالی گفت : ويسألونك عن الروح قل الروح من امر ربی ، پیش ازین دستوری نیافت که گوید: «روح از جمله کارهای الهیست و از هوالم امر است، و از آن عالم آمده است :
دالاله الخلق والأمر ، وعالم خلق جداست و عالم امر جدا، هر چه مساحت و مقدارو کمیت را بوی راه بود ، آنرا عالم خلق گویند، وخلق در اصل لغت بمعنی تقدیر" بود، و دل آدمی را مقدار و کمیت نباشد، و برای این است که قسمت پذیر نیست، و اگر قسمت پذیر بودی، روا بودی که در يك جانب وی جهل بودی بچیزی و در دیگر جانب علمهم بدان چیز، و دريك حالهم عالم بودی و هم جاهل، واین محال باشد. این روح با آنکه قسمت پذیر نیست، و مقدار را بوی راه نیست، آفریده است، و خلق آفریدن را نیز گویند چنانکه تقدیر را گویند، پس بدین معنی از جمله خلق است، و بدان دیگر معنی از عالم امر است نه از عالم خلق، که عالم امر عبارت از چیزهایست که مساحت و مقدار را بوی راه نباشد.
کیمیای سعادت غزالی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن
نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن
بده می گر ننوشم بر سرم ریز
وگر نیکو نگفتم ماجرا کن
من از قندم مرا گویی ترش شو
تو ماشی را بگیر و لوبیا کن
سر خم را به کهگل هین مبندا
دل خم را برآور دلگشا کن
مرا چون نی درآوردی به ناله
چو چنگم خوش بساز و بانوا کن
«مولوی»دیوان کبیر
وگر سیری ز من رفتم رها کن
نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن
بده می گر ننوشم بر سرم ریز
وگر نیکو نگفتم ماجرا کن
من از قندم مرا گویی ترش شو
تو ماشی را بگیر و لوبیا کن
سر خم را به کهگل هین مبندا
دل خم را برآور دلگشا کن
مرا چون نی درآوردی به ناله
چو چنگم خوش بساز و بانوا کن
«مولوی»دیوان کبیر
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعّی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوقه چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
حافظ
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعّی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوقه چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعری زیبا از سخنسالار در بابِ فردوسی بزرگ در دانشگاه پرتلند سال ۱۹۹۸ میلادی
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
Audio
🎵 نگران 🎵
شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه ی بیات زند
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش
🎵نگران🎵
کامِ جهان از تو و این سوزِ نهان از من
عیشِ مُدام از تو و این اشکِ روان از من
نالهی شب ها ز من و بزم طرب از تو
بختِ جوان از تو و غم های جهان از من
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه ی بیات زند
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش
🎵نگران🎵
کامِ جهان از تو و این سوزِ نهان از من
عیشِ مُدام از تو و این اشکِ روان از من
نالهی شب ها ز من و بزم طرب از تو
بختِ جوان از تو و غم های جهان از من
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
ورطهٔ پر خطرِ عشقِ تُرا ساحل نیست
راهِ پر آفتِ سودایِ تُرا منزل نیست
گر شوم کشته بدانید که در مذهبِ عشق
خونبهایِ منِ دلسوخته بر قاتل نیست
اگرت عقل بُود منکرِ مجنون نشوی
کانکه دیوانۀ لیلی نشود، عاقل نیست
#خواجوی_کرمانی
راهِ پر آفتِ سودایِ تُرا منزل نیست
گر شوم کشته بدانید که در مذهبِ عشق
خونبهایِ منِ دلسوخته بر قاتل نیست
اگرت عقل بُود منکرِ مجنون نشوی
کانکه دیوانۀ لیلی نشود، عاقل نیست
#خواجوی_کرمانی
جز وصل تو مقصدی ندارم
جز یاد تو مونسی ندارم
دیریست که درسرمن این هست
کاندر قدم تو جان سپارم
.
#فیض_کاشانی
جز یاد تو مونسی ندارم
دیریست که درسرمن این هست
کاندر قدم تو جان سپارم
.
#فیض_کاشانی
ای وجه رب العالمين هو يا اميرالمومنين
ای قبله اهل يقين هو يا اميرالمومنين
راه طلب پويم تورا در هر كجا جويم تو را
در هر نفس گويم چنين هو يا اميرالمومنين
خيل ملائك لشگرت تاج ولايت بر سرت
ملك حقت زير نگين هو يا اميرالمومنين
تو جان پاك مصطفی وصف تو از قول خدا
آيات فرقان مبين هو يا اميرالمومنين
اول تویی آخر تویی ياور تویی ناصر تویی
بر اولين و آخرين هو يا اميرالمومنين
از بهر خدمت روز و شب ايستاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامين هو يا اميرالمومنين
سوي محبان كن نظر محفوظ شان دار از خطر
ای حب تو حصن حصين هو يا اميرالمومنين
خيل ملائك لشگرت تاج ولايت بر سرت
ملك حقت زير نگين هو يا اميرالمومنين
#صغیر_اصفهانی
ای قبله اهل يقين هو يا اميرالمومنين
راه طلب پويم تورا در هر كجا جويم تو را
در هر نفس گويم چنين هو يا اميرالمومنين
خيل ملائك لشگرت تاج ولايت بر سرت
ملك حقت زير نگين هو يا اميرالمومنين
تو جان پاك مصطفی وصف تو از قول خدا
آيات فرقان مبين هو يا اميرالمومنين
اول تویی آخر تویی ياور تویی ناصر تویی
بر اولين و آخرين هو يا اميرالمومنين
از بهر خدمت روز و شب ايستاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامين هو يا اميرالمومنين
سوي محبان كن نظر محفوظ شان دار از خطر
ای حب تو حصن حصين هو يا اميرالمومنين
خيل ملائك لشگرت تاج ولايت بر سرت
ملك حقت زير نگين هو يا اميرالمومنين
#صغیر_اصفهانی
دل ببرد از من بتی زیبا نگاری
ماهرویی سرو قدّی گل عذاری
عاشقم عاشق بگفتم آشکارا
عاشقی چندین گناهی نیست باری
کارِ من بر رویِ نیکو حال کردن
هر کسی حالی دگر دارند و کاری
یار با ما در میان آید چه باشد
سرزنش گو می کنید از هر کناری
چون امیدِ وصل خواهد بود شاید
گر بباید برد یک چند انتظاری
هر که را بر خرمنِ گل دست باید
گو مکش انگشت باز از زخمِ خاری
گو در این دریا مرو بد دل که زان پس
نیست بیرون آمدن را اختیاری
هر که بر جان لرزد از عشقش چه حاصل
مستِ عرفان را نباشد اعتباری
در وفایِ عهدِ یاری چون نزاری
تا به دست آید بباید روزگاری
#حکیم_نزاری_قهستانی
#حکیم_بیرجند
ماهرویی سرو قدّی گل عذاری
عاشقم عاشق بگفتم آشکارا
عاشقی چندین گناهی نیست باری
کارِ من بر رویِ نیکو حال کردن
هر کسی حالی دگر دارند و کاری
یار با ما در میان آید چه باشد
سرزنش گو می کنید از هر کناری
چون امیدِ وصل خواهد بود شاید
گر بباید برد یک چند انتظاری
هر که را بر خرمنِ گل دست باید
گو مکش انگشت باز از زخمِ خاری
گو در این دریا مرو بد دل که زان پس
نیست بیرون آمدن را اختیاری
هر که بر جان لرزد از عشقش چه حاصل
مستِ عرفان را نباشد اعتباری
در وفایِ عهدِ یاری چون نزاری
تا به دست آید بباید روزگاری
#حکیم_نزاری_قهستانی
#حکیم_بیرجند
کور را قسمت خیال غمفزاست
بهرهٔ چشم این خیالات فناست
قسمت و نصیب نابینا، خیالاتی است که اندوه می افزاید، ولی قسمت چشم (یا شخص دیده ور و بینا) خیالاتی است که از فنای ذات منبعث شده باشد.
وقتی که عارف صاحبدل، به مظاهر حق می نگرد، حضرت حق را در پس هر مظهری می یابد، وجود خود را موهوم و مجازی می بیند، و چون حق تعالی را به اقتضای اسمِ مُفنی، فانی کننده همه موجودات و فنا را مقدمه وصال خود به وجود باقی حق می یابد، این خیالات خوش، اندوه او را در این ظلمتکده غربت می زداید و شادمان اش می سازد. حال آنکه کورانِ باطنی از فنای وجود موهوم خود بیمناک و اندوه زده اند.
حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و به پالان بر زنند
کوردلان، تنها الفاظ و حروف قرآن را حفظ می کنند و معدن کلماتِ قرآنی می شوند. مَثَل آنها مَثَل کسانی است که خر را نمی بینند و، پس پالان را می زنند. همانطور که حافظانِ کوردل، تنها، صورتِ قرآن کریم را حفظ می کنند و از معانیِ قاهر آن بی خبرند، انسان های صورت پرست نیز با آنکه حامل روح لطیف هستند ولی از آن غافل اند و فقط به تیمار تن مشغول اند.
مصراع دوم اشاره به ضرب المثل: دستش به خر نمی رسد، پالانش را می زند.
ضَریر: نابینا، کور
چون تو بینایی پی خر رو که جست
چند پالان دوزی ای پالانپرست
تو که چشم داری، دنبال خر برو که گریخته است، ای پالان پرست، تا کی می خواهی پالان بدوزی؟
پالان دوز: کنایه از اهل کلام و جدل است
خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگردد نان چو باشد جان ترا
چون که خر داشته باشی، حتما پالان نیز پیدا خواهی کرد. چنانکه اگر جان داشته باشی نان هم از تو بُریده نخواهد شد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
بهرهٔ چشم این خیالات فناست
قسمت و نصیب نابینا، خیالاتی است که اندوه می افزاید، ولی قسمت چشم (یا شخص دیده ور و بینا) خیالاتی است که از فنای ذات منبعث شده باشد.
وقتی که عارف صاحبدل، به مظاهر حق می نگرد، حضرت حق را در پس هر مظهری می یابد، وجود خود را موهوم و مجازی می بیند، و چون حق تعالی را به اقتضای اسمِ مُفنی، فانی کننده همه موجودات و فنا را مقدمه وصال خود به وجود باقی حق می یابد، این خیالات خوش، اندوه او را در این ظلمتکده غربت می زداید و شادمان اش می سازد. حال آنکه کورانِ باطنی از فنای وجود موهوم خود بیمناک و اندوه زده اند.
حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و به پالان بر زنند
کوردلان، تنها الفاظ و حروف قرآن را حفظ می کنند و معدن کلماتِ قرآنی می شوند. مَثَل آنها مَثَل کسانی است که خر را نمی بینند و، پس پالان را می زنند. همانطور که حافظانِ کوردل، تنها، صورتِ قرآن کریم را حفظ می کنند و از معانیِ قاهر آن بی خبرند، انسان های صورت پرست نیز با آنکه حامل روح لطیف هستند ولی از آن غافل اند و فقط به تیمار تن مشغول اند.
مصراع دوم اشاره به ضرب المثل: دستش به خر نمی رسد، پالانش را می زند.
ضَریر: نابینا، کور
چون تو بینایی پی خر رو که جست
چند پالان دوزی ای پالانپرست
تو که چشم داری، دنبال خر برو که گریخته است، ای پالان پرست، تا کی می خواهی پالان بدوزی؟
پالان دوز: کنایه از اهل کلام و جدل است
خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگردد نان چو باشد جان ترا
چون که خر داشته باشی، حتما پالان نیز پیدا خواهی کرد. چنانکه اگر جان داشته باشی نان هم از تو بُریده نخواهد شد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی