یارب، تو مرا مژدهی وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!
#شیخ_بهایی
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!
#شیخ_بهایی
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
از فرقت رويت ز دل پر شرر خويش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم
زانگاه که عطار تو را تُنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
#عطار
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
از فرقت رويت ز دل پر شرر خويش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم
زانگاه که عطار تو را تُنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
#عطار
شادی بطلب که حاصل عمر دمی ست
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی ست
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست
#خیام
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی ست
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست
#خیام
رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اِی یـــار قلندردل
دلتنگ چرایـــے تو
اَز جغد چه اَندیشی
چون جان همایی تو
حضرت عشق مولانا
"شــڪــوه انــســانــیــت :
در دیــوان مــنــســوب بــه حــضــرت امــیــر (عــ) قــطــعــه شــعــر زیــبــایــے اســت نــاظــر بــه مــقــام و مــنــزلــت حــقــیــقــے انــســان ڪــه مــضــمــون آن چــنــیــن اســتــ:
درد تــو از تــوســت و نــمــے بــیــنــیــ
و دواے تــو در تــوســت و نــمــے دانــیــ.
آن ڪــتــاب مــبــیــن الــهے ڪــه حــروفــش اســرار پــنــهان را فــاش مــے ســازد، ذات تــوســتــ.
آیــا خــود را همــیــن جــرم صــغــیــر و جــســم حــقــیــر پــنــداشــتــه ایــ؟
زنــهار! چــنــیــن نــیــســتــ،
ڪــه جــهان بــریــن در بــحــر هســتــے تــو مــســتــغــرق اســتــ.
زان ازلــے نــور ڪــه پــرورده انــد
در تــو زیــادت نــظــرے ڪــرده انــد
نــقــد غــریــبــے و جــهان شــهر تــوســتــ
نــقــد جــهان یــڪ بــه یــڪ از بــهر تــوســتــ
مــلــڪ بــدیــن ڪــار ڪــیــایــے تــو راســتــ
ســیــنــه ڪــنــ، ایــن ســیــنــه گــشــایــے تــو راســتــ
آیــنــه دار از پــے آن شــد ســحــر
تــا تــو رخ خــویــش بــبــیــنــے مــگــر
#مــخــزنــ_الــاســرار_نــظــامــیــ
در دیــوان مــنــســوب بــه حــضــرت امــیــر (عــ) قــطــعــه شــعــر زیــبــایــے اســت نــاظــر بــه مــقــام و مــنــزلــت حــقــیــقــے انــســان ڪــه مــضــمــون آن چــنــیــن اســتــ:
درد تــو از تــوســت و نــمــے بــیــنــیــ
و دواے تــو در تــوســت و نــمــے دانــیــ.
آن ڪــتــاب مــبــیــن الــهے ڪــه حــروفــش اســرار پــنــهان را فــاش مــے ســازد، ذات تــوســتــ.
آیــا خــود را همــیــن جــرم صــغــیــر و جــســم حــقــیــر پــنــداشــتــه ایــ؟
زنــهار! چــنــیــن نــیــســتــ،
ڪــه جــهان بــریــن در بــحــر هســتــے تــو مــســتــغــرق اســتــ.
زان ازلــے نــور ڪــه پــرورده انــد
در تــو زیــادت نــظــرے ڪــرده انــد
نــقــد غــریــبــے و جــهان شــهر تــوســتــ
نــقــد جــهان یــڪ بــه یــڪ از بــهر تــوســتــ
مــلــڪ بــدیــن ڪــار ڪــیــایــے تــو راســتــ
ســیــنــه ڪــنــ، ایــن ســیــنــه گــشــایــے تــو راســتــ
آیــنــه دار از پــے آن شــد ســحــر
تــا تــو رخ خــویــش بــبــیــنــے مــگــر
#مــخــزنــ_الــاســرار_نــظــامــیــ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای وصالت آرزوی عاشقان
وی خیالت پیش.روی عاشقان
هر کجا کردم نظـربالا و پست
جلوه ای ازروی زیبای تو هست
خرقه پوشان محو دیدار تواند
باده نوشان مست دیدار تواند
هم بود در هر دلی ماوای تو
هم بود در هر سری سودای تو
حرفی از اسرار عشقم یاد ده
هم بسوزان هم مرا بر باد ده
مولانای جان
وی خیالت پیش.روی عاشقان
هر کجا کردم نظـربالا و پست
جلوه ای ازروی زیبای تو هست
خرقه پوشان محو دیدار تواند
باده نوشان مست دیدار تواند
هم بود در هر دلی ماوای تو
هم بود در هر سری سودای تو
حرفی از اسرار عشقم یاد ده
هم بسوزان هم مرا بر باد ده
مولانای جان
الهی!
آن کس که زندگانی وی تویی، او کی بمیرد؟
و آن کس که شغل وی تویی، شغل کی به سر برد؟
ای یافته و یافتنی، نه جز از شناخت تو شادی، نه جز از یافت تو زندگانی!
زنده بی تو چون مرده زندانی، و صحبت یافته با تو، نه این جهانی نه آن جهانی!
خواجه عبدالله انصاری
آن کس که زندگانی وی تویی، او کی بمیرد؟
و آن کس که شغل وی تویی، شغل کی به سر برد؟
ای یافته و یافتنی، نه جز از شناخت تو شادی، نه جز از یافت تو زندگانی!
زنده بی تو چون مرده زندانی، و صحبت یافته با تو، نه این جهانی نه آن جهانی!
خواجه عبدالله انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای مفتی شهر از تو بیدارتریم
با اینهمه مستی ز تو هشیارتریم
تو خون کَسان نوشی و ما خون رَزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟!
رباعی: #خیام_نیشابوری
خواننده: #پرواز_همای
با اینهمه مستی ز تو هشیارتریم
تو خون کَسان نوشی و ما خون رَزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟!
رباعی: #خیام_نیشابوری
خواننده: #پرواز_همای
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان - فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
آواز: محمدرضا شجریان
ویولن: پرویز یاحقی
اثری فوق العاده زیبا
از دو اسطوره ی موسیقی ایران
ویولن: پرویز یاحقی
اثری فوق العاده زیبا
از دو اسطوره ی موسیقی ایران
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
#حضرت_حافظ
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
#حضرت_حافظ
پرسید شرط دوستی با تو چیست؟
فرمود: هر آن که بر آستان ما شود پرسمش تو کیستی ؟
اگر گوید من فلانی هستم به حال خود رهایش کنم؛
و اگر گوید من نمیدانم کیستم ، راهنمایش باشم؛
و اگر گوید من خود نیستم کلامش را میشنوم و او را به کردارش مینگرم
و چون او را هیچ یافتم تنهایش گذارم،
چرا که هیچ را، نه یار باشد نه نیاز.
#شمس_تبریزی
فرمود: هر آن که بر آستان ما شود پرسمش تو کیستی ؟
اگر گوید من فلانی هستم به حال خود رهایش کنم؛
و اگر گوید من نمیدانم کیستم ، راهنمایش باشم؛
و اگر گوید من خود نیستم کلامش را میشنوم و او را به کردارش مینگرم
و چون او را هیچ یافتم تنهایش گذارم،
چرا که هیچ را، نه یار باشد نه نیاز.
#شمس_تبریزی
ما همه گذشته گرا هستیم ... ما به تکرار هرآنچه به خورد ما داده شده ادامه میدهیم و هر آنچه به ما گفته شده ، ما نیز به فرزندانمان منتقل میکنیم ... بدین صورت بیماری از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود ... ما آن را میراث می نامیم ، آن را سنت ، فرهنگ ، دین و گذشته ای بزرگ و مقدس مینامیم ... اما من به شما میگویم ، گذشته مرده است و به دوش کشیدن مرده ، مردن خودتان است ...
اشو
اشو
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
#خیام
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
#خیام
ای درویش!
تا امکان است،
آزار به هیچ چیز و هیچ کس مَرِسان
که معصیت نیست،
اِلا؛ آزار رسانیدن.
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما
غیر از این گناهی نیست
#حضرت_حافظ
تا امکان است،
آزار به هیچ چیز و هیچ کس مَرِسان
که معصیت نیست،
اِلا؛ آزار رسانیدن.
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما
غیر از این گناهی نیست
#حضرت_حافظ
ای برده به چین زلف، تاب دل من
وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من
در خواب، مده رهم به خاطر که مباد
بیدار شوی ز اضطراب دل من
#شیخ_بهایی
وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من
در خواب، مده رهم به خاطر که مباد
بیدار شوی ز اضطراب دل من
#شیخ_بهایی
از هواها کِی رَهی بیجامِ هو؟
ای زِ هو قانِع شُده با نامِ هو
ای که از حقیقت «هو» فقط به لفظ آن قناعت کردهای و به لقلقهی لسان، اکتفا نمودهای، بدون آنکه جام تجلیِ ذاتیِ «الله» را بنوشی، کی میتوانی از کمند هوای نفس برهی؟ یعنی نمیتوانی برهی.
#شرح_مثنوی_مولانا
ای زِ هو قانِع شُده با نامِ هو
ای که از حقیقت «هو» فقط به لفظ آن قناعت کردهای و به لقلقهی لسان، اکتفا نمودهای، بدون آنکه جام تجلیِ ذاتیِ «الله» را بنوشی، کی میتوانی از کمند هوای نفس برهی؟ یعنی نمیتوانی برهی.
#شرح_مثنوی_مولانا
یک چند دویدم و قدم فرسودم
آخر بی تو پدید نامد سودم
تا دست به بیعت وفایت سودم
در خانه نشستم و فرو آسودم
#ابوسعید_ابوالخیر
آخر بی تو پدید نامد سودم
تا دست به بیعت وفایت سودم
در خانه نشستم و فرو آسودم
#ابوسعید_ابوالخیر