معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دوشینه ، فتادم به رهش ، مست و خراب ،

از نشئهٔ عشقِ او ،،، نه از بادهٔ ناب ،





دانست که عاشقم ،،، ولی می‌پرسید ،

این کیست؟ ، کجایی‌ست؟ ، چرا خورده شراب؟ ،





#فروغی_بسطامی
گرچه آن زلف سیه را تو نمی‌لرزانی
پس چرا نافهٔ چین است بدین ارزانی

چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم
که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی

#فروغی_بسطامی
مو به مویم زخم موی تو در پیچ و خم است
هیچ کس موی ندیده‌ست بدین پیچانی
هر که لبهای تو را چشمهٔ حیوان شمرد
بی‌نصیب است هنوز از صفت انسانی
گیرم از پرده شد آن صورت زیبا پیدا
حاصل دیده من چیست به جز حیرانی
خون بها دادن یک شهر بسی دشوار است
دوستان را نتوان کشت بدین آسانی

#فروغی_بسطامی
گفتمش در ره جانانه چو باید کردن
زیر لب خنده زنان گفت که جان افشانی


#فروغی_بسطامی
شام نمی‌شود دگر صبحِ کسی که هر سحر

زآن خم طرّه بنگرد صبح دمیده‌ی تو را


#فروغی_بسطامی
بار محبت از همه باری گران‌تر است
و آن کس کشد که از همه کس ناتوان‌تر است


#فروغی_بسطامی
آشفتـــگــان عشقـــت
گیـرم کــه جمع گردند

جمع از کجا توان کرد
دل‌هـای پــاره پــاره...


با ایــن سپــاه مــژگان
از خـــانه گـــــر درآیی

تسخیـر می‌توان کــرد
شهـری به یک اشاره...

#فروغی_بسطامی
کسی عاشق نمی‌بینم و گر نه
میان جان و جانان حایلی نیست

نشاطی هست در قربان گه عشق
که مقتولی ملول از قاتلی نیست

#فروغی_بسطامی
صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را

که کسی نشکند این گونه صف اعدا را

نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن

کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

#فروغی_بسطامی
چاره هر درد را خلق به درمان کنند

درد تو را کرده عشق مایهٔ درمان دل

گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی

کردن صبر از رخت کی شود امکان دل

#فروغی_بسطامی
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما

ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما


او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال

خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما


#فروغی_بسطامی
نرگسِ بیمارِ تو
گشته پرستار من
تا چه کند این طبیب با دلِ بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر
گر چه ندیدے ببین
چشمِ پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من.....!!

#فروغی_بسطامی
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی

تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا
من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی

#فروغی_بسطامی
من از جمعیت زلفی پریشانم که می‌موید

به هر تارش گرفتاری، به هر مویش پریشانی


#فروغی_بسطامی
با هجر شکیبا شو تا وصل بدست آری

با درد تحمل کن تا فیض دوا بینی

شب گر ز غمش میری، چون نوبت صبح آید

اعجاز مسیحا را ز انفاس صبا بینی


#فروغی_بسطامی
گر ، مقامِ خوشدلی می‌خواهی از دورِ سپهر ،

شام ، در مستی ،،، سَحَر ، در نعرهٔ مستانه باش ،




گر ، شبی در خانهٔ جانانه مهمانت کنند ،

گولِ نعمت را ، مخور ،،، مشغولِ صاحبخانه باش ،




#فروغی_بسطامی

غم تو را به نشاط جهان نشاید داد

من این خریده خود را به هیچ نفروشم


#فروغی_بسطامی
آشفتـــگــان عشقـــت
گیـرم کــه جمع گردند

جمع از کجا توان کرد
دل‌هـای پــاره پــاره...


با ایــن سپــاه مــژگان
از خـــانه گـــــر درآیی

تسخیـر می‌توان کــرد
شهـری به یک اشاره...

#فروغی_بسطامی
به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم
فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم

تو از قبیله خوبان سست پیمانی
من از جماعت عشاق سخت پیوندم

برید از همه جا دست روزگار مرا
بدین گناه که در گردنت نیفکندم

شرار شوق تو بر می‌جهد ز هر عضوم
نوای عشق تو سر می‌زند ز هر بندم

اگر تو داغ گذاری چگونه نپذیرم
و گر تو درد فرستی چگونه نپسندم

پدر علاقه به فرزند خویشتن دارد
من از تعلق روی تو خصم فرزندم

زمانه تا نکند خیمه‌ات نمی‌دانی
که من چگونه از آن کوی خیمه برکندم

به راه وعده خلافی نشسته‌ام چندی
که زیر تیغ تغافل نشانده یک چندم

معاشران همه در بزم پسته می‌شکنند
شکسته دل من از آن پستهٔ شکرخندم

به گریه گفتم از آن پسته یک دو بوسم بخش
به خنده گفت مگس کی نشسته بر قندم

ز باده دوش مرا توبه داد مفتی شهر
بتان ساده اگر نشکنند سوگندم

نجات داد ملک هر کجا اسیری بود
من از سلاسل زلفش هنوز در بندم

ستوده ناصردین شه که از شرف گوید
به هیچ دوره ندید آفتاب مانندم

کسی سزای ملامت به جز فروغی نیست
که دایم از می و معشوق می‌دهد پندم

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۳۴
آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر
چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر

مجموعهٔ عاشقان بود دفتر من
مجموعهٔ عاشقان پریشان خوش تر

#فروغی_بسطامی