معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چون ماه نو از حلقه به گوشان توایم
چون رود خروشنده خروشان تو ایم

چون ابر بهاریم پراکنده تو
چون زلف تو از خانه به دوشان تو ایم


#رهی_معیری
هیچ، همه‌چیز است؛

برای نیرومند شدن، ابتدا باید ریشه‌هایت را در هیچ فرو بری و رویارویی با تنهاترینِ تنهایی‌ها را بیاموزی.



#اروین_یالوم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شکیلا

این تو بودی؛ کز ازل خواندی به من، درسِ وفا را

این تو بودی؛ که آشنا کردی به عشق، این مبتلا را

من؛ که این حاشا نکردم،از غمت؛ پروا نکردم…

#معینی_کرمانشاهی
Negah
Googoosh
بانو #گوگوش

نگاه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش
اندر طلب چو من نگاری همه خوش

در فصل بهار و نوبهاری همه خوش
چون قند و نبات در کناری همه خوش

#مولانا
#عصر_زیباتون_بخیر
دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند

سعدی علیه الرحمه
مولوی را نمی‌توان تنها شاعر نامید بلکه او را بزرگ‌ترین متفکر دنیا می‌دانم. من حافظ و مولوی و سعدی را نبی هم می‌دانم


شهریار
کی بوده وفا یاد حریفان مکن ای دل
پندار که آن واقعه در خواب برآمد

شهریار
قرائت لُبّ لُباب مثنوی - 67
حکایت در بیان آنکه اگر چه حضرت کریم گناهان بنده به ستر کرم می پ..
دکتر عبدالکریم سروش

گُزیده هایی از بهترین های مثنوی
از کتاب لُب لُباب
اثر: ملاحسین کاشفی



در بیان آنکه حضرت کریم گناهان بنده به کَرم می پوشد
ای عزیز! به یقین بدان که خدا، قادر مطلق است و هرچه می خواهد، می کند و بی علم و اراده و قدرت او، برگی بردرخت نجنبد و دست هیچ کس حرکت نکند و دل هیچ کس نیندیشد. چون دانستی که حال چنین است، بیش از این غم دنیا مخور و کار به خدا بگذار که کارساز بندگان، اوست. ای عزیز! دانایان در دنیا به هر چه پیش آمده است، راضی و تسلیم بوده اند، از آن جهت که دانسته اند آدمی نداند که خیر او در چیست و به یقین دانسته اند که خدای، مصلحت کار بنده را داند. پس، بر خدا توکل کرده و کار به خدای بگذاشته اند.
عزیزالدین نسفی

مولوی هم در این باره سروده است:

سیل و جوها بر مراد او روند
  اختران ز آن سان که خواهد آن شوند

هیچ برگی در نیفتد از درخت
  بی قضا و حکم آن سلطان بخت

این قدر بشنو که این کلی کار
  می نگردد جز به امر کردگار

هین توکل کن ملرزان پا و دست
رزق تو بر تو ز تو عاشق تر است

افکن این تدبیر خودرا پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کامل صفتی راه فنا می‌پیمود
چون باد گذر کرد ز دریای وجود

یک موی ز هست او بر او باقی بود
آن موی به چشم فقر زنار نمود


#مولانای_جان
کاری ز درون جان میباید
وز قصه شنیدن این گره نگشاید

یک چشمهٔ آب در درون خانه
به زان رودی که از برون می‌آید

#مولانای_جان
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
از بیم حساب رویها گردد زرد

من عشق ترا به کف نهم پیش برم
گویم که حساب من از این باید کرد

#مولانای_جان
ای محتسب این فتنه همه در سرِ چنگ است
فرمای که نیکوتر ازین هم بزنیدش!

#کمال_خجندی

#تابلوی_نقاشی
اثر: Georges Merle
تعظیمِ گاو و خر که به انسان* حرام بود
اکنون فریضه گشته به ما احترامِ خلق!

#حزین_لاهیجی
دیوان، به تصحیح بیژن ترّقی

*در دیوان حزین به تصحیح ذبیح‌الله صاحبکار «مردم» آمده است.
آفتابِ چرخْ تنها سوزد و گوید: مسوز!
وای تنهاماندگان، ای وای تنهاماندگان!

#امیرخسرو
مکیدن، جان‌گرفتن، غنچه‌کردن، بوسه‌برچیدن
کلام‌الله یاقوتِ لبت تفسیرها دارد

#سالک_قزوینی
تمام شوقیم، لیک غافل‌ که دل به راه‌ که می‌ خرامد
جگر به داغ ‌که می نشیند، نفس به آه‌ که می‌ خرامد

ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بی ‌نیازی،
نفس به جیبت غبار دارد، ببین سپاه‌ که می‌ خرامد

اگر نه رنگ از گُل تو دارد بهار موهوم هستی ما،
به پردهٔ چاک این‌ کتانها، فروغ ماه ‌که می ‌خرامد؟

غبار هر ذرّه می ‌فروشد به حیرت آیینهٔ تپیدن
رَم غزالان این بیابان پی نگاه‌ که می‌ خرامد؟

ز رنگ ‌گل تا بهار سنبل شکست دارد دماغ نازی
در این‌ گلستان ندانم امروز که کجْ ‌کلاه که می ‌خرامد

اگر امید فنا نباشد نوید آفت ‌زدای هستی،
به این سر و برگ، خلق آواره در پناه‌ که می ‌خرامد؟

نگه به هرجا رسد چو شبنم ز شرم می‌ باید آب‌ گشتن
اگر بداند که بی‌ محابا به جلوه‌ گاه که می ‌خرامد

به هرزه در پردهٔ من و ما غرور اوهام پیش بردی
نگشتی آگه که در دماغت هوای جاه که می‌ خرامد

مگر ز چشمش غلط نگاهی رسد به فریاد حال بیدل
وگرنه آن برق بی ‌نیازی، پی گیاه که می‌ خرامد؟


بیدل
ای دل من! سر مزن بر سینه این‌سان ناشکیبا
لحظه یی، دیوانه جان! آرام بنشین خواهد آمد

خواهد آمد، خواهد آمد آری، امّا گر نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد

#حسین‌منزوی
مجموعه اشعار حسین منزوی انتشارات نگاه

در چشمانت عیسی خفته است، تو که بیایی و مرا ببینی زنده خواهم شد.

#بولگاکف
مرشد و مارگاریتا
امشب منِ خُمار به ساغر رسیده‌ام/
زاوّل نَفَس به جُرعه‌ی آخر رسیده‌ام

امشب هزار بالِ خیالم پُر از پَر است/
در این قفس به پاشنه‌ی در رسیده‌ام

امشب ز ناله جنگلِ اندیشه‌ام پُر است/
بر اوجِ شاخِ هر چه صنوبر رسیده‌ام

امشب به کورچَشمیِ جاسوسیِ فقیه/
تا عمقِ نقشِ مسجد و مِنبَر رسیده‌ام

امشب دقیق خوانده سیاه و سپید را/
تا انتهایِ دفترِ باور رسیده‌ام

امشب که سر به خلوتِ شاه و گدا زدم/
تا کفّه‌ی ترازویِ داور رسیده‌ام

سهمِ من و تو جُمله در این لحظه‌هایِ ماست/
امشب به نقطه نقطه‌ی دفتر رسیده‌ام

آوایِ اوست بر لبم ای دل، تو کیستی/
امشب به پوچیِ تو مُکرّر رسیده‌ام

در ذهنِ من زمان و زمین روز و شب همین/
امشب به هر چه اختر و اخگر رسیده‌ام

لب بسته شعر گُفتنِ ما هم شنیدنی‌ست/
امشب به دردِ هرچه سُخنور رسیده‌ام

#غزلِ منتشر نشده‌ای از دیوانِ "خاطراتِ عُمرِ رفته" که به زودی منتشر خواهد شد.

«دفترِ باور»

اثرِ رحیمِ معینیِ‌کرمانشاهیِ فقید