معرفی عارفان
1.23K subscribers
33.8K photos
12.3K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به مسجد رفتم، سرم درد می‌کرد. گفتم ذکر اللّه چنان می‌باید که بگویم که اللّه مرا فراغتی دهد از درد سر و از همه دردها و از همه اندیشه‌ها. گفتم چو اللّه را یاد کنم باید که به هر وجهی که رقّت و خوشی آیدم آن را بگیرم و اللّه را بدان وجه یاد کنم و از وجوه دیگر که رقّتم نیاید آن را نفی می‌کنم از ذکر، و دیگر از آن هیچ نیندیشم، یعنی از حور و قصور و لرزیدن پیش وی از بیم دوزخ وی، در وقت ذکر اللّه هیچ ازین‌ها نیندیشم.
دیدم که تصرف اللّه مرا در کنار گرفته است، تا «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» در ذکر اللّه یادم آمد بر وجه مخاطبه، یعنی که اللّه را می‌بینم و می‌زارم در پیش او، تا از کیفیت و جهات و تصور او هیچ نه اندیشم.

و نظر کردن به اللّه صراط مستقیم آمد، زیرا که رنج به آسایش بدل می‌شود؛ تا همچنین مست می‌شوم و در عجایب‌ها که اللّه در ذکر می‌نماید فرومی‌روم.

اکنون اگر فروشوم و اگر بالا روم و اگر زیر شوم کجا روم؟ اگر دریاست، کیسهٔ‌ اللّه است، و اگر آسمان است، صندوق اللّه است و اگر زمین است، خزینهٔ اللّه است.

باز چون ذکر آغاز می‌کنم، نخست بر وجه مغایبه می‌کنم؛ آنگاه زان پس بر وجه مخاطبه می‌کنم، از آنکه غایب بوده باشم که به الله آیم.

و ذکر اللّه به مخاطبه گویم که ای اللّه و ای خداوند! این گوشت من و کالبد من آستانهٔ درِ توست و من در آنجا خفته‌ام و نشسته‌ام و در پیش توام و از پیش تو جای دیگر می‌نروم. و این کالبد من ای اللّه، کارگاه توست و حواس من منقش توست. در پیش تو نهاده‌ام تا هر چه نقش می‌کنی، می‌کن. ای اللّه، من پیش تو آمده‌ام که خداوند من تویی، جز تو که را دارم اگر ازین‌جا بروم ای اللّه، کجا روم و چه جا دارم تا من آنجا فرود آیم و قرار گیرم، چو خداوند من تویی، جز تو خداوند دیگر نمی‌دانم که باشد
و اللّه اعلم.

معارف «بهاء ولد»
《 هو 》

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست

رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند
آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست

آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، می‌داندکه چیست

بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهٔ این نرد می‌داند که چیست

قطره‌ای از بادهٔ عشقست سد دریای زهر
هر که یک پیمانهٔ زین می‌خورد، می‌داند که چیست

وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم
علت آثار روی زرد می‌داند که چیست


حضرت #وحشی بافقی

شاگردی از استادش پرسید:
خواهش می‌کنم به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟

استاد جواب داد:
تو نمی‌توانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمی‌توان به این شناخت رسید.

اما می‌توانی از فضایی که در حضور او به وجود می‌آید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ‌کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد.


#نوربرت_لش_لایتنر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وروجک بانو 💃💃
عصرتون بخیر دوستان جااان
دل عاشق به جور از یار دیرین برنمی گردد
که در سفتن زآب و رنگ خود گوهر نمی گردد

مکن پهلو تهی از ما که خورشید بلند اختر
به ماه نو اگر پهلو دهد لاغر نمی گردد

چه پروا دارد آن مغرور از طوفان اشک ما؟
زدریا دامن خورشید تابان تر نمی گردد

چه داند عاشق حیران عیار حسن جانان را؟
نگاه از چشم قربانی به مژگان برنمی گردد

سپهر سنگدل آسوده است از دود آه ما
که آب از دود گرد دیده مجمر نمی گردد

قضای آسمانی می کند اجرای حکم خود
برات خط به شمشیر تغافل برنمی گردد

رقیب از بزم وصل ا مرا بیهوده می راند
سپند شوخ بار خاطر مجمر نمی گردد

زفکر آن لب میگون نمی آیم برون صائب
به گرد خاطر مخمور جز ساغر نمی گردد

#صائب_تبریزی
سخن
در اندرون من است
هر كه خواهد سخن من شنود
در اندرونِ من درآيد.

الّا دربان نشسته است:
تُركِ بيمناكِ بى‌باک
صدهزار دوست و آشنا را کشته؛
بی‌باک
لاابالی.

خود نمی‌پرسد که تو کیستی
فرصت نمی‌دهد تا بگویمش من کیستم
آخر
من آشنام؛
«فلان‌ابن‌فلان!»

شمس تبریزی
نقش بر دیوار مثل آدمست
بنگر از صورت چه چیز او کمست

جان کمست آن صورت با تاب را
رو بجو آن گوهر کم‌یاب را

#مولانای_جان
گفتند که هست یار را شور وشری
گفتم که دوم بار بگو خوش خبری

گفتا ترش است روی خوبش قدری
گفتم که زهی تهمت کژ بر شکری


#مولانای_جان
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی
دیوانه توئی که عقل از من جوئی

گفتی که چه بی‌شرم و چه آهن روئی
آئینه کند همیشه آهن روئی


#مولانای_جان
کیوان گردی چو گرد مردان گردی
مردی گردی چو گرد مردان گردی

لعلی گردی چو گرد این کان گردی
جانی گردی چو گرد جانان گردی

#مولانای_جان
📌

می‌نویسم
تا زنی را کہ دوست دارم
از شهرِ بی‌شعر
شهرِ بی‌عشق
شهرِ اندوه و افسردگی
رها کنم،
می‌نویسم
تا از او ابرے نم بار بسازم
تنها
زن و نوشتن
ما را از مرگ می‌رهاند

#نزار_قبانی
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی

جرم را همه عفو کنی بی‌سببی
وین جرم مرا تو دست و پائی نهی

#مولانای_جان
علتی بد تر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذو دَلان

#مثنوی_مولانا  دفتر اول


📘در جان و روح ، هیچ بیماری و دردی بدتر از کامل فرض کردن خود نیست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز: #همایون_شجریان
تنبور: #سهراب_پورناظری

بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم

چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم

به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطارد وار دفترباره بودم
زبر دست ادیبان می نشستم

چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم

#مولانا
در برابر پروردگارت هیچ شو تا غرق دریای لطف و رحمتش شوی 👌

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار مست
بیخ‌های آن درختان می نهانی می‌خورند
روزکی دو صبر می‌کن تا شود بیدار مست
گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست
ساقیا باده یکی کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست
باد را افزون بده تا برگشاید این گره
باده تا در سر نیفتد کی دهد دستار مست
بخل ساقی باشد آن جا یا فساد باده‌ها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست
روی‌های زرد بین و باده گلگون بده
زانک از این گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست
باده‌ای داری خدایی بس سبک خوار و لطیف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

#مولانا
نقلست که شبلی را روزی گفت: یا ابابکر دستی بر نه که ما قصدی عظیم کرده‌ایم و سرگشتهٔ کاری شده و چنین کاری که خود را کشتن در پیش داریم چون خلق در کار او متحیر شدند منکر بی‌قیاس و مقربی شمار پدید آمدند و کارهای عجایب از او دیدند زبان دراز کردند و سخن او به خلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند از آنکه می‌گفت: اناالحق گفتند بگوی هوالحق گفت: بلی همه اوست شما می‌گوئید که گم شده است بلکه حسین گم شده است بحر محیط گم نشود و کم نگردد جنید را گفتند این سخن که منصور می‌گوید تأویلی دارد گفت: بگذارید تا بکشند که نه روز تأویل است پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند و سخن او را پیش معتصم تباه کردند علی ابن عیسی را که وزیر بود بر وی متغیر گردانیدند خلیفه بفرمود تا او را به زندان برند، او را به زندان بردند یکسال اما خلق می‌رفتند و مسائل می‌پرسیدند بعد از آن خلق را از آمدن منع کردند مدت پنج ماه کس نرفت مگر یکبار ابن عطا و یکبار عبدالله خفیف و یکبار ابن عطاکس فرستاد که ای شیخ از این سخنی که گفتی عذرخواه تا خلاص یابی حلاج گفت: کسی که گفت: گو عذر خواه .ابن عطا چون این بشنید بگریست وگفت: ما خود چند یک حسین منصوریم.

ذکر حسین منصور حلاج
#تذكرةالاولياء_عطار_نیشابوری
زِ دردِ هجر به جايى رسيده ضعفِ وجودم
كه ناله نيز به دوشِ دلم نشسته برآيد

#نجيب_كاشانى