به نام خدای رئوف و غفور
حـمـیـد و لـطـیـف و
مـجــیــد و صــبــور
به نام خداوند وجد و سرور
پدید آور عشق و احساس
و شــــور
خدایا روزِ مان را با نام تو
آغـــاز مــیــکــنـــم
امروز به همه دوستانم
برکت ببخش و یاریشان کن
تا زیباترین روز را داشته باشند
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الـــهــی بــه امــیــد تـــو
حـمـیـد و لـطـیـف و
مـجــیــد و صــبــور
به نام خداوند وجد و سرور
پدید آور عشق و احساس
و شــــور
خدایا روزِ مان را با نام تو
آغـــاز مــیــکــنـــم
امروز به همه دوستانم
برکت ببخش و یاریشان کن
تا زیباترین روز را داشته باشند
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الـــهــی بــه امــیــد تـــو
گنجشك از باران پرسيد: «كار تو چيست؟»
باران با لطافت جواب داد: «تلنگر زدن به انسانهايى كه آسمان خدا را از ياد بردهاند...»
"گاهى بايد كركره زندگى را پايين بكشيم و با خود خلوت كنيم و به پيرامونمان با دقت بيشترى نگاه كنيم... شايد چيزهايى را از ياد برده باشيم!"
زندگی لمس لحظه هاست
لحظه های بودن
لحظه های ماندن
لحظه های ترس وتنهایی
لحظه های عشق وشیدایی
"پس تا هستی زندگی کن"
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
هر روزخندانتر باش! آرامتر، مـهربـانتر، بخشندهتر، صبورتـر و باگذشتتر!
صبحت قشنگ
روزت سرشار از عشق
زيباترین لبخندها بر لبانت
بالاترين دستها نگهبانت
🌺🌺🌺
شاد باشی
باران با لطافت جواب داد: «تلنگر زدن به انسانهايى كه آسمان خدا را از ياد بردهاند...»
"گاهى بايد كركره زندگى را پايين بكشيم و با خود خلوت كنيم و به پيرامونمان با دقت بيشترى نگاه كنيم... شايد چيزهايى را از ياد برده باشيم!"
زندگی لمس لحظه هاست
لحظه های بودن
لحظه های ماندن
لحظه های ترس وتنهایی
لحظه های عشق وشیدایی
"پس تا هستی زندگی کن"
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
هر روزخندانتر باش! آرامتر، مـهربـانتر، بخشندهتر، صبورتـر و باگذشتتر!
صبحت قشنگ
روزت سرشار از عشق
زيباترین لبخندها بر لبانت
بالاترين دستها نگهبانت
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن
بهارا زنده مانی زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
مگو کاین سرزمین شوره زار است
چو فرانک در رسد رشگ بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
میان خون و آبش ره گشائیم
از این موج و از این توفان برآئیم
به نوروز دگر هنگام دیدار
به آئین دگر آیی پدیدار ...
#هوشنگ_ابتهاج
به فروردین ما فرخندگی بخش
مگو کاین سرزمین شوره زار است
چو فرانک در رسد رشگ بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
میان خون و آبش ره گشائیم
از این موج و از این توفان برآئیم
به نوروز دگر هنگام دیدار
به آئین دگر آیی پدیدار ...
#هوشنگ_ابتهاج
هر شام ز ماه رمضان، صبح امیدی است
هر روز ازین ماه مبارک، شب عیدی است
هر آه جگرسوز که از سینه برآید
در دامن صحرای جزا سایه ی بیدی است
هر نوع شکستی که ترا روی نماید
چون موج درین بحر پر و بال جدیدی است
تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد
از دیده یعقوب عجب راه سفیدی است!
در دامن دشتی که تو می میکشی امروز
هر لاله ی او شمع سر خاک شهیدی است
صائب! اگرت دیده بیدار نخفته است
در پرده شبگیر عجب صبح امیدی است
#صائب_تبریزی
هر روز ازین ماه مبارک، شب عیدی است
هر آه جگرسوز که از سینه برآید
در دامن صحرای جزا سایه ی بیدی است
هر نوع شکستی که ترا روی نماید
چون موج درین بحر پر و بال جدیدی است
تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد
از دیده یعقوب عجب راه سفیدی است!
در دامن دشتی که تو می میکشی امروز
هر لاله ی او شمع سر خاک شهیدی است
صائب! اگرت دیده بیدار نخفته است
در پرده شبگیر عجب صبح امیدی است
#صائب_تبریزی
هر لاله آتشین دل سوختهای است
هر شعله برق جان افروختهای است
نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوختهای است
#رهی_معیری
هر شعله برق جان افروختهای است
نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوختهای است
#رهی_معیری
در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعلِ سمندِ او شَکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست
آخِر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست، چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید
ور وَسمه کمانکَش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هر چند که ناید باز، تیری که بشد از شَست
#حافظ
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعلِ سمندِ او شَکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست
آخِر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست، چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید
ور وَسمه کمانکَش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هر چند که ناید باز، تیری که بشد از شَست
#حافظ
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
#غزل_مولانا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
#غزل_مولانا
در سینۀ هر که ذرّهیی دل باشد
بیعشقِ تو زندگیش مُشکل باشد
با زُلفِ چو زنجیر گِره بر گِرهت
دیوانه کسی بُوَد که عاقل باشد
#رباعی_مولانا
بیعشقِ تو زندگیش مُشکل باشد
با زُلفِ چو زنجیر گِره بر گِرهت
دیوانه کسی بُوَد که عاقل باشد
#رباعی_مولانا
رقص مردان خدا لطیف باشد و سبک,
گویی برگ است که بر روی آب می رود,
اندرون چون کوه و صد هزار کوه,
و برون چون کاه.
#شمس_تبریزی
گویی برگ است که بر روی آب می رود,
اندرون چون کوه و صد هزار کوه,
و برون چون کاه.
#شمس_تبریزی
روزِ شادیست بیا تا هَمِگان یار شویم
دست با هم بِدَهیم و بَرِ دِلْدار شویم
روزِ آن است که خوبان همه در رَقص آیند
ما بِبَندیم دُکانها همه بیکار شویم
#غزل_مولانا
دست با هم بِدَهیم و بَرِ دِلْدار شویم
روزِ آن است که خوبان همه در رَقص آیند
ما بِبَندیم دُکانها همه بیکار شویم
#غزل_مولانا
امروز چُنان مستم
کز خویش بُرون جَستَم
ای یار بِکَش دستم
آنجا که تو آن جایی
شَمسُ الْحَقِ تبریزی
خورشید چو اِستاره
در نور تو گُم گَردد
چون شرق بَرآرایی
#غزل_مولانا
کز خویش بُرون جَستَم
ای یار بِکَش دستم
آنجا که تو آن جایی
شَمسُ الْحَقِ تبریزی
خورشید چو اِستاره
در نور تو گُم گَردد
چون شرق بَرآرایی
#غزل_مولانا