معرفی عارفان
1.06K subscribers
32.5K photos
11.7K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به زنجیر تعلق
گرچه محکم بسته‌ام دل را
نسیمی گر وزد بر طُره ی دلدار می‌لرزم

#صائب_تبریزی
چون خیال‌ِ وصل خوابم می‌کند
ماه‌ِ من عاشق خطابم می‌کند

چشم تا بر هم نهم، آن مَه به خواب
جلوه همچون آفتابم می‌کند

دانم این آتش که من دارم چو شمع
آتش‌ِ عشق است و آبم می‌کند

نیست بعد از این مرا با عشق‌ْ بحث
هر چه می‌گویم مجابم می‌کند

من چو اوّل روز دیدم چشم‌ِ دوست
گفتم این جادو خرابم می‌کند

یار می‌گوید: مکن دیوانگی!
شاید او عاقل حسابم می‌کند

گرچه دانم مطرب‌ِ عشق است یار
گوشمالی چون ربابم می‌کند

لیک ازو دارم سؤالی دردناک:
عاقبت آیا جوابم می‌کند؟

من ندارم رای‌ِ غم خوردن، «امید»
دل بدین کار انتخابم می‌کند

#مهدی_اخوان_ثالث
عشق، سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست

پی به کوی او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشان گام نیست

کِای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست

هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست

هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست

#عراقی
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این

این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این

آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
ساقی خوب ماست این یا باده جانی است این

تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
آن سیمبر را ماند این شادی و آسانی است این

امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این

ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زیر و بم کاین وقت سرخوانی است این

مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانی است این

رستیم از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این

گل‌های سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین
در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی است این

هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند
داور سلیمان می کند یا حکم دیوانی است این

ای عشق قلماشیت گو از عیش و خوش باشیت گو
کس می نداند حرف تو گویی که سریانی است این

خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی است این...

#مولوی
دیوان کبیر
عشق، سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست

پی به کوی او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشان گام نیست

کِای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست

هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست

هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست

#عراقی
عشق، سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست

پی به کوی او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشان گام نیست

کِای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست

هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست

هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست

#عراقی
چنین می‌اندیشد پروانه ی سفید، در غروب خاکستری و سرخ! حوالی مرد ماهیگیر، که خوشحال به خانه می‌رود!
با لاشه ی ماهی آزاد مرده‌یی در جیب!
چرخی می‌زند و در مزرعه ناپدید می‌شود!
بر فراز سایه ی کج و معوجی که تا آن سر دنیا پهن شده است!


📗نمی دانم ها
#حسین_پناهی
فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود

خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود

#امیرخسرو_دهلوی

۱۰ ذی‌الحجه
#عید_سعید_قربان_مبارک_باد
امشب باغزلی ازحضرت حافظ


خوش است خلوت اگر یار یار ِ من باشد
نه من بسوزم و او شمع ِ انجمن باشد

من آن نگین ِ سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست ِ اهرمن باشد

روا مدار خدایا که در حریم ِ وصال
رقیب مَحرم و حِرمان نصیب ِ من باشد

همای گو مفکن سایه‌ی شَرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

بیان ِ شوق چه حاجت که سوز ِ آتش ِ دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سَر نمی‌رود آری
غریب را دل ِ سرگشته با وطن باشد

به سان ِ سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش ِ تواش مُهر بر دهن باشد

ش /160
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

#حافظ
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺


ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ کعبه ﮐﻨﺪ استقبال /

مائی و منی ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﯽ قربان کن



حضرت مولانا
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺

ﺧﻮﻳﺶ فربه ﻣﯽ ﻧﻤﺎﻳﻴﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ قربان عید /

ﮐﺎﻥ قصاب ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺲ خوب ﻭ زیبا میکُشد



حضرت مولانا
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
نزد #ذوالنون نشسته بودم
و مردم نیز پیرامونش حلقه زده بودند
و او با آنان سخن می گفت
و مردم می گریستند و جوانی می خندید.

ذوالنون از او پرسید: ای جوان!
مردم دارند می گریند،
تو را چه شده است که می خندی؟

گفت :
همه ی آنان از بیم دوزخ، خدا را می پرستند
و رهایی خود را بهره بزرگ خویش می بینند.
اما من درباره بهشت و دوزخ نظری ندارم
و برای عشقی که می ورزم بهایی نمی طلبم.

از او پرسید:
اگر او تو را از خویش براند، چه میگویی؟
در پاسخ گفت:
اگر با عشق نتوانم به او رسید،
در دوزخ برای خویش
جایگاه و آرامگاهی برمی گزینم.

آنگاه هر صبح و شام در گستره اش،
دوزخیان را با گریه هایم شگفت زده خواهم کرد.

می گویم: ای گروه مشرکان، بر من بگریید،
زیرا من بنده ای هستم که
سروری ارجمند برگزیده ام.
اما در ادعای خویش
عاشقی راستین نبوده ام
و اکنون کیفر این ادعای دروغین من
آن است که به عذابی دیرپای مرا بیازارند.

#شیخ_محی_الدین_ابن_عربی
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺


چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش /

پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم



حضرت مولانا
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
طالعِ برگشته کز وی می‌رسد ما را شکست

می‌زند شمشیر، اما در سپاهِ دیگران

#طغرا_مشهدی
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو


#مولانای_جان
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یارب
پیش از آنکه صبح مرگ بدمد، این بازی را بر دل ما سرد گردان تا بهنگام از این هنگامه بیرون آییم و از شبروان باز نمانیم

#مجالس سبعه مولانا
مقبره شمس تبریزی، مدفن اسطوره عشق و عرفان

آرامگاه شمس تبریزی از مکان های گردشگری و زیارتی خوی در استان#آذربایجان_غربی که به اعتقاد اکثریت محل مدفن شمس تبریزی می باشد.

مناره شمس تبریزی باقیمانده مقبره ای با همین نام است که بر روی مزار منسوب به شمس تبریزی در شهر خوی قرار دارد.این بنا در محله امامزاده سید بهلول در شمال غربی شهر خوی واقع شده است.

سطح بیرونی این مناره با شاخ هایی از قوچ وحشی که شاه اسماعیل صفوی طی اقامت چهل روزه اش در کوه چله خانه ی خوی شکار کرده بود تزیین شده است.
آتشی از سوز عشق در دل داوود بود
تا به فلک می رسد بانگ مزامیر او

#سعدی