#یک حبه نور
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ ۖ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
داستان کسانی که به جای خدا سرپرستانی گرفته اند، مانند داستان عنکبوت است که خانه ای [بی دیوار، بی سقف و بی حفاظ] برای خود بنا کرده باشد، و بی تردید سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است، اگر [به این واقعیت] معرفت و شناخت داشتند.
#عنکبوت آیه41
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ ۖ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
داستان کسانی که به جای خدا سرپرستانی گرفته اند، مانند داستان عنکبوت است که خانه ای [بی دیوار، بی سقف و بی حفاظ] برای خود بنا کرده باشد، و بی تردید سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است، اگر [به این واقعیت] معرفت و شناخت داشتند.
#عنکبوت آیه41
برای دیدن زیبایی ، نیازی به بینایی نیست،
خیلی چیزها را میشود با چشم دل دید.
آدم هایی را می شناسم که چشمان زیبا دارند ،
اما زیبایی ها را نمی بینند!!
و نابینایی را میشناسم،
که تمام زیبایی های اطرافش را با چشم دلش می بیند.
هلن کلر ، بینا نبود
اما زیباترین جملات رادر مورد دنیای نادیده اش نوشت
زیبا ببینیم ، زیبا بیندیشیم و زیبا زندگی کنیم
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروز،
که هوای آغازی نو
بهتر از هر موقعی به مشام میرسد،
تو هم شروع کن!
تو هم زمستان دلت را،
بسپار به بهار!
چون میدانی عزیزم از پس هر زمستانی،
بهاری می آید
هر روزت بهاری
🌺🌺🌺
شادباشی
خیلی چیزها را میشود با چشم دل دید.
آدم هایی را می شناسم که چشمان زیبا دارند ،
اما زیبایی ها را نمی بینند!!
و نابینایی را میشناسم،
که تمام زیبایی های اطرافش را با چشم دلش می بیند.
هلن کلر ، بینا نبود
اما زیباترین جملات رادر مورد دنیای نادیده اش نوشت
زیبا ببینیم ، زیبا بیندیشیم و زیبا زندگی کنیم
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروز،
که هوای آغازی نو
بهتر از هر موقعی به مشام میرسد،
تو هم شروع کن!
تو هم زمستان دلت را،
بسپار به بهار!
چون میدانی عزیزم از پس هر زمستانی،
بهاری می آید
هر روزت بهاری
🌺🌺🌺
شادباشی
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت
ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب
که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت
ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم
به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت
یکی هزار شد امید، خاکساران را
ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت
قرار نامه سیاهی به خویش هر کس داد
چو لاله، داد دل خویش از شراب گرفت
دل سیاه مرا رهنمای رحمت شد
چو سیل دامن دریا به اضطراب گرفت
مگر به اشک ندامت سفید نامه شود
رخی که رنگ ز گلگونه شراب گرفت
من از ثبات قدم ناامید چون باشم؟
که سنگ، باده لعلی ز آفتاب گرفت
عبیر رحمت فردوس، رزق سوخته ای است
که رخت خوش به دود دل کباب گرفت
به وصل دولت بیدار کی رسی، هیهات
ترا که آینه چشم، زنگ خواب گرفت
ز عدل عشق ندارم شکایتی صائب
اگر چه گنج خراج من از خراب گرفت
#صائب_تبریزی غزل ۲۴۴
دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت
ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب
که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت
ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم
به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت
یکی هزار شد امید، خاکساران را
ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت
قرار نامه سیاهی به خویش هر کس داد
چو لاله، داد دل خویش از شراب گرفت
دل سیاه مرا رهنمای رحمت شد
چو سیل دامن دریا به اضطراب گرفت
مگر به اشک ندامت سفید نامه شود
رخی که رنگ ز گلگونه شراب گرفت
من از ثبات قدم ناامید چون باشم؟
که سنگ، باده لعلی ز آفتاب گرفت
عبیر رحمت فردوس، رزق سوخته ای است
که رخت خوش به دود دل کباب گرفت
به وصل دولت بیدار کی رسی، هیهات
ترا که آینه چشم، زنگ خواب گرفت
ز عدل عشق ندارم شکایتی صائب
اگر چه گنج خراج من از خراب گرفت
#صائب_تبریزی غزل ۲۴۴
چو پیوسته شد مهرِ دل بر جَهان
به خاک اندر آرَد همی ناگهان
از او تو جز از شادمانی مجوی
به باغِ جَهان برگِ اندُه مبوی
اگر تاج داری و گر کَفِّ تنگ
نبینم همی روزگارِ درنگ
مرنجان روان کاین سرایِ تو نیست
به جز تنگْتابوت جایِ تو نیست
نِهادن نباید، به خوردن نشین
به اومّیدِ گنجِ جهانآفرین
#فردوسی
با آرزوی این:
که روز و شَبان بر تو فرخنده باد
همهْ مِهتران پیشِ تو بنده باد
به خاک اندر آرَد همی ناگهان
از او تو جز از شادمانی مجوی
به باغِ جَهان برگِ اندُه مبوی
اگر تاج داری و گر کَفِّ تنگ
نبینم همی روزگارِ درنگ
مرنجان روان کاین سرایِ تو نیست
به جز تنگْتابوت جایِ تو نیست
نِهادن نباید، به خوردن نشین
به اومّیدِ گنجِ جهانآفرین
#فردوسی
با آرزوی این:
که روز و شَبان بر تو فرخنده باد
همهْ مِهتران پیشِ تو بنده باد
به زندگی فکر کن! ولی براي زندگی غصه نخور. ديدن حقيقت است، ولي درست ديدن، فضليت.
ادب خرجی ندارد ولی همه چيز را ميخرد.
با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدی .مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش.
شايد فردايی نباشد. شايد فردايی باشد اما عزيزی نباشد...
یادمان باشد؛ با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد؛ با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم!
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم؛ باخدای او طرف هستیم
ادب خرجی ندارد ولی همه چيز را ميخرد.
با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدی .مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش.
شايد فردايی نباشد. شايد فردايی باشد اما عزيزی نباشد...
یادمان باشد؛ با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد؛ با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم!
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم؛ باخدای او طرف هستیم
به مجنون گفت روزي عيب جويي
که پيدا کن به از ليلي نکويي
که ليلي گر چه در چشم تو حوريست
به هر جزوي ز حسن او قصوريست
ز حرف عيب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگي خندان شد و گفت
اگر در ديده مجنون نشيني
به غير از خوبي ليلي نبيني
تو کي داني که ليلي چون نکويي است
کزو چشمت همين بر زلف و روي است
تو قد بيني و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بيني و مجنون پيچش مو
تو ابرو، او اشارت هاي ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب مي بيني و دندان که چونست
کسي کاو را تو ليلي کرده اي نام
نه آن ليلي ست کز من برده آرام
اگر مي بود ليلي بد نمي بود
ترا رد کردن او حد نمي بود
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجايي بلند است
شکار عشق نبود هر هوسناک
نبندد عشق هر صيدي به فتراک
عقاب آنجا که در پرواز باشد
کجا از صعوه صيد انداز باشد
گوزني بس قوي بنياد بايد
که بر وي شير سيلي آزمايد
مکن باور که هرگز تر کند کام
ز آب جو نهنگ لجه آشام
دلي بايد که چون عشق آورد زور
شکيبد با وجود يک جهان شور
اگر داري دلي در سينه تنگ
مجال غم در او فرسنگ فرسنگ
صلاي عشق درده ورنه زنهار
سر کوي فراغ از دست مگذار
در آن توفان که عشق آتش انگيز
کند باد جنون را آتش آميز
اساسي گر نداري کوه بنياد
غم خود خور که کاهي در ره باد
يکي بحر است عشق بي کرانه
در او آتش زبانه در زبانه
اگر مرغابيي اينجا مزن پر
در اين آتش سمندر شو سمندر
يکي خيل است عشق عافيت سوز
هجومش در ترقي روز در روز
فراغ بال اگر داري غنيمت
ازين لشکر هزيمت کن هزيمت
ز ما تا عشق بس راه درازيست
به هر گامي نشيبي و فرازيست
نشيبش چيست خاک راه گشتن
فراز او کدام از خود گذشتن
نشان آنکه عشقش کارفرماست
ثبات سعي در قطع تمناست
دليل آنکه عشقش در نهاد است
وفاي عهد بر ترک مراد است
چه باشد رکن عشق و عشقبازي ؟
ز لوث آرزو گشتن نمازي
غرضها را همه يک سو نهادن
عنان خود به دست دوست دادن
اگر گويد در آتش رو، روي خوش
گلستان داني آتشگاه و آتش
وگر گويد که در دريا فکن رخت
روي با رخت و منت دار از بخت
به گردن پاس داري طوق تسليم
نيابي فرق از اميد تا بيم
نه هجرت غم دهد ني وصل شادي
يکي داني مراد و نامرادي
اگر سد سال پامالت کند درد
نياميزد به طرف دامنت گرد
به هر فکر و به هر حال و به هر کار
چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار
به هر صورت که نبود نا گزيرت
بجز معشوق نبود در ضميرت....
#وحشی_بافقی
که پيدا کن به از ليلي نکويي
که ليلي گر چه در چشم تو حوريست
به هر جزوي ز حسن او قصوريست
ز حرف عيب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگي خندان شد و گفت
اگر در ديده مجنون نشيني
به غير از خوبي ليلي نبيني
تو کي داني که ليلي چون نکويي است
کزو چشمت همين بر زلف و روي است
تو قد بيني و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بيني و مجنون پيچش مو
تو ابرو، او اشارت هاي ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب مي بيني و دندان که چونست
کسي کاو را تو ليلي کرده اي نام
نه آن ليلي ست کز من برده آرام
اگر مي بود ليلي بد نمي بود
ترا رد کردن او حد نمي بود
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجايي بلند است
شکار عشق نبود هر هوسناک
نبندد عشق هر صيدي به فتراک
عقاب آنجا که در پرواز باشد
کجا از صعوه صيد انداز باشد
گوزني بس قوي بنياد بايد
که بر وي شير سيلي آزمايد
مکن باور که هرگز تر کند کام
ز آب جو نهنگ لجه آشام
دلي بايد که چون عشق آورد زور
شکيبد با وجود يک جهان شور
اگر داري دلي در سينه تنگ
مجال غم در او فرسنگ فرسنگ
صلاي عشق درده ورنه زنهار
سر کوي فراغ از دست مگذار
در آن توفان که عشق آتش انگيز
کند باد جنون را آتش آميز
اساسي گر نداري کوه بنياد
غم خود خور که کاهي در ره باد
يکي بحر است عشق بي کرانه
در او آتش زبانه در زبانه
اگر مرغابيي اينجا مزن پر
در اين آتش سمندر شو سمندر
يکي خيل است عشق عافيت سوز
هجومش در ترقي روز در روز
فراغ بال اگر داري غنيمت
ازين لشکر هزيمت کن هزيمت
ز ما تا عشق بس راه درازيست
به هر گامي نشيبي و فرازيست
نشيبش چيست خاک راه گشتن
فراز او کدام از خود گذشتن
نشان آنکه عشقش کارفرماست
ثبات سعي در قطع تمناست
دليل آنکه عشقش در نهاد است
وفاي عهد بر ترک مراد است
چه باشد رکن عشق و عشقبازي ؟
ز لوث آرزو گشتن نمازي
غرضها را همه يک سو نهادن
عنان خود به دست دوست دادن
اگر گويد در آتش رو، روي خوش
گلستان داني آتشگاه و آتش
وگر گويد که در دريا فکن رخت
روي با رخت و منت دار از بخت
به گردن پاس داري طوق تسليم
نيابي فرق از اميد تا بيم
نه هجرت غم دهد ني وصل شادي
يکي داني مراد و نامرادي
اگر سد سال پامالت کند درد
نياميزد به طرف دامنت گرد
به هر فکر و به هر حال و به هر کار
چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار
به هر صورت که نبود نا گزيرت
بجز معشوق نبود در ضميرت....
#وحشی_بافقی
از همه اسرار الفی بیش برون نیفتاد، و باقی هرچه گفتند در شرح آن الف گفتند، و آن الف البته فهم نشد.
مقالات #شمس
ص۲۴۱
مقالات #شمس
ص۲۴۱
#چارانه_و_ترانه
در بزمِ جهان شمعِ شبافروزی کو؟
در هفت فلک، اخترِ فیروزی کو؟
گویی: نَبُوَد به یک روش سیرِ فلک
عمریست که شب میگذرد، روزی کو؟
خود کرد به لطف اگرچه اوّل رامم
زود از نظر افکند بتِ خودکامم
خوی فلک است دلبرم را که چو مهر
برداشت صباح و بر زمین زد شامم
هر کام که در جهان میسّر گردد
چون کار به پایان رسد ابتر گردد
نیکو نَبُوَد هیچ مرادی به کمال
چون صفحه تمام شد، ورق برگردد
با رستمِ گُرد اگر هماورد تویی
یا در صفِ کینهآوران فرد تویی
مردی نَبُوَد برآمدن با چو خودی
با نفس خود ار برآمدی مرد تویی
#قدسی_مشهدی (قرن دهم و یازدهم)
در بزمِ جهان شمعِ شبافروزی کو؟
در هفت فلک، اخترِ فیروزی کو؟
گویی: نَبُوَد به یک روش سیرِ فلک
عمریست که شب میگذرد، روزی کو؟
خود کرد به لطف اگرچه اوّل رامم
زود از نظر افکند بتِ خودکامم
خوی فلک است دلبرم را که چو مهر
برداشت صباح و بر زمین زد شامم
هر کام که در جهان میسّر گردد
چون کار به پایان رسد ابتر گردد
نیکو نَبُوَد هیچ مرادی به کمال
چون صفحه تمام شد، ورق برگردد
با رستمِ گُرد اگر هماورد تویی
یا در صفِ کینهآوران فرد تویی
مردی نَبُوَد برآمدن با چو خودی
با نفس خود ار برآمدی مرد تویی
#قدسی_مشهدی (قرن دهم و یازدهم)
دندانهی هر قصری پندی دَهدَت نو نو
پندِ سرِ دندانه بشنو زِ بنِ دندان
#خاقانی
هنگام عبور از مدائن و دیدن طاق کسرا
در بعضی منابع نقل شده ۱۹ اسفند مصادف با اتمام بنای ایوان مدائن
۹ مارس در سال ۵۵۱ میلادی، کار ساختن تالار تازه در کاخ سلطنتی تیسفون ۳۶ کیلومتری جنوب بغداد و پایتخت ایران به مدت ۷۷۲ سال که بقایای آن هنوز باقیست و به طاق کسرا "ایوان مدائن" شهرت یافته است و با شتاب به پایان رسانده شد تا برای آئینهای نوروزی آن سال آماده باشد.
پندِ سرِ دندانه بشنو زِ بنِ دندان
#خاقانی
هنگام عبور از مدائن و دیدن طاق کسرا
در بعضی منابع نقل شده ۱۹ اسفند مصادف با اتمام بنای ایوان مدائن
۹ مارس در سال ۵۵۱ میلادی، کار ساختن تالار تازه در کاخ سلطنتی تیسفون ۳۶ کیلومتری جنوب بغداد و پایتخت ایران به مدت ۷۷۲ سال که بقایای آن هنوز باقیست و به طاق کسرا "ایوان مدائن" شهرت یافته است و با شتاب به پایان رسانده شد تا برای آئینهای نوروزی آن سال آماده باشد.