دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
#حافظ غزل ۱۸۳
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
#حافظ غزل ۱۸۳
گر چه خاکستر شب صیقل زنگار دل است
در صفاکاری دل، دست دگر دارد صبح
هر سحر می جهد از پرتو خورشید ز خواب
از شب تیره عاشق چه خبر دارد صبح؟
#صائب تبریزی غزل ۲۲۸۴
در صفاکاری دل، دست دگر دارد صبح
هر سحر می جهد از پرتو خورشید ز خواب
از شب تیره عاشق چه خبر دارد صبح؟
#صائب تبریزی غزل ۲۲۸۴
قلب سالک هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست.
به بیانی « قلب سالک عرش خداست» .
هر که طواف قلب خود کند، مقصود یابد و هر که راه دل گم کند، چنان دور افتد که هرگز خود را باز نیابد!
گفتم مَلِکا ترا کجا جویم من
گفتا که مرا مجو بعرش و ببهشت
وز خلعت تو وصف کجا گویم من
نزد دل خود که نزد دل پویم من
#عین_القضات_همدانی
قلب سالک هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست.
به بیانی « قلب سالک عرش خداست» .
هر که طواف قلب خود کند، مقصود یابد و هر که راه دل گم کند، چنان دور افتد که هرگز خود را باز نیابد!
گفتم مَلِکا ترا کجا جویم من
گفتا که مرا مجو بعرش و ببهشت
وز خلعت تو وصف کجا گویم من
نزد دل خود که نزد دل پویم من
#عین_القضات_همدانی
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
رهی معیری
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
رهی معیری
ای دریغا عمر ما در خواب خرگوشی گذشت
زندگی در خلسه وهم و فراموشی گذشت
روزو شب چون رودمان از سرگذشت و سنگوار
روزگار ما به سنگینی و مدهوشی گذشت
همچو نیلوفر مپیچ ایدل به شاخ نسترن
رهنشین چون لاله شو،فصل همآغوشی گذشت
در غزل هم «آتشی» نقش مجزا میزند
گرچه عمر ما همه در شیوه «یوشی» گذشت
منوچهر_آتشی
زندگی در خلسه وهم و فراموشی گذشت
روزو شب چون رودمان از سرگذشت و سنگوار
روزگار ما به سنگینی و مدهوشی گذشت
همچو نیلوفر مپیچ ایدل به شاخ نسترن
رهنشین چون لاله شو،فصل همآغوشی گذشت
در غزل هم «آتشی» نقش مجزا میزند
گرچه عمر ما همه در شیوه «یوشی» گذشت
منوچهر_آتشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا !!
از هرآنچه انسان ماندن را
به "تباهی" میکشد
مرا به نداشتن
و نخواستن
"روئینتن" کن...
#دکتر_شریعتی
از هرآنچه انسان ماندن را
به "تباهی" میکشد
مرا به نداشتن
و نخواستن
"روئینتن" کن...
#دکتر_شریعتی
آنهایی که بیش از بقیه از مرگ می ترسند،
کسانی هستند که با حجم زیادی
از زندگی نزیسته
به مرگ نزدیک میشوند !
📕مامان و معنی زندگی
#اروین_د_یالوم
کسانی هستند که با حجم زیادی
از زندگی نزیسته
به مرگ نزدیک میشوند !
📕مامان و معنی زندگی
#اروین_د_یالوم
عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه میشود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن جا برایش میخانه میشود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان.
📕 ملت عشق
#الیف_شافاک
📕 ملت عشق
#الیف_شافاک
گلها اهمیتی نمیدهند که جوان هستی یا پیر؛
تنها میدانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند.
📕 لیدی_ال
#رومن_گاری
تنها میدانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند.
📕 لیدی_ال
#رومن_گاری
تو از ميان نارونها،
گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت ميکردی
وقتی که شب مکرر ميشد
وقتی که شب تمام نميشد
#فروغ_فرخزاد
گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت ميکردی
وقتی که شب مکرر ميشد
وقتی که شب تمام نميشد
#فروغ_فرخزاد
تیغ زدی بر سرم ای آفتاب
تاشدم ازتیغ تومن گرم پشت
تیغ حجابست رها کن حجاب
بر رخ من گرم بزن یک دومشت
#مولانا
من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه بازی است،
من خوب می دانم،
اما بدان که همه برای بازی های حقیر
آفریده نشده اند.
📚سمفونی مردگان
عباس معروفی
من خوب می دانم،
اما بدان که همه برای بازی های حقیر
آفریده نشده اند.
📚سمفونی مردگان
عباس معروفی
هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم
تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم
بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را
افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم
خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود
گر چه گواهی میدهد رخسارهٔ همچون زرم
ور تو گواهان مرا رد می کنی ای پرجفا
ای قاضی شیرین قضا باری فروخوان محضرم
بیلطف و دلداری تو یا رب چه می لرزد دلم
در شوق خاک پای تو یا رب چه می گردد سرم
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
پر کن دلم گر کشتیم بیخم ببر گر لنگرم
گه در طواف آتشم گه در شکاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
هر روز نو جامی دهد تسکین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
در سایهات تا آمدم چون آفتابم بر فلک
تا عشق را بنده شدم خاقان و سلطان سنجرم
ای عشق آخر چند من وصف تو گویم بیدهن
گه بلبلم گه گلبنم گه خضرم و گه اخضرم
حضرت مولانا
تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم
بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را
افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم
خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود
گر چه گواهی میدهد رخسارهٔ همچون زرم
ور تو گواهان مرا رد می کنی ای پرجفا
ای قاضی شیرین قضا باری فروخوان محضرم
بیلطف و دلداری تو یا رب چه می لرزد دلم
در شوق خاک پای تو یا رب چه می گردد سرم
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
پر کن دلم گر کشتیم بیخم ببر گر لنگرم
گه در طواف آتشم گه در شکاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
هر روز نو جامی دهد تسکین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
در سایهات تا آمدم چون آفتابم بر فلک
تا عشق را بنده شدم خاقان و سلطان سنجرم
ای عشق آخر چند من وصف تو گویم بیدهن
گه بلبلم گه گلبنم گه خضرم و گه اخضرم
حضرت مولانا
بر گوش دلم ز غیب آواز رسان
مرغ دل خسته را به پرواز رسان
یا رب که به دوستی مردان رهت
این گمشدهٔ مرا به من باز رسان
#ابوسعید_ابوالخیر