معرفی عارفان
1K subscribers
32.1K photos
11.6K videos
3.16K files
2.64K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تا سحر میخانه‌ی دل‌دار باز است
محمد صالح‌علا
#محمد صالح علا"




#تا سحر میخانه ی دلدار باز است"

ِ آنکه دلتنگ است ، آسان برنمی آید نفس"
می‌پنداشتم منتظر منم تا کلام بیاید و بر زبانم جاری شود. دانستم منتظر کلام است. کلام منتظر است تا من به وادی او فراز آیم و دهانم پر شکر کند. پنداشته بودم کلام نازل می‌شود و تمام این زندگی‌ها نمی‌دانستم که من تا کلام برمی‌خیزم.

سخن سپیده است و آسمان است. سخن زمین است و چرخش دوّار، و عروج بی‌انتهاست. سخن حریر کشمیر است و انگور تاکستان. سخن زعفران خراسان است و شراب شیراز است و گردوی شهمیرزاد. سخن کنیاک یروان است به سپیده‌دمی که هیچ معلوم نیست از کجا سرمی‌ریزد و جان آینه‌ی بیداری می‌کند. این بی‌‌تاریخ، بی‌جغرافیا، سخن!

آه!

کلمه منم در همه سو روان. مستی منم و بی‌حاصل است به جستجوی آغاز و پایانم برخاستن. سوغاتی آسمانهام و برکت زمین‌ام.

می‌پنداشتم منتظر منم،
دانستم جهان در انتظار من است.
ای شکوفه‌ی دانایی!
زمان به خود جنبیدن است.

حلمی | کتاب آزادی

#تا_کلام_برمی‌خیزم
#عروج_بی‌انتها
#آه
#گرمای_عشق

جان زنده است اگر چه به رنج از تنم هنوز 
با خون این و آن نفسی می‌زنم هنوز

از خون تابناک و طربناک و پاک خود
یک یا دو قطره شعله کشد در تنم هنوز

گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان
شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز

برگی به شاخسار حیاتم نمانده است
خار چمن گرفته به کف دامنم هنوز
‌‌
از صحبت و صفای تو دل برنمی‌کنم
وز دست دل به جانِ تو جان می‌کنم هنوز.

#فریدون_مشیری
از دفتر: #تا_صبح_تابناک_اهورایی

 #تا_جهان_باشد_نخواهم_در_جهان_هجران_عشق
#عاشقم_بر_عشق_و_هرگز_نشکنم_پیمان_عشق

#تا_حدیث_عاشقی_و_عشق_باشد_در_جهان
#نام_من_بادا_نوشته_بر_سر_دیوان_عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اَر دانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق

#سنایی
#هر_که_خود_را_چنانکه_بود_شناخت
#تا_ابد_سر_به_زندگی_افراخت


هر که خود را چنانکه بود شناخت
تا ابد سر به زندگی افراخت

فانی آن شد که نقش خویش نخواند
هرکه این نقش خوانْد، باقی ماند

چون تو خود را شناختی به درست
نگذری، گرچه بگذری ز نخست

وان کسان کز وجود بیخبرند
زین در آیند و زان دگر گذرند

#نظامی_گنجه_یی
#هفت_پیکر
هنوز بایستی چیزهایی شکسته شوند در خویش و هنوز بایستی چیزهایی به پا داشته شوند. چیزهایی. بسیار چیزها.

هنوز هزار مرگ و هزار میلاد. هنوز جنگل‌ها به خاکستر شدن و هنوز به زیر خاکستران هزار ققنوس در انتظار بال آتشین گشودن.

هنوز من در اینجا در میانه‌ی راهم و هنوز نصف آسمان را نیز بالا نرفته‌ام،‌ و هر چه بالاتر می‌خیزم درمی‌یابم هنوز نصف را که هیچ، هیچ را نیز کف پا نبوسیده‌ام.

کف دست گشودن و گذشته را دیدن و آینده را تمام،
و آنگاه چشمان تمام‌بستن و هر دو را به زباله‌دان افکندن؛
گرده‌ی اسبِ هنوز را چسبیدن،
و بر یالِ بادهای همچنان تا بی‌نهایت تازیدن.

حلمی | کتاب اخگران

#هنوز
#همچنان
#تا_بی‌نهایت
#دانه_شایسته_بباید_نخست
#تا_گره_خوشه_گشاید_درست


دام نه‌ای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغ‌زبانی(۱) مکن

بیل نداری، گِل صحرا مخار
آب نیابی، جوِ دهقان مکار

ما که به سیراب زمین کاشتیم
زانچه بکشتیم چه برداشتیم؟

تا تو درین مزرعهٔ دانه‌سوز
تشنه و بی آب چه آری بُروز؟

دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید به بار

دانهٔ شایسته بباید نخست
تا گرهِ خوشه گشاید درست

#نظامی
#مخزن_الاسرار
۱. مرغ‌زبانی: بیهوده گفتن
#دانه_شایسته_بباید_نخست
#تا_گره_خوشه_گشاید_درست


دام نه‌ای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغ‌زبانی(۱) مکن

بیل نداری، گِل صحرا مخار
آب نیابی، جوِ دهقان مکار

ما که به سیراب زمین کاشتیم
زانچه بکشتیم چه برداشتیم؟

تا تو درین مزرعهٔ دانه‌سوز
تشنه و بی آب چه آری بُروز؟

دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید به بار

دانهٔ شایسته بباید نخست
تا گرهِ خوشه گشاید درست

#نظامی
#مخزن_الاسرار
۱. مرغ‌زبانی: بیهوده گفتن
یکی هفتاد سال علم آموخت،
اما هرگز چراغی نیفروخت.
یکی همه عمر فقط يك حرف شنید،
اما جهانی را از آن حرف بسوخت.

#تا_بر_تن_و_مال_لرزی
#حقا_که_دو_جو_نیرزی

عاشق، مستور است؛
شب پره را چه گناه که روز کور است؟
يقين درست دار و زبان خاموش؟

نه در این جا گُمی و نه در آن جا فراموش.

#خواجه‌_عبدالله‌_انصاری
اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی ،

بیار و ، بشکُفان گلزارِ ما را ،

#مولانا


#اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی = منظور این هست که تعجیل کن ، معطل نکن ، وقت را از دست نده ، به قول امروزی‌ها فرصت‌سوزی نکن
دیوان شمس غزل ۱۰۴


‏***

جانا ، بیار باده ، که ایام می‌رود ،

تلخیِ غم ، به‌لذّتِ آن جام ، می‌رود ،




جامی ، که عقل و روح ، حریف و جلیسِ اوست ،

نی نفسِ کوردل ، که سویِ دام می‌رود ،




با جامِ آتشین ، چو تو از در درآمدی ،

وسواس و غم ،،، چو دود ، سویِ بام می‌رود ،




گر بر سرت گِل است ، مَشویَش شتاب کن ،

بر آب و گِل ، بساز ،،، که هنگام می‌رود ،




آن چیز را بجوش ، که او هوش می‌بَرَد ،

وآن خام را بپَز ، که سخن خام می‌رود ،

( #ناپخته سخن مگوی )




تا مست نیست ، از همه لنگان سپس‌ترست ،

در بیخودی ، به کعبه ،،، به یک گام می‌رود ،




خاموش و ، نام باده مگو ،،، پیشِ مردِ خام ،

چون ، خاطرش به بادۂ بدنام می‌رود ،




#مولانا

#گر بر سرت گِل است ، مَشویَش ، شتاب کن = همان معانی را که برای مصرع اول بیت بالا از غزل ۱۰۴ گفته شد ، دارد .


#تا مست نیست ، از همه لنگان سپس‌ترست = یعنی زمانی که مست و بیخود نیست ، از همه حتی از افراد لنگ نیز عقب‌تر هست .
دیوان شمس ص ۳۵۰ غزل ۸۶۵