معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#اگر به من بگويند زيباترين واژه ای که ياد گرفتی چيست؟

می‌گويم پذيرش است.
یعنی:
پذيرفتن شرايط با تمام سختی هاش...
پذیرفتن آدم ها با تمام نقص هاشون....
پذيرفتن اینکه مشکلات هست و بايد به مسير ادامه داد...
پذيرفتن اينکه گاهی من هم اشتباه ميکنم...
پذيرش يعنی:
پذيرفتن اينکه من کامل نيستم...
پذيرفتن اينکه هيچ کس مسئول زندگی من نيست...
پذيرفتن اينکه انتظار از ديگران نداشتن...
و...

# داشتن پذيرش توی زندگی يعنی پايان دادن به تمام دعواها، اختلاف ها و جدل ها..
#اگر_چه_باده فرح بخش و باد گل بيز است
به بانگ چنگ مخور مي که محتسب تيز است

صراحي اي و حريفي گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ايام فتنه انگيز است

در آستين مرقع پياله پنهان کن
که همچو چشم صراحي زمانه خون ريز است

به آب ديده بشوييم خرقه ها از مي
که موسم ورع و روزگار پرهيز است

مجوي عيش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف اين سر خم جمله دردي آميز است

سپهر برشده پرويزنيست خون افشان
که ريزه اش سر کسري و تاج پرويز است

عراق و فارس گرفتي به شعر خوش حافظ
بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است

#حافظ
#اگر_روم_ز پي اش فتنه ها برانگيزد
ور از طلب بنشينم به کينه برخيزد

و گر به رهگذري يک دم از وفاداري
چو گرد در پي اش افتم چو باد بگريزد

و گر کنم طلب نيم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فروريزد

من آن فريب که در نرگس تو مي بينم
بس آب روي که با خاک ره برآميزد

#فراز_و_شيب بيابان عشق دام بلاست
کجاست شيردلي کز بلا نپرهيزد

تو عمر خواه و صبوري که چرخ شعبده باز
هزار بازي از اين طرفه تر برانگيزد

بر آستانه تسليم سر بنه حافظ
که گر ستيزه کني روزگار بستيزد

#حافظ
من چنین چیزها تاب مدارم که برادرانم در آب بریزیند و به خوشی بخندند و غارت کنند و خمیازه کشند. من چنین بی‌شرافتی‌ها تاب مدارم. من از جنس خود، چنین جنس‎ها، ناجنس‌ها نمی‌شناسم. من چنین پستان از خویش نمی‌شمارم.

من وطن نمی‌شناسم اگر رنگ نشناسد و مذهب‌های رنگ‌رنگ نشناسد. باری من وطن نمی‌شناسم، اگر نشناسد رنگهای گونه‌گون.

این چنین وطنی که تفرقه بیافریند و دروغ بیافریند و رذالت کند، اگر خدایش خوش ندارد، من نیز خوش ندارم و در یک آن نیست کنم.

من چنین وطنی نشناسم
و به آنی به فناش برم
اگر همسایه نشناسد
اگر عشق نشناسد.

حلمی | هنر و معنویت

#چنین_وطنی_نشناسم
#اگر_همسایه_نشناسد
#به_فناش_برم
#اگر_بتوانم_یک‌_بار_دیگر_زندگی_کنم

می‌کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی‌کوشم بی‌نقص باشم.
راحت‌تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آن‌چه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدی‌تر می‌گیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک‌ می‌کنم
بیشتر به سفر می‌روم
غروب‌های بیشتری را تماشا می‌کنم
از کوه‌های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه‌های بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن‌ها نبوده‌ام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری‌های تخیلی کمتری
من از کسانی بودم
که در هر دقیقه‌ی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بی‌شک لحظات خوشی بود اما
اگر می‌توانستم برگردم
می‌کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم

اگر نمی‌دانی که زندگی را چه می‌سازد
این دم را از دست مده!

از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی‌روند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات

اگر بتوانم دوباره زندگی کنم- سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم - می‌کوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخه‌سواری می‌کنم
طلوع‌های بیشتری را خواهم دید و با بچه‌های بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
- اما حالا هشتادو پنج ساله‌ام
و می‌دانم رو به مُوتَم...!


#خورخه_لوئیس_بورخس
#اگر آرامش میخواهی ،
مراقب مردم نباش ...
#اگر ادب میخواهی ،
در کار کسی دخالت نکن ؛
#اگر پند زندگی می خواهی ،
در برابر آدمهای احمق سکوت کن
 
که می نالد که آه از جان شیدا برنمی خیزد؟
که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟

عبث ای ابر زحمت می دهی دریای رحمت را
به صد طوفان غبار از خاطر ما برنمی خیزد

غبار خاطری دایم به چشم پرده می پوشد
که می گوید که گرد از روی دریا برنمی خیزد؟

#اگر_از_عرش_افتد_کس_امید_زیستن_دارد
#کسی_کز_طاق_دل_افتاد_از_جا_برنمی_خیزد

کدامین شب خیال خال او در سینه می آید
که مانند سپند از جا سویدا برنمی خیزد

#صائب_تبریزی
اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی ،

بیار و ، بشکُفان گلزارِ ما را ،

#مولانا


#اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی = منظور این هست که تعجیل کن ، معطل نکن ، وقت را از دست نده ، به قول امروزی‌ها فرصت‌سوزی نکن
دیوان شمس غزل ۱۰۴


‏***

جانا ، بیار باده ، که ایام می‌رود ،

تلخیِ غم ، به‌لذّتِ آن جام ، می‌رود ،




جامی ، که عقل و روح ، حریف و جلیسِ اوست ،

نی نفسِ کوردل ، که سویِ دام می‌رود ،




با جامِ آتشین ، چو تو از در درآمدی ،

وسواس و غم ،،، چو دود ، سویِ بام می‌رود ،




گر بر سرت گِل است ، مَشویَش شتاب کن ،

بر آب و گِل ، بساز ،،، که هنگام می‌رود ،




آن چیز را بجوش ، که او هوش می‌بَرَد ،

وآن خام را بپَز ، که سخن خام می‌رود ،

( #ناپخته سخن مگوی )




تا مست نیست ، از همه لنگان سپس‌ترست ،

در بیخودی ، به کعبه ،،، به یک گام می‌رود ،




خاموش و ، نام باده مگو ،،، پیشِ مردِ خام ،

چون ، خاطرش به بادۂ بدنام می‌رود ،




#مولانا

#گر بر سرت گِل است ، مَشویَش ، شتاب کن = همان معانی را که برای مصرع اول بیت بالا از غزل ۱۰۴ گفته شد ، دارد .


#تا مست نیست ، از همه لنگان سپس‌ترست = یعنی زمانی که مست و بیخود نیست ، از همه حتی از افراد لنگ نیز عقب‌تر هست .
دیوان شمس ص ۳۵۰ غزل ۸۶۵