#مولانا میفرماید :
مواظب باش که اشتباه نکنی ، در خطا نیفتی ، که از خون راهِ پیشِ رو و راهِ پشتِ سر ، تَر هست ، خیس هست ، که اکنون ، در حالِ حاضر ، در این دوره و زمانه ، کسانی که انسانها را میدزدند ، افکارِ انسانها را میدزدند ، آدمیدُزد ، از کسانی که زر و جواهر و مال میدزدند بیشتر هستند .
حال بیت موردِ نظر از زبانِ خودِ #مولانا که شَهِ شِکَربیان است :
تا ، نلغزی ، که ز خون ،
راهِ پس و پیش ، تَر است ،
آدمیدُزد ، ز زردُزد ،
کنون ، بیشتر است ،
#مولانا
مولانایِ عزیز
تو بگو ، که از تو خوشتر ،
که شَهِ شِکَربیانی ،
مواظب باش که اشتباه نکنی ، در خطا نیفتی ، که از خون راهِ پیشِ رو و راهِ پشتِ سر ، تَر هست ، خیس هست ، که اکنون ، در حالِ حاضر ، در این دوره و زمانه ، کسانی که انسانها را میدزدند ، افکارِ انسانها را میدزدند ، آدمیدُزد ، از کسانی که زر و جواهر و مال میدزدند بیشتر هستند .
حال بیت موردِ نظر از زبانِ خودِ #مولانا که شَهِ شِکَربیان است :
تا ، نلغزی ، که ز خون ،
راهِ پس و پیش ، تَر است ،
آدمیدُزد ، ز زردُزد ،
کنون ، بیشتر است ،
#مولانا
مولانایِ عزیز
تو بگو ، که از تو خوشتر ،
که شَهِ شِکَربیانی ،
صنما ، گر ، ز خط و خالِ تو ، فرمان آرَند ،
این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،
خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،
ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،
صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،
عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،
چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،
آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،
#مولانا
این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،
خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،
ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،
صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،
عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،
چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،
آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،
#مولانا
بارِ دیگر ، یارِ ما ، هنباز کرد ،
اندک اندک ، خوی از ما باز کرد ،
مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،
چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،
هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،
غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،
روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،
یک بهانه جُست و ، دستانکاز کرد ،
ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،
کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،
ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،
زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،
عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،
او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،
#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا
#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .
#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .
#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .
#دستانگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دستآویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .
#مولانا
اندک اندک ، خوی از ما باز کرد ،
مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،
چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،
هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،
غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،
روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،
یک بهانه جُست و ، دستانکاز کرد ،
ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،
کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،
ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،
زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،
عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،
او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،
#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا
#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .
#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .
#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .
#دستانگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دستآویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .
#مولانا
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
#مولانا
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
#مولانا
غمزهٔ عشقت ، بِدان آرَد یکی محتاج را ،
کو ، به یکجو ، برنَسنجَد ،،، هیچ صاحبتاج را ،
عشق ، معراجیست ،،، سویِ بامِ سلطانِ جمال ،
از رُخِ عاشق ، فروخوان ،،، قصهٔ معراج را ،
#مولانا
کو ، به یکجو ، برنَسنجَد ،،، هیچ صاحبتاج را ،
عشق ، معراجیست ،،، سویِ بامِ سلطانِ جمال ،
از رُخِ عاشق ، فروخوان ،،، قصهٔ معراج را ،
#مولانا
خود را چو دمی ز یار محرم یابی
در عمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
زیرا که دگر چنان دمی کمیابی
#مولانا
- دیوان شمس
در عمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
زیرا که دگر چنان دمی کمیابی
#مولانا
- دیوان شمس
اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی ،
بیار و ، بشکُفان گلزارِ ما را ،
#مولانا
#اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی = منظور این هست که تعجیل کن ، معطل نکن ، وقت را از دست نده ، به قول امروزیها فرصتسوزی نکن
دیوان شمس غزل ۱۰۴
***
جانا ، بیار باده ، که ایام میرود ،
تلخیِ غم ، بهلذّتِ آن جام ، میرود ،
جامی ، که عقل و روح ، حریف و جلیسِ اوست ،
نی نفسِ کوردل ، که سویِ دام میرود ،
با جامِ آتشین ، چو تو از در درآمدی ،
وسواس و غم ،،، چو دود ، سویِ بام میرود ،
گر بر سرت گِل است ، مَشویَش شتاب کن ،
بر آب و گِل ، بساز ،،، که هنگام میرود ،
آن چیز را بجوش ، که او هوش میبَرَد ،
وآن خام را بپَز ، که سخن خام میرود ،
( #ناپخته سخن مگوی )
تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست ،
در بیخودی ، به کعبه ،،، به یک گام میرود ،
خاموش و ، نام باده مگو ،،، پیشِ مردِ خام ،
چون ، خاطرش به بادۂ بدنام میرود ،
#مولانا
#گر بر سرت گِل است ، مَشویَش ، شتاب کن = همان معانی را که برای مصرع اول بیت بالا از غزل ۱۰۴ گفته شد ، دارد .
#تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست = یعنی زمانی که مست و بیخود نیست ، از همه حتی از افراد لنگ نیز عقبتر هست .
دیوان شمس ص ۳۵۰ غزل ۸۶۵
بیار و ، بشکُفان گلزارِ ما را ،
#مولانا
#اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی = منظور این هست که تعجیل کن ، معطل نکن ، وقت را از دست نده ، به قول امروزیها فرصتسوزی نکن
دیوان شمس غزل ۱۰۴
***
جانا ، بیار باده ، که ایام میرود ،
تلخیِ غم ، بهلذّتِ آن جام ، میرود ،
جامی ، که عقل و روح ، حریف و جلیسِ اوست ،
نی نفسِ کوردل ، که سویِ دام میرود ،
با جامِ آتشین ، چو تو از در درآمدی ،
وسواس و غم ،،، چو دود ، سویِ بام میرود ،
گر بر سرت گِل است ، مَشویَش شتاب کن ،
بر آب و گِل ، بساز ،،، که هنگام میرود ،
آن چیز را بجوش ، که او هوش میبَرَد ،
وآن خام را بپَز ، که سخن خام میرود ،
( #ناپخته سخن مگوی )
تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست ،
در بیخودی ، به کعبه ،،، به یک گام میرود ،
خاموش و ، نام باده مگو ،،، پیشِ مردِ خام ،
چون ، خاطرش به بادۂ بدنام میرود ،
#مولانا
#گر بر سرت گِل است ، مَشویَش ، شتاب کن = همان معانی را که برای مصرع اول بیت بالا از غزل ۱۰۴ گفته شد ، دارد .
#تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست = یعنی زمانی که مست و بیخود نیست ، از همه حتی از افراد لنگ نیز عقبتر هست .
دیوان شمس ص ۳۵۰ غزل ۸۶۵
بسوزانیم سودا و جنون را ،
درآشامیم هر دَم ، موجِ خون را ،
حریفِ دوزخآشامانِ مستیم ،
که بشکافند سقفِ سبزگون را ،
چه خواهد کرد شمعِ لایزالی؟ ،
فلک را؟ ، وین دو شمعِ سرنگون را؟ ،
فرو بُرّیم دستِ دزدِ غم را ،
که دزدیدهست عقلِ ذوفنون را ،
شرابِ صرفِ سلطانی بریزیم ،
بخوابانیم عقلِ ذوفنون را ،
چو گردد مست ، حَد بر وی بِرانیم ،
که از حد بُرد ، تزویر و فسون را ،
چنانش بیخود و سرمست سازیم ،
که چون آید ، نداند راهِ چون را ،
#مولانا
درآشامیم هر دَم ، موجِ خون را ،
حریفِ دوزخآشامانِ مستیم ،
که بشکافند سقفِ سبزگون را ،
چه خواهد کرد شمعِ لایزالی؟ ،
فلک را؟ ، وین دو شمعِ سرنگون را؟ ،
فرو بُرّیم دستِ دزدِ غم را ،
که دزدیدهست عقلِ ذوفنون را ،
شرابِ صرفِ سلطانی بریزیم ،
بخوابانیم عقلِ ذوفنون را ،
چو گردد مست ، حَد بر وی بِرانیم ،
که از حد بُرد ، تزویر و فسون را ،
چنانش بیخود و سرمست سازیم ،
که چون آید ، نداند راهِ چون را ،
#مولانا