گر نوش وفا قحط شود، نیش کفاف است
امروز که مرهم نبود ریش کفاف است
گر سلطنت دنیی و دین جمع نکردیم
پیشانی شاه و دل درویش کفاف است
بی سلسله جنبان ستم چرخ بجستند
پیرانه ستم گر نکند خویش کفاف است
آن را که در گنج سعادت بگشایند
تشویش ستم های کم و بیش کفاف است
در منجله ی عشق سر انگشت فرو بر
گر شهد میسر نشود نیش کفاف است
عرفی به ره تجربه زین پس بنشینند
محنت زده را واقعه ی پیش کفاف است
#عرفی_شیرازی
امروز که مرهم نبود ریش کفاف است
گر سلطنت دنیی و دین جمع نکردیم
پیشانی شاه و دل درویش کفاف است
بی سلسله جنبان ستم چرخ بجستند
پیرانه ستم گر نکند خویش کفاف است
آن را که در گنج سعادت بگشایند
تشویش ستم های کم و بیش کفاف است
در منجله ی عشق سر انگشت فرو بر
گر شهد میسر نشود نیش کفاف است
عرفی به ره تجربه زین پس بنشینند
محنت زده را واقعه ی پیش کفاف است
#عرفی_شیرازی
تنهانشینِ گوشهی غمخانهی خودیم
گنجِ غمیم و در دلِ ویرانهی خودیم
لب تر نکردهایم ز جام و سبوی کس
جاوید مستِ جرعه و پیمانهی خودیم
با غم نشستهایم به تدبیر عقل خویش
ما آشنا به دشمن و بیگانهی خودیم
بس در گشودهایم چه دشمن، چه دوست را
ما قفلِ بیگشادِ درِ خانهی خودیم
شیرین نکردهایم لب از گفتگوی کس
لبها به زهر شستهی افسانهی خودیم
گاهی فریبِ توبه و گاهی فسادِ زرق
بازیچهی# طبیعتِ طفلانهی خودیم
غیرت روا نداشت که بُرقَع برافکنیم
تا جمله بنگرند که جانانهی خودیم
"عرفی"! برو، تهیهی افسون مکن که ما
صیدِ فریبِ دامِ خود و دانهی خودیم
#عرفی_شیرازی
گنجِ غمیم و در دلِ ویرانهی خودیم
لب تر نکردهایم ز جام و سبوی کس
جاوید مستِ جرعه و پیمانهی خودیم
با غم نشستهایم به تدبیر عقل خویش
ما آشنا به دشمن و بیگانهی خودیم
بس در گشودهایم چه دشمن، چه دوست را
ما قفلِ بیگشادِ درِ خانهی خودیم
شیرین نکردهایم لب از گفتگوی کس
لبها به زهر شستهی افسانهی خودیم
گاهی فریبِ توبه و گاهی فسادِ زرق
بازیچهی# طبیعتِ طفلانهی خودیم
غیرت روا نداشت که بُرقَع برافکنیم
تا جمله بنگرند که جانانهی خودیم
"عرفی"! برو، تهیهی افسون مکن که ما
صیدِ فریبِ دامِ خود و دانهی خودیم
#عرفی_شیرازی
گر چشم و دلم ز ناله و گریه جداست
زنهار مبر گمان که راحت، که خطاست
گر ناله خموش است دلم در جوش است
گر دیده سراب است، درونم دریاست
#عرفی_شیرازی
زنهار مبر گمان که راحت، که خطاست
گر ناله خموش است دلم در جوش است
گر دیده سراب است، درونم دریاست
#عرفی_شیرازی
باز آ که فراق جان گداز آمده است
اندیشهٔ مردنم فراز آمده است
باز آ که ز ناچشیده داروی وصال
دردی که نرفته بود باز آمده است
#عرفی_شیرازی
اندیشهٔ مردنم فراز آمده است
باز آ که ز ناچشیده داروی وصال
دردی که نرفته بود باز آمده است
#عرفی_شیرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می کش و مست عشوه کن، نرگس می پرست را
میکده ی کرشمه کن، گوشه ی چشم مست را
آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو
خیز و شراب و دشنه ده ،غمزه ی تیز مست را
خیز و سماع شوق کن، چند به حکم عافیت
در شکنی به گوش دل، زمزمه ی الست را
زلف شکن فروش را ، بر دل من متاع کش
یاد زمانه ده ز نو، قاعده ی شکست را
#عرفی_شیرازی
میکده ی کرشمه کن، گوشه ی چشم مست را
آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو
خیز و شراب و دشنه ده ،غمزه ی تیز مست را
خیز و سماع شوق کن، چند به حکم عافیت
در شکنی به گوش دل، زمزمه ی الست را
زلف شکن فروش را ، بر دل من متاع کش
یاد زمانه ده ز نو، قاعده ی شکست را
#عرفی_شیرازی
گر نمی ارزم به وصلت ز آرزو منعم مکن
در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست
از خیالت هر شبم بام در دل روشن است
ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست
#عرفی_شیرازی
در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست
از خیالت هر شبم بام در دل روشن است
ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست
#عرفی_شیرازی