رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
23.1K subscribers
57 photos
5 videos
24 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد

شهاب نیش خند زد و گفت:
-آهان اینجور مواقع که می خوای متلک بارم کنی میشم آقای صدر
آلا کلافه رو چرخاند و گفت:
-تو نمی تونی درکم کنی...توقعی ازت ندارم
سر گیجه داشت، سست بود، علائمی که هر لحظه بیشتر می شد و آن هم برای اکسیژن خونش بود، دستش را کناری سرش گذاشت، شهاب نگاهش کرد و خشمگین غرید:
-آره ادامه بده تا بمیری
-به درک
فریادش بالا رفت، اما به سرفه افتاد، سریع خم شد چنان سینه ی پر دردش را چنگ زد که شهاب فریاد زد:
-آلا!
**
-الو، صاحب خونه، درو باز کردی نیستی که!
به در اتاق که بسته بود نگاه کرد، متعجب جلو رفت ضربه ای به در زد و گفت:
-شهاب اوکی هستی؟!
به خانه نگاه کرد و زیر لب گفت:
-از صبح که جواب تلفن ندادی الانم این جوری!
با صدای باز شدن در اتاق سریع چرخید به شهاب نگاه کرد، چشم ریز کرد و گفت:
-چیزی شده؟
بی توجه از کنارش گذشت سمت پارتیشن طبقه بندی چوبی و آینه ای که سالن پذیرایی و سالن نشمین را جدا می کرد رفت، بطری از یکی از طبقات برداشت و گفت:
-چرا نرفتی مهمونی؟
رهام جلو رفت و گفت:
-تو خوردی، بازم بخوری مست میشیا
-سوال پرسیدم، در ضمن از کی تا حالا تو خوردنم دخالت می کنی؟
-اون که مادر نزاییده کسی تو کوچیک ترین کارت دخالت کنه، فقط حسم میگه خوب نیستی
کمی از محتوای بطری را درون لیوانی کپل ریخت و رهام سمتش رفت و گفت:
-قرار بود با هم بریم، سایه هم گفت بلاکش کردی
-وقتی یکی یه بار زنگ میزنه جواب نمیدم باز بار دوم زنگ میزنه یعنی نفهمه باید بلاک بشه
رهام خندید و گفت:
-نصیحت خوبی بود تو ذهنم می مونه
به کانتری که شهاب جلوی آن نشسته بود تکیه داد و گفت:
-اون از دیشب و تصادف وحشتناکت اینم از الان، مشکل چیه شهاب؟ نکنه منم دیگه غریبه شدم!
بی توجه کمی از مشروبش را خورد و رهام گفت:
-هامین با مامانش اومدن باغ
شهاب عقب رفت و چرخید پاکت سیگار را از روی کابینت برداشت و رهام مشکوک گفت:
-انگار اونم زیاد حالش خوب نبود
-به من مربوط نیست
ابروهای رهام بالا رفت و گفت:
-حالِ آلا!
-هر چیزی که به مامان هامین مربوطه
رهام نگاهش می کرد و او پکی به سیگار روشنش زد و گفت:
-فردا واسه عکاسی باید بریم برج
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 600هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_یک

-آره سایه گفت
-میای؟
رهام که هنوز گیج بود سر تکان داد و گفت:
-آره بی کارم فردا میام
شهاب کمی از مشروبش را خورد و گفت:
-خوبه، بیا شمشیری ببین، فکر کنم درخواست داره ازت
رهام ساکت بود اما دل را به دریا زد و گفت:
-بین تو و آلا چیزی شده؟
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-چرا باید بین من و اون چیزی بشه؟
-خب...خب تا دیشب با هم بودید، چی شد امروز برات بی اهمی‍...
-چون بی اهمیته، چون کسی نیست تو زندگیم که اهمیت داشته باشه، کی تو زندگی من اهمیت داشته که این داشته باشه
با فریادش رهام دستانش را به حالت تسلیم بالا برد و گفت:
-باشه داداش باشه فهمیدم فقط اون گلو پاره نشه
-دِ هی عین گاو داری سوال می کنی
رهام خنده ای کرد و گفت:
-مگه گاوا سوال می پرسن؟!
خشمگین کل مشوربش را سر کشید و رهام چرخید سمت مبل رفت خودش را رویش رها کرد، خم شد کنترل را برداشت تی وی را روشن کرد و گفت:
-نمی دونستم برسام این همه با آلا رفیقه، امروز که دیدم با هم حرف می زنن می خندن، فهمیدم خیلی وقته همو می شناسن!
دستگاه بازی را روشن کرد و دسته ی روی میز را برداشت و گفت:
-بیا یه گیم بزنیم نفلت کنم
جوابی از طرف شهاب نشنید، بازی را انتخاب کرد و گفت:
-بیا دیگه
سر چرخاند نگاهش کرد، با دیدن چشمان خشمگین و خیره به نقطه ای نا معلومش تعجب کرد، کمی صاف نشست، با دیدن انگشتانش که دور لیوان داشت فشرده می شد با ترس گفت:
-شهاب لیوان تو دستت می شکنه!
اما شهاب با فکی به شدت منقبض شده انگار که صدای رهام را نمی شنید، رهام یا شتاب سمتش دوید و فریاد زد:
-دیوونه
شهاب سر چرخاند نگاهش کرد و رهام غرید:
-چه مرگته، لیوانو الان می شکونی!
شهاب به لیوان خالی درون دستش نگاه کرد  عصبی جلو رفت لیوان را تقریبا روی کانتر کوبید و بطری را برداشت درون لیوان ریخت، رهام جلو رفت و گفت:
-امشب عادی نیستی، چرا حرف نمی زنی؟
پکی به سیگارش زد و گفت:
-بحثمون شد
-با آلا؟
شهاب عصبی چشم بست لیوان را برداشت کمی از آن خورد و گفت:
-عصبی شدم
رهام که شهاب را خوب می شناخت کمی سر کج کرد و گفت:
-چی گفتی بهش؟
شهاب سر چرخاند نگاهش کرد و گفت:
-عصبی بودم، یعنی رو مخم رفت
-خب
رو چرخاند کمی دیگر مشروب خورد و گفت:
-گفتم تو مزخرف ترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 600هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_دو

رهام ساکت بود و شهاب ته سیگارش را هم پک زد و گفت:
-بعدم رفت
-کجای ماجرا دردناکه؟ رفتنش یا حرف تو
-هیچ کدوم، رفت که رفت واسه من رفتنِ کی مهم بوده که این باشه، حرفمم حقیقت بود، کسی که به فکر خودش نیست اما به فکر یکی دیگس و کاملا هم می دونه با این کار بیشتر به اون طرف ضربه می زنه، یعنی یه آدم مزخرف که نمی خواد چیزی از زندگی بفهمه
-اگر هیچ کدوم اینا نیست، این حال خرابت واسه چیه؟
-حالم خراب نیست
سر چرخاند با خشم غرید:
-این صبوریِ بی همه چیز چرا مدام با شکری یه جا عکس برداری دارن؟
-صبوری! آهان همین جواد که برسام مدلشون شده رو میگی؟ً!
کمی دیگر مشروب خورد و با همان خشم گفت:
-دیگه باغامو بهشون نمیدم، برن گم بشن یه قبرستون دیگه کارشون بکنن
رهام کمی مکث کرد و آرام گفت:
-شهاب می خوای دیگه نخوری؟
-به تو چه
رهام عقب رفت و گفت:
-باشه بخور
-برو بشین بازیتو کن
-حله
رهام دوباره رفت نشست، شهاب به لیوانش نگاه کرد با یاد آوری حرف های دایی، چشم بست کمی سر به زیر برد و چند بار آرام دست مشت شده اش را روی کانتر کوبید.
-حالا که انقدر مزخرفم...دیگه کاری به کار من و هامین...نداشته باش آقای صدر...تا همین جا هم خیلی..زحمت دادم
صدایش در گوشش بود، لیوان را بالا برد کمی دیگر از آن خورد، دست دیگرش چنگ شد در موهایش و تا پشت سرش کشید و گفت:
-هامین ساعت چند کارش تموم شد؟
رهام که بیشتر توجه اش به تی وی بود گفت:
-فکر کنم هفت هشت بود
با همان عصبانیت دوباره لیوانش را از محتویات بطری پر کرد و راه افتاد، رهام عصبی غرید:
-بیا بازی دیگه
شهاب بی توجه به اتاق رفت، گوشی را برداشت روشنش کرد، روی مبل  تک نفره اش نشست و عصبی غرید:
-الان چرا باید نگرانت باشم!
گوشی را در دستش فشرد و کمی از مشروبش را خورد، چشم ریز کرد و  به آن فکر کرد زنگ بزند بخواهد با هامین صحبت کند، تماس را برقرار کرد اما با قطع شدن تماس یک ابرویش بالا رفت و دوباره تماس را برقرار کرد، با قطع شدن دوباره ی تماس با بهت گفت:
-بلاکم کردی!
با چشمان گرد خنده ی هیسرتیکی کرد،  به یک باره فکش منقبض شد و فریادش به هوا رفت:
-به درک
رهام سریع از سر جایش بلند شد سمت اتاق رفت، جلوی در اتاق ایستاد و گفت:
-دوباره چی شد؟!
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 600هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_سه

رهام عصبی از سر جایش بلند شد و گفت:
-برو
-اما شها...
-گفتم برو
در را روی او بست و تماس گرفت گوشی را دم گوشش گذاشت، صدای خسته ی آن مرد را شنید:
-جانم دایی
-این دختره به من مربوط نیست
دایی لبخند زد و گفت:
-این یعنی راضیش نکردی
-همین که که سالم مونده کتک نخورده از من باید شکر هم بکنید، زنگ زدم بگم به من مربوط نیست، خودت می دونی با این بیمار روانیت
-شهاب میشه عربده نزنی؟ گوشم کر شد!
خشمگین از لای دندان هایش غرید:
-زنده بمونه یا نمونه به من مربوط نیست، گفتم خودت پیگیرش باشی، به من مربوط نیست
-یعنی به آرومی نمی تونی بگی، حتما باید این خشم رو سر دایی بیچارت خالی بشه؟
بی توجه به حرف دایی مابقی محتویات لیوان که زیاد هم بود سر کشید، چهره در هم کشید و دایی گفت:
-واقعا کسیو نداره که بچشو پیشش بذاره؟
-داره اما همشون یه مشت بی غیرت پر مدعا هستن، این جوری میشه که بی کسو کاره
-خب این مشکلش بچشه، خیالش راحت بشه معلومه که می خواد زودتر خوب بشه وگرنه اصلا پیش من نمی اومد
-به من مربوط نیست هر غلطی می خواد بکنه
-به تو مربوط نیست پس این عصبانیت واسه چیه؟
لیوان را روی میز تحریر کوبید و نخ سیگار را برداشت بین لبش گذاشت چرخید با دیدن فندکی روی میز کنار تخت همان سمت رفت و دایی گفت:
-خشمت زبون زده، اینو همه می دونن، اما این خشم با بقیش فرق داره، در پس این خشم یه نگرانی عجیب غریبه!
سیگارش را روشن کرد عصبی بین انگشتش گرفت و گفت:
-دایی اصلا حوصله ی شنیدن این حرفای بیخودو ندارم، زنگ زدم بگم خودت می دونی و اون
-باشه اگر بی خیال شدی خودم فردا زنگ میزنم، یعنی می دونی که من این کارو نمی کنم، یعنی هیچ دکتری این کارو نمی کنه که زنگ بزنه مریض بیا من درمونت کنم، اما شرایطش خاصه، بین مرگ و زندگیه و بالاخره یه آشنای ریز هست، واسه همین زنگ میزنم اما اگر بازم نیومد، دیگه منم نمی تونم کاری کنم
پک عمیقی به سیگارش زد به دیوار و آن قاب نگاه کرد، به آن دختر تاریک عکس، دایی با لبخند گفت:
-اجازه بدی بخوابم
-باشه
تماس را قطع کرد و چرخید زیر لب غرید:
-دیگه به من چه
گوشی را روی تخت پرت کرد و سمت در اتاق رفت، بازش کرد و بلند گفت:
-بزن از اول اومدم
-ایول
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 600هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_چهار

*
در آینه نگاه کرد، در زیر آن قطره های روی آینه کبودی صورتش را به خوبی می دید، نفس زنان صاف ایستاد، چرخید در سرویس را باز کرد با دیدن پری اخم کرد اما پری نیش خند زد و گفت:
-دمِ در کارت دارن، یه آقاس، البته آقاهایی که این مدت اطرافت بودن نیست، جدیده
آلا تعجب کرد راه افتاد که برود اما پری گفت:
-خوبه دیگه این جا میان دنبالت، چقدر راحت
آلا خشمگین سمتش چرخید، سینه اش تیر کشید اما صدای کریمی را شنید:
-آلا بیا ببین این آقا چی کارت داره
آلا عصبی راه افتاد بیرون رفت، کریمی نگاهش کرد و گفت:
-آلا این جوری درست نیست
آلا نگاهش کرد و گفت:
-چی درست نیست؟
-بخدا همه صداشون در اومده
-واسه چی؟
-این مردای رنگارنگ کی هستن؟ آبروی خوابگاه در میونه، اگر بریزن در اینجارو تخته کنن چی؟
-خانم کریمی!
-من رو پاکیت قسم می خورم، اما وضعیت خرابه آلا، من حریف بقیه نیستم، مخصوصا با این رفت و آمدها
آلا راه افتاد و گفت:
-من نمی دونم این کیه اما نگران نباشید دیگه کسی نمیاد
از پله ها پایین رفت وارد پیاده رو شد، به اطراف نگاه کرد با دیدن مردی با عینک دودی کنار ماشین نه چندان مدل بالااش تعجب کرد، تا به حال آن مرد را ندیده بود، جلو رفت و گفت:
-شما با من کار داشتید؟
مرد کمی عینکش را بالا داد و سمت او رفت گفت:
-سلام
آلا جوابش را نداد و گفت:
-با من کار داشتید؟
-آدرس همین جارو داده بودی دیگه
آلا ابرویش بالا رفت و گفت:
-من؟!
-آره دیگه تو پیامت
-نه انگار اشتباه گرفتید
چرخید برود اما آن مرد سریع بازواش را گرفت و گفت:
-اشتباه چرا، بیا سر قیمت بحث نکن، اصلا الان که دیدمت قبول همونی که خودت می خوای
آلا عصبی غرید:
-نکن آقا، چی میگی تو!
خودش را عقب کشید و مرد با لبخند گفت:
-قبول کردم دیگه، شب بیام همین جا دنبالت؟
-دیوونه ای چیزی هستی؟! برو آقا برو الکی واسه من شر نشو
مرد با لبخند سر تکان داد و گفت:
-شر نبودم اما از الان به بعد دوست دارم باشم، ساعت ده میام دنبالت
-چی میگی مرتیکه!  ببین نری زنگ میزنم پلیسا
مرد با لبخند سر چرخاند به خیابان نگاه کرد و گفت:
-خدایی ناز داری و الحق که این ناز کردن حقته، خودت گفتی امشب پونصد اما واسه همین نازت امشب یه تومن
آلا نگاهش می کرد و مرد نزدیکش شد کمی خم شد و آرام دم گوشش گفت:
-اینم واسه نازت
پلکش لرزید و همان موقع صدای کریمی از دنیای تاریک بیرون کشیدش:
-خانم ملک!
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 600هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_پنج

آلا قدمی به عقب برداشت، خواست فریاد بزند اما کریمی دوباره گفت:
-برو آقا برو تا زنگ نزدم پلیس بیاد
آلا گیج چرخید به کریمی نگاه کرد، سینه اش از شدت سوزش و درد عرق کرده بود، کریمی با ابروهای در هم گفت:
-بیا برو تو خانم ملک
دست بالا آورد و گفت:
-این...این مرتی...
از درد چشم بست و دو قدم دیگر جلو رفت و دستش را به دیوار گرفت، نفس کشیدن برایش امکان نداشت، کریمی جلو رفت بازواش را گرفت و غرید:
-برو آقا زود باش
آلا را درون ساختمان کشید اما آلا بی جان همان جلوی در روی زمین افتاد، کریمی با ترس فریاد زد:
-مژگان
صدای شهاب در گوشش بود.
-شل کن خودتو آلا، شل کن تا بتونی نفس بکشی
چشم بست خودش را رها کرد، کمرش به دیوار چسبید و دستانش بی جان کنارش افتاد، بدون آنکه نفس عمیق بکشد نفس کشید، شانه هایش تیر می کشید، صدای فریاد مژگان را می شنید اما چشم باز نکرد سعی کرد همان جور بدنش شل باشد.
صدای گریه ی هامین و فریادش را که شنید تکان خورد:
-مامان!
چهره در هم کشید و به سختی گفت:
-آروم...مامان
مژگان دستش را گرفت فریاد زد:
-زنگ بزنید اورژانس
-نه...نه خوبم
-آلا
چشم باز کرد با دیدن هامین وحشت زده ی روی پله لبخند بی جانی زد و گفت:
-شهاب...نفس کشیدن...یادم داد...خوبم
هامین دوید سمتش رفت در بغلش فرو رفت، دست بی جانش دور گردن هامین حلقه شد و سرش را به سینه ی دردش فشرد، قطره اشکش چکید و کریمی غرید:
-این ماجرا دیگه داره شر میشه
مژگان با گریه گفت:
-آخه یهو چی شد؟!
آلا نگاهش کرد و آرام به هامین درون بغلش اشاره کرد، کریمی بالا رفت پشت میزش نشست و گفت:
-من باید به سرابی بگم
مژگان ترسید و گفت:
-چیو بگی خانم کریمی؟!
آلا عصبی غرید:
-هیس...لطفا
مژگان نگران بود و آلا بیشتر نگران پسرش بود که کسی حرف بیخود جلوی او نزند.
*
مژگان با حرص قدم می زد و مشتش را چند ثانیه یک بار در کف دستش می کوبید، آلا بطری سرد آب معدنی را کنار گردنش فشرد و مژگان غرید:
-یعنی چی که یکی بیاد جلوی در این حرفارو بزنه؟!
به آلا نگاه کرد و گفت:
-یکی داره برات مشکل درست می کنه
آلا با چشمان بسته آرام گفت:
-نمی دونستم...یه روزی دشمن...دار هم میشم
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 600هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_شش

مژگان عصبی سمتش رفت و گفت:
-آلا تو خوب نیستی باید بری بیمارستان
-باشه میرم
مژگان لبخند زد و آلا چشم ریز کرد و گفت:
-فقط هامین...پیش کی می مونه، تو که شیفتت...مدام تغییر میکنه، یا بابام؟ یا آرون؟...یا آدمای خوابگاه؟
مژگان چشم بست و آلا صاف نشست با حس گرمای بیش از اندازه گفت:
-بزار فکر کنم...با پسرم باید چی کار کنم...وگرنه که من می خوام...خوب بشم
-دکتر گفت خطرناکه، مگه همین دایی شهاب زنگ نزد بهت گفت ممکنه آمبولی بشی؟ مگه نگفت اگ‍...
-فعلا زنده ام...بزار فکر کنم
-رنگت کبوده آلا، دیگه نفس کشیدن معمولی هم نداری، سینت به خس خس افتاده صدات از ته چاه در میاد اونم با کلی خس خس، ریه آدمو میکشه!
-بریم الان...تعطیل میشه
-من نمیرم سر کار
از جایش بلند شد و گفت:
-تو غلط می کنی...نری سر کار؟ اونم این کار...که موقعیتش عمراً دیگه واست...فراهم بشه
-واسه جون تنها خواهرمه
-نمی خوام...یه فکرایی دارم...یعنی فکر میکنم...شدنیه...تنها کسی...که بهش اعتماد...دارم
-کی؟
-بیا بریم الان...تعطیل میشه
هر دو راه افتادن سمت آموزشگاه زبان هامین، با آن حالش تا آن روز خودش را سرپا نگه داشته بود، دو روز بود کار هامین هم تعطیل بود و تمام وقتش را به هامین می گذراند، اما اکسیژن خونش داشت مدام پایین تر می آمد و این اصلا نشانه ی خوبی نبود.
قدم هایش سست و بی حال بود، سر گیجه و حالت تهوع اش چندین برابر شده بود.
اشکش چکید و گفت:
-تو این...مریضی...یکی هم سعی داره...بگه من هرزه ی تن فروشم...
خندید و سر به زیر برد گفت:
-دم خدا گرم...که حداقل نمی ذاره...یکی کی بریزه رو سرم...کلا دوست داره زیاد زیاد مصیبت بهم بده...واسه من یکی...دستش به کم نمیره...دستو دل بازی می کنه
مژگان دستش را گرفت  و آلا همان جور که به زور قدم بر می داشت گفت:
-به قول شهاب...انقدر من آدم مزخرفیم...که همون خدا هم از من خوشش نمیاد
-آلا!
آلا با غم خندید و گفت:
-داد زد اینو گفت...تو همون ماشین جدیدش همچین داد زد...که حتی استخونامم...مزخرف بودنمو قبول کردن...بازم دل سوزوند...اما این بار حق گفت...حق گفت که گفتم...دور بشه از منی که مزخرفم
-اونو ول کن، دل یه دنیارو می شکونه این که ناراحتی نداره
-ناراحت نشدم که...فقط قبول کردم
-زنگ نزد؟
-بلاکش کردم...زور گوئه...می دونم با زورش منو می برد بیمارستان...اما خداروشکر...دو روز هم ندیدمش...این جوری از زورگویی هاش در امان بودم
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 630هستیم
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_هفت

-چه سریع شناختیش!
لبخند زد و گفت:
-نه زیاد...اما یکم... شناختم... خشمگینه...عصبیه...ترسناکه...مغروره و یه جذبه ای داره که همه...ازش حساب می برن...اما یه چیزایی... پشت همه اینا هست...که نمی دونم...فقط من فهمیدم... یا بقیه هم می دونن
-چی؟
-آدم دل سوزیه...مخصوصا...اگر یکی براش تایید بشه... که نیاز به دلسوزی داره...مثل من
-آلا
-بهتره خودتو گول نزنی...شهاب واقعا دلش واسه من...و هامین می سوزه...از یه طرفم مراقبه غرور من نشکنه که مستقیم بخواد کمکم کنه...وگرنه می خواست کمک مالی بکنه...دلش حسابی واسه این...مادر پسر سوخته
ایستاد و نفس عمیقی کشید، مژگان نگران نگاهش کرد اما آلا راه افتاد و گفت:
-من...من...مژگان من هنوز یکم غرور دارم...نمی تونم ترحم یه نفرو...تحمل کنم، اونم ترحم به این واضحی! شهاب صدر ...با کی داره میره میاد؟
مژگان که آن ها را قبول داشت و با ناراحتی نگاه گرفت و آلا گفت:
-فکر کرد نمی فهمم...از در دوستی با هامین...پیش رفت...اما خر نیستم که...عاشق چشمو ابروی منه؟ یا واقعا فکر کردی هامین رفیق...واقعیشه؟
-حالا که تموم شد بهش فکر نکن
-کاش تموم می شد...اما متاسفانه باید...یه بار دیگه ازش درخواست کمک کنم
مژگان متعجب نگاهش کرد و آلا جلوی در آموزشگاه ایستاد و گفت:
-به خاطر جنگیدنم با مرگ...به خاطر هامین که فعلا به من نیاز داره...باید زنده بمونم...مجبورم یک بار دیگه غرورمو...زیر پام له کنم از این آدمی که نشون داد...اونم بی خیال دلسوزی ما شده...کمک بخوام
-واقعا؟!
-چاره ای ندارم...تنها کسی که می تونه...کمکم کنه این مرد مغروره که تنها حسن خوبش...همین دل سوزیه و کمکش به یه آدم ناتوان مثل منه
-آلا بسه دیگه ای بابا
-به هامین نگفتم دیگه مهمونی نیست...اما شهاب مطمئنم دیگه به فکر مهمونی نیست...اما به کارن هم خبر نداده...اینو از حرفای کارن و هامین فهمیدم
-خب!
-امشب هامین زنگ بزنه بهش...بگه آدرس بده که فردا بره خونش...یا تو عمل انجام شده قرار می گیره... قبول می کنه...یا دل سوزیش ته کشیده میگه برو بچه
-بعدش؟
-اگر قبول کنه فردا به همین بهونه می بینتم...باهاش حرف می زنم بهش میگم
-خب چه کاریه! زنگ بزن مستتقیم درخواستت که هنوز به من نگفتی چیه بهش بگو
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_هشت

چانه ی آلا لرزید و با بغض مشهودی آرام گفت:
-بزار یکم غرورم باقی بمونه...نمی خوام انقدر بدبخت و حقی...
-آلا
با صدای هامین سریع لبخند زد چرخید، هامین سمتش دوید و سریع گفت:
-خوب شدی؟
-آره مامانی، چرا بد باشم؟
هامین به مژگان نگاه کرد و مژگان چشمکی زد و گفت:
-از منو تو هم بهتره
آلا دستش را گرفت و گفت:
-بزن بریم که قراره...خالتو بستنی مهمون کنیم بعدم...بفرستیمش سر کار
هامین لبخند زد، برای گوشی آلا پیام آمد، از جیب مانتوی اسپورت و نازکش در آورد و بازش کرد، با دیدن اسم شکری سریع گفت:
-شکری پیام داده!
پیام را باز کرد.
-سلام آلا جان خوبی مادر، عزیزم کارایی که این چند روز درگیرش بودم فردا تموم میشه، پس فردا هامین بیار به آدرسی که می فرستم، از پس فردا کارا سفت و سخت شروع میشه و ممکنه حالا حالا ها روز بیکار نداشته باشید، می بینمت عزیزم
-چی دفت؟
آلا لبخند زد و گفت:
-از پس فردا دوباره کارت...شروع میشه اونم بدون تعطیلی
-آخ جون
مژگان خندید و گفت:
-هامین می دونستی تنها کسی هستی که با اعلام تعطیلی نداشتن تو کارت خوشحال شدی؟
-چون میلم بازی
-ای کلک میری بازی یا عکاسی؟
-هر دو
*
آلا چشم بست، دستش را روی سینه اش گذاشت و آرام گفت:
-خدایا تا فردا...فقط تا فردا
مژگان به هامین نگاه کرد و گفت:
-چیه خاله تو فکری!
-آلا خیلی حالش بده، رفت دستشویی
مژگان لبخند زوری زد و گفت:
-چیزی نیست عزیزم
-صبح چلا اون جولی شد؟
-مهم نیست، الان مهمه که خوبه
-نیست...صولتش سیاهه...چشماش اینجولی یکم بستس
مژگان دستش را گرفت و گفت:
-میره دکتر خوب میشه
-شهاب نیست، شهاب می تونه مامانمو خوب بتنه
مژگان فقط نگاهش می کرد، هامین ناراحت سر به زیر برد و گفت:
-اون به زول دفت مامانم بره دکتر، اما نیستش، زند زدم جواب نداد
ابروهای مژگان بالا رفت و متعجب گفت:
-کی زنگ زدی؟!
-به آلا ندو
-باشه بگو ببینم
-دفتم آلا نالاحت میشه...شماره نوشتم تو دفتلم...از دوشی برداشتم، تو آموزشداه زند زدم اما جواب نداد
-ای کلک
هامین نگاهش کرد و مژگان پوفی کرد و گفت:
-ناراحت نشو شاید شماره نمی شناخته جواب نداده
-فردا می بینمش؟
-نمی دونم
-آلا می ذاره زند بزنم؟
-فکر نکنم نذاره
-شاید شهاب مامانمو خوب بتنه
-هوم شاید، اما مطمئن باش آلا تورو این شکلی ببینه حالش بدتر میشه، اون می خواد تو همیشه شاد باشی
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_نه

-نمی تونم
-می تونی، به خاطر آلا می تونی، اونم خوب میشه عزیز دلم، الانم داره میاد لبخند بزن چهرتو شاد کن بستنی بخوریم که این گرما از تن هممون بیرون بره
آلا با لبخند نزدیکشان شد و گفت:
-خب هنوز که نیووردن
هامین نگاهش کرد و گفت:
-من می خوام به شهاب زند بزنم
آلا کمی مکث کرد و گفت:
-واسه چی؟
-فردا باید بلم خونشون...کارن هم میاد
-آهان اون
-دوشی میدی زند بزنم؟
-میدم اما الان نه، شب زنگ بزن
هامین سر تکان داد و مژگان با ذوق گفت:
-این بستنیو باید من مهمون کنم
-چلا؟
-چون الان من یه زن آزادم
آلا لبخند زد و گفت:
-خیلی خوشحالم راحت شدی، این پولی هم که هر ماه گیرت میاد واسه خودت پس انداز کن به یه دردی بزن
-آره همین کارو می کنم
-شوهل نمی کنی؟
مژگان بلند خندید و گفت:
-هو چه خبره، بزار مهر طلاق زده شده تو شناسنامم خشک بشه بعد به فکر شوهر کردن هم میوفتم
-مثل آلا شوهل نمی تنی؟
مژگان به آلا نگاه کرد و گفت:
-این مامانتم غلط کرده موقعیت خوب گیر بیاد باید شوهر کنه
-مودعیت خوب یعنی چی؟
مژگان صاف نشست کمی لبش را جلو داد و گفت:
-موقعیت خوب یعنی مردی که میاد جلو هم از نظر مالی اوکی باشه هم از نظر اخلاقی مشکل نداشته باشه
-خوش تیپ چی؟
آلا خندید و مژگان سر تکان داد و گفت:
-آره خدایی اینم گزینه ی پر اهمیتیه
هامین به آلا نگاه کرد و گفت:
-اینا باشه شوهل می تنی؟
آلا ابرو بالا انداخت و گفت:
-نه عزیزم، من با تمام این موقعیتا بازم ازدواج نمی کنم، بارها گفتم، دوست ندارم مردی کنارم باشه جز تو
-ول...
-اینم سفارش شما
آلا سریع سینی بستنی را گرفت و تشکر کرد، بستنی هامین را جلوی او گذاشت و گفت:
-بفرما مرد من، نوش جونت عزیز دلم
*
آلا کلافه سر هامین را نوازش می کرد، مژگان با ناراحتی گفت:
-میگن به این پولدارا اعتماد نکنیدا همینه
آلا خم شد سر هامین را بوسید از سر جایش بلند شد و گفت:
-بچم با بغض خوابید
سمت پنجره رفت و نفس عمیق کشید گفت:
-خیلی رو شهاب حساب باز کرده بود، دیدی چند بار زنگ زد تا بلکه جواب بده
-اینو ول کن حالا تو چی کار می کنی، رو شهاب حساب باز کردی واسه بستری شدنت
انگشتش را روی شقیقه اش فشرد و گفت:
-نمی دونم مژگان
-بزار من یه مدت نمیرم سر کار فعلا که اون مرتیکه باید پول بده