رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.8K subscribers
87 photos
8 videos
49 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_هشت

چانه ی آلا لرزید و با بغض مشهودی آرام گفت:
-بزار یکم غرورم باقی بمونه...نمی خوام انقدر بدبخت و حقی...
-آلا
با صدای هامین سریع لبخند زد چرخید، هامین سمتش دوید و سریع گفت:
-خوب شدی؟
-آره مامانی، چرا بد باشم؟
هامین به مژگان نگاه کرد و مژگان چشمکی زد و گفت:
-از منو تو هم بهتره
آلا دستش را گرفت و گفت:
-بزن بریم که قراره...خالتو بستنی مهمون کنیم بعدم...بفرستیمش سر کار
هامین لبخند زد، برای گوشی آلا پیام آمد، از جیب مانتوی اسپورت و نازکش در آورد و بازش کرد، با دیدن اسم شکری سریع گفت:
-شکری پیام داده!
پیام را باز کرد.
-سلام آلا جان خوبی مادر، عزیزم کارایی که این چند روز درگیرش بودم فردا تموم میشه، پس فردا هامین بیار به آدرسی که می فرستم، از پس فردا کارا سفت و سخت شروع میشه و ممکنه حالا حالا ها روز بیکار نداشته باشید، می بینمت عزیزم
-چی دفت؟
آلا لبخند زد و گفت:
-از پس فردا دوباره کارت...شروع میشه اونم بدون تعطیلی
-آخ جون
مژگان خندید و گفت:
-هامین می دونستی تنها کسی هستی که با اعلام تعطیلی نداشتن تو کارت خوشحال شدی؟
-چون میلم بازی
-ای کلک میری بازی یا عکاسی؟
-هر دو
*
آلا چشم بست، دستش را روی سینه اش گذاشت و آرام گفت:
-خدایا تا فردا...فقط تا فردا
مژگان به هامین نگاه کرد و گفت:
-چیه خاله تو فکری!
-آلا خیلی حالش بده، رفت دستشویی
مژگان لبخند زوری زد و گفت:
-چیزی نیست عزیزم
-صبح چلا اون جولی شد؟
-مهم نیست، الان مهمه که خوبه
-نیست...صولتش سیاهه...چشماش اینجولی یکم بستس
مژگان دستش را گرفت و گفت:
-میره دکتر خوب میشه
-شهاب نیست، شهاب می تونه مامانمو خوب بتنه
مژگان فقط نگاهش می کرد، هامین ناراحت سر به زیر برد و گفت:
-اون به زول دفت مامانم بره دکتر، اما نیستش، زند زدم جواب نداد
ابروهای مژگان بالا رفت و متعجب گفت:
-کی زنگ زدی؟!
-به آلا ندو
-باشه بگو ببینم
-دفتم آلا نالاحت میشه...شماره نوشتم تو دفتلم...از دوشی برداشتم، تو آموزشداه زند زدم اما جواب نداد
-ای کلک
هامین نگاهش کرد و مژگان پوفی کرد و گفت:
-ناراحت نشو شاید شماره نمی شناخته جواب نداده
-فردا می بینمش؟
-نمی دونم
-آلا می ذاره زند بزنم؟
-فکر نکنم نذاره
-شاید شهاب مامانمو خوب بتنه
-هوم شاید، اما مطمئن باش آلا تورو این شکلی ببینه حالش بدتر میشه، اون می خواد تو همیشه شاد باشی