با من بخوان📚
185 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ #معرفی_کتاب

#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
#مهدی_خطیبی
#نشر_کوله‌پشتی


#نظر_شخصی 📝
«به‌ سبکی پر، به سنگینی آه» حکایتی‌ست آشنا از زندگی خانواده‌هایی که ما آن‌ها را «جنوب‌شهری» می‌نامیم. حکایت تلخی‌ست از جامعه‌ای با افکاری متفاوت از دنیای امروز. حکایت زنانی که یادشان داده‌اند تحت هر شرایطی بسوزند و بسازند و دم نزنند؛ چرا که حق اعتراض، عاشق‌ شدن و انتخاب ندارند، حتی زمانی که به ستوه می‌آیند، حق فکر‌کردن به طلاق را هم ندارند!
به سبکی پر، به سنگینی آه روایتی‌ست از زبان چند شخصیت، و این تغییر راویان در هر فصل، داستان را پرکشش کرده است.
داستان در نه فصل روایت شده است که تاحدودی تقدم و تأخر زمانی دارد. مثلاً ابتدای داستان، زندگی یک نفر از زبان یکی از راوی‌ها نقل می‌شود که دوباره در فصل پایانی با او روبه‌رو می‌شویم.
داستان اگرچه تلخ است، اما بوی خوبی دارد؛ بوی عطر مادر، دست‌های پدر و امید، بوی یک زندگی ساده که به‌رغم همۀ مشکلات، کوشش می‌شود با چیزهای ساده، پررنگ نشان داده شود.
از بهترین بخش‌های داستان، فصل پنج است. فاطمه که بار سنگین زندگی با شوهری را تحمل می‌کند که به اسکیزوفرنی حاد مبتلاست، بردباری به‌خرج می‌دهد؛ و چه زیبا در مقدمهٔ داستان که بریده‌ای از کتاب #بار_هستیِ #میلان_کوندرا است، وضعیت زنانی بازگو می‌شود که اسطورۀ مقاومت و ایثارند و فرهنگ غلط کشور، بی‌دلیل و اشتباه، به آنها چنین گذشتی را آموزش داده و آنها هم به نسل‌های دیگر:
«زن در اشتیاق تحمل فشار پیکر مردانه است. پس سنگین‌ترین بار درعین‌حال، نشانهٔ شدیدترین فعالیت زندگی هم هست. بار هرچه سنگین‌تر باشد زندگی ما به زمین نزدیک‌تر، واقعی‌تر و حقیقی‌تر است.»
علاوه بر زنانی که برابر مشکلات زندگی سر فرود آورده‌اند، با شخصیتی به نام «عاطفه» روبه‌رو می‌شویم که نمی‌خواهد زندگی و آینده‌اش مثل فاطمه یا افسانه، خواهرانش، تباه شود. این شخصیت اشتیاقی به مدرنیته و تغییر در جامعه‌ای‌ دارد که شاید مربوط به سال‌های چهل، پنجاه یا شصت است. نویسنده این تضاد رفتاری چند نسل را به‌خوبی نمایش داده است.
با خواندن این کتاب، زندگی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایمان تداعی می‌شود، باورهای غلطشان که به نسل بعد منتقل می‌کردند، و همین مسئله ما را متوجه این نکته می‌کند که کشورمان به‌لحاظ فرهنگی‌اجتماعی همواره با چالش‌های زیادی مواجه بوده است و اگرچه تغییراتی حاصل شده، اما هنوز راه درازی در پیش است تا چنین باورهای غلطی زدوده شود.
به‌راستی، آیا فقط زنان باید سنگینی آه را به دوش بکشند و آن را به سبکی یک‌ پَر نشان دهند؟ آیا مردان در جامعۀ ما که مظهر قدرت‌اند، می‌توانند با یک زن بیمار این‌گونه که فاطمه با شوهر بیمارش رفتار کرده است، باگذشت و مدارا رفتار کنند؟
ناگفته نماند که نویسنده در شخصیت‌پردازی مردها سعی کرده تا کمی متعادل عمل کند و خوب‌ و بد را کنار هم قرار دهد. در این داستان پدری هم هست که نمونۀ اصیلی از مهربانی، عطوفت و صبر است. پدری که دخترانش به او تکیه می‌کنند تا بتوانند کمی از دردهایشان را در آغوش‌ پدرانۀ او تسکین دهند.
#آزاده_رمضانی


@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا(متولد ۱۸۸۹ساکن اوکراین)
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی
#گزیده_اشعار
۱۳۰ صفحه همراه با متن انگلیسی
چاپ اول: ۱۳۹۵
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب

نام: #اتحادیه‌ی_ابلهان
نویسنده: #جان_کندی_تول
ترجمه‌ی: #پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
تعداد صفحات: ۴۶۷
برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر ۱۹۸۱
چاپ هفدهم


@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب

#اتحادیه_ابلهان
#جان_کندی_تول
#پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه


#نظر_شخصی📝
بالاخره بعد از ماه‌ها کلنجاررفتن با خود تصمیم گرفتم اتحادیه‌ی ابلهان را بخوانم. داستانی که گرچه درباره‌اش بسیار شنیده بودم، اما هربار که به ۴۶۸ صفحه‌ی آن نگاه می‌کردم، از خواندنش منصرف می‌شدم.

اتحادیه‌ی ابلهان پیش از آنکه به لحاظ داستانی مخاطب را جذب کند، سرنوشت نویسنده‌ی آن او را حیرت‌زده می‌کند. نویسنده‌ی این کتاب در سن ۳۲ سالگی، پس از آنکه هیچ ناشری حاضر به چاپ کتابش نشد، به زندگی خود پایان داد و مادرش پس از مرگ او، ۹ سال برای چاپ کتاب پسرش تلاش کرد تا سرانجام یک استاد دانشگاه حاضر به این کار شد. مدتی پس از چاپ کتاب، جایزه‌ی پولیتزر را از آن خود کرد و در ۲۵ سال گذشته، به‌عنوان یکی از کتاب‌های برتر ادبی امریکا شناخته شده است.

شخصیت اصلی داستان پسری جوان، چاق و تنبل به نام ایگنیشس است که علی‌رغم داشتن مدرک فوق لیسانس و درایت و بینش زیاد و علی‌رغم کتاب‌های فلسفی بسیاری که مطالعه کرده، نمی‌تواند فرد مفیدی برای جامعه باشد و کاری برای خود دست‌وپا کند. علت مشکلاتی که ایگنیشس با آن مواجه می‌شود، رک‌گویی و خِرَد بیش‌ازحد اوست که همواره مقابل سیستم تبعیض‌نژادی و متظاهر جامعه‌ی امریکایی زمان خودش است و پیوسته فکر می‌کند به تنهایی می‌تواند دنیا را تغییر دهد، امریکا را تغییر دهد، شورش کند و اصلاحات لازم اعمال شود. ایگنیشس با راه و روش مادرش که با او زندگی می‌کند هم مخالف است و مادرش همواره فکر می‌کند فرزندش یک کمونیست است.

اتحادیه‌ی ابلهان پر از طنز است، طنزی که بارها و بارها از ته دل خواننده را می‌خنداند، اما واقعیت این است که در پسِ این طنز به‌ظاهر خنده‌دار، واقعیتی تلخ نهفته است. واقعیتی که شاید «هولدن» در ناتور دشت آن را به خوبی آشکار کرد. ایگنیشس از جامعه‌ی متظاهر و دورویی که در آن زندگی می‌کند بیزار است. هیچ‌کس، حتی مادرش او را درک نمی‌کند جز همکلاسی دوران دانشگاهش که برای نجات ایگنیشس از وضعیتی که بدان گرفتار شده است، اقدام می‌کند.

ایگنیشس «دن کیشوت» عصر خویش است. در جامعه‌ای که پر از نیرنگ و ریاکاری‌ست ساز مخالف می‌زند، چون معتقد است که همراهی‌ و یا سکوت‌ هنگامی که می‌دانیم اهدافی که پیش رویمان است تماماً اشتباه و به ضرر همه و به سوی افت کیفیت و اصول آرمان‌گرایانه‌ی یک جامعه است (فرقی نمی‌کند یک جامعه‌ی بزرگ باشد یا یک جامعه‌ی کوچک نظیر یک خانواده یا یک گروه کوچک دوستی)، در وهله‌ی اول به ضرر خود فرد ساکت و خنثی خواهد بود.

انسان‌ها باید آگاه شوند، نه اینکه برای حفظ منافع شخصی بازیچه‌ی دست منفعت‌طلبان شوند و آنکه سکوت می‌کند از همه حقیرتر‌ است و دیر یا زود پیامد سکوتش گریبان خودش را نیز مانند بقیه خواهد گرفت.

ایگنیشس سکوت نکرد، ایگنیشس دربرابر بی‌عدالتی‌های یک کارخانه‌‌ای که در حال ورشکستگی بود ایستاد، اما اخراج شد.
ایگنیشس به ازدواج اشتباهی که مادرش می‌خواست به آن تن دهد اعتراض کرد ولی از جانب مادرش طرد شد.

و واقعیت دنیای امروز چنین است: اگر به بی‌عدالتی‌ها و خطاها معترض شویم، یا محکوم می‌شویم یا طرد، هرچقدر هم که برای آن جامعه مفید باشیم. با همه‌ی این‌ها، ایگنیشس حاضر است دوستانش و حتی خانواده‌اش را از دست بدهد اما خودش را ‌پشت نقابی که نیست پنهان نکند. شاید اگر ایگنیشس‌های بیشتری را اطراف خود می‌دیدیم، آینده‌ی بهتری در انتظارمان بود.

و در نهایت به این جمله از منتقد نیویورک‌تایمز بسنده می‌کنم:

«اتحادیه‌ی ابلهان در حقیقت ناشرانی بودند که با نپذیرفتن کتاب ما را از مجموعه‌ آثار یکی از بزرگ‌ترین نوابغ ادبیات محروم کردند.»


@baamanbekhaana
#معرفی_کتاب 📖


عنوان: #چهار_صندوق
نویسنده: #بهرام_بیضایی
موضوع: #نمایشنامه
ناشر: #انتشارات_روشنگران_و_مطالعات_زنان
تعداد صفحات: ۹۱
چاپ نهم: ۱۳۹۴



📝#درباره‌ی_نویسنده
از نمایشنامه‌هایی که توسط بهرام بیضایی نوشته و چاپ شده است می‌توان به #سه‌برخوانی، #مرگ_یزدگرد ، #سیاوش‌خوانی، #فتح‌نامه‌ی_کلات، و فیلم‌نامه‌هایی نظیر #سگ‌کشی، #آوازهای_ننه‌آرسو، #فیلم_در_فیلم و #روز_واقعه اشاره کرد.
بهرام بیضایی، کارگردان و نمایشنامه‌نویس ایرانی متولد ۱۳۱۷ در تهران است. وی تاکنون برنده‌ی جوایز متعددی از جمله جایزه‌ی بین‌المللی فیلم شیکاگو و سیمرغ بلورین بهترین فیلم‌نامه‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر شده است.


#نظر_شخصی 📝
چهار صندوق یک نمایشنامه‌ی کاملاً سیاسی است که در سال‌های قبل از انقلاب نوشته شد، اما هر بار جلوی چاپ و اجرای آن گرفته شد. تا اینکه پس از سال‌ها تلاش، نویسنده‌ی این کتاب توانست مجوز چاپ این اثر را بگیرد، اما هرگز موفق به اجرای آن در ایران نشد.

بهرام بیضایی در این نمایشنامه‌ی کوتاه، چهار شخصیت اصلی را محوریت داستان قرار داده و از چهار رنگ زرد، سرخ، سبز و سیاه استفاده کرده است که هر کدام گویای طبقه‌ی خاصی از جامعه با طرز فکری بسیار متفاوت است:

رنگ زرد نماد قشر متفکر و فرهیخته، رنگ سرخ نماد طبقه‌ی سرمایه‌دار یا بورژوآ، رنگ سبز نماد توده‌ی مذهبی و رنگ سیاه نمادی از مردم است.

در ابتدای داستان شاهد تفاوت‌هایی میان این چهار شخصیت هستیم؛ بنابراین برای آنکه با هم متحد شوند و شرایط را به نفع خودشان تغییر دهند، تصمیم می‌گیرند یک مترسک درست کنند که مطیع و فرمانبردار آنها باشد و یک اسلحه نیز به او می‌دهند تا در مواقع نیاز، مخالفانشان را از میان بردارد و به اصطلاح خودشان «مجهزش می‌کنند.»
ناگهان مترسک اسلحه را به‌سمت آنها می‌گیرد و از دستوراتشان سرپیچی می‌کند و حالا این مترسک است که بر این چهار نفر حکومت می‌کند.

مترسکِ داستان نمی‌خواهد هم‌قَدَری داشته باشد، زیرا بیم آن دارد که مبادا بر او غلبه کند.
با تفنگ و شلاقش آن چهار شخصیت را وادار می‌کند که از او اطاعت کنند و برای اینکه با هم متحد نشوند، از آنها می‌خواهد که هر یک برای خود صندوقی بسازد و‌ جداگانه در آن زندگی کند.

مدتی می‌گذرد و آنها به زندگی خود در این صندوق‌ها عادت می‌کنند، صندوقی که آزادی عمل را از آنها سلب کرده و همه‌چیز را باید آن‌گونه که مترسک می‌خواهد انجام ‌بدهند.
این چهار شخصیت به‌تدریج‌ متوجه می‌شوند که باید از صندوق‌هایشان بیرون بیایند و درست زندگی کنند.

در‌این‌میان، ‌سعی بر آن دارند که خود را از این شرایط نجات دهند و صندوق‌های خود را بشکنند که دیگر به آنجا باز نگردند. رنگ سیاه که نماد مردم است، اول از همه این کار را می‌کند، اما بلافاصله پس‌ازآن، بقیه مردد می‌شوند و مدام تصمیمات گوناگون می‌گیرند.
دراین‌فاصله، گویا مترسک داستان خواب است و از نقشه‌ی آنها بی‌خبر؛ اما به‌مجرد‌اینکه بیدار می‌شود، دستور می‌دهد و با فرمان وی سرنوشت تک‌تک‌ آنها مشخص شده و داستان تمام می‌شود.

مترسک داستان هم نماد حکومت ظالمی است که همه‌چیز را در راستای حفظ و‌ بهبود منافع خود می‌خواهد و در این راه از هیچ ستمی (روحی و جسمی) دریغ نمی‌کند.

شاید بتوان گفت که دیدن این نمایشنامه بر روی صحنه‌ی تئاتر قطعاً دلچسب‌تر از خواندن آن خواهد بود. به امید روزی که شاهد اجرای آن باشیم.


@baamanbekhaan
@kafebook_ir
www.kafebook.ir

#معرفی_کتاب
عنوان: نون نوشتن
نویسنده: محمود دولت‌آبادی

👈🏻 کتاب شامل مجموعه‌ای از یادداشت‌هاست؛ یادداشت‌هایی که از سال ۵۹ تا ۷۴ درباره‌ی زندگی کاری و شخصی‌اش نوشته است. اکثر این یادداشت‌ها تلخ‌اند و وصف حالِ پریشان نویسنده؛ داستان سختی‌هایی که هنگام نوشتن کلیدر متحمل شده، ناگفته‌هایی که در روزگار سپری‌شده‌ی مردم سالخورده به نگارش در‌آورده، بخل و حسادت‌هایی که گاهاً آرامشش را سلب کرده و حاصل آن‌همه درد و مشقت چیزی نبوده جز انزوا و افسردگی!

قسمتی از متن کتاب:
📚 زندگی در اوج خود به هنر تبدیل می‌شود. (نون نوشتن – صفحه ۳۵)

♨️ معرفی کامل این کتاب را به همراه بخش‌هایی از آن در سایت کافه‌بوک بخوانید:

📎 http://kafebook.ir/نون-نوشتن/

🔺 این کتاب با همکاری کانال @baamanbekhaan معرفی شده است.
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب📖

نام کتاب: #کنستانسیا
نویسنده: #کارلوس_فوئنتس
ترجمه‌ی: #عبدالله_کوثری
ناشر: #نشر_ماهی
موضوع: #داستان‌_کوتاه_خارجی
چاپ اول: پاییز ۱۳۸۹
چاپ چهارم: پاییز ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۱۳۴/جیبی


#نظر_شخصی 📝
کنستانسیا روایت زندگی زن و مردی‌ است که ۴۰ سال در کنار هم با عشق زندگی کرده‌اند، اما در دوران میان‌سالی با حوادثی روبه‌رو می‌شوند که مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد. داستانی هرچند کوتاه، اما بسیار پُرمفهوم و البته درکش کمی سخت است‌.

راوی داستان، دکتر ویتبی هال، یک پزشک امریکایی است که با همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در شهری به‌نام ساوانا واقع در جنوب امریکا زندگی می‌کند. محوریت داستان یک هنرپیشه‌ی روس تبعیدشده به امریکا به نام موسیو پلوتنیکوف است و اولین پاراگراف از کتاب با جمله‌ای از او آغاز می‌شود که در حقیقت ذهن مخاطب را در فضایی مابین خیال و واقعیت درگیر می‌کند:
«موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخورده‌ی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سال‌ها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.»

این جمله بارها و بارها به‌عنوان جملهٔ کلیدی در طول داستان تکرار می‌شود.

پس از این پاراگراف، داستان با توصیف شهر ساوانا شروع شده و با ملاقات دکتر هال و موسیو پلوتنیکوف ادامه می‌یابد.
از جمله مواردی که بسیار چالش‌برانگیز است، تقابل مرگ و زندگیِ هنرپیشه‌ی روس و همسر دکتر هال است؛ بارها در طول داستان می‌میرند و دوباره زنده می‌شوند، شاید هم اصلاً نمرده باشند!
اواسط داستان با مرگ ناگهانیِ موسیو پلوتنیکوف مواجه می‌شویم و به‌دنبال آن مرگ کنستانسیا که به‌مرور ذهن دکتر را معطوفِ پیگیری علت همزمانیِ مرگ این دو نفر می‌کند و به رابطهٔ میان همسرش با آن مرد هنرپیشه مشکوک می‌شود.
دکتر هال که علائم مرگ کنستانسیا را تأیید کرده، ناگهان متوجه بازگشت علائم حیاتی در او می‌شود و پس از آن کنستانسیا تبدیل به فردی بیمار می‌شود.

در بخشی از کتاب اسامی نویسندگان و شاعرانی مطرح شده است که یا کشته شدند و یا خودکشی کردند، که درواقع اشاره‌ای غیرمستقیم به شرایط خفقان در آن زمان دارد.

به‌نظر می‌رسد که نویسنده علاقهٔ زیادی به کافکا و والتر بنیامین دارد و حتی به‌نوعی از سبک داستان‌نویسیِ کافکا نیز الهام گرفته است.

در صفحهٔ ۳۵ می‌خوانیم:
«-کنستانسیا چی فکر می‌کنی درباره‌ی مردی که یک روز صبح بیدار می‌شود و می‌بیند تبدیل به حشره‌ای شده و آن‌وقت در راه‌آهن اسپانیا هم کار می‌کند؟ به‌نظر تو این به زیان ادبیات بود یا به سود راه‌آهن؟
-کنستانسیا فکر می‌کند و می‌گوید «قطارها سر وقت می‌رسیدند اما بدون مسافر.»

اواخر داستان به‌گونه‌ای است که خواننده حتی به روابط میان دکتر و همسرش هم مشکوک می‌شود و حس می‌کند اصلاً شاید ازدواج و زندگی مشترک میان آن دو، چیزی نباشد جز توهم و خیال‌پردازی‌های دکتر !
در مجموع، کارلوس فوئنتس در این داستانِ به‌ظاهر کوتاه، مرز بین خیال و واقعیت را برای خواننده آشکار نکرده و این چالشی که برای مخاطب ایجاد می‌شود، جذابیت داستان را دوچندان می‌کند.

ترجمهٔ بسیار خوب عبدالله کوثری، مخاطب را درگیر جملات ساده اما سنگین کتاب می‌کند و ارتباط بسیار خوبی میان مخاطب و داستان برقرار می‌شود.

برای علاقه‌مندان به داستان‌هایی با فضای‌ خاص و سورئال، این داستان انتخاب بسیار مناسبی خواهد بود.
#معرفی_کتاب 📚

عنوان: #بیچارگان
موضوع: #رمان_خارجی
نویسنده: #فیودور_داستايفسكی
ترجمهٔ: #خشایار_دیهیمی
ناشر: #نشر_نی
چاپ هشتم: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۲۰۷

@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب 📓


عنوان: #تابوت‌های_دست‌ساز
نویسنده: #ترومن_کاپوتی
ترجمه‌ی: #بهرنگ_رجبی
ناشر: #نشر_چشمه
موضوع: #گزارش_واقعی_از_یک_جنایت_امریکایی
چاپ: #سوم (زمستان ۹۶)
تعداد صفحات: ۱۰۱


#درباره‌ی_نویسنده📝
ترومن استرکفوس پرسونز متولد ۱۹۲۴ در نیو اورلئان، نویسنده‌ای امریکایی که با نام ترومن کاپوتی شناخته شده بود.
از ده‌ سالگی نویسندگی را آغاز کرد و در بیست‌ سالگی اولین رمان خود با عنوان «میریام» را منتشر کرد.
از مهم‌ترین آثار وی می‌توان به #صبحانه_در_تیفانی اشاره کرد.
از دیگر آثار وی نمایش موزیکال «گلخانه»، «درخت شب» و «گذرگاه تابستان» است که مورد آخر سال‌ها پس از مرگش چاپ شد.
وی در سال‌های آخر عمرش اعتیاد شدید به مواد مخدر پیدا کرده بود و درنهایت در ۵۹ سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت.
گرچه کاپوتی آثار زیادی از خود به‌جا نگذاشته است، اما تأثیر بسزایی در صنعت داستان‌نویسی و روزنامه‌نگاری در امریکا داشته‌است.

#خلاصه‌ی_داستان📝
این داستان برگرفته از یک جنایت واقعی در امریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ک به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی و دوست کاراگاهی به نام جیک پِپِر در داستان ظاهر می‌شود.
ماجرا قتل‌های زنجیره‌ای است که توسط مردی صورت می‌گیرد که از همان ابتدای داستان به خواننده معرفی می‌شود؛ قاتل تابوت‌هایی در ابعاد کوچک می‌سازد و آنها را به دست کسانی می‌رساند که چند روز بعد از دریافت این هدیه کشته می‌شوند.
در تمام داستان جیک و ترومن از وجود قاتل و حتی انگیزه‌ی وی آگاه هستند، اما مدارک کافی برای دستگیری‌اش ندارند.
این کتاب کم‌حجم است، اما بسیار پُرکشش است و مخاطب را بی‌وقفه به خواندنش وا می‌دارد.


#درباره‌ی_داستان📝
داستان با توصیف شهری که قتل‌ها در آن به وقوع می‌پیوندند، این‌گونه آغاز می‌شود:

«شهری در یکی از ایالت‌های کوچکِ غربی. شهر مزارعِ پهناور بسیاری در خودش جا داده و پنبه‌‌زارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی کمتر از ده‌هزار، دوازده کلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابان اصلی شهر تالار سینمایی هست که اگرچه ده سالی می‌شود فیلمی نشان نداده، همچنان بی‌روح و ملال‌انگیز سرِ پاست. شهر زمانی هتل هم داشته اما حالا تعطیل شده و این روزها تنها جایی که یک مسافر می‌تواند تویش سرپناهی پیدا مند، مُتل پِریری است.»

نویسنده سعی بر آن دارد که با خلق شخصیت‌ها و توصیف وقایع با تمام جزئیات، مخاطب را مجذوب داستان کند؛ روایتی بسیار ساده و درعین‌حال معماگونه که درنهایت تعجب، از همان ابتدای داستان قاتل را مشخص می‌کند و پیوسته خواننده را برای دستگیری وی با خود به چالش می‌کشد، اما مدارک کافی و محکمه‌پسندی برای برملاکردن این قتل‌ها وجود ندارد.
نکته‌ی بسیار مهم، تکنیک روایی خاص این کتاب است که ذهن مخاطب را به چالش وامی‌دارد. نویسنده از هرگونه زیاده‌گویی و یا توصیفات بی‌اهمیت خودداری کرده و همین مسئله باعث‌ می‌شود که خواننده به‌راحتی با داستان ارتباط برقرار کند و در آن غرق شود.

در اواسط داستان قاتل این‌طور توصیف می‌شود:

«چهره‌ی کوئین عریض اما تکیده بود، با گونه‌های فرورفته، و پوستش را هم آ‌ب‌وهوا زمخت کرده بود - چهره‌ی دهقانی قرون وسطایی، مردِ خیش‌ران، همه‌ی رنج و غم دنیا کوفته بر پُشتش. اما کوئین دهقان احمقِ خمیده‌پُشت رقت‌انگیزی نبود. عینکِ دورسیمی یه چشمش بود و این عینک مرغوب و چشم‌های خاکستری‌رنگی که پشت شیشه‌های کلفت‌شان معلوم بود، بهش خیانت می‌کردند: چشم‌هایش هشیار بودند، ظنین، باهوش، سرخوش و پُرخباثت، مغرور و متکبر. خنده و صدای جعلی و ریاکارانه‌‌ای داشت، مهمان‌نواز و مهربان. اما ریاکار نبود. آرمان‌گرا بود، از آن آدم‌هایی که تا به‌دست‌آوردنِ آنچه می‌خواهند، از پا نمی‌ایستند؛ برای خودش هدف‌هایی تعیین کرده بود و هدف‌هایش صلیبش بودند، مذهبش، هویتش؛ نه، ریاکار نبود - متعصب بود؛ و خیلی زود، کماکان روی ایوان دورِ هم بودیم که حافظه‌ی به‌گِل‌نشسته‌ام بیدار شد: یادش آمد پیشتر کجا و چه‌جوری به آقای کوئین برخورد کرده بودم.»

این رمان برای علاقه‌مندان به داستان‌های پلیسی‌جنایی قطعاً جذاب خواهد بود؛ داستانی کوتاه که دوست ندارید به انتهایش برسید.

@baamanbekhaan
@kafebook_ir
www.kafebook.ir

#معرفی_کتاب
عنوان اصلی: تابوت‌های دست‌ساز
عنوان فرعی: گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی
نویسنده: ترومن کاپوتی

👈🏻 داستان کتاب تابوت‌های دست‌ساز برگرفته از یک جنایت واقعی در امریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ک به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی و دوست کاراگاهی به نام جیک پِپِر در داستان ظاهر می‌شود.

👈🏻 ماجرا رمان درباره قتل‌های زنجیره‌ای است که توسط مردی صورت می‌گیرد که از همان ابتدای داستان به خواننده معرفی می‌شود. قاتل، تابوت‌هایی در ابعاد کوچک می‌سازد و آنها را به دست کسانی می‌رساند که چند روز بعد از دریافت این هدیه کشته می‌شوند. در تمام داستان جیک و ترومن از وجود قاتل و حتی انگیزه‌ی وی آگاه هستند، اما مدارک کافی برای دستگیری‌اش ندارند. این کتاب کم‌حجم است، اما بسیار پُرکشش است و مخاطب را بی‌وقفه به خواندنش وا می‌دارد.

قسمتی از متن کتاب:
📚 خشمِ حسابی، همچون ویسکیِ حسابی، زمان برای جاافتادن می‌خواهد. (کتاب تابوت‌های دست‌ساز – صفحه ۲۴)

🖇 معرفی کامل این کتاب و دیگر قسمت هایی از متن آن را می توانید در سایت کافه بوک بخوانید:

📎 http://kafebook.ir/کتاب-تابوت‌های-دست‌ساز/

🔺 این کتاب با همکاری کانال @baamanbekhaan معرفی شده است.
#معرفی_کتاب 📖


عنوان: #جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
موضوع: #رمان_خارجی
نویسنده: #سوتلانا_الكسيويچ
ترجمه‌ از روسی: #عبدالمجید_احمدی
ناشر: #نشر_چشمه
چاپ دهم: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۳۶۴
برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل ۲۰۱۵



#نظر_شخصی 📝
▪️چرا جنگ چهره‌ی زنانه ندارد؟
این سوالی بود که ذهنم را قبل از مطالعه مشغول کرده بود تا زمانی‌که به قسمت‌هایی از کتاب رسیدم که نویسنده، خاطرات جنگ را از زبان زنانی نقل کرد که در جبهه جنگیدند در‌حالی‌که تنها هجده، نوزده‌سال داشتند! جنگی که در آن عزیزانشان را با دست‌های خودشان خاک کردند، حتی در بسیاری موارد خاک هم نکردند و همچنان چشم‌انتظار بازگشت آنها بودند؛ جنگ جهانی دوم که گرچه چهار سال طول کشید، اما بیشترین خسارات و بالاترین میزان تلفات را داشت.

این‌بار دیگر به بررسی آن از دیدگاه مقامات مهم پرداخته نشده است، بلکه «جنگ»، واژه‌ای که هر بار با تکرارش لرزه بر اندام هر انسانی می‌افتد، از زبان زنان روایت شده است؛ زنان زیبای روسی که زنانگی خود را حین نبرد با آلمانی‌ها از یاد بردند، زنانی که شاید در آن مقطع سنی مانند هر نوجوان دیگری تمایلی به پوشیدن یونیفرم مردانه نداشتند، نمی‌خواستند موهایشان را از ته بتراشند و سنگینی پوتین‌هایی را تحمل کنند که بزرگتر از سایز پاهایشان بود، زنانی که چهار سال جنگیدند برای رسیدن به پیروزی؛ و سرانجام پیروز شدند، اما حالا دیگر می‌ترسیدند به خانه‌‌ بازگردند، چرا که شاید کسی دیگر در خانه نباشد که به استقبالشان بیاید...

#سوتلانا_الكسيويچ اولین نویسندهٔ زن است که در ژانر مستندنگاری برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شده است. وی در این کتاب جنگ را از زاویه‌ای بررسی می‌کند که کمتر به آن توجه شده است. داستان راویان متعددی دارد، همه‌ی آنها زن هستند، خاطراتشان از جنگ آن‌قدر پُراحساس نوشته شده است که پیوسته همذات‌پنداری خواننده را می‌طلبد، حتی گاهی فداکاری‌های زنانه به‌‌قدری دردناک است که مخاطب را به گریه وا می‌دارد.

اما در کنار این تلخی‌ها، عشق هست، روایت عشق میان سربازان در جنگ، حتی روایت شادی‌هایشان که کوتاه‌مدت، اما دلچسب است.
باور کردنش کمی سخت است، اما در جنگ، در این شرایط خوفناک و مرگبار هم می‌توان عاشق شد و با این امید به زندگی ادامه داد.

خاطرات جنگ، تنها چیزی‌ست که هرگز از یاد آنها نمی‌رود؛ آنها هنوز کابوس می‌بینند: شناسایی جنازه‌ی مادر از طریق حلقه‌ای که در دستش بود، پرت کردن نوزاد توسط مادرش در آب برای اینکه آلمانی‌ها متوجه صدای گریه‌هایش نشوند و آن گروه سی‌نفره را از میان بوته‌ها پیدا نکنند، به رگبار‌بستن‌ِ پنج فرزند جلوی چشمان مادر....
«نه، جنگ اصلاً چهره‌ی زنانه ندارد!»

خواندن این کتاب علی‌رغم همه‌ی تلخی‌هایی که دارد، دنیای جدیدی را به‌روی مخاطب می‌گشاید: دنیایی که در آن هستیم و شاید بارها و بارها بابت مسائلی نه‌چندان مهم آن را به کام خود تلخ کرده‌ایم، ولی شاید زیبایی‌های آن را بهتر می‌دیدیم اگر به جای آن زنی بودیم که چهار سال از بهترین دوران زندگی اش را در جنگ سپری کرد و همسر و فرزندانش را از دست داد و پس از جنگ هم اوضاع بر وفق مرادش نبود، یا شاید اگر به جای آن زنی بودیم که آرزو می‌کرد همسرش بی‌دست‌وپا بود، اما به جای کشته‌شدن، کنارش بود...


«رها کن پیروزی را
نادیدنی اسرارآمیز را،
عبارات ناگفته،
واژه‌های بی‌صدا.
اشاره های پوچ
به اینکه نمی‌دانیم کجا بیاساییم:
و فقط اشک‌ها خشنودند
که دارند سرازیر می‌شوند.
گلسرخ‌های وحشی، اَه، نزدیکی‌های مسکو
درون آن‌اند! چه‌کسی می‌داند چرا...
و سراسر نامیده می‌شود
دردِ بیکرانه.»
#آنا_آخماتوا



@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب 📖

عنوان #موش‌ها_و_آدم‌ها
نویسنده #جان_استاین‌بک
ترجمهٔ #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
تعداد صفحات:۱۶۰(جیبی)
چاپ نهم: تابستان ۹۶


#نظر_شخصی 📝
موش‌ها و آدم‌ها داستان کوتاه و تأثیرگذاری است از نویسندهٔ امریکایی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۲ به نام جان استاین‌بک که بسیاری او را با نام جان اشتاین‌بک می‌شناسند.

حکایتی‌ست دردناک از زندگی کارگران تهی‌دست که از حداقل نیازهای جامعه‌شان بی‌بهره‌اند.

دو دوست به نام‌های جورج و لنی به‌دنبال یافتن کار دست‌خوش حوادثی می‌شوند که ناخواسته مسیر زندگی آنها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
جورج که ظاهراً انسان موجه و معقولی است، لنی را همراهی می‌کند و از او مراقبت می‌کند. لنی به عنوان یک شخصیت سبک‌مغز در داستان معرفی می‌شود، درحالی‌که این‌گونه نیست.
لنی انسانی ساده است که کنترلی روی رفتارهایش ندارد، اما مهربان است و بسیار پُرزور و مناسب برای کارگری.
جورج که پس از مرگ خالهٔ لنی، تمام تلاشش را می‌کند که لنی را تنها نگذارد، از او می‌خواهد که با کسی در نیفتد و سرش به کار خودش باشد.

چون نویسنده زمانی از قشر کارگر جامعه بوده، درد این افراد را به‌خوبی می‌شناسد و همواره سعی بر آن دارد که تفاوت‌های طبقاتی، روابط ناخوشایند میان ارباب و رعیت و انتقاد از شرایط اقتصادی-اجتماعی را در داستان به چالش بکشد.
در این میان با معرفی شخصیتی سیاه‌پوست به نام کروکس، به مقولهٔ تبعیض نژادی در کشور امریکا می‌پردازد که شرح حال وضعیت اجتماعی امریکا در آن زمان است؛ به‌گونه‌ای که کروکس اجازهٔ زندگی در خوابگاه کارگران سفیدپوست را ندارد و در اصطبل می‌خوابد!
شوربختی کروکس با این جمله در صفحهٔ ۹۵ به‌وضوح نشان داده شده است:
«آخه سیام! اونا اونجا ورق‌بازی می‌کنن. اما من حق ندارم چون سیام. می‌گن بو گند می‌دی. منم می‌گم گند شماها دماغمو می‌سوزونه.»

جان استاین‌بک در این کتاب تلاش زیادی برای حمایت از حقوق کارگران کرده است؛ دیالوگ‌های ارباب-رعیتی با خشونت و زورگویی آمیخته است و گرچه داستان به‌ظاهر ساده پیش می‌رود و در ابتدا ریتم کندی دارد، اما پایان بسیار زیبا و درعین‌حال تلخی دارد.

کارگرانی که برای لحظه‌ای خوشحالی و فراموش‌کردن درد و رنجی که متحمل شده‌اند، از آرزوهایشان برای هم می‌گویند: از رؤیای خریدن یک زمین و کارکردن در آن، از آینده‌ای زیبا که حتی از روز بعدش هم اطمینان ندارند...

موش‌ها و‌ آدم‌ها گرچه وصف حال کارگران امریکاست، اما در نگاهی عمیق‌ترْ وضعیت تمام کارگرانی است که آن‌قدر درمانده هستند که تنها دلخوشی‌شان، تکرار حرف‌هایی امیدوارکننده برای یکدیگر است تا شاید با نوید تحقق آرزوهایشان، خواب راحتی داشته باشند.

ترجمهٔ بی‌نقص جناب سروش حبیبی را هم نباید از قلم انداخت.
@kafebook_ir
www.kafebook.ir

#معرفی_کتاب
عنوان: مرگ وزیرمختار
نویسنده: یوری نیکلایویچ تینیانوف

👈🏻 کتاب مرگ وزیرمختار که داستان زندگی آلکساندر گریبایدوف است، روایتی تاریخی از نگون‌بختی مردی است که ناخواسته وارد بازی سیاست شد و درنهایت در ایران ‌کشته شد.

👈🏻 وزیرمختار، آلکساندر سرگویچ گریبایدوف، شاعر، نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس مشهور روسی در اوایل قرن نوزدهم است که البته هیچ‌یک از آثارش در زمان حیاتش منتشر نشد. این کتاب به بررسی داستان زندگی گریبایدوف می‌پردازد که به دلایلی کاملاً نامعلوم و برخلاف میلش وارد سیاست شد و پس از امضای معاهده‌ی ترکمانچای توسط عباس‌میرزا در سال ۱۸۲۸ که به‌واسطه‌ی آن ایران متحمل خسارات جبران‌ناپذیری شد، ارتقاء گرفت و به مقام وزیرمختار روسیه در سفارت ایران منصوب شد و...

👈🏻 این کتاب به کسانی که علاقه‌مند به داستان‌های تاریخی هستند، توصیه می‌شود.

🖇 معرفی کامل این کتاب و قسمت هایی از متن آن را می توانید در سایت کافه بوک بخوانید:

📎 http://kafebook.ir/مرگ-وزیرمختار/

🔺 این کتاب با همکاری کانال @baamanbekhaan معرفی شده است.