با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
جملات کوتاه بسیار زیبا از قسمت‌های مختلف این کتاب:

-ما که نمی‌خواهیم نظام دنیا را عوض کنیم. فقط می‌خواهیم منفجرش کنیم.

-صبح به این زودی توی یک رولز، حال آدم به‌هم می‌خوره. توی رولز آدم باید دکلته تنش باشه. من زیادی لباس تنمه.

-میوه شاید رسیده باشد اما کرم توی آن هنوز نه.

-پول بد تله‌ایست. اول آدم صاحب پول است. بعد پول صاحب آدم می‌شود.

-اگر یک چیز بود که او به آن دل بسته بود، همان هیچ بود.

- شاید تقصیر خودِ پوست باشه نه رنگش.آدم توی پوستش راحت نیست.(اشاره به تبعیض نژادی)

-برای هوش آدمیزاد هیچ‌چیز محرک‌تر از نفهمیدن نیست.

- خیلی عجیب است. دل آدم همیشه گواهِ «بد»می‌دهد.

-در معالجهٔ اعتیاد اولین اثری که بعد از قطع الکل ظاهر می‌شه همون اوهامه... اولین تماس با واقعیت. و کلی حقیقت توی همین حرفه.


-می‌دونی چاک، بعضی وقت‌ها دلم می‌خواد آبستن بشم. فقط برای اینکه کمی مزهٔ دردسر رو بچشم.


-همهٔ مسائل دنیا را که نمی‌شد یک‌باره حل کرد. هر کار باید از جایی شروع شود.


-نابودی همیشه برای هنر خیلی خاصیت داشته. هر دفعه که دنیا نابود شده، بعدش حرف‌های کهنه دوباره زنده شده.

-پولدارها بعضی چیزهای خوب دارند به‌شرطی که خودشان نباشند.


#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر

@baamanbekhaan
بخشی از گفتگوی میان پدر و دختر:

-شاید بد نبود که این پسر رو به من معرفی کنی.
-مغولستان خارجی!
-چی گفتی؟ متوجه نشدم.
-اگر صحبت تو را باش بکنم ممکنه فرار کنه بره مغولستان خارجی. خیال می‌کند جایی به این اسم در دنیا هست.
-مغولستان خارجی، خوب معلومه. ما الان توی مغولستان خارجی هستیم. مغولستان خارجی همین‌جا است!


#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر
(صفحهٔ ۱۷۶)

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖

صدای عرعر خری را می‌شنویم. خر است و فوق‌العاده خوشحال و‌نیکبخت. به‌قدری خوشبخت است که فقط خرها می‌توانند باشند. با خود می‌گویم: « وای خدایا چه فلاکتی در این عرعر خر نهفته است!» دلمان برایش کباب می‌شود. ولی این برای آن است که خر واقعی خود ماییم.

#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر
(صفحهٔ ۱۷۷)

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖

از بس خواستیم طبیعت رو پاک کنیم، ریشه‌اش را سوزاندیم. زیبایی‌اش رو ضایع کردیم. باروری‌اش رو مختل کردیم و ترانه‌های جورواجورش رو خفه کردیم. نتیجه طبیعتی‌ست که توش دیگه نه آواز زنجره هست نه پرواز پرنده. د.د.ت‌های ایدئولوژیک شما هم درست همین‌کار را کردند. به‌ازای هر دروغ کثیف و هر حشرهٔ مضری که از میان بردند قسمتی از زندگی و حقیقت و زیبایی را هم ضایع کردند. مدعی بودند که در راه ساختن بهار بزرگ تلاش می‌کنند ولی وقتی بهار شد دیدند جز سکوت هیچ‌چیزی باقی نمونده.


#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر
(صفحهٔ ۱۹۲)

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖

عشق فقط هم‌آغوشی نیست. اگر این‌طور بود می‌شد کاری کرد. عشق زندگی است که می‌خواد شما رو دوباره گرفتار خودش بکنه. این عجوزهٔ هزارداماد شروع به بزک و دوزک می‌کنه. اما وقتی به ارتفاع سه‌هزارمتری رسیدید و تا مغز استخوانتون شروع به یخ‌زدن کرد، دیگه هیچ‌چیز حس نمی‌کنید. حتی دیگه نمی‌تونید فکر کنید. دیگه هیچ حماقتی نیست که تاب بیاره. حماقت‌ها زودتر از همه چیز یخ می‌زنند!


#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر
(صفحهٔ ۲۰۳)


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖

در بیست سالگی آدم حقایقی می‌بیند و متوجه نیست که آنچه دیده است حقیقت نیست، فقط زیبایی است.


#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر
(صفحهٔ ۲۷۵)

@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

-بت می‌گم می‌ترسم.
-عادت می‌کنی.
-از همین می‌ترسم. به چیزی یا کسی عادت می‌کنی، اون وقت اون چیز یا اون کس قالت می‌گذاره. اون وقت دیگه هیچ‌چیز برات باقی نمی‌مونه. می‌فهمی چی می‌گم؟


#خداحافظ_گاری_کوپر
#رومن_گاری
#سروش_حبیبی
#نشر_نیلوفر
(صفحهٔ ۲۸۵)

@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب 📖

عنوان #موش‌ها_و_آدم‌ها
نویسنده #جان_استاین‌بک
ترجمهٔ #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
تعداد صفحات:۱۶۰(جیبی)
چاپ نهم: تابستان ۹۶


#نظر_شخصی 📝
موش‌ها و آدم‌ها داستان کوتاه و تأثیرگذاری است از نویسندهٔ امریکایی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۲ به نام جان استاین‌بک که بسیاری او را با نام جان اشتاین‌بک می‌شناسند.

حکایتی‌ست دردناک از زندگی کارگران تهی‌دست که از حداقل نیازهای جامعه‌شان بی‌بهره‌اند.

دو دوست به نام‌های جورج و لنی به‌دنبال یافتن کار دست‌خوش حوادثی می‌شوند که ناخواسته مسیر زندگی آنها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
جورج که ظاهراً انسان موجه و معقولی است، لنی را همراهی می‌کند و از او مراقبت می‌کند. لنی به عنوان یک شخصیت سبک‌مغز در داستان معرفی می‌شود، درحالی‌که این‌گونه نیست.
لنی انسانی ساده است که کنترلی روی رفتارهایش ندارد، اما مهربان است و بسیار پُرزور و مناسب برای کارگری.
جورج که پس از مرگ خالهٔ لنی، تمام تلاشش را می‌کند که لنی را تنها نگذارد، از او می‌خواهد که با کسی در نیفتد و سرش به کار خودش باشد.

چون نویسنده زمانی از قشر کارگر جامعه بوده، درد این افراد را به‌خوبی می‌شناسد و همواره سعی بر آن دارد که تفاوت‌های طبقاتی، روابط ناخوشایند میان ارباب و رعیت و انتقاد از شرایط اقتصادی-اجتماعی را در داستان به چالش بکشد.
در این میان با معرفی شخصیتی سیاه‌پوست به نام کروکس، به مقولهٔ تبعیض نژادی در کشور امریکا می‌پردازد که شرح حال وضعیت اجتماعی امریکا در آن زمان است؛ به‌گونه‌ای که کروکس اجازهٔ زندگی در خوابگاه کارگران سفیدپوست را ندارد و در اصطبل می‌خوابد!
شوربختی کروکس با این جمله در صفحهٔ ۹۵ به‌وضوح نشان داده شده است:
«آخه سیام! اونا اونجا ورق‌بازی می‌کنن. اما من حق ندارم چون سیام. می‌گن بو گند می‌دی. منم می‌گم گند شماها دماغمو می‌سوزونه.»

جان استاین‌بک در این کتاب تلاش زیادی برای حمایت از حقوق کارگران کرده است؛ دیالوگ‌های ارباب-رعیتی با خشونت و زورگویی آمیخته است و گرچه داستان به‌ظاهر ساده پیش می‌رود و در ابتدا ریتم کندی دارد، اما پایان بسیار زیبا و درعین‌حال تلخی دارد.

کارگرانی که برای لحظه‌ای خوشحالی و فراموش‌کردن درد و رنجی که متحمل شده‌اند، از آرزوهایشان برای هم می‌گویند: از رؤیای خریدن یک زمین و کارکردن در آن، از آینده‌ای زیبا که حتی از روز بعدش هم اطمینان ندارند...

موش‌ها و‌ آدم‌ها گرچه وصف حال کارگران امریکاست، اما در نگاهی عمیق‌ترْ وضعیت تمام کارگرانی است که آن‌قدر درمانده هستند که تنها دلخوشی‌شان، تکرار حرف‌هایی امیدوارکننده برای یکدیگر است تا شاید با نوید تحقق آرزوهایشان، خواب راحتی داشته باشند.

ترجمهٔ بی‌نقص جناب سروش حبیبی را هم نباید از قلم انداخت.
«اونایی که مثل ما تو مزرعه‌ها و دامداریا ‌کار می‌کنن، مادرمرده‌ها خیلی تنهان. تنهاتر از اینا هیچ‌جا پیدا نمی‌شه! نه کس‌وکاری دارن، نه یه سوراخی که بگن خونه‌شونه! می‌رسن به یه مزرعه، جون می‌کنن، یه خرده پول که تو جیبشون چرخید می‌رن شهر و می‌ذارنش پای الواطی، خلاصه می‌دنش به باد هوا. از خماری هنوز به خودشون نیومده می‌بینی تو یه مزرعه‌ی دیگه دارن جون می‌کنن. نه امروزی، نه فردایی!»

گل از گل لنی شکفت. گفت: «آره... آره... حالا از خودمون بگو!»

جورج ادامه داد: «ولی ما، من و تو، وضعمون فرق می‌کنه. ما فکر فردامون هستیم! ما یکی رو داریم که باش حرف بزنیم، یکی رو داریم که فکرمون باشه، غصه‌مونو بخوره. ما مجبور نیستیم چون جایی نداریم، بریم کافه و پولمونو بذاریم پای بطری. اونای دیگه اگه بیفتن زندون باید همون‌جا بپوسن. چون هیچ‌کسو ندارن فکرشون باشه. ولی ما این‌جوری نیستیم.»

لنی به ریزه‌خوانی افتاد که: «آره، ما این‌جوری نیستیم. چرا؟ چون... چون من تو رو دارم که فکرم باشی و تو منو داری که فکرت باشم. همین!» و از خوشحالی خندید. «خب، حالا باقیشم بگو جورج!»
ص۲۳و۲۴


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
«شما دو نفر همیشه باهم سفر می‌کنید؟»

«معلومه! می‌شه گفت هوای همو داریم!»
با شست خود به لنی اشاره کرد و‌ گفت «این خیلی باهوش نیست. اما تا بخوای پرُزور و کاریه! خیلی پسر خوبیه! اما خب، یه‌خرده بی‌مخه! من خیلی وقته می‌شناسمش.»

اسلیم به ورای صورت جورج ماتش برده در فکر بود. گفت «خیلی کم پیدا می‌شه که دو‌ نفر باهم سفر کنن! نمی‌دونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم می‌ترسن.»

جورج گفت «سفر با کسی که آدم بشناسه خیلی بهتره!»
ص۵۲


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

لازم نیست آدم باهوش باشه که خوب باشه! بعضی‌وقتا انگاری درست برعکسه!
ص۶۰


#موش‌ها_‌و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

من خیلی دیدم یکی با یکی دیگه یه ساعت حرف می‌زنه و براش فرقی نمی‌کنه که طرف به حرفش گوش می‌ده، یا اصلاً حرفشو می‌فهمه یا نه! اصل کار اینه که باهم حرف می‌زنن، یا نشستن و دهنشونو چفت کردن. باقیش مهم نیس. مهم نیس! جورج می‌تونه یه خروار چرت‌وپرت برات ببافه و‌ به هیچ‌جا برنخوره. اصل کار اینه که حرف می‌زنه. همین که تنها نیس و حرف می‌زنه خودش خیلیه! خودش خیلیه!
ص۹۹


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
«شاید حالا حالیت بشه. تو جورجو داری. تو “می‌دونی” جورج برمی‌گرده. حالا خیال کن هیچ‌کسو نداشتی! خیال کن اجازه نداشتی بری تو خوابگاه با اونای دیگه ورق بازی کنی! چون سیایی! تو دوس داشتی سیا باشی؟ خیال کن مجبور بودی اینجا قوقو بشینی و فقط کتابتو بخونی. می‌تونسی تا هوا تاریک بشه نعل‌بازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب‌خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم می‌خواد یکی پهلوش باشه!»
با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: « من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!»
ص۱۰۱



#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

بعضی وقتا یه چیزی می‌بینی اما نمی‌دونی اون چیز راسی راسی هست یا نه، خیاله! کسی رو نداری ازش بپرسی که اونم همون چیزو می‌بینه یا نه! هیچ‌چیزی نداری که چیزا رو پاش بذاری و از درست و نادرستش سر در بیاری. من اینجا تو این سوراخی خیلی چیزا دیدم. مست نبودم، اما نمی‌دونم خواب دیدم یا به بیداری بود. اگه یه کسی رو داشتم می‌تونست بگه خواب بودم و‌ چیزایی که دیدم تو خواب بوده. اون‌وقت خیالم راحت می‌شد. اما این‌جوری نمی‌دونم.
ص۱۰۲


#موش‌ها_‌و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی

@baamanbekhaan
«مگه من حق ندارم چراغ روشن کنم؟ برو پیِ کارت. از اتاق من برو بیرون. منو به خوابگاهتون راه نمی‌دین. منم هیچ‌کسو را نمی‌دم به اتاقم.»
«چرا تو رو را نمی‌دن؟»
«آخه سیام! اونا اونجا ورق‌بازی می‌کنن. اما من حق ندارم چون سیام. می‌گن بو گند می‌دی. منم می‌گم گند شماها دماغمو می‌سوزونه،»
ص۹۵


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
«جورج!»
«چی می‌خوای؟»
«جورج، اون خونه‌ای که گفتی مث اربابا توش زندگی می‌کنیم، همون‌جا که خرگوش نیگر می‌داریم... کی می‌خریمش؟»
جورج گفت «نمی‌دونم. اول باید پولامونو جمع کنیم. خیلی پول می‌خواد. من یه جایی رو می‌شناسم که می‌شه ارزون تمومش کرد. اما هرقدرم ارزون باشه مفت نمی‌شه خریدش!»
لنی گفت «قصه‌شو برام بگو جورج!»
«همین دیشب برات گفتم!»
«باشه جورج. بگو... دوباره تعریف کن جورج!»
«خب، باشه! پنج هکتار زمینه، با یه آسیاب بادی کوچیک، و یه خونهٔ چوبی و یه مرغدونی. یه آشپزخونه و یه باغ میوه با درختای آلبالو و هلو و زردآلو و گردوم داره، با یه ردیف بوتهٔ توت‌فرنگی و تمشک. یه مزرعهٔ یونجه‌م هست و تا دلت بخواد آب برا آبیاری مزرعه‌ها! یه خوکدونی‌ام داره!»
«خرگوش چی جورج؟»
«عجالتاً از خرگوش خبری نیست. اما کاری نداره. می‌تونیم چند تا قفس درست کنیم و خرگوش نیگر داریم. اون‌وقت می‌تونی به خرگوشا یونجه بدی!»
«آره، حتماً می‌تونم. چرا نتونم؟»
ص۸۰


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

زن کرلی به ریش او خندید. گفت «زیادی چرند می‌گی! من مث تو خیلی دیدم. اگه بیست سنت ته جیبت پیدا می‌شد می‌رفتی شهر دو گیلاس می‌نداختی بالا و ته گیلاسم می‌لیسیدی! من شماها رو خوب می‌شناسم!»

کَندی(از کارگران) برافروخت و رنگش سرخ‌ و سرخ‌تر شد. اما پیش از آنکه حرف‌های زن تمام شود خود را در اختیار آورد و به نرمی گفت «بله، من باید می‌دونسم. شما بهتره برین قرتونو جای دیگه بدین. ما حرفی نداریم به شما بزنیم. ما می‌دونیم چی داریم و چی نداریم. کاری‌ام نداریم که شما بدونین یا ندونین. اینه که شما بهتره برین پیِ کارتون. چون کرلی شاید خوشش نیاد زنش تو اصطبل برا یه مشت “گدا گشنه” عشوه بیاد.»
ص۱۱۰



#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan