با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
در برابر این اندوه کوه‌ها سر فرود می‌آورند،
رودخانه‌ی بیکران از جریان باز می‌ایستد،
چفت‌وبست همواره سخت زندان
اینک «دخمه‌های محکومین» را در برگرفته،
و به اراده‌ی مرگبار سپرده است.
بر کسانی خورشید می‌درخشد سرخ،
بر کسانی باد می‌وزد لطیف-
اما ما هیچ از آن نمی‌دانیم، درعوض
فقط طنین گام سنگین سربازان را می‌شنویم،
و کلیدهایی که می‌چرخند برابر پیکرمان.
گویی برای نیایش بامدادی برخاسته‌ایم،
از میان شهر جانوران می‌شتافتیم،
آنجا نفس بریده، همانند مردگان دیدار می‌کردیم،
خورشیدی فروتر را، نِوایی مه‌آلوده‌تر را. و از دوردست،
امید هنوز آواز سر می‌داد، همچنان که می‌گذشتیم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
ابلاغ حکم... اشک‌ها پایین می‌ریختند،
زن اندیشید سراسر گسست را می‌بیند.
از فرط درد، خون در قلبش خشکید.
گویی او را بر زمین به کناری کوبیدند.
هنوز گام می‌زند... می‌لنگد... تکانی می‌خورد...
کجایند اکنون دوستانی که اتفاقی یافتم
در آن دو سال عزیمت اهریمنی؟
با کدامین طوفا‌ن‌های سیبری آنها در می‌افتند
و در کدام گوی ماهتابی یخ بسته می‌زیند؟
برایشان درود خود را بانگ بر می‌کشم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
سپیده‌‌دمان تو را بردند،
گویی در بیداری به دنبالت می‌آمدم.
در خانه‌ای تاریک بچه‌ها می‌گریستند،
در میان شمایل‌ها، شمعی می‌گداخت.
بر لبانت، سردی صلیب،
بر پیشانی‌ات عرقی مرگبار.
چون زنی تیر خورده،
به‌سوی دیوار کرملین بانگ بر خواهم کشید.

خاموش‌دُنِ آرام روان است.
مهتاب زردفام خانه را می‌آکند.

می‌آکند آن را، و‌ با بدگمانی فرو‌می‌ریزد
شبح ماهوش زردی در برق نگاهش.

زنی آنجاست، مویه می‌کند،
زنی آنجا، تنها دراز کشیده است.

پس در غل و زنجیر، همسر در خاک،
برایش دعا بخوان، آه دعا.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
آن روزگار، تنها مردگان
لبخند می‌زدند، خشنود در آرامش خود،
و لینگراد، بیهوده سر برافراشته،
بازداشتگاهش را می‌گستراند.
هنگامی‌ که هنگ‌های محکومان،
به فغان آمده از شکنجه، می‌گذشتند،
شرحه‌ای آوازهای جدایی پس آنگاه،
سوت لوکوموتیوها سر می‌دادند،
ستارگان مرگ بر فرازمان آویختند،
و سرزمین معصوم روس چروکید
در زیر چکمه‌هایی با لکه‌هایی خونین،
و چرخ‌های ماریاس سیاه.

#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
ای هراسم، آه پسرم.
و نمی‌توانم دریابم،
اکنون که همه‌چیز جاودانه پریشان است،
کدام جانور است و کدام آدمی،
چقدر مانده تا زمان اعدام.
و‌ تنها گُل‌های غبارآلود،
زینگ‌زینگ بخوردان، ردپاهایی درست
دوان به هرجا، هیچ‌جا، دور.
و ژرف در چشمانم خیره می‌نگرد،
تند، کشنده، هراسناک،
ستاره‌ای شگفت.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
هفته‌ها نیز به سبکی وَر می‌پرند،
می‌توانم دریابم چه روی داده است.
درست همچنان که، فرزند دلبندم، در زندان،
شب‌های سفید خیره می‌شدند بر تو،
همان‌گونه اکنون از نو آنها خیره می‌نگرند،
شاهین‌چشم، سودایی‌چشم،
و از صلیبت بر فراز،
و از مرگ می‌گویند امروز.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
واژه‌ای سنگی کوبیده است
سینه‌ی زنده‌ام را، اکنون.
باکی نیست. آماده بودم. می‌دانید،
هرجوری از پسش بر می‌آیم.

امروز کار زیادی دارم:
باید خاطره را نفله کنم،
باید قلبم را بدل به سنگ کنم،
باید زندگی را از سر بگیرم.

و دیگر... تابستان داغ زمزمه می‌کند،
چنان چون در روزی تعطیلی کنار دریایی سیاه.
دیری، از گذشته‌ای دور، پیش‌بینی کرده‌ام این را
این خانه‌ی خالی، این روز درخشان را.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
نیک آموختم چه‌سان چهره‌ها وا می‌روند،
چگونه ترس، در زیر پلک‌ها می‌پوید،
چه‌سان سخت آن تیغه‌ی بُرّان، آن صناعت
رنج را بر گونه‌ها قلم می‌زند.
چگونه گیسوان سیاه، جوگندمی،
یک‌باره نقره‌ای می‌شوند،
آموختم چه‌سان لب‌های بردبار می‌خشکند،
آموختم لبخند عذاب‌آورِ خشکی است وحشت.
نه فقط برای خودم دعا می‌کنم،
بلکه برای همه‌ی کسانی که اینجا ایستاده‌اند، همگی،
در سرمای گزنده، یا جولای سوزان،
در ‌پایین آن دیوار قرمز و بی‌روزن زندان.



#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
و‌ اگر لب‌های شکنجه‌دیده‌ام را می‌بندند،
و‌ می‌بندند دهانم را
جایی که یکصد میلیون انسان فریاد می‌کشند،

بگذار آنان به‌خاطر بیاورند مرا، همچنین، امروز.
در آستانه‌ی روز یادبود.

و اگر زمانی در زادگاهم
به فکر ساختن مجسمه‌ای از من بیفتند،

می‌پذیرم که این آداب برگزار شود،
تنها با این شرط- نه آنجا

در کنار دریا، جایی که زاده شدم:
آخرین دلبستگی‌ام با آن دیری است گسسته،

نه در باغ امپراتوری، کنار آن درخت مرده
جایی که سایه‌ای تسلی‌ناپذیر مرا می‌جوید،

اما اینجا، جایی که من سیصد ساعت ایستادم،
جایی که هیچ‌گاه کسی درها را نگشود،

مبادا فراموش کنم در فراموشی خجسته‌ی مرگ
همهمه‌ی گوشخراش «ماریاس سیاه» را


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی



@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

او‌ جوان بود، پرشور و حسود.
مهرش به گرمی خورشید بود
اما پرنده‌ی سفیدم را کشت
چون نمی‌توانست آوازش را از گذشته‌ها تاب آوَرَد.
شامگاهان، درون اتاق پا گذاشت:
به من فرمود «مهر بورز، بخند، شعر بنویس!»
پرنده را چال کردم
کنار چاه، نزدیک درخت توسه.
به او قول دادم دیگر گریه نکنم
اما قلبم سنگ شد،
و اکنون انگار به هر جا
رو‌ می‌کنم، آواز شیرینش را می‌شنوم.


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی



@baamanbekhaan