آن روزگار، تنها مردگان
لبخند میزدند، خشنود در آرامش خود،
و لینگراد، بیهوده سر برافراشته،
بازداشتگاهش را میگستراند.
هنگامی که هنگهای محکومان،
به فغان آمده از شکنجه، میگذشتند،
شرحهای آوازهای جدایی پس آنگاه،
سوت لوکوموتیوها سر میدادند،
ستارگان مرگ بر فرازمان آویختند،
و سرزمین معصوم روس چروکید
در زیر چکمههایی با لکههایی خونین،
و چرخهای ماریاس سیاه.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
لبخند میزدند، خشنود در آرامش خود،
و لینگراد، بیهوده سر برافراشته،
بازداشتگاهش را میگستراند.
هنگامی که هنگهای محکومان،
به فغان آمده از شکنجه، میگذشتند،
شرحهای آوازهای جدایی پس آنگاه،
سوت لوکوموتیوها سر میدادند،
ستارگان مرگ بر فرازمان آویختند،
و سرزمین معصوم روس چروکید
در زیر چکمههایی با لکههایی خونین،
و چرخهای ماریاس سیاه.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
ای هراسم، آه پسرم.
و نمیتوانم دریابم،
اکنون که همهچیز جاودانه پریشان است،
کدام جانور است و کدام آدمی،
چقدر مانده تا زمان اعدام.
و تنها گُلهای غبارآلود،
زینگزینگ بخوردان، ردپاهایی درست
دوان به هرجا، هیچجا، دور.
و ژرف در چشمانم خیره مینگرد،
تند، کشنده، هراسناک،
ستارهای شگفت.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
و نمیتوانم دریابم،
اکنون که همهچیز جاودانه پریشان است،
کدام جانور است و کدام آدمی،
چقدر مانده تا زمان اعدام.
و تنها گُلهای غبارآلود،
زینگزینگ بخوردان، ردپاهایی درست
دوان به هرجا، هیچجا، دور.
و ژرف در چشمانم خیره مینگرد،
تند، کشنده، هراسناک،
ستارهای شگفت.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
هفتهها نیز به سبکی وَر میپرند،
میتوانم دریابم چه روی داده است.
درست همچنان که، فرزند دلبندم، در زندان،
شبهای سفید خیره میشدند بر تو،
همانگونه اکنون از نو آنها خیره مینگرند،
شاهینچشم، سوداییچشم،
و از صلیبت بر فراز،
و از مرگ میگویند امروز.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
میتوانم دریابم چه روی داده است.
درست همچنان که، فرزند دلبندم، در زندان،
شبهای سفید خیره میشدند بر تو،
همانگونه اکنون از نو آنها خیره مینگرند،
شاهینچشم، سوداییچشم،
و از صلیبت بر فراز،
و از مرگ میگویند امروز.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
واژهای سنگی کوبیده است
سینهی زندهام را، اکنون.
باکی نیست. آماده بودم. میدانید،
هرجوری از پسش بر میآیم.
امروز کار زیادی دارم:
باید خاطره را نفله کنم،
باید قلبم را بدل به سنگ کنم،
باید زندگی را از سر بگیرم.
و دیگر... تابستان داغ زمزمه میکند،
چنان چون در روزی تعطیلی کنار دریایی سیاه.
دیری، از گذشتهای دور، پیشبینی کردهام این را
این خانهی خالی، این روز درخشان را.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
سینهی زندهام را، اکنون.
باکی نیست. آماده بودم. میدانید،
هرجوری از پسش بر میآیم.
امروز کار زیادی دارم:
باید خاطره را نفله کنم،
باید قلبم را بدل به سنگ کنم،
باید زندگی را از سر بگیرم.
و دیگر... تابستان داغ زمزمه میکند،
چنان چون در روزی تعطیلی کنار دریایی سیاه.
دیری، از گذشتهای دور، پیشبینی کردهام این را
این خانهی خالی، این روز درخشان را.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
نیک آموختم چهسان چهرهها وا میروند،
چگونه ترس، در زیر پلکها میپوید،
چهسان سخت آن تیغهی بُرّان، آن صناعت
رنج را بر گونهها قلم میزند.
چگونه گیسوان سیاه، جوگندمی،
یکباره نقرهای میشوند،
آموختم چهسان لبهای بردبار میخشکند،
آموختم لبخند عذابآورِ خشکی است وحشت.
نه فقط برای خودم دعا میکنم،
بلکه برای همهی کسانی که اینجا ایستادهاند، همگی،
در سرمای گزنده، یا جولای سوزان،
در پایین آن دیوار قرمز و بیروزن زندان.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
چگونه ترس، در زیر پلکها میپوید،
چهسان سخت آن تیغهی بُرّان، آن صناعت
رنج را بر گونهها قلم میزند.
چگونه گیسوان سیاه، جوگندمی،
یکباره نقرهای میشوند،
آموختم چهسان لبهای بردبار میخشکند،
آموختم لبخند عذابآورِ خشکی است وحشت.
نه فقط برای خودم دعا میکنم،
بلکه برای همهی کسانی که اینجا ایستادهاند، همگی،
در سرمای گزنده، یا جولای سوزان،
در پایین آن دیوار قرمز و بیروزن زندان.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
و اگر لبهای شکنجهدیدهام را میبندند،
و میبندند دهانم را
جایی که یکصد میلیون انسان فریاد میکشند،
بگذار آنان بهخاطر بیاورند مرا، همچنین، امروز.
در آستانهی روز یادبود.
و اگر زمانی در زادگاهم
به فکر ساختن مجسمهای از من بیفتند،
میپذیرم که این آداب برگزار شود،
تنها با این شرط- نه آنجا
در کنار دریا، جایی که زاده شدم:
آخرین دلبستگیام با آن دیری است گسسته،
نه در باغ امپراتوری، کنار آن درخت مرده
جایی که سایهای تسلیناپذیر مرا میجوید،
اما اینجا، جایی که من سیصد ساعت ایستادم،
جایی که هیچگاه کسی درها را نگشود،
مبادا فراموش کنم در فراموشی خجستهی مرگ
همهمهی گوشخراش «ماریاس سیاه» را
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
و میبندند دهانم را
جایی که یکصد میلیون انسان فریاد میکشند،
بگذار آنان بهخاطر بیاورند مرا، همچنین، امروز.
در آستانهی روز یادبود.
و اگر زمانی در زادگاهم
به فکر ساختن مجسمهای از من بیفتند،
میپذیرم که این آداب برگزار شود،
تنها با این شرط- نه آنجا
در کنار دریا، جایی که زاده شدم:
آخرین دلبستگیام با آن دیری است گسسته،
نه در باغ امپراتوری، کنار آن درخت مرده
جایی که سایهای تسلیناپذیر مرا میجوید،
اما اینجا، جایی که من سیصد ساعت ایستادم،
جایی که هیچگاه کسی درها را نگشود،
مبادا فراموش کنم در فراموشی خجستهی مرگ
همهمهی گوشخراش «ماریاس سیاه» را
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
او جوان بود، پرشور و حسود.
مهرش به گرمی خورشید بود
اما پرندهی سفیدم را کشت
چون نمیتوانست آوازش را از گذشتهها تاب آوَرَد.
شامگاهان، درون اتاق پا گذاشت:
به من فرمود «مهر بورز، بخند، شعر بنویس!»
پرنده را چال کردم
کنار چاه، نزدیک درخت توسه.
به او قول دادم دیگر گریه نکنم
اما قلبم سنگ شد،
و اکنون انگار به هر جا
رو میکنم، آواز شیرینش را میشنوم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
او جوان بود، پرشور و حسود.
مهرش به گرمی خورشید بود
اما پرندهی سفیدم را کشت
چون نمیتوانست آوازش را از گذشتهها تاب آوَرَد.
شامگاهان، درون اتاق پا گذاشت:
به من فرمود «مهر بورز، بخند، شعر بنویس!»
پرنده را چال کردم
کنار چاه، نزدیک درخت توسه.
به او قول دادم دیگر گریه نکنم
اما قلبم سنگ شد،
و اکنون انگار به هر جا
رو میکنم، آواز شیرینش را میشنوم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#نشر_کولهپشتی
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیدهی_منتخب📚
از کتاب #به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
نویسنده #مهدی_خطیبی
ناشر #نشر_کولهپشتی
میدانم این طوفان و گردباد چطور از رمق میاندازدت؛ این را فقط کسی میتواند بفهمد که جانِ مادرانهای داشته باشد. جانِ مادرانه به باردارشدن و زاییدن نیست. گاهی عظمت و قدرتی بیش از مادربودن دارد. مادر فقط بچههای خودش را دوست دارد، ولی جان مادرانه هر بچهای را حتی اگر شوهری بزرگتر از خودش باشد و آزارش هم بدهد.
@baamanbekhaan
از کتاب #به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
نویسنده #مهدی_خطیبی
ناشر #نشر_کولهپشتی
میدانم این طوفان و گردباد چطور از رمق میاندازدت؛ این را فقط کسی میتواند بفهمد که جانِ مادرانهای داشته باشد. جانِ مادرانه به باردارشدن و زاییدن نیست. گاهی عظمت و قدرتی بیش از مادربودن دارد. مادر فقط بچههای خودش را دوست دارد، ولی جان مادرانه هر بچهای را حتی اگر شوهری بزرگتر از خودش باشد و آزارش هم بدهد.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
برندهٔ جایزهٔ خنجر طلایی انجمن جنایینویسان انگلستان در سال ۲۰۱۷ (CWA Gold Dagger) و بهترین رمان جنایی-تریلر بریتانیا در سال ۲۰۱۸ (British Book Awards)
عنوان #خشکسالی
نویسنده #جین_هارپر
ترجمهٔ #آزاده_رمضانی
ناشر #نشر_کولهپشتی
از متن کتاب📖
«کییِوارا را در ذهنش مجسم کرد. خودش را تصور کرد که در حال رفتن به بام شهر است، آن پرتگاه را تصور کرد که هرچه بالاتر میرفت، کوچک و کوچکتر میشد. هنگامی که آن بالا رسید، به همهٔ آنچه که اکنون زیرِ پایش بود چشم دوخت؛ به شهر، به خشکسالی و به خانوادهٔ هادلر. و برای اولین بار به این فکر کرد که همهٔ اینها از نمایی متفاوت چگونه بهنظر میرسند.»
دربارهٔ داستان📚
استرالیا، بدترین خشکسالیِ قرن را تجربه کرده و دو سالِ پیدرپی در کییِوارا، شهر کوچکی واقع در پنجمایلیِ ملبورن، هیچ بارانی نباریده است. پیامدهای این خشکسالی، زمانی تحملناپذیر میشود که سه نفر از اعضای خانوادهٔ هادلر بهقتل میرسند. همه تصور میکنند لوک که پس از کشتن همسر و پسر ششسالهاش اقدام به خودکشی کرده، گناهکار است. آرون فالک، پلیس فدرال، با دریافت نامهای، پس از بیست سال به زادگاهش بازمیگردد تا در مراسم خاکسپاریِ بهترین دوست دوران کودکی و نوجوانیاش، لوک، شرکت کند. او برخلاف میلش و به درخواست خانوادهٔ مقتول، در جریانِ رسیدگی به پرونده قرار میگیرد و بهناچار با مردمی روبهرو میشود که بیست سال پیش او را طرد کردند، چرا که فالک و لوک آن زمان رازی را پنهان کرده بودند که ممکن است اکنون با مرگ لوک برملا شود. با تحقیقات گستردهای که فالک روی پروندهٔ هادلرها انجام میدهد، پرده از اسرار دیگری برداشته میشود و سرانجام به این نتیجه میرسد که در شهرهای کوچک، همواره رازهای بزرگی نهفته است.
عنوان #خشکسالی
نویسنده #جین_هارپر
ترجمهٔ #آزاده_رمضانی
ناشر #نشر_کولهپشتی
از متن کتاب📖
«کییِوارا را در ذهنش مجسم کرد. خودش را تصور کرد که در حال رفتن به بام شهر است، آن پرتگاه را تصور کرد که هرچه بالاتر میرفت، کوچک و کوچکتر میشد. هنگامی که آن بالا رسید، به همهٔ آنچه که اکنون زیرِ پایش بود چشم دوخت؛ به شهر، به خشکسالی و به خانوادهٔ هادلر. و برای اولین بار به این فکر کرد که همهٔ اینها از نمایی متفاوت چگونه بهنظر میرسند.»
دربارهٔ داستان📚
استرالیا، بدترین خشکسالیِ قرن را تجربه کرده و دو سالِ پیدرپی در کییِوارا، شهر کوچکی واقع در پنجمایلیِ ملبورن، هیچ بارانی نباریده است. پیامدهای این خشکسالی، زمانی تحملناپذیر میشود که سه نفر از اعضای خانوادهٔ هادلر بهقتل میرسند. همه تصور میکنند لوک که پس از کشتن همسر و پسر ششسالهاش اقدام به خودکشی کرده، گناهکار است. آرون فالک، پلیس فدرال، با دریافت نامهای، پس از بیست سال به زادگاهش بازمیگردد تا در مراسم خاکسپاریِ بهترین دوست دوران کودکی و نوجوانیاش، لوک، شرکت کند. او برخلاف میلش و به درخواست خانوادهٔ مقتول، در جریانِ رسیدگی به پرونده قرار میگیرد و بهناچار با مردمی روبهرو میشود که بیست سال پیش او را طرد کردند، چرا که فالک و لوک آن زمان رازی را پنهان کرده بودند که ممکن است اکنون با مرگ لوک برملا شود. با تحقیقات گستردهای که فالک روی پروندهٔ هادلرها انجام میدهد، پرده از اسرار دیگری برداشته میشود و سرانجام به این نتیجه میرسد که در شهرهای کوچک، همواره رازهای بزرگی نهفته است.
Forwarded from اتچ بات
عنوان #خشکسالی
نویسنده #جین_هارپر
ترجمهٔ #آزاده_رمضانی
ناشر #نشر_کولهپشتی
#از_متن_کتاب📖
گریزی به گذشته زد. بهیاد آورد که چگونه سادگیِ یک زندگی روستایی در نقاشیهای کودکان بهتصویر کشیده شده بود. به چهرههای اندوهگین و زمینهای خشکِ نقاشیشده فکر کرد. بهخاطر آورد که نقاشیهای بیلی هادلر فضای شادتری نسبت به بقیه داشت. در خانهشان هم این نقاشیهای رنگارنگ را دیده بود؛ هواپیماهایی با مسافرانِ خندان که از پنجرهْ بیرون را تماشا میکردند، و انواع و اقسام ماشینها. با خودش فکر کرد که دستِکم بیلی بهاندازهٔ بچههای دیگر ناراحت نبود، اما لحظهای بعد به این فکرِ پوچ با صدای بلند خندید. بیلی مُرده بود، اما بچهٔ غمگینی نبود، البته تا قبل از کشتهشدن. بیتردید لحظهٔ مرگ خیلی ترسیده بود.
برای صدمین بار تلاش کرد تا لوک را در حالِ تعقیبِ پسرش تصور کند. آن صحنه را در ذهنش مجسم کرد، اما مبهم بود و نتوانست خوب تمرکز کند. به آخرین ملاقاتش با لوک، پنج سال پیش در یک روز دلگیر و فراموشنشدنی در ملبورن فکر کرد؛ وقتی که باران آنقدر میبارید که دیگر بهجای برکت، بلای آسمانی شده بود. از آن به بعد، فالک پیشِ خودش اعتراف کرد که بههیچوجه لوک را کامل نشناخته بود.
@baamanbekhaan
نویسنده #جین_هارپر
ترجمهٔ #آزاده_رمضانی
ناشر #نشر_کولهپشتی
#از_متن_کتاب📖
گریزی به گذشته زد. بهیاد آورد که چگونه سادگیِ یک زندگی روستایی در نقاشیهای کودکان بهتصویر کشیده شده بود. به چهرههای اندوهگین و زمینهای خشکِ نقاشیشده فکر کرد. بهخاطر آورد که نقاشیهای بیلی هادلر فضای شادتری نسبت به بقیه داشت. در خانهشان هم این نقاشیهای رنگارنگ را دیده بود؛ هواپیماهایی با مسافرانِ خندان که از پنجرهْ بیرون را تماشا میکردند، و انواع و اقسام ماشینها. با خودش فکر کرد که دستِکم بیلی بهاندازهٔ بچههای دیگر ناراحت نبود، اما لحظهای بعد به این فکرِ پوچ با صدای بلند خندید. بیلی مُرده بود، اما بچهٔ غمگینی نبود، البته تا قبل از کشتهشدن. بیتردید لحظهٔ مرگ خیلی ترسیده بود.
برای صدمین بار تلاش کرد تا لوک را در حالِ تعقیبِ پسرش تصور کند. آن صحنه را در ذهنش مجسم کرد، اما مبهم بود و نتوانست خوب تمرکز کند. به آخرین ملاقاتش با لوک، پنج سال پیش در یک روز دلگیر و فراموشنشدنی در ملبورن فکر کرد؛ وقتی که باران آنقدر میبارید که دیگر بهجای برکت، بلای آسمانی شده بود. از آن به بعد، فالک پیشِ خودش اعتراف کرد که بههیچوجه لوک را کامل نشناخته بود.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#خشکسالی
#جین_هارپر
ترجمهٔ آزاده رمضانی
#نشر_کولهپشتی
رمان خشکسالی، ماجرای یک قتل در تاریکترین گوشۀ یک شهر سوخته است. این اثر اولین رمان جین هارپر است که در سال ۲۰۱۶ منتشر و با استقبال زیادی روبهرو شد.
این رمان در سال ۲۰۱۷ جوایز متعددی از جمله جایزۀ خنجر طلایی انجمن جنایینویسان انگلستان، جایزۀ ادبی ویکتورین پریمیِر و جایزۀ کتاب ناشران مستقل استرالیا را از آن خود کرد. جین هارپر در سال ۲۰۱۸ نیز موفق به کسب جایزۀ بهترین رمان جنایی - تریلر بریتانیا شد.
استرالیا، بدترین خشکسالیِ قرن را تجربه کرده و دو سالِ پیدرپی در کییِوارا، شهر کوچکی واقع در پنج مایلیِ ملبورن، هیچ بارانی نباریده است. پیامدهای این خشکسالی، زمانی تحملناپذیر میشود که سه نفر از اعضای خانوادهٔ هادلر به قتل میرسند. همه تصور میکنند لوک که پس از کشتن همسر و پسر ششسالهاش اقدام به خودکشی کرده، گناهکار است. آرون فالک، پلیس فدرال، با دریافت نامهای، پس از بیست سال به زادگاهش بازمیگردد تا در مراسم خاکسپاریِ بهترین دوست دوران کودکی و نوجوانیاش، لوک، شرکت کند. او برخلاف میلش و به درخواست خانوادهٔ مقتول، در جریانِ رسیدگی به پرونده قرار میگیرد و بهناچار با مردمی روبهرو میشود که بیست سال پیش او را طرد کردند، چراکه فالک و لوک آن زمان رازی را پنهان کرده بودند که ممکن است اکنون با مرگ لوک برملا شود. با تحقیقات گستردهای که فالک روی پروندهٔ هادلرها انجام میدهد، پرده از اسرار دیگری برداشته میشود و سرانجام به این نتیجه میرسد که در شهرهای کوچک، همواره رازهای بزرگی نهفته است.
این کتاب صرفاً ماجرای یک قتل نیست، روایتی است از دو داستان که به فواصل زمانی بیست سال رخ دادهاند. ماجرای یک قتل که باعث میشود داستانی کهنه مانند یک دُمل چرکی سر باز کند و پرده از اسراری برداشته شود که بیست سال پیش به دست فراموشی سپرده شده بود و اکنون با برگشتن آرون فالک ، همه درصدد کشف حقیقت ماجرا هستند.
مقدمۀ کتاب خشکسالی کمی معماگونه است و درعینحال، بخش مهمی از داستان را نیز به تصویر میکشد. داستان با توصیف تلخ و دردناک خانهای آغاز میشود که هادلرها در آن به قتل رسیدهاند. جملات آغازین این کتاب نه تنها خواننده را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد، بلکه او را در وضعیتی دلهرهآور رها و وادار میکند که داستان را دنبال کند.
@baamanbekhaan
#جین_هارپر
ترجمهٔ آزاده رمضانی
#نشر_کولهپشتی
رمان خشکسالی، ماجرای یک قتل در تاریکترین گوشۀ یک شهر سوخته است. این اثر اولین رمان جین هارپر است که در سال ۲۰۱۶ منتشر و با استقبال زیادی روبهرو شد.
این رمان در سال ۲۰۱۷ جوایز متعددی از جمله جایزۀ خنجر طلایی انجمن جنایینویسان انگلستان، جایزۀ ادبی ویکتورین پریمیِر و جایزۀ کتاب ناشران مستقل استرالیا را از آن خود کرد. جین هارپر در سال ۲۰۱۸ نیز موفق به کسب جایزۀ بهترین رمان جنایی - تریلر بریتانیا شد.
استرالیا، بدترین خشکسالیِ قرن را تجربه کرده و دو سالِ پیدرپی در کییِوارا، شهر کوچکی واقع در پنج مایلیِ ملبورن، هیچ بارانی نباریده است. پیامدهای این خشکسالی، زمانی تحملناپذیر میشود که سه نفر از اعضای خانوادهٔ هادلر به قتل میرسند. همه تصور میکنند لوک که پس از کشتن همسر و پسر ششسالهاش اقدام به خودکشی کرده، گناهکار است. آرون فالک، پلیس فدرال، با دریافت نامهای، پس از بیست سال به زادگاهش بازمیگردد تا در مراسم خاکسپاریِ بهترین دوست دوران کودکی و نوجوانیاش، لوک، شرکت کند. او برخلاف میلش و به درخواست خانوادهٔ مقتول، در جریانِ رسیدگی به پرونده قرار میگیرد و بهناچار با مردمی روبهرو میشود که بیست سال پیش او را طرد کردند، چراکه فالک و لوک آن زمان رازی را پنهان کرده بودند که ممکن است اکنون با مرگ لوک برملا شود. با تحقیقات گستردهای که فالک روی پروندهٔ هادلرها انجام میدهد، پرده از اسرار دیگری برداشته میشود و سرانجام به این نتیجه میرسد که در شهرهای کوچک، همواره رازهای بزرگی نهفته است.
این کتاب صرفاً ماجرای یک قتل نیست، روایتی است از دو داستان که به فواصل زمانی بیست سال رخ دادهاند. ماجرای یک قتل که باعث میشود داستانی کهنه مانند یک دُمل چرکی سر باز کند و پرده از اسراری برداشته شود که بیست سال پیش به دست فراموشی سپرده شده بود و اکنون با برگشتن آرون فالک ، همه درصدد کشف حقیقت ماجرا هستند.
مقدمۀ کتاب خشکسالی کمی معماگونه است و درعینحال، بخش مهمی از داستان را نیز به تصویر میکشد. داستان با توصیف تلخ و دردناک خانهای آغاز میشود که هادلرها در آن به قتل رسیدهاند. جملات آغازین این کتاب نه تنها خواننده را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد، بلکه او را در وضعیتی دلهرهآور رها و وادار میکند که داستان را دنبال کند.
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#مطالعهی_شخصی📖
عنوان: #پراگ_در_تبعید
نویسنده: #هادی_خورشاهیان
ناشر: #نشر_کولهپشتی
تعداد صفحات: ۱۹۲
#از_متن_کتاب 📚
«میخواهم تنها باشم، برای همین هم این خانهٔ مجردی را به هزار بدبختی کرایه کردهام.»
«چرا میخواهی تنها باشی؟»
«میخواهم رمان بنویسم.»
«میخواهی کجای زندگیات را عوض کنی؟»
#پراگ_در_تبعید داستان زندگی آدمهاییست که میخواهند یک جایی از زندگیشان را عوض کنند، شاید هم یک جایی از زندگی دیگران را!
#هادی_خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. از سال ۱۳۷۰ آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون حدود بیش از هشتاد جلد کتاب در حوزههای ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان به «من کاتالان نیستم»، «من هومبولتم»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «برهنه در برهوت»، «لبهٔ آب» و «سرباز بیسرزمین» اشاره کرد.
#دربارهی_داستان📚
ماجرای رمان از پدر و مادری شروع میشود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول میکنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت میشود. راوی اصلی داستان «من» است که میخواهد ادای راوی را دربیاورد. او از همان فصل اول در کار همه دخالت میکند. انگار دنبال چیزیست؛ دنبال واقعیتی که کمکم برایش تبدیل به ترس از واقعیت میشود.
#پراگ_در_تبعید فصلهای کوتاه و راویان متعددی دارد، اما طوری کنار هم چیده شدهاند که انگار همهشان یکی هستند. آنها با نویسندگان بزرگ حرف میزنند، نسبتهای عجیبوغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض میشود.
موقعیت مناسب از نظر هرکدام از شخصیتهای داستان تعریف متفاوتی دارد، اما همه دنبال این موقعیت مناسب هستند. در زندگی هم دخالت میکنند، شاید هم بهدنبال دیگران راه افتادهاند تا خودشان را پیدا کنند؛ خودِ گمشدهشان را. آنها کارهای عجیبی میکنند، مثلاً اسحاق دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار میکند. دایی فیلمباز است و در خیالش خودش را #دیوید_لینچ میداند. حتی آندره در یک سکانس از فیلم #لینچ بازی میکند!
#هادی_خورشاهیان در رمان پستمدرن پراگ در تبعید از یک فضایی کاملاً غیرواقعی استفاده کرده است؛ روایتی پسامدرن که بین خیال و واقعیتش هیچ مرزی وجود ندارد. شخصیتهای داستان خودشان را جای افراد سرشناس نظیر #هومر و #پدرژپتو میگذارند، در فیلمهای مطرح دنیا بازی میکنند، موقع فهمیدن واقعیت، گیرِ یک واقعیت دیگر میافتند و گاهی خواننده را به این فکر فرومیبرند که اصلاً این افراد وجود خارجی دارند یا خیر.
#هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۱۳۴ این کتاب تعبیر جالبی از ترس ارائه داده است:
📝«فقط کسانی میترسند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند. حداقل از این بترسند که جانشان را از دست بدهند. من اما اصلاً و ابداً نمیترسیدم، چون حداقل سه چهار بار مردن به عزرائیل بدهکار بودم. هر لحظه که جانم را میگرفت، در بهترین حالت باهم بیحساب میشدیم.»
#پراگ_در_تبعید زمان و مکان ندارد، شخصیتهایش واقعی نیستند، کارهایشان، حتی خوابهایشان واقعی نیست. اما روایتها منظم و پشتسرهم به تصویر کشیده شده است و خواننده را در خود غرق میکند؛ در یک دنیای تخیلی با آدمهای تخیلی!
این کتاب جملات کوتاه و قابلتأملی دارد، و دلیلش فکرِ بیشازاندازه سیال راویان داستان است که هرکجا دلشان بخواهد میرود و به توصیفات زیبایی ختم میشود. شاید هم یک نفر دیگر است که دارد جای همهٔ آنها فکر میکند!
در کنار همهٔ اینها، #پراگ_در_تبعید از دوستداشتن هم گفته است، البته معلوم نیست که چیست و کجاست، اما وجود دارد و #هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۲۲ آن را اینطور توصیف میکند:
📝«دوستداشتن مهمترین کاری است که کلاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمی که در تاریخ بشر انجام شده است، بهخاطر دوستداشتن بوده است. حتی میتوان بهجرئت مدعی شد بشر برای دوستداشتن جنگیده است. همهٔ جنگهای تاریخ یک جایی به یک دوستداشتنی گره خوردهاند.»
به کسانی که به خواندن داستانهای خاص با روایتی پسامدرن علاقهمند هستند، این کتاب را توصیه میکنم.
@baamanbekhaan
عنوان: #پراگ_در_تبعید
نویسنده: #هادی_خورشاهیان
ناشر: #نشر_کولهپشتی
تعداد صفحات: ۱۹۲
#از_متن_کتاب 📚
«میخواهم تنها باشم، برای همین هم این خانهٔ مجردی را به هزار بدبختی کرایه کردهام.»
«چرا میخواهی تنها باشی؟»
«میخواهم رمان بنویسم.»
«میخواهی کجای زندگیات را عوض کنی؟»
#پراگ_در_تبعید داستان زندگی آدمهاییست که میخواهند یک جایی از زندگیشان را عوض کنند، شاید هم یک جایی از زندگی دیگران را!
#هادی_خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. از سال ۱۳۷۰ آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون حدود بیش از هشتاد جلد کتاب در حوزههای ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان به «من کاتالان نیستم»، «من هومبولتم»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «برهنه در برهوت»، «لبهٔ آب» و «سرباز بیسرزمین» اشاره کرد.
#دربارهی_داستان📚
ماجرای رمان از پدر و مادری شروع میشود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول میکنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت میشود. راوی اصلی داستان «من» است که میخواهد ادای راوی را دربیاورد. او از همان فصل اول در کار همه دخالت میکند. انگار دنبال چیزیست؛ دنبال واقعیتی که کمکم برایش تبدیل به ترس از واقعیت میشود.
#پراگ_در_تبعید فصلهای کوتاه و راویان متعددی دارد، اما طوری کنار هم چیده شدهاند که انگار همهشان یکی هستند. آنها با نویسندگان بزرگ حرف میزنند، نسبتهای عجیبوغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض میشود.
موقعیت مناسب از نظر هرکدام از شخصیتهای داستان تعریف متفاوتی دارد، اما همه دنبال این موقعیت مناسب هستند. در زندگی هم دخالت میکنند، شاید هم بهدنبال دیگران راه افتادهاند تا خودشان را پیدا کنند؛ خودِ گمشدهشان را. آنها کارهای عجیبی میکنند، مثلاً اسحاق دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار میکند. دایی فیلمباز است و در خیالش خودش را #دیوید_لینچ میداند. حتی آندره در یک سکانس از فیلم #لینچ بازی میکند!
#هادی_خورشاهیان در رمان پستمدرن پراگ در تبعید از یک فضایی کاملاً غیرواقعی استفاده کرده است؛ روایتی پسامدرن که بین خیال و واقعیتش هیچ مرزی وجود ندارد. شخصیتهای داستان خودشان را جای افراد سرشناس نظیر #هومر و #پدرژپتو میگذارند، در فیلمهای مطرح دنیا بازی میکنند، موقع فهمیدن واقعیت، گیرِ یک واقعیت دیگر میافتند و گاهی خواننده را به این فکر فرومیبرند که اصلاً این افراد وجود خارجی دارند یا خیر.
#هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۱۳۴ این کتاب تعبیر جالبی از ترس ارائه داده است:
📝«فقط کسانی میترسند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند. حداقل از این بترسند که جانشان را از دست بدهند. من اما اصلاً و ابداً نمیترسیدم، چون حداقل سه چهار بار مردن به عزرائیل بدهکار بودم. هر لحظه که جانم را میگرفت، در بهترین حالت باهم بیحساب میشدیم.»
#پراگ_در_تبعید زمان و مکان ندارد، شخصیتهایش واقعی نیستند، کارهایشان، حتی خوابهایشان واقعی نیست. اما روایتها منظم و پشتسرهم به تصویر کشیده شده است و خواننده را در خود غرق میکند؛ در یک دنیای تخیلی با آدمهای تخیلی!
این کتاب جملات کوتاه و قابلتأملی دارد، و دلیلش فکرِ بیشازاندازه سیال راویان داستان است که هرکجا دلشان بخواهد میرود و به توصیفات زیبایی ختم میشود. شاید هم یک نفر دیگر است که دارد جای همهٔ آنها فکر میکند!
در کنار همهٔ اینها، #پراگ_در_تبعید از دوستداشتن هم گفته است، البته معلوم نیست که چیست و کجاست، اما وجود دارد و #هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۲۲ آن را اینطور توصیف میکند:
📝«دوستداشتن مهمترین کاری است که کلاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمی که در تاریخ بشر انجام شده است، بهخاطر دوستداشتن بوده است. حتی میتوان بهجرئت مدعی شد بشر برای دوستداشتن جنگیده است. همهٔ جنگهای تاریخ یک جایی به یک دوستداشتنی گره خوردهاند.»
به کسانی که به خواندن داستانهای خاص با روایتی پسامدرن علاقهمند هستند، این کتاب را توصیه میکنم.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#برشی_از_متن_کتاب📚
هر آدمی بالاخره یک وقتی و به یک شکلی میمیرد که ممکن است مرگش درست باشد یا غلط. مثلاً اگر بهدلیل کهنسالی بمیرد، مرگش کاملاً درست است، یا مثلاً برود از ناموس مردم یا وطن دفاع کند و حالا گلوله بخورد یا چاقو؛ اما اگر در جوانی مثلاً بر اساس بیاحتیاطی برود زیر ماشین، مرگش غلط است، چون علاوه بر خودش چهار نفر دیگر را هم بدبخت کرده است.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۱۳
@baamanbekhaan
هر آدمی بالاخره یک وقتی و به یک شکلی میمیرد که ممکن است مرگش درست باشد یا غلط. مثلاً اگر بهدلیل کهنسالی بمیرد، مرگش کاملاً درست است، یا مثلاً برود از ناموس مردم یا وطن دفاع کند و حالا گلوله بخورد یا چاقو؛ اما اگر در جوانی مثلاً بر اساس بیاحتیاطی برود زیر ماشین، مرگش غلط است، چون علاوه بر خودش چهار نفر دیگر را هم بدبخت کرده است.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۱۳
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
فقط در چیزهایی که در حد خودتان است دخالت کنید. از من به شما نصیحت. من خودم هر بار که در چیزهایی دخالت کردهام که در حد و اندازهٔ خودم نبوده است، بهشدت پشیمان شدهام. یادتان باشد در هر مسئلهای حدنگهدار باشید، یک چیزی مثل خطنگهدار.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۱۷
@baamanbekhaan
فقط در چیزهایی که در حد خودتان است دخالت کنید. از من به شما نصیحت. من خودم هر بار که در چیزهایی دخالت کردهام که در حد و اندازهٔ خودم نبوده است، بهشدت پشیمان شدهام. یادتان باشد در هر مسئلهای حدنگهدار باشید، یک چیزی مثل خطنگهدار.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۱۷
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
یکوقتهایی نمیشود کبوتر را اهلی کرد. حتی گاهی زور آدم به اهلیکردن یک گربه هم نمیرسد. در این وقتها باید دنبال کار سادهتر رفت. مثلاً همیشه دست خود آدم نیست که شاد باشد. اینطور وقتها بهراحتی میتوانی ناراحت باشی. دو تا آهنگ غمگین که گوش کنی، تا بیستوچهار ساعت غم ناشناختهای داری. شادی اهلی نمیشود، ولی غم زود اهلی میشود. وقتی نمیتوانی یک موجود جاندار را اهلی کنی، بهتر است برای اینکه دلت نشکند، بروی و مثلاً یک گُل را اهلی کنی. مثلاً یک گُل سرخ در سیارهای دور را. یا حتی میشود کار سادهتری انجام داد و مثلاً یک کتاب را اهلی کرد. ممکن است یک دختر، یک گربه، یک کبوتر، یا حتی یک گل برایت ناز کند، ولی یک کتاب هرگز برایت ناز نمیکند.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۲۱
@baamanbekhaan
یکوقتهایی نمیشود کبوتر را اهلی کرد. حتی گاهی زور آدم به اهلیکردن یک گربه هم نمیرسد. در این وقتها باید دنبال کار سادهتر رفت. مثلاً همیشه دست خود آدم نیست که شاد باشد. اینطور وقتها بهراحتی میتوانی ناراحت باشی. دو تا آهنگ غمگین که گوش کنی، تا بیستوچهار ساعت غم ناشناختهای داری. شادی اهلی نمیشود، ولی غم زود اهلی میشود. وقتی نمیتوانی یک موجود جاندار را اهلی کنی، بهتر است برای اینکه دلت نشکند، بروی و مثلاً یک گُل را اهلی کنی. مثلاً یک گُل سرخ در سیارهای دور را. یا حتی میشود کار سادهتری انجام داد و مثلاً یک کتاب را اهلی کرد. ممکن است یک دختر، یک گربه، یک کبوتر، یا حتی یک گل برایت ناز کند، ولی یک کتاب هرگز برایت ناز نمیکند.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۲۱
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
ما همگی آن آدمهایی که وانمود میکنیم نیستیم، چون اصلاً بین واقعیت و وانمودکردن مرزی وجود ندارد و خود واقعی اصلاً مفهومی ندارد. ما هروقت هر کاری میکنیم، همزمان هم داریم وانمود میکنیم، هم خود واقعی خودمان هستیم.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۶۶
@baamanbekhaan
ما همگی آن آدمهایی که وانمود میکنیم نیستیم، چون اصلاً بین واقعیت و وانمودکردن مرزی وجود ندارد و خود واقعی اصلاً مفهومی ندارد. ما هروقت هر کاری میکنیم، همزمان هم داریم وانمود میکنیم، هم خود واقعی خودمان هستیم.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۶۶
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
در زبان نهتنها شکل و تلفظ کلمات قراردادی است، که حتی معنای کلمات هم قراردادی است. این مسئلهٔ زبان را به هر چیز دیگری هم میشود تعمیم داد. بهاندازهٔ زبانهای مختلفی که روی زمین وجود دارد، جهانبینیهای مختلفی هم روی زمین وجود دارد.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۹۷
@baamanbekhaan
در زبان نهتنها شکل و تلفظ کلمات قراردادی است، که حتی معنای کلمات هم قراردادی است. این مسئلهٔ زبان را به هر چیز دیگری هم میشود تعمیم داد. بهاندازهٔ زبانهای مختلفی که روی زمین وجود دارد، جهانبینیهای مختلفی هم روی زمین وجود دارد.
#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کولهپشتی
ص۹۷
@baamanbekhaan