#معرفی_کتاب
#نامهای_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
#اوریانا_فالاچی
#یغما_گلرویی
#نشر_دارینوش
#دربارهی_نویسنده
#اوريانا_فالاچي نویسنده و ژورنالیست ایتالیایی، متولد ۱۹۲۹ در شهر فلورانس ایتالیا بود. از دیگر آثار مطرح ایشون #یک_مرد، #پنهلوپه_به_جنگ_میرود، #زندگی_جنگ_و_دیگر_هیچ است . در ۷۷سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفتند.
#دربارهی_داستان
همانطور که از اسم کتاب پیداست، راوی داستان مادری بارداره که برای فرزندش که هرگز به این دنیا نمیاد، نامه مینویسه. در این نامه، از احساساتش نسبت به جامعه، از اطرافیان، از پدری که پیشنهاد سقط بچه رو میده و حتی از دو پزشک معالجش مینویسه و حتی در جایی از داستان، همه و از جمله خودشو محکوم میکنه.
به دلیل مشکلاتی که سر راهش قرار میگیره، در قسمتهایی از داستان بسیار ناامیده و در بخشهایی دیگر امیدوار.
شرایطی که معمولاً اکثر خانمها در دوران بارداری تجربه میکنند نیز به زیبایی توصیف شده.
نویسنده در ابتدای داستان نوشتن که «آنچه از زبان قهرمان این کتاب حکایت کردهام، ماجرایی است که در زمانی نه چندان دور برای خودم اتفاق افتاده!»
#نظر_شخصی
وقتی شروع به خوندن داستان کردم، از تردید و ترسی که این مادر باردار در نگهداشتن نوزادش داشت، حس خوبی نداشتم تا جایی که دیگه نتونستم ادامه بدم. از طرفی هم به شدت جذب موضوع خاص این کتاب شده بودم. برای همین بعد از مدتی دوباره به سراغ کتاب رفتم.
داستان کمکم بهتر میشه و اون حس منفی که اوایل نسبت به زندگی و اطرافیانش داره، و به قول خود نویسنده اون «جادوگر سیاهپوش» بهمرور جای خودش رو به خوشبینی و امیدواری میده.
از اینکه احساسات این مادر در نهایت صداقت نوشته شده بود واقعاً لذت بردم. برای مثال گاهی اوقات از نوزادش متنفر میشه، گاهی سرش داد میکشه و از دستش عصبانی میشه، گاهی محکومش میکنه به اینکه جسم و روحشو تسخیر کرده و ....
اما بلافاصله تنفر جای خودشو به عشق میده و بهقول خودش: «خطی که زرنگ و احمقو از هم جدا میکنه گاهی اونقدر نازکه که دیده نمیشه! واسه همین چه مرد باشی چه زن، وقتی که خطی در کار نباشه، این دوتاچیز با هم قاطی میشه! مثِ عشق و نفرت، زندگی و مرگ»
از یک طرف برای برای مادرهایی که با چنین شرایطی مواجه میشن ناراحت بودم، و از طرفی برای کودکانی که در چنین شرایطی به دنیا میان.
@baamanbekhaan
#نامهای_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
#اوریانا_فالاچی
#یغما_گلرویی
#نشر_دارینوش
#دربارهی_نویسنده
#اوريانا_فالاچي نویسنده و ژورنالیست ایتالیایی، متولد ۱۹۲۹ در شهر فلورانس ایتالیا بود. از دیگر آثار مطرح ایشون #یک_مرد، #پنهلوپه_به_جنگ_میرود، #زندگی_جنگ_و_دیگر_هیچ است . در ۷۷سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفتند.
#دربارهی_داستان
همانطور که از اسم کتاب پیداست، راوی داستان مادری بارداره که برای فرزندش که هرگز به این دنیا نمیاد، نامه مینویسه. در این نامه، از احساساتش نسبت به جامعه، از اطرافیان، از پدری که پیشنهاد سقط بچه رو میده و حتی از دو پزشک معالجش مینویسه و حتی در جایی از داستان، همه و از جمله خودشو محکوم میکنه.
به دلیل مشکلاتی که سر راهش قرار میگیره، در قسمتهایی از داستان بسیار ناامیده و در بخشهایی دیگر امیدوار.
شرایطی که معمولاً اکثر خانمها در دوران بارداری تجربه میکنند نیز به زیبایی توصیف شده.
نویسنده در ابتدای داستان نوشتن که «آنچه از زبان قهرمان این کتاب حکایت کردهام، ماجرایی است که در زمانی نه چندان دور برای خودم اتفاق افتاده!»
#نظر_شخصی
وقتی شروع به خوندن داستان کردم، از تردید و ترسی که این مادر باردار در نگهداشتن نوزادش داشت، حس خوبی نداشتم تا جایی که دیگه نتونستم ادامه بدم. از طرفی هم به شدت جذب موضوع خاص این کتاب شده بودم. برای همین بعد از مدتی دوباره به سراغ کتاب رفتم.
داستان کمکم بهتر میشه و اون حس منفی که اوایل نسبت به زندگی و اطرافیانش داره، و به قول خود نویسنده اون «جادوگر سیاهپوش» بهمرور جای خودش رو به خوشبینی و امیدواری میده.
از اینکه احساسات این مادر در نهایت صداقت نوشته شده بود واقعاً لذت بردم. برای مثال گاهی اوقات از نوزادش متنفر میشه، گاهی سرش داد میکشه و از دستش عصبانی میشه، گاهی محکومش میکنه به اینکه جسم و روحشو تسخیر کرده و ....
اما بلافاصله تنفر جای خودشو به عشق میده و بهقول خودش: «خطی که زرنگ و احمقو از هم جدا میکنه گاهی اونقدر نازکه که دیده نمیشه! واسه همین چه مرد باشی چه زن، وقتی که خطی در کار نباشه، این دوتاچیز با هم قاطی میشه! مثِ عشق و نفرت، زندگی و مرگ»
از یک طرف برای برای مادرهایی که با چنین شرایطی مواجه میشن ناراحت بودم، و از طرفی برای کودکانی که در چنین شرایطی به دنیا میان.
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب 📓
عنوان: #تابوتهای_دستساز
نویسنده: #ترومن_کاپوتی
ترجمهی: #بهرنگ_رجبی
ناشر: #نشر_چشمه
موضوع: #گزارش_واقعی_از_یک_جنایت_امریکایی
چاپ: #سوم (زمستان ۹۶)
تعداد صفحات: ۱۰۱
#دربارهی_نویسنده📝
ترومن استرکفوس پرسونز متولد ۱۹۲۴ در نیو اورلئان، نویسندهای امریکایی که با نام ترومن کاپوتی شناخته شده بود.
از ده سالگی نویسندگی را آغاز کرد و در بیست سالگی اولین رمان خود با عنوان «میریام» را منتشر کرد.
از مهمترین آثار وی میتوان به #صبحانه_در_تیفانی اشاره کرد.
از دیگر آثار وی نمایش موزیکال «گلخانه»، «درخت شب» و «گذرگاه تابستان» است که مورد آخر سالها پس از مرگش چاپ شد.
وی در سالهای آخر عمرش اعتیاد شدید به مواد مخدر پیدا کرده بود و درنهایت در ۵۹ سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت.
گرچه کاپوتی آثار زیادی از خود بهجا نگذاشته است، اما تأثیر بسزایی در صنعت داستاننویسی و روزنامهنگاری در امریکا داشتهاست.
#خلاصهی_داستان📝
این داستان برگرفته از یک جنایت واقعی در امریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ک به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی و دوست کاراگاهی به نام جیک پِپِر در داستان ظاهر میشود.
ماجرا قتلهای زنجیرهای است که توسط مردی صورت میگیرد که از همان ابتدای داستان به خواننده معرفی میشود؛ قاتل تابوتهایی در ابعاد کوچک میسازد و آنها را به دست کسانی میرساند که چند روز بعد از دریافت این هدیه کشته میشوند.
در تمام داستان جیک و ترومن از وجود قاتل و حتی انگیزهی وی آگاه هستند، اما مدارک کافی برای دستگیریاش ندارند.
این کتاب کمحجم است، اما بسیار پُرکشش است و مخاطب را بیوقفه به خواندنش وا میدارد.
#دربارهی_داستان📝
داستان با توصیف شهری که قتلها در آن به وقوع میپیوندند، اینگونه آغاز میشود:
«شهری در یکی از ایالتهای کوچکِ غربی. شهر مزارعِ پهناور بسیاری در خودش جا داده و پنبهزارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی کمتر از دههزار، دوازده کلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابان اصلی شهر تالار سینمایی هست که اگرچه ده سالی میشود فیلمی نشان نداده، همچنان بیروح و ملالانگیز سرِ پاست. شهر زمانی هتل هم داشته اما حالا تعطیل شده و این روزها تنها جایی که یک مسافر میتواند تویش سرپناهی پیدا مند، مُتل پِریری است.»
نویسنده سعی بر آن دارد که با خلق شخصیتها و توصیف وقایع با تمام جزئیات، مخاطب را مجذوب داستان کند؛ روایتی بسیار ساده و درعینحال معماگونه که درنهایت تعجب، از همان ابتدای داستان قاتل را مشخص میکند و پیوسته خواننده را برای دستگیری وی با خود به چالش میکشد، اما مدارک کافی و محکمهپسندی برای برملاکردن این قتلها وجود ندارد.
نکتهی بسیار مهم، تکنیک روایی خاص این کتاب است که ذهن مخاطب را به چالش وامیدارد. نویسنده از هرگونه زیادهگویی و یا توصیفات بیاهمیت خودداری کرده و همین مسئله باعث میشود که خواننده بهراحتی با داستان ارتباط برقرار کند و در آن غرق شود.
در اواسط داستان قاتل اینطور توصیف میشود:
«چهرهی کوئین عریض اما تکیده بود، با گونههای فرورفته، و پوستش را هم آبوهوا زمخت کرده بود - چهرهی دهقانی قرون وسطایی، مردِ خیشران، همهی رنج و غم دنیا کوفته بر پُشتش. اما کوئین دهقان احمقِ خمیدهپُشت رقتانگیزی نبود. عینکِ دورسیمی یه چشمش بود و این عینک مرغوب و چشمهای خاکستریرنگی که پشت شیشههای کلفتشان معلوم بود، بهش خیانت میکردند: چشمهایش هشیار بودند، ظنین، باهوش، سرخوش و پُرخباثت، مغرور و متکبر. خنده و صدای جعلی و ریاکارانهای داشت، مهماننواز و مهربان. اما ریاکار نبود. آرمانگرا بود، از آن آدمهایی که تا بهدستآوردنِ آنچه میخواهند، از پا نمیایستند؛ برای خودش هدفهایی تعیین کرده بود و هدفهایش صلیبش بودند، مذهبش، هویتش؛ نه، ریاکار نبود - متعصب بود؛ و خیلی زود، کماکان روی ایوان دورِ هم بودیم که حافظهی بهگِلنشستهام بیدار شد: یادش آمد پیشتر کجا و چهجوری به آقای کوئین برخورد کرده بودم.»
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای پلیسیجنایی قطعاً جذاب خواهد بود؛ داستانی کوتاه که دوست ندارید به انتهایش برسید.
@baamanbekhaan
عنوان: #تابوتهای_دستساز
نویسنده: #ترومن_کاپوتی
ترجمهی: #بهرنگ_رجبی
ناشر: #نشر_چشمه
موضوع: #گزارش_واقعی_از_یک_جنایت_امریکایی
چاپ: #سوم (زمستان ۹۶)
تعداد صفحات: ۱۰۱
#دربارهی_نویسنده📝
ترومن استرکفوس پرسونز متولد ۱۹۲۴ در نیو اورلئان، نویسندهای امریکایی که با نام ترومن کاپوتی شناخته شده بود.
از ده سالگی نویسندگی را آغاز کرد و در بیست سالگی اولین رمان خود با عنوان «میریام» را منتشر کرد.
از مهمترین آثار وی میتوان به #صبحانه_در_تیفانی اشاره کرد.
از دیگر آثار وی نمایش موزیکال «گلخانه»، «درخت شب» و «گذرگاه تابستان» است که مورد آخر سالها پس از مرگش چاپ شد.
وی در سالهای آخر عمرش اعتیاد شدید به مواد مخدر پیدا کرده بود و درنهایت در ۵۹ سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت.
گرچه کاپوتی آثار زیادی از خود بهجا نگذاشته است، اما تأثیر بسزایی در صنعت داستاننویسی و روزنامهنگاری در امریکا داشتهاست.
#خلاصهی_داستان📝
این داستان برگرفته از یک جنایت واقعی در امریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ک به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی و دوست کاراگاهی به نام جیک پِپِر در داستان ظاهر میشود.
ماجرا قتلهای زنجیرهای است که توسط مردی صورت میگیرد که از همان ابتدای داستان به خواننده معرفی میشود؛ قاتل تابوتهایی در ابعاد کوچک میسازد و آنها را به دست کسانی میرساند که چند روز بعد از دریافت این هدیه کشته میشوند.
در تمام داستان جیک و ترومن از وجود قاتل و حتی انگیزهی وی آگاه هستند، اما مدارک کافی برای دستگیریاش ندارند.
این کتاب کمحجم است، اما بسیار پُرکشش است و مخاطب را بیوقفه به خواندنش وا میدارد.
#دربارهی_داستان📝
داستان با توصیف شهری که قتلها در آن به وقوع میپیوندند، اینگونه آغاز میشود:
«شهری در یکی از ایالتهای کوچکِ غربی. شهر مزارعِ پهناور بسیاری در خودش جا داده و پنبهزارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی کمتر از دههزار، دوازده کلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابان اصلی شهر تالار سینمایی هست که اگرچه ده سالی میشود فیلمی نشان نداده، همچنان بیروح و ملالانگیز سرِ پاست. شهر زمانی هتل هم داشته اما حالا تعطیل شده و این روزها تنها جایی که یک مسافر میتواند تویش سرپناهی پیدا مند، مُتل پِریری است.»
نویسنده سعی بر آن دارد که با خلق شخصیتها و توصیف وقایع با تمام جزئیات، مخاطب را مجذوب داستان کند؛ روایتی بسیار ساده و درعینحال معماگونه که درنهایت تعجب، از همان ابتدای داستان قاتل را مشخص میکند و پیوسته خواننده را برای دستگیری وی با خود به چالش میکشد، اما مدارک کافی و محکمهپسندی برای برملاکردن این قتلها وجود ندارد.
نکتهی بسیار مهم، تکنیک روایی خاص این کتاب است که ذهن مخاطب را به چالش وامیدارد. نویسنده از هرگونه زیادهگویی و یا توصیفات بیاهمیت خودداری کرده و همین مسئله باعث میشود که خواننده بهراحتی با داستان ارتباط برقرار کند و در آن غرق شود.
در اواسط داستان قاتل اینطور توصیف میشود:
«چهرهی کوئین عریض اما تکیده بود، با گونههای فرورفته، و پوستش را هم آبوهوا زمخت کرده بود - چهرهی دهقانی قرون وسطایی، مردِ خیشران، همهی رنج و غم دنیا کوفته بر پُشتش. اما کوئین دهقان احمقِ خمیدهپُشت رقتانگیزی نبود. عینکِ دورسیمی یه چشمش بود و این عینک مرغوب و چشمهای خاکستریرنگی که پشت شیشههای کلفتشان معلوم بود، بهش خیانت میکردند: چشمهایش هشیار بودند، ظنین، باهوش، سرخوش و پُرخباثت، مغرور و متکبر. خنده و صدای جعلی و ریاکارانهای داشت، مهماننواز و مهربان. اما ریاکار نبود. آرمانگرا بود، از آن آدمهایی که تا بهدستآوردنِ آنچه میخواهند، از پا نمیایستند؛ برای خودش هدفهایی تعیین کرده بود و هدفهایش صلیبش بودند، مذهبش، هویتش؛ نه، ریاکار نبود - متعصب بود؛ و خیلی زود، کماکان روی ایوان دورِ هم بودیم که حافظهی بهگِلنشستهام بیدار شد: یادش آمد پیشتر کجا و چهجوری به آقای کوئین برخورد کرده بودم.»
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای پلیسیجنایی قطعاً جذاب خواهد بود؛ داستانی کوتاه که دوست ندارید به انتهایش برسید.
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#مطالعهی_شخصی📖
عنوان: #پراگ_در_تبعید
نویسنده: #هادی_خورشاهیان
ناشر: #نشر_کولهپشتی
تعداد صفحات: ۱۹۲
#از_متن_کتاب 📚
«میخواهم تنها باشم، برای همین هم این خانهٔ مجردی را به هزار بدبختی کرایه کردهام.»
«چرا میخواهی تنها باشی؟»
«میخواهم رمان بنویسم.»
«میخواهی کجای زندگیات را عوض کنی؟»
#پراگ_در_تبعید داستان زندگی آدمهاییست که میخواهند یک جایی از زندگیشان را عوض کنند، شاید هم یک جایی از زندگی دیگران را!
#هادی_خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. از سال ۱۳۷۰ آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون حدود بیش از هشتاد جلد کتاب در حوزههای ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان به «من کاتالان نیستم»، «من هومبولتم»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «برهنه در برهوت»، «لبهٔ آب» و «سرباز بیسرزمین» اشاره کرد.
#دربارهی_داستان📚
ماجرای رمان از پدر و مادری شروع میشود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول میکنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت میشود. راوی اصلی داستان «من» است که میخواهد ادای راوی را دربیاورد. او از همان فصل اول در کار همه دخالت میکند. انگار دنبال چیزیست؛ دنبال واقعیتی که کمکم برایش تبدیل به ترس از واقعیت میشود.
#پراگ_در_تبعید فصلهای کوتاه و راویان متعددی دارد، اما طوری کنار هم چیده شدهاند که انگار همهشان یکی هستند. آنها با نویسندگان بزرگ حرف میزنند، نسبتهای عجیبوغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض میشود.
موقعیت مناسب از نظر هرکدام از شخصیتهای داستان تعریف متفاوتی دارد، اما همه دنبال این موقعیت مناسب هستند. در زندگی هم دخالت میکنند، شاید هم بهدنبال دیگران راه افتادهاند تا خودشان را پیدا کنند؛ خودِ گمشدهشان را. آنها کارهای عجیبی میکنند، مثلاً اسحاق دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار میکند. دایی فیلمباز است و در خیالش خودش را #دیوید_لینچ میداند. حتی آندره در یک سکانس از فیلم #لینچ بازی میکند!
#هادی_خورشاهیان در رمان پستمدرن پراگ در تبعید از یک فضایی کاملاً غیرواقعی استفاده کرده است؛ روایتی پسامدرن که بین خیال و واقعیتش هیچ مرزی وجود ندارد. شخصیتهای داستان خودشان را جای افراد سرشناس نظیر #هومر و #پدرژپتو میگذارند، در فیلمهای مطرح دنیا بازی میکنند، موقع فهمیدن واقعیت، گیرِ یک واقعیت دیگر میافتند و گاهی خواننده را به این فکر فرومیبرند که اصلاً این افراد وجود خارجی دارند یا خیر.
#هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۱۳۴ این کتاب تعبیر جالبی از ترس ارائه داده است:
📝«فقط کسانی میترسند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند. حداقل از این بترسند که جانشان را از دست بدهند. من اما اصلاً و ابداً نمیترسیدم، چون حداقل سه چهار بار مردن به عزرائیل بدهکار بودم. هر لحظه که جانم را میگرفت، در بهترین حالت باهم بیحساب میشدیم.»
#پراگ_در_تبعید زمان و مکان ندارد، شخصیتهایش واقعی نیستند، کارهایشان، حتی خوابهایشان واقعی نیست. اما روایتها منظم و پشتسرهم به تصویر کشیده شده است و خواننده را در خود غرق میکند؛ در یک دنیای تخیلی با آدمهای تخیلی!
این کتاب جملات کوتاه و قابلتأملی دارد، و دلیلش فکرِ بیشازاندازه سیال راویان داستان است که هرکجا دلشان بخواهد میرود و به توصیفات زیبایی ختم میشود. شاید هم یک نفر دیگر است که دارد جای همهٔ آنها فکر میکند!
در کنار همهٔ اینها، #پراگ_در_تبعید از دوستداشتن هم گفته است، البته معلوم نیست که چیست و کجاست، اما وجود دارد و #هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۲۲ آن را اینطور توصیف میکند:
📝«دوستداشتن مهمترین کاری است که کلاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمی که در تاریخ بشر انجام شده است، بهخاطر دوستداشتن بوده است. حتی میتوان بهجرئت مدعی شد بشر برای دوستداشتن جنگیده است. همهٔ جنگهای تاریخ یک جایی به یک دوستداشتنی گره خوردهاند.»
به کسانی که به خواندن داستانهای خاص با روایتی پسامدرن علاقهمند هستند، این کتاب را توصیه میکنم.
@baamanbekhaan
عنوان: #پراگ_در_تبعید
نویسنده: #هادی_خورشاهیان
ناشر: #نشر_کولهپشتی
تعداد صفحات: ۱۹۲
#از_متن_کتاب 📚
«میخواهم تنها باشم، برای همین هم این خانهٔ مجردی را به هزار بدبختی کرایه کردهام.»
«چرا میخواهی تنها باشی؟»
«میخواهم رمان بنویسم.»
«میخواهی کجای زندگیات را عوض کنی؟»
#پراگ_در_تبعید داستان زندگی آدمهاییست که میخواهند یک جایی از زندگیشان را عوض کنند، شاید هم یک جایی از زندگی دیگران را!
#هادی_خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. از سال ۱۳۷۰ آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون حدود بیش از هشتاد جلد کتاب در حوزههای ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان به «من کاتالان نیستم»، «من هومبولتم»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «برهنه در برهوت»، «لبهٔ آب» و «سرباز بیسرزمین» اشاره کرد.
#دربارهی_داستان📚
ماجرای رمان از پدر و مادری شروع میشود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول میکنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت میشود. راوی اصلی داستان «من» است که میخواهد ادای راوی را دربیاورد. او از همان فصل اول در کار همه دخالت میکند. انگار دنبال چیزیست؛ دنبال واقعیتی که کمکم برایش تبدیل به ترس از واقعیت میشود.
#پراگ_در_تبعید فصلهای کوتاه و راویان متعددی دارد، اما طوری کنار هم چیده شدهاند که انگار همهشان یکی هستند. آنها با نویسندگان بزرگ حرف میزنند، نسبتهای عجیبوغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض میشود.
موقعیت مناسب از نظر هرکدام از شخصیتهای داستان تعریف متفاوتی دارد، اما همه دنبال این موقعیت مناسب هستند. در زندگی هم دخالت میکنند، شاید هم بهدنبال دیگران راه افتادهاند تا خودشان را پیدا کنند؛ خودِ گمشدهشان را. آنها کارهای عجیبی میکنند، مثلاً اسحاق دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار میکند. دایی فیلمباز است و در خیالش خودش را #دیوید_لینچ میداند. حتی آندره در یک سکانس از فیلم #لینچ بازی میکند!
#هادی_خورشاهیان در رمان پستمدرن پراگ در تبعید از یک فضایی کاملاً غیرواقعی استفاده کرده است؛ روایتی پسامدرن که بین خیال و واقعیتش هیچ مرزی وجود ندارد. شخصیتهای داستان خودشان را جای افراد سرشناس نظیر #هومر و #پدرژپتو میگذارند، در فیلمهای مطرح دنیا بازی میکنند، موقع فهمیدن واقعیت، گیرِ یک واقعیت دیگر میافتند و گاهی خواننده را به این فکر فرومیبرند که اصلاً این افراد وجود خارجی دارند یا خیر.
#هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۱۳۴ این کتاب تعبیر جالبی از ترس ارائه داده است:
📝«فقط کسانی میترسند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند. حداقل از این بترسند که جانشان را از دست بدهند. من اما اصلاً و ابداً نمیترسیدم، چون حداقل سه چهار بار مردن به عزرائیل بدهکار بودم. هر لحظه که جانم را میگرفت، در بهترین حالت باهم بیحساب میشدیم.»
#پراگ_در_تبعید زمان و مکان ندارد، شخصیتهایش واقعی نیستند، کارهایشان، حتی خوابهایشان واقعی نیست. اما روایتها منظم و پشتسرهم به تصویر کشیده شده است و خواننده را در خود غرق میکند؛ در یک دنیای تخیلی با آدمهای تخیلی!
این کتاب جملات کوتاه و قابلتأملی دارد، و دلیلش فکرِ بیشازاندازه سیال راویان داستان است که هرکجا دلشان بخواهد میرود و به توصیفات زیبایی ختم میشود. شاید هم یک نفر دیگر است که دارد جای همهٔ آنها فکر میکند!
در کنار همهٔ اینها، #پراگ_در_تبعید از دوستداشتن هم گفته است، البته معلوم نیست که چیست و کجاست، اما وجود دارد و #هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۲۲ آن را اینطور توصیف میکند:
📝«دوستداشتن مهمترین کاری است که کلاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمی که در تاریخ بشر انجام شده است، بهخاطر دوستداشتن بوده است. حتی میتوان بهجرئت مدعی شد بشر برای دوستداشتن جنگیده است. همهٔ جنگهای تاریخ یک جایی به یک دوستداشتنی گره خوردهاند.»
به کسانی که به خواندن داستانهای خاص با روایتی پسامدرن علاقهمند هستند، این کتاب را توصیه میکنم.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎