Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان اول)
داستان کوتاهِ ستوان گوستل
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» یکی از مشهورترین آثار این نویسندهٔ آلمانی و نمونهٔ برجستهای از تکگویی درونی در ادبیات آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#ستوان_گوستل
این یک داستان کوتاه دربارهٔ ستوان گوستل است که از دوستش کوپهتسکی بلیط کنسرتی دریافت میکند که خواهرش در آن خواننده است. ابتدا ستوان دعوت دوستش را رد میکند چون تمایل دارد با دوستش خانم اشتفی قرار ملاقات داشته باشد. هنگامی که اشتفی دعوتش را رد میکند، بهناچار مجبور میشود به کنسرت برود. کنسرتی که در کمتر از دو ساعت زندگی ستوان را زیرورو میکند.
پس از اتمام کنسرت، با نانوایی که همیشه او را در کافه میدید بحث میکند و ماجرا از همینجا شروع میشود...
#از_متن_کتاب📖
-راستی که عجیب است: معمولاً زنها جوانتر میمانند.
-بله، امروزه روز قانونشکنها همه سوسیالیستاند! عجب جماعتی... بزرگترین آرزوشان این است که ارتش منحل شود، ولی دیگر فکر این را نمیکنند که اگر یک روز چینیها بریزند سرشان، چهکسی باید به دادشان برسد. احمقهای نادان! لازم است آدم گهگاهی به اینها ناز شستی نشان بدهد.
-یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت اینطور میخواست که کوپهتسکی آن بلیت را به من بدهد واز طرف دیگر اشتفی، این زن سربههوا هم دعوتم را رد کند. راستی که زندگی به چه چیزها بسته است... بعدازظهر همهچیز خوب و خوش بود، اما حالا من مردی هستم از دسترفته و برایم جز خودکشی راه دیگری نمانده...
-کسی که شرفش را از دست داد، همهچیزش را از دست داده!
-آنها بالاخره یکطور یا مرگ من کنار میآیند. آدمیزاد همهچیز را فراموش میکند.
-افسر واقعی چه عازم دیدار باشد چه به کام مرگ برود، بههرحال نمیگذارد از طنین گامها و حالت چهرهاش به تبوتابش پی ببرند!
-انگار با نزدیکشدن مرگ آدم عقلش را از دست میدهد!
-زنها توی خواب همهشان معصوم بهنظر میرسند!
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۴۹-۱۶
داستان کوتاهِ ستوان گوستل
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» یکی از مشهورترین آثار این نویسندهٔ آلمانی و نمونهٔ برجستهای از تکگویی درونی در ادبیات آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#ستوان_گوستل
این یک داستان کوتاه دربارهٔ ستوان گوستل است که از دوستش کوپهتسکی بلیط کنسرتی دریافت میکند که خواهرش در آن خواننده است. ابتدا ستوان دعوت دوستش را رد میکند چون تمایل دارد با دوستش خانم اشتفی قرار ملاقات داشته باشد. هنگامی که اشتفی دعوتش را رد میکند، بهناچار مجبور میشود به کنسرت برود. کنسرتی که در کمتر از دو ساعت زندگی ستوان را زیرورو میکند.
پس از اتمام کنسرت، با نانوایی که همیشه او را در کافه میدید بحث میکند و ماجرا از همینجا شروع میشود...
#از_متن_کتاب📖
-راستی که عجیب است: معمولاً زنها جوانتر میمانند.
-بله، امروزه روز قانونشکنها همه سوسیالیستاند! عجب جماعتی... بزرگترین آرزوشان این است که ارتش منحل شود، ولی دیگر فکر این را نمیکنند که اگر یک روز چینیها بریزند سرشان، چهکسی باید به دادشان برسد. احمقهای نادان! لازم است آدم گهگاهی به اینها ناز شستی نشان بدهد.
-یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت اینطور میخواست که کوپهتسکی آن بلیت را به من بدهد واز طرف دیگر اشتفی، این زن سربههوا هم دعوتم را رد کند. راستی که زندگی به چه چیزها بسته است... بعدازظهر همهچیز خوب و خوش بود، اما حالا من مردی هستم از دسترفته و برایم جز خودکشی راه دیگری نمانده...
-کسی که شرفش را از دست داد، همهچیزش را از دست داده!
-آنها بالاخره یکطور یا مرگ من کنار میآیند. آدمیزاد همهچیز را فراموش میکند.
-افسر واقعی چه عازم دیدار باشد چه به کام مرگ برود، بههرحال نمیگذارد از طنین گامها و حالت چهرهاش به تبوتابش پی ببرند!
-انگار با نزدیکشدن مرگ آدم عقلش را از دست میدهد!
-زنها توی خواب همهشان معصوم بهنظر میرسند!
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۴۹-۱۶
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان دوم)
داستان کوتاه «مردهها سکوت میکنند»
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر📝
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» و «مردهها سکوت میکنند» از مشهورترین آثار کوتاه این نویسندهٔ آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#مردهها_سکوت_میکنند📓
این داستان کوتاه دربارهٔ دو شخصیت به نامهای فرانتس و اِما است. اِما که همسر و فرزند دارد، دلباختهٔ فرانتس شده است و با هم در خیابان رایتش مشغول قدمزدن هستند. باد شدیدی میوزد و خیابان خلوت است. سوار بر کالسکه میشوند و به دلیل بیملاحظهگیِ درشکهچی، فرانتس دچار سانحه میشود. اِما که بدن نیمهجان فرانتس را در آغوش گرفته است، در آن نیمهشب تاریک و بیروح منتظر مرد درشکهچی میماند که برای کمک رفته است؛ اِما که تنها در کنار بدنی غرق در خونْ وحشت کرده است، آینده را در ذهنش تصور میکند که بیشتر منجر به رعب و وحشتش میشود: اگر همسرش متوجه شود که او با فرانتس آنوقتِ شب آنجاست چه خواهد شد؟
باید حقیقت را به او بگوید یا همهچیز را از او مخفی کند؟ بهتر نیست فرار کند؟ اما اگر فرانتس نمرده باشد چه؟ اگر مُرده باشد خیالش راحت خواهد شد زیرا مُردهها سکوت میکنند!
و هزار اما و اگر که ذهنش را بهشدت آشفته و روحش را پریشان کرده است...
این داستان کوتاه نهتنها جذاب بلکه پندآموز است و نمونهٔ بسیار آشکاری است از عذابوجدان انسانهایی که در دام خیانت گرفتار شدهاند.
#از_متن_کتاب 📖
-وقتی چیزی نمیبینی، همهچیز وحشتناک مینماید.
-احساس میکند از جسد رنگپریدهای میگریزد که آنجا توی گودالِ کنار جاده روی زمین افتاده است... بعد به یاد میآورد که میخواهد از دست زندههایی بگریزد که به زودی از راه میرسند و دنبال او میگردند.
-فرانتس به کسی چیزی نخواهد گفت، در پی انتقام نخواهد بود، هرگز... فرانتس مُرده... بیشک و تردید مُرده... و مردهها سکوت میکنند.
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۰-۵۱
@baamanbekhaan
داستان کوتاه «مردهها سکوت میکنند»
نویسنده: آرتور شنیتسلر
#آرتور_شنیتسلر📝
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» و «مردهها سکوت میکنند» از مشهورترین آثار کوتاه این نویسندهٔ آلمانی بهشمار میرود. مضمون آثار او اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.
#مردهها_سکوت_میکنند📓
این داستان کوتاه دربارهٔ دو شخصیت به نامهای فرانتس و اِما است. اِما که همسر و فرزند دارد، دلباختهٔ فرانتس شده است و با هم در خیابان رایتش مشغول قدمزدن هستند. باد شدیدی میوزد و خیابان خلوت است. سوار بر کالسکه میشوند و به دلیل بیملاحظهگیِ درشکهچی، فرانتس دچار سانحه میشود. اِما که بدن نیمهجان فرانتس را در آغوش گرفته است، در آن نیمهشب تاریک و بیروح منتظر مرد درشکهچی میماند که برای کمک رفته است؛ اِما که تنها در کنار بدنی غرق در خونْ وحشت کرده است، آینده را در ذهنش تصور میکند که بیشتر منجر به رعب و وحشتش میشود: اگر همسرش متوجه شود که او با فرانتس آنوقتِ شب آنجاست چه خواهد شد؟
باید حقیقت را به او بگوید یا همهچیز را از او مخفی کند؟ بهتر نیست فرار کند؟ اما اگر فرانتس نمرده باشد چه؟ اگر مُرده باشد خیالش راحت خواهد شد زیرا مُردهها سکوت میکنند!
و هزار اما و اگر که ذهنش را بهشدت آشفته و روحش را پریشان کرده است...
این داستان کوتاه نهتنها جذاب بلکه پندآموز است و نمونهٔ بسیار آشکاری است از عذابوجدان انسانهایی که در دام خیانت گرفتار شدهاند.
#از_متن_کتاب 📖
-وقتی چیزی نمیبینی، همهچیز وحشتناک مینماید.
-احساس میکند از جسد رنگپریدهای میگریزد که آنجا توی گودالِ کنار جاده روی زمین افتاده است... بعد به یاد میآورد که میخواهد از دست زندههایی بگریزد که به زودی از راه میرسند و دنبال او میگردند.
-فرانتس به کسی چیزی نخواهد گفت، در پی انتقام نخواهد بود، هرگز... فرانتس مُرده... بیشک و تردید مُرده... و مردهها سکوت میکنند.
*****
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۰-۵۱
@baamanbekhaan
Telegram
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان سوم)
داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه
#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و نویسندهی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناختهشدهی او میتوان به کتاب «زندگانی و ترانهها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندرهآس سالومه» -دوست و محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشتهای مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر میگفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.
#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه دربارهی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سالها به کشور خودش بازمیگردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کردهاند ملاقات کند، اما هدف اصلیاش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گمشدهی خودش را پیدا کند؛ همبازی دوران کودکیاش را، دختری زشت و رنجور و بیبنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟
به منزل خواهر دوم که میرود، از کلارا میپرسد. بهنظر میرسد که خواهرش میل چندانی به حرفزدن دربارهی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده میکند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی میکند.»
اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر میگوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالیکه مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر میگوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.
دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش دارد، به مونیخ میرود تا کودکیاش را در نقطهای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.
پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا میگوید که تمام آن حرفها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او گذشته را برای دکتر بازگو میکند.
نویسنده در ابتدای این داستان کوتاه از خودش میگوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود میاندیشد که دیگر چهکسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم میگیرد در آن تاریکیِ وهمآلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ میآورد.
#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم میکند.
▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف میکنند از بدجنسیشان نیست. تجربههای ما اغلب در قالب کلام نمیگنجند. این است که اگر کسی بخواهد دربارهی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان میآورد.
▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچهها برسد. البته بچهها داستان مرا تجربه نکردهاند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کردهام و نه برای کسی دیگر. بچهها از تاریکی میترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشمها را میبندند و گوشها را میگیرند. اما روزی فرا میرسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درکخواهند کرد.
***
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳
@baamanbekhaan
داستان کوتاه «داستانی برای تاریکی»
نویسنده: راینر ماریا ریلکه
#راینر_ماریا_ریلکه📝
«راینر ماریا ریلکه» شاعر و نویسندهی اتریشی است که در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۲۶ چشم از جهان فروبست. از آثار شناختهشدهی او میتوان به کتاب «زندگانی و ترانهها» اشاره کرد که به تشویق «لو اندرهآس سالومه» -دوست و محبوب نیچه - نوشت.
از دیگر آثار وی «کتاب تصویر، کتاب ساعات، اشعار نو» و رمان «یادداشتهای مالده لائوریس بریگه» است. وی به زبان فرانسوی نیز شعر میگفت و چندین اثر نویسندگان مشهور فرانسوی را به زبان آلمانی ترجمه کرد.
#داستانی_برای_تاریکی📓
این داستان کوتاه دربارهی دکتری به نام لاسمَن است که پس از سالها به کشور خودش بازمیگردد تا دو خواهرش را که اکنون ازدواج کردهاند ملاقات کند، اما هدف اصلیاش از بازگشت به میهن این نیست: او برگشته است تا کودکیِ گمشدهی خودش را پیدا کند؛ همبازی دوران کودکیاش را، دختری زشت و رنجور و بیبنیه به نام «کلارا». اما آیا کلارا هنوز زنده است؟ چرا دکتر هرگز در این مدت از او سراغی نگرفته بود؟
به منزل خواهر دوم که میرود، از کلارا میپرسد. بهنظر میرسد که خواهرش میل چندانی به حرفزدن دربارهی کلارا ندارد، تنها به دو جمله بسنده میکند: «کلارا شوهر کرده و الان تنها زندگی میکند.»
اما پس از صرف شام، شوهرخواهرش از کلارا بیشتر میگوید، از اینکه شوهرش را ول کرده درحالیکه مردی متموّل و متشخص بوده است. و دستِ آخر به دکتر میگوید که کلارا از آنجا به مونیخ رفته است.
دکتر که همچنان سعی در مرور و تداعی خاطراتش دارد، به مونیخ میرود تا کودکیاش را در نقطهای دیگر بجوید: هر جا که کلارا باشد، خاطرات برای او زنده خواهد شد.
پس از دیدن کلارا و پسرش، کلارا میگوید که تمام آن حرفها شایعاتی بیش نبوده و آنچه بر او گذشته را برای دکتر بازگو میکند.
نویسنده در ابتدای این داستان کوتاه از خودش میگوید و از اینکه مشغول نوشتن است و دوست افلیجش که دیگر کنار پنجره منتظرش نیست؛ با خود میاندیشد که دیگر چهکسی داستانم را خواهد خواند؟
و ناگهان تصمیم میگیرد در آن تاریکیِ وهمآلودِ اتاق، داستانش را برای تاریکی بازگو کند و آن را به روی کاغذ میآورد.
#از_متن_کتاب 📖
▪️انسان در گیر و دار زندگی، آسان خود را گم میکند.
▪️اینکه مردم قضیه را طور دیگری تعریف میکنند از بدجنسیشان نیست. تجربههای ما اغلب در قالب کلام نمیگنجند. این است که اگر کسی بخواهد دربارهی آنها چیزی بگوید، ناچار مطالب نادرستی به زبان میآورد.
▪️در این داستان چیزی نیست که نباید به گوش بچهها برسد. البته بچهها داستان مرا تجربه نکردهاند. من آن را فقط برای تاریکی بازگو کردهام و نه برای کسی دیگر. بچهها از تاریکی میترسند، از آن گریزانند و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشمها را میبندند و گوشها را میگیرند. اما روزی فرا میرسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درکخواهند کرد.
***
عنوان: #مجموعهی_نامرئی
(مجموعهی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسندهی آلمانیزبان)
ترجمهی: #علیاصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵
ص۷۳-۸۳
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
عنوان #خشکسالی
نویسنده #جین_هارپر
ترجمهٔ #آزاده_رمضانی
ناشر #نشر_کولهپشتی
#از_متن_کتاب📖
گریزی به گذشته زد. بهیاد آورد که چگونه سادگیِ یک زندگی روستایی در نقاشیهای کودکان بهتصویر کشیده شده بود. به چهرههای اندوهگین و زمینهای خشکِ نقاشیشده فکر کرد. بهخاطر آورد که نقاشیهای بیلی هادلر فضای شادتری نسبت به بقیه داشت. در خانهشان هم این نقاشیهای رنگارنگ را دیده بود؛ هواپیماهایی با مسافرانِ خندان که از پنجرهْ بیرون را تماشا میکردند، و انواع و اقسام ماشینها. با خودش فکر کرد که دستِکم بیلی بهاندازهٔ بچههای دیگر ناراحت نبود، اما لحظهای بعد به این فکرِ پوچ با صدای بلند خندید. بیلی مُرده بود، اما بچهٔ غمگینی نبود، البته تا قبل از کشتهشدن. بیتردید لحظهٔ مرگ خیلی ترسیده بود.
برای صدمین بار تلاش کرد تا لوک را در حالِ تعقیبِ پسرش تصور کند. آن صحنه را در ذهنش مجسم کرد، اما مبهم بود و نتوانست خوب تمرکز کند. به آخرین ملاقاتش با لوک، پنج سال پیش در یک روز دلگیر و فراموشنشدنی در ملبورن فکر کرد؛ وقتی که باران آنقدر میبارید که دیگر بهجای برکت، بلای آسمانی شده بود. از آن به بعد، فالک پیشِ خودش اعتراف کرد که بههیچوجه لوک را کامل نشناخته بود.
@baamanbekhaan
نویسنده #جین_هارپر
ترجمهٔ #آزاده_رمضانی
ناشر #نشر_کولهپشتی
#از_متن_کتاب📖
گریزی به گذشته زد. بهیاد آورد که چگونه سادگیِ یک زندگی روستایی در نقاشیهای کودکان بهتصویر کشیده شده بود. به چهرههای اندوهگین و زمینهای خشکِ نقاشیشده فکر کرد. بهخاطر آورد که نقاشیهای بیلی هادلر فضای شادتری نسبت به بقیه داشت. در خانهشان هم این نقاشیهای رنگارنگ را دیده بود؛ هواپیماهایی با مسافرانِ خندان که از پنجرهْ بیرون را تماشا میکردند، و انواع و اقسام ماشینها. با خودش فکر کرد که دستِکم بیلی بهاندازهٔ بچههای دیگر ناراحت نبود، اما لحظهای بعد به این فکرِ پوچ با صدای بلند خندید. بیلی مُرده بود، اما بچهٔ غمگینی نبود، البته تا قبل از کشتهشدن. بیتردید لحظهٔ مرگ خیلی ترسیده بود.
برای صدمین بار تلاش کرد تا لوک را در حالِ تعقیبِ پسرش تصور کند. آن صحنه را در ذهنش مجسم کرد، اما مبهم بود و نتوانست خوب تمرکز کند. به آخرین ملاقاتش با لوک، پنج سال پیش در یک روز دلگیر و فراموشنشدنی در ملبورن فکر کرد؛ وقتی که باران آنقدر میبارید که دیگر بهجای برکت، بلای آسمانی شده بود. از آن به بعد، فالک پیشِ خودش اعتراف کرد که بههیچوجه لوک را کامل نشناخته بود.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مطالعهی_شخصی📖
عنوان: #پراگ_در_تبعید
نویسنده: #هادی_خورشاهیان
ناشر: #نشر_کولهپشتی
تعداد صفحات: ۱۹۲
#از_متن_کتاب 📚
«میخواهم تنها باشم، برای همین هم این خانهٔ مجردی را به هزار بدبختی کرایه کردهام.»
«چرا میخواهی تنها باشی؟»
«میخواهم رمان بنویسم.»
«میخواهی کجای زندگیات را عوض کنی؟»
#پراگ_در_تبعید داستان زندگی آدمهاییست که میخواهند یک جایی از زندگیشان را عوض کنند، شاید هم یک جایی از زندگی دیگران را!
#هادی_خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. از سال ۱۳۷۰ آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون حدود بیش از هشتاد جلد کتاب در حوزههای ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان به «من کاتالان نیستم»، «من هومبولتم»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «برهنه در برهوت»، «لبهٔ آب» و «سرباز بیسرزمین» اشاره کرد.
#دربارهی_داستان📚
ماجرای رمان از پدر و مادری شروع میشود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول میکنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت میشود. راوی اصلی داستان «من» است که میخواهد ادای راوی را دربیاورد. او از همان فصل اول در کار همه دخالت میکند. انگار دنبال چیزیست؛ دنبال واقعیتی که کمکم برایش تبدیل به ترس از واقعیت میشود.
#پراگ_در_تبعید فصلهای کوتاه و راویان متعددی دارد، اما طوری کنار هم چیده شدهاند که انگار همهشان یکی هستند. آنها با نویسندگان بزرگ حرف میزنند، نسبتهای عجیبوغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض میشود.
موقعیت مناسب از نظر هرکدام از شخصیتهای داستان تعریف متفاوتی دارد، اما همه دنبال این موقعیت مناسب هستند. در زندگی هم دخالت میکنند، شاید هم بهدنبال دیگران راه افتادهاند تا خودشان را پیدا کنند؛ خودِ گمشدهشان را. آنها کارهای عجیبی میکنند، مثلاً اسحاق دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار میکند. دایی فیلمباز است و در خیالش خودش را #دیوید_لینچ میداند. حتی آندره در یک سکانس از فیلم #لینچ بازی میکند!
#هادی_خورشاهیان در رمان پستمدرن پراگ در تبعید از یک فضایی کاملاً غیرواقعی استفاده کرده است؛ روایتی پسامدرن که بین خیال و واقعیتش هیچ مرزی وجود ندارد. شخصیتهای داستان خودشان را جای افراد سرشناس نظیر #هومر و #پدرژپتو میگذارند، در فیلمهای مطرح دنیا بازی میکنند، موقع فهمیدن واقعیت، گیرِ یک واقعیت دیگر میافتند و گاهی خواننده را به این فکر فرومیبرند که اصلاً این افراد وجود خارجی دارند یا خیر.
#هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۱۳۴ این کتاب تعبیر جالبی از ترس ارائه داده است:
📝«فقط کسانی میترسند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند. حداقل از این بترسند که جانشان را از دست بدهند. من اما اصلاً و ابداً نمیترسیدم، چون حداقل سه چهار بار مردن به عزرائیل بدهکار بودم. هر لحظه که جانم را میگرفت، در بهترین حالت باهم بیحساب میشدیم.»
#پراگ_در_تبعید زمان و مکان ندارد، شخصیتهایش واقعی نیستند، کارهایشان، حتی خوابهایشان واقعی نیست. اما روایتها منظم و پشتسرهم به تصویر کشیده شده است و خواننده را در خود غرق میکند؛ در یک دنیای تخیلی با آدمهای تخیلی!
این کتاب جملات کوتاه و قابلتأملی دارد، و دلیلش فکرِ بیشازاندازه سیال راویان داستان است که هرکجا دلشان بخواهد میرود و به توصیفات زیبایی ختم میشود. شاید هم یک نفر دیگر است که دارد جای همهٔ آنها فکر میکند!
در کنار همهٔ اینها، #پراگ_در_تبعید از دوستداشتن هم گفته است، البته معلوم نیست که چیست و کجاست، اما وجود دارد و #هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۲۲ آن را اینطور توصیف میکند:
📝«دوستداشتن مهمترین کاری است که کلاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمی که در تاریخ بشر انجام شده است، بهخاطر دوستداشتن بوده است. حتی میتوان بهجرئت مدعی شد بشر برای دوستداشتن جنگیده است. همهٔ جنگهای تاریخ یک جایی به یک دوستداشتنی گره خوردهاند.»
به کسانی که به خواندن داستانهای خاص با روایتی پسامدرن علاقهمند هستند، این کتاب را توصیه میکنم.
@baamanbekhaan
عنوان: #پراگ_در_تبعید
نویسنده: #هادی_خورشاهیان
ناشر: #نشر_کولهپشتی
تعداد صفحات: ۱۹۲
#از_متن_کتاب 📚
«میخواهم تنها باشم، برای همین هم این خانهٔ مجردی را به هزار بدبختی کرایه کردهام.»
«چرا میخواهی تنها باشی؟»
«میخواهم رمان بنویسم.»
«میخواهی کجای زندگیات را عوض کنی؟»
#پراگ_در_تبعید داستان زندگی آدمهاییست که میخواهند یک جایی از زندگیشان را عوض کنند، شاید هم یک جایی از زندگی دیگران را!
#هادی_خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. از سال ۱۳۷۰ آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون حدود بیش از هشتاد جلد کتاب در حوزههای ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان به «من کاتالان نیستم»، «من هومبولتم»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «برهنه در برهوت»، «لبهٔ آب» و «سرباز بیسرزمین» اشاره کرد.
#دربارهی_داستان📚
ماجرای رمان از پدر و مادری شروع میشود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول میکنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت میشود. راوی اصلی داستان «من» است که میخواهد ادای راوی را دربیاورد. او از همان فصل اول در کار همه دخالت میکند. انگار دنبال چیزیست؛ دنبال واقعیتی که کمکم برایش تبدیل به ترس از واقعیت میشود.
#پراگ_در_تبعید فصلهای کوتاه و راویان متعددی دارد، اما طوری کنار هم چیده شدهاند که انگار همهشان یکی هستند. آنها با نویسندگان بزرگ حرف میزنند، نسبتهای عجیبوغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض میشود.
موقعیت مناسب از نظر هرکدام از شخصیتهای داستان تعریف متفاوتی دارد، اما همه دنبال این موقعیت مناسب هستند. در زندگی هم دخالت میکنند، شاید هم بهدنبال دیگران راه افتادهاند تا خودشان را پیدا کنند؛ خودِ گمشدهشان را. آنها کارهای عجیبی میکنند، مثلاً اسحاق دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار میکند. دایی فیلمباز است و در خیالش خودش را #دیوید_لینچ میداند. حتی آندره در یک سکانس از فیلم #لینچ بازی میکند!
#هادی_خورشاهیان در رمان پستمدرن پراگ در تبعید از یک فضایی کاملاً غیرواقعی استفاده کرده است؛ روایتی پسامدرن که بین خیال و واقعیتش هیچ مرزی وجود ندارد. شخصیتهای داستان خودشان را جای افراد سرشناس نظیر #هومر و #پدرژپتو میگذارند، در فیلمهای مطرح دنیا بازی میکنند، موقع فهمیدن واقعیت، گیرِ یک واقعیت دیگر میافتند و گاهی خواننده را به این فکر فرومیبرند که اصلاً این افراد وجود خارجی دارند یا خیر.
#هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۱۳۴ این کتاب تعبیر جالبی از ترس ارائه داده است:
📝«فقط کسانی میترسند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند. حداقل از این بترسند که جانشان را از دست بدهند. من اما اصلاً و ابداً نمیترسیدم، چون حداقل سه چهار بار مردن به عزرائیل بدهکار بودم. هر لحظه که جانم را میگرفت، در بهترین حالت باهم بیحساب میشدیم.»
#پراگ_در_تبعید زمان و مکان ندارد، شخصیتهایش واقعی نیستند، کارهایشان، حتی خوابهایشان واقعی نیست. اما روایتها منظم و پشتسرهم به تصویر کشیده شده است و خواننده را در خود غرق میکند؛ در یک دنیای تخیلی با آدمهای تخیلی!
این کتاب جملات کوتاه و قابلتأملی دارد، و دلیلش فکرِ بیشازاندازه سیال راویان داستان است که هرکجا دلشان بخواهد میرود و به توصیفات زیبایی ختم میشود. شاید هم یک نفر دیگر است که دارد جای همهٔ آنها فکر میکند!
در کنار همهٔ اینها، #پراگ_در_تبعید از دوستداشتن هم گفته است، البته معلوم نیست که چیست و کجاست، اما وجود دارد و #هادی_خورشاهیان در صفحهٔ ۲۲ آن را اینطور توصیف میکند:
📝«دوستداشتن مهمترین کاری است که کلاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمی که در تاریخ بشر انجام شده است، بهخاطر دوستداشتن بوده است. حتی میتوان بهجرئت مدعی شد بشر برای دوستداشتن جنگیده است. همهٔ جنگهای تاریخ یک جایی به یک دوستداشتنی گره خوردهاند.»
به کسانی که به خواندن داستانهای خاص با روایتی پسامدرن علاقهمند هستند، این کتاب را توصیه میکنم.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#از_متن_کتاب📚
حالت دعای مسیحی-چشمهای بسته، سرِ بهزیرگرفته-به درد مراقبه نمیخورد. این حالت بدن وضعیت روحی بسته و نوکرصفتانهای را میطلبد و مانع جسارت روحی میشود. در چنین حالتی بعید نیست خدا به سروقتتان بیاید، گردنتان را بشکند و نشان خود را بهگونهای مصیبتبار برای مدتی طولانی به جا بگذارد. برای مراقبه حالتی آزاد-اما نه مبارزهجویانه-مناسب است، و نه کرنش و خاکساری. مواظب باشید. کمی زیادهروی، و آنوقت است که مستفیض شوید و به بد روزی بیفتید.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۱۴
حالت دعای مسیحی-چشمهای بسته، سرِ بهزیرگرفته-به درد مراقبه نمیخورد. این حالت بدن وضعیت روحی بسته و نوکرصفتانهای را میطلبد و مانع جسارت روحی میشود. در چنین حالتی بعید نیست خدا به سروقتتان بیاید، گردنتان را بشکند و نشان خود را بهگونهای مصیبتبار برای مدتی طولانی به جا بگذارد. برای مراقبه حالتی آزاد-اما نه مبارزهجویانه-مناسب است، و نه کرنش و خاکساری. مواظب باشید. کمی زیادهروی، و آنوقت است که مستفیض شوید و به بد روزی بیفتید.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۱۴
#از_متن_کتاب 📚
خواهر در حال تزیین درخت کریسمس برای برادرهایشان تعریف کرد که هنگام ظهر به اتاقک چوبی سری زده تا کارگر مزدور را که مشغول خرد کردن هیزم بوده است برای خوردن ناهار صدا بزند. کارگر از او میپرسد: ناهار چی است؟ و او در جواب میگوید: ناهار آن چیزی است که روی میز میگذارند. بعد کارگر که عصبانی شده بوده است، تبر را بهطرف دختر پرتاب میکند و تبر کنار پای دختر، که با گیسهای بلند و بافته پا به فرار گذاشته بوده است، چند متر روی برف سُر میخورد.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۴
@baamanbekhaan
خواهر در حال تزیین درخت کریسمس برای برادرهایشان تعریف کرد که هنگام ظهر به اتاقک چوبی سری زده تا کارگر مزدور را که مشغول خرد کردن هیزم بوده است برای خوردن ناهار صدا بزند. کارگر از او میپرسد: ناهار چی است؟ و او در جواب میگوید: ناهار آن چیزی است که روی میز میگذارند. بعد کارگر که عصبانی شده بوده است، تبر را بهطرف دختر پرتاب میکند و تبر کنار پای دختر، که با گیسهای بلند و بافته پا به فرار گذاشته بوده است، چند متر روی برف سُر میخورد.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۴
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
در یک روز داغ تابستان، ماکسیمیلیان در پی دعوا با اگون، پسرعموی همسنوسالش، خواست زیر درخت گلابی به صورت او تف کند. ولی پسرعمو در آخرین لحظه خودش را پس کشید و تف ماکسیمیلیان به هدف نخورد. بعد اگون گفت: حالا تو به خدا تف کردی. پس بهزودی میمیری. بله، تو به خدا تف کردی. زنبورها وزوزکنان در هوا میچرخیدند. هوا پر بود از بوی گلابی سرخ و زردِ لهیدهی افتاده بر زمین. ماکسیمیلیان یکی از گلابیهای شل و ول را از زمین برداشت و آن را با تمام زنبورهایی که به داخل آن میوهٔ شیرین نفوذ کرده بودند، بهطرف پسرعموی پابهفرارگذاشتهاش پرت کرد و داد زد: من که به خدا تف نکردم، نه، اصلاً به خدا تف نکردم. من به این زودیها که تو فکر میکنی نمیمیرم.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۵
@baamanbekhaan
در یک روز داغ تابستان، ماکسیمیلیان در پی دعوا با اگون، پسرعموی همسنوسالش، خواست زیر درخت گلابی به صورت او تف کند. ولی پسرعمو در آخرین لحظه خودش را پس کشید و تف ماکسیمیلیان به هدف نخورد. بعد اگون گفت: حالا تو به خدا تف کردی. پس بهزودی میمیری. بله، تو به خدا تف کردی. زنبورها وزوزکنان در هوا میچرخیدند. هوا پر بود از بوی گلابی سرخ و زردِ لهیدهی افتاده بر زمین. ماکسیمیلیان یکی از گلابیهای شل و ول را از زمین برداشت و آن را با تمام زنبورهایی که به داخل آن میوهٔ شیرین نفوذ کرده بودند، بهطرف پسرعموی پابهفرارگذاشتهاش پرت کرد و داد زد: من که به خدا تف نکردم، نه، اصلاً به خدا تف نکردم. من به این زودیها که تو فکر میکنی نمیمیرم.
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۴۵
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
یک دسته آگهی ترحیم، مربوط به درگذشتگان دهکده، پشت تمثالهای مقدس همچنان خاک میخورند. مسیح قلب تیرخوردهاش را نشان میدهد. مادرش، مریم، یک شاخه سوسن سفید در دست دارد. ستارهای نقرهگون براق، نشسته بر تارک درخت کریسمس، که اتاق با بچهها، پدر و مادر، مادربزرگ، کلفت و کارگر مزدور در آن منعکس شده است، روبهروی قلب تیرخوردهی مسیح قرار دارد. از قلب مسیح خون جاری خواهد شد، خون زیاد جاری خواهد شد، و خون مسیح بر درخت درخشان کریسمس میریزد، خون از شاخههای کاج چکهکنان شمعها و ستارهها را خاموش میکند و عروسکهای کوچک، مریم، یوسف و مسیحِ تازهبهدنیاآمده در سیلاب خون غرقه میشوند. با کسانت به کشتی برو! حیوانات را هم با خود ببر!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۵۱
@baamanbekhaan
یک دسته آگهی ترحیم، مربوط به درگذشتگان دهکده، پشت تمثالهای مقدس همچنان خاک میخورند. مسیح قلب تیرخوردهاش را نشان میدهد. مادرش، مریم، یک شاخه سوسن سفید در دست دارد. ستارهای نقرهگون براق، نشسته بر تارک درخت کریسمس، که اتاق با بچهها، پدر و مادر، مادربزرگ، کلفت و کارگر مزدور در آن منعکس شده است، روبهروی قلب تیرخوردهی مسیح قرار دارد. از قلب مسیح خون جاری خواهد شد، خون زیاد جاری خواهد شد، و خون مسیح بر درخت درخشان کریسمس میریزد، خون از شاخههای کاج چکهکنان شمعها و ستارهها را خاموش میکند و عروسکهای کوچک، مریم، یوسف و مسیحِ تازهبهدنیاآمده در سیلاب خون غرقه میشوند. با کسانت به کشتی برو! حیوانات را هم با خود ببر!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۵۱
@baamanbekhaan
#از_متن_کتاب 📚
بالتازار کرانابتر در یکی از موعظههایش از بالای منبر به صدای بلند گفت: تصویر جهنم ما در این دهکدهی بیخدا تقریباً میان همه دستبهدست گشته است! وای بر شما! در خانهی خدا ماسک زدن موقوف، بزک موقوف. دست نباید هنگام دعا با ناخنهای لاکزده روی هم گذاشته شود. عکس لولهشده میان موهای بورِ پفکرده نگذارید. نه، در خانهی خدا این کارها موقوف!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۷۴
@baamanbekhaan
بالتازار کرانابتر در یکی از موعظههایش از بالای منبر به صدای بلند گفت: تصویر جهنم ما در این دهکدهی بیخدا تقریباً میان همه دستبهدست گشته است! وای بر شما! در خانهی خدا ماسک زدن موقوف، بزک موقوف. دست نباید هنگام دعا با ناخنهای لاکزده روی هم گذاشته شود. عکس لولهشده میان موهای بورِ پفکرده نگذارید. نه، در خانهی خدا این کارها موقوف!
#وقت_رفتن
#یوزف_وینکلر
#علیاصغر_حداد
#نشر_ماهی
ص۷۴
@baamanbekhaan