قصر سياهپوشان - سروش - کانال سخنرانی ها
@sokhanranihaa
Roodaki-Anvar- 1352
Manouchehr Anvar
📜 چهارم دیماه زادروز رودکی بزرگ
نخستین شاعر پارسیگوی در آغاز سدۀ چهارم هجری مَهشیدی گرامیباد.
گزیدهای از شعرهای #رودکی؛
با صدای افسونگر منوچهر انور و پریخوانیِ پری زنگنه و #موسیقی فریدون شهبازیان
(طرح جلد کار از فرشید مثقالی و خط از مصطفی اوجی)
به یاد رودکیخواندنهای آقای حسین مزاجی در ایامِ خوش ماضی.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- ۱۳۵۲
***
🔗 منبع: @manaravanbod
#شعر
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
نخستین شاعر پارسیگوی در آغاز سدۀ چهارم هجری مَهشیدی گرامیباد.
گزیدهای از شعرهای #رودکی؛
با صدای افسونگر منوچهر انور و پریخوانیِ پری زنگنه و #موسیقی فریدون شهبازیان
(طرح جلد کار از فرشید مثقالی و خط از مصطفی اوجی)
به یاد رودکیخواندنهای آقای حسین مزاجی در ایامِ خوش ماضی.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- ۱۳۵۲
***
🔗 منبع: @manaravanbod
#شعر
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
▫️نزار قبانی
نام نزار قَبانی را نخستینبار وقتی شنیدم که در ترمینال دمشق منتظر اتوبوس حلب نشسته بودم. جوانی سوری کنارم نشست و ناخواسته دود سیگارش را روانه ریه نااهل من میکرد. به سرفه که افتادم، نیمکت را ترک کرد تا باقیمانده سیگارش را با خیال راحت بکشد و بچشد. پک آخر را که زد آمد نشست کنارم و پرس و جو که که هستی و کجا میروی؟ وقتی مکالمه دست و پا شکسته مرا دید و فهمید که ایرانی هستم و برای تدریس ادبیات فارسی به دانشگاه حلب میروم، بر سر ذوق آمد و پرسید این شعر را شنیدهای و بدون اینکه منتظر جواب من بماند، شعری بلند را از حافظه خواند. اصلاً به قیافهاش نمیآمد که چنان قصیده بلندی را به حافظه سپرده باشد و شاید هم آمده بود که بگوید از روی سیگار آدمها دربارهشان قضاوت نکن آقای معلم ادبیات! گفتم :نه! اعجاب مرا که دید، گفت: از نزار قبانی است و بعد پرسید این بیت را حتماً شنیدهای:
ربی خلقت الجمال و قلت اتقوا
و کیف نری الجمال و لا نعشق
گفتم نه اما بیت در حافظهام ماند. جوان گفت از آن نزار قبانی است و همین بیت کافی بود تا مرا به دنیای نزار قبانی پرتاب کند. وارد کلاسم که شدم، شروع کردم به خواندن آن بیت. دیدم نیمی از دانشجویانم با من همخوانی میکنند. دریافتم که به قول عربها این بیت «مثل سایر» شده است. بعدها فهمیدم که آن بیت از نزار نیست اما همان هفته که به شام (سوریها به دمشق می گفتند شام) برگشتم، روانه کتابفروشیها شدم و چند جلد از آثار نزار را تهیه و با عربی نیمبندم شروع کردم به خواندن. عجب شاعری بود! یکی دو هفته بیشتر طول نکشید که مستغرق در آثار نزار با ملهم (یکی از دانشجویانم که فارسی خوب میدانست) تصمیم گرفتیم، در روزهایی که در حمص اقامت دارم، اشعار نزار قبانی را ترجمه کنیم. او هر روز بعد از اتمام کلاسها به لابی هتل میآمد و تا پاسی از شب مستغرق جمال و جلال نزار بودیم. از زیبایی شعر او حیرت میکردم؛ هیچ نداشت و همه چیز داشت. بسیار پیش میآمد که ملهم میگفت این چیزها را نمیتوانم ترجمه کنم. گاه پشت یک استعاره نزار چند صفحه مطلب وجود داشت که فقط یک سوری انها را درمییافت. شاید بتوان واژه را ترجمه کرد اما فرهنگ پشت واژه قابل ترجمه نیست. اگر آن واژه یا ترکیب وارد ساحت استعارهها شده باشد که دیگر هیچ. آنجا بود که دریافتم که ترجمه شعر حتی اگر خیلی پیچیده نباشد، به زبان دیگر تقریباً محال است. با خود میاندیشیدم یکی بخواهد، گیریم فیتز جرالد، «می» یا «کوزه» خیام را ترجمه کند، با فرهنگ پنهان در پشت آن چه خواهد کرد؟ یا میاندیشیدم که مثلا گوته چه تصوری از رند حافظ داشته و دریافتم که چرا باید کسی مثل نیکلسون پانزده سال عمرش را صرف آموختن زبان فارسی کند تا مثنوی را بفهمد. نیکلسون میخواسته فرهنگ زبان فارسی را بیاموزد. ترجمه من و ملهم ادامه داشت. او از من فارسی میآموخت و من از او فرهنگ زبان نزار قبانی. آن ترجمهها را چاپ نکردیم اما آنجا نکتهای را دریافتم که غرض اصلی من از قلمی کردن این یادداشت، بیان همان نکته است. نزار زندگی را تبدیل به شعر میکند: رفتن به سر قرار با یک معشوق، دوش گرفتن، اصلاح صورت، قهوه نوشیدن و مسایلی از این دست در کلام او تبدیل به لحظه ناب شاعری میشود. او در اتفاقات ساده زندگی دنبال لحظات شاعری میگردد. در صفحه سینا جهاندیده مطلبی خواندم دال بر اینکه در دل اتفاقات روزمره زندگی معجزاتی نهفته است که هنرمندان همانها را کشف می کنند. بله! همینطور است. نزار معجزات پنهانشده در لحظات روزمره را کشف و آنها را تبدیل به کدهای جمالشناسانه زبانی میکند. نزار کاشف معجزات روزمرگیهای حیات در بیان نمادین است. هنر شاعری او در این هم هست که بر روی عاشقانههایی که به «زن، شراب و عشق» مشهور است، حریر نازکی از احساسات سیاسی _اجتماعی میکشد که دیدن آن نیاز به دقت زیاد و عبور از پوسته زبان دارد. روایت زندگی با ابعاد گوناگونش در هالهای از عاشقانههایی که در احساسات سیاسی _اجتماعی نمکسود شده، مبنای بوطیقای نزار را تشکیل میدهد و این بوطیقا خیلی امکانات دارد. برخی شاعران باذوق معاصر برای ثبت آنات حیات به سراغ شگردهای سینمایی رفتهاند، مثل گروس عبدالملکیان و قبل از او رسول یونان. اما این شگردها زود آنها را به تکرار مبتلا میکند. شگردهای نزار هنرمند را از تکرار نجات میدهد، چون به جای تکیه بر کشف امور عجیب و غریب، پدیدههای معمولی را تبدیل به امور عجیب و غریب میکند. نزار کاشف معجزات اتفاقات ساده زندگی و کاشف زبان نمادینی است که آنها را در هیأتی اعجابآور به خواننده منتقل میکند. شاعران معاصر باید نزار قبانی را عمیقاً بخوانند.
✍🏼 سیدمهدی زرقانی
منبع: کانال تلگرام نویسنده
⬅️ مدخل ویکیپدیا نزار قبانی
#شعر
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
نام نزار قَبانی را نخستینبار وقتی شنیدم که در ترمینال دمشق منتظر اتوبوس حلب نشسته بودم. جوانی سوری کنارم نشست و ناخواسته دود سیگارش را روانه ریه نااهل من میکرد. به سرفه که افتادم، نیمکت را ترک کرد تا باقیمانده سیگارش را با خیال راحت بکشد و بچشد. پک آخر را که زد آمد نشست کنارم و پرس و جو که که هستی و کجا میروی؟ وقتی مکالمه دست و پا شکسته مرا دید و فهمید که ایرانی هستم و برای تدریس ادبیات فارسی به دانشگاه حلب میروم، بر سر ذوق آمد و پرسید این شعر را شنیدهای و بدون اینکه منتظر جواب من بماند، شعری بلند را از حافظه خواند. اصلاً به قیافهاش نمیآمد که چنان قصیده بلندی را به حافظه سپرده باشد و شاید هم آمده بود که بگوید از روی سیگار آدمها دربارهشان قضاوت نکن آقای معلم ادبیات! گفتم :نه! اعجاب مرا که دید، گفت: از نزار قبانی است و بعد پرسید این بیت را حتماً شنیدهای:
ربی خلقت الجمال و قلت اتقوا
و کیف نری الجمال و لا نعشق
گفتم نه اما بیت در حافظهام ماند. جوان گفت از آن نزار قبانی است و همین بیت کافی بود تا مرا به دنیای نزار قبانی پرتاب کند. وارد کلاسم که شدم، شروع کردم به خواندن آن بیت. دیدم نیمی از دانشجویانم با من همخوانی میکنند. دریافتم که به قول عربها این بیت «مثل سایر» شده است. بعدها فهمیدم که آن بیت از نزار نیست اما همان هفته که به شام (سوریها به دمشق می گفتند شام) برگشتم، روانه کتابفروشیها شدم و چند جلد از آثار نزار را تهیه و با عربی نیمبندم شروع کردم به خواندن. عجب شاعری بود! یکی دو هفته بیشتر طول نکشید که مستغرق در آثار نزار با ملهم (یکی از دانشجویانم که فارسی خوب میدانست) تصمیم گرفتیم، در روزهایی که در حمص اقامت دارم، اشعار نزار قبانی را ترجمه کنیم. او هر روز بعد از اتمام کلاسها به لابی هتل میآمد و تا پاسی از شب مستغرق جمال و جلال نزار بودیم. از زیبایی شعر او حیرت میکردم؛ هیچ نداشت و همه چیز داشت. بسیار پیش میآمد که ملهم میگفت این چیزها را نمیتوانم ترجمه کنم. گاه پشت یک استعاره نزار چند صفحه مطلب وجود داشت که فقط یک سوری انها را درمییافت. شاید بتوان واژه را ترجمه کرد اما فرهنگ پشت واژه قابل ترجمه نیست. اگر آن واژه یا ترکیب وارد ساحت استعارهها شده باشد که دیگر هیچ. آنجا بود که دریافتم که ترجمه شعر حتی اگر خیلی پیچیده نباشد، به زبان دیگر تقریباً محال است. با خود میاندیشیدم یکی بخواهد، گیریم فیتز جرالد، «می» یا «کوزه» خیام را ترجمه کند، با فرهنگ پنهان در پشت آن چه خواهد کرد؟ یا میاندیشیدم که مثلا گوته چه تصوری از رند حافظ داشته و دریافتم که چرا باید کسی مثل نیکلسون پانزده سال عمرش را صرف آموختن زبان فارسی کند تا مثنوی را بفهمد. نیکلسون میخواسته فرهنگ زبان فارسی را بیاموزد. ترجمه من و ملهم ادامه داشت. او از من فارسی میآموخت و من از او فرهنگ زبان نزار قبانی. آن ترجمهها را چاپ نکردیم اما آنجا نکتهای را دریافتم که غرض اصلی من از قلمی کردن این یادداشت، بیان همان نکته است. نزار زندگی را تبدیل به شعر میکند: رفتن به سر قرار با یک معشوق، دوش گرفتن، اصلاح صورت، قهوه نوشیدن و مسایلی از این دست در کلام او تبدیل به لحظه ناب شاعری میشود. او در اتفاقات ساده زندگی دنبال لحظات شاعری میگردد. در صفحه سینا جهاندیده مطلبی خواندم دال بر اینکه در دل اتفاقات روزمره زندگی معجزاتی نهفته است که هنرمندان همانها را کشف می کنند. بله! همینطور است. نزار معجزات پنهانشده در لحظات روزمره را کشف و آنها را تبدیل به کدهای جمالشناسانه زبانی میکند. نزار کاشف معجزات روزمرگیهای حیات در بیان نمادین است. هنر شاعری او در این هم هست که بر روی عاشقانههایی که به «زن، شراب و عشق» مشهور است، حریر نازکی از احساسات سیاسی _اجتماعی میکشد که دیدن آن نیاز به دقت زیاد و عبور از پوسته زبان دارد. روایت زندگی با ابعاد گوناگونش در هالهای از عاشقانههایی که در احساسات سیاسی _اجتماعی نمکسود شده، مبنای بوطیقای نزار را تشکیل میدهد و این بوطیقا خیلی امکانات دارد. برخی شاعران باذوق معاصر برای ثبت آنات حیات به سراغ شگردهای سینمایی رفتهاند، مثل گروس عبدالملکیان و قبل از او رسول یونان. اما این شگردها زود آنها را به تکرار مبتلا میکند. شگردهای نزار هنرمند را از تکرار نجات میدهد، چون به جای تکیه بر کشف امور عجیب و غریب، پدیدههای معمولی را تبدیل به امور عجیب و غریب میکند. نزار کاشف معجزات اتفاقات ساده زندگی و کاشف زبان نمادینی است که آنها را در هیأتی اعجابآور به خواننده منتقل میکند. شاعران معاصر باید نزار قبانی را عمیقاً بخوانند.
✍🏼 سیدمهدی زرقانی
منبع: کانال تلگرام نویسنده
⬅️ مدخل ویکیپدیا نزار قبانی
#شعر
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
Audio
◻️فردا، امید بینیرنگ
قسمت تازه #رادیو_دیو
🔗منبع: @radiodeev
#امید #آزادی #احوال_مرتبطه
#شعر #موسیقی #کتاب
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
قسمت تازه #رادیو_دیو
🔗منبع: @radiodeev
#امید #آزادی #احوال_مرتبطه
#شعر #موسیقی #کتاب
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🗓 ۲۴ بهمنماه، سالروز درگذشت فروغ فرخزاد
(۸ دی ۱۳۱۳ – ۲۴ بهمن ۱۳۴۵)
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
#شعر و صدای #فروغ_فرخزاد
#روزها #زنان_ایرانی
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
(۸ دی ۱۳۱۳ – ۲۴ بهمن ۱۳۴۵)
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
#شعر و صدای #فروغ_فرخزاد
#روزها #زنان_ایرانی
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📖 نشاید زبان بداندیش بست
سعدیخوانی دکتر حسین معصومی همدانی
از باب هفتم بوستان، «در عالم تربیت»
گفتار اندر سلامت گوشهنشینی و صبر بر ایذاء خلق
گالری هپتا| اول اردیبهشتماه جلالی ۱۳۹۶ - روز #سعدی
#شعر
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
سعدیخوانی دکتر حسین معصومی همدانی
از باب هفتم بوستان، «در عالم تربیت»
گفتار اندر سلامت گوشهنشینی و صبر بر ایذاء خلق
گالری هپتا| اول اردیبهشتماه جلالی ۱۳۹۶ - روز #سعدی
#شعر
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️«از قلب بیمارم میخواهم تا آمدن تو بتپد
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را میگذرانم
مرا نه شِکوِه است
نه گلایه
قلبم اگر یاری کند
برگهای زرد پاییزی را شماره میکنم
که دارند از پاییز جدا میشوند
و به زمستان متصل میشوند
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز میتوانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد»
#احمدرضا_احمدی
▪️بدرود آقای شاعر
احمدرضا احمدی (۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ – ۲۰ تیر ۱۴۰۲)
#شعر
@Jaryaann
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را میگذرانم
مرا نه شِکوِه است
نه گلایه
قلبم اگر یاری کند
برگهای زرد پاییزی را شماره میکنم
که دارند از پاییز جدا میشوند
و به زمستان متصل میشوند
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز میتوانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد»
#احمدرضا_احمدی
▪️بدرود آقای شاعر
احمدرضا احمدی (۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ – ۲۰ تیر ۱۴۰۲)
#شعر
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
هشتم مهر روز بزرگداشت مولوی
مولوی مرزگستر قلمرو زبان فارسی
مولوی در پروردن و نگاه داشتن قدرت زبان فارسی و نشر و گسترش فکر و تمدنی که زاده و برخاسته از قلمرو اقوام هوشمند ایرانی است سهمی گرانقدر و ماندگار دارد.
فرزند بلخ نزدیک به شصت سال از زندگی را در «روم» گذرانید و هیچگاه نتوانست به زادگاه خود بازگردد. عمر او در شهر و دیاری گذشت که مردمش فرهنگی دیگر داشتند و گروههایی از باشندگان آنجای به زبانهای دیگر (یونانی و ترکی) متکلم بودند. با این وجود، مولوی که در کودکی بدان گوشه مهجور درافتاده بود به زبان فارسی- یعنی زبان پدریاش که کتاب بزرگی چون شاهنامه در آن زبان سروده شده بود و سخنوران بزرگی در بالیدن آن زبان کوشیده بودند- دو کتاب جاودانی سرود و به یادگار گذاشت. توانست اندیشههای انسانی بسیار گرانمایه را در آن دو کتاب بپروراند و تأثیری بگذارد که فرزندان و بالیدگان مکتبش به همان زبان فهم سخن کنند و خود نیز بدان زبان شعر بسرایند و «فارسیزبان» و «ایرانیفرهنگ» بمانند.
مولانا سخنها و اندیشههای ضمیر پرجوش و خروش را در چندین هزار بیت (مجموعۀ دو کتاب) سروده است. اما بنیادگذار مکتبی نفوذکننده در تصوف ایرانی و اسلوبی آشناییپذیر در شعر فارسی شد و پیروان بسیار و مقلّدان متعدد یافت. بیگمان نیرومندی و توانایی زبان تصوف او- یعنی زبان فارسی- موجب آن است تا اندیشههای انسانی ژرف او- که در مواردی چند به هموزنی سخنان متفکران طراز اول جهان است- ارزنده و زنده و یا به سخنی روشنتر «همیشگی» و جاودانه باشد. چگونه ممکن است چنین سخنها و اندیشههای روحنواز سروده به فارسی از میان برود؟
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
در مذهب عاشقان قراری دگرست
وین بادۀ ناب را خماری دگرست
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کاری دگرست و عشق کاری دگرست
✍🏼 #ایرج_افشار
متن کامل:
مولوی و امیرخسرو دهلوی دو مرزگستر قلمرو زبان و ادب فارسی
منبع:
کانال بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
#ایران_فرهنگی #شعر #فارسی #مولانا
#پارسی_میراث_همه_ایرانیان
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
مولوی مرزگستر قلمرو زبان فارسی
مولوی در پروردن و نگاه داشتن قدرت زبان فارسی و نشر و گسترش فکر و تمدنی که زاده و برخاسته از قلمرو اقوام هوشمند ایرانی است سهمی گرانقدر و ماندگار دارد.
فرزند بلخ نزدیک به شصت سال از زندگی را در «روم» گذرانید و هیچگاه نتوانست به زادگاه خود بازگردد. عمر او در شهر و دیاری گذشت که مردمش فرهنگی دیگر داشتند و گروههایی از باشندگان آنجای به زبانهای دیگر (یونانی و ترکی) متکلم بودند. با این وجود، مولوی که در کودکی بدان گوشه مهجور درافتاده بود به زبان فارسی- یعنی زبان پدریاش که کتاب بزرگی چون شاهنامه در آن زبان سروده شده بود و سخنوران بزرگی در بالیدن آن زبان کوشیده بودند- دو کتاب جاودانی سرود و به یادگار گذاشت. توانست اندیشههای انسانی بسیار گرانمایه را در آن دو کتاب بپروراند و تأثیری بگذارد که فرزندان و بالیدگان مکتبش به همان زبان فهم سخن کنند و خود نیز بدان زبان شعر بسرایند و «فارسیزبان» و «ایرانیفرهنگ» بمانند.
مولانا سخنها و اندیشههای ضمیر پرجوش و خروش را در چندین هزار بیت (مجموعۀ دو کتاب) سروده است. اما بنیادگذار مکتبی نفوذکننده در تصوف ایرانی و اسلوبی آشناییپذیر در شعر فارسی شد و پیروان بسیار و مقلّدان متعدد یافت. بیگمان نیرومندی و توانایی زبان تصوف او- یعنی زبان فارسی- موجب آن است تا اندیشههای انسانی ژرف او- که در مواردی چند به هموزنی سخنان متفکران طراز اول جهان است- ارزنده و زنده و یا به سخنی روشنتر «همیشگی» و جاودانه باشد. چگونه ممکن است چنین سخنها و اندیشههای روحنواز سروده به فارسی از میان برود؟
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
در مذهب عاشقان قراری دگرست
وین بادۀ ناب را خماری دگرست
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کاری دگرست و عشق کاری دگرست
✍🏼 #ایرج_افشار
متن کامل:
مولوی و امیرخسرو دهلوی دو مرزگستر قلمرو زبان و ادب فارسی
منبع:
کانال بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
#ایران_فرهنگی #شعر #فارسی #مولانا
#پارسی_میراث_همه_ایرانیان
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
🔸️گنجور: قدرت بینهایت کوچکها🔸️
(به بهانه انتشار کتاب تازهام درباره سایت گنجور و بانیاش: حمیدرضا محمدی)
گنجور فقط یک سایت ادبی نیست. کاری که حمیدرضا محمدی، و ما مردم، در کنار هم کردیم، یک حماسهی اجتماعی است. آن هم در دوران احساس ضعفهایمان. دوران حس شکست جمعی. اما گنجور، مسیری برای گرد هم آمدن ما بیقدرتشدهها باز کرد. ما بیصداماندهها. ما مردم. در گنجور، در بستر و به بهانهی ادبیات عزیز فارسی، به هم پیوند خوردیم. به گذشتهمان. به داشتههایمان.
در گنجور، ما دوباره، به صورتی جمعی، با هم به دردانههای ادب فارسی، حتی فراتر از مرزهای ملیمان فکر کردیم. من و برادر افغان و خواهر تاجیک و رفیق هندی پارسیزبان و دوست ترکیهای عاشق شعر فارسی.
در گنجور، هشتاد میلیون نفر/بازدید کردیم و حرف زدیم و حتی سنتمان را نقد کردیم. آزادانه. خودمان. بیواسطهی هیچ نهاد رسمی و حکومتی. خودِ خودمان. و گنجور بود که بیصدا، ما را دوباره دور هم جمع کرد.
حالا وقتش بود که گنجور را نه به عنوان یک سایت ادبی، که به عنوان یک "نهاد فرهنگی مستقل" بشناسیم. داستانش را بدانیم. داستان هیجانانگیز نهاد دیگری که نشان داد ما بینهایت کوچکها، وقتی به هم پیوند بخوریم، چقدر قوی میشویم.
این دومین جلد از مجموعه "مطالعات جامعهشناحتی نهادهای فرهنگی مردمی در ایران پساانقلابی" است. اولی "پرنده و آتش" بود و ماجرای کتابفروشی امام در مشهد و بانی عزیزش، رضا رجبزاده. امید که عمری باشد و توانی که جلد سوم و جلدهای بعدی را هم بنویسم. برای ادای دین به این وجودهای سازنده و ساکت.
✍ #مهدی_سلیمانیه
🔗 منبع: راهیانه
⬅ پیوند دسترسی به گنجور
⬅ پیوند تهیه کتاب در سیبوک
#تو_یکی_نهی_هزاری_تو_چراغ_خود_برافروز
#شعر #پارسی_زبان_تمدنی
@Jaryaann
(به بهانه انتشار کتاب تازهام درباره سایت گنجور و بانیاش: حمیدرضا محمدی)
گنجور فقط یک سایت ادبی نیست. کاری که حمیدرضا محمدی، و ما مردم، در کنار هم کردیم، یک حماسهی اجتماعی است. آن هم در دوران احساس ضعفهایمان. دوران حس شکست جمعی. اما گنجور، مسیری برای گرد هم آمدن ما بیقدرتشدهها باز کرد. ما بیصداماندهها. ما مردم. در گنجور، در بستر و به بهانهی ادبیات عزیز فارسی، به هم پیوند خوردیم. به گذشتهمان. به داشتههایمان.
در گنجور، ما دوباره، به صورتی جمعی، با هم به دردانههای ادب فارسی، حتی فراتر از مرزهای ملیمان فکر کردیم. من و برادر افغان و خواهر تاجیک و رفیق هندی پارسیزبان و دوست ترکیهای عاشق شعر فارسی.
در گنجور، هشتاد میلیون نفر/بازدید کردیم و حرف زدیم و حتی سنتمان را نقد کردیم. آزادانه. خودمان. بیواسطهی هیچ نهاد رسمی و حکومتی. خودِ خودمان. و گنجور بود که بیصدا، ما را دوباره دور هم جمع کرد.
حالا وقتش بود که گنجور را نه به عنوان یک سایت ادبی، که به عنوان یک "نهاد فرهنگی مستقل" بشناسیم. داستانش را بدانیم. داستان هیجانانگیز نهاد دیگری که نشان داد ما بینهایت کوچکها، وقتی به هم پیوند بخوریم، چقدر قوی میشویم.
این دومین جلد از مجموعه "مطالعات جامعهشناحتی نهادهای فرهنگی مردمی در ایران پساانقلابی" است. اولی "پرنده و آتش" بود و ماجرای کتابفروشی امام در مشهد و بانی عزیزش، رضا رجبزاده. امید که عمری باشد و توانی که جلد سوم و جلدهای بعدی را هم بنویسم. برای ادای دین به این وجودهای سازنده و ساکت.
✍ #مهدی_سلیمانیه
🔗 منبع: راهیانه
⬅ پیوند دسترسی به گنجور
⬅ پیوند تهیه کتاب در سیبوک
#تو_یکی_نهی_هزاری_تو_چراغ_خود_برافروز
#شعر #پارسی_زبان_تمدنی
@Jaryaann