نقدآگین
9.33K subscribers
2.43K photos
1.48K videos
65 files
4.09K links
«حقیقت، خواستار نقد است؛ نه مدح»
— بررسی پدیدارهای فرهنگی با رویکردی انتقادی

🔗 نقدآگين در پلتفرم‌ها:
t.me/Naqdagin/6435
⚡️⚡️توضیح ضروری:
t.me/Naqdagin/6155
Download Telegram
#بازاندیشی #خیالپرسه

🍁 عمر #خیام پرومته‌ٔ ایران

✍️ برشی از کتاب (‌رساله‌ٔ دکترای) «نقاب‌های عمر خیام: تحلیل گفتمان خیامیت» #سینا_جهاندیده (+)

🍂 ماه اردیبهشت ماه عمر خیام، یکی از اسطوره‌های ما ایرانیان است. خیام همه‌ی ویژگی‌های یک اسطوره را دارد؛ در غیر این صورت، هرگز در طول تاریخ این چنین مدام و قاطع آشکار نمی‌شد؛ چنانکه همه‌ی ایرانیان نه عمر خیام، بلکه اسطوره‌ای به نام خیام را در درون خود دارند.

🍂 ایران در دوره‌ی سلجوقیان دچار گسست عظیمی شد، گسستی که غزالی از آن به عنوان «احیا علوم دین» یاد کرده است؛ چنانکه فلسفه، دیگر نتوانست نظم و لحن یونانی خود را ادامه دهد. در همین دوره است که خیام بی‌آنکه بداند و حتی بعد از مرگش، تبدیل به رهبر دهریان می‌شود.

🍂 از این گسست دو گفتمان در ادبیات فارسی سر برآوردند؛ گفتمان تصوف و گفتمان خیامیت. هر دو گفتمان به شکل موازی صدها سال در تمام مرزهای هویتی ایرانیان حرکت می‌کنند و حتی از نمادها و رمز‌های مشترک یکدیگر بهره می‌برند. گاهی این‌همانی گفتمان خیامیت با گفتمان تصوف هر دو گفتمان را برای گفتمان‌های مسلط، مشکوک کرده است؛ اگرچه گفتمان تصوف، ریشه‌های تاریخی پر طول و عرضی در گذشته دارد، گفتمان خیامیت نیز قرن‌ها پیش از تولد عمر خیام وجود داشته است.

🍂 زندگی خیام درست در دوره‌ای است که این گسست در حال شکل دادن معناهایی‌ست تا در تمام اضلاع معرفیتی ایرانیان نفوذ کند. بنابراین در این دوره یک اتفاق عجیب و البته آگاهانه می‌افتد؛ استعاره‌های زندگی عمر خیام تبدیل به استعاره‌های یک گفتمان مخالف می‌شود.

🍂 ایرانیان در طول هشتصد سال صدا‌های اعتراضی خود را در دهان خیام گذاشتند؛ صداهایی که کسی جرأت نداشت بگوید صدای من است. بنابراین صدها شاعر آشنا و گمنام، در خیام ذوب شدند تا با گلوی او حرف بزنند. از این رو، عمر خیام پرومته و مسیح ایرانیان است. او را برای رازهای ایرانی و به‌خاطر تناقضات گفتمان‌های مسلط قربانی کرده‌اند.

🍂 دیگر اصراری در این نیست که عمر خیام شاعر است یا صرفاً فیلسوف و منجم؛ زیرا تاریخ به روشنی گفته است که عمر خیام نه هرگز شاعری چون سعدی و مولوی و حافظ بوده و نه حتی دیوان و دفتری از او باقی مانده‌است. اگر شاعری او را کاملاً انکار نکنیم، که جای انکار دارد، تنها می‌توانیم بگوییم خیام به همان اندازه شاعر است که ابن سینا بود!

🔖 ۱۱۸۵ واژه
زمان مطالعه: ۶ دقیقه
🌐 ادامه متن

🗄 پست‌های مرتبط:
📕نقد و بررسی سخنان دکتر هلاکویی دربارهٔ زن در ادبیات ایران
📕عقل زاینده در برابر عقل بلعنده
📺
گپی پیرامون شاهنامهٔ فردوسی




🌾@Naqdagin
#نقد_ادبی #نقد_قرآن #نقد_روشنفکران

📘نقد ادبی و راز برج بابل

✍️#سینا_جهاندیده (+)

🍂 علی شریعتی با زبانی تند و انتقادی می‌گفت، ایرانیان قرآن را نمی‌خوانند و قرآن، تنها در عروسی‌ها و عزاداری‌ها به عنوان نشانه‌ای مقدس و تزیینی حضور دارد.

🍂 اما شاید زود بود تا عقل معطوف به روشنگری شریعتی، این را بفهمد که اگر از نشانهٔ مقدس اسطوره‌زدایی کنند، امر سکولار چون هیولایی سر-در-می‌آورد و همه چیز را نامقدس اعلام می‌کند.

🍂 این راز همان راز «برج بابل» است. وقتی از امر رازناک اسطوره‌زدایی می‌کنند، انسجام مقدس، «قطعه‌قطعه، محو و پراکنده» می‌شود؛ چرا که امر مقدس، انسجام و وحدت را در امر فرا-عقلانی می‌جوید [یا دقیق‌تر بگوییم نتیجهٔ عدم حضور عقلانیت، جولان حس‌های باصطلاح مقدس در ساحت روان‌شناختی می‌گردد].

🍂 عبدالقاهر جرجانی ( ۴۷۱ - ۴۰۰) برای اثبات اعجاز قرآن «نظریه‌‌ٔ نظم» را در قرن پنجم مطرح کرد. ۸۰۰ سال طول کشید تا نظریهٔ نظم جرجانی با نظریه فرمالیست‌ها و ساختارگرایان غرب ترکیب شود.

🍂 اگر در قرن پنجم نظریهٔ نظم جرجانی برای «اثبات اعجاز قرآن» بود، در قرن بیستم این نظریه در خدمت «متون ادبی» قرار گرفت. در این چرخش و واژگونگی، ما با «مرکز‌-زدایی متن و زبان مقدس» مواجهیم؛ بنابراین طبیعی‌ست سنت‌گرایان عرب «حکم ارتداد» نصر حامد ابوزید را امضا کنند و هر چقدر ابوزید بگوید، من مسلمانم، افاقه نکند و به ناچار، به جهان غرب بگریزد.

🍂 چرا که گفتمان نقد ادبی هیچ متنی را مقدس نمی‌داند. این گفتمان علی رغم ریشه‌های الهیاتی خود، با اسطوره‌زدایی از کتاب‌های مقدس در جهان مدرن، ظاهر شده‌است.

🍂 پیروزی گفتمان نقد ادبی در جهان معاصر، نه تنها «هرمنوتیک متون مقدس» را تبدیل «هرمنوتیک ادبی» کرد، بلکه به‌شکل پنهانی اعلام کرد که «تنها متونی مقدس‌اند که بر اساس زیبایی‌شناسی خلق شوند».

🍂 با همین فرض است که شاعران و نویسندگان بزرگ قرن‌های گذشته تا حد اسطوره بزرگ می شوند. در واقع بزرگی آثار نیچه و داستایفسکی به این امر نیز بر می‌گردد.

🍂 بنابراین عجیب نیست که در دههٔ هفتاد شمسی، همانطور که کتاب «قبض و بسط تئوری شریعت» دکتر سروش منتشر می‌شود، دیوان حافظ به مثابه «رمز کل» یا «حافظهٔ ملت ایران» مطرح شود.

🍂 دکتر شفعی کدکنی در همین دهه، در کتاب «موسیقی شعر»، نظریهٔ نظم جرجانی را نه برای درک متون مقدس، بلکه برای فهم متون ادبی مطرح می‌کند؛ بنابراین اگر در تعریف عرفان، آن را «درک زیبایی‌شناختی یا جمال‌شناختی از دین» دانسته، چیزی عجیبی نیست؛ زیرا گفتمان نقد ادبی به مثابه یک گفتمان سکولار، تنها متون ادبی و امر زبانی و فرمال را در مرکز قرار می‌دهد.

🍂 بندیکت آندرسن در کتاب «جماعت‌های تصوری» معتقد است که این گفتمان ملی‌گرایی بود که از زبان‌های مقدس اسطوره‌زدایی کرد؛ بنابراین نقد ادبی را می‌توان، گفتمانی دانست که ارتباط وثیقی با ملی‌گرایی دارد.

🍂 هر چقدر نقد ادبی ایران رشد کرده، زبان عربی به مثابه زبان بیگانه به حاشیه رفته‌است تا جایی که وزارت آموزش و پرورش ایران، ناچار شده‌است عنوان کتاب زبان عربی دورهٔ متوسطه را از «زبان عربی» به «زبان عربی، زبان قرآن» تغییر دهد؛ زیرا نمی‌توانست دانش‌آموزان ایرانی را که در فضای ملی‌گرایی نفس کشیده‌اند، قانع کند که چرا باید زبان عربی در مدارس ایران تدریس شود، مگر با ارجاع به دین.

🍂 نقد ادبی نه تنها در بسیاری از رشته‌ها از جمله «روان‌شناسی، اسطوره‌شناسی فلسفه و جامعه‌شناسی» نفوذ کرده‌است، بلکه فضای پارادوکسیکالی آفریده‌است تا هر فردی، متن‌های مقدس را به مثابه متن‌های زیبایی‌شناختی بفهمد.

🍂 از این‌رو، تعداد بسیاری از مفسران متون مقدس، به دلیل گرایش به نقد سکولار معطوف به نقد ادبی، به‌عنوان «مرتد» از وطن خود رانده شده‌اند!


🗄 مرتبط:
📺 اعجاز ادبی قرآن کجاست؟ (یکم | دوم -تحدی شکست‌خوردهٔ قرآن از اشعار عربی و نهج‌البلاغه-)
📺 كمال حيدری از اشتباهات صرف و نحوی قرآن می‌گوید
📺 «عیسی» و «انجیل» و افشای هویت مؤلفان قرآن
📺 معجزهٔ قرآن؟! آرای کریستف لوکزنبرگ به زبان ساده
📺 ذوالقرنینِ قرآن، کپی نعل به نعل «رمانس اسکندر»
📺 محمد هرگز قرآن را برای مسلمانان تفسیر نکرد!
📻 قرآن در ترازو: عصر| ماعون| کوثر
📻 پدیدارشناسی قرآن؛ معنویت یا ارادهٔ قدرت؟
📕عربی مبین و وحی الله علیم؟! «یوخنان»، «یوحنا»، یا «یحیی»؟


🌾 نقدآگین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نقدخند #نقد_ادیان #خیالپرسه

🍂 در «خیامیت» نیز چنین پسر تخسی وجود دارد که نمی‌تواند حکم‌های پرخاشگرایانه‌ٔ گفتمان «تئولوژیک» را بفهمد. گفتمان تئولوژیک برای جهان پلاتی می‌سازد که برای خیامیت چنان معنادار نیست؛ به همین دلیل مدام حیرت می‌کند، طنز می‌سازد، از استدلال پارودیک و رتوریک نفی کمک می‌گیرد.

🍂 در خیامیت نیز می‌توان همان پسری را جستجو کرد که هانس کریستین آندرسون در قصه‌ٔ «لباس امپراتور» ترسیم کرده‌است. پسری که با شجاعتی که از کوکی‌اش آمده‌بود، گفت: «امپراتور لخت است».

🍂 حقیقت‌گویی خیامیت، میلی‌ست که مدام سرکوب می‌شود؛ به همین دلیل می‌توان گفت، «خیامیت» بخشی از «شجاعتِ بودن ما ایرانیان» است.

✍️#سینا_جهاندیده


🗄 پست مرتبط:
📕عمر خیام پرومته‌ٔ ایران
📕صمد و صنم نزد حافظ
📕اسطوره‌ها چگونه آغاز می‌‌شوند؟



🌾 @Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
#نقد_روشنفکران

📘خلاقیت در میانه‌ی عمر
— چرا خلاقیت محققان ایرانی از دهه‌ی هفتاد عمرشان فروکش می‌کند؟

✍️#سینا_جهاندیده

🍂 درباره‌ی روان‌شناسی سیاست‌مداران، حاکمان، مبارزان و دیکتاتورها کتاب‌های بسیاری نوشته‌اند. وقتی از جناب عباس مخبر پرسیدم: کتاب شکست شاهانه ماروین زونیس در راستای ترجمه‌های شما نیست و اصلا این کتاب را نخوانده‌ام. چرا برای ترجمه‌ی این کتاب وقت گذاشتید؟ جواب جناب مخبر برایم جالب بود؛ گفت از قضا مهم‌ترین و اساسی‌ترین ترجمه‌ی من است، اما اگر خوب دقت کنید، درباره‌ی روان‌شناسی محققان هیچ کتابی وجود ندارد.

🍂 اریک فرم بسیار تحت تأثیر فروید بود، برای اینکه فروید را واکاوی روان‌شناختی کند، کتابی در باره‌ی فروید نوشت. اگر محقق دقیقی پیدا شود و کسانی چون استاد شفیعی کدکنی، دکتر سروش و ملکیان را واکاوی کند به چه نتایجی می‌رسد؟

🍂 جهان مدرن ادعا می‌کند طول عمر انسان‌ها را افزایش داده است. پیامبر اسلام تنها شصت و سه سال عمر کرد. نوابغی چون عین‌القضات همدانی و سهروردی (شیخ اشراق) کمتر از چهل سال عمر کردند، اما در این عمر کم جهان انسان‌ها را زیر رو کردند. البته نمی‌خواهم گستاخانه پیامبر اسلام را با سایر انسان‌ها مقایسه کنم؛ منظور من این است که یک انسان سی ساله‌ی جهان پیشامدرن، با یک انسان سی ساله جهان مدرن قابل مقایسه نیست. پیامبر اسلام در چهل سالگی به اوج دست یافت.

🍂 جهان مدرن فقط کمیت زندگی انسان‌های را تغییر داده است همان چیزی که گنون از آن به «سیطره کمیت» یاد می‌کند. بنابراین زندگی پشه با زندگی فیل از نظر کیفیت زیاد تفاوتی ندارد. چرا که پشه در همان لحظات کوتاه از کودکی به بلوغ و پیری می‌رسد. فروغ فرخزاد و هدایت چند سال عمر کردند؟ هر دو از نوابغ ادبیات معاصراند. هرچقدر فرصت زیستن ما افزوده شود بلوغ اندیشه دیر اتفاق می‌افتد. به همین دلیل مقدار کودکی و بی‌تجربگی انسان مدرن طولانی است.

🍂 برای من بسیار عجیب است که دوران شکوفایی گادامر بعد از شصت سالگی اتفاق افتاد، اما کسانی چون فوکو، دریدا و دلوز عمر کمی کردند. در حوزه‌ی علوم انسانی ایران محققانی چون استاد اعظم محمد علی موحد نادرند چنانکه ذهنش در در نود سالگی هم بسیار خلاق است. گاهی از برخی استادان پا به سن‌ گذاشته‌ی علوم انسانی ایران تحلیل‌ها و سخنانی می‌شنوم که نشان می‌دهد سالهاست هیچ مطالعه‌ی تازه‌ای نداشته‌اند.

🍂 چرا این مسئله اتفاق می‌افتد؟ مگر خلاقیت بازنشستگی دارد؟ آیا دکترسروش دهه‌ی هفتاد همان سروش دهه‌ی نود است؟ آیا دکتر حسین نصر دهه‌ی چهل و پنجاه همان نصر دهه‌ی نود است؟ آیا ملکیان دهه‌ی هفتاد و هشتاد همان ملکیان دهه‌ی نود است؟ سروش محقق اکنون تبدیل به شیخ شده است. او یکی از خلاق‌ترین متفکران ایران بود اما بسیار زود به مقام شیخی رسید.

🍂 به نظر می‌رسد فضای علوم انسانی در ایران انسان‌های محقق را زود به بازنشستگی می‌رساند. محققان علوم انسانی در ایران عموما بین دهه‌ی‌های چهل تا شصت زندگی خود، می‌توانند شاهکار خلق کنند. نمونه‌هایش فروان است: از شفیعی کدکنی بگیرید تا پورنامداریان. از سروش بگیرید تا بابک احمدی.

🍂 اگر سروش دهه‌ی هفتاد همچنان همان سروش خلاق بود چه اتفاق می‌افتاد؟ اگر شفیعی نویسنده‌ی صورخیال و موسیقی شعر همچنان همانگونه تحلیل می‌کرد چه اتفاق می‌افتاد؟ بسیاری از کتاب‌های اخیر استاد شفیعی در دهه‌ی هشتاد و نود دیگر خلاقانه نیستند؛ پر از درس‌گفتارهای شفاهی است که از قلم درخشان شفیعی کدکنی تراوش نکرده است، اما متأسفانه کسی نیست در ایران قلم نقد را منصفانه بچرخاند و بگوید استادان اعظم ایران! عمر تحقیقات شما تمام نشده است. جدیت را رها نکنید. شیخیت هیچ مزیتی ندارند. آینده مثل حال نیست؛ آینده بی‌رحم. آینده تخیل نوستالژیک ندارد؛ بنابراین بی‌رحمانه همه‌ی شما را نقد خواهد کرد و چه بسا خلاقیت دهه‌‌های میانی عمر شما در سایه قرار گیرد.



🌾 @Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘 حقیقت‌گویی خیامیت علیه رازوارگی
— ۲۸ اردیبهشت، زادروز عمر #خیام

✍️#سینا_جهاندیده


🗄پست مرتبط:
📕عمر خیام پرومته‌ٔ ایران
📕حافظ و رندی
📺 خیامیت علیه احکام پرخاشگرایانه تئولوژیک



🌾 @Naqdagin
📘حقیقت‌گویی خیامیت علیه رازوارگی

✍️#سینا_جهاندیده

🍂 منظور از اصطلاح «حقیقت‌گویی»، این نیست که خياميت «راز»ی را در اختیار داشته است. خياميت از این نظر گفتمانی «ضدّ راز» است و در مقابل گفتمان‌هایی است که مدعی‌اند «اسرار آفرینش» را می‌دانند:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من

🍂 بلکه منظور این است که خياميت می‌توانست، تناقضات گفتمان مسلط را به صراحت به زبان آورد. به‌همین دلیل مدام علیه صداهای بلند دلیل می‌آورد و آن‌ها را «تو» خطاب می‌کند.

🍂 به بیان دیگر، خياميت با استعاره‌های رازانگیز هر گفتمانی که «مدعی راز» است، بازی می‌کند.

🍂 بنابراین، حقیقت‌گویی در خياميت، با «صراحت لهجه، ریسک، برهنه‌گویی، توجه به اسرار مگو و طرح معماهایی که گفتمان‌های مسلط میل به آشکار شدن آن ندارند»، رابطه دارد.

🍂 وجود مفاهیمی چون «اسرار ازل، پرده» و سؤالات هستی‌شناختی بی‌جواب و رازناکی جهان (ره زین شب تاریک نبردند به روز) نشان می‌دهد که این استعاره‌ها برای خياميت، منشأ بازی است.

🍂 در خياميت، حقیقت‌گویی با «پارودی» و نقیضه‌سازی رابطه‌ی دقیق دارد. به همین دلیل، گزاره‌ها و استعاره‌هایی در خياميت آشکار می‌شوند که گزاره‌های گفتمان رقیب است و خياميت بخاطر نقیضه‌سازی، آن‌ها را دوبار واژگونه طرح می‌کند.

🍂 حقیقت‌گویی خياميت هم نگاه سلبی را دامن می‌زند و هم گفتگومندی این گفتمان را تأیید می‌کند؛ به‌عبارت دیگر، گفتمان خیامیت با تخاصم و ستیز شکل گرفته‌است؛ به همین دلیل مدام جدل می‌کند و برهان‌های سرکوب‌گر را نمی‌پذیرد؛ بنابراین، روش خیامیت در مواجهه با گفتمان‌های سرکوب‌گر «واسازانه» است.

🍂 خیامیت به این گفتمان‌ها می‌گوید، من حقیقتی را نمی‌دانم، اما ادعاهای شما از دانستن راز، نه ‌تنها منطقی نیست، بلکه فریبی‌ست برای تأیید اعمال غیرمنطقی شما:
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولی‌ست خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و می‌خواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست

🍂 حقیقت‌گویی نه تنها در گفتمان خياميت، بلکه در هر گفتمانی که در برابر گفتمان مسلط قرار دارد، قابل شناسایی‌ست.

🍂 از این نظر، خياميت می‌تواند به‌مثابه‌ یک استعاره باشد؛ زیرا حقیقت‌گویی با ناخوداگاه بشر رابطه دارد. حقیقت طنز، یک حقیقت سرکوب شده‌است. هر طنزی دارای حافظه‌ی واژگونه است؛ زیرا طنز به چیزی حمله می‌برد که آن را به درون خود آورده‌است. رابطه‌ی بیناذهنیت طنز با «حقیقت سرکوب شده»، نشان می‌دهد که طنز همیشه با چیزی گفتگو می‌کند؛ به‌همین دلیل، هیچ یک از پرسش‌های خياميت تازه نیست؛ از این جهت، خياميت چه در استدلال و چه در نقیضه‌سازی، کودک‌وار عمل می‌کند.

🍂 او می‌داند که عاجز از پاسخ‌گویی به سوالات بی‌جواب آفرینش است و همین آگاهی، به او اراده‌‌ای می‌دهد تا کودک‌وار فریاد زند که شما دروغ می‌گویید! شما از راز زرهی ساخته‌اید تا کسی به شما حمله نکند.

🍂 فریاد کودک‌وار خیامیت، همان چیزی‌ست که کودک هانس کریستین اندرسن با خنده می‌گوید: «پادشاه برهنه است». به تعبیر فرویدی، خياميت به مثابه‌ی نهاد (Id) در برابر «فراخود» (Super ego) است.

🍂 خياميت تنها در جامعه‌ای تبدیل به گفتمان می‌شود که وجدان جمعی آن جامعه نسبت به «بازی‌های نهاد» حساس است؛ از این رو، بازی نهاد را منع نمی‌کند. از سوی دیگر، خياميت نیز آگاه است که فراخودی وجود دارد که نسبت به «میل‌ها و خواست‌ها» حساس است و خود را «رازناک» جلوه می‌دهد؛ بنابراین حقیقت‌گویی و پرده‌دری خياميت، خود براساس فشارهای گفتمان مسلط شکل گرفته‌است.

🍂 در واقع، آشکار شدن خياميّت، خود بیانگر این است که گفتمان اخلاق‌مدار و دین‌مدار مسلط، از درون دچار تناقض است و حقیقت‌گویی خياميت، با همین تناقض‌ها شکل گرفته است.

🍂 پارسیاستس (حقیقت‌گویی) خياميت، در نقطه‌ی مواجه شدن با نیستی، با پارسیاستس تصوف تلاقی پیدا می‌کند؛ به عبارت دیگر، میل خياميت به تصوف یا برعکس (میل تصوف به خياميت)، منشأ گرفته از ساختاری‌ست که عدم و نیستی و نفی، بخشی از آن را می‌سازد؛ به‌همین دلیل، نیهیلیسم تصوف نمی‌تواند به نیهیلیسم خياميّت نزدیک شود؛ چنانکه این اتفاق در شعر حافظ می‌افتد.

🍂 #حافظ تنها شاعر جهان پیشامدرن است که فهمید که گفتمان خیامیت و گفتمان تصوف، در چه چیز اشتراک دارند. او هرگز ساده‌لوحانه از یاد نبرد که گفتمان خیامیت، از درون جهان دینی برخاسته است؛ چنانکه خیا‌م‌پژوهان مدرن به این نتیجه رسیدند. خیامیت نوعی نهیلیسم دینی است.


#فلسفیدن #خیالپرسه #خیام



🌾 @Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘شعر احمدرضا احمدی و وسوسه‌ی یک جادوی ناتمام

✍️#سینا_جهاندیده

🍂 همه #احمدرضا_احمدی را دوست دارند؛ زیرا در شعر او چیزی پنهان است که گفته نشده‌است. این راز را تنها احمدرضا احمدی کشف کرده‌است؛ این که در گفتن راز «پرگویی» کنی، اما هرگز آن راز را «افشا» نکنی. به همین دلیل، در شعر‌هایش معصومیتی پنهان است که سبب می‌شود تا مخاطبانی بی‌مخاطب داشته باشد؛ یعنی مخاطبانی که با نخواندن شعر احمدی از شاعری‌اش دفاع می‌کنند.

🍂 اولین بار #رضا_براهنی بود که این حس گنگ را در نقد کوبنده و هوشمندانه‌اش بر شعر احمدرضا احمد با عنوان «مناجات بک جنین» آشکار کرد. نقد براهنی یا یک تصویر استعاره‌ی پیچیده شروع می‌شود:

«نمی‌دانم این جنین‌های توی الکل را دیده‌اید یانه؟ توی شیشه‌ی بزرگ، داخل الکلی که بر آن سکوت مطلق حکم می‌راند، این جنین‌ها گاهی شبیه مجسمه‌های چاق بودا هستند و پیشانی‌های بلند مخلوط شده با سر دارند، باصورت‌های پف کرده‌ی ارغوانی که الکل هاله‌ای از لبخند ژوکوند بر آنها نشانده است. ... جنین‌ها طوری در پشت ویترین قرار گرفته‌اند که اگر به آنها دست بزنی، مثل عروسکی که داخل شکمش ساعتی کار گذاشته باشند، ناگهان به صدا در خواهند آمد و سرود ناقصی را زمزمه خواهند کرد: تیک تاک، تیک تاک، انتظار، سکوت، پرسه؛ تیک تاک، تیک تاک، انتظار، هیاهو، خستگی؛ تیک تاک، تیک تاک، درخت، پرنده آسمان؛ تیک تاک، تیک تاک..... و بعد، صدا به سکوت می‌گراید و تو در بهت فرو می‌روی که یعنی چه؟ ولی کنجکاوی تو، مجبورت می‌کند که دوباره به جنین دست بزنی و دوباره ساعت داخل شکم شروع به کار می‌کند و می‌فهمی که پس از هر تیک تاک، می کوشد با جمله‌ای یا کلمه‌ای با تو رابطه بر قرار‌ کند» (طلا در مس، جلد دوم، صص ۱۲۵۵-۱۲۵۷).

🍂 براهنی با این استعاره‌ها، پیشگویانه، رازی را درباره‌ی شعر احمدرضا احمدی برملا کرده بود. او از کنجکاوی و وسوسه‌ی مخاطب در مقابل شعر احمدی زمانی پرده برداشت که هنوز ده‌ها مجموعه شعر احمدرضا احمد چاپ نشده بود و هنوز هم این کنجکاوی وسواسی مخاطبان شعر احمدی فروکش نکرده‌است. آیا شعر احمدی از رازی خبر دارد که مخاطب نمی‌داند؟ براهنی به این نکته نیز به استعاره اشاره کرده است:

«این جنین حرف می‌زند، ولی بریده بریده می‌گوید، ناقص می‌گوید، تکه تکه حرف می‌زند و نمی‌تواند به طور کامل رابطه برقرار کند و هر وقت ساعت داخل شکمش ساکت می‌شود، شنونده راحت می‌شود و اگر دوباره سر وقت او برود، از سر کنجکاوی‌ست و برای این است که گمان می‌کند، ممکن است که این گنگ خواب دیده، ناگهان با معجزه‌ای مسیحایی، زبان باز کند و رابطه‌ی ناقص خود را تکمیل کند، پل ناقص را تمام کند و در جرگه‌ی حواریون واقعی حقیقت در آید» (همان: ۱۲۵۸).

🍂 شعر احمد رضا احمدی این‌گونه یک «جادوی ناتمام» است. مخاطب، در انتظار راز، در پشت شعر او متوقف می‌شود، نه می‌تواند از راز دل بکند (چون شعر به‌گونه‌ای وانمود می‌کند که حامل راز بزرگی است) و نه شعر احمدی زبان آن را دارد که حقیقت را بگوید تا خواننده انتظار کُشنده را تحمل نکند. این وضعیت چگونه در شعر احمدی رخ داد؟

🍂 در ایران قواعد سمبولیسم ناب غربی ناقص اجرا شد. سمبولیسم در زبان، حقیقت نابی را جستجو می‌کرد که هرگز گفته نشده باشد. وقتی این «میراث مبهم مقدس» به ایران آمد راز و رمزش تغییر کرد، چرا که ایران دوره‌ی پهلوی تبدیل به «زندانی سراسری» شده بود، بنابراین «سمبولیسم ایرانی» با «زیبایی‌شناسی زندان» برساخته شد. «شعر موج نو» می‌خواست از این «قاعده‌ی سیاسی» بگریزد، چنانکه «شعر حجم»، به نوعی «پدیدارشناسی فرمالیستی» دست یافت، اما شعر احمد رضا احمد بهترین حالت را در فرمی یافت که «ادای راز» داشته باشد، اما هرگز از حقیقت چیزی نگوید؛ به همین دلیل زبان پیامبرانه «سمبولیسم اجتماعی» را رها کرد و معصومیت زبانی را به شکلی درآورد که با ارجاع به زبان روزمره، می‌خواهد به‌مثابه‌ی «کودک - پیامبر» حرف زند.

🍂 بی‌دلیل نیست که براهنی برای فهم عمیق احمدی، هر چه تلاش کرده چیز جز استعاره‌های کودکی به ذهنش نرسیده‌است؛ چنانکه گفته است: «شعر احمدی به سنگی می‌ماند که بچه‌ای معصوم و ناقلا، با بی‌هدفی به طرف شیش‌‌ی پنجره‌ای پرتاب کرده‌است (همان: ۱۲۵۹). شعر احمدی مثل سوت صمیمانه‌ی پسری هفت‌-هشت‌ساله از زیر پنجره خانه‌ی دختری پنج شش ساله است (همان : ۱۲۶۰).

🍂 در او فهمی از شعر بود که به همه انتقال پیدا می‌کرد، بسیاری را تحت‌تأثیر قرار می‌داد، اما درباره‌ی او نمی‌توانستند به نتیجه‌ی واحد و منطقی برسند. شاید احمدی خود شعر بود که این‌گونه انبوه، مبهم، مهربان و عجیب ظاهر شد و اکنون در بیستم تیر ۱۴۰۲ دیگر بین ما نیست. هیچ شاعری شبیه به احمدرضا احمدی نیست و در آینده هم بعید می‌دانم رخداد احمد‌رضا احمدی در ایران تکرار شود.


#نقد_ادبی #خیالپرسه


🌾@Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘نسبت «بدن زیبایی‌شناختی» با «بدن سیاسی»

✍🏻 #سینا_جهاندیده


#فلسفیدن #زنان #نقد_فرهنگ #آینه_تاریخ



🌾@Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘نسبت «بدن زیبایی‌شناختی» با «بدن سیاسی»

✍🏻 #سینا_جهاندیده

🍂 تاریخ «بدن» از دهۀ هفتاد در ایران، دچار گسست گفتمانی شد. آنچه اکنون در خیابان‌ها می‌بینید، همان «پروژۀ ناتمام بدن» در ایران است که خود را به شکل «بدن سیاسی» بازنمایی می‌کند. هر چیزی که از نو کشف می‌شود، به‌نوعی بازگو کنندۀ تغییر در اپیستمه و گفتمان است. هر گفتمانی، قرائت ویژه‌ای از بدن دارد. تغییر گفتمان منجر تغییر بدن‌ها می‌شود. قبل از دهه‌ی هفتاد، «بدنِ مراقبت‌شده» با آموزه‌ها و باورهای دینی، خود را مناسب با گفتمان عصر می‌یافت؛ اکنون همان بدن‌، در مقابل بدن سکولار است؛ بدن‌های آشکار شده‌‌ای که خود را طلبکار گذشته می‌دانند؛ زیرا میلی را از دست داده‌اند که امروز آن میل، خود را معنادار نشان می‌دهد.

🍂 با توجه به تحولات بازنمایی بدن در چهار دهۀ اخیر ایران، می‌توان گفت که میل به آشکار کردن بدن، هر سال نسبت به سال گذشته بیشتر بوده‌است. این فرایند چرا جواب‌گوی تاریخ آن میل مکنون نشد و ناگهان خود را به مثابه‌ جرقۀ یک رخداد آشکار کرد؟ اگر بدن‌های دهۀ شصت را با بدن‌های دهۀ نود مقایسه کنیم، کاملاً مشخص است که میل به آشکار شدن در لحظه‌لحظه‌اش مستتر بود. این مسیر می‌توانست همچنان ادامه یابد، اما ناگهان تبدیل به چیزی فراتر از تغییرات فرایندی شد.

🍂 آیا دال حجاب به یک مدلول بر می‌گردد، یا اینکه این دال، مدلول‌های نامکشوف بسیاری را فراخوانده‌است؟ قرائت غرب از اعتراض بدن زنانه ایرانی، بیشتر رویکرد فمنیستی دارد، اما آنچه ایرانیان می‌فهمند، تاریخ دیگری را نشان می‌دهد.

🍂 قبل از اینکه رخداد اخیر خود را با استعارۀ بدن زنانه آشکار کند، اتفاقات بسیاری در باورهای زنان متولدین دهه‌‌های چهل تا شصت افتاده بود. زنانی که در بدن اکنونی خود، حسرت بدن ایده‌آل را می‌جستند. چنانکه کشف دوبارۀ بدن زیبایی‌شناختی را با انواع آرایش‌ها و جراحی‌ها تجربه می‌کردند.

🍂 زن و مرد دهه‌‌های چهل و پنجاه، خود را مثل زن و مرد دهه‌ی بیست و سی، انسانی نمی‌داند که به پیری رسیده‌است تا زیبایی‌ها بدن را فراموش  یا در پشت استعاره‌های غیربدنی پنهان کند. این آگاهی، در واقع نوعی فهم تازه از بدن بود که تاریخ  پر طول و عرضی در ایران نداشت.

🍂 در دورۀ پهلوی، میل به رها کردن بدن‌ها میل فراگیر نبود. مردم ایران عموما از جهان پیچیدۀ رابطۀ بدن و شهر دور بودند. هنوز طبقۀ متوسط شکل کامل و فراگیر نداشت. این عامل  سبب شد که بدنمند‌ی در عصر  پهلوی، منشأ تعارضات طبقاتی، دینی و فرهنگی شود.

🍂 سینمای ایران در عصر پهلوی یکی از مهم‌ترین نهادهایی بود که تعارض را برجسته‌تر نشان می‌داد؛ به همین دلیل برخی از تأویل‌ها منجر به این حکم شد که سینمای عصر پهلوی، نوعی «رواج فحشا» بوده‌است. «فیلم‌فارسی‌»ها بیشتر، وجه اروتیک بدن زنانه را برجسته می‌کردند؛ در حالی فهم عمومی مردم با آموزه‌های دینی همراه بود؛ بنابراین اصلا تعصب‌آمیز نیست اگر بگوییم که فیلم‌فارسی‌ها، نه‌تنها نتوانستند «تجدد آمرانه» را محقق کنند، بلکه موجبات سقوط حکومت پهلوی را فراهم آوردند.

🍂 اما گسست دهۀ هفتاد، فهم دیگری از بدن را آشکار کرد. این فهم به‌شکل ناگهانی بروز نکرد، بلکه سیری را به دنبال داشت که می‌توان آن را نوعی آگاهی از زیبایی‌شناسی بدن دانست. این آگاهی، منشأ آزاد شدن میلی شد که در زیر آموزهای سنتی و دینی پنهان شده ‌ود.

🍂 در دهۀ هفتاد، حتی زنان چادری به‌شکل زنان دهۀ شصت چادر به سر نمی‌کردند. کم‌کم روسری‌های رنگی از چادرها بیرون آمد؛ شکل‌های دیگری از پوشیدن چادر آشکار شد. تبدیل اکثر زنان چادری به زنانی که پوشش اسلامی داشتند، اما چادر به سر نمی‌کردند، نشان از فهم دیگر از بدن داشت.

🍂 تغییر مانتو و کوتاه شدن آن، باز تاریخ دیگری را از بدن روایت کرد. با این روایت تازه از بدن بود که بسیاری از خانواده‌ها، با پرسش‌های تازه‌ای روبرو شدند و احساسات نوظهوری دربارۀ «عشق و زندگی معطوف به بدن»، آشکار شد.

🍂 این احساسات متراکم سبب شد که بسیاری، خود را طلبکار گذشته‌ای بدانند که غافلانه از دست رفته‌است. فهم نسلی از بدن، ابتدا سبب شد  تا فهم مادران از پوشش و بدن از فهم دختران بسیار متفاوت باشد.

🍂 خیابان‌های بازارها و مراکز خرید پر بود از مادرانی که شبیه دختران لباس نمی‌پوشیدند؛ این تعارض گاهی آنچنان زیاد بود که نگاه مردم را جلب می‌کرد. در دهه‌‌های ۸۰ و ۹۰، این تعارض بسیار کم شد و چادر به‌عنوان پوشش اکثر زنان ایرانی، هم به حاشیه رفت و هم کارکرد دولتی پیدا کرد؛ چنانکه زنان کارمند به دو شیوۀ متضاد لباس می‌پوشیدند؛ لباسی برای کارهای دولتی و لباسی در غیاب نگاه خیرۀ قدرت به بدن.

🍂 تاریخ بدن و تمرکز روی حجاب، می‌تواند بیانگر بسیاری از شکاف‌های معرفتی، ایدئولوژیک و سیاسی باشد، و اینکه چگونه بدن زن در ایران، همیشه منشأ تعارضات پیچیده بوده‌است.



🌾@Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘وضعیت اسپینوزایی جهان

✍🏻 #سینا_جهاندیده

🍂 روان‌شناسی عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان، می‌تواند کمک کند تا دریابیم که ایران معاصر، در چهار دهۀ اخیر، با چه تناقضاتی مواجه بوده‌است. چرخش‌های گفتمانی‌ای که این دو از سر گذرانده‌اند و نوع سوژگی آن‌ها، حداقل در این چهار دهه، نشان می‌دهد جنگ گفتمان‌ها در ایران، چگونه عمل کرده و چه نتایج به بار آورده‌است؟

🍂 اکنون سروش و ملکیان به دو پرو-توتایپ فکر می‌کنند: لوتر و اسپینوزا. ممکن است سروش بتواند «محاکات لوتری» را بازنمایی کند، اما ملکیان هرگز نمی‌تواند به «اسطورۀ اسپینوزا» نزدیک شود. البته بازی در نقش لوتر هم مشکل ایران را حل نخواهد کرد؛ زیرا جهان و به تبع آن ایران، در «وضعیت اسپینوزایی» است.

🍂 اسپینوزا در واقع هدیه‌ای‌ست که جهان در یک گسل تاریخی، یا به تعبیر دیگر در گرگ و میش جنگ فلسفۀ روشنگری با دین، به بشریت تقدیم کرده‌است. اکنون جهان به این دلیل در وضعیت اسپینوزایی‌ست که سکولاریزم در غرب شکست خورده و بوی بازگشت به بنیادگرایی دینی، حتی در سکولارترین فرهنگ‌ها، به مشام می‌رسد. جهان بار دیگر به دنبال اسپینوزاست؛ زیرا او با سکولاریزم به نقد دین نپرداخت؛ او بیشتر از هر کس می‌دانست، اگر دین نتواند به زندگی انسان معنا دهد، پشت کردن به دین نیز فاجعه می‌آفریند.

🍂 تنها راسل نگفت که اسپینوزا «شریف‌ترین همۀ فلاسفه است»؛ زیرا پیش از او نابغه‌هایی چون نیچه و هگل نیز به اسطوره بودن اسپینوزا اعتراف کرده بودند. بیهوده نیست که مومن و کافر، به خدای اسپینوزا باور دارند. چنانکه فلاسفۀ معاصر، از «دلوز» تا «نگری»، مدام از اسپینوزا گفته‌اند؛ بی‌تردید کتاب‌های بسیاری باز دربارۀ این «نفرین شدۀ ابدی آبای یهودیت» و «کافر مقدس» نوشته خواهد شد.




🌾 @Naqdagin
📘رتوریک و دماگوژی
— زمانی که خودآگاهی دموکراتیک غایب است

✍🏻 #سینا_جهاندیده



🌾 @Naqdagin
📘رتوریک و دماگوژی
— زمانی که خودآگاهی دموکراتیک غایب است
(۱/۲)
✍🏻 #سینا_جهاندیده

🍂 وقتی انسان‌ها دچار فشارها روانی شدیدی هستند، میل عامه به گوش دادنِ «حرف‌های قاطعانه و حکیمانه» افزون می‌شود. حرف‌هایی که در اجزا «ژرف‌نما» است، اما «فاقد کلیت» است. گریز از کلیت و تلاش برای ژرف‌نمایی، در ساختار افقی زبان، سبب می‌شود که سخنور، جملاتی بسازد که به شکل آنی، مخاطب را میخکوب می‌کند.

🍂 سخنور مدام باید از جملات قصار استفاده کند و استدلال‌های هیجانی کلامش را افزایش دهد، اما اگر شنونده قدری دقت کند، متوجه می‌شود که تنها چیزی که خطیب دوست ندارد به آن توجه شود، ساختار انسجامی کلام او است.

🍂 او مدام مقدمه می‌سازد و شنونده را در تعلیق معلق نگه‌ می‌دارد و سپس، به نتایج عجیب و غریب می‌رسد. این نوع سخنان پرهیجان، معمولاً یک مقدمه دارد و چند نتیجه و البته هم مقدمه و هم نتایج، با «رتوریک» خاصی همراه است. در این شرایط، این رتوریک است که در غیاب منطق، خود را منطقی می‌نمایاند.

با این مقدمه می‌خواهم خواننده را با چند سوال مهم مواجه سازم:
▪️چرا در تلویزیون ایران، ناگهان خطیبان یا سخنورانی آشکار می‌شوند که از «فریب رتوریک» استفاده می‌کنند؟ چرا این احساس در سخنوران شکل گرفته‌است که می‌توانند با «رتوریک»، عامه را به سمت مطلوب خود ببرند؟

▪️البته در طول تاریخ، همیشه رتوریک با حقیقت و ناحقیقت رابطه داشته‌است. اینکه عدۀ زیادی از مردم، خصوصا مردم بی‌شیله‌پیله، تحت تأثیر این نوع نطق‌ها قرار می‌گیرند، از چه چیز حکایت میکند؟ جامعۀ ایران در چه شرایطی‌ست که چنین ظهوراتی را دامن می‌زند؟

▪️البته این نوع وعظ‌ها و سخنرانی‌های هیجانی، در تمام جوامع وجود دارند و معروف‌اند به «سخنان انگیزشی»، و بی‌تردید حکایت‌گرِ بی‌معنا شدن زندگی‌؛ اما تلویزیون ایران که خود را «رسانه‌ای ملی» می‌داند، چه نیازی به این سخنوران رؤیافروش دارد؟

▪️اکثر این سخنرانان، بیش از اندازه به «حافظه» تکیه می‌کنند؛ درحالی‌که تعریف حافظه، با ظهور «مموری‌های بیرون از مغز»، تغییر کرده‌است. اینکه کسی ۳۰ - ۲۰ بیت از مثنوی را یک نفس بخواند و ناگهان، بدون در نظر گرفتن مخاطب، شعری به زبان انگلیسی از شکسپیر به زبان آورد و سرانجام، به استدلال‌ و نتایج بپردازد، یا خود را انسان پر مطالعه‌ای نشان دهد که از «روان‌شناسی علوم انسانی» خبر دارد، چه امید جذابی برای مردم برمی‌انگیزد؟

🍂 او بی‌تردید می‌داند که مردم نسبت به هر چیزی‌ که کمتر می‌فهمند، واکنش حیرت‌ناک نشان می‌دهند؛ بی‌گمان برای مخاطبی که شعرهای بسیار نادری در ذهن دارد و اصلا نمی‌داند که شکسپیر هم شاعر است، شنیدن شعرهایی که از حافظۀ «سخنور انگیزشی» شنیده می‌شود، می‌تواند نوعی «شوک رتوریکی» ایجاد کند.

🍂 تفکر نقادانه از «سخنان پیامبرگونه» پرهیز می‌کند؛ زیرا شنونده باید مدام آگاه باشد که دچار از خودبیگانگی نشود؛ زیرا هرگاه شعبدۀ میخکوب کردن مخاطب ظاهر شود، شعبده‌باز می‌تواند تقلب‌های خود را بسادگی پنهان کند. در واقع، شعبده‌باز، کوری را از حیرت و هیجان مخاطب می‌گیرد؛ همان چیزی که به آن «مکانیزم دکترین شوک» هم می‌گویند نوع هیپنوتیز کردن مخاطب است تا او نداند که به قول مولانا، خر او را خورده‌اند و اکنون او همصدا و بی‌خبر ترانۀ «خر برفت و خر برفت» سر می‌دهد.

🍂 اگر از از درون دموکراسی، «خودآگاهی» را حذف کنیم، دموکراسی تبدیل به موجودی می‌شود که بدنی «دایمونی» [الاهی-مقدس] دارد و روح «دمونی» [شیطانی-شر]. در این شرایط است که مدام «دمو» را به فرم‌هایی ارجاع می‌دهند که دسیسه‌های «دمون» را نبیند؛ به همین دلیل کسانی چون افلاطون دموکراسی را حکومت عوام می‌دانستند.

(ادامه دارد)


🌾 @Naqdagin
📘رتوریک و دماگوژی
— زمانی که خودآگاهی دموکراتیک غایب است
(۲/۲)
✍🏻 #سینا_جهاندیده

🍂 در دهۀ ۸۰، کسی مثل دکتر الهی قمشه‌ای ظهور کرد؛ کسی که شکسپیر، مولانا، حافظ، شبستری، شعر عرب، قرآن و احادیث و هزار چیز دیگر را با هم ترکیب می‌کرد و مخاطب را در «افیون کلام» خود غرق.

🍂 چه اتفاقی افتاده‌بود که مردم، نیاز به این شبه‌پیامبران عامه‌پسند داشتند؟ در ایران، بارها ادبیات وجه افیونی خود را نشان داده‌است و جالب است که در بین همۀ کتاب‌های گذشتگان، مثنوی مولانا بیشتر از همه می‌تواند چنین مردم را میخکوب کند.

🍂 دموکراسی به تخیل مکتوب نیازمند است؛ زیرا دقیقا از زمانی که گفتمان گوتنبرگی، انسان را با خود تنها گذاشت، فردانیت نیز آشکار شد. همان فردانیتی که با استغراق در حروف مکتوب بدست می‌آید، نه با شنیدن سخنان معجزه‌گر یک سخنور.

🍂 در دهۀ ۹۰ شمسی، باز کسانی پیدا شدند که به‌مراتب از دکتر الهی قمشه‌ای، کم‌عمق‌تر‌‌ بودند، اما با یک تفاوت فاحش، سخنورانی که می‌توانند مثنوی را با «برایان تریسی» و به‌طور کلی ادبیات کهن ایران را با روان‌شناسیِ عامه‌پسند ترکیب کنند. چنان قاطعانه سخن می‌گویند که گویی، همۀ حقیقت پیش آن‌ها است، و آن‌ها پیش و بیش از همه‌، به منبع جوشان حقیقت دسترسی دارند.

🍂 در حالی‌که مغزشان انبانی از جملات قصار فریبنده است. سخنورانی که مخاطب را «مردمِ من» خطاب می‌کنند. تو کیستی که به هم‌وطن خود «مردم من» می‌گویی، جز اینکه توهم خود بزرگ‌بینی داشته باشی؟! این همان استعارۀ توهمِ «تجمیعِ تخیل ملت در یک تن» است که برخی را چنان متوهم کرده‌است که بجای همه حرف می‌زنند. هیتلر هم مدام می‌گفت «فولک». کسانی که با گفتن «مردم من» می‌خواهند جهل مردم را به رویشان بیاورند، خود یک جاهل و جاعل بزرگ‌اند، و البته کسانی که نمی‌خوانند و تحقیق نمی‌کنند به‌راحتی به دام می‌افتند.

🍂 آیا تاکنون به تدریس برخی از این مدرسان حرفه‌ای کنکور دقت کرده‌اید؟ آیا شما را به یاد سوفسطائیان نمی‌اندازد. آنها نیز فکر می‌کنند که حقیقت کنکور پیش آنها است و از معجزۀ ۱۰۰ درصد قبولی می‌گویند. حرکات تئاتری اینها هنگام تدریس، شما را به یاد چه می‌اندازد؟ کنکور در ایران نماد غیردموکراتیک بودن حقیقت است. چیزی که دانش را به فن تقلیل می‌دهد و سرانجام، جامعه را غیر‌دموکراتیک، فرمایشی و طبقاتی خواهد کرد. وجود چنین رتوریکی که به مردم اجازۀ فکر کردن نمی‌دهد، نشان از غیاب دموکراسی و خودآگاهی تاریخی است.


🔺توضیحات


دماگوژی: این واژه از اصل یونانی «دماگوگیا» به‌معنای «رهبری مردم» گرفته شده‌است، اما رفته‌رفته در زبان سیاسی، معنای عوام‌فریبی و مردم‌فریبی از طریق دادن وعده‌ها و شعارهای دروغین به خود گرفته‌است.

رتوریک: استفاده از هنرهای زبانی برای اقناع مخاطب در انجام کاری یا پذیرش اندیشه‌ای. بلاغت، هنر سخنوری، هنر سخنوری اقناعی.


#تفکر_انتقادی #نقد_فرهنگ


🌾 @Naqdagin
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📗هستی‌شناسی نفی در خیامیت
(۲/۲)
✍🏻 #سینا_جهاندیده

🔻هر یک از این ویژگی‌ها، هم ساختار زبانی خیامیت را می‌سازد و هم تکثیر و ابقای آن را ممکن می‌کند.

🍂 ویژگی «حقیقت‌گویی» خیامیت، نیاز به شخصیتی داشت که فراتر از تاریخ باشد. این ویژگی، سبب شد تا یک انسان تاریخی، تبدیل به انسانی شود که فراتر از تاریخ عصری، به هیئت یک قهرمان یا ضد قهرمان درآید. از این جهت، شخصیت خیام گفتمانی، «اسطوره و حماسی» است. بزرگ شدن این شخصیت اسطوره‌ای، به این دلیل بود تا بتوان حقیقت و راز‌های مگو را از زبانش جاری ساخت. در این شرایط، عمر خیام هم تبدیل به دال شناور می‌شود، چنانکه گفتمان‌ها به‌گونه‌ای با استعاره‌های زندگی او بازی می‌کنند و انواع روایت‌های افسانه‌ای برساخته می‌شود. از این رو، روایت‌های تاریخی و تخیلی، به‌گونه‌ای کنار هم قرار می‌گیرند تا آن چهرۀ آرمانی و مشروعیت‌بخش خلق شود.

🍂 ویژگی «گفتگومندی»، اگرچه خیامیت را متناقض جلوه می‌دهد و شخصیت خیام را پارانویایی باز نمایی می‌کند، اما این گفتمان را هم از نظر زبانی و هم از نظر تاریخی گسترش می‌دهد. منظور از اصطلاح حقیقت‌گویی، این نیست که خیامیت «راز»ی را در اختیار داشت‌است؛ خیامیت از این نظر، گفتمانی «ضد راز» و در مقابل گفتنان‌هایی‌ست که مدعی‌اند که اسرار آفرینش را می‌دانند: اسرار ازل را نه دانی و نه من / وین حرف معما نه تو خوانی و نه من»، بلکه منظور این است که خیامیت، می‌توانست تناقضات گفتمان مسلط را به‌صراحت به زبان آورد. به بیان دیگر، خیامیت با استعاره‌های رازانگیزِ هر گفتمانی که مدعی راز است، بازی می‌کند؛ بنابراین، حقیقت‌گویی در خیامیت، با «صراحت لهجه، ریسک، برهنه‌گویی، توجه به اسرار مگو و طرح معماهایی که گفتمان‌های مسلط میل به آشکار شدن آن ندارند»، رابطه دارد.

🍂 وجود مفاهیمی چون «اسرار ازل، پرده، سوالات هستی‌شناختی بی‌جواب و رازناکی جهان» («ره زین شب تاریک نبردند به روز»)، نشان می‌دهد که این استعاره‌ها، برای خیامیت منشا «بازی» است. در خیامیت، «حقیقت‌گویی» با «نقیضه‌سازی» رابطه دقیق دارد. به همین دلیل، گزاره‌ها و استعاره‌هایی در خیامیت آشکار می‌شود که گزاره‌های گفتمان رقیب است و خیامیت بخاطر نقیضه‌سازی، آن‌ها را دوباره واژگونه طرح می‌کند. حقیقت‌گویی خیامیت هم «نگاه سلبی» را دامن می‌زند و هم «گفتگومندی» این گفتمان را تایید می‌کند.

🍂 حقیقت‌گویی، نه‌تنها در گفتمان خیامیت، بلکه در هر گفتمانی که در برابر گفتمان مسلط قرار دارد، قابل شناسایی‌ست. از این نظر، خیامیت می‌تواند به‌مثابه‌ یک استعاره باشد؛ زیرا حقیقت‌گویی با ناخوداگاه بشر رابطه دارد. هیچ یک از پرسش‌های گفتمان خیامیت، تازه نیست، از این جهت، خیامیت چه در «استدلال» و چه در «نقیضه‌سازی»، کودک‌وار عمل می‌کند. به تعبیر فرویدی، خیامیت به مثابۀ «نهاد در برابر فراخود» است، اما خیامیت، تنها در جامعه‌ای تبدیل به گفتمان می‌شود که وجدان جمعی آن جامعه، نسبت به «بازی‌های نهاد»، حساس است؛ از این رو، بازی نهاد را منع نمی‌کند. از سوی دیگر، خیامیت نیز آگاه است که «فراخود»ی وجود دارد که نسبت به «میل‌ها و خواست‌ها» حساس است و خود را «راز‌ناک» نشان می‌دهد؛ بنابراین حقیقت‌گویی و پرده‌دری خیامیت، خود براساس فشارهای گفتنان مسلط شکل گرفته‌است. در واقع، آشکار شدن خیامیت، خود بیانگر این است که گفتمانِ «اخلاق‌مدار و دین‌مدار مسلط»، از درون دچار تناقض است و حقیقت‌گویی خیامیت، با همین تناقض‌ها شکل گرفته‌است.

🍂 پارسیاستس خیامیت، در نقطۀ مواجه‌شدن با نیستی، با پارسیاستس تصوف تلاقی پیدا می‌کند؛ به عبارت دیگر، میل خیامیت به تصوف، یا برعکس، میل تصوف به خیامیت، نشأت‌گرفته از ساختاری‌ست که «عدم و نیستی و نفی»، بخشی از آن را می‌سازد؛ به همین دلیل، نهیلیسم تصوف نمی‌تواند به نهیلیسم خیامیت نزدیک شود، آن‌گونه که این اتفاق، در شعر حافظ می‌افتد.


#فلسفیدن #نقد_ادبی #خیام


🌾 @Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘چرا جامعۀ ایران به صاحبان اندیشۀ ترجمه‌ای پاداش می‌دهد؟

✍🏻 #سینا_جهاندیده



🌾 @Naqdagin | @tabarshenasi_ketab
📘چرا جامعۀ ایران به صاحبان اندیشۀ ترجمه‌ای پاداش می‌دهد؟
(۱/۲)
✍🏻 #سینا_جهاندیده

🍂 جامعۀ پس از جنگ، یک جامعۀ استثنایی‌ست. این جامعه به‌دلیل تجربۀ مواجهه و رویارویی با دیگری، به استعارۀ «مواجهه» فکر می‌کند. در این شرایط، استعارۀ مواجهه، منشاء مواضع و عمل است. ایران پس از شکست در جنگ با روس‌ها، دچار شوک بزرگی شد. شاید نوعی دکترین شوک، چرا که جامعۀ پس از جنگ، در عین حال که خود را هوشمند نشان می‌داد، اما وضعیت ناهشیار داشت. در این وضعیت استثنایی، کسانی در جستجوی «راه‌های میانبر» بر آمدند؛ مثل راه میانبری که امیرکبیر انتخاب کرد. انتخابی که بعدها به ضرر علوم انسانی در ایران تمام شد. یک رفتار نمادین امیرکبیر شاید مسئلۀ تلقی امیرکبیر را از علوم انسانی روشن کند. امیر کبیر افلاطون‌وار به این نتیجه رسیده‌بود که «شعر» برای ایران مضر است؛ بنابرین، شأن «مترجم» را برتر از «شاعر» دانست؛ به همین دلیل، دوست داشت قاآنی «شاعر» تبدیل به «مترجم» شود تا شاید وضعیت استثنایی ایران بهبود یابد.

🍂 ایران پس از جنگ هشت‌ساله (دهه هفتاد)، باری دیگر در وضعیت استثنایی قرار گرفت، اما این‌بار، وضعیت فرق می‌کرد؛ چون برعکس عصر امیرکبیر، علوم انسانی مهم و حیاتی دانسته‌شد، اما وضعیت روان‌شناختی علم در ایران همان وضعیتی را داشت که عصر امیرکبیر تجربه کرده‌بود؛ این که «دیگری غربی» بهتر از من فکر می‌کند: در دهۀ هفتاد، «فرم اندیشۀ ترجمه‌ای» پیروز شد.

🍂 اگر به شکل پدیدارشناسانه این فرم از اندیشه را توصیف کنیم، می‌توانیم بگوییم اندیشۀ ترجمه‌ای، معطوف به «فرم اندیشۀ دیگری‌»ست؛ نه‌تنها خود را دنباله‌رو می‌داند، بلکه هر اندیشۀ خودی را به‌چشم حقارت می‌نگرد و چشم به دهان دیگری دوخته‌است. این فرم از اندیشه، ظاهرا خود را «اندیشه‌ای گفتگومند» می‌داند؛ چون در گفتمان ترجمه، اصل «گفتگوی فرهنگ‌ها» مفروض است، اما دچار نوعی مونولوگ سلبی‌ست؛ به این معنی که آنچه «دیگری بزرگ» گفته‌است، «حقیقت محض / غیرقابل نقد» است؛ بنابراین، «سوژۀ اندیشۀ ترجمه‌ای»، سوژه‌ای می‌شود که در درون او، نظریه‌پردازن بزرگ غربی زندگی می‌کنند.

🍂 اگر خوب دقت کنیم، از همان زمانی که اندیشۀ ترجمه‌ای پیروز شد، اکثر محققانی که با «معناهای قدیم» بازی می‌کردند، در چشم مترجمان حقیر شدند. این وضعیت استثنایی که از دهۀ هفتاد شروع شد، تنها قابل مقایسه با عصر قاجار است؛ زیرا در عصر پهلوی، اندیشۀ ترجمه‌ای امتیازی نداشت؛ کسانی چون «تقی زاده، دشتی, علامه قزوینی، حکمت، هدایت، نیما، احسان طبری، خانلری، پور داوود، معین» و... همه بر یک یا چند زبان خارجی مسلط بودند، اما با اندیشۀ ترجمه‌ای چیزی نمی‌آفریدند؛ آنها «مترجمان اندیشه» بودند. زبان، تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایران را کاملا می‌شناختند.

🍂 نیما نمی‌خواست «بودلر ایران» باشد؛ هدایت با این همه علاقه‌ای که به کافکا داشت، هرگز دوست نداشت «کافکای ایران» باشد. هدایت و نیما نوابغی بودند که می‌خواستند با ادبیات ایران و غرب گفتگو کنند؛ به همین دلیل، وقتی سوررئالیست‌های غربی، «بوف کور» را خوانند، او را یکی از «بنیان‌گذارن سوررئالیسم» پیش از سوررئالیسم دانستند. این وضعیت، حتی تا دهۀ شصت شمسی ادامه داشت. در همین دهه، نسلی شکل گرفت که در عین زبان‌دانی، «مترجمان اندیشه» بودند: «جلال ستاری، فریدون بدره‌ای، عبدالکریم سروش، علی محمد حق شناس، خرمشاهی، کامرانی فانی، نصرالله پور جوادی، دکتر پورنامداریان» و...، این نسل اولین ضربۀ کاری را بر گفتمان «جناس در پهنۀ ادب فارسی» فرود آورد.

🍂 اما وقتی در پایان دهۀ شصت، جنگ هشت‌ساله بدون هیچ غنایمی به پایان رسید. کسانی با غنایم بسیار از غرب بازگشتند: بابک احمدی، محمد ضیمران، ناصر فکوهی و...، با بارگشت این نسل بود که «اندیشۀ ترجمه‌ای» در ایران کلید خورد. در گفتمان «اندیشۀ ترجمه‌ای»، «زبان‌دانی» یعنی «همه‌چیزدانی». دیگر نیازی نبود که چیز دربارۀ «زبان، تاریخ و فرهنگ ایران» بدانیم؛ همین که اندیشۀ «دیگری بزرگ» را انتقال دهیم، اندیشمندیم. از دهۀ هفتاد به بعد، روز‌-به‌-روز بر جرگۀ مترجمان افزود شد و حالا به حدی رسیده‌است که یک جوان دهۀ هفتادی، چندین کتاب ترجمه‌ای دارد. «اندیشۀ ترجمه‌ای» پیروز میدان شد؛ مراد فرهادپور بعنوان یکی از رهبران اندیشۀ ترجمه‌ای، در کتاب «عقل افسرده»، صراحتا اعلام کرد که «ترجمه یگانه نوع اندیشدن در ایران است».

(ادامه دارد)


🌾 @Naqdagin
📘چرا جامعۀ ایران به صاحبان اندیشۀ ترجمه‌ای پاداش می‌دهد؟
(۲/۲)
✍🏻 #سینا_جهاندیده

🍂 رفته‌رفته مترجمان به این نتیجه رسیدند که «ما در واقع، مولفیم نه مترجم». با این فرض، فلسفه، جامعه‌شناسی، ادبیات و اکثر رشته‌های علوم انسان در تصرف مترجمان درآمد. سیادت مترجمان به‌حدی رسید که محققان و مدرسان ادبیات را مسخره کردند که اندیشۀ آنها تازه نیست. غافل از اینکه خود مترجمان، دچار ازخودبیگانگی شده‌بودند. آنقدر اندیشه‌های «دیگری بزرگ» را ترجمه کردند تا دچار توهم شدند؛ نمی‌دانستند که آنچه به‌نام تالیف انتشار می‌دهند، یا مسقیما برگرفته از اندیشۀ دیگری‌ست یا پژواک‌های آن اندیشه‌ای‌ست که به ناخودآگاه آنها نفوذ کرده‌است. با این مقدمات بود که شکلی دورگه به‌نام «ترجمه - تالیف» ظهور کرد.

🔻اندیشۀ ترجمه‌ای، سبب شکل‌گیری سه گفتمان پسا-استعماری در ایران شد:

۱- گفتمان «خلقیات ایرانی»: با همین گفتمان، ما به این نتیجۀ هگلی رسیدم که «ایرانیان دچار استبداد شرقی هستند». این گفتمان، به این نتیجه رسیده‌بود که منشا هر «اندیشۀ نادرست»ی که در ایران وجود دارد، ریشه در «خلقیات ایرانی» دارد؛ غافل از اینکه احکام این گفتمان را در گذشتۀ دور، مسافرانی که از غرب به ایران آمده‌بودند، در ذهن و جان ما جا دادند.

۲- گفتمانِ «امتناع اندیشه در ایران». این گفتمان، از دل گفتمانِ «خلقیات ایرانی» بیرون آمد. چند تن از محققان به‌نام ایران، مثل دوستدار و جواد طباطبایی، با احکام این گفتمان در دل تاریخ ایران تحقیق می‌کردند. در واقع، طباطبایی رد گفتمان «خلقیات ایرانی» را حتی تا پیش از حملۀ مغول به ایران دنبال کرده‌است.

۳- گفتمان «ترجمه بمثابۀ تنها شکل اندیشیدن در ایران». این گفتمان، شکل اندیشۀ ایرانی را به عقب می‌راند تا شکل‌های اندیشۀ دیگری آشکار شود.

🔺با این اوصاف، عجیب نخواهد بود که ایران در عصر ترجمه، به کسانی که حجم بالایی از اندیشۀ ترجمه‌ای تولید می‌کنند، پاداش دهد.


#نقد_روشنفکران #فلسفیدن


🌾 @Naqdagin