_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_یک
داشتیم طول و عرض پاساژ رو طی میکردیم که چشمم به یه لباس خوشگل و ناناز افتاد لباس پوشیده ای بود رنگ صورتی داشت و خال خالای ریز سفید داشت. یه پاپیون قشنگ هم رو قسمت یقش داشت. استیناشم بلند بود.معلمولا من اینجور سبک لباس رو میپسندیدم.بیشتر با سلیقم جور هستن همشون پوشیده.
به یکتا و ستاره که اونام رد نگاهمو گرفته بودن.نگاه کردمو گفتم
+چطوره؟!
یکتا-به نظرم که خوبه
ستاره- اره منم موافقم فک کنم بهت بیاد

با این حرفاشون رفتیم سمت مغازه به فروشنده گفتم که لباس رو برای سایز من بیاره تا پروش کنم
لباسو که اورد رفتم اتاق پرو زود لباسای خودم رو دراوردم و لباس رو تنم کردم به خودم تو ایینه نگاه کردم وایی چنقده ناز شدم من انگار برای من دوختنش ستاره در پرو رو زد
ستاره-پوشیپدی؟؟
+اره
ستاره-پس چرا معطل میکنی باز کن ببینیمت
با این حرفش درو باز کردم
که یکتا و ستاره رو جلوم دیدم
+چطوره؟؟
یکتا-چقدر قشنگه خیلی بهت میاد
ستاره-عالی شدی اصلا از این رو به اون رو شدی
+پس برمیدارمش
در اتاق رو بستم و لباسم رو عوض کردم میخواستم از اتاق پرو بیام بیرون که گوشیم زنگ خورد.هوفف‌‌‌‌.... اخه الان.
با مکافات گوشیمو از تو کیفم پیدا کردم و صفحه اش رو نگاه کردم اسم غول مهربون من روش دیده میشد زود جوابشو دادم
+الوو.. سلام
علیهان-سلام.. حال شریف کجایی سارا؟؟
+از احوال پرسی های شما خوبید شما؟؟ من درحال خریدم
علیهان-خوشبگذره. میخواستم ببینمت که نشد
+عیب نداره.. انشالله یه روز دیگه چون وقتمو ستاره پر کرده
علیهان-عههه پس با ستاره ای؟؟
+اره یکتا هم هست اومدیم باهاش خرید
علیهان-اها....مبارکه مزاحمت نمیشم دیگه.. خداحافظ عزیزم
یه لبخند با این عزیزم گفتنش اومد رو لبم..
+خداحافظ
میخواستم اخرشم بگم عزیزم ولی خودمو کنترل کردم و زود قطع کردم. نه پرو میشه رو دل میکنه که یهو برگردم بهش بگم عزیزم.
زود از اتاق پرو اومدم بیرون و رفتم سمت فروشنده کارت و بهش دادمو رمزم گفتم
یکتا-یه ساعته تو اتاق پرو چه میکردی؟؟
+هیچی گوشیم زنگ خورد حواسم به اون پرت شد خب
ستاره-کی بود حالا ؟؟
از فروشنده تشکر میکردمو کارت و ازش میگرفتم گفتم
+ستاره.. تو شوهرم کردی دست از فضولیت برنداشتی؟؟
از مغازه رفتیم بیرون
ستاره-چه ربطی داشت؟؟..بگو دیگه کی بود؟؟
یعنی این ستاره ترنجم گذاشته جیبش دختر هم اینقده فضول
یکتا-بگو دیگه...مخمو خورد انقدر گفت کیه کیه؟؟
+علیهان بودش چقدر فضولی ستاره؟؟
ستاره-عمت فضوله
+درست صحبت کناا
ستاره یه چشم غره رفت.منم محلش ندادم. داشتیم همینجور میگشتیم تو پاساژ که احساس کردم یکتا غیب شد
برگشتم ببینم کجاست که دیدم خانم خانما جلوی عروسک فروشی وایساده ستاره که سرشو انداخته بود پایین داشت مثل خر میرفت.. گفتم برگرده
ستاره-چته؟؟
+بیا.. یکتا اونجا وایساده بریم پیشش
رفتیم پیشش وایسادیم.چشم رفت سمت و سوی نگاه یکتا که داشت به یه عروسک گوگوری مگوری نگا میکرد یه لاکپشت بود که چشاش اندازه توپ بود. اخی نازی.
+یکتا خانم.. خب اگه میخوایش بیا بریم بخرش
یکتا برگشت طرف ما و گفت..
یکتا-عههه...اینجاییدد؟؟
ستاره-بله خانموبریم تو بخرش
رفتیم تو. یکتا سریع به فروشنده گفت بیارتش
منم دورو برمو میدیدم ستاره هم سرش تو گوشی بود. یهو چشم به یه یونیکورن کوچولو افتاد.نازی... اینو برای ترنج بردارم برای روزی که فهمید ما رفتیم بیرون نبردیمش الکی ناز نکنه اینو نشون بدم.بلکه از خر شیطون بیاد پایین
وقتی فروشنده عروسکه یکتا رو اورد. منم گفتم اون یونیکورن رو بیاره.
یکتا-عروسک رو برای کی میخوای؟؟برای بچه ایندت؟؟
+گمشو...برای ترنج برداشتم بدم بهش
ستاره-خودشیرین.
+تو با نامزدت حرف بزن عقب نمونی نمیخواد نظر بدی
ستاره-گمشو
یکتا-خب... ستاره دوا نکن بیا این رو حساب کن..
ستاره با تعجب سرشو بالا کرد و خیره شد به یکتا.
ستاره-من؟؟مگه پول همراهت نیس؟؟
یکتا-چرا هست.زیادم هست ولی همراهیت کردم عروس خانم حداقل اینارو حساب کن
+راست میگه دیگه اینم حساب کن ترنج خوشحال میشه ازت کادو بگیره
ستاره با تردید نگامون کرد. اخی الهی.ستاره حساب کرد و رفتیم بیرون.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_دو
عروسک ها رو که خریدیم و رفتیم بیرون.
یکتا-ستاره شما مارو که علاف کردی یه شام نمیخوای بدی شب شدااا.
ستاره-باش ولی سه تایی نمیچسبه بزار به محمدم بیاد دیگه.
یکتا-ایششش چندش بگو بیاد
خندم گرفت واقعا شوهر ذلیل هاا .
+پس بزار به ترنجم بگیم بیاد به مامانمم خبر بدم شام نمیام
یکتا-اهوم زنگ بزن منم زنگ میزنم امیر علی بیاد
+امیرعلی واسه چی دیه؟؟
یکتا-برای حرص دادن ترنج یار خوبیه
-از دست توو

گوشیمو از کیف در اوردم زنگ زدم به ترنج وقتی گفتم شام میخوایم بریم بیرون که گفت باشه میام اصلا تعارف حالیش نی که.
ادرسو براش اس میزنم
با ترنج که حرف زدم زنگ زدم مامان
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم
مامان-الوجانم
+سلام مامان خوشگلمخوبی؟؟
مامان-فدات کجایی مامان دیر کردی؟
+با دوستامم میخواستم بگم شام بیرونم
مامان-فک کردی درباره خواستگارت
هوففف مامان ما هم ول کن ماجرا نیست ها از صبح خبر داده فردا خواستگار داری نمیخوام باید به کی بگم
+مامان صبح گفتم بگید نیان؟
مامان-اخه بزار بیاد شاید خوشت اومد من گفتم بیان
+مامان جان خودت همه کارا رو کردی دیگه به من چرا میگی؟؟
مامان-خب دیگه برو شب زود بیا
+چشم خدانگهدار
هوففف گوشیو قطع کردم انداختم تو کیفم از صبح بهش فک نمیکردم هااا ببین تروخدا اعصاب ادمو خرد میکننن
یکتا-چیشد زنگ زدی؟؟
+اهوم اره ترنج گفت میاد
یکتا-ماشالله چه سریع قبول کرد
+ولش امیرعلی چی شد؟؟
ستاره کو؟؟
یکتا-داره با نامزدش فک میزنه امیر علی هم میاد
با این حرفش ستاره تلفنش تموم شد و اومد نزدیکمون
ستاره-منم گفتم بیاد گفت همین نزدیکیاس
+اهوم بیاید بریم تو اون رستوران تا بیان
با دستم رستوران رو نشون دادم اونام سرشون رو تکون دادن رفتیم سمت رستوران وقتی رسیدیم درشو باز کردیم رفتیم سمت میزی که کنار پنجره بود تقریبا همه جا میشدیم
ما سفارشامون رو گذاشتیم وقتی بقیه اومدن
....
بعد از 45دقیقه ترنج اومداوفف اینو چه خنده کنان چه خوش خوشان.
اون هم اومد باهاش سلام علیک کردیم ولی ترنج نگاهمون نمیکرد میدونم داره حرص میخوره چرا برای خرید نبردیمش
+ترنج خانم چته؟؟
ترنج-با من حرف نزن هااا
+واا مگه من چیکار کردم؟؟
ترنج-چرا منو با خودتون نبردین خرید
+وااا زر نزن هاا یدفعه شد
یکتا-خاک به سر خرت کنن اینو من میشناسمش میخواد به تو عذاب وجدان بده وگرنه به خاطر اینا حرص نمیخوره که
ستاره هم به این حرف یکتا خندید
ستاره-مشنگ تر و خل تر از سارا پیدا نمیشه
یدونه کوبیدم پس کلش
+بزار شوهرت بیاد میگم بهت مشنگ کیه؟؟
همین که گفتم صدای نامزد ستاره هم اومد
محمد-کی با من کار داره؟؟
ستاره که پشتش به محمد بود برگشت طرفش
ستاره-عهه اومدی
منو ترنج بلند شدیم برای یه احترام نخودی ولی یکتا پا نشد در این حد هم کفایت میکنه
محمد-سلام ستاره خانم خوبی؟؟
ستاره-خوبم عزیزم مرسی
محمد-دوستاتو معرفی نمیکنی؟؟
ستاره-چرا الان
یکتا و ترنج رو معرفی کرد و منم که میشناخت
ابراز خشنودی کردیم همه نشستیم

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_سه
همون موقع سهیلم اومد. عهههه این اینجا چیکار میکنه.
برای سهیل پا نشدیم دیگه اشناییم دیگه.
سهیل نزدیکمون شد.
سهیل-سلاممم.. جمعتون جمعه که
ما هم بهش سلام کردیم.. که یکتا گفت:
یکتا-استاد... شما کار و زندگی نداری؟؟زن این کیه شماره شو بدیدمن زنگ بزنم بگم شوهرش کجاست
واااا سهیل که زن نداره. باز یکتا یکی رو گیر اورد. با این حرفش هممون خندیدیم سهیل با چشای گرد و متعجب به یکتا نگاه میکرد
سهیل-زنم کجا بود من اخه!؟؟
یکتا-بیا اینم از استاد مملکت ما.چند سال تو این کشور اون کشور بوده. نتونسته زن خارجکی گیر بیاره
دیگه از دست یکتا داشتیم میزو گاز میزدیم تمومش نمیکرد که
سهیل-زن ایرانی.. حمایت از کالا ایرانی
یکتا-بیا.. مدرکتو از کجا گرفتی که زن رو یه کالا میدونی اخه
+بسه دیگه یکتا استاد شما هم بفرمایید
من میدونم با حرف من یکتا تمومش نمیکنه.ولی به احترام بقیه هیچی نگفت. سهیلم نشست و گفت:
سهیل-خب....سفارش دادید چیزی ؟؟
ستاره-نه دایی جان.. منتظریم امیرعلی بیاد
+ایشش.. همه اینجان به جز علیهان
یکتا-خب حالا توهم، انگار نباشه چی میشه مگه
یه چشم غره براش رفتم وهیچی نگفتم
ترنج-خب.. زنگ بزن ببین میاد ناراحتی نداره که
+اهوم.. بزار ببینم میاد.
ترنج-خر ذوق بدبخت
گوشیمو از کیفم در اوردم و زنگ زدم علیهان
بوق اول..
بوق دوم...
بوق سوم...
بوقای بیشتر...
هوففف جواب نمیده چرااا؟؟ اصلا به جهنم.میخواد بیاد میخواد نیاد.گوشیو قطع کردم و گذاشتم تو کیفم.اعصابم از اینکه علیهان جواب نداد خرد بود هم از این خواستگار فردا که مثل کنه مصممه بیاد خواستگاری
یه اخمی کردمو به منو یی که جلوم گرفته شده بود نگاه میکردم.که یکی زد پس گردنم ستاره خر بود.
ستاره-بگیر دیگه دستم شکست چه اخمی هم کرده.فداسرم که جوابتو نمیده.بگیرش این منو رو
با اکراه ازش گرفتمو لاشو باز کردم.امیر علی هم تا ما منو دستمون گرفتیم اومد.باهمه سلام علیک کردو از اینکه دیر کرده بود عذر خواهی کرد و کنار ترنج نشست ترنج منو رو گرفت جلوشو گفت که سفارش بده.سهیل و یکتا انگار علایقشون یکی بود پیتزا مرغ سفارش دادن محمد و ستاره هم همبرگر سفارش دادن ترنج پاستا سفارش داد و سیب زمینی سرخ کرده.... امیرعلی هم هات داگ سفارش داد... منم پپرونی وسالاد مخصوص سر اشپز سفارش دادم.
تا غذا ها رو اوردن بچه ها حرف میزدن و شوخی خرکی میکردن.ولی من اصلا حس حرف زدنم نمیومد.. گارسون بعد چند مین غذاها رو اورد.. بچه ها با به به چه چه غذاهاشون رو میخوردن. منم که فقط یه تیکه گذاشتم دهنم با سالادم بازی بازی میکردم
ستاره باز دستش هرز رفت و زد پس گردنم یعنی من اینو پاشم لهش کنما.
ستاره-کوفت کن دیگه... میخوای بجوییم بزاریم دهنت.
+گمشووو حوصلتو ندارم ها
یکتا-من میدونم چشه.. این علیهان جوابشو نداده داره میسوزه
با این حرفش امیرعلی برگشت طرف منو گفت.
امیرعلی- من از پیش علیهان اومدم، اتاق عمله عمل پیوند داره.نگران نباش.
+حالا کی گفته من نگرانشم... به خاطر یه چیز دیگه حوصله ندارم
یکتا-اره.. اره.. باش.
ترنج-خب باشه... بگو چته فقط؟؟
چی میگفتم...بگم خواستگار میخواد بیاد خوشم نمیاد ازش.... ایششش
ستاره -بگو دیگه بزار غذا از گلومون بره پایین
ترنجم حرفشو تایید کردو دوتایی رفتن رو مخم..
محمد-وایی.. سارا خانم بگو دیگه.. چرا جیغشون رو در میاری اخه.. خوشت میاد؟؟
ستاره-عهههه... تو غذاتو بخور با ما چیکار داری اخه؟؟
یکتا-بگو دیگه جون نده دیگه
+هیچی.. مهم نیس... خواستگار میخواد بیاد.. منم راضی نیستم بیان
ایندفعه یکتا کوبید پس گردنم
یکتا-گمشوو.. فک کردم چیشده؟؟به مادر گرام بگو بهشون بگه نیان.
+مامانم همه کاراشو کرده.. میترسم الان جهیزیه مو جمع کرده باشه منو بندازه خونه بخت.
ترنج-ایشالا بری خونه شوهر هم ما از دستت راحت شیم همم اینکه شاید ادم شدی.
با این حرفش خودشو یکتا و ستاره زدن زیره خنده
منم به یه چشم غره غلیظ اکتفا کردم. والا چرا الکی خودمو خسته کنم وقتی میدونم آدم نمیشن .
امیر علی که تا اونموقع گوشش تیز شده بود مشغول غذاش شد. همه هم ادامه غذاشون رو خوردن.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_چهار
خدا این بلا رو سر هیچ کس نیاره.از صبح مثل چی کار میکنم از 8 صبح بیدارم کرده مادر گرام دارم میسابم هااا خسته شدم دیگه
امیرطاها عوضی هم گرفته خوابیده الانم ساعت ۱ ظهره هنوز بیدار نشده
+مامان تموم نشد؟؟ از صبح دارم میسابما
مامان-غر نزن کارتو کن خواستگار برای تو داره میاد نه من
+خودت گفتی بیاد مگه من گفتم
دستمالی که دستم بود و پرت کردم زمین
+من خوابم میاد کار نمیکنم دیگه
مامان-دیگه همه کارارو کردی دیگه
واییی خدااا اعصابم خورده هااا
رفتم اتاقم واییی چه خیس خالی شدم یه دست لباس برداشتم پریدم حموم
.
.
.
بعد چند دقیقه در حموم زده شد باز این امیرطاها کرمو هااا
+امیر طاها چته بزار حمومو کنم
یکتا-امیرطاها کیه؟؟ منم خره
+تو اینجا چه میکنی
یکتا-بیا بیرون دیگه ترنجم اینجاست
+باش اومدم
زود حموم کردم تموم که شد تو همون حموم لباسامو تنم کردم
رفتم بیرون
یکتا و ترنج تو اتاق بودن
+سلام بچه ها
اوناهم سلام کردن
+برچی اومدین اینجا؟
یکتا-میخوای برگردیم من که نمیخواستم بیام ترنج منو اوردش
ترنج-اومدیم تا تلف نشدی تا شب نگهت داریم میدونستم مامانت ازت کار میکشه
+اره از صبح پاشدم داره از بیگاری میکشه
یکتا-اخی الهی
ترنج-حالا علیهان میدونه خواستگار داری؟؟
+از کجا باید بدونه اخه مگه علم و غیب داره
ترنج-امیر علی که دیشب فهمید شاید بهش بگه
+در این حد خبرچینه
ترنج-گمشو من کی گفتم خبر چینه
+الان گفتی
یکتا-حالا ولش شب چی میخوای بپوشی
+واییی نمیدونم
ترنج-چی چی نمیدونی پاشو پاشو کمدت رو باز کن چند تا لباس بیار بیرون
رفتم کمدم دو تا بلوز دامن انداختم جلوشون
یکیش بلوزش شیری رنگ بود دامنش نسکافه ای رنگ یه دامن بلند قهوه ای پررنگ هم بود
بلوزش که اوکی بود نمیدونستم کدوم دامنش رو بپوشم
+بچه ها کدومش خوبه؟این دامن یا این؟؟
یکتا و ترنج یه نگاهی کردن
یکتا-این نسکافه ای قشنگه
ترنج-اره برو بپوش ببین میاد بهت
+ولم کن یه ساعت مونده به اومدنشون میپوشم
ترنج لباسارو برداشتو انداخت تو بغلم گفت بدو بپوش
با زور پوشیدم
+چطوره؟؟
یکتا-اره خوبه
ترنج-عالی تصویب شد
داشتم نظر بازی میکردیم که در زده شد
+بله؟؟
امیرطاها-منم
+گمشو تو
امیرطاها اومد تو با دیدن دخترا ذوق زده شده یعنی انقدر باهم صمیمی دوستن که نگو همیشه شیطونیاشون باهمه
امیرطاها-سلام دختراا چه عجب اومدید
امیرطاها با دوتاشون دست داد و اوناهم باهاش دست دادن و سلام کردن
+امیرطاها
امیرطاها-چیه؟؟
+قشنگه لباسام
امیرطاها اخم کرد
امیرطاها-اینا چیه پوشیدی انقدر ذوق رفتن داری که از الان نشستی لباس انتخاب کردی؟؟
+ کی؟؟ نه به جان تو به اجبار مامانه
امیرطاها-اره معلومه از الان داری حاضر میشی
میخواستم بگم نهه اشتباه فک میکنی که ناراحت رفت بیرون
یکتا-این چش بود؟؟
+فک کنم خیال کرده من میخوام ازدواج کنم غیرتی شده
ترنج-اخی نازی عیب نداره حالا جواب منفی میخوای بدی دیگه بعدا باهاش حرف بزن
تا خواستگارا بیان انقدر خندیدیم و کرم ریختیم که نگو نشو

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#شصت_پنج
یه ساعت مونده بود به اومدنشون که ترنج گفت
ترنج-پاشو ارایشتم کن اماده باش یه ساعت دیگه میان.
+باشه الان
رفتم سمت میز ارایشم،کرم و اینارو زدم ،یه رژ صورتی زدم خط چشمو ولش کردم و نزدم و ریمل زدم .به نظرم ساده باشه بهتره نگن دختره از ذوقش این همه ارایش کرده
برگشتم سمت بچه ها
+خوبه ارایشم؟؟
یکتا-اره.. ساده و قشنگ
ترنج-اره. ساده بهتره
داشتن یکم منو درست میکردن که گوشیم زنگ خورد چون روی میز مطالعه ام بود به ترنج نزدیک تر بود به خاطر همین ترنج گوشیو برداشت و نگاه کرد.

ترنج-غول مهربون من کیه دیگه؟؟
+بده من بابا علیهانه
ترنج زد زیر خنده
ترنج-علیهان!!؟؟؟ وایی نمیری تو دختر
یکتا-جواب بده قطع میشه الان
گوشیو جواب دادم گذاشتم دم گوشم
+الو.. بله؟؟
علیهان-سارااا اونجا چه خبره؟؟
+چی؟؟کجاا؟؟چیشده؟؟
علیهان-خونتون... امیر علی اینجا چی میگه؟؟
+چی میگه مگه!؟
از این ور ترنج گوششو چسبونده بود به گوشی و به زور میخواست بشنوه این دختر هیچ وقت از فضولی دست نمیکشه . مجبور شدم بزنم رو اسپیکر که یکتا و ترنج هم بتونن بشنون
علیهان-داره میگه خواستگار اومده
+خب که چی؟؟..الان کارت چیه؟؟
علیهان-سارا منو سگ نکن ها...
+به تو چه اخه؟؟
علیهان-جوابت بهش چیه؟
+میخوام بهش فک کنم... شاید مثبت بود شاید منفی
همینو که گفتم زنگ خونه خورد.
ترنج از استرسش گفت قطع کن اومدن
منم بدون خداحافظی قطع کردم و رفتم جلو اینه
خودمو وارسی کردم... خوب بودم..زود از اتاق رفتم بیرون
...
دخترا گفتن تو اتاق من میمونن
نمیان پایین
رفتم پیش مامان و بابا و امیر طاها وایسادم.مامان با تحسین نگام میکرد. طاهام اخم کرده بود. ایشش...
یه چند دقیقه طول کشید که بالاخره رسیدن بالا
گوشیم که دستم بود لرزید. علیهان بودش.قطع کردم .هوففف....ول کن نیس که
اول مادرش اومد و با مامان و بابا سلام و کرد اومد سمت من... وایی من ماچ نمیکنم ها
اومد جلو صورتش لبشو چسبوند به لپم و چه ماچ ابدار کردم. سونامی میومد انقد خیس نمیشدم که با یه بوس این اینجوره خیس شدم.
خانم حسامی-سلام عروس خانم. خوبی ؟؟
به به چه دختر ماهی خدا نگهت داره
یه لبخند مصنوعی زدم که نمیزدم سنگین تر بودم.
خانم حسامی که رفت. بعدش اقای حسامی اومد جلو که قبلش داشت با مامان و بابام احوال پرسی میکرد.
اقای حسامی-سلام دخترم.. خوبی؟؟
+سلام اقای حسامی.. ممنون شما خوب هستین؟؟
اقای حسامی هم که رفت . بعد یه اقا دیگه هم اومد. جوون بود و یه دسته گل رز قرمز دستش بود. فک کنم خودشه من یه بار فقط تو مهمونی دیدمش.اسمش هم عرفان بود.اه بدم میاد ازش.. همه رفته بودن و اون مونده بود و من.
عرفان-سلام... نمیگیریش
هول شده بودم... و استرس داستم..
+هااا.. بله ؟؟
یه خنده ای کرد... درد کوفت به چی میخندی؟؟
ازش دسته گل و گرفتم و رفتم تو اشپزخونه‌ و یه گلدون برداشتم توش رو اب ریختم و گل و گذاشتم توی گلدون‌.

همون موقع گوشیم تو دستم لرزید .
ترنج بود، پیام داده بود
ترنج-چیشد؟؟ دیدیش ؟
+اره... بی ریخت عوضی
ترنج-عیب نداره همینا میان خواستگاری تو دیگه نکنه توقع برد پیت داشتی.

داشتم با ترنج حرف میزدم که مامان گفت چای ببرم اخه این کارا چیه
خوشم نمیاد از این کارا اصلا. چای ها رو با تمام نفرت ریختم.خداا بخیر بگذرونه.

رفتم طرف مهمونا،اول به اقای حسامی تعارف کردم..بعد خانومش.. بعد بابام و مامانم و در اخر هم عرفان در به در. نگاهشو انداخت رو چشام. اصلا از نگاهش خوشم نمیومد
چای رو برداشت.منم سینی گذاشتم رو میز و رفتم کنار امیر طاها نشستم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_شیش
امیرطاها اخم کرده بود
امیرطاها-از این پسره انقدر بدم میاد دوست دارم برم چشاشو از کاسه در بیارم.
+ولش کن بابا. مهم نباشه
امیرطاها- من میرم پیش دخترا.. اصلا حوصلشو ندارم.
اونم پاشد رفت .هوففف بیشعور تنهام گذاشت. بابا و اقای حسامی داشتن درباره کار و بار حرف میزدن که خانم حسامی گفتش
-خب دیگه... بریم سر اصل مطلب،جوونا منتظرن.
چی میگه برای خودش!!من کجا منتظرم.من به گور خودم بخندن که منظر این پسره قوزمیت باشم.

اقا حسامی-بله همینه.ما اومدیم درباره این دوتا حرف بزنیم.. اگه بشه با اجازه شما بچه ها برن صحبت کنن
واایییی همینم کم بود.برم با این قوزمیت حرف بزنم
بابا-بله اجازه ما دست شماست دخترم پاشو آقا عرفان و راهنمایی کن اتاقت
بدون هیچ حرفی پاشدم. و اونم بلند شد.رفتم سمت اتاق که اونم اومد دنبالم
خب دخترا که تو اتاق منن امیرطاها هم پیش اوناس حتما پس بریم اتاق امیر طاها
رفتم درو باز کردم رفتم تو و عرفان هم اومد سرم پایین بود وقتی بردم بالا دیدم دختراو امیرطاها اینجان
+عههه.. شما اینجا چیکار میکنید
ترنج و یکتا بلند شدن و سلام کردن.
عرفان هم که از دیدن اونا چشاش گرد شده بودبهشون سلام کرد
وایی الان بریم بیرون که بد میشه اه
ترنج-اومدید حرف بزنید
+نه اومدیم غاز بچرونیم
ترنج-بامزه.. عیب نداره شما بشینید حرف بزنید.. ما سعی میکنیم گوش ندیم
امیرطاها-اره بشینید راحت باشید

مجبوری نشستیم. یه چند دقیقه تهمین جوری تو سکوت نشسته بودیم که..
یکتا گفت:خب.. حرف بزنید دیگه
ترنج-خب شما که حرف نمیزنید. بزارید من چند تا نکته بگم
وایی خدا غلط کردم بزار پاشم برم.
عرفان-باشه بفرمایید
خدا خودم سپردم به خودت
منو از دست اینا نجات بده آبروی منو نبرن.
ترنج-میتونم بدونم کارتون چیه؟
عرفان-بله. شرکت دارم
ترنج-اووو بله.. این که ما چند تا رسم داریم
عرفان-بله بفرمایید
یکتا-رسمه ما اینه که مهریه دختر باید یه دست و یه پا پسر، دو برابر سال تولد دختر سکه و یه ۱۰ کیلو بال پشه باشه
چشای عرفان گشاد شده بود.. خودم بدتر از اون بودم
ترنج-بله همینی که یکتا میگه و اینکه اگه دختر خدایی نکرده فوت کنه پسر باید پیش خانواده دختر زندگی کنه و به اونا خدمت کنه
امیر طاها قرمز شده بود شونه هاش میلرزید... ولی انقدر ترنج و یکتا جدی حرف میزنن که خودمم باورم شده بود که نکنه ما همچین رسمایی داریم
یکتا-خب موافقین؟؟
عرفان ساکت بود و چیزی نمیگفت
ترنج-فک کنم الان دوست دارید برید تصمیمتون رو بگیرید بعد نه؟؟
عرفان با تته و پته گفت-بل.. ه
یکتا-پس خوش اومدید
من بلند شدم و عرفانم بلند شد و از اتاق زدیم بیرون فک کنم باورش شده بود به خاطر همین رفت کنار مادرش نشست و یه چیز در گوش مادرش گفت. مادرش اخم کرد وایی فک کنم همه چی به دود سیاه رفت‌.
منم رفتم کنار مامان نشستم

اقا حسامی گفت- خب.. شیرینی بخوریم؟؟
به مامان و بابا نگاه کردم. اقای حسامی که لبخند داشت به جز خانم حسامی و عرفان که اخم داشتن.
+متاسفانه.. من جوابم منفیه
اقا حسامی-چرا دخترم؟؟
+من اول به خاطر درسم و دوم به خاطر اینکه با اقا عرفان تفاهمی نداریم.
با اجازه من میرم اتاقم.
بلند شدم و به سمت اتاق امیرطاها رفتم پیش بچه ها

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
ام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_هفت
پامو که گذاشتم تو اتاق ترنج و یکتا از خنده روی زمین افتاده بودن امیر طاها هم بالاسرشون داشت میخندید منم که میدونستم دارن به پسره عرفان میخندن منم همراهیشون کردم اونا که متوجه من شدن به من یه نگاه کردن و ترنج گفت
ترنج-چیشد؟؟جوابشون رو دادی؟
سرمو براش تکون دادم و گفتم
+گفتم جوابم منفی و اونام با سر قبول کردن
یکتا و ترنج باز خندیدن و به دست های هم زدند و یه ایولی گفتن
امیرطاها-بابا ابجیا چه کردید خودشون گذاشتن رفتن
ترنج و یکتا یه خواهشی گفتن ..با صدای تعارف مهمونا و مامان و بابا و در اخر صدای بسته شدن در خبر از اینکه مهمونا رفتن داد
به طرف بچه ها برگشتم و گفتم
+پایه اید شب اینجا پلاس بشید؟؟
یکتا و ترنج بهم نگاه کردن و سر تاسف تکون دادن .
ترنج-نوچ نوچ چه طرز حرف زدن با دوستاته ..پلاس شدن چیه بگو ای دوستان شب در اینجا پلاس هستید یانه؟؟
خندیدم و گفتم
+چه فرقی با حرف من کرد فقط ادبی شد دیگه
یکتا یه پس گردنی به ترنج زد و گفت
یکتا-ولش کن اینو ..اره ما شب اینجاییم
+پس پاشید بریم اتاق من بشینیم تا صبح کیف و کول کنیم
یه باشه ای گفتن و پاشدن به امیرطاها یه شب بخیر گفتن و با صدای باز و بسته شدن در مامان متوجه ما شد داشت ظرفا و لیوانا رو جمع میکرد
+مامی جون کمک نمیخوای؟؟
مامان-نخیر نمیخواد
+خب باش ..میتونی برای دخترا دوتا تشک و پتو و بالشت بیاری
مامان-باش شما برید تو اتاق الان میارم
یه تشکری کردمو رفتیم تو اتاق سمت کمدم رفتم و دو دست لباس که نو بودن و استفاده نکرده بودم رو دادم بهشون تا راحت باشن
لباسارو که دادم رفتن یکی یکی تو حموم اتاقم لباساشون رو تعویض کردن .تو تن ترنج تقریبا اندازه بود،تو تن یکتا لباس گشاد بود و یکتا تقریبا گم شده بود
مامانم تشکارو اورد و پهن کرد
ازش تشکری کردم و از اتاق بیرون رفت. .
+خب چه کنیم؟؟
ترنج متفکرانه نگاه کرد
ترنج-فیلم ببینیم؟:
یکتا-اره من چند تا تازه پیدا کردم اونارو لود کنیم
لپ تاپ برداشتم و دادم دستش گفتم
+بیا بشین لود کن
منم فعلا حس لباس عوض کردن نداشتم همونجور رو تخت نشستم ترنجم با گوشیش ور میرفت منم که داشتم به امروز فکر میکردم میدونستم فردا با مامان یه بحثی سر این خواستگار داریم چون بابا این پسره همکار بابامه فک کنم زشت شد اینجور منفی گفتم اه ولش اول اخر که من جوابم منفی بود لرزش گوشیم تو دستم حواسمو از افکار منفی دور کرد صفحه گوشیمو برمیگردونم اسم غول مهربون من (علیهان) نمایان میشه هووففف از اونموقع تا الان فقط زنگ میزد
ترنج-اه سارا گوشیش خودشو کشت بردار دیگه
+ولش علیهان الان میخواد جر وبحث کنه
یکتا-عههه جواب بده ده بار به منو ترنج زنگ زده جواب بده کشت خودشو
مجبوری گوشیو تو دستام میگیرم و ایکون سبز رو لمس میکنم گوشی رو میزارم روی گوشم
+الو سلام
علیهان-سلام درد ..کوفت معلوم هست کجایی..اون گوشی خراب موندتو چرا جواب نمیدیییییی
+هیییی چته اروم تر گوشم درد گرفت ..به تو چه اخه من چیکار میکنم
ترنج با طرز حرف زدنم انگاری کنجکاو شده بود گوششو چسبوند به گوشی و همش تکون میخورد مجبوری گوشیو زدم اسپیکر که ترنج نکشه منو که با صدای علیهان یکتا هم توجهش جلب شد به طرف ما صدا شو کم کردم و که کسی از بیرون خبر دار نشه
علیهان-ساراا به خدا هم خودمو میکشم هم تو رو انقدر اعصاب منو خورد نکن ..پاشو بیا پایین ببینم چه غلطی داری میکنی
+چی چی بیام پایین ..مگه تو الان کجایی؟؟
علیهان-من الان جلو در خونتونم نیای پایین زنگ خونتون رو میزنم همه رو خبردار میکنم
واییی خدااا دیونه تر از این هم هست مگه من الان چه خاکی تو سرم کنم اخه به دخترا نگاه کردم که با تعجب به حرفای علیهان گوش میدادن
منم از ترس اینکه کاری نکنه که همه چی بدتر بشه گفتم
+باشه باشه هیچ کاری نکن الان میام
همینو گفتم گوشیو قطع کردم به بچه های که همه چی رو دیگه شنیده بودن گفتم
+چیکار کنم الان برمم..اصلا چجور برم مامان و بابام میفهمن که.
ترنج-خب اروم برو ..اصلا من میام هال پذیرایی وایمیسم مواظبم هیچی نشه
یکتا-اره ترنج راست میگه ...علیهانم که کله خر .پس باید بری
به لباسای تنم نگاه کردم خوب بودن فقط هوا سرد بود رفتم سمت کمد و بارونی که برای لباسم بود رو برداشتم تنم کردم شالمو تو سرم درست کردم و گفتم
+باشه ترنج پاشوو بریم الان بدبخت میشیم
ترنج پاشد و باهم از اتاق بی سرو صدا رفتیم بیرون مامان و بابا که نبودن رفته بودن اتاق خوابیده بود این طاهام که خوابه کلا سریع رفتم سمت در ورودی خونه به ترنج گفتم که حواسش باشع تا من درو اروم باز کنم برم اونم قبول کرد اروم بدون هیچ سر و صدایی رفتم بیرون کفشای راحتی مو پام کردم با اسانسور رفتم پایین خدا خدا میکردم که مامان یا بابا به بهونه اب خوردن و دستشویی رفتن بیدار نشن
اسانسور که وایساد
از در ورودی اپارتمان که پامو گذاشتم بیرون علیهان و دیدم که تکیه داده بود به ماشینش
منو که دید اومد سمتم
علیهان-به به سارا خانم بالخره تشریف فرما شدی دیگه میخواستم زنگ بزنم..
+صداتو بیار پایین ..اینجا با من چیکار داری؟؟
علیهان-اومدم ببینم چه غلطی میکنی؟
+غلط تو میکنی بیشور
علیهان-حالا دختر خوبی باش و بگو ببینم چیشد ؟؟
+به تو چه اخه ..من چیکار میکردم؟؟
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_هشت
علیهان-چی داری میگی هااا من دوست دارم عاشقتم نمیخوام مال کسی بشی بفهم اینارو
+ببین من مال کسی نشم هم مال تو نیستم
علیهان-سارا الکی نخواه که علاقه خودتو سرکوب کنی من از چشات میخونم که تو هم دوست داری مال هم باشیم تا ابد
+برو ببینم هذیون داری میگی نه یا سرت خورده به یه جا دیونه شدی؟؟
علیهان-نه هذیون میگم نه دیونه شدم من تو این چند سال به همه رویا ها ارزوهام رسیدم فقط یه ارزوم مونده اون ارزوم هم تویی اگه من به بقیه ارزو هام رسیدم به تو هم میرسم چه بخوای چه نخوای
یه قدم اومد جلو من رفتم عقب باز اومد جلو من رفتم عقب تا جایی که من خوردم به نمای ساختمون دستاشو گذاشت دو طرفم
علیهان-حالا الانم مثل دختر خوب بگو جواب خواستگارتو چی دادی؟؟
انقدر از این نزدیکه هول شده بودمو ضربان قلبم رفته بود بالا که نمیدونستم چی بگم
علیهان-سارا با توام
+هااا چیزه اوممم جوابشو
علیهان-خب جوابشو چی؟؟
+منفی بود جوابم
علیهان یه نفسی از اسوده شدن کشید
بعد خیره شد به من
علیهان-اینو از اول میگفتی چیزی میشد میخواستی منو بکشی نه
+میخواستم از زیر زبونت بکشم علیهان-چی رو؟
+حالا بماند
علیهان یه لبخندی زد فک کنم فهمید منظورم چی بود
علیهان-خب خیلی خودتو خوشگل کردی نکنه باهاشم تنها شدی؟؟
+نه خواستیم بریم تنها حرف بزنیم که ترنج و یکتا هم تو اتاق بودنو پروندنش
علیهان-چجوری؟؟
منم بهش گفتم که چیکار کردن و پروندنش
علیهان خندش گرفته بود‌ صورتش قرمز شده بود
علیهان-افرین به ابجی های من چه کردن
ایش خوبه والا ابجی ابجی میکنه واسه من
همونجور بود موقعیتمون که گفتم
+ببخشید دیگه من باید برم
علیهان-وایسا ببینم کجا حالا حالا بودی
داشت همینجور حرف میزد که یه از خدا بی خبر یه بوق زد که من پریدم طرف علیهان که پیشونیم خورد به جای گرم و نرم هاااا من کجام زهر مار کجایی گمشو عقب تر میفهمی کجا رفتی؟؟
اومدم یکم عقب که کمرم خورد به نما ساختمون اخ کوفت بگیری
سرمو بالا بردم که علیهان شیطون نگام میکرد ای خدا منو بکش این منو اینجور نگاه نکنه
علیهان یه خنده ای کرد و گفت
علیهان-خب شما که بوس شب بخیرتم گرفتی میتونی بری
مننننن چرا الکی حرف میزنی اخه
+من کی این کارو کردم اخههه؟
علیهان-همین الان عزیزم میگفتی خودم بوست میکردم دیگه لازم نبود با کلک بوسه بگیری
+خیلیییی بی چشم و رویی اصلا برو خونتون
میدونم الان از خجالت قرمز شدم ولی باید میرفتم تو خونه
علیهان-خب عزیزم بوس شب بخیرتم گرفتی خدا نگه دار
کوفت بوسه شب بخیر ولی هنوز جای بوسش گرم بود
+برو ببینم خداحافظ
خداحافظی کردم و رفتم سمت در ورودی ساختمان علیهان سوار ماشینش شد و رفت
....
از اسانسور اومدم بیرون در واحد و باز گذاشته بودم
اروم درو هل دادم و رفتم تووو ترنج هنوز تو هال بود و مراقب بود تا منو دید اومد سمتم
ترنج-یه ساعته داری چه غلطی میکنی
+چته خب کارم داشت طول کشید
ترنج-درد مامانت تا رفتی اومد امارت رو گرفت گفتم خوابی خودمم اومدم اب بخورم
+خب حالا نفهمید که؟؟
ترنج-نه بابا
+باشه بیا بریم اتاق دیگه الان یکتا صداش در میاد
با ترنج رفتیم تو اتاق دیدیم که یکتا خانم رو تخت من دراز کشیده لب تاپم رو پاشه داره سریال میبینه
ترنج-خوبه والا ما یه ساعت داریم استرس میکشیم خانم داره فیلم میبینه
+ولش کن دیه
یکتا هم یه نگاه پوکر به ما کردو بیخیال به فیلم نگاه کرد اصلا ذات این دختر یه جوری به ادم حرص میده
لباسای منم پوشیده بود لباسای منم براش گشاد بود نه اینکه من درشتم هااا نه این یکتا ریزه میزه ست
+یکتا خانم فیلم که نتونستیم ببینیم حداقل پاشووو بیا رو تشکت بخواب منم رو تختم
یکتا-باشه بیا این لبتاپت رو بگیر
رفتم لبتاپ و گرفتم و گذاشتم رو میز کنار تختم که یکتا پتو کشید رو سرشو خوابید رو تخت هاااا چیشد
+یکتا پاشوووو
یکتا-وااا بگیر بخواب دیگه مگه خوابت نمیاد
+خب منم رو تخت میخوام بخوابم
یکتا به این ور اون ور تخت نگاه کرد و گفت"
یکتا-جا نیست شرمنده بخواب کنار ترنج
+پاشو ببینم من رو زمین خوابم نمیبره هاااا
یکتا-مشکل من نیس مشکل خودته
واییییییی خدااا‌ فقط حوصله بحث ندارم وگرنه میکشتمش
ترنجم که ماشالله قربونش برم ساکت بود و مارو نگاه میکرد انگار فیلم میدید
یه پوفییی کشیدم و رفتم رو تشکی که انداخته بودم روش خوابیدم ترنجم که دید تموم شده بحثمون اومد کنار من رو تشک خوابید.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_نه
هیچ کدوم خوابمون نبرده بودچون همش تکون میخوردیم که ترنج زبون باز کرد
ترنج-خب من از کنجکاوی خوابم نمیبره شما چی؟؟
یکتا-من از اینکه جام عوض شده
+والا جات خوبه باید خوابت ببره اصلا امکان نداره...
ترنج-سارا حالا که خوابمون نمیبره بگو چی گفتید چی نگفتید..
یکتا-اره بگو از هیچی بهتره
من که اول اخر باید بگم چرا الکی بحث کنم پس شروع کردم به گفتن همین که به اون قسمت بوسیدن پیشونیم که رسید ترنج بی جنبه مثل بچه ها ذوق کرد والا من اونموقع ذوق نکردم انقدر این میکنه ‌‌
ترنج-خب...بقیش چیشدددد؟؟
+وااا چی میخواد بشه
یکتا-ترنج صبر کن چند روز دیگه جواب ازمایشش مثبت میشه.
هاااا؟؟عوضییی !!بالشی که کنارم بود رو برداشتم و پرت کردم طرف یکتا ترنجم که غش غش میخندید
+عوضی چی میگی ؟جواب ازمایش چیی؟
یکتا- از تو بعید نیس والا
ترنج-اینو موافقم واقعافکر کنم اسم بچه هاشونم انتخاب کردن
+اه گمشید اذیت نکنید دیگه
ترنج-خب بنال بقیش
+همین دیگه...بخوابید حالا‌.
ترنج-عههه من فک کردم ..ادامه داره...
یکتا-بخوابید دیگه ...داستان قشنگی بود
دهنمو کج کردمو ..یه شب بخیر گفتم ...
هممون گرفتیم خوابیدیم ولی ترنج اذیت میکرد بیشورحالتو میگیرم وایسااا
از اینورم یکتا خانم‌ همش میگفت قراره خاله بشم اره جون عمت ...بشین تا خاله بشی..خوبه حالا هیچی نشده هاا..انقدر بزرگش میکنن انقدر اذیت کردن‌که اخرش خوابیدیم..
...
دو روز بعد(سه شنبه)
^یکتا^
دو روز از روز خواستگاری سارا میگذره اون روز اخرش چقدر سارا رو اذیت کردیم حقشه والامیره کیفشو اون میکنه زبون در میاره برای ما
بعد از اون روز دیگه ازشون خبر ندارم تو این دو روز از طریق واتساپ حرف زدیم
امروزم که قبل از اینکه برم مطب باید برم با اراز چون اراز دیروز زنگ زد گفت که امروز قبل از رفتن به مطب ببینمش یه کار واجبی داره الانم تو ماشین نشستمو دارم به کافه مورد نظرم برم.امروزم چون میخوام برم‌ مطب دور هودی هامو خط کشیدم و یه مانتو مشکی پوشیدم با یه شال سفید روی سرم.یه شلوار جذب مشکی..با کتونی اسپرت خوشگلم..برای یه روز کاری فک‌کنم رسمی باشه...هوففف این کافه لعنتی هم که دور اصلا حوصله این همه راه رو ندارم...یه اهنگ روسی باحال گذاشتم‌عاشق زبان روسی بودم اها گفتم روسی..قرار بود سهیل برام‌کلاس خصوصی بزاره پس چیشد..والا خبری نشد...فک کنم تعارف کرده.بود...یا اصلا بلد نیس...اخه اگه بلد نبود که نمیگفت‌ایششش اصلا ولش اهنگ و بچسبیم ارامش بگیریم تا برسیم
.
.
بعد چند مین بالاخره رسیدم ای لعنت بهت اراز .جا پارک از کجا پیدا کنم اخه‌هیچ جا هم واسه ماشینم‌جا نداره‌ چیکار کنم بزار به اراز زنگ بزنم ببینم چیکار کنم من الان..همین که گوشی برداشتم شمارشو بگیرم یه ماشین از جا پارکش در اومد گوشیو گذاشتم رو داشبورد و زودی ماشینو بردم سمت جا پارک سریع ماشینو پارک کردم..دور برمو دیدم که ببینم‌قشنگ پارک کردم که اره ماشالله به خودم خودمو تو اینه دیدم مثل همیشه ساده زیاد اهل ارایش نیسم ته تهش یه برق لب میزنم همیشه هم همینجورم والا..کیفمو از پشت ماشین برداشتم ..گوشیمو از داشبورد برداشتم و گذاشتم تو کیفم...از ماشین اومدم..بیرون سریع رفتم سمت کافه‌
در کافه رو باز کردمو رفتم تواوو چه جای شیکی اینجا..یه اهنگ ملایم هم داشت پخش میشد‌هرچقدر سرمو این ور اون ور کردم اراز رو ندیدم داشتم میگشتم که یه گارسون اومد سمتم
گارسون-سلام‌..خوش امدید..شما مهمان اقا رستمی هستید؟؟
+سلام..بله..انگاری ایشون دیر کردن نیومدن..
گارسون-نخیر ایشون بالا تشریف دارن‌..منتظر شما هستن؟؟
سرمو بالا کردم..دیدم که اراز از اون بالا وایساده منو نگاه میکنه
از گارسون تشکری کردمو رفتم به سمت طبقه بالااخرین پله هم که تموم شد به اراز رسیدم مثل همیشه یه تیپ خفن زده بود.یه پیرهن مردونه سفید روشم یه جلیقه مشکی پوشیده بود یه کت نسکافه هم از روش پوشیده.بودیه کروات مشكی هم زده بود
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ایدی چنل👇🏾
@roman_videochek
_*رمان ویدئو چک*_:
رمان:ویدئو چک
#پارت_هفتاد
اراز دستشو اورد بالا گرفت سمت..
اراز-سلام..چه عجب رسیدی خانم..دیگه قصد رفتن داشتم
دستمو گذاشتم بین دستاشوگفتم
+سلام..اره راهم دور بود دیگه‌‌
اراز-عیب نداره..بیا بریم اونجا بشینیم
به اونجایی که اشاره کرده بود خیره شدم یه میز گرد بود که روش شمع گذاشته بودن چند تا گل هم پر پر کرده بودن رو میز..یه گلدون شیشه ای که توش گلای رز قرمز بود‌واییی چقدر من عاشق گل و گیاهم اونارو هم دیده بودم ذوق کرده بودم
هیچ کس جز منو اراز کسی نبود این بالایکم محیطش ارامش بخش تر از پایین بود
اراز-خب یکتابیا بشین دیگه.
با این حرفش رفتم به سمت صندلی که پشتش وایساده بود..رفتم رو صندلی نشستم..که اراز هم اومد روبه روم‌نشست
گارسون سفارشارو گرفت من موکا سفارش دادم اراز هم لاته سفارش داد گارسون میخواست بره که اراز پاشد رفت سمت گارسون یه چیزی بهش گفت و گارسونم سرشو تکون داد و رفت
اومد نشست سر جاش معلوم نبود چی به گارسون گفت خیلی دوست داشتم بدونم چی گفت ولی ولش جهنم به من چه
اراز سکوت کرده تعجب داره اراز و سکوت همیشه وراجی هاش به راه بود الان ساکت شده و هیچی نمیگه همش هم تکون میخوره انگاری بی قراره
+اراز..خب منو تا اینجا کشوندی که هیچی نگی ؟؟
اراز یه نگاه به من میکنه و میگه
اراز- اوممم گفتم بیای که باهات حرف بزنم میخوام یه چیزی بهت بگم
همین خواستم بگم بگو که گارسون سفارشامون رو سریع اورد اوووو چه زود اماده شد سفارشامون گارسون که رفت یه اهنگ اشنا پخش شد

Моя мечта – сорвать звезду,
رو یای من اینه که یه ستاره از آسمون بردارم
подарить тебе ее, чтобы она освещала тебе путь.
و به تو بدمش، تا بتونه راهتو روشن کنه
И если снова не приду в полумраке и бреду,
و اگه من دوباره توی گرگ و میش و دیوونگی نرم
Я пытаюсь воплотить мечту.
دارم تلاش میکنم که این رو یارو به واقعیت تبدیل کنم
Моя мечта – сорвать звезду,
رو یای من اینه که یه ستاره از آسمون بردارم
подарить тебе ее, чтобы она освещала тебе путь.
و به تو بدمش، تا بتونه راهتو روشن کنه
И если снова не приду в полумраке и бреду,
و اگه من دوباره توی گرگ و میش و دیوونگی ن رم
Я пытаюсь воплотить мечту.
دارم تلاش میکنم که این رو یارو به واقعیت تبدیل کنم
Ты, словно сонная материя,
تو مثل چیز خواب آلود هستی
Ты, словно из сновидения,
تو ، مثل یک رو یایی
Не оставляешь ты сомнения, что скоро будешь не моя.
هیچ شکی باقی نمیذار ی که به زودی مال من نمیشی
Так мало радовал я тебя,
خیلی کم تو را خوشحال کردم
Так мало задавал, как дела.
چقدر کم پرسیدم حالت چطوره
.
Я захотел яркое будущее, чтобы забыла настоящее.
من یه آینده ی روشن میخواستم که گذشترو فراموش کنم
Это моя беда, но что поделать.
این از بدشانسیه منه، ولی چیکار کنم
(اهنگЗвезда)
اهنگی که دوسش داشتم بود چقدر قشنگه این اهنگ به سمت اراز نگاه کردم که با لبخن عریضی نگام میکرد درد نیشتو ببند
اراز-خوشت اومد از اهنگه به گارسون گفتم برات بزاره چون میدونم این اهنگ و دوست داری
اها پس بگو اینو گفته به گارسون اوو چه ادمه این ..نگاهش کردمو گفتم
+اره قشنگ بود مرسی .
اراز-قابلتو نداشت حالا اونو بخور از دهن میوفته
یه سری تکون دادم لیوان رو بین دستام قرار دادم و به سمت دهنم بردم یه قورت خوردم به ساعت مچیم نگاه کردم واییی یه ساعت وقت داشتم اینم لال شده
+اراز میشه حرفاتو شروع کنی من یه ساعت دیگه باید برم مطب
اراز-چی یه ساعت؟؟ اخه چطور بگم ؟؟
+چته هول شدی مثل ادم بگو چی میخوای؟؟
اراز با استرس بهم خیره شد انگار داشت حرفاشو کنار هم چیدمان میکرد تا بتون حرفاشو بزنه
اراز-اوممم یکتا میدونی چیه؟؟اخه چجور شروع کنم؟؟ اها..ببین دخترایی زیادی دور و بر من هست که همشون به خاطر پول و موقعیتم منو میخوان ولی به هیچ کدوم از ایناهیچ علاقه ای پیدا نکردم ولی یه دختره هستش از وقتی دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم روزای اول باورم نمیشد اون دختر بتونه دلمو بلرزونه اون هیچ وقت دنبال پول و مقام نبود با هر کسی مثل خودش رفتار میکرد منتظر هر موقعیتی بودم که دختررو ببینم حتی تو یه کاری باهاش همکاری کردم
به اینجا که رسید ساکت شد چیزی نگفت برای گنگ بود که اون دختره کیه که این اراز خان ما دیونش شده
+خب..بقیش؟ من چه کمکی میتونم اصلا بهت بکنم؟؟
اراز یه لبخندی میزنه و لباشو با زبونش تر میکنه
اراز- اومم میدونی میترسم به دختره ابراز علاقه بکنم ..میترسم پس زده بشم اون خیلی اهل ازدواج و اینا نیست همش خودشو با کارای دیگه سرگرم میکنه که اصلا وقت نمیکنه به ازدواج فکر کنه
+تو با توضیحایی که دادی فک کنم کارت سخته
اراز-اره دیگه بدبختیم اینجاست
+میخوای بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنم؟؟
اراز یه نگاه متفکرانه ای کرد و گفت
اراز-زنگ بزنی ..اومم خب ..باش
گوشیشو در اورد شماره ای گرفت و گوشیو داد دستم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ایدی چنل👇🏾
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_هفتاد_یک
گوشی که دم گوشم بود از این ور گوشی خودم زنگ خورد،چه گوش تو گوشی شد .
گوشیمو از تو کیفم در اوردم ببینم کیه بعدا جوابشو بدم که اسم اراز افتاده بود ..دکمه سبز زدمو گوشی خودمو گذاشتم دم گوشم ..اومدم بگم بله یدفعه از شوکی که بهم وارد شد هنگ کردم..چیشد الان؟؟ اراز زنگ زد به دختر مورد علاقش بعد گوشی منم زنگ خورد اسم اراز بود ..هااا؟ گوشی اراز رو اوردم جلو چشام که شماره منو اسمم بود..خدا به دور این دختره منم..نهه دروغ؟
یه نگاه به اراز کردم که یه لبخند سکته ای زده بود ..گفتم
+تو..ت...و به من زنگ زدی؟؟
اراز- اره به تو زنگ زدم
+ اراز خیلی خنگی برچی به من زنگ زدی زنگ بزن به دختره
اراز- نه اتفاقا درست زنگ زدم بده دوبار زنگ بزنم ببینی قشنگ
گوشیو از دستم گرفت و دوباره زنگ زد این دفعه هم گوشی من زنگ خورد ..نا باور نگاهش کردم این ابراز علاقه کرد الان یعنی ،خاک تو سرش با این ابراز علاقش..چیکار کنم الان .پاشم کیفمو بزنم تو سرش ..کیفمو برداشتمو کوبید تو سرش ..عوضی یه اخی از درد کرد و دستشو گذاشت رو سرش حقته .
اراز یکم گنگ نگام کرد و یه خنده ای کرد
اراز- واییی منتظر همچین حرکتی ازت بودم خودمو اماده کرده بودم
یکم از کارم خجالت کشیدمو. هیچی نگفتم ولی حقش بود با این ابراز علاقه خرکیش ایششش
اراز-خب تو که فهمیدی دختر مورد علاقم کیه الان نظرت چیه درباره من؟؟
متفکر بهش نگاه کردم چی بگم اخه من اونو مثل یه دوست عادی مبینم نه بیشتر از اون شاید اون یه مرد رویایی برای هر دختری باشه ولی برای من نیست ، اراز که منتظر من بود تا جوابشو بدم میخواستم دهنمو باز کنم یه چیز بگم که گوشیم زنگ خورد.
گوشیو از روی میز برداشتم و به صفحه خیره شدم ارازم در تلاش بود با دیدن صفحه بفهمه کیه،شماره ناشناس افتاده بود نمیشناختمش ، ایکون سبز رو لمس میکنم و گوشی گذاشتم دم گوشم
+الو سلام بفرمایید؟؟
ناشناس-سلام یکتا خانم .حالتون خوبه ؟
+بله خوبم ممنون شما؟؟
ناشناس-اومم ببخشید خودمو معرفی نکردم من سهیل خوشنام هستم
+اها بله استاد شمایید؟ بفرمایید کاری داشتید ؟
سهیل-بله کار که نه ولی میخواستم درباره کلاس روسی صحبت کنم اگه وقت دارید
+اها کلاسا..اخه من الان تو یه قراری هستم زیاد نمیتونم صحبت کنم ولی شما بفرمایید
در این حین که سهیل چیزی میخواست بگه که اراز مثل قاشق نشسته گفت
اراز-یکتا جان ..میشه تلفنت رو تموم کنی کار داریم ها
انقدر بلند گفت که مطمئنم سهیل از پشت گوشی شنید واسش یه چشم غره رفتم و از اون ور گوشی صدای سهیل شنیدم که گفت
سهیل- اومم فک کنم قرارتون خیلی واجبه ببخشید مزاحم شدم بعدا باهاتون تماس میگیرم
و قطع کرد تو صداش عصبانیت موج میزد همش تقصیر اراز دیگه حالا انگار نمیگفت نمیشد ..
+اون چه طرز حرف زدنه اخه مگه نمیبینی دارم با تلفن حرف میزنم
اراز با تعجب به منی که داشتم با حرص باهاش حرف میزدم نگاه کرد و گفت
اراز- خب من فک کردم تو دوست نداری الان با طرف مقابل حرف بزنی
اه لعنت بهت هم دیرم شدت بود هم این اراز عوضی اعصابمو خورد کرده بود کیفمو برمیدارم و گوشیمو میندازم توش ..پا میشه و اراز با من پا میشه
+ لطفا اول ببین مغز داری تو کلت بعد فکر کن خدا نگه دار
همینو گفتم و رفتم به صدا کردن اراز هم توجه نکردم اعصابمو بهم ریخت ایششششش ...
^سارا^
تو اتاق بودم داشتم واسه عقد ستاره اماده میشدم الان ساعت 2:30و من باید زود برم که برای عقدش باشم یکتا و ترنج هم گفتن برای جشن بعد عقدش خودشون رو میرسونن ارایشم رو رفتم پیش دوست مامان ارایشم کرد ولی موهامو همونجور باز گذاشتمشون رو حالتشون دادم
لباسامو تنم کردم اهوم چقدر قشنگ شدم من ناناز شدم من کفشامو از زیر تختم در اوردم یه کفش پاشنه 10 سانتی مو که با لباس صورتیم ست شده پام کردم ارایشم هم ساده بود یه سایه صورتی پشت چشام و با یه خط چشم که چشامو کشیده تر کرده بود با رژ کالباسی که لبامو خوش فرم تر کرده بود با صدای گوشیم به خودم اومدم از وارسی کردن خودم دست برداشتم صفحه گوشی که دیدم اسم ستاره افتاده بود تو روز عقدشم ول کن من نیستا..
ایکون سبز رو لمس میکنم و گوشیو میزارم دم گوشم ..
+هومم چته زنگ زدی؟؟
ستاره- ساراا کجایی پس بیا دیگه ..از استرس میمیرم
واقعا از لرزش صداش میشه متوجه شد استرس داره و من از استرس بیخودش خندم گرفت روانی بخدا
+هوففف ستاره خوبه عقده ها عروسی نیس که بعدش بری اتاق حجله استرس داری
ستاره- زر نزن گاو..کجایی ساعت3 شده هنوز نیومدی؟
+خونم مگه الناز نیومده اونجا؟؟
ستاره-خونه ای؟ پاشو حرکت کن بیا این النازم نیومده من بدبخت نه خواهر دارم نه بردار دلم به شما خوشه که شمام اینجور میکنید
+باش اروم باش اومدم الان به الناز زنگ بزن غر بزن بای
گوشیو قطع کردم و رفتم از تو کمدم پالتو طوسی مو برداشتم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ایدی چنل👇🏾

@roman_videochek
نام رمان: ویدئو چک
#پارت_هفتاد_دو
کیفمو برمیدارم
ارام از اتاق بیرون میرم ..مامان نشسته بود با خاله تلفنی حرف میزد که با دیدن من از خاله زود خداحافظی کرد مامان زود بلند شد اومد سمتم
مامان- وایی ماشالله ماشالله هزار الله اکبر چه ماهی شدی مادر
+واییی قربونت مامانیی واقعا قشنگ شدم.
مامان- اره مامان ..ایشالله عقد خودت
یه لبخندی واسه محبت مادرانش میزنم بغلش میکنم اخ مامان مهربونم همیشه برام بمونی
همه مامانا عشقن ..داشتم دیگه احساساتی میشدم که یاد ارایشم افتاد زود از بغل مامان اومدم بیرون
+خب مامانی من برم دیر شد
مامان- باشه مامان خدا نگه دارت مواظب خودت باش
+ قربونت خداحافظ
از مامان که خدا حافظی کردم رفتم پارکینگ و سوار ماشین شدم رفتم سمت دفترخانه عقد
بعد از یه ساعت رسیدم تقریبا ساعت 4 شده بود برم الان ستاره منو میکشه
رفتم سمت ساختمون دفترخانه تا وارد واحدی شدم که ستاره اینا اونجا بودن .با وارد شدن من کله همه به سمتم برگشتن واییی اینا چرا اینجور نگام میکنن خجالت میکشم سرمو میندازم پایین و میرم سمت ستاره که تازه تونستم ببینمش چقدر جیگر شده این خوبه عقدشه هاا چه لباسه به تنش نشسته ارایش ملیح کرده بود که چقدر به صورت ظریفش میومد محمد نامزدشم که تا چند دقیقه دیگه شوهر رسمیش میشد کنارش نشسته بود که کت شلوار مشکی پوشیده بود با بلوزی سفید چقدر این دوتا بهم میمومدن دو زوج خوشبخت هههه با نزدیک شدنم بهشون اونا بلند میشن به ستاره که میرسم بغلش میکنم
+سلام عروس خانم چه جیگری شدی عوضی
ستاره- سلام تو هم چه ناز شدی
ستاره یه جور منو بغل کرده بود که داشتم خفه میشدم خر عروس شد دست از این کاراش برنمیداشت
+خب دیگه انقدر منو به خودت نچسبون له شدم
ستاره از من جدا شد و یه چشم غره به من رفت و گفت
ستاره-لیاقت نداری بغلت کنم
+نمیخواد شما همسر گرام را بغل کن من نمیخوام
محمد که انگار شنیده بود یه خنده ای کرد ستاره خجالت کشید که این حالت ها تو ستاره کمیاب بود چون این دختر خجالت سرش نمیشه ولی الان عجیبه
+عهه اقا محمد نخندین دیگه عروس خانم خجالت میکشن
با این حرفم ستاره با ارنج زد و پهلوم نفسم رفت اومدم
الانم نمیتونستم بزنم پس گردنش پس بدون توجه بهش به سمت محمد نگاه کردمو گفتم
+خب اقا محمد ایشالله خوشبخت بشید و جون سالم به در ببرید کنار ستاره
همین که گفتم محمد با خنده یه تشکری کرد ستاره هم بشکون میگرفت فقط ...داشتم باهاشون حرف میزدم که با صدای اشنایی که داشت صدام میکرد برگشتم پشتمو ببینم که سهیل استاد خوشنام خودمون رو دیدم اووو چه تیپی زده این استاد یه کت طوسی با پیراهن سفید زیرش با شلوار طوسی رنگ بهش خیلی میمومد و جذابش کرده بود الله اکبر من خاک تو سر دارم درباره پسر مردم نظر میدم زشته دیگه ..سرمو به سمت صورتش میبرم و نگاهش میکنم
+سلام استاد خوشنام حالتون چطوره؟: تبریک میگم خواهر زادتون عروس شدن
سهیل- اولا خیلی ممنون دوما دختر انقدر به من نگو استاد. بگی سهیل بهتره
یه خنده ای میکنم میگم
+چشم سهیل خان ..خوبه ؟؟
سهیل- بد نیست..حالا دوستات کجان؟ ندیدمشون؟
+الناز و میگید؟؟
سهیل- دوستاتون ..یکتا خانم و ترنج خانم
+اها اونا برای مراسم جشن بعد عقد میان
سهیل- اها خوبه ..کاش الان هم اینجا بودن
سری تکون میدم دیگه حرفی نداشتم که بگم که از شانس خوبم عاقد هم همون موقع اومدش و نشست ..من هم رفتم پیش مادر و پدر ستاره که با خوش رویی با من احوال پرسی کردن واقعا ادمای خوبی بودند و مامان ستاره همون خاله حسنا مثل مامان خودم دوستش داشتم که یه لباس شب مشکی بلند لمه پوشیده بود خیلی بهش میمود و ماه شد بود ... کنار خودش که صندلی خالی بود نشستم دخترای جوان فامیل دور ستاره و محمد جمع شده بودند و پارچه سفید که با گل های ریز تزیین شده بود بالای سر ستاره و محمد قرار گرفت
عاقد با یه بسم الله شروع کرد و خطبه خوند برای بار اول و دوم که از این سوسول بازیا عروس رفته گل بیاره و گلاب بیاره..که برای بار سوم هم از این محمد زیر لفظی گرفت و بله رو داد
وقتی بله رو قشنگ برق خوشحالی و تو چشمای محمد دیدم
همه بعد از بله گفتن محمد به سمتشون رفتن اولاش که مامان و بابا هاشون رفتن که مامان بابای محمد یه ست ساعت بعدش مامان بابای ستاره که واسشون ست گردنبند و انگشتر گرفته بودن بعدشم خاله های افاده ای ستاره رفتن بعد یکی یدونه عمش بعد دایی هاش و عموهاش بعد. بقیه هم نمیشناختم فامیل محمد بودن که کادو هاشون رو دادن و عکس انداختن از کنارشون دور شدن من اخرین نفری بودم که رفتم پیششون الناز هم نیومد فک کنم تا جشن برسه
رفتم پیش ستاره و محمد برای ستاره و محمد یه کادو مشترک گرفتم دو تا زنجیر نقره که جون دادم تا ستشون رو پیدا کنم دو تا گردنبند ماه بود
نزدیکشون میشم و ستاره که متوجه من میشه بلند میشه برای بار دوم بغلش میکنم و اون همچنان تو بغلش منو له میکنه ایشش
+ستااره جونم مبارکت باشه ایشالله خوشبخت بشی ولی دارم له میشم انقد منو نچلون
با این حرفم ستاره یدونه کوبید به پشتم .اخ دستش بشنکه عروس شده ادم نشده
ازش جدا میشم و یه چشم غره براش میرم کادوهامو از تو کیفم در میارم
یکیش رو میدم دست ستاره و محمد که داشت با یه پسری حرف میزد حواسش پرت بود پسر چند مین بعد رفت و محمد برگشت طرف ما یه لبخند ملیح زدموو براشون ارزو خوشبختی کردم و کادوشو دادم وقتی کادوهاشون رو باز کردن ستاره از ذوق دوباره بقلم کرد و ازم تشکر کرد محمد هم مردونه ازم تشکر کرد
مامان ستاره اومد و به مهمونا گفت که بریم به سمت ویلاشون که مراسم اونجا بود
همه که رفتن منم با ستاره و محمد که اخرین نفر حرکت میکردن حرکت کردیم
مامان و باباش از همه زودتر رفتن تا مراسم رو جفت و جور کنن
سوار ماشین شدیم و به سمت ویلا حرکت کردیم منم تو راه همش به الناز زنگ میزدم که میزد دردسترس نیست
هوففف دختره مزخرف
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻?
ایدی چنل👇🏾
@roman_videochek
نام رمان: ویدئو چک
#پارت_هفتاد_سه
بعد از چند مین به ویلا رسیدیم ماشالله عمارتیه واسه خودش بچه ها جلو در داشتن بازی میکردن که با دیدن ماشین ستاره اینا سروصدا میکردن و اینا که عروس و داماد اومدن خوش خوشانشون بود منم بچه بودم اینجور جیغ و داد میکردم ای خداا
زود ماشینو پارک میکنم و خداروشکر لباسام راحت و سبک بود میتونستم قشنگ راه برم زود کیفمو برمیدارم و میرم تو ویلا که یکم خودمو جفت وجور کنم
زود میرم تو از بین اون جمعیت که برای ورود ستاره و محمد جیغ و داد میکردن و دست میزدن
زود خودمو رسوندم به رختکن که یکتا و ترنج رو اونجا دیدم عهه اینا اینجا چه میکنن حواسشون به من نبود یه صدا از خودم در اوردم همون اهم اهم خودمون که توجه شون به من جلب شد منو که دیدن یه لبخندی زدنو گفتن اووو سارا خانم ما زود اومدیم تو دیر
+سلامممم اره با ستاره و محمد اومدم
ترنج- خاک تو سرم رفتی تو ماشینشون تو چرا اینقدر چتر میشی تو ماشین اینو اون
+ هییی نفس بگیر با ماشین خودم اومدم با اونا چیکار دارم من اخه
یکتا - واییی بسه حالا دیگه اینجا هم ول کن نیستید
نگام به لباساشون افتاد یکتا که لباس مجلسی نسکافه رنگ بود و از کمر تنگ میشد و تا بالای زانوش. لباسش میرسید.و با کفشای کرم رنگ ستش کرده بود ارایشم مثل همیشه ساده بود ریمل و خط چشم زده بود با ی کالباسی. ترنجم یه لباس عروسکی مانند یقه قایقی پوشیده بود که زرشکی رنگ تا زانوش بود پوشیده بود اونم ارایش ملیح کرده بود یه رژ زرشکی هم زده بود یه سایه صورتی پشت پلکاش زده بود و یه خط چشم نازک زده بود ، باز این دختر رفت کفش 20 سانتی پیدا کرد پوشید. چه خبره پا درد نمیگره انقدر بلند میپوشه ..حالا این چیزارو ولش ماشالله اینا از منم خوشگل ترشده بودن اون لباسا بهشون خیلی میمومد
+ اووو چه کردید بابا امروز کشته مرده ندیم
یکتا- تو از ماهم کم تر نیستی هااا
ترنج- اره تو هم خیلی خوب شدی
یه بوس براشون میفرستم و میرم کیفمو میزارم روی صندلی که خالی بود و پالتو مو در میارم لباس نسبت به اونا پوشیده تر بود ولی همینجور راحت ترم شالمو هم باز میکنم و موهام که رفته بودن تو هم رو از هم جدا کردم رژم رو هم تمدید کردم الان قشنگ اماده بودم
دخترا هم دیگه اماده شده بودن پس کیفم رو با پالتو برمیدارم و بهشون میگم
+خب من امادم بریم؟؟
ترنج-نه نه وایسا یه سلفی بگیریم
یه باشه ای گفتیم ترنج گوشیشو در اورد و چند تا عکس با اداهای مختلف و به سمت سالن اصلی رفتیم
ستاره و محمد رفته بودن تو جایگاه مخصوص نشسته بودن و چند نفر هم داشتن جلوشون قر میدادن
منم دلم قر میخواست ولی عمرا این دوتا بیان وسط قر بدن پس این ارزو را به گور خواهم برد
دخترا چون با ستاره و محمد احوال پرسی نکرده بودند رفت باهاشون احوال پرسی کنن منم گفتم که میرم یه جا میشینم تا بیان ..تا اونا بیان به الناز زنگ میزدم ببینم این دختره کجاست ؟؟
...
^یکتا^
منو ترنج بعد از اینکه با سارا هماهنگ کردیم که بره کجا بشینه تا بیایم به سمت ستاره و محمد رفتیم ستاره خیلی تغییر کرده بود با اون ارایش و خوب شده بود ..بهشون رسیدیم یه سلام کردیم که توجهشون به ما جلب شد
ستاره و محمد باهم بلند شدند ستاره اومد جلو اول منو بغل کرد یا خود خدا چرا این اینجوره بغل میکنه اخ له شدم استخونام شکست
ستاره ازم جدا شد و رفت سمت ترنج اونم به روش خودش له کرد بعد از اونم جدا شد گفت
- سلام دخترا حالتون چطوره؟؟ خوش اومدید
+ ممنون ..مبارک باشه خوشبخت بشید
ترنج- ممنون عزیزم. مبارک باشه انشالله به پای هم پیر بشید
ستاره با یه لبخند تشکر کرد و محمد اومد جلو باهاش دست دادیم و تبریک گفتیم که اونم با خوش رفتاری به ما خوش امد گفت
از تو کیف مجلسیم کادوهاشون رو در اوردم دوتا دستبند ست گرفته بودم که رو هر کدومش یه قلب نصفه بود و اول اسمشون روش حک شده بود جبعه رو بهشون میدم که ستاره با ذوق تشکر میکنه و یه ماچم میکنه از لپم .. ترنجم واسه دوتاشون ست چرم گرفته بود که با من رفت خرید ستاره از کادوها خوشش اومده بود ذوق کرده بود محمد هم بابت کادوها ازمون تشکر کرد یکم باهاشون حرف زدیم و رفتیم سمت سارا
به سمتی که سارا نشسته بودیم رسیدیم رفتیم کنارش نشستیم
ترنج- واییی ستاره چقدر قشنگ شده بود لانتی
سارا-اره ناز شده
+ الناز کجاست فک میکردم برای عقد دوستش حداقل بیاد
سارا- اها الناز ..گفت کار داره نمیتونه بیاد بهش گفتم چه کار مهم تر از عقد بهترین دوستت داری که نمیای گفت مشکل داره وگرنه خیلی دوست داشت بیاد و گفت کادوشو میفرسته با پیک بیاره
یه اهانی گفتم و به پیست رقص که دختر پسرای جوون داشتن میرقصیدن نگاه میکردم که سارا ترنج درباره دیگران نظر میدادن.. منم با گوشی داشتم ور میرفتم که با یه صدای مردونه از جام پریدم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ایدی چنل👇🏾
@roman_videochek
نام رمان: ویدئو چک
#پارت_هفتاد_چهار
سرمو بالا میارم ببینم این کدوم بیشوری بود که بلند بلند حرف میزنه که با سهیل روبه رو شدم اخمام تو هم میره
سهیل-سلام عرض کردم یکتا خانم
یه چشم غره براش میرم میگم
+بله قبل از اینکه خودت نمایان بشی صدات زودتر اومد
سهیل یه خنده ای کرد و گفت
سهیل-بله از ترسیدن یهوییت فهمیدم صدام زودتر اومده
+ها ها من نترسیدم
سهیل-یعنی باور کنم
+ به من ربطی نداره میخوای باور کن میخوای نکن
هیچی نگفتم چون حوصله این یکی رو دیگه نداشتم فقط این خنده های سارا و ترنج و این سهیل گلابی همش رو مخم بود
داشتم به حرفای بچه ها و خنده های الکی شون گوش میدادم بعضی وقتا هم با یه اره یا نه تو بحثشون شرکت میکردم چون موضوع بحثشون درباره این اون بود من اهل اینجور بحثا نیستم.. گوشیم تو دستم زنگ خورد به صفحه اش نگاه کردم اسم مامان افتاده بود روش به اطرافم نگاه کردم ببین جای خلوتی اینجا هست والا اینجا که من نشستم صدای کر کننده اهنگا و جیغ و داد این دختر و پسرا نمیزاشتن صدا به صدا برسه والا من صدای این ترنج و سارا و سهیل و با زور میشنیدم
تا گوشی قطع نشده رفتم پشت درختی که کسی اونجا نبود ایکون سبز رو زدم و گوشی رو گذاشتم دم گوشم.
+الو جانم مامان
مامان(یکتا)- سلام دخترم ..رسیدی اونجا؟؟
+اره مامان جان رسیدم زیاد که اونجور گفتم دور نبود راحت رسیدم
مامان- عهه اخه گفتی راهت دوره نگرانت شدم گفتم زنگ بزنم ببینم رسیدی
+فدات بشم .. نه نگران نشو رسیدم خیالت تخت
مامان-باشه بهت خوش بگذره ...من برم شام رو گازه میترسم بسوزه خداحافظ
+باشه بابای بوس
گوشی قطع کردم میخواستم برم پیش بچه ها که یکی گفت
-هیی دخترخانم
اطرافمو نگاه کردم ببینم کیه که منو صدا میزنه ولی کسی نبود دوباره باز صدا اومد وایی خدا جون این کیه دیگه؟؟ اطرافمو دید میزدم که ببینم این صدا از کیه که یه پسره از پشت درختا بیرون اومد...هیکل درشتی داشت و تمام لباساش مشکی بود ...تلو تلو میمود طرفم اصلا نرمال نبود و انگار چیزی مصرف کرده بود انقدر کج و کوله اومد جلو که تقریبا بهم نزدیک شد..حالا که نزدیکم شده بود دیدم که چقدر این ادم گندست که من جلوش اندازه مورچم یه قدم که برداشت من هم یه قدم برداشتم رفتم عقب که کمرم خورد به تنه درخت ..اخ کمرم داغون شد .. نفسم بند اومده بود ..صورت پسره نزدیک صورتم بود که نفساش بهم برخورد میکرد با هر نفسش حال من بدتر میشد و نزدیک بود رو هیکلش بالا بیارم
با هر نفسش بوی گندی زیر دماغم حس میشد که بوش بی شک بوی الکل بود
پسر لندهور صورتشو نزدیک تر اورد که من با یه حرکتم یه صحنه خاک به سری به وجود میمومد
پسره لندهور- خب خانم خانما... از کجا شروع کنم ؟؟ از لبات؟ فک کنم خوشمزه باشن
این عوضی چی بلغور میکرد واسه خودش انقدر چرت و پرت گفت که اعصابم بهم ریخت و نزدیک بود لباش با لبام برخورد کنه که صورتمو عقب کشیدم و با پام کوبیدم وسط پاش که از درد به وضوح میشد دید که صورتش کبود شد و خم شد ..من حرصم خالی نشده بود که با ارنجم کوبیدم به کمرش دادش رفت بالا ...تا حالش به قبل برنگشته ازش فاصله گرفتمو قدمامو به سمت بچه ها تند کردم
یدفعه با احساس کشیده شدن دستم و برخورد با یه چیز سفت ترس کل وجودمو فرا گرفت ..سرمو بالا کردم همون پسره لندهور بود این ایا ادمه؟؟ یا یه سگ جون که با اون ضربه های من بازم افتاده دنبال من
سفت منو چسبیده بود چرا دروغ بگم داشتم له میشدم و الانا بود که استخونام بشکنه
با چشمای به خون نشسته از حرص رو بهم دوخته بود..لب باز کرد
پسره لندهور-کجا خانم کوچولو؟ شجاعتت حرف نداشت ..با اینکارت منو به خودتت جذب کردی عاشق اینجور دخترام
+عوضی ولم کن ..چی چی زر میزنی برای خودت ولم کن وگرنه جیغ میکشم تا بریزن تو سرت هاا
پسره خنده هیستیریکی کرد و گفت
-جیغ بزن فریاد بکش صدات بهشون نمیرسه اگرم برسه دیر میرسه..حالا یکم راه بیا یه حالی بده
+گمشو ببینم ..اهای کمک یکی به دادم برسه
با قرار گرفتن دستای پسره صدام خفه شد
نفس کم اورده بودم دهنشو دم گوشم میزاره میگه
-دستمو بر میدارم فقط اگه صدات در بیاد من میدونم و تو
دیگه احساس میکردم که نفسم داشت بند میمومد
سرمو برای موافقت تکون دادم دستش رو اروم اروم برداشت از فرصت استفاده کردمو باز با داد و فریاد از یکی کمک بگیرم
دیگه اندفعه دست پسره جلو دهنم قرار نگرفت سرم که پایین بود رو بالا گرفتم که دیدم پسره با اون هیکلش پخش زمین شده بالا سرش سهیل رو میبینم که با چوب وایساده
با وحشت به اون پسره لندهور نگاه میکردم نکنه مرده باشه دردسر بشه ؟؟
سهیل که انگار منو دیده باشه میاد جلو و میگه
سهیل-حالت خوبه یکتا ؟؟ چیزیت نشده؟؟
سرمو به علامت منفی تکون دادم
سهیل- زبونتو موش خورده یکتا ..بگو ببینم اینجا چیکار داشتی؟
+هیچی گوشیم زنگ خورد اونجاها صدا قشنگ نمیومد اومدم اینجا...تو ایشون رو میشناسی؟؟
سهیل-نه ..فک کنم از مهمونای محمد باشه ..خب حالا که چیزیت نشده بیا بریم
+هااا..این الان زندست دیگه..همینجور که نمیشه ولش کرد
سهیل خم میشه و دست پسره رو میگیره و با دوتا انگشت نبضش رو میگیره
سهیل- اره زندست...یه ضربه کوچیک بود. خودش بهوش میاد راهشو میگیره میره
اومد جلو دستمو تو دستاش گرفت و منو با خودش طرف خونه کشوند ..دستا گرمش با دستای سرد. من تناخس عجیبی داشت..اون انگار نه انگار که چیزی شده باشه که دستاش اینجور گرم بود ولی من با یکم استرس دستام یخ کرده بود وقتی رسیدیم به خونه دستمو ول کرد بهم خیره شد که گفت
-اومم یکتا..
+بله استاد؟
-اون پسره...
+خب؟؟
-باهات کاری...نکرد که
یه اخم ریزی میکنم و سرمو بالا میگیرم بالا و میگم.
+نه خداروشکر کاری نکرد
- خداروشکر...بفرمایید تو دوستاتون الان نگران میشن
+اهوم بله...ممنون از اینکه منو از دست اون غول تشن نجات دادی
یه لبخند ملیح میزنه و میگه
- کاری نکردم که فقط خیلی خوب شد که من زود رسیدم
+ اره اونم هست ولی منم بلد بودم با چوب بزنم به سر طرف هی هی
- اره اون که معلومه شما شیر زنی حالا بفرما تو
+میگم حالا که میبینم دوست داری میتونم روت امتحان کنم که بیشتر بدونیا
یه خنده سر داد و بهم خیره شد و گفت
- نمیخواد ممنون من زیاد مشتاق نیستم شما بفرما تو منم برم ببینم میوه های اضافه رو اوردن یا نه ..فعلا
یه سری تکون دادم و رفتم تو پیش بچه ها
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ایدی چنل👇🏾
@roman_videochek
Channel photo removed
نام رمان :ویدئو چک
#پارت_هفتاد_پنج
^ترنج^
داشتم با سارا بحث میکردم اونم چی سر اینکه بریم برقصیم منم که اولین باره به جشن خانوادگی ستاره میام یکم موذبم
سارا-پاشوو دیگه ..مسخره بازی در نیار
+خودت برو دیگه با من چیکار داری؟؟
سارا-اخه تنها؟؟ النازم نیست که با اون برم اه
-ایشش گمشو دیگه .برو با ستاره برقص بدبخت انقدر سرجاش قر داد صندلی داره میشکنه
سارا یه نگاه به ستاره کرد و بعد به من نگاه کرد و گفت
-باش من میرم ولی یادت باشه با من نرقصیدی بعدا برات دارم
یه چشم غره ای براش رفتم و اونم بی توجه به چشم غره من لباسشو مرتب کرد و رفت پیش ستاره
بعد از چند مین یکتا هم اومد خوبه گفته بود میرم با مامانم حرف بزنم زنگ زده معلوم نیست چیکار میکرد انگار رفته بود کوه بکنه بهم رسید و صندلی رو عقب کشید بدون هیچ حرفی و ریلکس نشست.
یه لیوان برداشت و پر از اب کرد یه نفس سر کشید
+یکتا عزیزم؟؟
یکتا-هوم؟ چی میخوای؟؟
+این همه وقت کجا بودی؟
یکتا-به توچه ؟
+بگودیگه اذیت نکن
-میدونی خوشم میاد اذیتت کنم پس تموم کن
+بگو ؟؟ بگوو؟
انقدر گیر دادم که اول لیوانه پلاستیکی رو به سمتم پرت کرد و کلافه بهم گفت که ولش کنم هروقت شد میگه چند مین بعد یه خانمی نسبتا 60 ساله اومد کنارم نشست صورت مهربونی داشت و یه لبخندی به لبش داشت یکتا هم دید خانم اومد گوشیشو برداشت و رفت تو گوشی
خانم- سلام دخترم ببخشید مزاحم شدم
یه لبخندی میزنم و میگم
+سلام..نه این چه حرفیه بفرمایید
-دخترم اون دختر خانمی که اینجا نشسته بود الان رفت وسط دوستتون بود؟
چی؟؟کی؟سارای مارو میگه؟؟با اون چیکار داشت؟
+بله چطور؟
-راستش میخواستم بدونم چجور دختریه؟ برای امر خیر
اوپسس امر خیر مادر جان ول کن این عتیقه رو این الان عاشق پیشه داره میاد مارو میکشه هاا اینارو تو دلم گفتم خانم که اسمشو نمیدونستم منتظر جوابم بود یه فکر شیطانی به سرم زد اره همینه رو کردم سمت یکتا و که حواسش پی ما نبود و بعد رو کرد به سمت خانم گفتم
+اوممم..میدونید این دوستم رو اینجور نگاه نکنید ارومه ها
خانم با تردید به هم نگاه کرد و با شک پرسید چطور مگه؟
+اخه نکه قرص میخوره الان اینجور ارومه
خانم چشمش گرد شد و گفت چه قرصی؟؟
از این دروغی که سرهم کرده بودم خندم گرفته بود ولی الان باید جدی باشم ولی نمیشد همش قیافه سارا که اینجور خواستگارشو پرونده بودم میومد جلو چشام مجبورا خندمو قورت دادم و یه نفس عمیقی کشیدم گفتم
+نه که هروز میزنه به سرش همه رو میزنه به خاطر همین قرص میخوره. راستی نگفتم این انقدر میخوره که غذاش دیر بشه دیونه میشه بدتر اصلا این شوهر داشته شوهررو دق داد اصلا شوهره چند روز بعد غیبش زد معلوم نیست کشت طرفو یا مرده یا فرار کرده
خانمه رسما رنگش پریده بود و مطمئنم الان تو دلش داره برام دعا میکنه که اینارو میگم بهش با ترس به سارا که همینجور خوش خوشان با ستارع میرقصید نگاه کرد و بعد رو کرد به من و گفت
-دخترم خدا خیرت بده که اینارو گفتی خیر از جوونیت ببینی
یه لبخندی زدم ضایع نشه و گفتم خواهش مجبور بودم بگم
اونم تشکری کرد و رفت با رفتنش همانا منفجر شدن منم همانا که یکتا سرشو از گوشیش بالا اورد با تعجب بهم نگاه کرد و اومد نزدیکمو گفت
-چته جن زده شدی؟؟
....
-خانمه چی گفت اینجور شدی؟؟
-جهنم نگو گمشو..
من همینجور خندیدم و خندیدم و یکتا هم بیخیال سرشو تو گوشی کرد

^سارا^
دیگه خسته شدم اینقدر رقصیدم نفسم بالا نمیومد پاهامم درد گرفته بود.
به ستاره که با دخترایه دیگه سرگرم رقص شده بود اشاره کردم که میرم پیش دخترا.
لنگان لنگان به طرف میزمون رفتم که دیدم یکتا هم در نبود من اومده بود و ترنج نمیدونم سر چی دهنشو باز کرده بود و میخندید یکتا هم پوکر بهش نگاه می‌کرد فکر کنم منتظر بود خنده هاش تموم بشه.
کیفمو از رویه صندلی برداشتم،
صندلی رو عقب کشیدم و نشستم بینشون.
ترنج و یکتارو نگاه کردم و گفتم‌:
+چته انقدر داری میخندی؟ نترکی؟
ترنج یکم خندشو کم کرد و یکتام از کلافگی یه پوفی کشیدو گفت:
یکتا- هوفففففف حالا تمومم نمیکنه که زر بزنه ببینیم چی شده
+وا مگه چی شده
یکتا-نمیدونم اون زنه اومد چی گفت که این داره غش میکنه
+ترنج بگو دیگه
ترنج خندشو کم کرد و با صدایی که توش موج داره شروع به حرف زدن کرد.
همش وسط حرفاش میخندید و من چیزی از حرفاش نمیفهمیدم و چشام از تعجب و طرز حرف زدنش گرد شده بود.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ایدی چنل👇🏿
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو
#پارت_هفتاد_شش

یکتا همینجور پوکر به ترنج نگاه میکرد ینی الان یکتا فهمیده این زبون بسته چی میگه ؟ آخه هیچ ریکشنی نداره هیچ حرفیم نمیزنه
+اوممم میشه دوباره بگی؟ متاسفانه من هیچی نفهمیدم
ترنج باز اوج گرفتو از خنده غش کرد درد، مرض، کوفت رو آب بخندی.
رو کردم به یکتا و گفتم‌:
+یکتا فهمیدی این زبون بسته چی گفت یا نه؟ والا من نفهمیدم
یکتا سر تکون دادو برام ترجمه کرد با هر کلمه من تعجب میکردم آخرش که همشو فمیدم از حرص قرمز شدم دختره بیشعور آبرو منو تو بردی که. چون وسطشون بودم یکی زدم پس کلش و از بازوش بشکون گرفتم که خنده هاش قطع شد.
+عوضی تو چیکار کردی آبرو منو بردی که؟
ترنج‌-اومدم خوبی کنم خیر سرما
+تروخدا تو خوبی نکن دیگه
اومدم یه پس گردنی دیگه بزنم که دیدم یه خانمی با تعجب زل زده به من وا چشه این خانمه؟
+بچه ها اون زنه چرا منو اینجوری نگا میکنه؟
ترنج سرش رو به طرفی که گفتم برگردوند و به زنه نگاه کرد.
یه خنده ای کرد واقعا دیگه شورشو درآورده ها مثل آدم باش یه لحظه.
برگشت سمتم و گفت:
+این همون خواستگارته
وای خدا آبرو برا من نزاشته این عوضی.
خیلی آروم رو ازش برگردوندم که چشمم خورد به یکتا.
سرشو کرده بود تو گوشیش و هیچی نمیگفت از این بعیده اصن امکان نداره تو این کار دست نداشته باشه جا تعجب داره.
+یکتا؟ چی شده گفتم الان توهم سربه سرم میزاری؟
یکتا-هیچی نشده مگ باید چیزی بشه؟
ترنج- آره تو تواین کارا حتمن شرکت میکنی حتمن یچیزی شده که حتی به سارا کرمم نریختی و سر به سرش نزاشتی دیگه
یکتا-نه هیچی نیست
+بگو دیگه یچی هست
یکتا-چیزخواستی نیست
ترنج-دیگه ما تورو میشناسیم ازت بعیده میدونیم یچی شده حتمنم مهمه
+اره بگو
انقدر اصرار کردیم که کل ماجرارو برامون تعریف کرد زبون باز نمیکرد که ایششش
با هرکلمه که از دهنش خارج میشد من از تعجب چشام گرد میشد نه امکان نداره این اتفاق اینجا افتاده خوبه سهیل رفتش زد پس کله این پسره دیونه هاا خدا رحم کرده بهش
+خداایی من چیشده؟ از تلفن رسیده به کجاها
ترنج- خوبه جون ندادی همون جا یدونه زدی طرفو از عمو به عمه تبدیلش کردی
یکتا-حقش بود..عوضی معلوم نبود چه غلطی کنه ایش
+معلومه میخواست تجا*وز کنه
یکتا یه چشم غره رفت و ترنجم گفت
ترنج- ممنون که قضیه رو بازش کردی اصلا نیت اون مرده رو نمیدونستیم
+خب مگه چی گفتم اینجور میپیری بهم؟
ترنج اومد جلو و دم گوشم گفت
-نمیبینی حالشو؟ خوب نیستش ..پس لال شو
یه اه گفتم و دیگه حرف نزدم
همینجور تو سکوت بودیم با صدای سهیل سرمون به طرفش برگشت باز این پیداش شد نمک بریزه هاا ..
نمیدونم چرا این هی دور ما میچرخه انگار به جز ما مهمون نیست اینجا
سهیل -سلام مجدد لیدی ها گرامی
یه سری تکون میدیم و جواب سلامش رو میدیم یکتا هم بی تفاوت سلام میده
سهیل- یکتا خوبی؟ اخه داشتی میرفتی تو رنگ به رخسار نداشتی چیزی خوردی؟
یکتا یه نگاه بی تفاوتی بهش میکنه و سرشو تکون میده
-بله خوبم ..یه لیوان اب خوردم ممنون از پذیرایی تون
سهیل یه خوبه ای میگه و به طرف ما نگاه کرد و بعد به میزی که ظرف هایی که توشون پر از میوه و شیرینی بود اشاره میکنه
-بفرمایید ازخودتون پذیرایی کنید شیرینی میوه
حرفشو قطع کرد و به سمت زنی که داشت سینی از شربت رو به طرف مهمونا میبرد برگشت و صداش میکنه
-سمیه خانم لطف کنید با اون شربتا از مهمونای ویژه ستاره پذیرایی کنید
اون زنه که حالا اسمش سمیه بود میاد سمتمون و شربتارو به سمتون میگیره من شربت البالو و ترنج یه شربت پرتقال برداشت یکتا هم که از این شربتا نمیخوره اصلا به شربت نگاه نکرد سمیه پرسید که کار دیگه ندارید؟؟ که سهیل تشکر میکنه ازش و اون هم میره
سهیل پیشمون نشست و همش میگفت که ازخودمون پذیرایی کنید دیگه رو مخم بود که میخواستم شیرینی هارو کنم تو دماغش هاا ..سهیل همینجور وراجی میکرد چشمش انگاری به یکی افتاد که اخماش رفت تو هم رد نگاهش رو گرفتم که دیدم به یه پسری با هیکل درشت که با لباس خاک خورده که داشت با دستاش میتکوند سهیل از جاش بلند شد یکتا و ترنج داشتن میدیدن سهیل با قدمای محکم به سمت پسره میرفت واا این چش شد به یکتا نگاه کردم که از استرس چشاش دو دو میزد ..
+یکتا..چیشده حالت خوبه؟؟ سهیل کجا رفت؟؟
یکتا- این همون پسره عوضیه
عهههه این اینجا چیکار میکنه؟؟ سهیل به پسره که تازه از در اومده بود تو و کنار در داشت خودشو درست میکرد رسید یقشو گرفت و یه چیزی بهش گفت ..بعد یقشو ول کرد و چند نفرو صدا زد دو تا مرد اومدن که لباس خدمتکار تنشون بود..سهیل یه چیزی بهشون گفت که بازوهای مرد و گرفتن که مرده همش سعی داشت بازوشو از دست اون دوتا بیرون بیاره که در اخر سر تونستن بیرونش کنن خوبه خدارروشکر صداشون تو اهنگ گم شده بود و کسی حواسشون به جز ما به اونا نبود