_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_شیش
امیرطاها اخم کرده بود
امیرطاها-از این پسره انقدر بدم میاد دوست دارم برم چشاشو از کاسه در بیارم.
+ولش کن بابا. مهم نباشه
امیرطاها- من میرم پیش دخترا.. اصلا حوصلشو ندارم.
اونم پاشد رفت .هوففف بیشعور تنهام گذاشت. بابا و اقای حسامی داشتن درباره کار و بار حرف میزدن که خانم حسامی گفتش
-خب دیگه... بریم سر اصل مطلب،جوونا منتظرن.
چی میگه برای خودش!!من کجا منتظرم.من به گور خودم بخندن که منظر این پسره قوزمیت باشم.

اقا حسامی-بله همینه.ما اومدیم درباره این دوتا حرف بزنیم.. اگه بشه با اجازه شما بچه ها برن صحبت کنن
واایییی همینم کم بود.برم با این قوزمیت حرف بزنم
بابا-بله اجازه ما دست شماست دخترم پاشو آقا عرفان و راهنمایی کن اتاقت
بدون هیچ حرفی پاشدم. و اونم بلند شد.رفتم سمت اتاق که اونم اومد دنبالم
خب دخترا که تو اتاق منن امیرطاها هم پیش اوناس حتما پس بریم اتاق امیر طاها
رفتم درو باز کردم رفتم تو و عرفان هم اومد سرم پایین بود وقتی بردم بالا دیدم دختراو امیرطاها اینجان
+عههه.. شما اینجا چیکار میکنید
ترنج و یکتا بلند شدن و سلام کردن.
عرفان هم که از دیدن اونا چشاش گرد شده بودبهشون سلام کرد
وایی الان بریم بیرون که بد میشه اه
ترنج-اومدید حرف بزنید
+نه اومدیم غاز بچرونیم
ترنج-بامزه.. عیب نداره شما بشینید حرف بزنید.. ما سعی میکنیم گوش ندیم
امیرطاها-اره بشینید راحت باشید

مجبوری نشستیم. یه چند دقیقه تهمین جوری تو سکوت نشسته بودیم که..
یکتا گفت:خب.. حرف بزنید دیگه
ترنج-خب شما که حرف نمیزنید. بزارید من چند تا نکته بگم
وایی خدا غلط کردم بزار پاشم برم.
عرفان-باشه بفرمایید
خدا خودم سپردم به خودت
منو از دست اینا نجات بده آبروی منو نبرن.
ترنج-میتونم بدونم کارتون چیه؟
عرفان-بله. شرکت دارم
ترنج-اووو بله.. این که ما چند تا رسم داریم
عرفان-بله بفرمایید
یکتا-رسمه ما اینه که مهریه دختر باید یه دست و یه پا پسر، دو برابر سال تولد دختر سکه و یه ۱۰ کیلو بال پشه باشه
چشای عرفان گشاد شده بود.. خودم بدتر از اون بودم
ترنج-بله همینی که یکتا میگه و اینکه اگه دختر خدایی نکرده فوت کنه پسر باید پیش خانواده دختر زندگی کنه و به اونا خدمت کنه
امیر طاها قرمز شده بود شونه هاش میلرزید... ولی انقدر ترنج و یکتا جدی حرف میزنن که خودمم باورم شده بود که نکنه ما همچین رسمایی داریم
یکتا-خب موافقین؟؟
عرفان ساکت بود و چیزی نمیگفت
ترنج-فک کنم الان دوست دارید برید تصمیمتون رو بگیرید بعد نه؟؟
عرفان با تته و پته گفت-بل.. ه
یکتا-پس خوش اومدید
من بلند شدم و عرفانم بلند شد و از اتاق زدیم بیرون فک کنم باورش شده بود به خاطر همین رفت کنار مادرش نشست و یه چیز در گوش مادرش گفت. مادرش اخم کرد وایی فک کنم همه چی به دود سیاه رفت‌.
منم رفتم کنار مامان نشستم

اقا حسامی گفت- خب.. شیرینی بخوریم؟؟
به مامان و بابا نگاه کردم. اقای حسامی که لبخند داشت به جز خانم حسامی و عرفان که اخم داشتن.
+متاسفانه.. من جوابم منفیه
اقا حسامی-چرا دخترم؟؟
+من اول به خاطر درسم و دوم به خاطر اینکه با اقا عرفان تفاهمی نداریم.
با اجازه من میرم اتاقم.
بلند شدم و به سمت اتاق امیرطاها رفتم پیش بچه ها

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek