_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان: ویدئو چک
#پارت_هفتاد_دو
کیفمو برمیدارم
ارام از اتاق بیرون میرم ..مامان نشسته بود با خاله تلفنی حرف میزد که با دیدن من از خاله زود خداحافظی کرد مامان زود بلند شد اومد سمتم
مامان- وایی ماشالله ماشالله هزار الله اکبر چه ماهی شدی مادر
+واییی قربونت مامانیی واقعا قشنگ شدم.
مامان- اره مامان ..ایشالله عقد خودت
یه لبخندی واسه محبت مادرانش میزنم بغلش میکنم اخ مامان مهربونم همیشه برام بمونی
همه مامانا عشقن ..داشتم دیگه احساساتی میشدم که یاد ارایشم افتاد زود از بغل مامان اومدم بیرون
+خب مامانی من برم دیر شد
مامان- باشه مامان خدا نگه دارت مواظب خودت باش
+ قربونت خداحافظ
از مامان که خدا حافظی کردم رفتم پارکینگ و سوار ماشین شدم رفتم سمت دفترخانه عقد
بعد از یه ساعت رسیدم تقریبا ساعت 4 شده بود برم الان ستاره منو میکشه
رفتم سمت ساختمون دفترخانه تا وارد واحدی شدم که ستاره اینا اونجا بودن .با وارد شدن من کله همه به سمتم برگشتن واییی اینا چرا اینجور نگام میکنن خجالت میکشم سرمو میندازم پایین و میرم سمت ستاره که تازه تونستم ببینمش چقدر جیگر شده این خوبه عقدشه هاا چه لباسه به تنش نشسته ارایش ملیح کرده بود که چقدر به صورت ظریفش میومد محمد نامزدشم که تا چند دقیقه دیگه شوهر رسمیش میشد کنارش نشسته بود که کت شلوار مشکی پوشیده بود با بلوزی سفید چقدر این دوتا بهم میمومدن دو زوج خوشبخت هههه با نزدیک شدنم بهشون اونا بلند میشن به ستاره که میرسم بغلش میکنم
+سلام عروس خانم چه جیگری شدی عوضی
ستاره- سلام تو هم چه ناز شدی
ستاره یه جور منو بغل کرده بود که داشتم خفه میشدم خر عروس شد دست از این کاراش برنمیداشت
+خب دیگه انقدر منو به خودت نچسبون له شدم
ستاره از من جدا شد و یه چشم غره به من رفت و گفت
ستاره-لیاقت نداری بغلت کنم
+نمیخواد شما همسر گرام را بغل کن من نمیخوام
محمد که انگار شنیده بود یه خنده ای کرد ستاره خجالت کشید که این حالت ها تو ستاره کمیاب بود چون این دختر خجالت سرش نمیشه ولی الان عجیبه
+عهه اقا محمد نخندین دیگه عروس خانم خجالت میکشن
با این حرفم ستاره با ارنج زد و پهلوم نفسم رفت اومدم
الانم نمیتونستم بزنم پس گردنش پس بدون توجه بهش به سمت محمد نگاه کردمو گفتم
+خب اقا محمد ایشالله خوشبخت بشید و جون سالم به در ببرید کنار ستاره
همین که گفتم محمد با خنده یه تشکری کرد ستاره هم بشکون میگرفت فقط ...داشتم باهاشون حرف میزدم که با صدای اشنایی که داشت صدام میکرد برگشتم پشتمو ببینم که سهیل استاد خوشنام خودمون رو دیدم اووو چه تیپی زده این استاد یه کت طوسی با پیراهن سفید زیرش با شلوار طوسی رنگ بهش خیلی میمومد و جذابش کرده بود الله اکبر من خاک تو سر دارم درباره پسر مردم نظر میدم زشته دیگه ..سرمو به سمت صورتش میبرم و نگاهش میکنم
+سلام استاد خوشنام حالتون چطوره؟: تبریک میگم خواهر زادتون عروس شدن
سهیل- اولا خیلی ممنون دوما دختر انقدر به من نگو استاد. بگی سهیل بهتره
یه خنده ای میکنم میگم
+چشم سهیل خان ..خوبه ؟؟
سهیل- بد نیست..حالا دوستات کجان؟ ندیدمشون؟
+الناز و میگید؟؟
سهیل- دوستاتون ..یکتا خانم و ترنج خانم
+اها اونا برای مراسم جشن بعد عقد میان
سهیل- اها خوبه ..کاش الان هم اینجا بودن
سری تکون میدم دیگه حرفی نداشتم که بگم که از شانس خوبم عاقد هم همون موقع اومدش و نشست ..من هم رفتم پیش مادر و پدر ستاره که با خوش رویی با من احوال پرسی کردن واقعا ادمای خوبی بودند و مامان ستاره همون خاله حسنا مثل مامان خودم دوستش داشتم که یه لباس شب مشکی بلند لمه پوشیده بود خیلی بهش میمود و ماه شد بود ... کنار خودش که صندلی خالی بود نشستم دخترای جوان فامیل دور ستاره و محمد جمع شده بودند و پارچه سفید که با گل های ریز تزیین شده بود بالای سر ستاره و محمد قرار گرفت
عاقد با یه بسم الله شروع کرد و خطبه خوند برای بار اول و دوم که از این سوسول بازیا عروس رفته گل بیاره و گلاب بیاره..که برای بار سوم هم از این محمد زیر لفظی گرفت و بله رو داد
وقتی بله رو قشنگ برق خوشحالی و تو چشمای محمد دیدم
همه بعد از بله گفتن محمد به سمتشون رفتن اولاش که مامان و بابا هاشون رفتن که مامان بابای محمد یه ست ساعت بعدش مامان بابای ستاره که واسشون ست گردنبند و انگشتر گرفته بودن بعدشم خاله های افاده ای ستاره رفتن بعد یکی یدونه عمش بعد دایی هاش و عموهاش بعد. بقیه هم نمیشناختم فامیل محمد بودن که کادو هاشون رو دادن و عکس انداختن از کنارشون دور شدن من اخرین نفری بودم که رفتم پیششون الناز هم نیومد فک کنم تا جشن برسه