_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
ام رمان:ویدئو چک
#پارت_شصت_هفت
پامو که گذاشتم تو اتاق ترنج و یکتا از خنده روی زمین افتاده بودن امیر طاها هم بالاسرشون داشت میخندید منم که میدونستم دارن به پسره عرفان میخندن منم همراهیشون کردم اونا که متوجه من شدن به من یه نگاه کردن و ترنج گفت
ترنج-چیشد؟؟جوابشون رو دادی؟
سرمو براش تکون دادم و گفتم
+گفتم جوابم منفی و اونام با سر قبول کردن
یکتا و ترنج باز خندیدن و به دست های هم زدند و یه ایولی گفتن
امیرطاها-بابا ابجیا چه کردید خودشون گذاشتن رفتن
ترنج و یکتا یه خواهشی گفتن ..با صدای تعارف مهمونا و مامان و بابا و در اخر صدای بسته شدن در خبر از اینکه مهمونا رفتن داد
به طرف بچه ها برگشتم و گفتم
+پایه اید شب اینجا پلاس بشید؟؟
یکتا و ترنج بهم نگاه کردن و سر تاسف تکون دادن .
ترنج-نوچ نوچ چه طرز حرف زدن با دوستاته ..پلاس شدن چیه بگو ای دوستان شب در اینجا پلاس هستید یانه؟؟
خندیدم و گفتم
+چه فرقی با حرف من کرد فقط ادبی شد دیگه
یکتا یه پس گردنی به ترنج زد و گفت
یکتا-ولش کن اینو ..اره ما شب اینجاییم
+پس پاشید بریم اتاق من بشینیم تا صبح کیف و کول کنیم
یه باشه ای گفتن و پاشدن به امیرطاها یه شب بخیر گفتن و با صدای باز و بسته شدن در مامان متوجه ما شد داشت ظرفا و لیوانا رو جمع میکرد
+مامی جون کمک نمیخوای؟؟
مامان-نخیر نمیخواد
+خب باش ..میتونی برای دخترا دوتا تشک و پتو و بالشت بیاری
مامان-باش شما برید تو اتاق الان میارم
یه تشکری کردمو رفتیم تو اتاق سمت کمدم رفتم و دو دست لباس که نو بودن و استفاده نکرده بودم رو دادم بهشون تا راحت باشن
لباسارو که دادم رفتن یکی یکی تو حموم اتاقم لباساشون رو تعویض کردن .تو تن ترنج تقریبا اندازه بود،تو تن یکتا لباس گشاد بود و یکتا تقریبا گم شده بود
مامانم تشکارو اورد و پهن کرد
ازش تشکری کردم و از اتاق بیرون رفت. .
+خب چه کنیم؟؟
ترنج متفکرانه نگاه کرد
ترنج-فیلم ببینیم؟:
یکتا-اره من چند تا تازه پیدا کردم اونارو لود کنیم
لپ تاپ برداشتم و دادم دستش گفتم
+بیا بشین لود کن
منم فعلا حس لباس عوض کردن نداشتم همونجور رو تخت نشستم ترنجم با گوشیش ور میرفت منم که داشتم به امروز فکر میکردم میدونستم فردا با مامان یه بحثی سر این خواستگار داریم چون بابا این پسره همکار بابامه فک کنم زشت شد اینجور منفی گفتم اه ولش اول اخر که من جوابم منفی بود لرزش گوشیم تو دستم حواسمو از افکار منفی دور کرد صفحه گوشیمو برمیگردونم اسم غول مهربون من (علیهان) نمایان میشه هووففف از اونموقع تا الان فقط زنگ میزد
ترنج-اه سارا گوشیش خودشو کشت بردار دیگه
+ولش علیهان الان میخواد جر وبحث کنه
یکتا-عههه جواب بده ده بار به منو ترنج زنگ زده جواب بده کشت خودشو
مجبوری گوشیو تو دستام میگیرم و ایکون سبز رو لمس میکنم گوشی رو میزارم روی گوشم
+الو سلام
علیهان-سلام درد ..کوفت معلوم هست کجایی..اون گوشی خراب موندتو چرا جواب نمیدیییییی
+هیییی چته اروم تر گوشم درد گرفت ..به تو چه اخه من چیکار میکنم
ترنج با طرز حرف زدنم انگاری کنجکاو شده بود گوششو چسبوند به گوشی و همش تکون میخورد مجبوری گوشیو زدم اسپیکر که ترنج نکشه منو که با صدای علیهان یکتا هم توجهش جلب شد به طرف ما صدا شو کم کردم و که کسی از بیرون خبر دار نشه
علیهان-ساراا به خدا هم خودمو میکشم هم تو رو انقدر اعصاب منو خورد نکن ..پاشو بیا پایین ببینم چه غلطی داری میکنی
+چی چی بیام پایین ..مگه تو الان کجایی؟؟
علیهان-من الان جلو در خونتونم نیای پایین زنگ خونتون رو میزنم همه رو خبردار میکنم
واییی خدااا دیونه تر از این هم هست مگه من الان چه خاکی تو سرم کنم اخه به دخترا نگاه کردم که با تعجب به حرفای علیهان گوش میدادن
منم از ترس اینکه کاری نکنه که همه چی بدتر بشه گفتم
+باشه باشه هیچ کاری نکن الان میام
همینو گفتم گوشیو قطع کردم به بچه های که همه چی رو دیگه شنیده بودن گفتم
+چیکار کنم الان برمم..اصلا چجور برم مامان و بابام میفهمن که.
ترنج-خب اروم برو ..اصلا من میام هال پذیرایی وایمیسم مواظبم هیچی نشه
یکتا-اره ترنج راست میگه ...علیهانم که کله خر .پس باید بری
به لباسای تنم نگاه کردم خوب بودن فقط هوا سرد بود رفتم سمت کمد و بارونی که برای لباسم بود رو برداشتم تنم کردم شالمو تو سرم درست کردم و گفتم
+باشه ترنج پاشوو بریم الان بدبخت میشیم
ترنج پاشد و باهم از اتاق بی سرو صدا رفتیم بیرون مامان و بابا که نبودن رفته بودن اتاق خوابیده بود این طاهام که خوابه کلا سریع رفتم سمت در ورودی خونه به ترنج گفتم که حواسش باشع تا من درو اروم باز کنم برم اونم قبول کرد اروم بدون هیچ سر و صدایی رفتم بیرون کفشای راحتی مو پام کردم با اسانسور رفتم پایین خدا خدا میکردم که مامان یا بابا به بهونه اب خوردن و دستشویی رفتن بیدار نشن