🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوسه
سردرگم دور خودم چرخیدم. دستم را روي دستش گذاشتم. مایعی لزج کف دستم را خیس کرد.
- دایی؟ این چیه؟
کمر راست کرد. صورتش بی رنگ، اما خونسرد بود.
- هیش پسر. خوف نکن.
بالاخره دیدم. واي!
- زدنت دایی. زدنت نامردا. خدا!
صدایش هم خونسرد بود.
- نترس بابا جون. من خوبم.
زیر بازویش را گرفتم و به زور سوارش کردم. به خون چسبناك روي دستم نگاه کردم. خون، باز هم خون.
- الان می رسونمت بیمارستان. طاقت بیار. الان میریم.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد.
- اول این دختر رو برسون خونش.
زن گریه کنان و بی وقفه حرف می زد. دیوانه وار راندم تا یک آژانس پیدا کردم. زن کاغذي به دستم داد و زار زد:
- این شمارمه. تو رو خدا بهم خبر بدین.
بی توجه به او پایم را روي گاز فشردم. فشار روي قلبم هر لحظه بیشتر می شد.
- دایی خوبی؟
- خوبم دایی.
- الان می رسیم. طاقت بیار.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لبخند زد.
- نمی رسیم بابا جون. خودت رو اذیت نکن. بذار حرف بزنم.
تنم رعشه داشت.
- نه حرف نزن. انرژیت رو نگه دار.
- دانیار ... بابا ... گوش کن.
داد زدم.
- گوش نمی کنم. تو نمی میري. نباید بمیري.
دستش را روي بازویم گذاشت. قدرتش تحلیل رفته بود یا من این طور فکر می کردم؟
- یادته می گفتم منم مثل تو کابوس می بینم؟
التماس کردم.
- دایی حرف نزن.
- منم همیشه مادرت رو توي خواب می دیدم. با اخماي درهم، عصبانی، دلخور. می رفتم جلو می گفتم روژان باهام حرف
بزن. روش رو بر می گردوند. می گفتم من چه گناهی کردم؟ دور می شد. دنبالش می دویدم. یه جایی دورتر بابات ایستاده بود.
می گفتم تو بگو من چه خطایی کردم که روژان ازم رو بر می گردونه. گریه می کرد. بابات گریه می کرد و می گفت دانیار،
دانیار.
سرفه زد. خون از گوشه لبش سرازیر شد.
- اما نگاه کن. می بینی مادرت رو؟
با وحشت نگاهش کردم. انگشت اشاره اش را به سمت پنجره گرفت.
- می بینیش؟ اونجاست. داره می خنده.
نالیدم.
- دایی ... نه!
- روژان خودتی؟ بالاخره اومدي؟ بالاخره خندیدي؟ بیا این پسرت. سوگلیت. سرحال و سلامت، خوشبخت و عاشق. دیگه آروم
بگیر. آروم بخواب.
سرفه زد. خون پرتاب شد. با مشت روي فرمان کوبیدم.
- نه دایی. دووم بیار. اگه تو هم جلو چشمم بمیري، اگه نتونم تو رو هم نجات بدم، دیگه نمی تونم رو پاهام بایستم. دیگه با
این حقارت نمی تونم زندگی کنم. دیگه با این شرم نمی تونم سرم رو بلند کنم.
دستش دوباره روي بازویم نشست.
- پسر جون، من و تو خیلی ضعیف تر از اونیم که بتونیم جلوي مرگ رو بگیرم. اختیار زندگی آدما دست اون بالاییه. من و تو
چه کاره ایم!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوسه
سردرگم دور خودم چرخیدم. دستم را روي دستش گذاشتم. مایعی لزج کف دستم را خیس کرد.
- دایی؟ این چیه؟
کمر راست کرد. صورتش بی رنگ، اما خونسرد بود.
- هیش پسر. خوف نکن.
بالاخره دیدم. واي!
- زدنت دایی. زدنت نامردا. خدا!
صدایش هم خونسرد بود.
- نترس بابا جون. من خوبم.
زیر بازویش را گرفتم و به زور سوارش کردم. به خون چسبناك روي دستم نگاه کردم. خون، باز هم خون.
- الان می رسونمت بیمارستان. طاقت بیار. الان میریم.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد.
- اول این دختر رو برسون خونش.
زن گریه کنان و بی وقفه حرف می زد. دیوانه وار راندم تا یک آژانس پیدا کردم. زن کاغذي به دستم داد و زار زد:
- این شمارمه. تو رو خدا بهم خبر بدین.
بی توجه به او پایم را روي گاز فشردم. فشار روي قلبم هر لحظه بیشتر می شد.
- دایی خوبی؟
- خوبم دایی.
- الان می رسیم. طاقت بیار.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لبخند زد.
- نمی رسیم بابا جون. خودت رو اذیت نکن. بذار حرف بزنم.
تنم رعشه داشت.
- نه حرف نزن. انرژیت رو نگه دار.
- دانیار ... بابا ... گوش کن.
داد زدم.
- گوش نمی کنم. تو نمی میري. نباید بمیري.
دستش را روي بازویم گذاشت. قدرتش تحلیل رفته بود یا من این طور فکر می کردم؟
- یادته می گفتم منم مثل تو کابوس می بینم؟
التماس کردم.
- دایی حرف نزن.
- منم همیشه مادرت رو توي خواب می دیدم. با اخماي درهم، عصبانی، دلخور. می رفتم جلو می گفتم روژان باهام حرف
بزن. روش رو بر می گردوند. می گفتم من چه گناهی کردم؟ دور می شد. دنبالش می دویدم. یه جایی دورتر بابات ایستاده بود.
می گفتم تو بگو من چه خطایی کردم که روژان ازم رو بر می گردونه. گریه می کرد. بابات گریه می کرد و می گفت دانیار،
دانیار.
سرفه زد. خون از گوشه لبش سرازیر شد.
- اما نگاه کن. می بینی مادرت رو؟
با وحشت نگاهش کردم. انگشت اشاره اش را به سمت پنجره گرفت.
- می بینیش؟ اونجاست. داره می خنده.
نالیدم.
- دایی ... نه!
- روژان خودتی؟ بالاخره اومدي؟ بالاخره خندیدي؟ بیا این پسرت. سوگلیت. سرحال و سلامت، خوشبخت و عاشق. دیگه آروم
بگیر. آروم بخواب.
سرفه زد. خون پرتاب شد. با مشت روي فرمان کوبیدم.
- نه دایی. دووم بیار. اگه تو هم جلو چشمم بمیري، اگه نتونم تو رو هم نجات بدم، دیگه نمی تونم رو پاهام بایستم. دیگه با
این حقارت نمی تونم زندگی کنم. دیگه با این شرم نمی تونم سرم رو بلند کنم.
دستش دوباره روي بازویم نشست.
- پسر جون، من و تو خیلی ضعیف تر از اونیم که بتونیم جلوي مرگ رو بگیرم. اختیار زندگی آدما دست اون بالاییه. من و تو
چه کاره ایم!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بعضی خانمها در دوران پریود نیاز جنسی زیادی دارندخانمهایی که نیاز جنسی دردوران قاعدگی برای آنها محسوس تر میباشدمیتوانند از طریق غیر دخولی ومعاشقه جهت تامین این نیاز بهره مند شوند
@beautiful_method
@beautiful_method
نزدیک نیمی از طلاقها در ایران، زیر سر همین مشکل نداشتن انگیزه جنسی است!
🔻شاید باورش سخت باشد، اما 60 درصد کسانی که به دلیل مشکلات جنسی تصمیم به جدایی میگیرند، دلیل بیربط دیگری را به طلاقشان نسبت میدهند، مردها میگویند همسرمان خانهداری بلد نیست و بداخلاق است، زنها میگویند شوهرمان خرجی خانه نمیدهد و مرا درک نمیکند! درحالی که حقیقت چیز دیگری است!
🔻اغلب زنان و مردان چند ماه پس از ازدواج با کاهش تدریجی رضایت از روابط جنسی مواجه میشوند، اما بسیاری از آنان در مقابل این مساله یا با خودشان تعارف میکنند و دم برنمیآورند یا دست به انکار میزنند.
🔻از اختلالهای جنسی میتوان به کمبود میل جنسی، اشکال در برانگیختگی جنسی، اختلال در رسیدن به ارگاسم، انزال زودرس، مقاربت دردناک و واژینیسم در زنان نام برد؛ که این اختلالها ریشه جسمانی، روانشناختی یا ترکیبی از هر دو را دارند.
🔻برخی اختلالها هم به دلیل بیماریهای دیگری مانند مشکلات قلبی ـ عروقی یا بیماریهای روانپزشکی مثل افسردگی به وجود میآید. پارهای از اختلالات بر اثر زایمان آغاز میشود و بخشی دیگر از همان ابتدای بلوغ.
👈وقتی دلایل مختلفی برای ایجاد این مشکل وجود دارد، پس درمانها هم به تناسب ریشه مشکل باید متفاوت باشد. متاسفانه بسیاری از افراد به محض مشاهده اختلالهای جنسی تلاش میکنند با داروهایی که در بازار عرضه میشود در رفع ظاهر اختلال پیشقدم شوند، در حالی که نگاه یک بعدی به اختلالات جنسی کاملاً اشتباه است.
🔻در این میان، افکار و باورهای غلطی که در بستر جامعه ایرانی شکل گرفته است همچنان امور جنسی را با شرم و خجالت و گناه و ممنوعه بودن همراه میکند و این مشکلات را دامن میزند. باورهای مردانهای که میگوید همیشه مرد باید پیشقدم باشد و تمام تماسهای جسمی حتما باید به ارتباط جنسی و در نهایت به ارگاسم منتهی شود و باورهای زنانهای که معمولا مکمل این باورهای مردانه است؛
‼️زن نباید در فعالیت جنسی پیشقدم شود و اگر به ارگاسم هم نرسید ایرادی ندارد، چرا که زن آبرومند خودش را درگیر فعالیت جنسی نمیکند!
❌همین باورهای غلط باعث میشود اختلال جنسی آرامآرام کانون گرم خانواده را دچار رخوت کند و دو طرف را به فکر جدایی اندازد، زوجهایی که با مشکلشان رو به رو نمیشوند و راهحل را در جدایی میبینند، مجبورند هر دلیل بیربط و بیاهمیت دیگری را به زندگیشان نسبت دهند، اما درباره اصل ماجرا حرفی نزنند.
@beautiful_method
🔻شاید باورش سخت باشد، اما 60 درصد کسانی که به دلیل مشکلات جنسی تصمیم به جدایی میگیرند، دلیل بیربط دیگری را به طلاقشان نسبت میدهند، مردها میگویند همسرمان خانهداری بلد نیست و بداخلاق است، زنها میگویند شوهرمان خرجی خانه نمیدهد و مرا درک نمیکند! درحالی که حقیقت چیز دیگری است!
🔻اغلب زنان و مردان چند ماه پس از ازدواج با کاهش تدریجی رضایت از روابط جنسی مواجه میشوند، اما بسیاری از آنان در مقابل این مساله یا با خودشان تعارف میکنند و دم برنمیآورند یا دست به انکار میزنند.
🔻از اختلالهای جنسی میتوان به کمبود میل جنسی، اشکال در برانگیختگی جنسی، اختلال در رسیدن به ارگاسم، انزال زودرس، مقاربت دردناک و واژینیسم در زنان نام برد؛ که این اختلالها ریشه جسمانی، روانشناختی یا ترکیبی از هر دو را دارند.
🔻برخی اختلالها هم به دلیل بیماریهای دیگری مانند مشکلات قلبی ـ عروقی یا بیماریهای روانپزشکی مثل افسردگی به وجود میآید. پارهای از اختلالات بر اثر زایمان آغاز میشود و بخشی دیگر از همان ابتدای بلوغ.
👈وقتی دلایل مختلفی برای ایجاد این مشکل وجود دارد، پس درمانها هم به تناسب ریشه مشکل باید متفاوت باشد. متاسفانه بسیاری از افراد به محض مشاهده اختلالهای جنسی تلاش میکنند با داروهایی که در بازار عرضه میشود در رفع ظاهر اختلال پیشقدم شوند، در حالی که نگاه یک بعدی به اختلالات جنسی کاملاً اشتباه است.
🔻در این میان، افکار و باورهای غلطی که در بستر جامعه ایرانی شکل گرفته است همچنان امور جنسی را با شرم و خجالت و گناه و ممنوعه بودن همراه میکند و این مشکلات را دامن میزند. باورهای مردانهای که میگوید همیشه مرد باید پیشقدم باشد و تمام تماسهای جسمی حتما باید به ارتباط جنسی و در نهایت به ارگاسم منتهی شود و باورهای زنانهای که معمولا مکمل این باورهای مردانه است؛
‼️زن نباید در فعالیت جنسی پیشقدم شود و اگر به ارگاسم هم نرسید ایرادی ندارد، چرا که زن آبرومند خودش را درگیر فعالیت جنسی نمیکند!
❌همین باورهای غلط باعث میشود اختلال جنسی آرامآرام کانون گرم خانواده را دچار رخوت کند و دو طرف را به فکر جدایی اندازد، زوجهایی که با مشکلشان رو به رو نمیشوند و راهحل را در جدایی میبینند، مجبورند هر دلیل بیربط و بیاهمیت دیگری را به زندگیشان نسبت دهند، اما درباره اصل ماجرا حرفی نزنند.
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوچهار
قلبم می خواست بایستد. من مجالش نمی دادم.
- مامان بابامو جلو چشمم کشتن. تو رو جلو چشمم کشتن. من نتونستم هیچ کاري بکنم. بازم نتونستم هیچ کاري بکنم.
دوباره به پنجره نگاه کرد. لبخند زد. تمام حواسش به چیزي بود که من نمی دیدم.
- گفتم نرو. گفتم خطرناکه. گفتم اونا وحشی ان. گفتم دایی گوش نکردي دایی. به خاك سیاه نشوندیمون دایی.
اخم کرد.
- هشت سال جنگیدیم. خون دادیم. جوون دادیم. جون دادیم که ناموسمون حفظ شه. داشتن خون شهدا رو لگدمال می کردن
بابا جون. درد داشت. خیلی بیشتر از چاقویی که زدن درد داشت. این که ایرانی به ناموس خودش رحم نکنه ننگه دایی. این که
آدما از این صحنه ها بی تفاوت رد میشن درد داره.
صدایش هم تحلیل می رفت.
- این صحنه بیشتر از مرگ مادرت منو زجر داد. این که ایرانی به ناموس خودش رحم نکنه مرگه دایی!
ضجه زدم.
- جواب دیاکو رو چی بدم؟ به بچه هات چی بگم؟ بدون تو چی کار کنم؟ نمیر دایی. به هر کی می پرستی نمیر.
دستش از بازویم افتاد.
- فقط افسوس! افسوس که نتونستم زندگی دیاکو رو سر و سامون بدم. حیف که مهلتم تموم شد.
سرش را برگرداند. رنگش تمام شده بود. حتی سفید هم نبود.
- مراقب دیاکو باش. پشتش باش. هواش رو داشته باش. تکیه گاهش باش.
دم در بیمارستان توقف کردم. خواستم از ماشین بیرون بپرم. مچم را گرفت.
- مواظب زنت هم باش. قدرش رو بدون. اون خوشبختت می کنه.
چشمانش بسته می شدند، اما ولم نمی کرد.
- و ... بابت اتفاقی که هیچ قدرتی واسه تغییرش نداري خودت رو سرزنش نکن. زندگی کن، چون زندگی بدون من هم نبض
داره و نبضش بی وقفه می زنه.
چشمش را بست.
- خوشحالم که واسه ناموسم جون دادم.
اشکم سرازیر شد.
- خدا رو شکر که تو این خاك و براي این خاك جون دادم.
سرم را روي سینه اش گذاشتم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- خدا ... رو ... شکر ... که روژان ...
گوش دادم. گوش دادم، اما به جز یک نفس عمیق دیگر چیزي نشنیدم.
اسطوره مرد. اسطوره وار مرد!
زیر باران، زیر شلاق هاي بی امان بهاره اش ایستادم و چشم دوختم به ماشین هاي رنگارنگ و سرنشین هاي از دنیا بی
خبرشان! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم. بیش از این له شوم. بیش از این خراب شوم!
صداي بوق ماشین ها مثل سوهان یا نه مثل تیغ یا نه از آن بدتر مثل یک شمیشیر زهرآلود روحم را خراش می دادند. سرم را
به همان جایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم. آب از فرق سرم راه می گرفت. از تیغه بینی ام فرو می
چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد. از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت.
همهمه اوج گرفت. دهانم گس شد. عدسی چشمانم سوخت. گلویم آتش گرفت. خشکی گردنم بیشتر شد، اما سر چرخاندم و
دیدم که ماشین سیاه ایستاد. سیاه بود دیگر، نبود؟ خواستم تحمل کنم. خواستم به چشم ببینم بلکه باورم شود. خواستم خاطره
این ماشین سیاه تا ابد در ذهنم حک شود، اما نتوانستم. درش که باز شد تاب نیاوردم. کامل چرخیدم. پشت سرم را به همان
تکیه گاه کذایی چسباندم. لرزش فکم را حس می کردم. حالا یا از گریه و بغض و یا از خیسی لباس ها و سرماي فروردین ماه.
دستانم را بغل گرفتم و چشم بستم. چشم بستم روي همه زشتی هاي این دنیا. روي این دنیا!
پایان خط، خط پایان، همان که می گویند آخر زندگی ست. همان تلخی دردناکی که هیچ کس نمی خواهد باورش کند، همان
سوت دقیقه نود اینجاست، همین جا. درست همین جایی که من ایستاده ام! می دانی چرا؟
چون امروز اسطوره مرد. اسطوره من، مرد من، مرد!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوچهار
قلبم می خواست بایستد. من مجالش نمی دادم.
- مامان بابامو جلو چشمم کشتن. تو رو جلو چشمم کشتن. من نتونستم هیچ کاري بکنم. بازم نتونستم هیچ کاري بکنم.
دوباره به پنجره نگاه کرد. لبخند زد. تمام حواسش به چیزي بود که من نمی دیدم.
- گفتم نرو. گفتم خطرناکه. گفتم اونا وحشی ان. گفتم دایی گوش نکردي دایی. به خاك سیاه نشوندیمون دایی.
اخم کرد.
- هشت سال جنگیدیم. خون دادیم. جوون دادیم. جون دادیم که ناموسمون حفظ شه. داشتن خون شهدا رو لگدمال می کردن
بابا جون. درد داشت. خیلی بیشتر از چاقویی که زدن درد داشت. این که ایرانی به ناموس خودش رحم نکنه ننگه دایی. این که
آدما از این صحنه ها بی تفاوت رد میشن درد داره.
صدایش هم تحلیل می رفت.
- این صحنه بیشتر از مرگ مادرت منو زجر داد. این که ایرانی به ناموس خودش رحم نکنه مرگه دایی!
ضجه زدم.
- جواب دیاکو رو چی بدم؟ به بچه هات چی بگم؟ بدون تو چی کار کنم؟ نمیر دایی. به هر کی می پرستی نمیر.
دستش از بازویم افتاد.
- فقط افسوس! افسوس که نتونستم زندگی دیاکو رو سر و سامون بدم. حیف که مهلتم تموم شد.
سرش را برگرداند. رنگش تمام شده بود. حتی سفید هم نبود.
- مراقب دیاکو باش. پشتش باش. هواش رو داشته باش. تکیه گاهش باش.
دم در بیمارستان توقف کردم. خواستم از ماشین بیرون بپرم. مچم را گرفت.
- مواظب زنت هم باش. قدرش رو بدون. اون خوشبختت می کنه.
چشمانش بسته می شدند، اما ولم نمی کرد.
- و ... بابت اتفاقی که هیچ قدرتی واسه تغییرش نداري خودت رو سرزنش نکن. زندگی کن، چون زندگی بدون من هم نبض
داره و نبضش بی وقفه می زنه.
چشمش را بست.
- خوشحالم که واسه ناموسم جون دادم.
اشکم سرازیر شد.
- خدا رو شکر که تو این خاك و براي این خاك جون دادم.
سرم را روي سینه اش گذاشتم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- خدا ... رو ... شکر ... که روژان ...
گوش دادم. گوش دادم، اما به جز یک نفس عمیق دیگر چیزي نشنیدم.
اسطوره مرد. اسطوره وار مرد!
زیر باران، زیر شلاق هاي بی امان بهاره اش ایستادم و چشم دوختم به ماشین هاي رنگارنگ و سرنشین هاي از دنیا بی
خبرشان! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم. بیش از این له شوم. بیش از این خراب شوم!
صداي بوق ماشین ها مثل سوهان یا نه مثل تیغ یا نه از آن بدتر مثل یک شمیشیر زهرآلود روحم را خراش می دادند. سرم را
به همان جایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم. آب از فرق سرم راه می گرفت. از تیغه بینی ام فرو می
چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد. از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت.
همهمه اوج گرفت. دهانم گس شد. عدسی چشمانم سوخت. گلویم آتش گرفت. خشکی گردنم بیشتر شد، اما سر چرخاندم و
دیدم که ماشین سیاه ایستاد. سیاه بود دیگر، نبود؟ خواستم تحمل کنم. خواستم به چشم ببینم بلکه باورم شود. خواستم خاطره
این ماشین سیاه تا ابد در ذهنم حک شود، اما نتوانستم. درش که باز شد تاب نیاوردم. کامل چرخیدم. پشت سرم را به همان
تکیه گاه کذایی چسباندم. لرزش فکم را حس می کردم. حالا یا از گریه و بغض و یا از خیسی لباس ها و سرماي فروردین ماه.
دستانم را بغل گرفتم و چشم بستم. چشم بستم روي همه زشتی هاي این دنیا. روي این دنیا!
پایان خط، خط پایان، همان که می گویند آخر زندگی ست. همان تلخی دردناکی که هیچ کس نمی خواهد باورش کند، همان
سوت دقیقه نود اینجاست، همین جا. درست همین جایی که من ایستاده ام! می دانی چرا؟
چون امروز اسطوره مرد. اسطوره من، مرد من، مرد!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
❌ رمان جذاب #گل_فروش تازه شروع شده از دستش ندید 😱 ❌
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
کاهش میل جنسی یا بی میلی از نظر علمی دارای تعریفی است و صرف ادعای یک فرد دلیل بر بیمار بودن وی نیست!
🔻میل جنسی رابطه مستقیم با سن افراد دارد، با افزایش سن در هر دو جنس میل جنسی کاهش مییابد منتهی شدت آن در افراد مختلف متفاوت است. اینکه تعداد روابط زناشوئی طبیعی در یک زوج چند بار در هفته باشد، از نظر علمی عدد مشخصی نداشته و بستگی به نیازهای طرفین دارد.
🔻ممکن است در دهه سوم زندگی نیاز یک زوج به سه بار رابطه در هفته یا یک بار در دو هفته باشد. معمولا یک عدم تقارن نسبی در نیازهای جنسی زن و مرد در داخل خانواده وجود دارد ولی طرفین باید با تعدیل به تعادل برسند.
🔻گاها این عدم تقارن خیلی زیاد است و در عمل سبب ایجاد مشکل شده و گاه کار به جدائی میکشد. بنابراین اطلاع از نیازهای طرفین در دوران قبل از ازدواج اهمیت زیادی دارد. گاهی مشاهده میشود که نیاز جنسی یکی از زوجها به داشتن رابطه هر روز است و طرف مقابل برعکس هر دو هفته یک بار یا بیشتر نیاز جنسی پیدا میکند در این موارد است که مشکلات خانوادگی شروع میشوند.
🔻اگر مردی از بدو شروع زندگی جنسی دارای تمایلات جنسی اندک باشد (در دهه سوم یک بار بیش از ۱۰ روز) گفته میشود که دارای کاهش #میل_جنسی است که به دو دسته عمده اولیه و ثانویه تقسیم میشود
🔻در نوع اولیه ،مرد از بدو شروع زندگی جنسی بی میل بوده است و در نوع ثانویه پس از سپری شدن یک دوران طبیعی، مرد دچار کاهش میل جنسی میشود. از نظر شدت کاهش میل جنسی نیز میتوان به سه دسته عمده خفیف، متوسط و شدید اشاره داشت
🔻در نوع شدید ،مرد شاید ماه ها احساس نیاز جنسی نمیکند و این سبب ایجاد مشکلات جدی در بعضی از خانوادهها میشود. از طرف دیگر کاهش میل جنسی موقعی بیماری تلقی میشود که سبب استرس و مشکل در خانواده شود. البته در زوجی که هر دو طرف با یکبار رابطه هر شش ماه مشکل ندارند و با آن سازگارند بیماری وجود ندارد.
🔻از نظر علل کاهش میل جنسی در مردان به دو دسته بزرگ روحی-روانی و جسمیتقسیم میشود. در علم پزشکی نسبت دادن مشکلات بیمار به موضوعات روحی روانی آخرین تشخیص است، به عنوان مثال در ارتباط با بیماری که با سردرد به پزشک مراجعه میکند نمیتواند گفت مشکلش ناشی از موضوعات روحی روانی است، ممکن است پشت آن تومور مغزی عامل سردرد بوده باشد، میل جنسی هم در مرد و هم در زن با مسائل روحی روانی اطراف وی رابطه مستقیم دارد.
@beautiful_method
🔻میل جنسی رابطه مستقیم با سن افراد دارد، با افزایش سن در هر دو جنس میل جنسی کاهش مییابد منتهی شدت آن در افراد مختلف متفاوت است. اینکه تعداد روابط زناشوئی طبیعی در یک زوج چند بار در هفته باشد، از نظر علمی عدد مشخصی نداشته و بستگی به نیازهای طرفین دارد.
🔻ممکن است در دهه سوم زندگی نیاز یک زوج به سه بار رابطه در هفته یا یک بار در دو هفته باشد. معمولا یک عدم تقارن نسبی در نیازهای جنسی زن و مرد در داخل خانواده وجود دارد ولی طرفین باید با تعدیل به تعادل برسند.
🔻گاها این عدم تقارن خیلی زیاد است و در عمل سبب ایجاد مشکل شده و گاه کار به جدائی میکشد. بنابراین اطلاع از نیازهای طرفین در دوران قبل از ازدواج اهمیت زیادی دارد. گاهی مشاهده میشود که نیاز جنسی یکی از زوجها به داشتن رابطه هر روز است و طرف مقابل برعکس هر دو هفته یک بار یا بیشتر نیاز جنسی پیدا میکند در این موارد است که مشکلات خانوادگی شروع میشوند.
🔻اگر مردی از بدو شروع زندگی جنسی دارای تمایلات جنسی اندک باشد (در دهه سوم یک بار بیش از ۱۰ روز) گفته میشود که دارای کاهش #میل_جنسی است که به دو دسته عمده اولیه و ثانویه تقسیم میشود
🔻در نوع اولیه ،مرد از بدو شروع زندگی جنسی بی میل بوده است و در نوع ثانویه پس از سپری شدن یک دوران طبیعی، مرد دچار کاهش میل جنسی میشود. از نظر شدت کاهش میل جنسی نیز میتوان به سه دسته عمده خفیف، متوسط و شدید اشاره داشت
🔻در نوع شدید ،مرد شاید ماه ها احساس نیاز جنسی نمیکند و این سبب ایجاد مشکلات جدی در بعضی از خانوادهها میشود. از طرف دیگر کاهش میل جنسی موقعی بیماری تلقی میشود که سبب استرس و مشکل در خانواده شود. البته در زوجی که هر دو طرف با یکبار رابطه هر شش ماه مشکل ندارند و با آن سازگارند بیماری وجود ندارد.
🔻از نظر علل کاهش میل جنسی در مردان به دو دسته بزرگ روحی-روانی و جسمیتقسیم میشود. در علم پزشکی نسبت دادن مشکلات بیمار به موضوعات روحی روانی آخرین تشخیص است، به عنوان مثال در ارتباط با بیماری که با سردرد به پزشک مراجعه میکند نمیتواند گفت مشکلش ناشی از موضوعات روحی روانی است، ممکن است پشت آن تومور مغزی عامل سردرد بوده باشد، میل جنسی هم در مرد و هم در زن با مسائل روحی روانی اطراف وی رابطه مستقیم دارد.
@beautiful_method
#عادت_های_بدتان_در_مورد_همسرتان_را_اصلاح_کنید
اگر شما با چشمغره یا تهدید کردن غیرکلامی همسرتان،او رااز انجام دادن یک کار یا گفتن یک حرف منصرف میکنید،شما یک همسرآزار هستید
@beautiful_method
اگر شما با چشمغره یا تهدید کردن غیرکلامی همسرتان،او رااز انجام دادن یک کار یا گفتن یک حرف منصرف میکنید،شما یک همسرآزار هستید
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوپنج
اسطوره مرد. نه از بمب هاي شیمیایی دشمن، نه از تیر و ترکش عراقی ها، نه از رنج مرگ اعضاي خانواده اش، که اسطوره با
این سختی ها از پا در نمی آید. اسطوره را دشنه نامردي می کشد. اسطوره را زخم خنجر خودي از هستی ساقط می کند. ما
اسطوره کُشیم. مایی که نفس هایمان مدیون اسطوره هاست، اسطوره هایمان را می کشیم.
دایی تاب آورد. سال ها، همه جوره! بی مهري دید. تلخی دید. قضاوت ها شنید. لب بست. حمایتش نکردند. باورها و آرمان ها
و اعتقاداتش را نخواستند. نه! بدتر! مسخره کردند. فقط لبخند زد. در به در غربت شد. حرف ها بابت رفتنش شنید. باز بی
مهري، باز تلخی، باز قضاوت، اما سکوت کرد و ما اسطوره کُشیم. اسطوره هایمان را بی آن که بشناسیم می کشیم. دایی این
چاقو را هم تاب می آورد اگر از فرزندان ایران زمین نبود. بچه هایی که دایی و امثال دایی به عشق آن ها جنگیدند. به خاطر
آن ها جنگیدند و امروز اسطوره می کشند.
صدایش توي گوشم زنگ می زد. رحم نکردن ایرانی به ناموسش. ننگه دایی، مرگه دایی.
روي زمین خیس نشستم. "ما ننگ هایمان زیاد است دایی. این تنها یکی از هزاران ننگ ماست."
سرم را برگرداندم. دور بودم، اما نه آن قدر که صداي ضجه هاي جانسوز نشمین را نشنوم. دور بودم، اما نه آن قدر که لرزیدن
شانه هاي دیاکو و شاهو را نبینم. دور بودم، اما نه آن قدر که خاك بر سر ریختن هاي زندایی را نبینم.
دایی غریب مرد. توي غربت مرد و من چقدر دل چرکین بودم از مردمی که نمی دانستند چه از دست داده اند. امروز باید شهر
را سیاه می پوشاندند. شهر را؟ نه، کشور را! امروز همه باید خاك بر سر می ریختند و زار می زدند. نه به خاطر مرگ دایی. که
روح بزرگ او بی نیاز بود از هر چه عزاداري. ایران باید عزادار خواب خرگوشی اش باشد. عزادار فرزندکشی اش، عزادار مرگ
اسطوره هایش.
دایی حتی در مزار شهدا هم جایی نداشت. علت مرگش نزاع خیابانی بود و تمام. آخ خدا! عجب صبري داري، آخ خدا!
سرم را رو به آسمان گرفتم. ابرهاي سیاه یک لحظه هم فضاي سرد قبرستان را ترك نمی کردند. ایران سیاه پوش نبود، اما
خدا به احترام دایی به ابرهایش گفته بود ببارند. اشک بریزند و خاکی که می خواست جسم اسطوره را در بر بگیرد مطهر کنند.
انگار تنها خدا عظمت این مرد را درك می کرد. فقط خدا می دانست چه کسی را از آدمیان دو پا گرفته و به افسوس از ندانم
کاري همان آدم ها، ابرهایش گریه می کردند.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دوباره به جماعت اندك حلقه زده دور قبر نگاه کردم. نشمین لحظه اي آغوش دیاکو را ترك نمی کرد و دیاکو هم مردانه،
دلخوري هایش را با دایی خاك کرد و کوه شد براي همسرش.
بغض جدیدي سر باز کرد.
- می بینی دایی؟ حتی مرگت هم چاره ساز بود. حتی با مردنت هم کارا رو درست کردي.
کاغذ خیس شده توي مشتم را باز کردم. یک شماره تلفن بود و یک شماره پلاك ماشین.
- راحت شدي دایی. اون طرف بیشتر هوات رو دارن. اون ور می دونن تو کی هستی. انقدر دلت رو نمی شکونن. روزي هزار
بار با حرفا و طعنه هاشون به قلبت خنجر نمی زنن. اونجا خود خدا هوات رو داره. اونجا مادرم مواظبته. بابام کنارته. خوب شد
که رفتی. زمین جاي تو نبود.
آخ قلبم! آخ از روحی که بو می کشید و حوادث بد را قبل از وقوع می فهمید. آخ!
- اما به روح خودت قسم، همون طوري که تو انتقام خون پدر و مادر منو از عراقیا گرفتی، منم انتقام تو رو می گیرم. ایرانیی
که روي ایرانی شمشیر می کشه از عراقی هم کثیف تره. خونش مباحه. قتلش واجبه. من ازشون نمی گذرم دایی، نمی گذرم.
با اولین خاکی که توي قبر ریخته شد آسمان غرید. رعد زد. برق زد. داد زد.
- می بینی دایی؟ این صداي فریاد خداست. دلش گرفته از آفریده هاش. به نظرت وقتی داشت انسان رو می آفرید می دونست
قراره چی کار کنن؟ می دونست از حیوون بدتر میشیم؟ می دونست و باز آفرید؟
لرزیدم. تمام تنم می لرزید.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوپنج
اسطوره مرد. نه از بمب هاي شیمیایی دشمن، نه از تیر و ترکش عراقی ها، نه از رنج مرگ اعضاي خانواده اش، که اسطوره با
این سختی ها از پا در نمی آید. اسطوره را دشنه نامردي می کشد. اسطوره را زخم خنجر خودي از هستی ساقط می کند. ما
اسطوره کُشیم. مایی که نفس هایمان مدیون اسطوره هاست، اسطوره هایمان را می کشیم.
دایی تاب آورد. سال ها، همه جوره! بی مهري دید. تلخی دید. قضاوت ها شنید. لب بست. حمایتش نکردند. باورها و آرمان ها
و اعتقاداتش را نخواستند. نه! بدتر! مسخره کردند. فقط لبخند زد. در به در غربت شد. حرف ها بابت رفتنش شنید. باز بی
مهري، باز تلخی، باز قضاوت، اما سکوت کرد و ما اسطوره کُشیم. اسطوره هایمان را بی آن که بشناسیم می کشیم. دایی این
چاقو را هم تاب می آورد اگر از فرزندان ایران زمین نبود. بچه هایی که دایی و امثال دایی به عشق آن ها جنگیدند. به خاطر
آن ها جنگیدند و امروز اسطوره می کشند.
صدایش توي گوشم زنگ می زد. رحم نکردن ایرانی به ناموسش. ننگه دایی، مرگه دایی.
روي زمین خیس نشستم. "ما ننگ هایمان زیاد است دایی. این تنها یکی از هزاران ننگ ماست."
سرم را برگرداندم. دور بودم، اما نه آن قدر که صداي ضجه هاي جانسوز نشمین را نشنوم. دور بودم، اما نه آن قدر که لرزیدن
شانه هاي دیاکو و شاهو را نبینم. دور بودم، اما نه آن قدر که خاك بر سر ریختن هاي زندایی را نبینم.
دایی غریب مرد. توي غربت مرد و من چقدر دل چرکین بودم از مردمی که نمی دانستند چه از دست داده اند. امروز باید شهر
را سیاه می پوشاندند. شهر را؟ نه، کشور را! امروز همه باید خاك بر سر می ریختند و زار می زدند. نه به خاطر مرگ دایی. که
روح بزرگ او بی نیاز بود از هر چه عزاداري. ایران باید عزادار خواب خرگوشی اش باشد. عزادار فرزندکشی اش، عزادار مرگ
اسطوره هایش.
دایی حتی در مزار شهدا هم جایی نداشت. علت مرگش نزاع خیابانی بود و تمام. آخ خدا! عجب صبري داري، آخ خدا!
سرم را رو به آسمان گرفتم. ابرهاي سیاه یک لحظه هم فضاي سرد قبرستان را ترك نمی کردند. ایران سیاه پوش نبود، اما
خدا به احترام دایی به ابرهایش گفته بود ببارند. اشک بریزند و خاکی که می خواست جسم اسطوره را در بر بگیرد مطهر کنند.
انگار تنها خدا عظمت این مرد را درك می کرد. فقط خدا می دانست چه کسی را از آدمیان دو پا گرفته و به افسوس از ندانم
کاري همان آدم ها، ابرهایش گریه می کردند.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دوباره به جماعت اندك حلقه زده دور قبر نگاه کردم. نشمین لحظه اي آغوش دیاکو را ترك نمی کرد و دیاکو هم مردانه،
دلخوري هایش را با دایی خاك کرد و کوه شد براي همسرش.
بغض جدیدي سر باز کرد.
- می بینی دایی؟ حتی مرگت هم چاره ساز بود. حتی با مردنت هم کارا رو درست کردي.
کاغذ خیس شده توي مشتم را باز کردم. یک شماره تلفن بود و یک شماره پلاك ماشین.
- راحت شدي دایی. اون طرف بیشتر هوات رو دارن. اون ور می دونن تو کی هستی. انقدر دلت رو نمی شکونن. روزي هزار
بار با حرفا و طعنه هاشون به قلبت خنجر نمی زنن. اونجا خود خدا هوات رو داره. اونجا مادرم مواظبته. بابام کنارته. خوب شد
که رفتی. زمین جاي تو نبود.
آخ قلبم! آخ از روحی که بو می کشید و حوادث بد را قبل از وقوع می فهمید. آخ!
- اما به روح خودت قسم، همون طوري که تو انتقام خون پدر و مادر منو از عراقیا گرفتی، منم انتقام تو رو می گیرم. ایرانیی
که روي ایرانی شمشیر می کشه از عراقی هم کثیف تره. خونش مباحه. قتلش واجبه. من ازشون نمی گذرم دایی، نمی گذرم.
با اولین خاکی که توي قبر ریخته شد آسمان غرید. رعد زد. برق زد. داد زد.
- می بینی دایی؟ این صداي فریاد خداست. دلش گرفته از آفریده هاش. به نظرت وقتی داشت انسان رو می آفرید می دونست
قراره چی کار کنن؟ می دونست از حیوون بدتر میشیم؟ می دونست و باز آفرید؟
لرزیدم. تمام تنم می لرزید.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
❌ رمان جذاب #گل_فروش تازه شروع شده از دستش ندید 😱 ❌
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوشش
لرزیدم. تمام تنم می لرزید.
- آخه خدا نسل دایناسورا رو منقرض کردي که به جاشون آدم بیاري؟ حیف نبود؟
زندایی جیغ کشید.
- نه! نریزین. خاك نریزین.
پوزخند زدم.
- بذار بریزن زندایی. خاك قدرشناس تره. می دونه کی به مهمونیش رفته. این خاك می دونه چقدر مدیون این مرده. می دونه
این مرد واسه هر سنگریزه ش چقدر عرق ریخته و خون دل خورده. بذار دایی رو خاك کنن. این خاك با این مرد بد تا نمی
کنه. زیر این خاك دنیاي بهتریه. امان از روي این خاك!
برخاستم. دیگر آن جا کاري نداشتم. کاغذ را توي مشت فشردم و رفتم. رفتم تا اسطوره کش ها را به خاك و خون بمالم. رفتم
تا من هم دینم را به این خاك ادا کنم.
دیاکو:
- سلام دایی!
آب و گلاب را روي سنگ هاي سفید ریختم و گل را روي اسمش گذاشتم.
- خوبی دایی؟ اوضاع رو به راهه؟
آه کشیدم.
- حتما هست. درسته که حرف نمی زنی، اما مطمئنم که خوبی. خیلی بهتر از اینجا. خیلی آروم تر از اینجا.
دستم را روي سنگ کشیدم.
- می دونم که می شنوي. می دونم که می بینی، اما اومدم خودم واست تعریف کنم. مثل همه روزایی که از دنیا می بریدم و
به تو پناه می آوردم. نمی خوام اذیت شی. غصه بخوري، اما من به جز تو کیو دارم که بشه باهاش حرف زد؟
کنارش نشستم و زانوهایم را بغل کردم.
- اول خبراي خوب رو بدم. زندایی حالش بهتره. نگرانش نباش. بچه ها یه لحظه هم تنهاش نمی ذارن. بالاخره داغ از دست
دادنت کم چیزي نیست. زمان می بره تا هممون عادت کنیم. خیلی هم زمان می بره.
چقدر آه توي این سینه جمع شده بود.
- نشمینم خوبه. میگه این دو سه ماهی که از هم دور بودیم بهش ثابت کرده که منو بیشتر از بچه می خواد. ترفندت چاره ساز
بود دایی. این که می گفتی آدما باید از هم دور شن تا قدر همدیگه رو بدونن. اما در کنار اینا یه جورایی ترسیده. بین حرفاش
فهمیدم. تا وقتی تو بودي بدون هر آدمی می تونسته سر کنه، چون دلش به تو قرص بوده، اما حالا حس می کنه پشتش خالی
شده. می دونم مقایسه ش غلطه، اما میگه بعد از بابام تو تنها مردي هستی که می تونم همه جوره بهت اعتماد کنم. تو چی
فکر می کنی دایی؟ من می تونم جاي تو رو واسه زن و بچه ت پر کنم؟ هی! نمی دونم. فقط می خوام خیالت راحت باشه.
نشمین به هر دلیلی که برگشته، تا وقتی که خودش بخواد رو چشم من جا داره. مطمئن باش من قصد انتقام گرفتن از امانتی
تو رو ندارم، چون دوستش دارم. نه به خاطر این که دختر توئه. به خاطر این که زنمه. پس هیچ منتی سر هیچ کس نیست.
هنوز هم، حتی همین الان هم، حرف زدن در مورد چیزي که می دانستم منتظرش است سخت بود.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- می دونم سکوت کردي و منتظري که از دانیار بشنوي. می دونم چشم به راهشی و اون اینجا نمیاد. می دونم نگرانشی و
هیچ کس هیچ خبري بهت نمی ده، اما آخه چی بگیم؟ چی بگم؟
پشت سرم را به تنه درختی که بر قبر دایی سایه افکنده بود فشار دادم.
- نبودي دایی. موقعی که عراقیا ریختن تو خونه و اون بلاها رو سرمون آوردن نبودي. موقعی که می خواستن بهش تجاوز
کنن نبودي. موقع فرارمون، موقع در به دریمون، موقع مردن دایان، موقع خاك کردنش، موقع گوشه خیابونا خوابیدنمون، موقع
کفش و لباس پاره پوشیدنمون نبودي دایی. موقعی که به زور غذا رو می ریختم تو حلقش، موقعی که به زور می فرستادمش
مدرسه، موقعی که با التماس می بردمش دکتر، موقع بلوغش، بزرگ شدنش، شکل گرفتنش نبودي. اما من بودم. توي لحظه
به لحظه زندگیش و الان خوب می دونم که دانیار حالش از همیشه خراب تره.
این بغض هاي کهنه کی سر باز می کردند؟ کی اشک می شدند؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوشش
لرزیدم. تمام تنم می لرزید.
- آخه خدا نسل دایناسورا رو منقرض کردي که به جاشون آدم بیاري؟ حیف نبود؟
زندایی جیغ کشید.
- نه! نریزین. خاك نریزین.
پوزخند زدم.
- بذار بریزن زندایی. خاك قدرشناس تره. می دونه کی به مهمونیش رفته. این خاك می دونه چقدر مدیون این مرده. می دونه
این مرد واسه هر سنگریزه ش چقدر عرق ریخته و خون دل خورده. بذار دایی رو خاك کنن. این خاك با این مرد بد تا نمی
کنه. زیر این خاك دنیاي بهتریه. امان از روي این خاك!
برخاستم. دیگر آن جا کاري نداشتم. کاغذ را توي مشت فشردم و رفتم. رفتم تا اسطوره کش ها را به خاك و خون بمالم. رفتم
تا من هم دینم را به این خاك ادا کنم.
دیاکو:
- سلام دایی!
آب و گلاب را روي سنگ هاي سفید ریختم و گل را روي اسمش گذاشتم.
- خوبی دایی؟ اوضاع رو به راهه؟
آه کشیدم.
- حتما هست. درسته که حرف نمی زنی، اما مطمئنم که خوبی. خیلی بهتر از اینجا. خیلی آروم تر از اینجا.
دستم را روي سنگ کشیدم.
- می دونم که می شنوي. می دونم که می بینی، اما اومدم خودم واست تعریف کنم. مثل همه روزایی که از دنیا می بریدم و
به تو پناه می آوردم. نمی خوام اذیت شی. غصه بخوري، اما من به جز تو کیو دارم که بشه باهاش حرف زد؟
کنارش نشستم و زانوهایم را بغل کردم.
- اول خبراي خوب رو بدم. زندایی حالش بهتره. نگرانش نباش. بچه ها یه لحظه هم تنهاش نمی ذارن. بالاخره داغ از دست
دادنت کم چیزي نیست. زمان می بره تا هممون عادت کنیم. خیلی هم زمان می بره.
چقدر آه توي این سینه جمع شده بود.
- نشمینم خوبه. میگه این دو سه ماهی که از هم دور بودیم بهش ثابت کرده که منو بیشتر از بچه می خواد. ترفندت چاره ساز
بود دایی. این که می گفتی آدما باید از هم دور شن تا قدر همدیگه رو بدونن. اما در کنار اینا یه جورایی ترسیده. بین حرفاش
فهمیدم. تا وقتی تو بودي بدون هر آدمی می تونسته سر کنه، چون دلش به تو قرص بوده، اما حالا حس می کنه پشتش خالی
شده. می دونم مقایسه ش غلطه، اما میگه بعد از بابام تو تنها مردي هستی که می تونم همه جوره بهت اعتماد کنم. تو چی
فکر می کنی دایی؟ من می تونم جاي تو رو واسه زن و بچه ت پر کنم؟ هی! نمی دونم. فقط می خوام خیالت راحت باشه.
نشمین به هر دلیلی که برگشته، تا وقتی که خودش بخواد رو چشم من جا داره. مطمئن باش من قصد انتقام گرفتن از امانتی
تو رو ندارم، چون دوستش دارم. نه به خاطر این که دختر توئه. به خاطر این که زنمه. پس هیچ منتی سر هیچ کس نیست.
هنوز هم، حتی همین الان هم، حرف زدن در مورد چیزي که می دانستم منتظرش است سخت بود.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- می دونم سکوت کردي و منتظري که از دانیار بشنوي. می دونم چشم به راهشی و اون اینجا نمیاد. می دونم نگرانشی و
هیچ کس هیچ خبري بهت نمی ده، اما آخه چی بگیم؟ چی بگم؟
پشت سرم را به تنه درختی که بر قبر دایی سایه افکنده بود فشار دادم.
- نبودي دایی. موقعی که عراقیا ریختن تو خونه و اون بلاها رو سرمون آوردن نبودي. موقعی که می خواستن بهش تجاوز
کنن نبودي. موقع فرارمون، موقع در به دریمون، موقع مردن دایان، موقع خاك کردنش، موقع گوشه خیابونا خوابیدنمون، موقع
کفش و لباس پاره پوشیدنمون نبودي دایی. موقعی که به زور غذا رو می ریختم تو حلقش، موقعی که به زور می فرستادمش
مدرسه، موقعی که با التماس می بردمش دکتر، موقع بلوغش، بزرگ شدنش، شکل گرفتنش نبودي. اما من بودم. توي لحظه
به لحظه زندگیش و الان خوب می دونم که دانیار حالش از همیشه خراب تره.
این بغض هاي کهنه کی سر باز می کردند؟ کی اشک می شدند؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم:
دوست دارم ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند
و هیچکس از عشق ما باخبر نشود.
آدم ها حسودند،
زمان بخیل است،
و دنیا عاشق کش است.
@beautiful_method
دوست دارم ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند
و هیچکس از عشق ما باخبر نشود.
آدم ها حسودند،
زمان بخیل است،
و دنیا عاشق کش است.
@beautiful_method
⚠️آگاهی از تفاوت های فردی، یک اصل غیرقابل انکار
⛔اختلاف طبقاتی :
با آن که زوج های روشنفکر و خانواده های میانه رو، معمولا به اختلاف طبقاتی زیاد اهمیت نمی دهند و تلاش می کنند تا خوشبختی خود را با تفاهم و همکاری تضمین کنند، گاهی سطح متفاوت قدرت اقتصادی و طبقه اجتماعی مشکل ساز می شود. اگر زن از قدرت اقتصادی بالاتری برخوردار و متعلق به خانواده متمولی باشد، این موضوع، ممکن است احساس ضعف و ناتوانی را به مرد منتقل کند که در نتیجه سبب عصبانیت و درگیری او با همسرش می شود و یا بر عکس.
@beautiful_method
⛔اختلاف طبقاتی :
با آن که زوج های روشنفکر و خانواده های میانه رو، معمولا به اختلاف طبقاتی زیاد اهمیت نمی دهند و تلاش می کنند تا خوشبختی خود را با تفاهم و همکاری تضمین کنند، گاهی سطح متفاوت قدرت اقتصادی و طبقه اجتماعی مشکل ساز می شود. اگر زن از قدرت اقتصادی بالاتری برخوردار و متعلق به خانواده متمولی باشد، این موضوع، ممکن است احساس ضعف و ناتوانی را به مرد منتقل کند که در نتیجه سبب عصبانیت و درگیری او با همسرش می شود و یا بر عکس.
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوهفت
- بهت خیلی وابسته شده بود. خب تو هم مثل خودش مهره مار داشتی. همه آدما رو شیفته خودت می کردي، حتی دانیار رو. با
تموم بدبینی هاش، با تموم نفرتی که به آدما داشت، با همه علاقه اي که به پیله تنهاییش داشت، تو دانیار رو شناختی، حتی
بهتر از من! دستش رو گرفتی، حتی بیشتر از من. کمکش کردیف حتی موثرتر از من! بهش یاد دادي عاشق بشه. یه غیرممکن
رو واسش ممکن کردي. بهش یاد دادي که احساسش رو بپذیره. بهش یاد دادي مسئولیتاش رو بپذیره. بهش یاد دادي با
ترساش رو به رو بشه. کنارش خوابیدي تا ...
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
چشمم را بستم. اشکی سر خورد و میان ریش هاي نامرتبم گم شد.
- بعد از سال ها به یکی دل بسته بود. به حمایت یکی دلخوش شده بود. واسه دانیار پدر ندیده، پدر شدي و پدري کردي و باز
درست وقتی که کابوساش داشت ته می کشید، خاطرات بدش داشت کمرنگ می شد، شیریناي زندگیش بیشتر از تلخیاش می
شد، یه نفر اومد و جلوي چشمش پدرش رو کشت. یه نفر اومد و تاریخ رو واسش تکرار کرد. یه نفر اومد و تنها نقطه سفید و
سالم روحش رو سیاه کرد. تحت همچین شرایطی انتظار داري بگم نگران دانیار نباش؟ حالش خوبه؟
دستانم را روي شقیقه هایم گذاشتم.
- همون موقع هم که بچه بود در برابر تموم اتفاقایی که افتاد سکوت کرد و یه قطره اشک هم نریخت. الانم سکوت کرده و
یک قطره اشک هم نمی ریزه. فکر کن قبلا طی روز چقدر حرف می زد، حالا همونم نیست. سر کارش میره. باشگاه میره. به
موقع برمی گرده خونه. غذاشو می خوره. دوشش رو می گیره، اما داغونه. از بس رفته پاسگاه و کلانتري و دادگاه که ... آخ
دایی! دلم واسه داداشم کبابه. کاش این جوري نمی رفتی! کاش تو رو هم با نامردي ازمون نمی گرفتن! کاش من به جاي
دانیار بودم! دانیار دیگه فوله. دیگه تکمیله. دیگه نمی کشه.
غصه در دلم بیداد می کرد. فغان می کرد. فریاد می کرد.
- ببخش دایی. تو رو هم ناراحت کردم، اما این روزا انقدر همه بدحال و خرابن که جرات هیچ شکایتی ندارم. انگار همه
چشمشون به منه تا یه ذره خم بشم و اونا هم بشکنن. هیچ جایی به جز اینجا واسه حرف زدن و سبک شدن ندارم. هنوزم که
هنوزه بعضی روزا که از خواب بیدار میشم فکر می کنم هستی. با خیال راحت بلند میشم می گم خوبه دایی هست. اون
درستش می کنه. بعد یادم میفته که نه. یادم میفته که دیگه تنهام. دیگه پشتیبان ندارم.
ناگهان میان آن همه بغض و اندوه لبخند روي لبم نشست.
- البته به جز شاداب.
شاخه اي گل در دست گرفتم و گلبرگ هایش را پر پر کردم.
- از اون بگم واست تا یه کم سرحال بیاي. باورت نمی شه دایی، اما اگه شاداب نبود ستون هاي اون خونه تا الان هزار بار
ریخته بود. نمی دونی این یه ذره بچه با چه قدرتی داره اوضاع رو مدیریت می کنه. پرستاري از نشمین و زندایی، مراقبت از
دانیار. سنگ صبوري شاهو و قوت دل من. یه تنه مهمون داري می کنه. خونه داري می کنه. به اعضاي خونه رسیدگی می
کنه. صبحا زودتر از همه بیداره. شبا دیرتر از همه می خوابه. یه لحظه هم خم به ابرو نمیاره. نمی دونی چطوري دانیار رو پابند
کرده. هر جا باشه واسه شام خودش رو می رسونه، چون می دونه شاداب بدون اون هیچی نمی خوره. میاد که شادابش گشنه
نمونه. درسته زود میره تو اتاقش، اما گاهی صداشون رو می شنوم. منتظر می مونه تا شاداب بره پیشش و بعد می خوابه.
خوشحالم که حداقل این بار، دانیار یه انگیزه اي واسه زندگی کردن و ادامه دادن داره. شاید خودش اون قدر گرفته باشه که
ندونه، اما من می بینم که داره به کمک شاداب نفس می کشه. شاداب نفس دانیاره، قلبشه، چشمشه و تنها امید منه. نظر تو
چیه دایی؟ شاداب می تونه بازم خنده بیاره رو لب دانیار؟ فکر می کنی بتونه به بچه دار شدن راضیش کنه؟ فکر می کنی اگه
بابا شه حالش بهتر میشه؟ نمی دونم. به نشمین گفتم بحثش رو با شاداب پیش بکشه تا ببینم مزه دهنش چیه. گفته بود من
عاشق بچه م ولی دانیار نه. اما من اون قدر چیزاي عجیب غریب از این دختر دیدم که فکر می کنم بالاخره دانیار رو رام می
کنه. ها دایی؟ چی میگی؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوهفت
- بهت خیلی وابسته شده بود. خب تو هم مثل خودش مهره مار داشتی. همه آدما رو شیفته خودت می کردي، حتی دانیار رو. با
تموم بدبینی هاش، با تموم نفرتی که به آدما داشت، با همه علاقه اي که به پیله تنهاییش داشت، تو دانیار رو شناختی، حتی
بهتر از من! دستش رو گرفتی، حتی بیشتر از من. کمکش کردیف حتی موثرتر از من! بهش یاد دادي عاشق بشه. یه غیرممکن
رو واسش ممکن کردي. بهش یاد دادي که احساسش رو بپذیره. بهش یاد دادي مسئولیتاش رو بپذیره. بهش یاد دادي با
ترساش رو به رو بشه. کنارش خوابیدي تا ...
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
چشمم را بستم. اشکی سر خورد و میان ریش هاي نامرتبم گم شد.
- بعد از سال ها به یکی دل بسته بود. به حمایت یکی دلخوش شده بود. واسه دانیار پدر ندیده، پدر شدي و پدري کردي و باز
درست وقتی که کابوساش داشت ته می کشید، خاطرات بدش داشت کمرنگ می شد، شیریناي زندگیش بیشتر از تلخیاش می
شد، یه نفر اومد و جلوي چشمش پدرش رو کشت. یه نفر اومد و تاریخ رو واسش تکرار کرد. یه نفر اومد و تنها نقطه سفید و
سالم روحش رو سیاه کرد. تحت همچین شرایطی انتظار داري بگم نگران دانیار نباش؟ حالش خوبه؟
دستانم را روي شقیقه هایم گذاشتم.
- همون موقع هم که بچه بود در برابر تموم اتفاقایی که افتاد سکوت کرد و یه قطره اشک هم نریخت. الانم سکوت کرده و
یک قطره اشک هم نمی ریزه. فکر کن قبلا طی روز چقدر حرف می زد، حالا همونم نیست. سر کارش میره. باشگاه میره. به
موقع برمی گرده خونه. غذاشو می خوره. دوشش رو می گیره، اما داغونه. از بس رفته پاسگاه و کلانتري و دادگاه که ... آخ
دایی! دلم واسه داداشم کبابه. کاش این جوري نمی رفتی! کاش تو رو هم با نامردي ازمون نمی گرفتن! کاش من به جاي
دانیار بودم! دانیار دیگه فوله. دیگه تکمیله. دیگه نمی کشه.
غصه در دلم بیداد می کرد. فغان می کرد. فریاد می کرد.
- ببخش دایی. تو رو هم ناراحت کردم، اما این روزا انقدر همه بدحال و خرابن که جرات هیچ شکایتی ندارم. انگار همه
چشمشون به منه تا یه ذره خم بشم و اونا هم بشکنن. هیچ جایی به جز اینجا واسه حرف زدن و سبک شدن ندارم. هنوزم که
هنوزه بعضی روزا که از خواب بیدار میشم فکر می کنم هستی. با خیال راحت بلند میشم می گم خوبه دایی هست. اون
درستش می کنه. بعد یادم میفته که نه. یادم میفته که دیگه تنهام. دیگه پشتیبان ندارم.
ناگهان میان آن همه بغض و اندوه لبخند روي لبم نشست.
- البته به جز شاداب.
شاخه اي گل در دست گرفتم و گلبرگ هایش را پر پر کردم.
- از اون بگم واست تا یه کم سرحال بیاي. باورت نمی شه دایی، اما اگه شاداب نبود ستون هاي اون خونه تا الان هزار بار
ریخته بود. نمی دونی این یه ذره بچه با چه قدرتی داره اوضاع رو مدیریت می کنه. پرستاري از نشمین و زندایی، مراقبت از
دانیار. سنگ صبوري شاهو و قوت دل من. یه تنه مهمون داري می کنه. خونه داري می کنه. به اعضاي خونه رسیدگی می
کنه. صبحا زودتر از همه بیداره. شبا دیرتر از همه می خوابه. یه لحظه هم خم به ابرو نمیاره. نمی دونی چطوري دانیار رو پابند
کرده. هر جا باشه واسه شام خودش رو می رسونه، چون می دونه شاداب بدون اون هیچی نمی خوره. میاد که شادابش گشنه
نمونه. درسته زود میره تو اتاقش، اما گاهی صداشون رو می شنوم. منتظر می مونه تا شاداب بره پیشش و بعد می خوابه.
خوشحالم که حداقل این بار، دانیار یه انگیزه اي واسه زندگی کردن و ادامه دادن داره. شاید خودش اون قدر گرفته باشه که
ندونه، اما من می بینم که داره به کمک شاداب نفس می کشه. شاداب نفس دانیاره، قلبشه، چشمشه و تنها امید منه. نظر تو
چیه دایی؟ شاداب می تونه بازم خنده بیاره رو لب دانیار؟ فکر می کنی بتونه به بچه دار شدن راضیش کنه؟ فکر می کنی اگه
بابا شه حالش بهتر میشه؟ نمی دونم. به نشمین گفتم بحثش رو با شاداب پیش بکشه تا ببینم مزه دهنش چیه. گفته بود من
عاشق بچه م ولی دانیار نه. اما من اون قدر چیزاي عجیب غریب از این دختر دیدم که فکر می کنم بالاخره دانیار رو رام می
کنه. ها دایی؟ چی میگی؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
آنان كه در گذشته زندگي مي كنند
تماس خود را با حال اعجاب انگيز از دست مي دهند. خدا تنها حال را مي شناسد.
"اينك الحال زمان مقبولست. اينك الحال روز نجات است."
@beautiful_method
تماس خود را با حال اعجاب انگيز از دست مي دهند. خدا تنها حال را مي شناسد.
"اينك الحال زمان مقبولست. اينك الحال روز نجات است."
@beautiful_method
تقدیم ب مردهای سرزمینم؛
زمین به مرد بودنت نیاز داره
مرد باش، مردونه حرف بزن
مردونه بخند
مردونه عشق بورز
و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که
به مردانگیت تکیه کرده و باورت کرده ♡
@beautiful_method
زمین به مرد بودنت نیاز داره
مرد باش، مردونه حرف بزن
مردونه بخند
مردونه عشق بورز
و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که
به مردانگیت تکیه کرده و باورت کرده ♡
@beautiful_method
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
شکل ، رنگ و حالت اندام جنسی در افراد مختلف متفاوت است.
بنابراین اندام جنسی خود را با دیگران مقایسه نکنید
کلیات آن در همه مشترک است اما در مسائل جزئی تفاوت های بسیاری وجود دارد
@beautiful_method
بنابراین اندام جنسی خود را با دیگران مقایسه نکنید
کلیات آن در همه مشترک است اما در مسائل جزئی تفاوت های بسیاری وجود دارد
@beautiful_method
چگونه در مورد بلوغ با نوجوان صحبت کنیم⁉️
🔻مشاهده ی علایم بلوغ در دختر ها به علت بودن کنار دختران ۱۲-۱۰ سال در مدرسه احتمال کسب اطلاعاتی در زمینه عادت ماهیانه را فراهم می کند، از این رو قبل از ورود به مدرسه لازم است اطلاعات صحیح به آن ها داده شود، تا با در دست داشتن اطلاعات صحیح از اضطراب و نگرانی هایشان کاسته شود. در این زمینه می توانید از یک مشاور و یا پزشک استفاده نمایید تا اطلاعات صحیح به کودکان داده شود ، همچنین یاد میگیرند در این زمینه ها به افراد متخصص رجوع کرده و منبع اطلاعی صحیح را انتخاب نمایند.
❗️نکته مهم این است که آنچه کودک در ابتدا و سنین اولیه مدرسه باید بداند مسایل مرتبط با بهداشت و ایمنی اندام تناسلی است نه جنبه جنسی آن
🔻در مورد دخترها گفت و گو در مورد تغییرات ظاهری بلوغ مثل رشد سینه ها و موهای بدن معمولا قبل از این مقطع سنی صورت می گیرد. فقط قسمت عادت ماهانه گفته نشده که بهتر است اطلاعات صحیح به آن ها ارائه گردد.
🔻میتوان ابتدا بچه ها را با اعضای داخلی بدن آشنا کرد (پوستر و تصاویر ساده) هر کدام را به زبان ساده برایشان توضیح داد و سپس رحم را به عنوان محل رشد و نگهداری بچه تا زمان بدنیا آمدن معرفی نمود. در ادامه می توان اضافه کرد همانطور که دست و پا رشد می کنند، اعضای داخلی بدن مثل قلب، معده و روده هم به همان تناسب شروع به بزرگ شدن می کنند.
🔻رحم هم مثل سایر اعضا رشد می کند، مواد مورد نیاز خود را از خون می گیرید و بعد ماهی یکبار خون هایی را که استفاده نموده و دیگر نیاز به آن ها ندارد از همان دریچه تولد بچه بیرون می ریزد. در آن چند روز که این خونریزی ادامه دارد خانم ها از نوار بهداشتی استفاده می نمایند و در این قسمت به بهداشت این دوره می توان پرداخت
❗️نکته بسیار مهم این است که هنگام صحبت کردن درباره ی این دوره، والدین نباید به هیچ عنوان نگرش و احساسی که به کودک منتقل می کنند منفی و با نگرانی باشد، زیرا می تواند تاثیر بسیار عمیق و پایداری در احساس کودک نسبت به جنسیت خود و شکل گیری هویت جنسی او داشته باشد.
🔻بدون شک دختری که از صحبت های مادرش چنین برداشت نموده که رحم و عادت ماهانه ، برای بچه دار شدن و سهیم شدن در تجربه ی آفرینش و خلقت یک موهبت ویژه است و همواره حق انتخاب دارد که از این امکان استفاده کند یا خیر. هر ماه در دوران عادت ماهانه احساس متفاوتی خواهد داشت تا دختری که با نگرش کثیف بودن، درد سر و بدبختی زنانه بزرگ خواهد شد.
👈در ادامه والدین می توانند از فرزندان خود سوال کنند که چه چیزی درباره ی رابطه جنسی می خواهند بدانند یا چه قسمتی برایشان جالب یا ناخوشایند است تا والدین توضیحات بیشتری بدهند اگر مایل به گفت و گو با والدین نیستند ، می توان از یک متخصص کمک گرفت.
@beautiful_method
🔻مشاهده ی علایم بلوغ در دختر ها به علت بودن کنار دختران ۱۲-۱۰ سال در مدرسه احتمال کسب اطلاعاتی در زمینه عادت ماهیانه را فراهم می کند، از این رو قبل از ورود به مدرسه لازم است اطلاعات صحیح به آن ها داده شود، تا با در دست داشتن اطلاعات صحیح از اضطراب و نگرانی هایشان کاسته شود. در این زمینه می توانید از یک مشاور و یا پزشک استفاده نمایید تا اطلاعات صحیح به کودکان داده شود ، همچنین یاد میگیرند در این زمینه ها به افراد متخصص رجوع کرده و منبع اطلاعی صحیح را انتخاب نمایند.
❗️نکته مهم این است که آنچه کودک در ابتدا و سنین اولیه مدرسه باید بداند مسایل مرتبط با بهداشت و ایمنی اندام تناسلی است نه جنبه جنسی آن
🔻در مورد دخترها گفت و گو در مورد تغییرات ظاهری بلوغ مثل رشد سینه ها و موهای بدن معمولا قبل از این مقطع سنی صورت می گیرد. فقط قسمت عادت ماهانه گفته نشده که بهتر است اطلاعات صحیح به آن ها ارائه گردد.
🔻میتوان ابتدا بچه ها را با اعضای داخلی بدن آشنا کرد (پوستر و تصاویر ساده) هر کدام را به زبان ساده برایشان توضیح داد و سپس رحم را به عنوان محل رشد و نگهداری بچه تا زمان بدنیا آمدن معرفی نمود. در ادامه می توان اضافه کرد همانطور که دست و پا رشد می کنند، اعضای داخلی بدن مثل قلب، معده و روده هم به همان تناسب شروع به بزرگ شدن می کنند.
🔻رحم هم مثل سایر اعضا رشد می کند، مواد مورد نیاز خود را از خون می گیرید و بعد ماهی یکبار خون هایی را که استفاده نموده و دیگر نیاز به آن ها ندارد از همان دریچه تولد بچه بیرون می ریزد. در آن چند روز که این خونریزی ادامه دارد خانم ها از نوار بهداشتی استفاده می نمایند و در این قسمت به بهداشت این دوره می توان پرداخت
❗️نکته بسیار مهم این است که هنگام صحبت کردن درباره ی این دوره، والدین نباید به هیچ عنوان نگرش و احساسی که به کودک منتقل می کنند منفی و با نگرانی باشد، زیرا می تواند تاثیر بسیار عمیق و پایداری در احساس کودک نسبت به جنسیت خود و شکل گیری هویت جنسی او داشته باشد.
🔻بدون شک دختری که از صحبت های مادرش چنین برداشت نموده که رحم و عادت ماهانه ، برای بچه دار شدن و سهیم شدن در تجربه ی آفرینش و خلقت یک موهبت ویژه است و همواره حق انتخاب دارد که از این امکان استفاده کند یا خیر. هر ماه در دوران عادت ماهانه احساس متفاوتی خواهد داشت تا دختری که با نگرش کثیف بودن، درد سر و بدبختی زنانه بزرگ خواهد شد.
👈در ادامه والدین می توانند از فرزندان خود سوال کنند که چه چیزی درباره ی رابطه جنسی می خواهند بدانند یا چه قسمتی برایشان جالب یا ناخوشایند است تا والدین توضیحات بیشتری بدهند اگر مایل به گفت و گو با والدین نیستند ، می توان از یک متخصص کمک گرفت.
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوهشت
خورشید کم کم رو به غروب می رفت. برخاستم و خاك لباسم را تکاندم. آبی به صورتم زدم و موهایم را شانه کردم. باید از این
فضاي خاموش به هیاهوي شهر برمی گشتم. میان آدم هایی که هنوز به ایستادگی من محتاج بودند. جنگ هنوز هم براي من
ادامه داشت و من سربازي بودم که براي حراست از خانواده اش، همچنان مجبور بود بجنگد.
شاداب:
- سلام دایی.
دستمال را روي قاب عکس کشیدم. دریغ از ذره اي گرد و غبار.
- جاتون خیلی خالیه، خیلی.
به جاي خالی دانیار نگاه کردم. ساعت از نیمه شب هم گذشته بود و ...
- می دونم راحت شدین از اون همه دردي که می کشیدین. می دونم زندگی تو این دنیا در حد شما نبود. می دونم باید می
رفتین به اونجایی که لیاقتش رو داشتین.
آن قدر این روزها گریه کرده ام که طبیعتا نباید اشکی توي چشمه ام مانده باشد، اما هنوز هست.
- ولی کاش نمی رفتین!
کیف پولم را درآوردم و به عکس دانیار خیره شدم.
- چون رفتین و دانیار رو هم با خودتون بردین.
قاب عکس را روي پاتختی گذاشتم. دستانم گز گز می کرد. ملافه را کنار زدم و بلند شدم. در قوطی کرم مرطوب کننده را
برداشتم و مقدار زیادي روي پوستم مالیدم. این روزها انقدر دستم توي آب بود که ...
- نمی دونم باید چی کار کنم دایی. هیچ کس نمی دونه. همیشه تو این طور شرایطی شما به داد دانیار می رسیدین. شما
باهاش حرف می زدین. شما آرومش می کردین، ولی الان امیدم به کی باشه؟
سوزش دستم بیشتر شد. کرم را روي ساعدم پخش کردم.
- یه ماهه که باهام حرف نزده. هیچی! یه سلام و خداحافظ، همین! درست مثل وقتی که فکر می کرد دیاکو مرده یا شایدم
بدتر. دارم دق می کنم دایی. دارم دق می کنم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بازویم را هم چرب کردم. تمام بدنم کم آب و خشک شده بود.
- چشماش رو یادتونه؟ عین سیاهچال خالی! الان بدتره. مثل ذغال گداخته شده. سرخ و سیاه قاطی. می ترسم نگاشون کنم.
یه حال عجیبی دارن. ترسناکن، خیلی!
دست هاي چربم را به صورتم مالیدم. چربی با خیسی پوستم کنار نیامد و پسم زد.
- نمی ذاره نزدیکش بشم. یه بالش برمی داره میندازه رو زمین. هر چی التماسش می کنم قبول نمی کنه. هیچی نمی گه،
ولی من می دونم. نگرانه تو خواب بلایی سرم بیاره.
لب هاي ترك خورده ام از شوري اشک آتش گرفتند.
- ولی مگه می خوابه که کابوس ببینه؟ هر بار نگاش می کنم چشماش بازه و زل زده به سقف. به نظر شما با این روند چقدر
دووم میاره؟ چقدر زنده می مونه؟ حواستون هست دایی؟ به دانیاري که اون قدر دوستش داشتین، حواستون هست؟
صداي در را شنیدم. سریع قوطی استوانه اي را سر جایش گذاشتم و به تخت برگشتم. نمی خواستم اشک هایم را ببیند. نمی
خواستم من هم باري شوم روي دوشش.
آهسته دستگیره در را پایین کشید. بوي عطر تلخش دلم را بیقرارتر کرد. من دلتنگ شوهرم بودم. من دلتنگ آغوشش بودم.
من دلتنگ محبتش بودم. یعنی نمی دید؟
چند لحظه ایستاد و حرکت نکرد. حتما تعجب کرده بود از این که خوابم. می دانست تا نباشد نه لب به غذا می زنم و نه پلک
به خواب. بدون این که چراغ را روشن کند لباس هایش را عوض کرد و به حمام رفت. مسواك زدنش هم از همیشه آهسته تر
بود. شیر آب را هم زیاد باز نکرد. برایش مهم بود که بیدار نشوم؟ یعنی هنوز مرا می دید؟
نزدیک تخت که شد قلبم ضربان گرفت. منتظر بودم بالش را بردارد و برود. برایش تشک انداخته بودم که کمرش اذیت نشود،
اما همیشه از عمد بالش نمی گذاشتم. همان چند لحظه که براي برداشتنش نزدیک من می شد و حسش می کردم دنیاي این
روزهاي مرا می ساخت.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوهشت
خورشید کم کم رو به غروب می رفت. برخاستم و خاك لباسم را تکاندم. آبی به صورتم زدم و موهایم را شانه کردم. باید از این
فضاي خاموش به هیاهوي شهر برمی گشتم. میان آدم هایی که هنوز به ایستادگی من محتاج بودند. جنگ هنوز هم براي من
ادامه داشت و من سربازي بودم که براي حراست از خانواده اش، همچنان مجبور بود بجنگد.
شاداب:
- سلام دایی.
دستمال را روي قاب عکس کشیدم. دریغ از ذره اي گرد و غبار.
- جاتون خیلی خالیه، خیلی.
به جاي خالی دانیار نگاه کردم. ساعت از نیمه شب هم گذشته بود و ...
- می دونم راحت شدین از اون همه دردي که می کشیدین. می دونم زندگی تو این دنیا در حد شما نبود. می دونم باید می
رفتین به اونجایی که لیاقتش رو داشتین.
آن قدر این روزها گریه کرده ام که طبیعتا نباید اشکی توي چشمه ام مانده باشد، اما هنوز هست.
- ولی کاش نمی رفتین!
کیف پولم را درآوردم و به عکس دانیار خیره شدم.
- چون رفتین و دانیار رو هم با خودتون بردین.
قاب عکس را روي پاتختی گذاشتم. دستانم گز گز می کرد. ملافه را کنار زدم و بلند شدم. در قوطی کرم مرطوب کننده را
برداشتم و مقدار زیادي روي پوستم مالیدم. این روزها انقدر دستم توي آب بود که ...
- نمی دونم باید چی کار کنم دایی. هیچ کس نمی دونه. همیشه تو این طور شرایطی شما به داد دانیار می رسیدین. شما
باهاش حرف می زدین. شما آرومش می کردین، ولی الان امیدم به کی باشه؟
سوزش دستم بیشتر شد. کرم را روي ساعدم پخش کردم.
- یه ماهه که باهام حرف نزده. هیچی! یه سلام و خداحافظ، همین! درست مثل وقتی که فکر می کرد دیاکو مرده یا شایدم
بدتر. دارم دق می کنم دایی. دارم دق می کنم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بازویم را هم چرب کردم. تمام بدنم کم آب و خشک شده بود.
- چشماش رو یادتونه؟ عین سیاهچال خالی! الان بدتره. مثل ذغال گداخته شده. سرخ و سیاه قاطی. می ترسم نگاشون کنم.
یه حال عجیبی دارن. ترسناکن، خیلی!
دست هاي چربم را به صورتم مالیدم. چربی با خیسی پوستم کنار نیامد و پسم زد.
- نمی ذاره نزدیکش بشم. یه بالش برمی داره میندازه رو زمین. هر چی التماسش می کنم قبول نمی کنه. هیچی نمی گه،
ولی من می دونم. نگرانه تو خواب بلایی سرم بیاره.
لب هاي ترك خورده ام از شوري اشک آتش گرفتند.
- ولی مگه می خوابه که کابوس ببینه؟ هر بار نگاش می کنم چشماش بازه و زل زده به سقف. به نظر شما با این روند چقدر
دووم میاره؟ چقدر زنده می مونه؟ حواستون هست دایی؟ به دانیاري که اون قدر دوستش داشتین، حواستون هست؟
صداي در را شنیدم. سریع قوطی استوانه اي را سر جایش گذاشتم و به تخت برگشتم. نمی خواستم اشک هایم را ببیند. نمی
خواستم من هم باري شوم روي دوشش.
آهسته دستگیره در را پایین کشید. بوي عطر تلخش دلم را بیقرارتر کرد. من دلتنگ شوهرم بودم. من دلتنگ آغوشش بودم.
من دلتنگ محبتش بودم. یعنی نمی دید؟
چند لحظه ایستاد و حرکت نکرد. حتما تعجب کرده بود از این که خوابم. می دانست تا نباشد نه لب به غذا می زنم و نه پلک
به خواب. بدون این که چراغ را روشن کند لباس هایش را عوض کرد و به حمام رفت. مسواك زدنش هم از همیشه آهسته تر
بود. شیر آب را هم زیاد باز نکرد. برایش مهم بود که بیدار نشوم؟ یعنی هنوز مرا می دید؟
نزدیک تخت که شد قلبم ضربان گرفت. منتظر بودم بالش را بردارد و برود. برایش تشک انداخته بودم که کمرش اذیت نشود،
اما همیشه از عمد بالش نمی گذاشتم. همان چند لحظه که براي برداشتنش نزدیک من می شد و حسش می کردم دنیاي این
روزهاي مرا می ساخت.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادونه
انتظارم طول کشید. نزدیکی اش را حس می کردم، اما دور شدنش را نه. پلک هایم می پریدند. نکند بفهمد بیدارم.
تخت سنگین شد و پایین رفت. نشسته بود؟ نفسش به صورتم خورد. دراز کشیده بود؟ دستش را روي گونه ام گذاشت. دانیار
بود؟
- تو که بیداري. چرا چشمات رو باز نمی کنی؟ قهري؟
توي دوران کارشناسی بعضی درس ها بود که ده قبولیشان از صد تا بیست بیشتر مزه می داد. آن قدر که سخت بودند و پاس
کردنشان غیر ممکن به نظر می رسید. این سه جمله دانیار حکم همان ده را داشت برایم. همان ها که وقتی رو برد می
دیدمشان از خوشحالی بغض می کردم.
چشم باز نکردم، اما به محض این که انگشتانش به نزدیکی لب هایم رسید بوسیدمشان.
- گریه کردي؟
حتی تن صدایش هم یادم رفته بود.
- شاداب؟ نگام نمی کنی؟
می ترسیدم. جرات نداشتم چشم باز کنم. اگر همه این ها خواب بود چه؟ بی حرف سرم را به سینه اش چسباندم. نه این گرما
نمی توانست خواب باشد. توي خواب که گرما و سرما حس نمی شد؟ می شد؟
فکر کنم عمق دلتنگی ام را فهمید که او هم بی حرف دستش را از زیر گردنم عبور داد و موهایم را بوسید.
- خسته شدي؟
خسته؟ بودم. خیلی زیاد! دلم خانه مان را می خواست. خلوتمان را، اما بیشتر از آن دلتنگ بودم. اگر فقط حرف می زد تا ابد
تحمل می کردم.
- من که همون روزاي اول گفتم برگردیم، خودت قبول نکردي. گفتی نمی شه تنهاشون گذاشت.
نوازشش به بازوهایم رسید و با دست دیگرش دستم را گرفت.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- دستات خراب شدن. همش روسري سرته. همش تو آشپزخونه اي.
دلم نمی خواست حرف بزنم. فقط می خواستم صدایش را بشنوم.
- الانم که قهر کردي و حرف نمی زنی.
نمی دانست که سکوتم از قهر نیست. جایی خوانده بودم که مردها هیچ گاه معنی سکوت یک زن را نمی فهمند.
- از من دلخوري؟
براي این سوالش منتظر جواب نشد. آه کشید.
- حق داري. اسم این کوفتی هر چی که باشه، زندگی نیست.
نیمه راست صورتم را محکم به سینه اش چسباندم. دلم تنگ بود. نمی فهمید؟
- اسم منم هر چی باشه، شوهر نیست!
این یکی را تاب نیاوردم. با صدایی زخم خورده از بغض گفتم:
- دانیاري؟
سرم را بالا گرفت. اشک هایم سرازیر شد.
- بگو.
دستم را روي گونه زبرش گذاشتم.
- شام خوردي؟
لبخندش نا نداشت. همان پوزخندها را هم نمی زد دیگر.
- گرسنه نیستم. تو چی؟
باورم نمی شد بعد از یک ماه باز مرا به آغوشش راه داده. گرسنه بودم، اما نمی خواستم این فضا را ترك کنم.
- منم.
اشک هایم را پاك کرد.
- فردا برمی گردیم خونه. اینا دیگه از پس خودشون برمیان.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادونه
انتظارم طول کشید. نزدیکی اش را حس می کردم، اما دور شدنش را نه. پلک هایم می پریدند. نکند بفهمد بیدارم.
تخت سنگین شد و پایین رفت. نشسته بود؟ نفسش به صورتم خورد. دراز کشیده بود؟ دستش را روي گونه ام گذاشت. دانیار
بود؟
- تو که بیداري. چرا چشمات رو باز نمی کنی؟ قهري؟
توي دوران کارشناسی بعضی درس ها بود که ده قبولیشان از صد تا بیست بیشتر مزه می داد. آن قدر که سخت بودند و پاس
کردنشان غیر ممکن به نظر می رسید. این سه جمله دانیار حکم همان ده را داشت برایم. همان ها که وقتی رو برد می
دیدمشان از خوشحالی بغض می کردم.
چشم باز نکردم، اما به محض این که انگشتانش به نزدیکی لب هایم رسید بوسیدمشان.
- گریه کردي؟
حتی تن صدایش هم یادم رفته بود.
- شاداب؟ نگام نمی کنی؟
می ترسیدم. جرات نداشتم چشم باز کنم. اگر همه این ها خواب بود چه؟ بی حرف سرم را به سینه اش چسباندم. نه این گرما
نمی توانست خواب باشد. توي خواب که گرما و سرما حس نمی شد؟ می شد؟
فکر کنم عمق دلتنگی ام را فهمید که او هم بی حرف دستش را از زیر گردنم عبور داد و موهایم را بوسید.
- خسته شدي؟
خسته؟ بودم. خیلی زیاد! دلم خانه مان را می خواست. خلوتمان را، اما بیشتر از آن دلتنگ بودم. اگر فقط حرف می زد تا ابد
تحمل می کردم.
- من که همون روزاي اول گفتم برگردیم، خودت قبول نکردي. گفتی نمی شه تنهاشون گذاشت.
نوازشش به بازوهایم رسید و با دست دیگرش دستم را گرفت.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- دستات خراب شدن. همش روسري سرته. همش تو آشپزخونه اي.
دلم نمی خواست حرف بزنم. فقط می خواستم صدایش را بشنوم.
- الانم که قهر کردي و حرف نمی زنی.
نمی دانست که سکوتم از قهر نیست. جایی خوانده بودم که مردها هیچ گاه معنی سکوت یک زن را نمی فهمند.
- از من دلخوري؟
براي این سوالش منتظر جواب نشد. آه کشید.
- حق داري. اسم این کوفتی هر چی که باشه، زندگی نیست.
نیمه راست صورتم را محکم به سینه اش چسباندم. دلم تنگ بود. نمی فهمید؟
- اسم منم هر چی باشه، شوهر نیست!
این یکی را تاب نیاوردم. با صدایی زخم خورده از بغض گفتم:
- دانیاري؟
سرم را بالا گرفت. اشک هایم سرازیر شد.
- بگو.
دستم را روي گونه زبرش گذاشتم.
- شام خوردي؟
لبخندش نا نداشت. همان پوزخندها را هم نمی زد دیگر.
- گرسنه نیستم. تو چی؟
باورم نمی شد بعد از یک ماه باز مرا به آغوشش راه داده. گرسنه بودم، اما نمی خواستم این فضا را ترك کنم.
- منم.
اشک هایم را پاك کرد.
- فردا برمی گردیم خونه. اینا دیگه از پس خودشون برمیان.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg