▫️ مارکسیسم، پارادکسها و تضادها
🔹 فلسفهی روابط درونی 🔹
نوشتهی: برتل اولمن
ترجمهی: تارا بهروزیان
7 اکتبر 2018
🔸مشکل اغلب افراد در درک مارکس نه تنها از پیچیدگی نظریههایش، بلکه از تغییرات مداوم در معانی مفاهیمش ناشی میشود. مقالهی حاضر، این شیوهی کاربرد نامتعارف را به «فلسفهی روابط درونی» مارکس نسبت میدهد که در حکم بنیاد روش دیالکتیکیاش و استفادهی او از فرایند تجرید (گسیختن جهانِ ازدرونمرتبطِ ما به «اجزایی» که برای مطالعه مناسبترین باشند) عمل میکند. «انعطافپذیری» مارکس در استفاده از زبان، همتای زبانی تجریدهای متفاوتی است که او برای درک کارکرد پیچیدهی سرمایهداری ضروری میداند. مقولات دیالکتیکی مارکس، به ویژه «تضاد»، نمونههای خوبی از این فرایندِ موثرند.
🔸این برداشت مارکس که همهی عناصر اثرگذار بر تحلیلاش را در حکم عناصری ازدرونمرتبط در نظر میگیرد، در خصوص درک او از نوع پیوند میان نظریه (که دربردارندهی کل تحلیل اوست) و عمل – عمل انقلابی- نیز صادق است. هنگامی که دیدگاه شناختهشدهی مارکس را در باب همبستهبودن نظریه و عمل بهمثابه نمونهای از فلسفهی روابط درونی در نظر میگیریم، تفاوت میان پنداشت عمومی از پارادُکس و به کارگیری مقوله «تضاد» از سوی مارکس به وضوح برجسته میشود.
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-uv
#برتل_اولمن #تارا_بهروزیان
#مارکس #پارادکس #تضاد #دیالکتیک
#فلسفه_روابط_درونی #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 فلسفهی روابط درونی 🔹
نوشتهی: برتل اولمن
ترجمهی: تارا بهروزیان
7 اکتبر 2018
🔸مشکل اغلب افراد در درک مارکس نه تنها از پیچیدگی نظریههایش، بلکه از تغییرات مداوم در معانی مفاهیمش ناشی میشود. مقالهی حاضر، این شیوهی کاربرد نامتعارف را به «فلسفهی روابط درونی» مارکس نسبت میدهد که در حکم بنیاد روش دیالکتیکیاش و استفادهی او از فرایند تجرید (گسیختن جهانِ ازدرونمرتبطِ ما به «اجزایی» که برای مطالعه مناسبترین باشند) عمل میکند. «انعطافپذیری» مارکس در استفاده از زبان، همتای زبانی تجریدهای متفاوتی است که او برای درک کارکرد پیچیدهی سرمایهداری ضروری میداند. مقولات دیالکتیکی مارکس، به ویژه «تضاد»، نمونههای خوبی از این فرایندِ موثرند.
🔸این برداشت مارکس که همهی عناصر اثرگذار بر تحلیلاش را در حکم عناصری ازدرونمرتبط در نظر میگیرد، در خصوص درک او از نوع پیوند میان نظریه (که دربردارندهی کل تحلیل اوست) و عمل – عمل انقلابی- نیز صادق است. هنگامی که دیدگاه شناختهشدهی مارکس را در باب همبستهبودن نظریه و عمل بهمثابه نمونهای از فلسفهی روابط درونی در نظر میگیریم، تفاوت میان پنداشت عمومی از پارادُکس و به کارگیری مقوله «تضاد» از سوی مارکس به وضوح برجسته میشود.
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-uv
#برتل_اولمن #تارا_بهروزیان
#مارکس #پارادکس #تضاد #دیالکتیک
#فلسفه_روابط_درونی #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم، پارادکسها و تضادها
نوشتهی: برتل اولمن ترجمهی: تارا بهروزیان در نظامی که همانند سرمایهداری با سرعت تحول مییابد، مقولهی «تضاد»، با تاکید بر تنش فزاینده میان فرایندهای متقابلاً وابسته و انحلال نهاییشان، جایگاهی م…
🔸
«کار من...نقد مقولات اقتصادی است... بازنمایی نقادانهی اقتصاد بورژوایی است. همهنگام، بازنمایی نظام است، و نقد آن، از طریق همین بازنمایی.» (مارکس، نامه به لاسال، 22 فوریه 1858 )
«حتی نویسندگانی که میتوانند مدعی باشند "همهی منطق هگل را سراسر خوانده و فهمیدهاند" نمیتوانند روشنگر این راز باشند که مفاهیم بنیادی نظریهی ارزش به کدام شیوه، دیالکتیکوار ساختبندی شده اند. روش دیالکتیک نمیتواند خود را تنها به این محدود کند که شکل پدیداری را به ذات ارجاع دهد؛ روش دیالکتیک باید فراتر از آن نشان دهد که چرا ذات، این یا آن شکل پدیداری را به خود میگیرد. بررسی این مارکسیستهای "فلسفی" به جای آن که بر تفسیر گوشههای تاریک و ظاهرا تبیینناپذیر متمرکز باشد، صرفا بازگوییهای مکرر است.» (هانس گئورگ بَکهاوس: «دیالکتیک شکل ارزش»)
#مارکس #دیالکتیک #نقد
👇🏽
🖋@naghd_com
«کار من...نقد مقولات اقتصادی است... بازنمایی نقادانهی اقتصاد بورژوایی است. همهنگام، بازنمایی نظام است، و نقد آن، از طریق همین بازنمایی.» (مارکس، نامه به لاسال، 22 فوریه 1858 )
«حتی نویسندگانی که میتوانند مدعی باشند "همهی منطق هگل را سراسر خوانده و فهمیدهاند" نمیتوانند روشنگر این راز باشند که مفاهیم بنیادی نظریهی ارزش به کدام شیوه، دیالکتیکوار ساختبندی شده اند. روش دیالکتیک نمیتواند خود را تنها به این محدود کند که شکل پدیداری را به ذات ارجاع دهد؛ روش دیالکتیک باید فراتر از آن نشان دهد که چرا ذات، این یا آن شکل پدیداری را به خود میگیرد. بررسی این مارکسیستهای "فلسفی" به جای آن که بر تفسیر گوشههای تاریک و ظاهرا تبیینناپذیر متمرکز باشد، صرفا بازگوییهای مکرر است.» (هانس گئورگ بَکهاوس: «دیالکتیک شکل ارزش»)
#مارکس #دیالکتیک #نقد
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ امتناع از کار و آتونومیسم
نوشته ی: ساسان صدقینیا
22 مارس فوریه 2019
🔸 اعتصاب، سلاح کارگر برای متوقفساختن چرخِ کار است ولی اعتصابِ قانونی دارای چنین ظرفیت و ویژگیای نیست، بلکه به بازتولید قدرتِ سرمایه در کشورهای غربی نیز منجر شده است، جنبشهای مختلف اجتماعی در دهههای اخیر نیز با قانونیسازی خود به چنین سرنوشتی دچار شدهاند. بنابراین آتونومیستها از اعتصابات وحشی و بدون هشدار و غیرقانونی بیرون از اتحادیهها حمایت میکنند. علیه افزایش هزینههای زندگی با خروج از نقش خود بهعنوان یک مصرفکنندهی مطیع شروع میکنند. عدم پرداخت قبوض و بلیط حمل و نقل، کمکاری، تخریب و اختلال و سرقت در حوزههای عمومی، مهاجرت و هجوم به مرزها و…. را مطرح میکنند، اینها حوزههای پراکسیسِ ارزش مصرفِ اشارهشده در بالاست، بهچنگآوردن و یا قلمروزدایی ازحصاری اجتماعی بنام پول، خارج ازعملکردِ ارزشهای مبادلهای و هویتی و کاری بهعنوان یک رفتار و طریقهی زیستن. بنابراین نیروی کار در مبارزه خود علیه کار میبایست قلمروهایی را آزاد سازد و زیستِ خودگردان، بهعنوان پایهای از همین نیروی امتناعگر معرفی میشود. اشغال و بهچنگآوردن، نقطه مقابلِ مطالبه و تقاضای رسمیت تحت نامِ قرارداد، قانون و میانجیگریست. نیروییکه بحرانِ دستگاههای بازنمایی (دولت، احزاب، سندیکاها و پارلمان و قراردادهای اجتماعی) را به عنوانِ ارکان نیروهای سازماندهی سرمایهداری نمایان ساخته است. فقدان امیال، همواره نیازمندِ میانجی، بازنمایی و نخبهگرایی در پروسهای دیالکتیکیست که دیگر عمل نمیکند یا بهشدت تضعیف شده است.
🔸 استراتژیِ امتناع از قلمرو تولید تا مصرف بسط پیدا میکند. امتناع، مستلزم زیستی خطرناک است، همین زیستِ شرارتبار، سازنده و آفرینشگر است. امر نو و ایجابی، همواره خطرناک است و زیستن در موقعیت اقلیت و طردشدگی را میطلبد. به این دلیل ساخت مجامع و شوراهای خودگردان و اشغال محلات، شرط لازم هر کنشِ ایجابی قلمداد میشود.
در سرمایهداریِ معاصر نقطه تولید و بازتولید رفته رفته تمایز خود را از دست میدهند. اکنون زمان فراغت نیز با رخنهیِ کارِ منعطف نئولیبرالی، ابزار سودآوریِ سرمایه محسوب میشود. امتناع از کار یعنی رهاسازی زمانِ زیستن و آریگویی بهزندگی، که توسط فضیلتهایی مانند امید، مهارت، تلاش، پول، مفیدبودن، مرارت، موفقیت و فداکاری و… به تسخیرِ کار درآمده است...
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-OB
#مارکسیسم #آتونومیسم #اپرائیسم #دیالکتیک #ساسان_صدقی_نیا
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشته ی: ساسان صدقینیا
22 مارس فوریه 2019
🔸 اعتصاب، سلاح کارگر برای متوقفساختن چرخِ کار است ولی اعتصابِ قانونی دارای چنین ظرفیت و ویژگیای نیست، بلکه به بازتولید قدرتِ سرمایه در کشورهای غربی نیز منجر شده است، جنبشهای مختلف اجتماعی در دهههای اخیر نیز با قانونیسازی خود به چنین سرنوشتی دچار شدهاند. بنابراین آتونومیستها از اعتصابات وحشی و بدون هشدار و غیرقانونی بیرون از اتحادیهها حمایت میکنند. علیه افزایش هزینههای زندگی با خروج از نقش خود بهعنوان یک مصرفکنندهی مطیع شروع میکنند. عدم پرداخت قبوض و بلیط حمل و نقل، کمکاری، تخریب و اختلال و سرقت در حوزههای عمومی، مهاجرت و هجوم به مرزها و…. را مطرح میکنند، اینها حوزههای پراکسیسِ ارزش مصرفِ اشارهشده در بالاست، بهچنگآوردن و یا قلمروزدایی ازحصاری اجتماعی بنام پول، خارج ازعملکردِ ارزشهای مبادلهای و هویتی و کاری بهعنوان یک رفتار و طریقهی زیستن. بنابراین نیروی کار در مبارزه خود علیه کار میبایست قلمروهایی را آزاد سازد و زیستِ خودگردان، بهعنوان پایهای از همین نیروی امتناعگر معرفی میشود. اشغال و بهچنگآوردن، نقطه مقابلِ مطالبه و تقاضای رسمیت تحت نامِ قرارداد، قانون و میانجیگریست. نیروییکه بحرانِ دستگاههای بازنمایی (دولت، احزاب، سندیکاها و پارلمان و قراردادهای اجتماعی) را به عنوانِ ارکان نیروهای سازماندهی سرمایهداری نمایان ساخته است. فقدان امیال، همواره نیازمندِ میانجی، بازنمایی و نخبهگرایی در پروسهای دیالکتیکیست که دیگر عمل نمیکند یا بهشدت تضعیف شده است.
🔸 استراتژیِ امتناع از قلمرو تولید تا مصرف بسط پیدا میکند. امتناع، مستلزم زیستی خطرناک است، همین زیستِ شرارتبار، سازنده و آفرینشگر است. امر نو و ایجابی، همواره خطرناک است و زیستن در موقعیت اقلیت و طردشدگی را میطلبد. به این دلیل ساخت مجامع و شوراهای خودگردان و اشغال محلات، شرط لازم هر کنشِ ایجابی قلمداد میشود.
در سرمایهداریِ معاصر نقطه تولید و بازتولید رفته رفته تمایز خود را از دست میدهند. اکنون زمان فراغت نیز با رخنهیِ کارِ منعطف نئولیبرالی، ابزار سودآوریِ سرمایه محسوب میشود. امتناع از کار یعنی رهاسازی زمانِ زیستن و آریگویی بهزندگی، که توسط فضیلتهایی مانند امید، مهارت، تلاش، پول، مفیدبودن، مرارت، موفقیت و فداکاری و… به تسخیرِ کار درآمده است...
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-OB
#مارکسیسم #آتونومیسم #اپرائیسم #دیالکتیک #ساسان_صدقی_نیا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امتناع از کار و آتونومیسم
نوشتهی: ساسان صدقینیا در سرمایهداریِ معاصر نقطه تولید و بازتولید رفته رفته تمایز خود را از دست میدهند. اکنون زمان فراغت نیز با رخنهیِ کارِ منعطف نئولیبرالی، ابزار سودآوریِ سرمایه محسوب میشود.…
▫️ نقد منفی، نقد مثبت
🔹 دیالکتیک انتقادی و انقلابی
نوشتهی: کمال خسروی
15 ژوئیه 2019
🔸 با واژهی «دیالکتیک»، حتی زمانی که میتوان اطمینانِ خاطر داشت، بهکاربرندهی آن درکی مشخص و معین از این واژه و هدفی روشن از بهکاربردنش دارد ــ و بنابراین، با نادیدهانگاشتنِ موارد پُرشماری که استفاده از «دیالکتیک» آشکارا دال بر عالمنمایی، بنبستِ استدلال و گریزْراهی برای گریختن از دشواریِ ژرفاندیشی و بیان اندیشه است ــ همواره باید با هوشیاری یا رویکردی پرسشگرانه روبرو شد. مارکس نیز، آنگاه که در پسگفتار به ویراست دوم جلد نخست کاپیتال، «دیالکتیکِ» خود را در تمایز با «دیالکتیکِ» هگل، «انتقادی و انقلابی» توصیف میکند، یا همانجا از «روش دیالکتیکیِ من» سخن میگوید، بیگمان این واژه را برای دلالت بر مضمونی که مورد نظر اوست، خواه روش پژوهش یا بازنمایی باشد، خواه هستیشناسیِ هستیِ (اجتماعیِ) معینی، بهتنهایی کافی نمیداند.
🔸 کتاب «مارکسیسم: نقد منفی، نقد مثبت» که در متن و تداوم سنت مبارزاتی چپ مارکسیست و در بازهی زمانی میانهی دههی خونین و پُرافتخار شصت نوشته و منتشر شد، ادای سهمی بسیار اندک در این چالشها و کار و مبارزهی تئوریک بود. بازاندیشی و بازنویسیِ اندیشهی مرکزی این نوشتار، کار دامنهداری است که میبایست خردهدانش و تجربههای فراچنگآمده در این چند دههی پسینتر را نیز لحاظ کند و حاصل آن بهناگزیر حجمی بزرگتر از خودِ آن نوشتار خواهد داشت؛ کاری که دو سه سالی است در دست انجام است و در آرزوی سرآمدن و به پایان رسیدن. با اینحال از آنجا که بنا به ضرورتهای عاجل، مسائل و معضلاتی نظری و سیاسی نیازمند طرح و بحث و استدلال و نقد هستند و از آنجا که برخی پایههای استدلالی و نقاط رجوع نوشتارهای در دستور کار، بر آنچه دیالکتیک «نقد منفی، نقد مثبت» نامیده شده بود، استوارند، ارائهی خلاصهی بسیار فشردهای از آن، بیفایده نخواهد بود. این «بازنویسی» فقط به اندیشهی مرکزی «نقد منفی، نقد مثبت» میپردازد و بههیچ روی داعیهی ارائهی درک و دریافتی جامع و مانع ــ و تازه ــ از آنچه بتوان آن را «دیالکتیک مارکسی» نامید، ندارد.
🔸 نقطهی عزیمت و خاستگاه نظریهی «نقد منفی، نقد مثبت» و انگیزهی اصلی و سرآغازینِ پرداختن به آن، در نخستین و خامترین گام، پیجوییِ علل شکست چپِ مارکسیست بعد از انقلاب 57، علل بحران و فروپاشی سازمانهای چپ، و از آنجا، گام بهگام، علل بحران جهانی و تاریخی مارکسیسم و نظریهی رهاییبخش بود که نخست از حوزهی محدود و بلاواسطهی رابطهی «برنامهی انقلابی» و «تحقق برنامه» آغاز شد و سپس به نظریهپردازی پیرامون ساحتهای بزرگتر با مرزهای دقیقتر و روشنتر، مانند رابطهی نظریهوعمل یا سوژهوساختار و سرآخر روش، دیالکتیک و نقد رسید.
🔸 در دانش اجتماعی/تاریخی، نظریه با یک عایق از پراتیک جدا میشود. این عایق، ایدئولوژی است. سرشت و کارکرد نظریه در درون ایدئولوژی، نقد است؛ یعنی آنچه «عینیتِ» ممکن را برای موضوع نظریه و «علمیتِ» ممکن را برای خودِ نظریه میسر میسازد. کارکرد ایدئولوژی در نظریه جانبدارساختنِ نظریه است. نظریه با ایدئولوژیِ طبقاتی یکی و همان نیست، بلکه هم از آن ریشه میگیرد و هم بر نقد آن استوار میشود: در حوزهی نقد منفی، تا جانبدار باشد؛ و در حوزهی نقد مثبت، تا در آن کژدیسه نشود.
🔹متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-Y4
#کمال_خسروی
#دیالکتیک #مارکس #نقد #روش
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 دیالکتیک انتقادی و انقلابی
نوشتهی: کمال خسروی
15 ژوئیه 2019
🔸 با واژهی «دیالکتیک»، حتی زمانی که میتوان اطمینانِ خاطر داشت، بهکاربرندهی آن درکی مشخص و معین از این واژه و هدفی روشن از بهکاربردنش دارد ــ و بنابراین، با نادیدهانگاشتنِ موارد پُرشماری که استفاده از «دیالکتیک» آشکارا دال بر عالمنمایی، بنبستِ استدلال و گریزْراهی برای گریختن از دشواریِ ژرفاندیشی و بیان اندیشه است ــ همواره باید با هوشیاری یا رویکردی پرسشگرانه روبرو شد. مارکس نیز، آنگاه که در پسگفتار به ویراست دوم جلد نخست کاپیتال، «دیالکتیکِ» خود را در تمایز با «دیالکتیکِ» هگل، «انتقادی و انقلابی» توصیف میکند، یا همانجا از «روش دیالکتیکیِ من» سخن میگوید، بیگمان این واژه را برای دلالت بر مضمونی که مورد نظر اوست، خواه روش پژوهش یا بازنمایی باشد، خواه هستیشناسیِ هستیِ (اجتماعیِ) معینی، بهتنهایی کافی نمیداند.
🔸 کتاب «مارکسیسم: نقد منفی، نقد مثبت» که در متن و تداوم سنت مبارزاتی چپ مارکسیست و در بازهی زمانی میانهی دههی خونین و پُرافتخار شصت نوشته و منتشر شد، ادای سهمی بسیار اندک در این چالشها و کار و مبارزهی تئوریک بود. بازاندیشی و بازنویسیِ اندیشهی مرکزی این نوشتار، کار دامنهداری است که میبایست خردهدانش و تجربههای فراچنگآمده در این چند دههی پسینتر را نیز لحاظ کند و حاصل آن بهناگزیر حجمی بزرگتر از خودِ آن نوشتار خواهد داشت؛ کاری که دو سه سالی است در دست انجام است و در آرزوی سرآمدن و به پایان رسیدن. با اینحال از آنجا که بنا به ضرورتهای عاجل، مسائل و معضلاتی نظری و سیاسی نیازمند طرح و بحث و استدلال و نقد هستند و از آنجا که برخی پایههای استدلالی و نقاط رجوع نوشتارهای در دستور کار، بر آنچه دیالکتیک «نقد منفی، نقد مثبت» نامیده شده بود، استوارند، ارائهی خلاصهی بسیار فشردهای از آن، بیفایده نخواهد بود. این «بازنویسی» فقط به اندیشهی مرکزی «نقد منفی، نقد مثبت» میپردازد و بههیچ روی داعیهی ارائهی درک و دریافتی جامع و مانع ــ و تازه ــ از آنچه بتوان آن را «دیالکتیک مارکسی» نامید، ندارد.
🔸 نقطهی عزیمت و خاستگاه نظریهی «نقد منفی، نقد مثبت» و انگیزهی اصلی و سرآغازینِ پرداختن به آن، در نخستین و خامترین گام، پیجوییِ علل شکست چپِ مارکسیست بعد از انقلاب 57، علل بحران و فروپاشی سازمانهای چپ، و از آنجا، گام بهگام، علل بحران جهانی و تاریخی مارکسیسم و نظریهی رهاییبخش بود که نخست از حوزهی محدود و بلاواسطهی رابطهی «برنامهی انقلابی» و «تحقق برنامه» آغاز شد و سپس به نظریهپردازی پیرامون ساحتهای بزرگتر با مرزهای دقیقتر و روشنتر، مانند رابطهی نظریهوعمل یا سوژهوساختار و سرآخر روش، دیالکتیک و نقد رسید.
🔸 در دانش اجتماعی/تاریخی، نظریه با یک عایق از پراتیک جدا میشود. این عایق، ایدئولوژی است. سرشت و کارکرد نظریه در درون ایدئولوژی، نقد است؛ یعنی آنچه «عینیتِ» ممکن را برای موضوع نظریه و «علمیتِ» ممکن را برای خودِ نظریه میسر میسازد. کارکرد ایدئولوژی در نظریه جانبدارساختنِ نظریه است. نظریه با ایدئولوژیِ طبقاتی یکی و همان نیست، بلکه هم از آن ریشه میگیرد و هم بر نقد آن استوار میشود: در حوزهی نقد منفی، تا جانبدار باشد؛ و در حوزهی نقد مثبت، تا در آن کژدیسه نشود.
🔹متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-Y4
#کمال_خسروی
#دیالکتیک #مارکس #نقد #روش
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد منفی، نقد مثبت
دیالکتیک انتقادی و انقلابی
نوشتهی: کمال خسروی
نقد منفی، یعنی نفی انتقادی؛ یعنی: روشنساختن جغرافیای نفی یک مفهوم یا یک ساخت معین اجتماعی/تاریخی. نقد مثبت، یعنی اثبات انتقادی؛ یعنی: روشنساخت…
نوشتهی: کمال خسروی
نقد منفی، یعنی نفی انتقادی؛ یعنی: روشنساختن جغرافیای نفی یک مفهوم یا یک ساخت معین اجتماعی/تاریخی. نقد مثبت، یعنی اثبات انتقادی؛ یعنی: روشنساخت…
▫️ اصول هستیشناختیِ بنیادین مارکس
🔹 پیشپرسشهای روششناختی
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
18 اوت 2019
📝 توضیح مترجم: نوشتههای جرج لوکاچ دربارهی هستیشناسیِ اجتماعی با عنوان «پیرامون هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی» که پس از مرگ او (1971) انتشار یافتند، مجموعهای بالغ بر 1400 صفحه است که در دو کتاب، در جلدهای 12 و 13 مجموعه آثار او، از انتشارات «هِرمن لوخترهند» (1984)، گردآوری شدهاند. کتاب اول شامل چهار فصل است که به «پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم»، «هستیشناسی نزد نیکلای هارتمن»، «هستیشناسی دروغین و راستینِ هگل» و «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس» اختصاص دارند. کتاب دوم نیز شامل چهار فصل است که لوکاچ در آنها به ترتیب به «کار»، «بازتولید»، «امر مینُوی و ایدئولوژی» و «بیگانگی» میپردازد. با گزینشی از این مجموعهی بزرگ، در سالهای پایانی دههی هفتاد و سالهای آغازین دههی 80 سدهی پیشین، سه ترجمه بهزبان انگلیسی با عنوانِ The Ontology of Social Being و با عنوانهای فرعیِ «1- کار»، «2- مارکس» و «3- کار» از سوی انتشارات «مرلین پِرس لندن» منتشر شد که به ترتیب ترجمهی فصلهای سه و چهار از کتاب اول و فصل اول از کتاب دوماند.
فصل کوتاه چهارم از کتاب اول که نخستین بار در سال 1972، یک سال پس از مرگ او، منتشر شد، خود دارای سه بخش است: «پیشپرسشهای روششناختی»، «نقد اقتصاد سیاسی» و «تاریخیت و عامیت نظری». متنِ پیشِ رو، ترجمهی بخش نخست این فصل است.
🔸 از آنجاکه مارکس تولید و بازتولید زندگی انسان را به مسئلهی مرکزی و محوری بدل میکند، چه نزد خودِ انسان و چه در عطف به همهی متعلقات یا برابرایستاها، روابط و مناسبات او، مبنایی طبیعی و الغاناپذیر و دگرسانی اجتماعی گسستناپذیر آن، همچون تعّینی مضاعف پدیدار میشود. دراینجا نیز، همانند سراسر آثار مارکس، کار مقولهای مرکزی است که در آن همهی تعینهای دیگر پیشاپیش حضوری جنینی دارند؛ «بنابراین کار در مقام سازندهی ارزشهای مصرفی، بهمثابه کار مفید، شرط وجودی انسان، مستقل از همهی شکلبندیهای اجتماعی است، ضرورت طبیعیِ جاودانهای است برای سوختوساز بین انسان و طبیعت، همانا برای وساطت زندگی انسان.» بهواسطهی کار تبدلی مضاعف پای میگیرد. از یک سو انسانِ کارکننده از طریق کار خویش دگردیسی مییابد، بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و همهنگام طبیعت خویش را دگرگون میکند، به «توانهایی که در او در غلیاناند» بالیدن میدهد و نیروهایشان را تابع و گردننهاده بر «قانونمداریِ خویشتنِ خویش» میسازد. از سوی دیگر اشیای طبیعت و نیروهای طبیعت به ابزار کار، برابرایستاهای کار، مواد خام و غیره بدل میشوند. انسانِ کارکننده از «خواص مکانیکی، فیزیکی و شیمیایی چیزها استفاده میکند تا آنها را به ابزاری برای تأثیرگذاری بر چیزهای دیگر، سازگار با مقصود و هدف خویش، بدل کند.» در این فرآیند اشیاء طبیعت تا آنجا فینفسه همانی باقی میمانند که بهطور طبیعی بودند، که خواصشان، روابطشان، مناسباتشان و غیره بهطور عینی، مستقل از آگاهی انسانی وجود دارند و فقط از طریق شناختهشدنی درست، از طریق کار، میتوانند بهجنبش درآیند و قابل استفاده شوند. اما این قابلِ استفادهکردنْ فرآیندی فنآورانه است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-10c
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #دیالکتیک #مارکس #روش #هستیشناسی
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 پیشپرسشهای روششناختی
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
18 اوت 2019
📝 توضیح مترجم: نوشتههای جرج لوکاچ دربارهی هستیشناسیِ اجتماعی با عنوان «پیرامون هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی» که پس از مرگ او (1971) انتشار یافتند، مجموعهای بالغ بر 1400 صفحه است که در دو کتاب، در جلدهای 12 و 13 مجموعه آثار او، از انتشارات «هِرمن لوخترهند» (1984)، گردآوری شدهاند. کتاب اول شامل چهار فصل است که به «پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم»، «هستیشناسی نزد نیکلای هارتمن»، «هستیشناسی دروغین و راستینِ هگل» و «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس» اختصاص دارند. کتاب دوم نیز شامل چهار فصل است که لوکاچ در آنها به ترتیب به «کار»، «بازتولید»، «امر مینُوی و ایدئولوژی» و «بیگانگی» میپردازد. با گزینشی از این مجموعهی بزرگ، در سالهای پایانی دههی هفتاد و سالهای آغازین دههی 80 سدهی پیشین، سه ترجمه بهزبان انگلیسی با عنوانِ The Ontology of Social Being و با عنوانهای فرعیِ «1- کار»، «2- مارکس» و «3- کار» از سوی انتشارات «مرلین پِرس لندن» منتشر شد که به ترتیب ترجمهی فصلهای سه و چهار از کتاب اول و فصل اول از کتاب دوماند.
فصل کوتاه چهارم از کتاب اول که نخستین بار در سال 1972، یک سال پس از مرگ او، منتشر شد، خود دارای سه بخش است: «پیشپرسشهای روششناختی»، «نقد اقتصاد سیاسی» و «تاریخیت و عامیت نظری». متنِ پیشِ رو، ترجمهی بخش نخست این فصل است.
🔸 از آنجاکه مارکس تولید و بازتولید زندگی انسان را به مسئلهی مرکزی و محوری بدل میکند، چه نزد خودِ انسان و چه در عطف به همهی متعلقات یا برابرایستاها، روابط و مناسبات او، مبنایی طبیعی و الغاناپذیر و دگرسانی اجتماعی گسستناپذیر آن، همچون تعّینی مضاعف پدیدار میشود. دراینجا نیز، همانند سراسر آثار مارکس، کار مقولهای مرکزی است که در آن همهی تعینهای دیگر پیشاپیش حضوری جنینی دارند؛ «بنابراین کار در مقام سازندهی ارزشهای مصرفی، بهمثابه کار مفید، شرط وجودی انسان، مستقل از همهی شکلبندیهای اجتماعی است، ضرورت طبیعیِ جاودانهای است برای سوختوساز بین انسان و طبیعت، همانا برای وساطت زندگی انسان.» بهواسطهی کار تبدلی مضاعف پای میگیرد. از یک سو انسانِ کارکننده از طریق کار خویش دگردیسی مییابد، بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و همهنگام طبیعت خویش را دگرگون میکند، به «توانهایی که در او در غلیاناند» بالیدن میدهد و نیروهایشان را تابع و گردننهاده بر «قانونمداریِ خویشتنِ خویش» میسازد. از سوی دیگر اشیای طبیعت و نیروهای طبیعت به ابزار کار، برابرایستاهای کار، مواد خام و غیره بدل میشوند. انسانِ کارکننده از «خواص مکانیکی، فیزیکی و شیمیایی چیزها استفاده میکند تا آنها را به ابزاری برای تأثیرگذاری بر چیزهای دیگر، سازگار با مقصود و هدف خویش، بدل کند.» در این فرآیند اشیاء طبیعت تا آنجا فینفسه همانی باقی میمانند که بهطور طبیعی بودند، که خواصشان، روابطشان، مناسباتشان و غیره بهطور عینی، مستقل از آگاهی انسانی وجود دارند و فقط از طریق شناختهشدنی درست، از طریق کار، میتوانند بهجنبش درآیند و قابل استفاده شوند. اما این قابلِ استفادهکردنْ فرآیندی فنآورانه است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-10c
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #دیالکتیک #مارکس #روش #هستیشناسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اصول هستیشناختیِ بنیادین مارکس
پیشپرسشهای روششناختی نوشتهی: جُرج لوکاچ ترجمهی: کمال خسروی این، و نه فقط در اینجا، یکی از دستآوردهای بزرگِ لنین است که بهمثابه تنها مارکسیستِ زمانهی خود، تقدم و اولویت فلسفیِ مدرنِ منطق و ش…
▫️ روشنفکران و کارگران
🔹 دیالکتیک اندیشه و کردار
نوشتهی: کمال خسروی
21 اکتبر 2019
«عنوان توصیفیِ «روشنفکران و کارگران»، بیش و پیش از آنچه ضرورت دارد بر متن پیشدستی میکند و پیشپنداشتهایی را برمیانگیزاند که شاید متن در تحلیل نهایی نتواند ــ حتی اگر بخواهد ــ از عهدهی دگرگونساختنشان برآید؛ هیچ که نه، همین «واو» بین واژههای «روشنفکران» و «کارگران» که بهناگزیر دال بر تمایز و تشخص دو گروه اجتماعی است، خواهناخواه بر گُسست و جدایی دلالت دارد تا یگانگی و پیوند. اما مهمتر از همه، با جمع و جورکردن دست و پای بحث پیرامون «روشنفکران» و محدودکردن آن بهبحثی پیرامون روشنفکران و کارگران، در نگاه نخست، از آن سنجهی مشترک و داعیهی بحث پیرامون روشنفکران و همهی گروهها و نهادهای دیگرِ اجتماعی فاصله میگیرد. با این رویکرد، جستار حاضر باید گناه برانگیختن دستکم دو پیشداوری را بهگردن بگیرد: نخست، تبعیدشدن به قلمروی ــ اگر نه «فرقه»گرا، بلکه دستکم ــ محدود؛ به حوزهی گفتمان ایدئولوژیکِ مشاجرات مارکسیستی و مارکسیستها؛ به دعوایی «درونی» پیرامون کلیشههای ملالآور و تکراری «حزب» و «نقش عنصر آگاه» و «جنبش خودبهخودی» و «اکونومیسم» و عینیت و ذهنیتِ «چه باید کرد؟»ی؛ به دنیای گرد و غبارگرفتهی غافل از گسترهی بسیار گستردهی گفتمان مدرن و پسامدرن «روشنفکری»، یا دستکم متجاهل نسبت به آن. این، بهایی است که باید پرداخت. دوم، از آنجاکه عنوان «فرعیِ» این جستار «دیالکتیک اندیشه و کردار» است، بدگمانی به پرمدعایی و بلندپروازیِ رویکردی که گفتمانی چنان گسترده را به حوزهای چنین کوچک محدود میکند یا دستکم با عزیمت از این حوزهی کوچک، داعیهی ادای سهمی در تبیین و نقد آن حوزهی بسیار گسترده را دارد. در روزگاری که «کَلانْ روایتها» نشان «فرقهگرایی»اند و محبوبیت چندانی میان روشنفکران مدرن و پسامدرن ندارند، پیوند این دو پیشداوری، پیشداوران را پیشاپیش مجاب میکند. این نیز بهایی است که باید پرداخت.»
🔸 در این مقاله میخوانید:
1 ـ دو رویکرد
2 ـ یک گام به پس
3 ـ دیالکتیک گُسست و پیوستگی
4 ـ مفصلبندیِ ایدئولوژی در سپهر کردار
5 ـ بازنمایی
🔸 از متن مقاله:
نسخهی وارونهی ایدئولوژیِ چپِ ضدِ روشنفکری، ایدئولوژیِ چپِ روشنفکری است. این ایدئولوژی هرچند در تلاش «فروتنانه» برای اندک جلوهدادنِ نقش روشنفکرانهی خود است و هرگز نقش عظیم و تاریخی و سرنوشتسازِ جنبش کارگری و طبقهی کارگر را انکار نمیکند، بلکه به وارونه، هر کلام و پیام و کشف تازهی خود را نه از آنِ خود، بلکه کلام و پیام طبقهی کارگر مینامد، در تعیین جایگاه کارگران بیشتر به منظر ایدئولوژیِ بورژوایی نزدیک است و از جنبش «خودبهخودیِ» کارگری ظرفیتی بیش از آگاهی غریزی و اقتصادی انتظار ندارد. در تعیین جایگاه روشنفکران نیز، شکل وارونهی ایدئولوژیِ چپِ ضدِ روشنفکری است؛ البته با همان مبانی استدلالی و همان خطاهای نظری: «سپهر اندیشه» به «تئوری» ــ که در اینجا «ایدئولوژی» نامیده میشود ــ تقلیل مییابد، جای نسبیگراییِ ایدئولوژیک را مطلقگراییِ حقانیت نظری و نمایندگیِ بیچون و چرایِ رسالتِ تاریخیِ پرولتاریا میگیرد و هرگونه تخطیِ کردار پرولتاریای واقعی و مبارزهی واقعی از احکام ایدئولوژیک، همچون انحراف و خیانت ارزیابی میشود. احکام ایدئولوژیک فرمانهایی هستند که ایدئولوژیِ چپِ روشنفکری مورد به مورد و بنا به مصالح ملی (مثلاً دفاع از وطن سوسیالیستی)، بینالمللی (دفاع از منافع طبقهی کارگر جهانی یا محورهای مقاومت)، مقتضیاتِ ضدِامپریالیستی (به سرکردگیِ این یا آن) و با اتکا به روایت فراگیر و همهسو نگرِ این روشنفکران ــ که کارگران به دلیل درگیری در مسائل روزمرهی اقتصادی و غریزیشان از آن بیبهرهاند ــ صورتبندی میکند و سرپیچی از آنها، اگر نشانهی مزدوری و جاسوسی برای دشمن و دستنشاندگی نباشد، دستکم نشانهی سادهلوحی، بلاهت یا حماقت و نادانی است. شکلِ وارونهی پارانویای ایدئولوژیِ چپِ ضدِروشنفکری، اینجا بهخودشیفتگیِ روانپریشانهی رسولانِ بیاُمت و شگفتآورترین «تئوریهای توطئه» بدل میشود. همهی ادعاهای این ایدئولوژی در مورد پیوند با طبقهی کارگر، چیزی جز تلاش (و آرزوی) پیروی کارگران از فرمانهای آنها (با نامهای متواضعانهترِ «ایدئولوژی»، «تئوری انقلابی»، «برنامهی حزبی»، «استراتژی»، «تاکتیک» و از این دست) در کاربست این فرمانهاست.
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-14r
#کمال_خسروی #کارگران #روشنفکران
#حزب #دیالکتیک #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 دیالکتیک اندیشه و کردار
نوشتهی: کمال خسروی
21 اکتبر 2019
«عنوان توصیفیِ «روشنفکران و کارگران»، بیش و پیش از آنچه ضرورت دارد بر متن پیشدستی میکند و پیشپنداشتهایی را برمیانگیزاند که شاید متن در تحلیل نهایی نتواند ــ حتی اگر بخواهد ــ از عهدهی دگرگونساختنشان برآید؛ هیچ که نه، همین «واو» بین واژههای «روشنفکران» و «کارگران» که بهناگزیر دال بر تمایز و تشخص دو گروه اجتماعی است، خواهناخواه بر گُسست و جدایی دلالت دارد تا یگانگی و پیوند. اما مهمتر از همه، با جمع و جورکردن دست و پای بحث پیرامون «روشنفکران» و محدودکردن آن بهبحثی پیرامون روشنفکران و کارگران، در نگاه نخست، از آن سنجهی مشترک و داعیهی بحث پیرامون روشنفکران و همهی گروهها و نهادهای دیگرِ اجتماعی فاصله میگیرد. با این رویکرد، جستار حاضر باید گناه برانگیختن دستکم دو پیشداوری را بهگردن بگیرد: نخست، تبعیدشدن به قلمروی ــ اگر نه «فرقه»گرا، بلکه دستکم ــ محدود؛ به حوزهی گفتمان ایدئولوژیکِ مشاجرات مارکسیستی و مارکسیستها؛ به دعوایی «درونی» پیرامون کلیشههای ملالآور و تکراری «حزب» و «نقش عنصر آگاه» و «جنبش خودبهخودی» و «اکونومیسم» و عینیت و ذهنیتِ «چه باید کرد؟»ی؛ به دنیای گرد و غبارگرفتهی غافل از گسترهی بسیار گستردهی گفتمان مدرن و پسامدرن «روشنفکری»، یا دستکم متجاهل نسبت به آن. این، بهایی است که باید پرداخت. دوم، از آنجاکه عنوان «فرعیِ» این جستار «دیالکتیک اندیشه و کردار» است، بدگمانی به پرمدعایی و بلندپروازیِ رویکردی که گفتمانی چنان گسترده را به حوزهای چنین کوچک محدود میکند یا دستکم با عزیمت از این حوزهی کوچک، داعیهی ادای سهمی در تبیین و نقد آن حوزهی بسیار گسترده را دارد. در روزگاری که «کَلانْ روایتها» نشان «فرقهگرایی»اند و محبوبیت چندانی میان روشنفکران مدرن و پسامدرن ندارند، پیوند این دو پیشداوری، پیشداوران را پیشاپیش مجاب میکند. این نیز بهایی است که باید پرداخت.»
🔸 در این مقاله میخوانید:
1 ـ دو رویکرد
2 ـ یک گام به پس
3 ـ دیالکتیک گُسست و پیوستگی
4 ـ مفصلبندیِ ایدئولوژی در سپهر کردار
5 ـ بازنمایی
🔸 از متن مقاله:
نسخهی وارونهی ایدئولوژیِ چپِ ضدِ روشنفکری، ایدئولوژیِ چپِ روشنفکری است. این ایدئولوژی هرچند در تلاش «فروتنانه» برای اندک جلوهدادنِ نقش روشنفکرانهی خود است و هرگز نقش عظیم و تاریخی و سرنوشتسازِ جنبش کارگری و طبقهی کارگر را انکار نمیکند، بلکه به وارونه، هر کلام و پیام و کشف تازهی خود را نه از آنِ خود، بلکه کلام و پیام طبقهی کارگر مینامد، در تعیین جایگاه کارگران بیشتر به منظر ایدئولوژیِ بورژوایی نزدیک است و از جنبش «خودبهخودیِ» کارگری ظرفیتی بیش از آگاهی غریزی و اقتصادی انتظار ندارد. در تعیین جایگاه روشنفکران نیز، شکل وارونهی ایدئولوژیِ چپِ ضدِ روشنفکری است؛ البته با همان مبانی استدلالی و همان خطاهای نظری: «سپهر اندیشه» به «تئوری» ــ که در اینجا «ایدئولوژی» نامیده میشود ــ تقلیل مییابد، جای نسبیگراییِ ایدئولوژیک را مطلقگراییِ حقانیت نظری و نمایندگیِ بیچون و چرایِ رسالتِ تاریخیِ پرولتاریا میگیرد و هرگونه تخطیِ کردار پرولتاریای واقعی و مبارزهی واقعی از احکام ایدئولوژیک، همچون انحراف و خیانت ارزیابی میشود. احکام ایدئولوژیک فرمانهایی هستند که ایدئولوژیِ چپِ روشنفکری مورد به مورد و بنا به مصالح ملی (مثلاً دفاع از وطن سوسیالیستی)، بینالمللی (دفاع از منافع طبقهی کارگر جهانی یا محورهای مقاومت)، مقتضیاتِ ضدِامپریالیستی (به سرکردگیِ این یا آن) و با اتکا به روایت فراگیر و همهسو نگرِ این روشنفکران ــ که کارگران به دلیل درگیری در مسائل روزمرهی اقتصادی و غریزیشان از آن بیبهرهاند ــ صورتبندی میکند و سرپیچی از آنها، اگر نشانهی مزدوری و جاسوسی برای دشمن و دستنشاندگی نباشد، دستکم نشانهی سادهلوحی، بلاهت یا حماقت و نادانی است. شکلِ وارونهی پارانویای ایدئولوژیِ چپِ ضدِروشنفکری، اینجا بهخودشیفتگیِ روانپریشانهی رسولانِ بیاُمت و شگفتآورترین «تئوریهای توطئه» بدل میشود. همهی ادعاهای این ایدئولوژی در مورد پیوند با طبقهی کارگر، چیزی جز تلاش (و آرزوی) پیروی کارگران از فرمانهای آنها (با نامهای متواضعانهترِ «ایدئولوژی»، «تئوری انقلابی»، «برنامهی حزبی»، «استراتژی»، «تاکتیک» و از این دست) در کاربست این فرمانهاست.
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-14r
#کمال_خسروی #کارگران #روشنفکران
#حزب #دیالکتیک #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روشنفکران و کارگران
دیالکتیک اندیشه و کردار نوشتهی: کمال خسروی تمیز رویکرد انتقادی از رویکردهای ایدئولوژیک نه آسان و نه همواره بیواسطه ممکن است. اینجا میدان مبارزهی طبقاتی در قلمرو تئوری است. با اینحال و در تحلیل …
▫️ گامی تازه در نقد مارکسی
▫️معرفی مقولهی «شیوهی وجود»
نوشتهی: کمال خسروی
26 آوریل 2020
🔸 موضوع این فصل* برجستهکردن مقولهای مارکسی است که در حوزهی بحثهای یک سده و نیم گذشته پیرامون «گفتمان شناختیِ» مارکسی و مارکسیستی کمتر مطرح شده یا اساساً نادیده مانده است. هدف از طرح این مقوله در وهلهی نخست نقشی است که میتواند در درک و دریافت تازهای از روش مارکس در کاپیتال بهطور اخص و از روش نقد اقتصاد سیاسی بهطور اعم ایفا کند؛ اما هدف نهایی و انگیزه و امید این است که بتوانیم بهیاری این مقوله دریچهای تازه بر دستگاه مفهومی دیالکتیک انتقادی و «منطقِ» نقد بهطور اعم بگشاییم و گامی کوچک در راستای برساختن این دستگاه برداریم. بیگمان معرفی این مقوله بدون آشنایی با زمینهای که در آن طرح میشود ممکن نیست، اما قصد ما ارائهی گزارشی طولانی از گرایشها و مشاجرات صدوپنجاه سال گذشته پیرامون مباحث مربوط به روششناسی، معرفتشناسی و هستیشناسیِ اجتماعی ــ که از این پس زیر عنوان کلی «گفتمانِ شناختی» از آن یاد میکنیم ــ یا فلسفه، ایدئولوژی و علم نزد مارکس و مارکسیسم نیست و جز طرح مقدمهای کوتاه و ضروری، آشناییِ ــ دستکم عمومی ــ خواننده را با این مباحث مفروض میگیریم.
🔸 در همهی آثار مارکس که موضوعشان بهطور اخص نقد اقتصاد سیاسی است با دوگانههایی روبرو میشویم که هیچ گرایشی نه وجودشان را انکار میکند و نه اهمیتشان را. دوگانههایی که شاید بتوان بر آنها نام عمومیِ «درونی/بیرونی»، یا بهعبارت دقیقتر، «پیوستار درونی/نمود بیرونی» نهاد. تقریباً در همهی بخشها و فصلهای آثار مذکور میتوان در مواردی پرشمار با دوگانههایی (اعم از دوگانهی موقعیتها، سطحها، رابطهها، مقولهها، حالتها و غیره) روبرو شد که مارکس آنها را با تعابیری مانند درونی/بیرونی، عمقی/سطحی، باطنی/ظاهری، ذاتی یا جوهری/پدیداری، محتوا/شکل و از این دست توصیف کرده است. در ادامهی بحث با نمونههای متعددی از آنها آشنا خواهیم شد. این دوگانهها، و بهویژه پیآمدهای اجتنابناپذیرشان در گفتمان ایدئولوژیهای مارکسیستی و تعبیر و سوءتعبیر و ترجمهی بلافصل آنها به دوگانههای اصلی/فرعی، مهم و اساسی/بیاهمیت، تعیینکننده/تعیینشونده و علت/معلول، بهترین حوزه برای درک علتِ ضرورتِ جستجو و یافتن آن ظرف فراگیر است. بهویژه، هیچکس به اندازهی خودِ مارکس بر تمایز بین این دو مشخصه تأکید نداشته و ظاهراً علم و علمیبودنِ کار خود را دقیقاً بر توانایی تشخیص همین تمایز استوار کرده است. در کمتر نوشتهای در این زمینه گفتهی مشهور مارکس در جلد سوم کاپیتال غایب است؛ در این جستار، نیز، بهناگزیر: «علم، همه زائد میبود، اگر شکلِ پدیداری و ذاتِ اشیاء بیواسطه بر هم منطبق بودند.»
🔸 مقولهای که ما در این جستار قصدِ معرفی، یا بهتر است بگوییم برجستهساختن و در معرضِ دید قراردادنِ آنرا داریم، مقولهی «شیوهی وجود» یا «شیوهی هستندگی» است. «شیوهی وجود» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Existenzweise و «شیوهی هستندگی» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Daseinsweise. ما برای واژهی Weise معادلِ «شیوه» و برای واژههای Existenz و Dasein بهترتیب «وجود» و «هستندگی» را برگزیدهایم. منظور از «شیوهی وجود» یا «شیوهی هستندگی»، نحوه، چگونگی، یا حیّزِ حضور و موجودیت چیز، رویداد، رابطه یا واقعیت، در تمامیتِ آن است؛ یعنی شامل همهی وجوهی که بتوان آنها را به ریشه، پایه، شالوده، ذات، مبنا و نیز، شکلِ پدیداری، شکلِ واقعشدن، حضور و همچنین همهی جلوههای آن در تعامل با آگاهی ــ راست یا ناراست، از لحاظ معرفتشناختی ــ نسبت داد...
🔹 * متن کامل این مقاله، که فصلیست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1mz
#کمال_خسروی
#نقد #هستیشناسی_اجتماعی #دیالکتیک_انتقادی #روش #شیوه_وجود
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️معرفی مقولهی «شیوهی وجود»
نوشتهی: کمال خسروی
26 آوریل 2020
🔸 موضوع این فصل* برجستهکردن مقولهای مارکسی است که در حوزهی بحثهای یک سده و نیم گذشته پیرامون «گفتمان شناختیِ» مارکسی و مارکسیستی کمتر مطرح شده یا اساساً نادیده مانده است. هدف از طرح این مقوله در وهلهی نخست نقشی است که میتواند در درک و دریافت تازهای از روش مارکس در کاپیتال بهطور اخص و از روش نقد اقتصاد سیاسی بهطور اعم ایفا کند؛ اما هدف نهایی و انگیزه و امید این است که بتوانیم بهیاری این مقوله دریچهای تازه بر دستگاه مفهومی دیالکتیک انتقادی و «منطقِ» نقد بهطور اعم بگشاییم و گامی کوچک در راستای برساختن این دستگاه برداریم. بیگمان معرفی این مقوله بدون آشنایی با زمینهای که در آن طرح میشود ممکن نیست، اما قصد ما ارائهی گزارشی طولانی از گرایشها و مشاجرات صدوپنجاه سال گذشته پیرامون مباحث مربوط به روششناسی، معرفتشناسی و هستیشناسیِ اجتماعی ــ که از این پس زیر عنوان کلی «گفتمانِ شناختی» از آن یاد میکنیم ــ یا فلسفه، ایدئولوژی و علم نزد مارکس و مارکسیسم نیست و جز طرح مقدمهای کوتاه و ضروری، آشناییِ ــ دستکم عمومی ــ خواننده را با این مباحث مفروض میگیریم.
🔸 در همهی آثار مارکس که موضوعشان بهطور اخص نقد اقتصاد سیاسی است با دوگانههایی روبرو میشویم که هیچ گرایشی نه وجودشان را انکار میکند و نه اهمیتشان را. دوگانههایی که شاید بتوان بر آنها نام عمومیِ «درونی/بیرونی»، یا بهعبارت دقیقتر، «پیوستار درونی/نمود بیرونی» نهاد. تقریباً در همهی بخشها و فصلهای آثار مذکور میتوان در مواردی پرشمار با دوگانههایی (اعم از دوگانهی موقعیتها، سطحها، رابطهها، مقولهها، حالتها و غیره) روبرو شد که مارکس آنها را با تعابیری مانند درونی/بیرونی، عمقی/سطحی، باطنی/ظاهری، ذاتی یا جوهری/پدیداری، محتوا/شکل و از این دست توصیف کرده است. در ادامهی بحث با نمونههای متعددی از آنها آشنا خواهیم شد. این دوگانهها، و بهویژه پیآمدهای اجتنابناپذیرشان در گفتمان ایدئولوژیهای مارکسیستی و تعبیر و سوءتعبیر و ترجمهی بلافصل آنها به دوگانههای اصلی/فرعی، مهم و اساسی/بیاهمیت، تعیینکننده/تعیینشونده و علت/معلول، بهترین حوزه برای درک علتِ ضرورتِ جستجو و یافتن آن ظرف فراگیر است. بهویژه، هیچکس به اندازهی خودِ مارکس بر تمایز بین این دو مشخصه تأکید نداشته و ظاهراً علم و علمیبودنِ کار خود را دقیقاً بر توانایی تشخیص همین تمایز استوار کرده است. در کمتر نوشتهای در این زمینه گفتهی مشهور مارکس در جلد سوم کاپیتال غایب است؛ در این جستار، نیز، بهناگزیر: «علم، همه زائد میبود، اگر شکلِ پدیداری و ذاتِ اشیاء بیواسطه بر هم منطبق بودند.»
🔸 مقولهای که ما در این جستار قصدِ معرفی، یا بهتر است بگوییم برجستهساختن و در معرضِ دید قراردادنِ آنرا داریم، مقولهی «شیوهی وجود» یا «شیوهی هستندگی» است. «شیوهی وجود» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Existenzweise و «شیوهی هستندگی» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Daseinsweise. ما برای واژهی Weise معادلِ «شیوه» و برای واژههای Existenz و Dasein بهترتیب «وجود» و «هستندگی» را برگزیدهایم. منظور از «شیوهی وجود» یا «شیوهی هستندگی»، نحوه، چگونگی، یا حیّزِ حضور و موجودیت چیز، رویداد، رابطه یا واقعیت، در تمامیتِ آن است؛ یعنی شامل همهی وجوهی که بتوان آنها را به ریشه، پایه، شالوده، ذات، مبنا و نیز، شکلِ پدیداری، شکلِ واقعشدن، حضور و همچنین همهی جلوههای آن در تعامل با آگاهی ــ راست یا ناراست، از لحاظ معرفتشناختی ــ نسبت داد...
🔹 * متن کامل این مقاله، که فصلیست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1mz
#کمال_خسروی
#نقد #هستیشناسی_اجتماعی #دیالکتیک_انتقادی #روش #شیوه_وجود
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گامی تازه در نقد مارکسی
معرفی مقولهی «شیوهی وجود» نوشتهی: کمال خسروی برای معرفی مقولهی «شیوهی وجود» یا «شیوهی هستندگی» و سپس تعیین جایگاه و اهمیت آن در یک دستگاه مفهومی ویژهی مارکسی، گزینش نقطهی ورود کارِ آسانی نی…
▫️ اصول هستیشناختیِ بنیادین مارکس – بخش دوم
🔹 نقد اقتصاد سیاسی
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
20 می 2020
https://wp.me/p9vUft-1rG
📝 توضیح مترجم: نوشتههای جرج لوکاچ دربارهی هستیشناسیِ اجتماعی با عنوان «پیرامون هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی» که پس از مرگ او (1971) انتشار یافتند، مجموعهای بالغ بر 1400 صفحه است که در دو کتاب، در جلدهای 12 و 13 مجموعه آثار او، از انتشارات «هِرمن لوخترهند»، گردآوری شدهاند. کتاب اول شامل چهار فصل است که به «پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم»، «هستیشناسی نزد نیکلای هارتمن»، «هستیشناسی دروغین و راستینِ هگل» و «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس» اختصاص دارند. کتاب دوم نیز شامل چهار فصل است که لوکاچ در آنها به ترتیب به «کار»، «بازتولید»، «امر مینُوی و ایدئولوژی» و «بیگانگی» میپردازد. با گزینشی از این مجموعهی بزرگ، در سالهای پایانی دههی هفتاد و سالهای آغازین دههی 80 سدهی پیشین، سه ترجمه بهزبان انگلیسی با عنوانِ The Ontology of Social Being و با عنوانهای فرعیِ «1- هگل»، «2- مارکس» و «3- کار» از سوی انتشارات «مرلین پِرس لندن» منتشر شد که به ترتیب ترجمهی فصلهای سه و چهار از کتاب اول و فصل اول از کتاب دوماند.
فصل کوتاه چهارم از کتاب اول که نخستین بار در سال 1972، یک سال پس از مرگ او، منتشر شد، خود دارای سه بخش است: «پیشپرسشهای روششناختی»، «نقد اقتصاد سیاسی» و «تاریخیت و عامیت نظری». متنِ پیشِ رو، ترجمهی بخش دوم این فصل (صفحات 578 تا 612 از جلد 12)، با عنوانِ Kritik der politischen Ökonomie است. همهی افزودههای بین کروشهها از مترجم فارسی است. ترجمهی «پیشپرسشهای روششناختی» پیشتر در «نقد» منتشر شده است.
🔸 مارکس در دوران بالندگیاش پیرامون مسائل عام فلسفه و علم نسبتاً بسیار کم نوشته است. طرح و قصدی که او برای ارائهی معرفی کوتاهی از هستهی عقلایی دیالکتیک هگل داشت و اینجا و آنجا هم به آن اشارههایی میکرد، هرگز تحقق نیافت. تنها نوشتار پارهوار و ناپیوستهای که ما از او پیرامون این مبحث دراختیار داریم، درآمدی است که او در پایان دههی پنجاه [سدهی نوزدهم] در تلاش برای سروسامان دادن به اثر اقتصادیاش، تألیف کرده است. کائوتسکی این قطعه را در کتابی که از همین نوشتارهای اقتصادیِ برجایمانده از مارکس فراهم آورده بود و در سال 1907 زیر عنوان «پیرامون نقد اقتصاد سیاسی» منتشر کرد، گنجانید. هرچند از آنزمان تاکنون نیمسده گذشته است، اما نمیتوان گفت که این نوشتار بر درک و دریافتِ گوهر و روش آموزهی مارکس هرگز تأثیری واقعی داشته است؛ و این، درحالی است که در این طرحِ خلاصه از خطوط عمده، بنیادینترین مسائل هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی و روشهای شناخت اقتصادیِ پیآیند و منتج از آن ــ به منزلهی قلمرو مرکزی این سطح وجودی از مادهی کار ــ یکجا فراهم آمدهاند. نادیدهانگاریِ این نوشتار ــ همانگونه که پیشتر بارها به آن اشاره کردهایم ــ شالوده و بنیادی دارد بسا و بیشتر ناآگاهانه: همانا نادیدهانگاریِ نقد اقتصاد سیاسی و جایگزینساختن آن با علم سادهی اقتصاد در معنای بورژواییاش...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1rG
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی
#دیالکتیک #مارکس #روش #هستیشناسی_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
🔹 نقد اقتصاد سیاسی
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
20 می 2020
https://wp.me/p9vUft-1rG
📝 توضیح مترجم: نوشتههای جرج لوکاچ دربارهی هستیشناسیِ اجتماعی با عنوان «پیرامون هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی» که پس از مرگ او (1971) انتشار یافتند، مجموعهای بالغ بر 1400 صفحه است که در دو کتاب، در جلدهای 12 و 13 مجموعه آثار او، از انتشارات «هِرمن لوخترهند»، گردآوری شدهاند. کتاب اول شامل چهار فصل است که به «پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم»، «هستیشناسی نزد نیکلای هارتمن»، «هستیشناسی دروغین و راستینِ هگل» و «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس» اختصاص دارند. کتاب دوم نیز شامل چهار فصل است که لوکاچ در آنها به ترتیب به «کار»، «بازتولید»، «امر مینُوی و ایدئولوژی» و «بیگانگی» میپردازد. با گزینشی از این مجموعهی بزرگ، در سالهای پایانی دههی هفتاد و سالهای آغازین دههی 80 سدهی پیشین، سه ترجمه بهزبان انگلیسی با عنوانِ The Ontology of Social Being و با عنوانهای فرعیِ «1- هگل»، «2- مارکس» و «3- کار» از سوی انتشارات «مرلین پِرس لندن» منتشر شد که به ترتیب ترجمهی فصلهای سه و چهار از کتاب اول و فصل اول از کتاب دوماند.
فصل کوتاه چهارم از کتاب اول که نخستین بار در سال 1972، یک سال پس از مرگ او، منتشر شد، خود دارای سه بخش است: «پیشپرسشهای روششناختی»، «نقد اقتصاد سیاسی» و «تاریخیت و عامیت نظری». متنِ پیشِ رو، ترجمهی بخش دوم این فصل (صفحات 578 تا 612 از جلد 12)، با عنوانِ Kritik der politischen Ökonomie است. همهی افزودههای بین کروشهها از مترجم فارسی است. ترجمهی «پیشپرسشهای روششناختی» پیشتر در «نقد» منتشر شده است.
🔸 مارکس در دوران بالندگیاش پیرامون مسائل عام فلسفه و علم نسبتاً بسیار کم نوشته است. طرح و قصدی که او برای ارائهی معرفی کوتاهی از هستهی عقلایی دیالکتیک هگل داشت و اینجا و آنجا هم به آن اشارههایی میکرد، هرگز تحقق نیافت. تنها نوشتار پارهوار و ناپیوستهای که ما از او پیرامون این مبحث دراختیار داریم، درآمدی است که او در پایان دههی پنجاه [سدهی نوزدهم] در تلاش برای سروسامان دادن به اثر اقتصادیاش، تألیف کرده است. کائوتسکی این قطعه را در کتابی که از همین نوشتارهای اقتصادیِ برجایمانده از مارکس فراهم آورده بود و در سال 1907 زیر عنوان «پیرامون نقد اقتصاد سیاسی» منتشر کرد، گنجانید. هرچند از آنزمان تاکنون نیمسده گذشته است، اما نمیتوان گفت که این نوشتار بر درک و دریافتِ گوهر و روش آموزهی مارکس هرگز تأثیری واقعی داشته است؛ و این، درحالی است که در این طرحِ خلاصه از خطوط عمده، بنیادینترین مسائل هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی و روشهای شناخت اقتصادیِ پیآیند و منتج از آن ــ به منزلهی قلمرو مرکزی این سطح وجودی از مادهی کار ــ یکجا فراهم آمدهاند. نادیدهانگاریِ این نوشتار ــ همانگونه که پیشتر بارها به آن اشاره کردهایم ــ شالوده و بنیادی دارد بسا و بیشتر ناآگاهانه: همانا نادیدهانگاریِ نقد اقتصاد سیاسی و جایگزینساختن آن با علم سادهی اقتصاد در معنای بورژواییاش...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1rG
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی
#دیالکتیک #مارکس #روش #هستیشناسی_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد اقتصاد سیاسی
اصول هستیشناختیِ بنیادین مارکس – بخش دوم نوشتهی: جُرج لوکاچ ترجمهی: کمال خسروی بیدلیل نیست که مارکس در «کاپیتال» ارزش را بهمثابه نخستین مقوله و بهمثابه مقولهی مقدماتی و برخوردار از اول…
▫️ فریفتاری وارونگیِ واقعی
▫️ دیالکتیک انتقادی ـ فصل چهارم*
نوشتهی: کمال خسروی
8 ژوئیه 2020
🔸 فرانمودها مشخصترین و در عینحال انتزاعیترین شیوهی وجود سرمایه و مناسبات تولید سرمایهدارانهاند. یکی از وجوه مشخصهی فرانمودها، فریفتاری آنهاست و یکی از وجوه وجودی این فریفتاری، وارونهنمایی و وارونگیِ واقعی است. «وارونگی» از جمله اصطلاحاتی است که مانند «دیالکتیک» یا «ایدئولوژی» در گفتمان مارکسی و مارکسیستی رواج و «محبوبیت»ی ورای مرزهای مباحث اکیداً تخصصی در حوزهی گفتمانِ شناختی یافته و گاه پیرایهای شده است که حتی به چهرهی سیاهمشقهای آکادمیک و تفسیرهای روزنامهنگارانه و روزمره نیز رنگی «روشنفکرانه» میزند. از میان «وارونگی»هایی که در متون علوم اجتماعی و تاریخی بهطور اعم و مباحث مارکسیستی و نقد اقتصاد سیاسی بهطور اخص شهرت و محبوبیت بیشتری دارند، سه نمونه برجستهترند: 1) وارونگی دیالکتیک هگل؛ 2) وارونگی سوژه [Subjekt] و محمول [Prädikat]، که عموماً بهصورت وارونگی موضوع و محمول از آن یاد میشود؛ و 3) وارونگی سوژه و ابژه.
🔸 بیگمان نمیتوان انتظار داشت در متونی که اختصاصاً به موضوع «وارونگی» میپردازند یا آنرا مبنای استدلالهای دیگری در حوزههای متفاوت دیگر قرار میدهند، همزمان به این سه نوع وارونگی اشاره شده باشد؛ و کمتر از آن میتوان انتظار داشت که اگر پای همهی آنها درمیان بوده است، روشن شده باشد که آیا آنها با هم رابطهای دارند؟ آیا وارونگی دیالکتیکِ هگل نزد مارکس، در عینحال همان وارونگی موضوع و محمول یا سوژه و ابژه است؟ و اگر وارونگی موضوع و محمول است، به چه معنایی؟ رابطهی موضوع و محمول به نوبهی خود سه ساحتِ دستوری یا نحوی، منطقی/معرفتشناختی و هستیشناختی دارد. منظور کدامیک از اینهاست؟ اگر وارونگی سوژه و ابژه است، غرض از سوژه و ابژه کیست و چیست؟ به زنجیرهی این پرسشها میتوان حلقههای بسیار دیگری افزود. در کنار این سه نمونهی مشهور وارونگی، جای وارونگیهای دیگر مانند وارونگی فرآیند شیوهی پژوهش و فرآیند شیوهی بازنمایی از لحاظ مواد و راستای کار، یا وارونگی ترتیب و توالی مقولات در نقد اقتصاد سیاسی با ترتیب و توالی پدیدارشدنشان در تاریخ، اغلب خالی است؛ وارونگیهایی که خویشاوندی بسیار نزدیک با این نمونههای سهگانه دارند و دستکم از حیث روششناختی و معرفتشناختی در گفتمان مارکسی بههیچروی از اهمیت کمتری برخوردار نیستند.
🔸 هدف ما در این فصل، نخست معرفی «وارونگی»های سهگانهی فوق است؛ سپس کند و کاوی در خویشاوندیشان در گفتمان شناختی مارکسی و سرانجام معرفی دوبارهی ظرفی که در آن واقعیت و فعلیت دارند. مسیری که در رسیدن به این هدف طی میکنیم چنین است که نخست به وارونگی دیالکتیک هگل میپردازیم و از آنجا راه را برای پرداختن به دو وارونگی دیگر و نیز وارونگیهایی که کمتر مورد عنایتاند، هموار میکنیم.
🔹 * متن کامل این مقاله، که فصلیست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1zu
#کمال_خسروی
#فرانمود #وارونگی #انتزاع_پیکریافته #دیالکتیک_انتقادی #روش
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دیالکتیک انتقادی ـ فصل چهارم*
نوشتهی: کمال خسروی
8 ژوئیه 2020
🔸 فرانمودها مشخصترین و در عینحال انتزاعیترین شیوهی وجود سرمایه و مناسبات تولید سرمایهدارانهاند. یکی از وجوه مشخصهی فرانمودها، فریفتاری آنهاست و یکی از وجوه وجودی این فریفتاری، وارونهنمایی و وارونگیِ واقعی است. «وارونگی» از جمله اصطلاحاتی است که مانند «دیالکتیک» یا «ایدئولوژی» در گفتمان مارکسی و مارکسیستی رواج و «محبوبیت»ی ورای مرزهای مباحث اکیداً تخصصی در حوزهی گفتمانِ شناختی یافته و گاه پیرایهای شده است که حتی به چهرهی سیاهمشقهای آکادمیک و تفسیرهای روزنامهنگارانه و روزمره نیز رنگی «روشنفکرانه» میزند. از میان «وارونگی»هایی که در متون علوم اجتماعی و تاریخی بهطور اعم و مباحث مارکسیستی و نقد اقتصاد سیاسی بهطور اخص شهرت و محبوبیت بیشتری دارند، سه نمونه برجستهترند: 1) وارونگی دیالکتیک هگل؛ 2) وارونگی سوژه [Subjekt] و محمول [Prädikat]، که عموماً بهصورت وارونگی موضوع و محمول از آن یاد میشود؛ و 3) وارونگی سوژه و ابژه.
🔸 بیگمان نمیتوان انتظار داشت در متونی که اختصاصاً به موضوع «وارونگی» میپردازند یا آنرا مبنای استدلالهای دیگری در حوزههای متفاوت دیگر قرار میدهند، همزمان به این سه نوع وارونگی اشاره شده باشد؛ و کمتر از آن میتوان انتظار داشت که اگر پای همهی آنها درمیان بوده است، روشن شده باشد که آیا آنها با هم رابطهای دارند؟ آیا وارونگی دیالکتیکِ هگل نزد مارکس، در عینحال همان وارونگی موضوع و محمول یا سوژه و ابژه است؟ و اگر وارونگی موضوع و محمول است، به چه معنایی؟ رابطهی موضوع و محمول به نوبهی خود سه ساحتِ دستوری یا نحوی، منطقی/معرفتشناختی و هستیشناختی دارد. منظور کدامیک از اینهاست؟ اگر وارونگی سوژه و ابژه است، غرض از سوژه و ابژه کیست و چیست؟ به زنجیرهی این پرسشها میتوان حلقههای بسیار دیگری افزود. در کنار این سه نمونهی مشهور وارونگی، جای وارونگیهای دیگر مانند وارونگی فرآیند شیوهی پژوهش و فرآیند شیوهی بازنمایی از لحاظ مواد و راستای کار، یا وارونگی ترتیب و توالی مقولات در نقد اقتصاد سیاسی با ترتیب و توالی پدیدارشدنشان در تاریخ، اغلب خالی است؛ وارونگیهایی که خویشاوندی بسیار نزدیک با این نمونههای سهگانه دارند و دستکم از حیث روششناختی و معرفتشناختی در گفتمان مارکسی بههیچروی از اهمیت کمتری برخوردار نیستند.
🔸 هدف ما در این فصل، نخست معرفی «وارونگی»های سهگانهی فوق است؛ سپس کند و کاوی در خویشاوندیشان در گفتمان شناختی مارکسی و سرانجام معرفی دوبارهی ظرفی که در آن واقعیت و فعلیت دارند. مسیری که در رسیدن به این هدف طی میکنیم چنین است که نخست به وارونگی دیالکتیک هگل میپردازیم و از آنجا راه را برای پرداختن به دو وارونگی دیگر و نیز وارونگیهایی که کمتر مورد عنایتاند، هموار میکنیم.
🔹 * متن کامل این مقاله، که فصلیست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1zu
#کمال_خسروی
#فرانمود #وارونگی #انتزاع_پیکریافته #دیالکتیک_انتقادی #روش
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فریفتاری وارونگیِ واقعی
دیالکتیک انتقادی ـ فصل چهارم نوشتهی: کمال خسروی از منظر نقد اقتصاد سیاسی، منشأ سودِ سرمایه، ارزشاضافیِ تولیدشده در فرآیند تولید است؛ البته آنچه مقدار سود سرمایهدار را تعیین میکند، مقدار ارزشا…
🔹 نوشته های دریافتی 🔹
▫️ روششناسی نقد مارکس بر نظریه ارزش-کارِ کلاسیک
نوشتهی: زهره نجفی
24 ژوئیه 2020
🔸 پرداختن به روش ماركس از آن رو دشوار است كه كمتر نوشتهاي از او در دست هست كه در آن به گونهای روشن روش خود را بيان کرده باشد. دست بر قضا یکی از معدود نوشتههايي هم كه ماركس در آن به تصريح روش علمي مد نظر خود را توضيح میدهد، یعنی مقدمه گروندريسه، نه تنها گرهای از پیچیدگی روش مورد استفاده خود او باز نمیکند، بلکه این کلاف را پیچیدهتر میکند. در اين يادداشت خواهیم كوشيد تا نشان دهیم روش مورد استفاده مارکس در مهم ترین اثر او، سرمایه و به صورت مشخص روش مارکس در تحلیل مقولۀ ارزش تا چه حد با تصویری که او از روش علمی مد نظرش در گروندریسه ترسیم میکند، متفاوت است و بر مبناي اين تفاوت نشان خواهیم داد که ماركس با استفاده از روش ديالكتيكی چگونه توانست اقتصاد سياسی دوران خود را به چالش بکشاند.
🔸 مارکس بررسی نقادانۀ خود از تعینیافتگی مفهوم ارزش در جامعۀ سرمایهداری را از نظریۀ ابژکتیو ارزش-کار کلاسیک آغاز میکند و به سویۀ مقابل و نقیض آن، یعنی تأثیر بازار بر قیمت و شکل ارزش میرسد. همین ابتدای کار باید صراحتا روشن کنیم که چنین خوانشی نه گل به خودی است و نه افسانۀ و افسون سرافایی. این خوانش به هیچ وجه به این نتیجه نمیانجامد که نظریه نئوکلاسیک ارزش نسبت به ورژن کلاسیک آن، از قدرت بیشتری برای تبیین واقعیت برخوردار است. این دو رویکرد هر دو، یکجانبه و ناتوان از درک سویه مقابلند. این که مارکس از سویه ابژکتیو ارزش آغاز میکند و بر اثر تناقضهای ذاتی و درونی این نظریه به سویۀ نقیض آن ره میبرد، برآمده از ساختار تناقضآمیز ارزش در جامعۀ سرمایهداری است. هدف این نوشته آن است که منطق و روش مارکس در تحلیل تعینیافتگی ارزش در جامعه سرمایهداری را مورد بررسی و بازخوانی قرار دهد و نشان دهد روش به کار گرفته شده از سوی مارکس تا چه حد مبتنی بر روش دیالکتیکی هگلی است که از تناقض به عنوان موتور محرکۀ خود استفاده میکند.
🔸 هدف مارکس در پژوهشش درباره ارزش که در سرمایه انجام میدهد، نشان دادن نابسندگی و ناتوانی هر دو رویکرد است که سعی دارند با روش تحلیلی و یکجانبۀ خود، واقعیت پیچیده و متناقض را تبیین کنند. مارکس نظریۀ ارزش-کار را نقد میکند و نشان میدهد این نظریه به جای تبیین همۀ سویههای واقعیت، برخی از آنها را فرا میافکند. اما با این نتیجه نباید قند در دل منتقدان نئوکلاسیک نظریه ارزش-کار آب شود. چون آن نظریه نئوکلاسیک هم به همان اندازه و حتی بیشتر از آن نابسنده و یکسویه است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1BQ
#زهره_نجفی #مارکس #نظریه_ارزش #دیالکتیک #روش #ریکاردو
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ روششناسی نقد مارکس بر نظریه ارزش-کارِ کلاسیک
نوشتهی: زهره نجفی
24 ژوئیه 2020
🔸 پرداختن به روش ماركس از آن رو دشوار است كه كمتر نوشتهاي از او در دست هست كه در آن به گونهای روشن روش خود را بيان کرده باشد. دست بر قضا یکی از معدود نوشتههايي هم كه ماركس در آن به تصريح روش علمي مد نظر خود را توضيح میدهد، یعنی مقدمه گروندريسه، نه تنها گرهای از پیچیدگی روش مورد استفاده خود او باز نمیکند، بلکه این کلاف را پیچیدهتر میکند. در اين يادداشت خواهیم كوشيد تا نشان دهیم روش مورد استفاده مارکس در مهم ترین اثر او، سرمایه و به صورت مشخص روش مارکس در تحلیل مقولۀ ارزش تا چه حد با تصویری که او از روش علمی مد نظرش در گروندریسه ترسیم میکند، متفاوت است و بر مبناي اين تفاوت نشان خواهیم داد که ماركس با استفاده از روش ديالكتيكی چگونه توانست اقتصاد سياسی دوران خود را به چالش بکشاند.
🔸 مارکس بررسی نقادانۀ خود از تعینیافتگی مفهوم ارزش در جامعۀ سرمایهداری را از نظریۀ ابژکتیو ارزش-کار کلاسیک آغاز میکند و به سویۀ مقابل و نقیض آن، یعنی تأثیر بازار بر قیمت و شکل ارزش میرسد. همین ابتدای کار باید صراحتا روشن کنیم که چنین خوانشی نه گل به خودی است و نه افسانۀ و افسون سرافایی. این خوانش به هیچ وجه به این نتیجه نمیانجامد که نظریه نئوکلاسیک ارزش نسبت به ورژن کلاسیک آن، از قدرت بیشتری برای تبیین واقعیت برخوردار است. این دو رویکرد هر دو، یکجانبه و ناتوان از درک سویه مقابلند. این که مارکس از سویه ابژکتیو ارزش آغاز میکند و بر اثر تناقضهای ذاتی و درونی این نظریه به سویۀ نقیض آن ره میبرد، برآمده از ساختار تناقضآمیز ارزش در جامعۀ سرمایهداری است. هدف این نوشته آن است که منطق و روش مارکس در تحلیل تعینیافتگی ارزش در جامعه سرمایهداری را مورد بررسی و بازخوانی قرار دهد و نشان دهد روش به کار گرفته شده از سوی مارکس تا چه حد مبتنی بر روش دیالکتیکی هگلی است که از تناقض به عنوان موتور محرکۀ خود استفاده میکند.
🔸 هدف مارکس در پژوهشش درباره ارزش که در سرمایه انجام میدهد، نشان دادن نابسندگی و ناتوانی هر دو رویکرد است که سعی دارند با روش تحلیلی و یکجانبۀ خود، واقعیت پیچیده و متناقض را تبیین کنند. مارکس نظریۀ ارزش-کار را نقد میکند و نشان میدهد این نظریه به جای تبیین همۀ سویههای واقعیت، برخی از آنها را فرا میافکند. اما با این نتیجه نباید قند در دل منتقدان نئوکلاسیک نظریه ارزش-کار آب شود. چون آن نظریه نئوکلاسیک هم به همان اندازه و حتی بیشتر از آن نابسنده و یکسویه است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1BQ
#زهره_نجفی #مارکس #نظریه_ارزش #دیالکتیک #روش #ریکاردو
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روششناسی نقد مارکس بر نظریه ارزش-کار کلاسیک
نوشتهی: زهره نجفی مارکس بررسی نقادانۀ خود از تعینیافتگی مفهوم ارزش در جامعۀ سرمایهداری را از نظریۀ ابژکتیو ارزش-کار کلاسیک آغاز میکند و به سویۀ مقابل و نقیض آن، یعنی تأثیر بازار بر قیمت و شکل ا…
▫️ لنین و کُمینترن
نوشتهی: کارل کُرش
ترجمهی: کمال خسروی
17 سپتامبر 2020
📝 توضیح مترجم: این متن نخستینبار در تاریخ 2 ژوئن 1924 در نشریهی «انترناسیونال»، ارگان نظری حزب کمونیست آلمان، که کارل کُرش در فاصلهی سالهای 1924 تا 1925 سردبیریاش را برعهده داشت، منتشر شد.
🔸 نخستین بند در دستورکار پنجمین کنگرهی انترناسیونال کمونیست، «لنین و کمینترن. پیرامون شالودهها و تبلیغ لنینیسم» است. این فقط بهمعنای اعتراف کنگره به پذیرش روح لنینیسم و بیان آشکار و رسای ارادهی شرکتکنندگان به حل همهی معضلات پیشِ روی کنگره با روحیهای حقیقتاً لنینیستی نیست. اما به این معنا نیز نمیتواند باشد که قرار است برخی مسائلی که در سالهای اخیر در اروپای مرکزی و غربی، کانونِ مشاجرههای داغ بودهاند ــ و در بندهای بعدیِ دستورکار قرار دارند ــ در این کنگره پیشاپیش و پیش از تجزیه و تحلیل اوضاع اقتصادی جهان، که بند دومِ دستورکار است، رفع و رجوع شوند. بیتردید در دورهی کنونیِ تحولات و پیشرفت انترناسیونال کمونیست در بین همهی وظایفی که کمونیسم اروپای مرکزی و غربی و کمونیسم آمریکایی برعهده دارند، وظیفه و میراث لنین زیر عنوان «دستیازیدن به اکثریت، در میان مهمترین لایههای طبقهی کارگر»، مهمترین وظیفه است و این تکلیفِ هنوز تحققنایافته قطعاً فقط میتواند با روحی لنینی از سوی ما بهراستی و درستی بهانجام رسد؛ بهعبارت روشنتر، با روح آن «نتایجی» که، لنین با الهام از تاریخِ بلشویسمِ روسی و تجربهی حزبهای اروپایی در پایان نوشتهی کلاسیکاش پیرامون رادیکالیسم و بیماری کودکانهی کمونیسم به تأثیرگذارترین شیوه استنتاج کرده است. «یافتن، لمسکردن و متحققکردنِ برنامهی مشخصِ موازین و روشهایی که هنوز تماماً انقلابی نیستند؛ موازین و روشهایی که تودهها را بهسوی آخرین نبرد بزرگ انقلابی، نبردی واقعی و تعیینکننده، راهبری میکنند»، امروز نیز، در سال 1924، کماکان و بهطور واقعی همان وظیفهای است که لنین چهار سال پیشتر اعلامش کرد و امروز، سه سال بعد از این باصطلاح «تاکتیک جبههی واحد»، حتی بهمراتب آشکارتر از آنزمان «وظیفهی اصلی کمونیسم معاصر در اروپای غربی و آمریکا»ست. اما حل این تکلیف اصلی و عملیِ لنینیستها معطوف به زنجیرهی همهی بندهایی است که در دستورکار کنگره قرار دارند و نه فقط یک بند منفرد و ویژه؛ و پرداختن به همهی آنها فقط در این معنا میتواند در خدمت بند اول، یعنی «شالودهها و تبلیغ لنینیسم» باشد.
🔸 اینجا دشواریهایی عظیم بر سر راهند که راهحلی واقعاً ژرفپو برای این وظیفه را تقریباً منتفی میکنند. از یکسو نمیتوان گفت که در بخشهای گوناگون انترناسیونال کمونیست، و بهویژه در حزب کمونیست آلمان نیز، از بهرسمیتشناختن سراسری «لنینیسم» بهعنوان یگانه روش معتبر نظریهی مارکسیستی بهطور اعم، صحبتی به میان آمده است. از سوی دیگر، در عطف به این پرسش که ذات «لنینیسم» بهمثابه روش چیست، حتی بین کسانیکه به این روش وفادار و معترفند، کماکان نگرشهای متعددی موجود است که در خطوط عمدهشان ماهیتاً با یکدیگر فاصلهی بسیاری دارند. شُمار بزرگی از نظریهپردازانِ راهبر و پیرو، که خود را بهلحاظ تشکیلاتی به انترناسیونال کمونیست متعلق میدانند و آمادهاند در سیاست عملیشان «لنینیستی» رفتار کنند، این اظهار و ادعا را که این روش بهلحاظ نظری نیز «یگانه» روشِ بازسازیشدهی «مارکسیسم علمی» است، سراسر رد میکنند. آنها روش لنینی را بهمثابه روشی که در دوران کنونی (یعنی دورانی که در مقیاس بینالمللی، و در اروپا و آمریکا در مقیاس ملی نیز، هنوز دورهی فتح قدرت سیاسی نیست) برای جهتیابی مبارزه کافی است و میتواند در خدمت اهداف عملی ـ سیاسی مبارزهی طبقاتی پرولتاریا باشد، بهرسمیت میشناسند، اما بههیچروی آنرا بهمثابه مشخصترین و حقیقیترین روشِ دیالکتیکِ ماتریالیستی، بهمثابه یگانه روشِ بازسازیشدهی مارکسیسم انقلابی تلقی نمیکنند. این گروه، یا بیشتر روش رزا لوکزامبورگ بنیانگذار حزب کمونیست آلمان را دارای چنین اعتباری میدانند، یا روش هردوی آنها، هم لنین و هم رزا لوکزامبورگ را یکجانبه تلقی میکنند و مایلند صرفاً روشی را که خودِ مارکس در دوران بالیدگیِ علمیاش بهکار بسته است، بهمثابه روش مارکسیستیِ حقیقی بهرسمیت بشناسند. متأسفانه، در این نوشتهی کوتاه حتی امکان آغاز بحثی ژرف و اساسی با این مخالفانِ مطلقِ روش لنینی (بهمثابه «یگانه» روش مارکسیسم علمی) وجود ندارد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1IU
#کارل_کرش #کمال_خسروی
#لنین #لنینیسم #دیالکتیک #رزا_لوکزامبورگ
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: کارل کُرش
ترجمهی: کمال خسروی
17 سپتامبر 2020
📝 توضیح مترجم: این متن نخستینبار در تاریخ 2 ژوئن 1924 در نشریهی «انترناسیونال»، ارگان نظری حزب کمونیست آلمان، که کارل کُرش در فاصلهی سالهای 1924 تا 1925 سردبیریاش را برعهده داشت، منتشر شد.
🔸 نخستین بند در دستورکار پنجمین کنگرهی انترناسیونال کمونیست، «لنین و کمینترن. پیرامون شالودهها و تبلیغ لنینیسم» است. این فقط بهمعنای اعتراف کنگره به پذیرش روح لنینیسم و بیان آشکار و رسای ارادهی شرکتکنندگان به حل همهی معضلات پیشِ روی کنگره با روحیهای حقیقتاً لنینیستی نیست. اما به این معنا نیز نمیتواند باشد که قرار است برخی مسائلی که در سالهای اخیر در اروپای مرکزی و غربی، کانونِ مشاجرههای داغ بودهاند ــ و در بندهای بعدیِ دستورکار قرار دارند ــ در این کنگره پیشاپیش و پیش از تجزیه و تحلیل اوضاع اقتصادی جهان، که بند دومِ دستورکار است، رفع و رجوع شوند. بیتردید در دورهی کنونیِ تحولات و پیشرفت انترناسیونال کمونیست در بین همهی وظایفی که کمونیسم اروپای مرکزی و غربی و کمونیسم آمریکایی برعهده دارند، وظیفه و میراث لنین زیر عنوان «دستیازیدن به اکثریت، در میان مهمترین لایههای طبقهی کارگر»، مهمترین وظیفه است و این تکلیفِ هنوز تحققنایافته قطعاً فقط میتواند با روحی لنینی از سوی ما بهراستی و درستی بهانجام رسد؛ بهعبارت روشنتر، با روح آن «نتایجی» که، لنین با الهام از تاریخِ بلشویسمِ روسی و تجربهی حزبهای اروپایی در پایان نوشتهی کلاسیکاش پیرامون رادیکالیسم و بیماری کودکانهی کمونیسم به تأثیرگذارترین شیوه استنتاج کرده است. «یافتن، لمسکردن و متحققکردنِ برنامهی مشخصِ موازین و روشهایی که هنوز تماماً انقلابی نیستند؛ موازین و روشهایی که تودهها را بهسوی آخرین نبرد بزرگ انقلابی، نبردی واقعی و تعیینکننده، راهبری میکنند»، امروز نیز، در سال 1924، کماکان و بهطور واقعی همان وظیفهای است که لنین چهار سال پیشتر اعلامش کرد و امروز، سه سال بعد از این باصطلاح «تاکتیک جبههی واحد»، حتی بهمراتب آشکارتر از آنزمان «وظیفهی اصلی کمونیسم معاصر در اروپای غربی و آمریکا»ست. اما حل این تکلیف اصلی و عملیِ لنینیستها معطوف به زنجیرهی همهی بندهایی است که در دستورکار کنگره قرار دارند و نه فقط یک بند منفرد و ویژه؛ و پرداختن به همهی آنها فقط در این معنا میتواند در خدمت بند اول، یعنی «شالودهها و تبلیغ لنینیسم» باشد.
🔸 اینجا دشواریهایی عظیم بر سر راهند که راهحلی واقعاً ژرفپو برای این وظیفه را تقریباً منتفی میکنند. از یکسو نمیتوان گفت که در بخشهای گوناگون انترناسیونال کمونیست، و بهویژه در حزب کمونیست آلمان نیز، از بهرسمیتشناختن سراسری «لنینیسم» بهعنوان یگانه روش معتبر نظریهی مارکسیستی بهطور اعم، صحبتی به میان آمده است. از سوی دیگر، در عطف به این پرسش که ذات «لنینیسم» بهمثابه روش چیست، حتی بین کسانیکه به این روش وفادار و معترفند، کماکان نگرشهای متعددی موجود است که در خطوط عمدهشان ماهیتاً با یکدیگر فاصلهی بسیاری دارند. شُمار بزرگی از نظریهپردازانِ راهبر و پیرو، که خود را بهلحاظ تشکیلاتی به انترناسیونال کمونیست متعلق میدانند و آمادهاند در سیاست عملیشان «لنینیستی» رفتار کنند، این اظهار و ادعا را که این روش بهلحاظ نظری نیز «یگانه» روشِ بازسازیشدهی «مارکسیسم علمی» است، سراسر رد میکنند. آنها روش لنینی را بهمثابه روشی که در دوران کنونی (یعنی دورانی که در مقیاس بینالمللی، و در اروپا و آمریکا در مقیاس ملی نیز، هنوز دورهی فتح قدرت سیاسی نیست) برای جهتیابی مبارزه کافی است و میتواند در خدمت اهداف عملی ـ سیاسی مبارزهی طبقاتی پرولتاریا باشد، بهرسمیت میشناسند، اما بههیچروی آنرا بهمثابه مشخصترین و حقیقیترین روشِ دیالکتیکِ ماتریالیستی، بهمثابه یگانه روشِ بازسازیشدهی مارکسیسم انقلابی تلقی نمیکنند. این گروه، یا بیشتر روش رزا لوکزامبورگ بنیانگذار حزب کمونیست آلمان را دارای چنین اعتباری میدانند، یا روش هردوی آنها، هم لنین و هم رزا لوکزامبورگ را یکجانبه تلقی میکنند و مایلند صرفاً روشی را که خودِ مارکس در دوران بالیدگیِ علمیاش بهکار بسته است، بهمثابه روش مارکسیستیِ حقیقی بهرسمیت بشناسند. متأسفانه، در این نوشتهی کوتاه حتی امکان آغاز بحثی ژرف و اساسی با این مخالفانِ مطلقِ روش لنینی (بهمثابه «یگانه» روش مارکسیسم علمی) وجود ندارد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1IU
#کارل_کرش #کمال_خسروی
#لنین #لنینیسم #دیالکتیک #رزا_لوکزامبورگ
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
لنین و کُمینترن
نوشتهی: کارل کُرش ترجمهی: کمال خسروی درواقع روش تازهای که رفیق تالهایمر با این دگرسانسازیِ دیالکتیک ماتریالیستیِ مارکسی ـ لنینی ساخته است، دیگر هیچ ربطی به روش دیالکتیک ماتریالیستی ندارد. رفیق …
▫️ گروندریسه، یا دیالکتیک زمان کار و زمان آزاد
نوشتهی: ارنست مندل
ترجمهی: حسن مرتضوی
23 سپتامبر 2020
📝 توضیح نقد: به مناسبت انتشار ترجمهی تازهای از گروندریسه – اثر مهم و بسیار ارزندهی کارل مارکس – به زبان فارسی، «نقد» با انتشار نوشتار پیشِ رو، مجموعهای از جستارها و ارزیابیها از این اثر را منتشر خواهد کرد. مشارکت پژوهشگران و علاقمندان، از راه تالیف و ترجمه، برای هرچه بارورتر ساختن این مجموعه، بی گمان جای خوشحالی است.
🔸 گروندریسهی نقد اقتصاد سیاسی (خطوط عمدهی نقد اقتصاد سیاسی) که همراه با پیرامون نقد اقتصاد سیاسی بالاترین نقطهای را مشخص میکنند که کار اقتصادی مارکس قبل از سرمایه به آن دست یافته بود، مجموعهای عظیم از واکاویهای اقتصادی را تشکیل میدهد. گروندریسه به عنوان مطالعات مقدماتی برای سرمایه، یا دقیقتر به عنوان گسترانیدن واکاوی سرمایهداری در همهی جنبههای آن که بنا بود اثر استادانهی مارکس از آن پدید آید، هم حاوی خمیرمایههایی است که مارکس در همهی نوشتههای اقتصادی بعدیش به کار برد و هم عناصر بسیار زیادی که قرار نبود به عنوان خمیرمایه برای آثار بعدی به کار آید.
🔸 احتمالاً دو دلیل برای این تمایز وجود دارد. در وهلهی نخست، میدانیم که مارکس نتوانست کار خویش را در زمینهی واکاوی عام همهی عناصر شیوهی تولید سرمایهداری کامل کند. در طرح اولیهی او که سابقهی آن به زمانی میرسید که گروندریسه را نوشت، واکاوی سرمایه قرار بود با واکاوی مالکیت ارضی، کار مزدی، دولت، تجارت خارجی و بازار جهانی دنبال شود. فقط یکششم از همهی آنچه طرحریزی شده بود عملاً انجام شد، و حتی با این همه جلد چهارم سرمایه (نظریههای ارزش اضافی) از بخش اول خود فراتر نرفت. متخصصان میتوانند تا بینهایت بحث کنند که چرا مارکس در 1866 طرح اولیه را به نفع پرداختن فقط به سرمایه در چهار بخش یعنی فرایند تولید سرمایه؛ فرایند گردش سرمایه؛ وحدت این فرایندها، یا سرمایه و سود؛ و تاریخ انتقادی نظریههای سیاسی کنار گذاشت. با این همه، در گروندریسه شماری اظهارات با بالاترین اهمیت دربارهی مالکیت ارضی، کار مزدی، تجارت خارجی و بازار جهانی وجود دارد که در هیچ یک از چهار جلد سرمایه یافته نمیشود. دانههای بسیار زیادی در متن گروندریسه وجود دارند که فرصت نیافتند گل دهند، اما با این همه غنای آنها سرچشمهی انگیزشی است مداوم برای اندیشهورزی مارکسیستهای کنونی و آینده.
🔸 در وهلهی دوم، روش ارائهی استفادهشده در گروندریسه «انتزاعی»تر، استنتاجیتر، از سرمایه است، و در حالی که مطالب روشنگر بسیار کمتر است، از سوی دیگر گریززدن، به ویژه در زمینهی تاریخ، یا گشودن پنجرهای به آینده که در روایت نهایی سرمایه حذف شد، بسیار بیشتر است، و گاهی بینهایت غنی هستند و افزودههای واقعی به نظریهی مارکسیستی دربارهی مسائل اجتماعی و اقتصادی به شمار میآیند. رومن روسدولسکی، یکی از مراجع اصلی دربارهی مارکس، در این رابطه ذکر میکند که انتشار گروندریسه، «مکاشفهای راستین» است که «به تعبیری ما را به آزمایشگاه اقتصادی مارکس وارد میکند و همهی نبوغ، همهی راههای پرپیچوتاب روش او را آشکار میکند.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Js
#ارنست_مندل #حسن_مرتضوی
#مارکس #گروندریسه #دیالکتیک #زمان_کار
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: ارنست مندل
ترجمهی: حسن مرتضوی
23 سپتامبر 2020
📝 توضیح نقد: به مناسبت انتشار ترجمهی تازهای از گروندریسه – اثر مهم و بسیار ارزندهی کارل مارکس – به زبان فارسی، «نقد» با انتشار نوشتار پیشِ رو، مجموعهای از جستارها و ارزیابیها از این اثر را منتشر خواهد کرد. مشارکت پژوهشگران و علاقمندان، از راه تالیف و ترجمه، برای هرچه بارورتر ساختن این مجموعه، بی گمان جای خوشحالی است.
🔸 گروندریسهی نقد اقتصاد سیاسی (خطوط عمدهی نقد اقتصاد سیاسی) که همراه با پیرامون نقد اقتصاد سیاسی بالاترین نقطهای را مشخص میکنند که کار اقتصادی مارکس قبل از سرمایه به آن دست یافته بود، مجموعهای عظیم از واکاویهای اقتصادی را تشکیل میدهد. گروندریسه به عنوان مطالعات مقدماتی برای سرمایه، یا دقیقتر به عنوان گسترانیدن واکاوی سرمایهداری در همهی جنبههای آن که بنا بود اثر استادانهی مارکس از آن پدید آید، هم حاوی خمیرمایههایی است که مارکس در همهی نوشتههای اقتصادی بعدیش به کار برد و هم عناصر بسیار زیادی که قرار نبود به عنوان خمیرمایه برای آثار بعدی به کار آید.
🔸 احتمالاً دو دلیل برای این تمایز وجود دارد. در وهلهی نخست، میدانیم که مارکس نتوانست کار خویش را در زمینهی واکاوی عام همهی عناصر شیوهی تولید سرمایهداری کامل کند. در طرح اولیهی او که سابقهی آن به زمانی میرسید که گروندریسه را نوشت، واکاوی سرمایه قرار بود با واکاوی مالکیت ارضی، کار مزدی، دولت، تجارت خارجی و بازار جهانی دنبال شود. فقط یکششم از همهی آنچه طرحریزی شده بود عملاً انجام شد، و حتی با این همه جلد چهارم سرمایه (نظریههای ارزش اضافی) از بخش اول خود فراتر نرفت. متخصصان میتوانند تا بینهایت بحث کنند که چرا مارکس در 1866 طرح اولیه را به نفع پرداختن فقط به سرمایه در چهار بخش یعنی فرایند تولید سرمایه؛ فرایند گردش سرمایه؛ وحدت این فرایندها، یا سرمایه و سود؛ و تاریخ انتقادی نظریههای سیاسی کنار گذاشت. با این همه، در گروندریسه شماری اظهارات با بالاترین اهمیت دربارهی مالکیت ارضی، کار مزدی، تجارت خارجی و بازار جهانی وجود دارد که در هیچ یک از چهار جلد سرمایه یافته نمیشود. دانههای بسیار زیادی در متن گروندریسه وجود دارند که فرصت نیافتند گل دهند، اما با این همه غنای آنها سرچشمهی انگیزشی است مداوم برای اندیشهورزی مارکسیستهای کنونی و آینده.
🔸 در وهلهی دوم، روش ارائهی استفادهشده در گروندریسه «انتزاعی»تر، استنتاجیتر، از سرمایه است، و در حالی که مطالب روشنگر بسیار کمتر است، از سوی دیگر گریززدن، به ویژه در زمینهی تاریخ، یا گشودن پنجرهای به آینده که در روایت نهایی سرمایه حذف شد، بسیار بیشتر است، و گاهی بینهایت غنی هستند و افزودههای واقعی به نظریهی مارکسیستی دربارهی مسائل اجتماعی و اقتصادی به شمار میآیند. رومن روسدولسکی، یکی از مراجع اصلی دربارهی مارکس، در این رابطه ذکر میکند که انتشار گروندریسه، «مکاشفهای راستین» است که «به تعبیری ما را به آزمایشگاه اقتصادی مارکس وارد میکند و همهی نبوغ، همهی راههای پرپیچوتاب روش او را آشکار میکند.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Js
#ارنست_مندل #حسن_مرتضوی
#مارکس #گروندریسه #دیالکتیک #زمان_کار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گروندریسه، یا دیالکتیک زمان کار و زمان آزاد
نوشتهی: ارنست مندل ترجمهی: حسن مرتضوی توسعهی سرمایهی پایا که به نظر میرسد «مأموریت تاریخی» شیوهی تولید سرمایهداری باشد، خود شاخص و بازتابی است از درجهی ثروت اجتماعی. «موضوع تولیدی که مستقیم…
▫️ نامهای از انگلس به مارکس
▫️ بهمناسبت 28 نوامبر- دویستمین سالگرد زادروز انگلس
ترجمهی: کمال خسروی
27 نوامبر 2020
🔸 تو، صدایت از جای گرم درمیآید. در جای نرم و گرم دراز کشیدهای، داری با مناسبات زمینداری در روسیه، بهخصوص رانت زمین بهطور کلی، کلنجار میروی و هیچ چیز نه مزاحمت میشود و نه کارت را قطع میکند، درحالیکه من باید روی نیمکتی خشک و سفت بنشینم، شرابِ سرد سر بکشم، صدبار کارم را قطع کنم و پنبهی این دورینگِ ملالآور را بزنم. در این فاصله بهنظرم میرسد چارهی دیگری جز تندادن به مناقشهای قلمی [با دورینگ]، که البته آخر و عاقبتش معلوم نیست، وجود ندارد؛ بعلاوه ستایشنامهی دوست گرامی جناب موست دربارهی «درسهای فلسفه»ی دورینگ به من نشان داده است، حمله را باید از کجا شروع کنم. این کتاب را هم باید در بررسیهایم وارد کنم، چون در بسیاری از نکات کلیدی، جنبهها و پایههای سست استدلالهایی را که در کتاب «اقتصاد» [دورینگ] بهکار رفتهاند، بهتر برملا میکند. البته از آنچه علیالقاعده فلسفه نامیده میشود، یعنی منطق صوری، دیالکتیک، متافیزیک و از این قبیل، ابداً چیزی در آن نیست؛ از قرار بیشتر معرفتشناسیِ عامی را معرفی میکند که در آن، طبیعت، تاریخ، جامعه، دولت، حقوق و غیره، ظاهراً در پیوستار درونیشان بررسی شدهاند. مثلاً، دوباره بخش کاملی دارد که در آن جامعهی آینده، یا باصطلاح جامعهی «آزادِ» آینده، با چند صفحه دربارهی اقتصاد، توصیف شده است؛ حتی شامل تعیین و تعریف برنامهی درسیِ مدارس ابتدایی و متوسطه در آینده. خلاصه مقدار مفصلی بدیهیات پیش پا افتاده در شکلی باز هم سطحیتر از کتاب اقتصاد [دورینگ]؛ با این دو کتاب رویهمرفته میتوان حرفهای این مردک را از این لحاظ نیز افشا کرد. در مورد رویکرد حضرات اجل به تاریخ ــ چون [به زعم آنها] هر رویکردی تا پیش از دورینگ، مسلماً بُنجُل بوده است ــ کتاب کذایی این ارجحیت را دارد که به روایت از آن میتوان عبارات نخراشیدهاش را نقل کرد. خلاصه حالا این را هم در دستورِ کار دارم. برنامهام حاضر و آماده است. در آغاز کار، کاملاً واقعنگرانه و ظاهراً جدی به این اباطیل میپردازم، سپس، هرچه اثبات چرندبودن آنها از یکسو و بداهت عوامانهشان از سوی دیگر بیشتر و بیشتر میشود، زبان نوشته نیز تند و تیزتر میشود و آخر کار رگبار تگرگ بر سرش میبارد. این شیوه، هم بهانهی «بیرمقیِ» [انتقاد] را از دست موست و شرکا میگیرد و هم پوستی از سر دورینگ میکَنَد. این آقایان باید ببینند که ما برای برآمدن از عهدهی چنین مردمانی، فقط یک روش و منش نداریم...
🔹متن کامل این نامه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1QK
#مارکس #انگلس #دیالکتیک #آنتی_دورینگ
#کمال_خسروی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بهمناسبت 28 نوامبر- دویستمین سالگرد زادروز انگلس
ترجمهی: کمال خسروی
27 نوامبر 2020
🔸 تو، صدایت از جای گرم درمیآید. در جای نرم و گرم دراز کشیدهای، داری با مناسبات زمینداری در روسیه، بهخصوص رانت زمین بهطور کلی، کلنجار میروی و هیچ چیز نه مزاحمت میشود و نه کارت را قطع میکند، درحالیکه من باید روی نیمکتی خشک و سفت بنشینم، شرابِ سرد سر بکشم، صدبار کارم را قطع کنم و پنبهی این دورینگِ ملالآور را بزنم. در این فاصله بهنظرم میرسد چارهی دیگری جز تندادن به مناقشهای قلمی [با دورینگ]، که البته آخر و عاقبتش معلوم نیست، وجود ندارد؛ بعلاوه ستایشنامهی دوست گرامی جناب موست دربارهی «درسهای فلسفه»ی دورینگ به من نشان داده است، حمله را باید از کجا شروع کنم. این کتاب را هم باید در بررسیهایم وارد کنم، چون در بسیاری از نکات کلیدی، جنبهها و پایههای سست استدلالهایی را که در کتاب «اقتصاد» [دورینگ] بهکار رفتهاند، بهتر برملا میکند. البته از آنچه علیالقاعده فلسفه نامیده میشود، یعنی منطق صوری، دیالکتیک، متافیزیک و از این قبیل، ابداً چیزی در آن نیست؛ از قرار بیشتر معرفتشناسیِ عامی را معرفی میکند که در آن، طبیعت، تاریخ، جامعه، دولت، حقوق و غیره، ظاهراً در پیوستار درونیشان بررسی شدهاند. مثلاً، دوباره بخش کاملی دارد که در آن جامعهی آینده، یا باصطلاح جامعهی «آزادِ» آینده، با چند صفحه دربارهی اقتصاد، توصیف شده است؛ حتی شامل تعیین و تعریف برنامهی درسیِ مدارس ابتدایی و متوسطه در آینده. خلاصه مقدار مفصلی بدیهیات پیش پا افتاده در شکلی باز هم سطحیتر از کتاب اقتصاد [دورینگ]؛ با این دو کتاب رویهمرفته میتوان حرفهای این مردک را از این لحاظ نیز افشا کرد. در مورد رویکرد حضرات اجل به تاریخ ــ چون [به زعم آنها] هر رویکردی تا پیش از دورینگ، مسلماً بُنجُل بوده است ــ کتاب کذایی این ارجحیت را دارد که به روایت از آن میتوان عبارات نخراشیدهاش را نقل کرد. خلاصه حالا این را هم در دستورِ کار دارم. برنامهام حاضر و آماده است. در آغاز کار، کاملاً واقعنگرانه و ظاهراً جدی به این اباطیل میپردازم، سپس، هرچه اثبات چرندبودن آنها از یکسو و بداهت عوامانهشان از سوی دیگر بیشتر و بیشتر میشود، زبان نوشته نیز تند و تیزتر میشود و آخر کار رگبار تگرگ بر سرش میبارد. این شیوه، هم بهانهی «بیرمقیِ» [انتقاد] را از دست موست و شرکا میگیرد و هم پوستی از سر دورینگ میکَنَد. این آقایان باید ببینند که ما برای برآمدن از عهدهی چنین مردمانی، فقط یک روش و منش نداریم...
🔹متن کامل این نامه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1QK
#مارکس #انگلس #دیالکتیک #آنتی_دورینگ
#کمال_خسروی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نامهای از انگلس به مارکس
بهمناسبت دویستمین سالگرد زادروز انگلس نوشتهی: فریدریش انگلس ترجمهی: کمال خسروی در مورد بررسی دورینگ، دانش ذخیرهام دربارهی تاریخ باستان و مطالعاتم در علوم طبیعی کمک بزرگی هستند و موضوع را از بس…
▫️ دیالکتیک مارکسی در گروندریسه
▫️ دربارهی «مقدمه» نیکلاوس به گروندریسه
نوشتهی: موشه پوستون و هلموت راینیکه
ترجمهی: حسن مرتضوی
26 مارس ۲۰۲۱
🔸 مارتین نیکلاوس با ترجمهی متن بینهایت دشوار گروندریسه، سهم سیاسی گرانسنگی را ادا کرده است. مقدمهی بلند او بر این ترجمه، تلاشی است برای واکاوی درونی کاملترِ مجموعه نوشتههای مارکس دربارهی نقد اقتصاد سیاسی. از این لحاظ، گروندریسه از اهمیت اساسی برای بازسازی اندیشهی مارکس برخوردار است. این اثر فاقد ساختار منطقی منسجم سرمایه است، اما گسترهی فراختر آشکاری دارد که به درک انکشاف مقولات نقد اقتصاد سیاسی عمق و غنا میافزاید. گروندریسه ضمن آنکه به وضوح هر نظریهای را دربارهی گسست میان آثار متقدم و متأخر مارکس تکذیب میکند، تحولاتی را در اندیشهی او نیز نشان میدهد که یگانهانگاری بیواسطهی مقولات آثار 1844ـ1846 (دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، «تزهایی دربارهی فویرباخ»، ایدئولوژی آلمانی) را با مقولات سرمایه غیرقابلدفاع میکنند؛ یعنی تأویل مقولات آثار متقدم بهمنزلهی «شالودههای فلسفی» مقولات «اقتصادی» متأخر. با گروندریسه بود که مارکس نخست مقولات نقدش را به نحوی بسط داد که متضمن شناختشناسی انتقادی ــ تعیّن تاریخی دیالکتیک ــ باشند. مقولات نقد اقتصاد سیاسی شکلهای خودبازتابی هستند که مقولات اولیه در آنها جای میگیرند و تعیّن مناسب خود را مییابند.
🔸 بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل میپردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئلهی دشوار را گریزناپذیر کرده است، اثری که استقبال از آن تفسیرهای اولیهی دلاولپه و آلتوسر را از لحاظ تقابلی که میان یک مارکس بالیدهی «علمی» با یک هگل ایدهآلیست برقرار میکنند تضعیف میکند و عجیب نیست که این تقابل در دورهی بازسازی، گسترش و ثبات سرمایهداری پس از جنگ مطرح شد. گروندریسه هنگامی شناخته شده است که این دوره به پایان رسیده است ــ اما همچنین زمانی که طغیان دههی 1960 عمدتاً عقب نشسته است و شمار فزایندهای از چپگرایان جوان به نظریه و پراکسیس سنتی مارکسیستی روی میآورند که نابسندگیهایش قبلاً عملاً با شکلهای جدیدتر مبارزه نشان داده شده بود. بحث نیکلاوس دربارهی نقد مارکس از هگل متاسفانه معرفتشناسی آن نظریهی سنتی را میپذیرد، معرفتشناسیای که با خود نقد مارکسی نقض میشود.
🔸 توصیف نیکلاوس از انباشت سرمایه بسیار مبهم است. این توصیف عدمدرک از مقولهی ارزش، و بنابراین از مقولهی کار پرولتری به مثابهی تعیّن شکلی سرمایه را ــ شکل اجتماعی خاص و ذاتی سرمایهداری ــ آشکار میکند. وجود محصول مازاد ــ یعنی محصولی بیش از آنچه برای بازتولید مستقیم تولیدکنندگان لازم است ــ سرشتنمای همهی جوامع تاریخی است. آنچه سرشتنمای سرمایهداری است، نه محصول مازاد به معنای دقیق کلمه بلکه شکل ویژهی مازاد است که به شکل ویژه سازمان تولید گره خورده است. شکل خاص سرمایه ارزش اضافی است ــ که از سازمان تولید تعیینکنندهی ارزش جداییناپذیر است، یعنی، (در انتزاعیترین سطح) سازمانی که بر بنیاد کار مستقیم انسانی به مثابه یگانه شالودهی ثروت قابلتصاحب، بدون ارجاع به بعد کیفیاش، و اندازهگیریشده با زمان، استوار است. اما در توصیف نیکلاوس، مقولهی «زمان کار کارگران» بدون بررسی رها شده است. مانند این است که گویی فقط «استخراح محصول مازاد» است که انباشت سرمایه را تعریف میکند، و نه شکل مازاد که با سازمان اجتماعی تولیدی تعیین میشود که خود با مقولهی «زمان کار کارگران» تعریف میشود. نه تصاحب شیئیتیافتگیهای مازاد کارگران توسط سرمایهداران بلکه تصاحب شکل کار اجتماعی، مشخص و مادی، در جامعهای تعیّنیافته با سرمایهداری تعیینکننده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-259
#موشه_پوستون #هلموت_راینیکه #حسن_مرتضوی
#گروندریسه #دیالکتیک #روش_مارکس
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی «مقدمه» نیکلاوس به گروندریسه
نوشتهی: موشه پوستون و هلموت راینیکه
ترجمهی: حسن مرتضوی
26 مارس ۲۰۲۱
🔸 مارتین نیکلاوس با ترجمهی متن بینهایت دشوار گروندریسه، سهم سیاسی گرانسنگی را ادا کرده است. مقدمهی بلند او بر این ترجمه، تلاشی است برای واکاوی درونی کاملترِ مجموعه نوشتههای مارکس دربارهی نقد اقتصاد سیاسی. از این لحاظ، گروندریسه از اهمیت اساسی برای بازسازی اندیشهی مارکس برخوردار است. این اثر فاقد ساختار منطقی منسجم سرمایه است، اما گسترهی فراختر آشکاری دارد که به درک انکشاف مقولات نقد اقتصاد سیاسی عمق و غنا میافزاید. گروندریسه ضمن آنکه به وضوح هر نظریهای را دربارهی گسست میان آثار متقدم و متأخر مارکس تکذیب میکند، تحولاتی را در اندیشهی او نیز نشان میدهد که یگانهانگاری بیواسطهی مقولات آثار 1844ـ1846 (دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، «تزهایی دربارهی فویرباخ»، ایدئولوژی آلمانی) را با مقولات سرمایه غیرقابلدفاع میکنند؛ یعنی تأویل مقولات آثار متقدم بهمنزلهی «شالودههای فلسفی» مقولات «اقتصادی» متأخر. با گروندریسه بود که مارکس نخست مقولات نقدش را به نحوی بسط داد که متضمن شناختشناسی انتقادی ــ تعیّن تاریخی دیالکتیک ــ باشند. مقولات نقد اقتصاد سیاسی شکلهای خودبازتابی هستند که مقولات اولیه در آنها جای میگیرند و تعیّن مناسب خود را مییابند.
🔸 بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل میپردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئلهی دشوار را گریزناپذیر کرده است، اثری که استقبال از آن تفسیرهای اولیهی دلاولپه و آلتوسر را از لحاظ تقابلی که میان یک مارکس بالیدهی «علمی» با یک هگل ایدهآلیست برقرار میکنند تضعیف میکند و عجیب نیست که این تقابل در دورهی بازسازی، گسترش و ثبات سرمایهداری پس از جنگ مطرح شد. گروندریسه هنگامی شناخته شده است که این دوره به پایان رسیده است ــ اما همچنین زمانی که طغیان دههی 1960 عمدتاً عقب نشسته است و شمار فزایندهای از چپگرایان جوان به نظریه و پراکسیس سنتی مارکسیستی روی میآورند که نابسندگیهایش قبلاً عملاً با شکلهای جدیدتر مبارزه نشان داده شده بود. بحث نیکلاوس دربارهی نقد مارکس از هگل متاسفانه معرفتشناسی آن نظریهی سنتی را میپذیرد، معرفتشناسیای که با خود نقد مارکسی نقض میشود.
🔸 توصیف نیکلاوس از انباشت سرمایه بسیار مبهم است. این توصیف عدمدرک از مقولهی ارزش، و بنابراین از مقولهی کار پرولتری به مثابهی تعیّن شکلی سرمایه را ــ شکل اجتماعی خاص و ذاتی سرمایهداری ــ آشکار میکند. وجود محصول مازاد ــ یعنی محصولی بیش از آنچه برای بازتولید مستقیم تولیدکنندگان لازم است ــ سرشتنمای همهی جوامع تاریخی است. آنچه سرشتنمای سرمایهداری است، نه محصول مازاد به معنای دقیق کلمه بلکه شکل ویژهی مازاد است که به شکل ویژه سازمان تولید گره خورده است. شکل خاص سرمایه ارزش اضافی است ــ که از سازمان تولید تعیینکنندهی ارزش جداییناپذیر است، یعنی، (در انتزاعیترین سطح) سازمانی که بر بنیاد کار مستقیم انسانی به مثابه یگانه شالودهی ثروت قابلتصاحب، بدون ارجاع به بعد کیفیاش، و اندازهگیریشده با زمان، استوار است. اما در توصیف نیکلاوس، مقولهی «زمان کار کارگران» بدون بررسی رها شده است. مانند این است که گویی فقط «استخراح محصول مازاد» است که انباشت سرمایه را تعریف میکند، و نه شکل مازاد که با سازمان اجتماعی تولیدی تعیین میشود که خود با مقولهی «زمان کار کارگران» تعریف میشود. نه تصاحب شیئیتیافتگیهای مازاد کارگران توسط سرمایهداران بلکه تصاحب شکل کار اجتماعی، مشخص و مادی، در جامعهای تعیّنیافته با سرمایهداری تعیینکننده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-259
#موشه_پوستون #هلموت_راینیکه #حسن_مرتضوی
#گروندریسه #دیالکتیک #روش_مارکس
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دیالکتیک مارکسی در گروندریسه
دربارهی «مقدمه» نیکلاوس به گروندریسه نوشتهی: موشه پوستون و هلموت راینیکه ترجمهی: حسن مرتضوی بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل میپردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئلهی دشوار را گریزناپذی…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ سیاست: دیالکتیکی بیانگریز
سخنرانی: آلن بدیو
ترجمهی: مهدی فیضی
10 اوت 2021
🔸 فکر میکنم که امروز، پس از قرن گذشته، بتوانیم [؟] از یک سیاستِ انقلابیِ کلاسیک سخن بگوییم. و تز من این است که ما فراسوی آن سیاستِ انقلابیِ کلاسیک هستیم. به اعتقادِ من مهمترین مشخصهی آن سیاست، همان چیزی است که من دیالکتیکِ بیانگر مینامم. بیشک، همانطور که اسلاوی ژیژک پیش از ظهر گفت، پیکارِ سیاسی و قیام، انقلاب و مانند آن، در تصور کلاسیک نیز معلولهای ساختاری نیستند: آنها لحظه هستند، و ما باید لحظه را دریابیم، شرایطمان را نام ببخشیم، و از این قبیل. اما سرانجام، لحظه، پیکارِ سیاسی، تضادهای اجتماعی را بیان میکند و تمرکز میدهد و به همین دلیل است که خیزش میتواند منحصراً تکین و عام باشد: منحصراً تکین، چرا که لحظه است، لحظهی محض، و عام است، زیرا عاقبت این لحظه، عمومیتِ تضادهای بنیادین را بیان میکند.
🔸 میدانید که مارکس بشریت را در جنبشِ رهایی حقیقیاش «بشریت نوعی» مینامید؛ و «پرولتاریا»، نامِ «پرولتاریا»، نامِ امکانپذیریِ بشریتِ نوعی در یک شکلِ ایجابی است. در اندیشهی مارکس، «نوعی» صیرورتِ کلیتِ بشریت را نام میدهد، و نقش تاریخی پرولتاریا آزادکردنِ شکلِ نوعی آدمی است. پس در اندیشهی مارکس حقیقتِ سیاسی در جانبِ عامبودگی است و نه در جانبِ خاصبودگی. مسئلهی این حقیقت میل، ابداع و خلاقیت است و نه قانون، ضرورت و حفاظت. پس، کوهن ـ همانند مارکس ـ به ما میگوید که عامبودگیِ محضِ چندینگی، عامبودگیِ محضِ مجموعهها، نه در جانب تعریف صحیح، توصیف خالص، بلکه در جانب نابرساختنیبودن است. حقیقتِ مجموعهها نوعی است.
🔸 و در واقع، وقتی که جهان گیج و کُند و راکد است، چنانکه امروز هست، ناگزیر باید باور نهاییمان را با یک رویای باشکوه تقویت کنیم. مسئلهی جوانان شهرها، در پاریس و [جاهای دیگر]، فقدان رویا بود. این هرگز معضلی اجتماعی نیست، بلکه فقدان رویای بزرگ برای داشتن باور واقعی است. پس ایمان نهایی به حقایق نوعی، امکان نهایی بهمنظور تقابل خواست نوعی با امیال بهنجار، این نوع از امکان و ایمان نهایی به این نوع از امکان، به حقایق نوعی، باید رویای جدید ما باشد. و چهبسا سختی کار این باشد که باید رویای بزرگی را بدون نام خاص بیابیم. این اعتقاد من است، من نمیتوانم این نکته را بهدقت اثبات کنم. مسئلهی رهبری و مانند آن: چهبسا مجبور شویم رویایی را بیابیم که رویای بزرگ این لحظه نیست، لحظهی تاریخی تودهها ذیل یک نام خاص، و امکان برخورد با طبقهها ذیل نام خاص. و این امکان، نه نام خاص که خود رویاست، اما در قرن گذشته همهی گرایشهای رویاگونهی بزرگ در میدان سیاست با نامهای خاص همراه بودهاند. فکر میکنم امروز مسئله سرزنشکردن رویا نیست ـ زیرا بدون رویای بزرگْ ایمانِ نهایی و سیاستِ بزرگ نخواهیم داشت ـ بل چهبسا داشتنِ رویایی بدون نامهای خاص باشد. پس گرایش دیگری، میان تودهها، طبقهها، احزاب و نظایر آن را خواهیم داشت. پس ترکیب دیگری از میدان سیاست را خواهیم داشت: زیرا یک رویای بزرگ همواره چیزی نظیر نام یک ترکیب تازه، از میدان سیاست است. و رؤیای بزرگ کمونیسم، سرانجام، رؤیای بزرگی که از میان تضاد طبقاتی تودهها به نامهای خاص میرسد، یک ترکیب است، یک ترکیب فضایی میدان سیاست، ترکیبِ انقلابیِ کلاسیکِ میدانِ سیاست است. و ما نیز باید یک رویای تازه بیابیم، ایمان نهاییمان را به امکانِ محلّیِ یافتنِ چیزی نوعی بیابیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2qe
#آلن_بدیو #مهدی_فیضی
#مارکس #هستیشناسی_اجتماعی #پرولتاریا #دیالکتیک
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سیاست: دیالکتیکی بیانگریز
سخنرانی: آلن بدیو
ترجمهی: مهدی فیضی
10 اوت 2021
🔸 فکر میکنم که امروز، پس از قرن گذشته، بتوانیم [؟] از یک سیاستِ انقلابیِ کلاسیک سخن بگوییم. و تز من این است که ما فراسوی آن سیاستِ انقلابیِ کلاسیک هستیم. به اعتقادِ من مهمترین مشخصهی آن سیاست، همان چیزی است که من دیالکتیکِ بیانگر مینامم. بیشک، همانطور که اسلاوی ژیژک پیش از ظهر گفت، پیکارِ سیاسی و قیام، انقلاب و مانند آن، در تصور کلاسیک نیز معلولهای ساختاری نیستند: آنها لحظه هستند، و ما باید لحظه را دریابیم، شرایطمان را نام ببخشیم، و از این قبیل. اما سرانجام، لحظه، پیکارِ سیاسی، تضادهای اجتماعی را بیان میکند و تمرکز میدهد و به همین دلیل است که خیزش میتواند منحصراً تکین و عام باشد: منحصراً تکین، چرا که لحظه است، لحظهی محض، و عام است، زیرا عاقبت این لحظه، عمومیتِ تضادهای بنیادین را بیان میکند.
🔸 میدانید که مارکس بشریت را در جنبشِ رهایی حقیقیاش «بشریت نوعی» مینامید؛ و «پرولتاریا»، نامِ «پرولتاریا»، نامِ امکانپذیریِ بشریتِ نوعی در یک شکلِ ایجابی است. در اندیشهی مارکس، «نوعی» صیرورتِ کلیتِ بشریت را نام میدهد، و نقش تاریخی پرولتاریا آزادکردنِ شکلِ نوعی آدمی است. پس در اندیشهی مارکس حقیقتِ سیاسی در جانبِ عامبودگی است و نه در جانبِ خاصبودگی. مسئلهی این حقیقت میل، ابداع و خلاقیت است و نه قانون، ضرورت و حفاظت. پس، کوهن ـ همانند مارکس ـ به ما میگوید که عامبودگیِ محضِ چندینگی، عامبودگیِ محضِ مجموعهها، نه در جانب تعریف صحیح، توصیف خالص، بلکه در جانب نابرساختنیبودن است. حقیقتِ مجموعهها نوعی است.
🔸 و در واقع، وقتی که جهان گیج و کُند و راکد است، چنانکه امروز هست، ناگزیر باید باور نهاییمان را با یک رویای باشکوه تقویت کنیم. مسئلهی جوانان شهرها، در پاریس و [جاهای دیگر]، فقدان رویا بود. این هرگز معضلی اجتماعی نیست، بلکه فقدان رویای بزرگ برای داشتن باور واقعی است. پس ایمان نهایی به حقایق نوعی، امکان نهایی بهمنظور تقابل خواست نوعی با امیال بهنجار، این نوع از امکان و ایمان نهایی به این نوع از امکان، به حقایق نوعی، باید رویای جدید ما باشد. و چهبسا سختی کار این باشد که باید رویای بزرگی را بدون نام خاص بیابیم. این اعتقاد من است، من نمیتوانم این نکته را بهدقت اثبات کنم. مسئلهی رهبری و مانند آن: چهبسا مجبور شویم رویایی را بیابیم که رویای بزرگ این لحظه نیست، لحظهی تاریخی تودهها ذیل یک نام خاص، و امکان برخورد با طبقهها ذیل نام خاص. و این امکان، نه نام خاص که خود رویاست، اما در قرن گذشته همهی گرایشهای رویاگونهی بزرگ در میدان سیاست با نامهای خاص همراه بودهاند. فکر میکنم امروز مسئله سرزنشکردن رویا نیست ـ زیرا بدون رویای بزرگْ ایمانِ نهایی و سیاستِ بزرگ نخواهیم داشت ـ بل چهبسا داشتنِ رویایی بدون نامهای خاص باشد. پس گرایش دیگری، میان تودهها، طبقهها، احزاب و نظایر آن را خواهیم داشت. پس ترکیب دیگری از میدان سیاست را خواهیم داشت: زیرا یک رویای بزرگ همواره چیزی نظیر نام یک ترکیب تازه، از میدان سیاست است. و رؤیای بزرگ کمونیسم، سرانجام، رؤیای بزرگی که از میان تضاد طبقاتی تودهها به نامهای خاص میرسد، یک ترکیب است، یک ترکیب فضایی میدان سیاست، ترکیبِ انقلابیِ کلاسیکِ میدانِ سیاست است. و ما نیز باید یک رویای تازه بیابیم، ایمان نهاییمان را به امکانِ محلّیِ یافتنِ چیزی نوعی بیابیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2qe
#آلن_بدیو #مهدی_فیضی
#مارکس #هستیشناسی_اجتماعی #پرولتاریا #دیالکتیک
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سیاست: دیالکتیکی بیانگریز
سخنرانی: آلن بدیو ترجمهی: مهدی فیضی اینجا امکان چیزی را داریم که من یک قانونِ بزرگ مینامم. قانونِ بزرگ چیست؟ یک قانونِ بزرگ قانونِ قانونهاست: قانونِ آنچه بهراستی امکانِ یک قانون است. و ما یک…
▫️ مارکس و مقولات بنیادین نظریهی جامعهشناختی
▫️ یادداشتهایی از تِرم تابستانی 1962
نوشتهی: آدورنو- بَکهاوس
ترجمهی: کمال خسروی
18 ژانویه 2022
📝 توضیح مترجم: تئودور آدورنو ُنه سال پس از پایان دوران تبعید در آمریکا و بازگشت به آلمان، بار دیگر در سال 1957 کرسی استادی را در دانشگاه فرانکفورت احراز کرد. درسهای او در ترمهای تابستانی از سال 1960 بهبعد، با عنوان «فلسفه و جامعهشناسی» دربردارندهی اندیشههای اصیلی در قلمرو نظریهی انتقادیِ مکتب فرانکفورتاند. متن زیر، حاصل تندنویسیها و یادداشتهای هانس– گئورگ بکهاوس، یکی از شاگردان آن زمان آدورنو، از درسی در سال 1962 است. بکهاوس این یادداشتها را بهعنوان ضمیمهی کتاب مهم و اثرگذارش «دیالکتیک شکل ارزش» (1997) منتشر کرد. برداشتهای بکهاوس و گفتههای آدورنو در این متن، بیگمان از استحکام و انسجامی همانند متون تالیفی هیچیک از این دو اندیشمند برخوردار نیستند، اما بیان اندیشههای آنان در عین اختصار و سادگی، و از این رو، نابسندگی، زبان و بیانی گویاتر از نوشتارها و جستارهای دیگرشان دارد و درجای خود شایستهی تامل است.
▪️از متن مقاله:
🔸 دربارهی «نامگرایی اجتماعیِ» پوپر: نزد او مقولهی قانون در سکوتی تأییدآمیز برابر نهاده میشود با قاعدهمندیِ رویدادهای مکرر. درحالیکه در حقیقت غرض از مقولهی قانون، ثبت روالی معین در ساختار آن است. برای تحصلگروی [Positivismus]، منجمد و متجسدکردنِ تقسیم حوزهی علوم و از اینطریق، انکار تعریف اخیر از مقولهی قانون نیز، امری است بنیادین؛ و اینکه پوپر استدلال میکند که علمِ تاریخ توانایی سنجش مقولهی قانون را ندارد، دقیقاً از همینروست. اینجا علم تاریخ منزوی میشود. مارکس به «اقتصادگرایی» [اکونومیسم] متهم میشود. آدورنو: پیوستارهایی فکری وجود دارند که خود را چنان قائم بهذات میکنند که اگر بدون ملاحظهی جوانب دیگر فقط به علتهای اقتصادی تقلیل داده شوند، از «مارکس» یک «مورکس» میسازند. مسئله بیشتر بر سر این است ــ وظیفهی ما هم همین است ــ که برای قائم بهذاتشدنِ پیوستارهای فکری شرایطی را عرضه کنیم که به چنین قائم بهذاتْ شدنی راه میبرند. خودِ قائم بهذاتشدن را باید از جنبش پویای [Dynamik] اجتماعی مشتق کرد. پوپر، مارکس را به «ذاتگرایی» متهم میکند. مارکس اگر زنده بود پوزخندی میزد و خود میخواست در زمرهی نامگرایان باشد (زیرا او بود که میخواست هگل را از سر، روی پا قرار دهد.) با اینحال مایلم بگویم که مادام که نزد مارکس آندسته از مقولات ساختاری که بدون آنها چندین چهرگیِ جامعه قابل اندیشیدن نیست، قائم بهذاتاند، حق با پوپر است، درحالیکه میدانیم پوپر در اساس نظریهستیز است. در آن لحظه که از قائم بهذاتبودگیِ مقولات چشمپوشی شود، امکان نظریه انکار شده است. بهجای نظریه، آنگاه این خواسته مینشیند که جامعهشناسی بهعنوان آژانس خبریِ جامعه باید دادههایی کاملاً سازمانیافته فراهم آورد که هریک بهنوبهی خود بهکار پراکسیسِ حاکم میآیند.
🔸 هستهی دیالکتیک این است: سرمایهداران مجبورند در تلاش برای انباشت ارزش اضافی باشند. برای دستیابی به این هدف، آنها به ناگزیر به اینسو رانده میشوند که ماشینهایی بسازند و کار زنده را با کار مرده جایگزین کنند. اگر نکنند، در جنگ رقابت مغلوب خواهند شد. در اینجا، یک وجه وجودی از سپهر گردش، بر سپهر تولید، که مقدم بر آن است، اثر میگذارد. اما از آنجا که سرمایهداران ناگزیر از انباشت سرمایه هستند، از اینطریق شرایطی برای نیروهای بارآور فراهم میآورند که در قید و بندهای اقتصاد سرمایهدارانه نمیگنجند. از اینطریق، همچنین پویاییای پدید میآورند که علیه خودِ آنها عمل میکند، بیش از پیش کار بیشتری زائد میشود و به این ترتیب شرایط بحران و تهدید دائماً فزایندهی خودِ نظام فراهم میآیند. نظام برای آنکه بتواند خود را حفظ کند، مجبور است دقیقاً چنان شرایطی را پدید آورد که بهگونهای فزاینده زیر پای امکانات خودِ نظام را خالی میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Lq
#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی #آدورنو
#ماتریالیسم_تاریخی #نقد_ایدئولوژی #نظریهی_ارزش #دیالکتیک_انتقادی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ یادداشتهایی از تِرم تابستانی 1962
نوشتهی: آدورنو- بَکهاوس
ترجمهی: کمال خسروی
18 ژانویه 2022
📝 توضیح مترجم: تئودور آدورنو ُنه سال پس از پایان دوران تبعید در آمریکا و بازگشت به آلمان، بار دیگر در سال 1957 کرسی استادی را در دانشگاه فرانکفورت احراز کرد. درسهای او در ترمهای تابستانی از سال 1960 بهبعد، با عنوان «فلسفه و جامعهشناسی» دربردارندهی اندیشههای اصیلی در قلمرو نظریهی انتقادیِ مکتب فرانکفورتاند. متن زیر، حاصل تندنویسیها و یادداشتهای هانس– گئورگ بکهاوس، یکی از شاگردان آن زمان آدورنو، از درسی در سال 1962 است. بکهاوس این یادداشتها را بهعنوان ضمیمهی کتاب مهم و اثرگذارش «دیالکتیک شکل ارزش» (1997) منتشر کرد. برداشتهای بکهاوس و گفتههای آدورنو در این متن، بیگمان از استحکام و انسجامی همانند متون تالیفی هیچیک از این دو اندیشمند برخوردار نیستند، اما بیان اندیشههای آنان در عین اختصار و سادگی، و از این رو، نابسندگی، زبان و بیانی گویاتر از نوشتارها و جستارهای دیگرشان دارد و درجای خود شایستهی تامل است.
▪️از متن مقاله:
🔸 دربارهی «نامگرایی اجتماعیِ» پوپر: نزد او مقولهی قانون در سکوتی تأییدآمیز برابر نهاده میشود با قاعدهمندیِ رویدادهای مکرر. درحالیکه در حقیقت غرض از مقولهی قانون، ثبت روالی معین در ساختار آن است. برای تحصلگروی [Positivismus]، منجمد و متجسدکردنِ تقسیم حوزهی علوم و از اینطریق، انکار تعریف اخیر از مقولهی قانون نیز، امری است بنیادین؛ و اینکه پوپر استدلال میکند که علمِ تاریخ توانایی سنجش مقولهی قانون را ندارد، دقیقاً از همینروست. اینجا علم تاریخ منزوی میشود. مارکس به «اقتصادگرایی» [اکونومیسم] متهم میشود. آدورنو: پیوستارهایی فکری وجود دارند که خود را چنان قائم بهذات میکنند که اگر بدون ملاحظهی جوانب دیگر فقط به علتهای اقتصادی تقلیل داده شوند، از «مارکس» یک «مورکس» میسازند. مسئله بیشتر بر سر این است ــ وظیفهی ما هم همین است ــ که برای قائم بهذاتشدنِ پیوستارهای فکری شرایطی را عرضه کنیم که به چنین قائم بهذاتْ شدنی راه میبرند. خودِ قائم بهذاتشدن را باید از جنبش پویای [Dynamik] اجتماعی مشتق کرد. پوپر، مارکس را به «ذاتگرایی» متهم میکند. مارکس اگر زنده بود پوزخندی میزد و خود میخواست در زمرهی نامگرایان باشد (زیرا او بود که میخواست هگل را از سر، روی پا قرار دهد.) با اینحال مایلم بگویم که مادام که نزد مارکس آندسته از مقولات ساختاری که بدون آنها چندین چهرگیِ جامعه قابل اندیشیدن نیست، قائم بهذاتاند، حق با پوپر است، درحالیکه میدانیم پوپر در اساس نظریهستیز است. در آن لحظه که از قائم بهذاتبودگیِ مقولات چشمپوشی شود، امکان نظریه انکار شده است. بهجای نظریه، آنگاه این خواسته مینشیند که جامعهشناسی بهعنوان آژانس خبریِ جامعه باید دادههایی کاملاً سازمانیافته فراهم آورد که هریک بهنوبهی خود بهکار پراکسیسِ حاکم میآیند.
🔸 هستهی دیالکتیک این است: سرمایهداران مجبورند در تلاش برای انباشت ارزش اضافی باشند. برای دستیابی به این هدف، آنها به ناگزیر به اینسو رانده میشوند که ماشینهایی بسازند و کار زنده را با کار مرده جایگزین کنند. اگر نکنند، در جنگ رقابت مغلوب خواهند شد. در اینجا، یک وجه وجودی از سپهر گردش، بر سپهر تولید، که مقدم بر آن است، اثر میگذارد. اما از آنجا که سرمایهداران ناگزیر از انباشت سرمایه هستند، از اینطریق شرایطی برای نیروهای بارآور فراهم میآورند که در قید و بندهای اقتصاد سرمایهدارانه نمیگنجند. از اینطریق، همچنین پویاییای پدید میآورند که علیه خودِ آنها عمل میکند، بیش از پیش کار بیشتری زائد میشود و به این ترتیب شرایط بحران و تهدید دائماً فزایندهی خودِ نظام فراهم میآیند. نظام برای آنکه بتواند خود را حفظ کند، مجبور است دقیقاً چنان شرایطی را پدید آورد که بهگونهای فزاینده زیر پای امکانات خودِ نظام را خالی میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Lq
#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی #آدورنو
#ماتریالیسم_تاریخی #نقد_ایدئولوژی #نظریهی_ارزش #دیالکتیک_انتقادی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس و مقولات بنیادین نظریهی جامعهشناختی
یادداشتهایی از تِرم تابستانی 1962 نوشتهی: آدورنو- بکهاوس ترجمهی: کمال خسروی درست است که کالا شکلِ سرآغازینِ ایدئولوژی است، اما کالا خودْ بهسادگی آگاهی کاذب نیست، بلکه پیآمد ساختار اقتصاد سیاسی…
▫️ انگلس: دشمن داخلی؟
▫️ بررسی کتاب «فریدریش انگلس و دیالکتیک طبیعت» کان کانگال
نوشتهی: کامیلا رویل
ترجمهی: کاووس بهزادی
9 آوریل 2022
🔸 آیا فریدریش انگلس «دشمنی داخلی» بود که لطمهی بنیادینی به مارکسیسم زد؟ آیا او با تلاش برای کاربست اصول مارکسیستی برای واکاوی طبیعت مرتکب اشتباه شد و درنتیجه مارکسیسم را به فلسفهای جزمی بدل کرد؟ این موضوع یکی از طولانیترین مسائل مشاجرهبرانگیز در میان مارکسیستها در اثنای سدهی بیستم بود که تا سدهی بیست و یکم به درازا کشید. همانطور که کان کانگال خاطرنشان میکند، دیالکتیک طبیعت انگلس در مرکز این مباحثات قرار داشت. کانگال آشکارا این کتاب را مشاجرهبرانگیزترین کتاب مارکسیستی قلمداد میکند و مدعیست که «کتاب دیگری» را نمیشناسد «که موضوع بزرگترین تنشها و آشفتگیها بوده باشد.»
🔸 انگس در سال 1873 کار پیرامون دیالکتیک طبیعت را آغاز کرد. او گزیدهبرداریهای گستردهای پیرامون موضوعاتی نظیر الکتریسیته، مغناطیس و واکنشهای شیمیایی با هدف نگارش کتابی در این مباحث انجام داد. چنین اثری میتوانست نشان دهد که آن نوع روششناسی دیالکتیکی که مارکس برای مطالعهی علم اقتصاد در سرمایه به کار برده بود، برای فهمیدن علوم طبیعی ضروری است. با وجود اینکه انگلس چند مقالهی طولانی و دو طرح برای این پروژه (یکی در سال 1878 و دیگری در سال 1889) تهیه کرد اما در زمان حیاتش نتایج این پژوهش را منتشر نکرد. در عوض این متن برای نخستینبار در سال 1925 حدود 30 سال پس از مرگ نویسندهاش توسط موسسهی مارکس ـ انگلس در مسکو با عنوان طبیعت ـ دیالکتیک بهجای دیالکتیک طبیعت منتشر شد.
🔸 مباحثات پیرامون دیالکتیک طبیعت پیامدهایی فراتر از آنچه انگلس دربارهی علم میاندیشید داشت؛ این دیگر یک بحث سیاسی بود. این موضوع بهویژه طی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مبرهن شد. چندین نظریهپرداز، که بسیاری از آنها با چپ نو مرتبط بودند، به مارکسیسم علاقهمند بودند اما ـ بهنحوی قابلدرک ـ میخواستند از میراث رفرمیسم و استالینیسم گسست کنند. این امر آنان را به جستوجوی خاستگاههای ایدههای استالینیستی نزد خود بنیانگذاران مارکسیسم سوق داد. نتیجه اغلب این بود که انگلس صورتبندیهای جبرباورانهی مسالهبرانگیزی را مطرح کرده که در تقابل با تاکیدات «انسانباورانه»ی مارکس بر کُنشگری قرار داشتند. بدینترتیب انگلس مقصر اشتباهات انجام شده بود. همانطور که کانگال تاکید میکند، نسبت دادن کاستیهای آشکار مارکسیسم به انگلس نه فقط منجر به بدگمانی به او شد بلکه به این نتیجهگیری معکوس انجامید که خود مارکس اشتباهناپذیر بود ــ طنزی تلخ چرا که خود این اندیشمندان تلاش کرده بودند از قهرمانپرستی کیشمانندِ مارکس اجتناب کنند. گاهی اوقات گفته میشود که مباحث پیرامون انگلسْ مارکسیستها را به دو دسته تقسیم کرده است: مارکسیستهای «غربی» که او را رد میکنند و مارکسیستهای «شوروی» که از او دفاع میکنند، اما کانگال بهدرستی از این تمایزها انتقاد میکند، زیرا این تمایزها مبتنی بر این فرض هستند که این برچسبها معرف گروهی همگن است.
🔸 هم طرفداران و هم منتقدان انگلس این مساله را نادیده میگیرند که چرا انگلس میخواست دربارهی طبیعت بنویسد. در عوض آنها گرایش به مبنا گرفتن این فرض دارند که انگلس به دلیل سمتوسوی افکارشْ این کار را آغاز کرد، حال فرقی نمیکند که طرفداران و منتقدانش این سمتوسو را انحراف از مارکسیسم ارزیابی کنند یا تکمیل و ادامهی آن. با اینحال کانگال از اهداف انگلس برای کار روی این پروژه صحبت میکند. او میکوشد بهجای تفسیر این اثر از چشم نسلهای ویراستاران و مفسران بعدی، بگذارد خود انگلس پیرامون اهدافش صحبت کند. او برخلاف سایر شرکتکنندگان در بحث پیرامون انگلس برآن است این واقعیت را جدی بگیرد که دیالکتیک طبیعت در زمان حیات انگلس اثری ناقص بود؛ بنابراین مقاصد انگلس در واقع الزاماً با متن این اثر همخوانی ندارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2UI
#کامیلا_رویل #کان_کانگال #کاووس_بهزادی
#انگلس #دیالکتیک_طبیعت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بررسی کتاب «فریدریش انگلس و دیالکتیک طبیعت» کان کانگال
نوشتهی: کامیلا رویل
ترجمهی: کاووس بهزادی
9 آوریل 2022
🔸 آیا فریدریش انگلس «دشمنی داخلی» بود که لطمهی بنیادینی به مارکسیسم زد؟ آیا او با تلاش برای کاربست اصول مارکسیستی برای واکاوی طبیعت مرتکب اشتباه شد و درنتیجه مارکسیسم را به فلسفهای جزمی بدل کرد؟ این موضوع یکی از طولانیترین مسائل مشاجرهبرانگیز در میان مارکسیستها در اثنای سدهی بیستم بود که تا سدهی بیست و یکم به درازا کشید. همانطور که کان کانگال خاطرنشان میکند، دیالکتیک طبیعت انگلس در مرکز این مباحثات قرار داشت. کانگال آشکارا این کتاب را مشاجرهبرانگیزترین کتاب مارکسیستی قلمداد میکند و مدعیست که «کتاب دیگری» را نمیشناسد «که موضوع بزرگترین تنشها و آشفتگیها بوده باشد.»
🔸 انگس در سال 1873 کار پیرامون دیالکتیک طبیعت را آغاز کرد. او گزیدهبرداریهای گستردهای پیرامون موضوعاتی نظیر الکتریسیته، مغناطیس و واکنشهای شیمیایی با هدف نگارش کتابی در این مباحث انجام داد. چنین اثری میتوانست نشان دهد که آن نوع روششناسی دیالکتیکی که مارکس برای مطالعهی علم اقتصاد در سرمایه به کار برده بود، برای فهمیدن علوم طبیعی ضروری است. با وجود اینکه انگلس چند مقالهی طولانی و دو طرح برای این پروژه (یکی در سال 1878 و دیگری در سال 1889) تهیه کرد اما در زمان حیاتش نتایج این پژوهش را منتشر نکرد. در عوض این متن برای نخستینبار در سال 1925 حدود 30 سال پس از مرگ نویسندهاش توسط موسسهی مارکس ـ انگلس در مسکو با عنوان طبیعت ـ دیالکتیک بهجای دیالکتیک طبیعت منتشر شد.
🔸 مباحثات پیرامون دیالکتیک طبیعت پیامدهایی فراتر از آنچه انگلس دربارهی علم میاندیشید داشت؛ این دیگر یک بحث سیاسی بود. این موضوع بهویژه طی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مبرهن شد. چندین نظریهپرداز، که بسیاری از آنها با چپ نو مرتبط بودند، به مارکسیسم علاقهمند بودند اما ـ بهنحوی قابلدرک ـ میخواستند از میراث رفرمیسم و استالینیسم گسست کنند. این امر آنان را به جستوجوی خاستگاههای ایدههای استالینیستی نزد خود بنیانگذاران مارکسیسم سوق داد. نتیجه اغلب این بود که انگلس صورتبندیهای جبرباورانهی مسالهبرانگیزی را مطرح کرده که در تقابل با تاکیدات «انسانباورانه»ی مارکس بر کُنشگری قرار داشتند. بدینترتیب انگلس مقصر اشتباهات انجام شده بود. همانطور که کانگال تاکید میکند، نسبت دادن کاستیهای آشکار مارکسیسم به انگلس نه فقط منجر به بدگمانی به او شد بلکه به این نتیجهگیری معکوس انجامید که خود مارکس اشتباهناپذیر بود ــ طنزی تلخ چرا که خود این اندیشمندان تلاش کرده بودند از قهرمانپرستی کیشمانندِ مارکس اجتناب کنند. گاهی اوقات گفته میشود که مباحث پیرامون انگلسْ مارکسیستها را به دو دسته تقسیم کرده است: مارکسیستهای «غربی» که او را رد میکنند و مارکسیستهای «شوروی» که از او دفاع میکنند، اما کانگال بهدرستی از این تمایزها انتقاد میکند، زیرا این تمایزها مبتنی بر این فرض هستند که این برچسبها معرف گروهی همگن است.
🔸 هم طرفداران و هم منتقدان انگلس این مساله را نادیده میگیرند که چرا انگلس میخواست دربارهی طبیعت بنویسد. در عوض آنها گرایش به مبنا گرفتن این فرض دارند که انگلس به دلیل سمتوسوی افکارشْ این کار را آغاز کرد، حال فرقی نمیکند که طرفداران و منتقدانش این سمتوسو را انحراف از مارکسیسم ارزیابی کنند یا تکمیل و ادامهی آن. با اینحال کانگال از اهداف انگلس برای کار روی این پروژه صحبت میکند. او میکوشد بهجای تفسیر این اثر از چشم نسلهای ویراستاران و مفسران بعدی، بگذارد خود انگلس پیرامون اهدافش صحبت کند. او برخلاف سایر شرکتکنندگان در بحث پیرامون انگلس برآن است این واقعیت را جدی بگیرد که دیالکتیک طبیعت در زمان حیات انگلس اثری ناقص بود؛ بنابراین مقاصد انگلس در واقع الزاماً با متن این اثر همخوانی ندارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2UI
#کامیلا_رویل #کان_کانگال #کاووس_بهزادی
#انگلس #دیالکتیک_طبیعت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انگلس: دشمن داخلی؟
بررسی کتاب فریدریش انگلس و دیالکتیک طبیعت، کان کانگال نوشتهی: کامیلا رویل ترجمهی: کاووس بهزادی هم طرفداران و هم منتقدان انگلس این مساله را نادیده میگیرند که چرا انگلس میخواست دربارهی…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ سـه نفـی
نوشتهی: آلن بدیو
ترجمهی: مهدی فیضی
21 دسامبر 2022
🔸 چنانکه میدانید، به نظر کارل اشمیت، گوهرِ سیاستْ تمایزگذاریِ آشکارْ میان دوست و دشمن است. اما قطعاً، مسئلهی دشوار همانا نسبت میان این دو است، دقیقاً آنگاه که تمایزْ روشن و واضح است. حتی در مورد جنگ، مسئلهی این نسبت مسئلهای پیچیده است. و این پیچیدگی، پیچیدگیِ کنشِ منفیت است. برای مثال، در جنگ [با دشمن] خارجی، شما اغلب باید نیروهای دشمن را نابود کنید و نابودکردن بیشک رادیکالترین شکلِ نفی است. اما در بسیاری از جنگهای داخلی، روشن نیست که هدفْ نابودی دشمن است، دشمنی که بخشی از کشور شماست، یا فقط چیرگی و تسلط بر آن [دشمن، هدفِ شما] است، همانطور که برای مثال در پیکار طبقاتی این گونه است. در این مورد، نفیِ دشمن در شکل رادیکال نابودی نیست، حتی اگر جنگهای داخلی گاه بتوانند خونینتر و بیرحمانهتر از جنگهای خارجی باشند. مثال دیگر: شما میتوانید بفهمید که کشوری دشمن شماست، گاهی دشمن در معنای دقیقاش، و با این حال شما همپیمانِ این کشور باشید بر علیه دشمنِ دیگری که در حال حاضر خطرناکتر است، حتی اگر دشمن نخست شما در آینده خطرناکتر باشد. بهلحاظ تاکتیکی، در جریان جنگ جهانی دوم، آلمان دشمنِ اصلیِ ایالات متحده بود. ایالات متحده نیز همپیمانِ اتحاد جماهیر شوروی بر علیه آلمان بود. اما در واقع، از حیث استراتژیکی، برای ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی دشمن مهمتری بود تا آلمان. شما اینجا پیرفتِ سیاسیِ بسیار پیچیدهای دارید، در جایی که یک نفیِ بسیار قوی در کار است که به یک معنا، توسط یک نفی ضعیفتر، به زیر کشیده میشود.
🔸 اما، تفاوتِ میان این دو نفی و نفیهای بیشتر دقیقاً چیست؟ آیا نفیِ کمتر یا بیشتر ممکن است؟ آیا «نفی» روشنترین مثال از چیزی مطلق نیست؟ هرچه باشد، نفیْ معنایِ اصلِ مشهور عدم تناقض است. اگر بگویم قضیهی P، چیزی کاملاً متفاوت با قضیهی غیرِ P میگویم، یعنی: اگر اولی صادق باشد، دومی کاذب است. اینجا میبینیم که یک مسئلهی سیاسی انضمامی میتواند در یک چارچوب منطقیِ جدید صورتبندی شود، در جایی که واژهی «نفی» معناهای مختلفی دارد، و در جایی که نسبت میان نفی و اثبات میتواند به شیوههای مختلف نمایش داده شود.
🔸 در دید فلسفی من، در یک جهانِ داده شده، ما چیز تازهای داریم فقط اگر قوانین عقلی یا قراردادیِ این جهان توسط چیزی که رخ میدهد، و من آن را یک «رخداد» مینامم، از هم گسسته شده یا از آثار متعارفشان بیفتند. بهوضوح، پیامدهای این رخدادْ نسبتی منفی با قوانین جهان برقرار میکنند. به دلایل پیچیدهای، چندینگی (multiplicity) یا کثرتِ مرکب از این پیامدها را یک حقیقت، یا یک حقیقتِ رخدادی مینامم. پس میتوانیم بگوییم که یک حقیقت، در معنای نخست، بخشی از جهان است، زیرا مجموعهای از پیامدهای رخدادْ در جهان است، و نه بیرون از آن. اما در معنای دوم، میتوانیم بگوییم که یک حقیقتْ همانندِ نفیِ جهان است، چراکه خودِ رخداد از قوانین عقلی یا قراردادیِ جهانْ کسر میشود. این همه را میتوانیم در یک حکم خلاصه کنیم: یک حقیقت فراتر رفتن از قانون است. «فراتر رفتن» نخست به این معناست که حقیقت به قانون وابسته است، و دوّم، با این حال، به معنای نفیِ آن قانون است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3kt
#آلن_بدیو #مهدی_فیضی #دیالکتیک
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ سـه نفـی
نوشتهی: آلن بدیو
ترجمهی: مهدی فیضی
21 دسامبر 2022
🔸 چنانکه میدانید، به نظر کارل اشمیت، گوهرِ سیاستْ تمایزگذاریِ آشکارْ میان دوست و دشمن است. اما قطعاً، مسئلهی دشوار همانا نسبت میان این دو است، دقیقاً آنگاه که تمایزْ روشن و واضح است. حتی در مورد جنگ، مسئلهی این نسبت مسئلهای پیچیده است. و این پیچیدگی، پیچیدگیِ کنشِ منفیت است. برای مثال، در جنگ [با دشمن] خارجی، شما اغلب باید نیروهای دشمن را نابود کنید و نابودکردن بیشک رادیکالترین شکلِ نفی است. اما در بسیاری از جنگهای داخلی، روشن نیست که هدفْ نابودی دشمن است، دشمنی که بخشی از کشور شماست، یا فقط چیرگی و تسلط بر آن [دشمن، هدفِ شما] است، همانطور که برای مثال در پیکار طبقاتی این گونه است. در این مورد، نفیِ دشمن در شکل رادیکال نابودی نیست، حتی اگر جنگهای داخلی گاه بتوانند خونینتر و بیرحمانهتر از جنگهای خارجی باشند. مثال دیگر: شما میتوانید بفهمید که کشوری دشمن شماست، گاهی دشمن در معنای دقیقاش، و با این حال شما همپیمانِ این کشور باشید بر علیه دشمنِ دیگری که در حال حاضر خطرناکتر است، حتی اگر دشمن نخست شما در آینده خطرناکتر باشد. بهلحاظ تاکتیکی، در جریان جنگ جهانی دوم، آلمان دشمنِ اصلیِ ایالات متحده بود. ایالات متحده نیز همپیمانِ اتحاد جماهیر شوروی بر علیه آلمان بود. اما در واقع، از حیث استراتژیکی، برای ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی دشمن مهمتری بود تا آلمان. شما اینجا پیرفتِ سیاسیِ بسیار پیچیدهای دارید، در جایی که یک نفیِ بسیار قوی در کار است که به یک معنا، توسط یک نفی ضعیفتر، به زیر کشیده میشود.
🔸 اما، تفاوتِ میان این دو نفی و نفیهای بیشتر دقیقاً چیست؟ آیا نفیِ کمتر یا بیشتر ممکن است؟ آیا «نفی» روشنترین مثال از چیزی مطلق نیست؟ هرچه باشد، نفیْ معنایِ اصلِ مشهور عدم تناقض است. اگر بگویم قضیهی P، چیزی کاملاً متفاوت با قضیهی غیرِ P میگویم، یعنی: اگر اولی صادق باشد، دومی کاذب است. اینجا میبینیم که یک مسئلهی سیاسی انضمامی میتواند در یک چارچوب منطقیِ جدید صورتبندی شود، در جایی که واژهی «نفی» معناهای مختلفی دارد، و در جایی که نسبت میان نفی و اثبات میتواند به شیوههای مختلف نمایش داده شود.
🔸 در دید فلسفی من، در یک جهانِ داده شده، ما چیز تازهای داریم فقط اگر قوانین عقلی یا قراردادیِ این جهان توسط چیزی که رخ میدهد، و من آن را یک «رخداد» مینامم، از هم گسسته شده یا از آثار متعارفشان بیفتند. بهوضوح، پیامدهای این رخدادْ نسبتی منفی با قوانین جهان برقرار میکنند. به دلایل پیچیدهای، چندینگی (multiplicity) یا کثرتِ مرکب از این پیامدها را یک حقیقت، یا یک حقیقتِ رخدادی مینامم. پس میتوانیم بگوییم که یک حقیقت، در معنای نخست، بخشی از جهان است، زیرا مجموعهای از پیامدهای رخدادْ در جهان است، و نه بیرون از آن. اما در معنای دوم، میتوانیم بگوییم که یک حقیقتْ همانندِ نفیِ جهان است، چراکه خودِ رخداد از قوانین عقلی یا قراردادیِ جهانْ کسر میشود. این همه را میتوانیم در یک حکم خلاصه کنیم: یک حقیقت فراتر رفتن از قانون است. «فراتر رفتن» نخست به این معناست که حقیقت به قانون وابسته است، و دوّم، با این حال، به معنای نفیِ آن قانون است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3kt
#آلن_بدیو #مهدی_فیضی #دیالکتیک
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سـه نفـی
نوشتهی: آلن بدیو ترجمهی: مهدی فیضی درسی که میگیریم این است: آنگاه که جهان شهودگراست، تغییرِ حقیقی باید کلاسیک باشد، و تغییرِ کاذبْ شبههمساز. پس نسبت میان قانون و رخدادْ تنها وقتی قابل فهم است…
▫️ مقدمه به هستیشناسی لوکاچ
نوشتهی: کمال خسروی
25 دسامبر 2022
📝 توضیح «نقد»: ترجمهی بخش «مارکس» در اثر سترگ جرج لوکاچ، هستیشناسی هستی اجتماعی به فارسی، کاری ضروری و ارزنده بود که طی دو سه سال پیش از سوی کمال خسروی صورت گرفت و سال گذشته انتشار یافت و به دلیل استقبال خوانندگان در زمانی بسیار کوتاه به چاپ دوم رسید. از آنجا که بخش عمدهای از این اثر پیشتر در «نقد» منتشر شده بود، قصد داشتیم مقدمهی خسروی به این ترجمه را نیز، که حاوی نکات نظری مهمی دربارهی کار لوکاچ و بهویژه ترجمهی آن به فارسی است، منتشر کنیم، که بیماری ناگهانی مترجم شیرازهی روال عادی کارها را از هم گسست. اینک در آستانهی انتشار چاپ سوم هستیشناسی هستی اجتماعی، با خوشحالی از بهبود نسبی حال کمال خسروی و انتشار جستارهای تازهی او پیرامون خیزش انقلابی کنونی، این متن را در اختیار خوانندگان «نقد» میگذاریم.
🔸 جُرج لوکاچ در ژوئن 1971 دیده از جهان فروبست. او در گفتوگویی کوتاه و بسیار خواندنی که در شمارهی ژوئیه-اوت نشریهی انگلیسی نیو لفت ریویو انتشار یافت، مجموعهی گرانقدری را که پس از درگذشتش زیر عنوان پیرامون هستیشناسیِ هستی اجتماعی منتشر شد، تلاش برای طرح درست پرسشی توصیف میکند که، به زعم او، در اثر ارزشمند و مشهورش تاریخ و آگاهی طبقاتی (1923) «کاملاً بهنادرستی طرح شده» بود. میگوید: در سالهای دههی بیست سدهی بیستم، کارل کُرش، آنتونیو گرامشی و من کوشیدیم معضل «ضرورت تاریخی و تأویل مکانیستی از آن را، که مُردهریگ بینالملل دوم بود، حل کنیم.» اما هیچیک از ما در اینکار کامیاب نشدیم، «حتی گرامشی که شاید بهترینِ ما بود.»
🔸 برنامهی لوکاچ در پیرامون هستیشناسیِ هستی اجتماعی، به گفتهی او، نگاهی دیگر و دیگرگون به رابطهی «ضرورت و آزادی» یا، به تأکید او، رابطهی بین «غایتشناسی و علیت» است؛ و بهراستی نیز مسئلهی سرشت غایتشناختیِ «کار» نقشی بسیار تعیینکننده در این اثر عظیم ایفا میکند. در تلاش و کنکاش لوکاچ پیرامون مقولهی «کار» است که میتوان کلنجار توانفرسای او در حل تناقض پایبند ماندن به نام و میراث و پیامدهای مقولهی «هستیشناسی» از یک سو، و تهی کردن آن تا آخرین لحظه و هجا از معنای سنتیاش و گنجانیدن هویتی تازه در آن، از سوی دیگر، را آشکارا دید؛ هویتی که بتوان بیهراس و پروا «هستیشناسی» مارکسیاش نامید.
🔸 قصد لوکاچ نه دستگاهسازی است و نه دستگاهمندسازی. پیرامون هستیشناسی… و شرحوبسط دادن و مستدل ساختن آن جانمایهی شگفت و بدیعی است که او نزد مارکس کشف کرده است و نام «هستیشناسی اجتماعی» بر آن میگذارد. از دید لوکاچ، این هستیشناسی نزد مارکس، نه در این یا آن اثر ویژه یا در این و آن اشارهی پراکنده، بلکه در سراسر آثار او، ستونی است که مهرههای اندیشهی مارکس را از دستنوشتههای اقتصادی ـ فلسفی 1844 گرفته تا گروندریسه و نظریههای ارزش اضافی و سرمایه به هم پیوند میزند و قامت سرفراز اندیشهی مارکسی را راست، استوار و برافراشته نگه میدارد. لوکاچ با دستنوشتههای پاریس در 1930، هفت سال پس از انتشار تاریخ و آگاهی طبقاتی، آشنا میشود، زمانی که به هنگام اقامتش در مسکو و همکاری با انستیتوی مارکس-لنین، ریازانوف نسخهای از این کشف دورانساز را به او نشان میدهد و دنیایش را دگرگون میکند: «خواندن این دستنوشتهها کل رابطه»ی او «با مارکسیسم را تغییر» میدهد و «چشمانداز فلسفی»اش را «دیگرگون» میکند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3kP
#هستیشناسی_هستی_اجتماعی
#کمال_خسروی
#جرج_لوکاچ
#دیالکتیک
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: کمال خسروی
25 دسامبر 2022
📝 توضیح «نقد»: ترجمهی بخش «مارکس» در اثر سترگ جرج لوکاچ، هستیشناسی هستی اجتماعی به فارسی، کاری ضروری و ارزنده بود که طی دو سه سال پیش از سوی کمال خسروی صورت گرفت و سال گذشته انتشار یافت و به دلیل استقبال خوانندگان در زمانی بسیار کوتاه به چاپ دوم رسید. از آنجا که بخش عمدهای از این اثر پیشتر در «نقد» منتشر شده بود، قصد داشتیم مقدمهی خسروی به این ترجمه را نیز، که حاوی نکات نظری مهمی دربارهی کار لوکاچ و بهویژه ترجمهی آن به فارسی است، منتشر کنیم، که بیماری ناگهانی مترجم شیرازهی روال عادی کارها را از هم گسست. اینک در آستانهی انتشار چاپ سوم هستیشناسی هستی اجتماعی، با خوشحالی از بهبود نسبی حال کمال خسروی و انتشار جستارهای تازهی او پیرامون خیزش انقلابی کنونی، این متن را در اختیار خوانندگان «نقد» میگذاریم.
🔸 جُرج لوکاچ در ژوئن 1971 دیده از جهان فروبست. او در گفتوگویی کوتاه و بسیار خواندنی که در شمارهی ژوئیه-اوت نشریهی انگلیسی نیو لفت ریویو انتشار یافت، مجموعهی گرانقدری را که پس از درگذشتش زیر عنوان پیرامون هستیشناسیِ هستی اجتماعی منتشر شد، تلاش برای طرح درست پرسشی توصیف میکند که، به زعم او، در اثر ارزشمند و مشهورش تاریخ و آگاهی طبقاتی (1923) «کاملاً بهنادرستی طرح شده» بود. میگوید: در سالهای دههی بیست سدهی بیستم، کارل کُرش، آنتونیو گرامشی و من کوشیدیم معضل «ضرورت تاریخی و تأویل مکانیستی از آن را، که مُردهریگ بینالملل دوم بود، حل کنیم.» اما هیچیک از ما در اینکار کامیاب نشدیم، «حتی گرامشی که شاید بهترینِ ما بود.»
🔸 برنامهی لوکاچ در پیرامون هستیشناسیِ هستی اجتماعی، به گفتهی او، نگاهی دیگر و دیگرگون به رابطهی «ضرورت و آزادی» یا، به تأکید او، رابطهی بین «غایتشناسی و علیت» است؛ و بهراستی نیز مسئلهی سرشت غایتشناختیِ «کار» نقشی بسیار تعیینکننده در این اثر عظیم ایفا میکند. در تلاش و کنکاش لوکاچ پیرامون مقولهی «کار» است که میتوان کلنجار توانفرسای او در حل تناقض پایبند ماندن به نام و میراث و پیامدهای مقولهی «هستیشناسی» از یک سو، و تهی کردن آن تا آخرین لحظه و هجا از معنای سنتیاش و گنجانیدن هویتی تازه در آن، از سوی دیگر، را آشکارا دید؛ هویتی که بتوان بیهراس و پروا «هستیشناسی» مارکسیاش نامید.
🔸 قصد لوکاچ نه دستگاهسازی است و نه دستگاهمندسازی. پیرامون هستیشناسی… و شرحوبسط دادن و مستدل ساختن آن جانمایهی شگفت و بدیعی است که او نزد مارکس کشف کرده است و نام «هستیشناسی اجتماعی» بر آن میگذارد. از دید لوکاچ، این هستیشناسی نزد مارکس، نه در این یا آن اثر ویژه یا در این و آن اشارهی پراکنده، بلکه در سراسر آثار او، ستونی است که مهرههای اندیشهی مارکس را از دستنوشتههای اقتصادی ـ فلسفی 1844 گرفته تا گروندریسه و نظریههای ارزش اضافی و سرمایه به هم پیوند میزند و قامت سرفراز اندیشهی مارکسی را راست، استوار و برافراشته نگه میدارد. لوکاچ با دستنوشتههای پاریس در 1930، هفت سال پس از انتشار تاریخ و آگاهی طبقاتی، آشنا میشود، زمانی که به هنگام اقامتش در مسکو و همکاری با انستیتوی مارکس-لنین، ریازانوف نسخهای از این کشف دورانساز را به او نشان میدهد و دنیایش را دگرگون میکند: «خواندن این دستنوشتهها کل رابطه»ی او «با مارکسیسم را تغییر» میدهد و «چشمانداز فلسفی»اش را «دیگرگون» میکند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3kP
#هستیشناسی_هستی_اجتماعی
#کمال_خسروی
#جرج_لوکاچ
#دیالکتیک
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مقدمه به هستیشناسی لوکاچ
نوشتهی: کمال خسروی کنکاش و تلاش لوکاچ دستاوردهایی رشکبرانگیز دارد. او غواصی است که در قعر دریای مقولات، مفاهیم و اندیشهی مارکس غور میکند و مرواریدهایی کمنظیر به کف میآورد، اندیشههایی که همچ…
▫️ پیرامون «بیانیه»ی نخستینْ «نقد»
13 مارس 2024
نوشتهی: کمال خسروی
📝 توضیح «نقد»: متن پیشِ رو بازنوشت گفتاری از کمال خسروی در سال 1368 در توضیح و تشریح «بیانیه»ی آغاز کار «نشریهی نقد» (اسفند 1368 تا بهمن 1377) برای جمع کوچکی از علاقمندان است. اهمیت این گفتار، در کنار آشنایی بیشتر و نزدیکتر با دیدگاههای خسروی و زمینههای سیاسی و تئوریکی که به انتشار این نشریه منجر شد، گزارش تجربهای است که امروز نیز میتواند چالش بسیاری از تلاشهای سیاسی و نظری باشد. بهروز بودن بسیاری از پرسشها، آشکارترین گواه این چالش است. در پایان این نوشتهْ متن «بیانیهی نشریهی نقد» (1368) ضمیمه شده است.
🔸 به نظر من امروزه در جریانهایی فکری که در رابطه با مسائل ایران، به ویژه در رابطه با مسائل جهان بهطور کلی، نظراتی را طرح میکنند، یک تاکید بر سر مفهومی به اسم «ویژگی» وجود دارد. یعنی نقطه عزیمت استدلالشان برای نتیجهگیریهای سیاسی این است که معتقدند این مسئله یا موقعیت، مسئلهای یا موقعیتی «ویژه» است. برای روشن شدن چند نمونه میآورم: مثلا اینکه ایران در حال حاضر در یک شرایط کاملاً «ویژه»ای بهسر میبرد که مستلزم راهحلهای «ویژه» است و این راهحلها از تئوری مارکس قابل استنتاج نیستند؛ نمونهی دیگر: وضع طبقهی کارگر ایران وضعیتی «ویژه» است و نمیتوان در توصیف مسائل طبقهی کارگر ایران، از معیارهای عامی که مثلاً در کتاب «طبقات اجتماعی و قدرت سیاسیِ» پولانزاس، بهدست داده شده، راهحلی استنتاج کرد. پولانزاس یونانی بوده، پس ربطی به طبقهی کارگر ما ندارد و طبقهی کارگر ما در ایران یک طبقهی کارگر «ویژه» است.
🔸 آیا ما، چون یک روشنفکر چپ هستیم، پس «ویژه»ایم؟ یعنی این خصیصهی چپ بودن، که باعث تمایز ما از دیگران میشود، ما را «ویژه» میکند؟ یا مثالی دیگر، چون ما در موقعیت اجتماعی/تاریخی معینی در جامعهی ایران قرار گرفتیم و اینگونه شکل گرفتیم، و محصول جبههی ملی و حزب توده و دوران استالینیسم و کمینترن هستیم، به این دلیل خصوصیت «ویژه» به ما اطلاق میشود؟ آیا به این دلایل «ویژه»ایم؟ یا اینکه، به خاطر چپ بودن و واقعیت جامعهی ما، به خاطر تاثیر و تاثر، و تقابل و دیالکتیکِ بین این دو موقعیت است که پس وضعیت «ویژه»ای داریم؟ مشکل من با اینگونه بحثها این است: اساساً مشکلی نیست که ما هر پدیدهای را «ویژه» بدانیم، چراکه در واقع هم هر پدیدهای ویژه است. بهخصوص اگر بخواهیم جامعهی ایران را در نظر بگیریم، واقعاً هم با اتفاقاتی که رخ داده و تاریخی که پشت سر گذاشته، یا با نگاهی تاریخی به روشنفکران چپ ایران، و بررسی وقایع اخیر، میتوان گفت که جامعهی ایران و روشنفکران چپ ما، «ویژه»اند. در کمتر جایی یا شاید بتوان گفت هیچ جایی در دنیا چنین اتفاقاتی نیافتاده. پس در نتیجه کار دشواری نیست که ما موقعیت خودمان را، و بعد خودمان را بهعنوان روشنفکر چپ، خاص یا «ویژه» بدانیم.
🔸 اما ما میخواهیم نشان دهیم که چرا آن جاهایی که گفتهاند تاریخی ویژه است و در موقعیت و وضعیت گروههایی اجتماعی، ویژگی وجود دارد، تکاپو و پویایی تاریخ اتفاقاً این ویژگی را ویران کرده و در واقع بر فراز این ویژگی، پرچم ناویژگی را در عامیتی طبقاتی، انسانی و تاریخی برافراشته. ببینیم منظور از 1- عامیتی طبقاتی، 2- تاریخی و 3- انسانی چیست؟...
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ZV
#نقد #کمال_خسروی
#بحران_چشمانداز_تاریخی #بحران_تئوری_انتقادی #دیالکتیک
👇🏽
🖋@naghd_com
13 مارس 2024
نوشتهی: کمال خسروی
📝 توضیح «نقد»: متن پیشِ رو بازنوشت گفتاری از کمال خسروی در سال 1368 در توضیح و تشریح «بیانیه»ی آغاز کار «نشریهی نقد» (اسفند 1368 تا بهمن 1377) برای جمع کوچکی از علاقمندان است. اهمیت این گفتار، در کنار آشنایی بیشتر و نزدیکتر با دیدگاههای خسروی و زمینههای سیاسی و تئوریکی که به انتشار این نشریه منجر شد، گزارش تجربهای است که امروز نیز میتواند چالش بسیاری از تلاشهای سیاسی و نظری باشد. بهروز بودن بسیاری از پرسشها، آشکارترین گواه این چالش است. در پایان این نوشتهْ متن «بیانیهی نشریهی نقد» (1368) ضمیمه شده است.
🔸 به نظر من امروزه در جریانهایی فکری که در رابطه با مسائل ایران، به ویژه در رابطه با مسائل جهان بهطور کلی، نظراتی را طرح میکنند، یک تاکید بر سر مفهومی به اسم «ویژگی» وجود دارد. یعنی نقطه عزیمت استدلالشان برای نتیجهگیریهای سیاسی این است که معتقدند این مسئله یا موقعیت، مسئلهای یا موقعیتی «ویژه» است. برای روشن شدن چند نمونه میآورم: مثلا اینکه ایران در حال حاضر در یک شرایط کاملاً «ویژه»ای بهسر میبرد که مستلزم راهحلهای «ویژه» است و این راهحلها از تئوری مارکس قابل استنتاج نیستند؛ نمونهی دیگر: وضع طبقهی کارگر ایران وضعیتی «ویژه» است و نمیتوان در توصیف مسائل طبقهی کارگر ایران، از معیارهای عامی که مثلاً در کتاب «طبقات اجتماعی و قدرت سیاسیِ» پولانزاس، بهدست داده شده، راهحلی استنتاج کرد. پولانزاس یونانی بوده، پس ربطی به طبقهی کارگر ما ندارد و طبقهی کارگر ما در ایران یک طبقهی کارگر «ویژه» است.
🔸 آیا ما، چون یک روشنفکر چپ هستیم، پس «ویژه»ایم؟ یعنی این خصیصهی چپ بودن، که باعث تمایز ما از دیگران میشود، ما را «ویژه» میکند؟ یا مثالی دیگر، چون ما در موقعیت اجتماعی/تاریخی معینی در جامعهی ایران قرار گرفتیم و اینگونه شکل گرفتیم، و محصول جبههی ملی و حزب توده و دوران استالینیسم و کمینترن هستیم، به این دلیل خصوصیت «ویژه» به ما اطلاق میشود؟ آیا به این دلایل «ویژه»ایم؟ یا اینکه، به خاطر چپ بودن و واقعیت جامعهی ما، به خاطر تاثیر و تاثر، و تقابل و دیالکتیکِ بین این دو موقعیت است که پس وضعیت «ویژه»ای داریم؟ مشکل من با اینگونه بحثها این است: اساساً مشکلی نیست که ما هر پدیدهای را «ویژه» بدانیم، چراکه در واقع هم هر پدیدهای ویژه است. بهخصوص اگر بخواهیم جامعهی ایران را در نظر بگیریم، واقعاً هم با اتفاقاتی که رخ داده و تاریخی که پشت سر گذاشته، یا با نگاهی تاریخی به روشنفکران چپ ایران، و بررسی وقایع اخیر، میتوان گفت که جامعهی ایران و روشنفکران چپ ما، «ویژه»اند. در کمتر جایی یا شاید بتوان گفت هیچ جایی در دنیا چنین اتفاقاتی نیافتاده. پس در نتیجه کار دشواری نیست که ما موقعیت خودمان را، و بعد خودمان را بهعنوان روشنفکر چپ، خاص یا «ویژه» بدانیم.
🔸 اما ما میخواهیم نشان دهیم که چرا آن جاهایی که گفتهاند تاریخی ویژه است و در موقعیت و وضعیت گروههایی اجتماعی، ویژگی وجود دارد، تکاپو و پویایی تاریخ اتفاقاً این ویژگی را ویران کرده و در واقع بر فراز این ویژگی، پرچم ناویژگی را در عامیتی طبقاتی، انسانی و تاریخی برافراشته. ببینیم منظور از 1- عامیتی طبقاتی، 2- تاریخی و 3- انسانی چیست؟...
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ZV
#نقد #کمال_خسروی
#بحران_چشمانداز_تاریخی #بحران_تئوری_انتقادی #دیالکتیک
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پیرامون «بیانیه»ی نخستینْ «نقد»
نوشتهی: کمال خسروی تئوری، بهمثابهی علم اجتماعی یا تئوری انتقادی، تنها بر بنیادی ماتریالیستی ممکن است و فقط برمبنای یک درک ماتریالیستی نسبت به جامعه امکانپذیر است؛ تئوری، در هر دورهی معین اجتما…