▫️ جنبش 77
نوشتهی: ویسکونته گریزی
ترجمهی: ساسان صدقی نیا
25 ژوئن 2018
🔸 جنبشِ 77 بهعنوان یک پدیده منحصر بهفردِ ایتالیایی با اولین جنبشهای جوانانِ کارگر در سال 1976 آغاز شد. جنبشِ 77 زمانی کوتاه و بطور تقریبیِ یکسال و شاید کمی بیشتر را در بر میگرفت. انفجار آغازینِ جنبش مصادف بود با اخراج لوچانو لاما از دانشگاه رم (ساپینزا) در فوریه 1977 که تا قیام بولونیا در مارس 1977 ادامه یافت. [این جنبش] پس از تظاهرات بزرگِ رم و عملا با کنفرانس ضدِ سرکوبِ بولونیا در سپتامبر 77 پایان یافت.
🔸 ...نمیتوان فراموش کرد که جنبش 77 با پشتیبانی و در تداوم نزدیک با مبارزات کارگران علیه کار، علیه مقاطعهکاری و البته پیش از آن، در برابر زمان کار در خط مونتاژ، شکل گرفت. بههر حال این جنبش بعدها منجر بهگسترش قلمرو «آزادی» در کارخانه شد. شکی نیست که تودهی کارگران در آنزمان بیشترین انرژی خود را در مبارزه با استبداد کارخانهای، صرف کردند و موفقیتهای در خور توجهی را نیز بهدست آوردند.
✔️متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-mD
#ویسکونته_گریزی #ساسان_صدقینیا
#پرولتاریا #ایتالیا #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋
@naghd_com
نوشتهی: ویسکونته گریزی
ترجمهی: ساسان صدقی نیا
25 ژوئن 2018
🔸 جنبشِ 77 بهعنوان یک پدیده منحصر بهفردِ ایتالیایی با اولین جنبشهای جوانانِ کارگر در سال 1976 آغاز شد. جنبشِ 77 زمانی کوتاه و بطور تقریبیِ یکسال و شاید کمی بیشتر را در بر میگرفت. انفجار آغازینِ جنبش مصادف بود با اخراج لوچانو لاما از دانشگاه رم (ساپینزا) در فوریه 1977 که تا قیام بولونیا در مارس 1977 ادامه یافت. [این جنبش] پس از تظاهرات بزرگِ رم و عملا با کنفرانس ضدِ سرکوبِ بولونیا در سپتامبر 77 پایان یافت.
🔸 ...نمیتوان فراموش کرد که جنبش 77 با پشتیبانی و در تداوم نزدیک با مبارزات کارگران علیه کار، علیه مقاطعهکاری و البته پیش از آن، در برابر زمان کار در خط مونتاژ، شکل گرفت. بههر حال این جنبش بعدها منجر بهگسترش قلمرو «آزادی» در کارخانه شد. شکی نیست که تودهی کارگران در آنزمان بیشترین انرژی خود را در مبارزه با استبداد کارخانهای، صرف کردند و موفقیتهای در خور توجهی را نیز بهدست آوردند.
✔️متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-mD
#ویسکونته_گریزی #ساسان_صدقینیا
#پرولتاریا #ایتالیا #جنبش_کارگری
👇🏽
🖋
@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنبش 77
نوشتهی: ویسکونته گریزی ترجمهی: ساسان صدقی نیا رادیکالیسم جنبش با اشکال جدید مبارزاتی بیان میشود: خودکفایی، سلب مالکیت پرولتری، اشغال خانهها، گشتزنیِ پرولتاریا درقلمرو اشغالیِ خودش علیه کار سیا…
▫️ سرمایهداری و دانش
▫️ مصاحبهی پابلو میگوئز با کارلو ورچه لونه
ترجمهی: ساسان صدقی نیا و فرنوش رضایی
16 مه 2020
🔸 کارلو ورچه لونه یکی از مراجع نظری اصلی در مورد ایده «سرمایهداریِ شناختی» است. او بهعنوان یک اقتصاددان در بخش تحقیقاتی (CNRC) مرکز اقتصادی دانشگاه سوربن (CES) بهفعالیت ادامه میدهد.
🔸 «سرمایهداریِ شناختی» علاوه بر ارجاع بهیک برنامه تحقیقاتی، یک مقوله نظری و سیاسی است که بهتحولات اخیر سرمایهداری در پرتو اجتماعی و تکنولوژیک میپردازد که از دهه هفتاد میلادی به اینسو آغاز شده و عملکرد سرمایهداری را از خلال این تحولات بازخوانی میکند. ایدهای که پیکربندی مجدد سرمایهداری صنعتی بعد از این دوران را اساس بحران فعلی سرمایهداری جهانی میداند.
🔸 در اینجا سعی میکنیم بهاصطلاحات تاریخی و نظری ایدهی سرمایهداریِ شناختی بپردازیم که تبار آن به مارکسیسم- اتونومیسمِ ایتالیا یا جنبش اوپراییستی دهه هفتاد برمیگردد، بطوریکه در ارتباط با تئوری تنظیم و مقررات فرانسوی از دهه هشتاد و ایده پسا اوپرائیسم در دهه نود میلادی قرار میگیرد. نویسندگان و متفکرانی دربارهی مرحله جدیدی از سرمایهداری کار میکنند که با جریانهای متعدد و رویکردهای کم و بیش انتقادی، تئوریزه و مشخص شده است، از مارکسیسم گرفته تا اقتصاد مبتنی بر دانش، اقتصاد نوآوری، تئوری رشد اقتصادی و تئوریهای جامعه پساصنعتی. هرکدام از آنها با تاکید خاصی بر مضامین مختلف و با حرکات گاه متناقض مشخص میشوند.
🔸 در مورد سرمایهداریِ شناختی، مضامین مرکزی آن متشکل از ماهیت و نقش فعلی دانش در ارزشافزایی سرمایه، محصولات تکنولوژیک و اثرات اجتماعی گسترش فنآوریهای جدید اطلاعات و ارتباطات و مشتقات آن در حوزه توسعه آموزش و مالکیت معنوی، در ایجاد بحران دولت رفاه و گذار از فوردیسم هستند. نظریهپردازی کاملی از سوی اقتصاددانانی مانند «یان مولیور بوتانگ»، «برنارد پائوره»، «کریستین مارازی»، «آنتونلا کورسانی»، «انزو رولانی» و خود «کارلو ورچه لونه» صورت گرفته است.
🔸 در مورد ورچه لونه، مضامینی که کار او روی آنها متمرکز است، در اطراف سه محور حرکت میکند، یعنی اصطلاحِ «بحران قانون ارزش»، اهمیت خرد عمومی و سرانجام مکانیسم تبدیل سود به رانت.
در این گفت و گو که بهمناسبت نخستین بازدید وی از آرژانتین بهدعوت Universidad Nacional de General Sarmiento انجام شده است، بهبرخی از این موضوعات و موارد دیگر میپردازیم که وی در اولین کتاب خود بهزبان اسپانیایی منعکس کرده است: «سرمایهداریِ شناختی: درآمد، دانش و ارزش در دوران پسافوردیسم»، که در آرژانتین منتشر شده است.
🔹این گفتوگو را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1r9
#کارلو_ورچه_لونه #پابلو_میگوئز #ساسان_صدقینیا #فرنوش_رضایی
#نیروی_کار #سرمایهداری_شناختی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مصاحبهی پابلو میگوئز با کارلو ورچه لونه
ترجمهی: ساسان صدقی نیا و فرنوش رضایی
16 مه 2020
🔸 کارلو ورچه لونه یکی از مراجع نظری اصلی در مورد ایده «سرمایهداریِ شناختی» است. او بهعنوان یک اقتصاددان در بخش تحقیقاتی (CNRC) مرکز اقتصادی دانشگاه سوربن (CES) بهفعالیت ادامه میدهد.
🔸 «سرمایهداریِ شناختی» علاوه بر ارجاع بهیک برنامه تحقیقاتی، یک مقوله نظری و سیاسی است که بهتحولات اخیر سرمایهداری در پرتو اجتماعی و تکنولوژیک میپردازد که از دهه هفتاد میلادی به اینسو آغاز شده و عملکرد سرمایهداری را از خلال این تحولات بازخوانی میکند. ایدهای که پیکربندی مجدد سرمایهداری صنعتی بعد از این دوران را اساس بحران فعلی سرمایهداری جهانی میداند.
🔸 در اینجا سعی میکنیم بهاصطلاحات تاریخی و نظری ایدهی سرمایهداریِ شناختی بپردازیم که تبار آن به مارکسیسم- اتونومیسمِ ایتالیا یا جنبش اوپراییستی دهه هفتاد برمیگردد، بطوریکه در ارتباط با تئوری تنظیم و مقررات فرانسوی از دهه هشتاد و ایده پسا اوپرائیسم در دهه نود میلادی قرار میگیرد. نویسندگان و متفکرانی دربارهی مرحله جدیدی از سرمایهداری کار میکنند که با جریانهای متعدد و رویکردهای کم و بیش انتقادی، تئوریزه و مشخص شده است، از مارکسیسم گرفته تا اقتصاد مبتنی بر دانش، اقتصاد نوآوری، تئوری رشد اقتصادی و تئوریهای جامعه پساصنعتی. هرکدام از آنها با تاکید خاصی بر مضامین مختلف و با حرکات گاه متناقض مشخص میشوند.
🔸 در مورد سرمایهداریِ شناختی، مضامین مرکزی آن متشکل از ماهیت و نقش فعلی دانش در ارزشافزایی سرمایه، محصولات تکنولوژیک و اثرات اجتماعی گسترش فنآوریهای جدید اطلاعات و ارتباطات و مشتقات آن در حوزه توسعه آموزش و مالکیت معنوی، در ایجاد بحران دولت رفاه و گذار از فوردیسم هستند. نظریهپردازی کاملی از سوی اقتصاددانانی مانند «یان مولیور بوتانگ»، «برنارد پائوره»، «کریستین مارازی»، «آنتونلا کورسانی»، «انزو رولانی» و خود «کارلو ورچه لونه» صورت گرفته است.
🔸 در مورد ورچه لونه، مضامینی که کار او روی آنها متمرکز است، در اطراف سه محور حرکت میکند، یعنی اصطلاحِ «بحران قانون ارزش»، اهمیت خرد عمومی و سرانجام مکانیسم تبدیل سود به رانت.
در این گفت و گو که بهمناسبت نخستین بازدید وی از آرژانتین بهدعوت Universidad Nacional de General Sarmiento انجام شده است، بهبرخی از این موضوعات و موارد دیگر میپردازیم که وی در اولین کتاب خود بهزبان اسپانیایی منعکس کرده است: «سرمایهداریِ شناختی: درآمد، دانش و ارزش در دوران پسافوردیسم»، که در آرژانتین منتشر شده است.
🔹این گفتوگو را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1r9
#کارلو_ورچه_لونه #پابلو_میگوئز #ساسان_صدقینیا #فرنوش_رضایی
#نیروی_کار #سرمایهداری_شناختی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سرمایهداری و دانش
مصاحبهی پابلو میگوئز با کارلو ورچه لونه ترجمهی: ساسان صدقی نیا و فرنوش رضایی در اینجا سعی میکنیم بهاصطلاحات تاریخی و نظری ایدهی سرمایهداریِ شناختی بپردازیم که تبار آن به مارکسیسم- اتونومیس…
▫️ انبوه خلق و واسازی مفهوم مبارزه طبقاتی
نوشتهی: ساسان صدقی نیا
6 ژوئیه 2020
🔸 برای فهم سرشت جنبشهای اعتراضی معاصر ابتدا باید یادآوری کرد دوگانه حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی در دوران ما با ورود به عصر پسادموکراتیک در کشورهای مرکز، بلاموضوع شده است. سرمایه داری اکنون در همه جا نه میتواند ضامن حقوق دموکراتیک [صوری] باشد و نه حتی میتواند با کارتی بنام راست افراطی و پوپولیسم به آزادیهای اجتماعی و فردیِ پایدار، میدان دهد. دلایل این امر بلحاظ ژئوپلیتک و گذار از نظام امپریالیستی به سیستم امپراطوری بسیار گسترده است که به آن بصورت اجمالی خواهیم پرداخت. نیاز به صورت بندی نوین از رابطه بین حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی و در چهارچوبی گسترده تر رابطه جنبشهای اعتراضی با جنبش کارگری/ چپ و همچنین رابطه کار با سرمایه، وجود دارد. هدف این است که درک متعارفِ چپ از این مسائل، مبارزه علیه سرمایه داری و اساسا مساله مبارزه و مقاومت، درکی نابسنده و اغلب اشتباه است و این دوگانه انگاریهای مرسوم نیازمند واسازی ست. این نوشتار از دیدگاه غالب چپ معاصر ایتالیایی (مارکسیسم آتونومیست) با تکیه بر آرای انتونیو نگری و مایکل هارت و فهمِ روند بنیادِ آنها از سرمایه داری معاصر و فرمهای نوین مبارزاتی در دوران کنونی نوشته شده است.
🔸 مدعای نوشته این است که قانون ارزش – زمان کار در پیامد مبارزات دهه 60 و 70 م فرسوده شده و در بحران است و دیگر جایگاه جوهرین، مکانمند، متعین و بلحاظ زمانی سنجشپذیر ندارد تا بقیه نسبتمندیهای اجتماعی در وهله آخر بر آن استوار گردد، به عبارتی برخلاف جوامع مدرن بورژوایی با کار ویژهای خود در یک بدن سلسله مراتبی و ارگانیک با زیر بنایِ قانون ارزش-زمان کار، این بار در جوامع نولیبرالی زیر بنایی به معنای کلاسیک وجود ندارد، زمان در عصر کارشناختی با نظریه ارزش- دانش که تولید زندگی، دانش و محصولات غیرمادی را هدف اصلیِ زنجیره تولید و انباشت قرار داده، نقطه شروع، انتها و ورودی و خروجی متعینی ندارد. ارزش- زمان کار در فرآیندی هیبریدی درون منطق ارزش/دانش عمل میکند. تولیدات کارغیرمادی ابژه های فیزیکی نیستند و همواره توان کار نزد نیروی کار باقی میمانند و مصرف شدن آن بدلیل غیرمادی محصول تولیدی به انتها نمیرسد از این رو سرمایه میتواند کار را سرتاسری در تمام منافذ زمانی و مکانی حیات بشر توسعه دهد ، قدرت جامعه دیگر هرمی نیست که نوک، قاعده را تعیین کند، قدرت سرمایه کاملا نامتراکم، عریض تر و به سمت شبکه ای شدن، چندگانه و به سرتاسر زمان زیستی تسری مییابد، این وضعیت یک کارخانه اجتماعی است و هر زمان و هر جا می توان در آن کار کرد. بی ثبات کاری، همه جایی کار، خودکارفرمایی، منطق کسب و کار و آنتروپرونریِ نولیبرالیسم خارج از چارچوبهای هژمونیک بنگاه چیزی را باقی نمی گذارد در نتیجه دانش، ذهنیت، بدن، اطلاعات، عواطف و سکسوالیته و… ابزار تولید و بازتولید و ایجاد روابط کسب و کار هستند و مستقیما مقولات و برساختهایی طبقاتی و تولیدی بشمار می آیند. یه عبارتی توانایی انسان بعنوان واکنشی برای توانایی به کار تعریف و مسدود میشود ما اینجا با کارگران اجتماعی [L’operaio sociale] یا همان انبوه خلق روبرو هستیم.
🔸 انبوه خلق نه با ذاتها که با نسبت ها آغاز میشود. کارگر در این خوانش با اعتصاب و امتناع از کار و نقش اجتماعی اش یعنی قدرت عمل اش بوجود می آید نه از خلال قلمرویی بنام فروشنده نیروی کار که حقی از ان زائل شده است. بنابراین طبقه بعنوان شدن یا همان انبوه خلق، علیه جایگاه کار است نه اینکه جایگاه کار بعنوان بودنی فرض گرفته شود ( در حقیقت خود سرمایه بعنوان یک رابطه دو سر فرض گرفته میشود) که بیانگریاش از خلال دوگانههای سلبی با نقش معین، قلمرو معین، سوژه معین، نماینده معین، مرزهای معین، حزب معین، ذات معین، تئوری معین، سازمان معین، سبک کار معین و برنامه معین همراه است. در تقدم هستی شناختی مبارزه طبقاتی بر سرمایه یا قدرت بر حق، حرکت و قدرت است که مرزهای من و دیگری را معین میسازد. ستیز و قلمروگریزی، رابطه سرمایه (دوگانه کار/سرمایه) را به بحران کشیده و برای ادغام مجدد به واکنش وا می دارد و اشکال گوناگونی را برای کنترل و انضباط بخشی به آن بوجود میآورد، این اشکال همان فازهای مختلف انباشت هستند. به عبارتی مبارزه طبقاتی کنش و سرمایه نیروی واکنشی است و پذیرش بیانگری از جانبِ آن همان اصل نمایندگی و قائل بودن به سوژه واحد است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1z9
#ساسان_صدقینیا
#مبارزه_طبقاتی #آنتونیو_نگری #امپراتوری #انبوه_خلق #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: ساسان صدقی نیا
6 ژوئیه 2020
🔸 برای فهم سرشت جنبشهای اعتراضی معاصر ابتدا باید یادآوری کرد دوگانه حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی در دوران ما با ورود به عصر پسادموکراتیک در کشورهای مرکز، بلاموضوع شده است. سرمایه داری اکنون در همه جا نه میتواند ضامن حقوق دموکراتیک [صوری] باشد و نه حتی میتواند با کارتی بنام راست افراطی و پوپولیسم به آزادیهای اجتماعی و فردیِ پایدار، میدان دهد. دلایل این امر بلحاظ ژئوپلیتک و گذار از نظام امپریالیستی به سیستم امپراطوری بسیار گسترده است که به آن بصورت اجمالی خواهیم پرداخت. نیاز به صورت بندی نوین از رابطه بین حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی و در چهارچوبی گسترده تر رابطه جنبشهای اعتراضی با جنبش کارگری/ چپ و همچنین رابطه کار با سرمایه، وجود دارد. هدف این است که درک متعارفِ چپ از این مسائل، مبارزه علیه سرمایه داری و اساسا مساله مبارزه و مقاومت، درکی نابسنده و اغلب اشتباه است و این دوگانه انگاریهای مرسوم نیازمند واسازی ست. این نوشتار از دیدگاه غالب چپ معاصر ایتالیایی (مارکسیسم آتونومیست) با تکیه بر آرای انتونیو نگری و مایکل هارت و فهمِ روند بنیادِ آنها از سرمایه داری معاصر و فرمهای نوین مبارزاتی در دوران کنونی نوشته شده است.
🔸 مدعای نوشته این است که قانون ارزش – زمان کار در پیامد مبارزات دهه 60 و 70 م فرسوده شده و در بحران است و دیگر جایگاه جوهرین، مکانمند، متعین و بلحاظ زمانی سنجشپذیر ندارد تا بقیه نسبتمندیهای اجتماعی در وهله آخر بر آن استوار گردد، به عبارتی برخلاف جوامع مدرن بورژوایی با کار ویژهای خود در یک بدن سلسله مراتبی و ارگانیک با زیر بنایِ قانون ارزش-زمان کار، این بار در جوامع نولیبرالی زیر بنایی به معنای کلاسیک وجود ندارد، زمان در عصر کارشناختی با نظریه ارزش- دانش که تولید زندگی، دانش و محصولات غیرمادی را هدف اصلیِ زنجیره تولید و انباشت قرار داده، نقطه شروع، انتها و ورودی و خروجی متعینی ندارد. ارزش- زمان کار در فرآیندی هیبریدی درون منطق ارزش/دانش عمل میکند. تولیدات کارغیرمادی ابژه های فیزیکی نیستند و همواره توان کار نزد نیروی کار باقی میمانند و مصرف شدن آن بدلیل غیرمادی محصول تولیدی به انتها نمیرسد از این رو سرمایه میتواند کار را سرتاسری در تمام منافذ زمانی و مکانی حیات بشر توسعه دهد ، قدرت جامعه دیگر هرمی نیست که نوک، قاعده را تعیین کند، قدرت سرمایه کاملا نامتراکم، عریض تر و به سمت شبکه ای شدن، چندگانه و به سرتاسر زمان زیستی تسری مییابد، این وضعیت یک کارخانه اجتماعی است و هر زمان و هر جا می توان در آن کار کرد. بی ثبات کاری، همه جایی کار، خودکارفرمایی، منطق کسب و کار و آنتروپرونریِ نولیبرالیسم خارج از چارچوبهای هژمونیک بنگاه چیزی را باقی نمی گذارد در نتیجه دانش، ذهنیت، بدن، اطلاعات، عواطف و سکسوالیته و… ابزار تولید و بازتولید و ایجاد روابط کسب و کار هستند و مستقیما مقولات و برساختهایی طبقاتی و تولیدی بشمار می آیند. یه عبارتی توانایی انسان بعنوان واکنشی برای توانایی به کار تعریف و مسدود میشود ما اینجا با کارگران اجتماعی [L’operaio sociale] یا همان انبوه خلق روبرو هستیم.
🔸 انبوه خلق نه با ذاتها که با نسبت ها آغاز میشود. کارگر در این خوانش با اعتصاب و امتناع از کار و نقش اجتماعی اش یعنی قدرت عمل اش بوجود می آید نه از خلال قلمرویی بنام فروشنده نیروی کار که حقی از ان زائل شده است. بنابراین طبقه بعنوان شدن یا همان انبوه خلق، علیه جایگاه کار است نه اینکه جایگاه کار بعنوان بودنی فرض گرفته شود ( در حقیقت خود سرمایه بعنوان یک رابطه دو سر فرض گرفته میشود) که بیانگریاش از خلال دوگانههای سلبی با نقش معین، قلمرو معین، سوژه معین، نماینده معین، مرزهای معین، حزب معین، ذات معین، تئوری معین، سازمان معین، سبک کار معین و برنامه معین همراه است. در تقدم هستی شناختی مبارزه طبقاتی بر سرمایه یا قدرت بر حق، حرکت و قدرت است که مرزهای من و دیگری را معین میسازد. ستیز و قلمروگریزی، رابطه سرمایه (دوگانه کار/سرمایه) را به بحران کشیده و برای ادغام مجدد به واکنش وا می دارد و اشکال گوناگونی را برای کنترل و انضباط بخشی به آن بوجود میآورد، این اشکال همان فازهای مختلف انباشت هستند. به عبارتی مبارزه طبقاتی کنش و سرمایه نیروی واکنشی است و پذیرش بیانگری از جانبِ آن همان اصل نمایندگی و قائل بودن به سوژه واحد است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1z9
#ساسان_صدقینیا
#مبارزه_طبقاتی #آنتونیو_نگری #امپراتوری #انبوه_خلق #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انبوه خلق و واسازی مفهوم مبارزه طبقاتی
نوشتهی: ساسان صدقی نیا امپراتوری واکنشی به مبارزات انبوه خلق است. در وضعیت مرکززدودگی از جنبشها و تکینههای سراسری کار زنده که زندگی را تولید و بازتولید میکنند، مکان تولید، شهرها هستند که جوامع …
▫️ آینده و تولید زیست سیاست
نوشتهی: ساسان صدقینیا
26 اوت 2020
🔸 «تولید نه فقط ایجاد عین برای ذهن، بلکه ایجاد ذهن برای عین نیز میباشد… با فرض مثبت الغای مالکیت خصوصی، انسان، خود و دیگر انسانها را تولید میکند.» مضمون این عبارت مهم مارکس در دیدگاه متفکران اوپراییست و اتونومیست دلالت بر این دارد که ما نمیتوانیم تولید در سرمایهداریِ معاصر را از نظر سوژهی تولیدی و شیء تولیدشده درک کنیم، بلکه تولیدکننده و محصول هر دو یکی هستند. انسان تولید میکند و انسان تولید میشود. این مساله به منزله تولید انسان توسط انسان برای گذر کیفی از تولید کالا توسط کالا معرفی میشود. روندی که در سرمایهداری معاصر که مبتنی بر روابط و مکانیسمهای تولید غیرمادی است هدف نهایی سرمایه را نه کالای مادی بلکه محصولات ذهنی، روانی، سکسوالیته و اطلاعات یا بطور کلی مجموعه جهان کالاها، تعلقات، علایق عمومی، روابط اجتماعی، شیوههای زندگی و خودِ انسان، میداند. بدن انسان [ورای جنسیت] در کاپیتالیسم معاصر سرمایه ثابت است و تمام تواناییهای فیزیکی و ذهنی و نظام حسیاش در جهت کار، سرمایهگذاری و بعنوان ابزار تولیدی تعریف میشود، ابزاری که همواره نزد نیروی کار است و بدلیل غیر فیزیکی بودن محصولاتش، قابلیت تکثیر انبوه در تمام فضا، مکان و زمان را دارد. هدف هژمونی کار غیر مادی یعنی اتصال بیواسطه سرمایه ثابت و متغیر رفته رفته برقرار میشود. بدن/ماشین یا تجارب و قوای شناختیِ بدن، چهارچوب سرمایه ثابت است که محصولاش جدا از کارگر تجسد نمییابد. بنابراین در تولید انسان توسط انسان یا تولید سوبژکتیویتههای شناختی، کار قابلیت تکثیر بینهایت و تعمیم به کل فضای زیستی را داراست و زیستن، خصلتی مولد پیدا میکند. به این امر، تولیدِ زیستِ سیاست میگویند. «مفهوم زیست سیاست در این واقعیت نهفته است که اکنون شرایط شکلگیری و بازتولید نیروی کار به طور مستقیم تولید میشود و بنابراین منبع ثروت امروزه بیش از پیش در همکاری و تعاون واقع در بالادستِ دیوار شرکتها و کارخانهها نهفته است. در مواجهه با این تکامل، الگوی متعارف نظریه دانش که براساس آن تولید دانش میتواند مختص نخبگان نیروی کار و یک بخش تخصصی در این عملکرد باشد، تماما معنای خود را از دست میدهد. اگر هنوز هم می توان از این اصطلاح استفاده کرد، این بخش در واقع امروز با کل جامعه مطابقت دارد از این رو میتوان نتیجه گرفت که مفهوم کار باید به کل حیات اجتماعی که در تولید و بازتولید شرکت میکند، گسترش یابد.» ...
🔹متن کامل این یادداشت را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Gz
#ساسان_صدقینیا #مالتیتود #انبوه_خلق #دلوز #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: ساسان صدقینیا
26 اوت 2020
🔸 «تولید نه فقط ایجاد عین برای ذهن، بلکه ایجاد ذهن برای عین نیز میباشد… با فرض مثبت الغای مالکیت خصوصی، انسان، خود و دیگر انسانها را تولید میکند.» مضمون این عبارت مهم مارکس در دیدگاه متفکران اوپراییست و اتونومیست دلالت بر این دارد که ما نمیتوانیم تولید در سرمایهداریِ معاصر را از نظر سوژهی تولیدی و شیء تولیدشده درک کنیم، بلکه تولیدکننده و محصول هر دو یکی هستند. انسان تولید میکند و انسان تولید میشود. این مساله به منزله تولید انسان توسط انسان برای گذر کیفی از تولید کالا توسط کالا معرفی میشود. روندی که در سرمایهداری معاصر که مبتنی بر روابط و مکانیسمهای تولید غیرمادی است هدف نهایی سرمایه را نه کالای مادی بلکه محصولات ذهنی، روانی، سکسوالیته و اطلاعات یا بطور کلی مجموعه جهان کالاها، تعلقات، علایق عمومی، روابط اجتماعی، شیوههای زندگی و خودِ انسان، میداند. بدن انسان [ورای جنسیت] در کاپیتالیسم معاصر سرمایه ثابت است و تمام تواناییهای فیزیکی و ذهنی و نظام حسیاش در جهت کار، سرمایهگذاری و بعنوان ابزار تولیدی تعریف میشود، ابزاری که همواره نزد نیروی کار است و بدلیل غیر فیزیکی بودن محصولاتش، قابلیت تکثیر انبوه در تمام فضا، مکان و زمان را دارد. هدف هژمونی کار غیر مادی یعنی اتصال بیواسطه سرمایه ثابت و متغیر رفته رفته برقرار میشود. بدن/ماشین یا تجارب و قوای شناختیِ بدن، چهارچوب سرمایه ثابت است که محصولاش جدا از کارگر تجسد نمییابد. بنابراین در تولید انسان توسط انسان یا تولید سوبژکتیویتههای شناختی، کار قابلیت تکثیر بینهایت و تعمیم به کل فضای زیستی را داراست و زیستن، خصلتی مولد پیدا میکند. به این امر، تولیدِ زیستِ سیاست میگویند. «مفهوم زیست سیاست در این واقعیت نهفته است که اکنون شرایط شکلگیری و بازتولید نیروی کار به طور مستقیم تولید میشود و بنابراین منبع ثروت امروزه بیش از پیش در همکاری و تعاون واقع در بالادستِ دیوار شرکتها و کارخانهها نهفته است. در مواجهه با این تکامل، الگوی متعارف نظریه دانش که براساس آن تولید دانش میتواند مختص نخبگان نیروی کار و یک بخش تخصصی در این عملکرد باشد، تماما معنای خود را از دست میدهد. اگر هنوز هم می توان از این اصطلاح استفاده کرد، این بخش در واقع امروز با کل جامعه مطابقت دارد از این رو میتوان نتیجه گرفت که مفهوم کار باید به کل حیات اجتماعی که در تولید و بازتولید شرکت میکند، گسترش یابد.» ...
🔹متن کامل این یادداشت را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Gz
#ساسان_صدقینیا #مالتیتود #انبوه_خلق #دلوز #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
آینده و تولید زیست سیاست
نوشتهی: ساسان صدقی نیا پیششرط مبادلهی نیروی کار و سرمایه در سرمایهداری صنعتی، جدایی سرمایه متغیر از سرمایه ثابت بوده است یعنی شرط عینیتیابی کالاهای مادی توسط نیروی کار بهعنوان مفصلبندی هژمون…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت
نوشتهی: ساسان صدقینیا
26 اوت 2021
🔸 در نوشتار زیر میکوشم فرآیند دگوگونی نقش دولت-ملت و نسبت آن با برآمدن بحرانهای جهانی را بررسی کنم. به هیچ عنوان مدعی نیستم عملکرد دولتـملتها آگاهانه متکی بر این فرآیند و طبق برنامهریزی از قبل تعیینشده پیش میرود، ملاک ارزیابی در این یادداشت نه دهان رهبران حاکم که دستانِ آنهاست. زمانیکه دولت-ملت را یک ماشین دینامیک و نه ایستا میبینیم، گرایشات، فرآیندها و برهمکنش نیروهایی را مشاهده میکنیم که از پسِ آن میتوانیم روند کمی و کیفیِ متفاوتی را از گذشته تشخیص دهیم. بحرانِ بیوقفه و در عینحال نیازمند به جنگ، ترور و کنترل، کیفیت جدیدی از روابط قدرت را در جهان و بویژه خاورمیانه و جوامع به اصطلاح در حاشیه بوجود آورده است که گویا سرِ باز ایستادن ندارد و بیدرنگ چون گردابی پیامدهای خود را در ورای مرزها نشان میدهد. در ابتدا به اختصار به وجوه عام تعریف دولت-ملت در فلسفه سیاسی میپردازم و سپس با اشاره به چرخشی که آن را جهش نولیبرالی در اقتصاد و وضعیت اضطراری همچون قاعده در سیاست نامیدهاند، ابعاد تغییر در کارکرد دولت-ملت معاصر را مورد تاکید قرار خواهم داد. این یادداشت متمرکز بر رویکردی منطقی و مفهومی است و نه تجربی و تاریخی. این روندِ مشترک جهانی که به اختصار بیان میشود در جوامع پیرامونی به وضوح به چشم میآید. بدیهی است در مورد میزان تفاوت در پیمودنِ این روند، میان کشورهای متروپل و پیرامونی یا میاندستهای از کشورها، نیازمند ارزیابیهای مفصلی هستیم.
🔸 در شرایط اضطراری ما با تغییر در نقش دولت-ملت مواجهیم که با فاز انباشت سرمایهداری متاخر یا همان نولیبرالیسم انطباق دارد. دولت-ملت دیگر تنها مرجع اعمال قدرت محسوب نمیشود؛ مراکز اعمال قدرت پراکنده گشته و به نوعی از قدرتِ دولت-ملت کانونزدایی صورت گرفته است. در انباشت به شیوه نولیبرالی دولت از وساطت نیرویِ کار و قرارداد اجتماعی در قالب حقوق عمومی کنارهگیری میکند و این به این معناست که به موازات تعدد کارفرمایان در برابر نیروی کار که همانا قراردادزدایی از رابطه کار و سرمایه است ما شاهد برونسپاری وظایف دولتی به سایر مراکز تصمیمگیری هستیم. این وضعیت رانهای درونی از طرف قدرت کاپیتالیستی نیست بلکه واکنشی است به قدرت انبوه خلقی که تن به ارادهای واحد برای تفویض قدرت به دولت یا کارفرمای دولتی نداده است. انبوه خلق قدرت خویش را رها نمیکند بلکه ساز و برگ کارفرمای واحد دولتی و قدرت واحد دولت-ملت را به چالش کشیده و درست به این علت سازوکار انضباطی دولت-ملت فرسوده و دچار بحران و از حالت وساطت خارج شده و تبدیل به مباشر محض طبقه سرمایهدار میشود و نسبتی یکطرفه و انگلوار با جامعه پیدا میکند. وجه سیاسی این فرآیند به معنی زوال یا برچیدن یا نمایشیشدنِ جامعه مدنی، حوزه عمومی و مقررات دموکراسی صوری است.
🔸 دولت سرمایهداری معاصر یک دولت استثنایی است که در آن جنگ و تروریسم، مفر سرمایه برای خروج از بحران نیست بلکه دقیقا ابزار بحرانزایِ تداوماش است. با کانونزدایی در جهان امپراتوری، دول-ملتهای بیشتری به همراه نیروهای نیابتی غیررسمی و انواع و اقسام ایدئولوژیهایی که به ظاهر وصلهای ناجور با دوران ما محسوب میشوند، درگیر ساخت و ساز و سازماندهیِ مادی به وضعیت اضطراری در جغرافیایی رو به گسترش شدهاند و یکسره کارکردی معاصر دارند. این وضعیت را میتوان همان وضع پست مدرن یا تعادل، موازنه و همزمانی مولفههای ناهمزمان و متخاصم دانست. وضعیتی که معلول اراده یکطرفه و مستقیم یک یا دو دولت برتر در مرکز جهانی نیست. در برداشت کلاسیک، دولت-ملتها در پی رسیدن به منافع ملیاند و قدرتی برتر و نهایی در تنظیم مقررات سیاست و اقتصاد به شمار میروند. در سطح بینالملل نیز یک یا دو دولت-ملت برتر، تعیینکننده جریان تولید و بازتولید قدرت جهانیِ سرمایه پنداشته میشود. جنگ در این برداشت نوعی تعرض به حاکمیت ملی و مرز تلقی میشود. اما در حاکمیت امپراتوری دیگر ارزیابی سیاستگذاری و تصمیمات یک دولت-ملت، وابستگی مستقیم به مسائلِ درونمرزی ندارد و اهدافی در چارچوب ملی را دنبال نمیکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2si
#ساسان_صدقینیا #دولت_ملت #وضعیت_اضطراری
#آنتونیو_نگری #امپریالیسم #امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت
نوشتهی: ساسان صدقینیا
26 اوت 2021
🔸 در نوشتار زیر میکوشم فرآیند دگوگونی نقش دولت-ملت و نسبت آن با برآمدن بحرانهای جهانی را بررسی کنم. به هیچ عنوان مدعی نیستم عملکرد دولتـملتها آگاهانه متکی بر این فرآیند و طبق برنامهریزی از قبل تعیینشده پیش میرود، ملاک ارزیابی در این یادداشت نه دهان رهبران حاکم که دستانِ آنهاست. زمانیکه دولت-ملت را یک ماشین دینامیک و نه ایستا میبینیم، گرایشات، فرآیندها و برهمکنش نیروهایی را مشاهده میکنیم که از پسِ آن میتوانیم روند کمی و کیفیِ متفاوتی را از گذشته تشخیص دهیم. بحرانِ بیوقفه و در عینحال نیازمند به جنگ، ترور و کنترل، کیفیت جدیدی از روابط قدرت را در جهان و بویژه خاورمیانه و جوامع به اصطلاح در حاشیه بوجود آورده است که گویا سرِ باز ایستادن ندارد و بیدرنگ چون گردابی پیامدهای خود را در ورای مرزها نشان میدهد. در ابتدا به اختصار به وجوه عام تعریف دولت-ملت در فلسفه سیاسی میپردازم و سپس با اشاره به چرخشی که آن را جهش نولیبرالی در اقتصاد و وضعیت اضطراری همچون قاعده در سیاست نامیدهاند، ابعاد تغییر در کارکرد دولت-ملت معاصر را مورد تاکید قرار خواهم داد. این یادداشت متمرکز بر رویکردی منطقی و مفهومی است و نه تجربی و تاریخی. این روندِ مشترک جهانی که به اختصار بیان میشود در جوامع پیرامونی به وضوح به چشم میآید. بدیهی است در مورد میزان تفاوت در پیمودنِ این روند، میان کشورهای متروپل و پیرامونی یا میاندستهای از کشورها، نیازمند ارزیابیهای مفصلی هستیم.
🔸 در شرایط اضطراری ما با تغییر در نقش دولت-ملت مواجهیم که با فاز انباشت سرمایهداری متاخر یا همان نولیبرالیسم انطباق دارد. دولت-ملت دیگر تنها مرجع اعمال قدرت محسوب نمیشود؛ مراکز اعمال قدرت پراکنده گشته و به نوعی از قدرتِ دولت-ملت کانونزدایی صورت گرفته است. در انباشت به شیوه نولیبرالی دولت از وساطت نیرویِ کار و قرارداد اجتماعی در قالب حقوق عمومی کنارهگیری میکند و این به این معناست که به موازات تعدد کارفرمایان در برابر نیروی کار که همانا قراردادزدایی از رابطه کار و سرمایه است ما شاهد برونسپاری وظایف دولتی به سایر مراکز تصمیمگیری هستیم. این وضعیت رانهای درونی از طرف قدرت کاپیتالیستی نیست بلکه واکنشی است به قدرت انبوه خلقی که تن به ارادهای واحد برای تفویض قدرت به دولت یا کارفرمای دولتی نداده است. انبوه خلق قدرت خویش را رها نمیکند بلکه ساز و برگ کارفرمای واحد دولتی و قدرت واحد دولت-ملت را به چالش کشیده و درست به این علت سازوکار انضباطی دولت-ملت فرسوده و دچار بحران و از حالت وساطت خارج شده و تبدیل به مباشر محض طبقه سرمایهدار میشود و نسبتی یکطرفه و انگلوار با جامعه پیدا میکند. وجه سیاسی این فرآیند به معنی زوال یا برچیدن یا نمایشیشدنِ جامعه مدنی، حوزه عمومی و مقررات دموکراسی صوری است.
🔸 دولت سرمایهداری معاصر یک دولت استثنایی است که در آن جنگ و تروریسم، مفر سرمایه برای خروج از بحران نیست بلکه دقیقا ابزار بحرانزایِ تداوماش است. با کانونزدایی در جهان امپراتوری، دول-ملتهای بیشتری به همراه نیروهای نیابتی غیررسمی و انواع و اقسام ایدئولوژیهایی که به ظاهر وصلهای ناجور با دوران ما محسوب میشوند، درگیر ساخت و ساز و سازماندهیِ مادی به وضعیت اضطراری در جغرافیایی رو به گسترش شدهاند و یکسره کارکردی معاصر دارند. این وضعیت را میتوان همان وضع پست مدرن یا تعادل، موازنه و همزمانی مولفههای ناهمزمان و متخاصم دانست. وضعیتی که معلول اراده یکطرفه و مستقیم یک یا دو دولت برتر در مرکز جهانی نیست. در برداشت کلاسیک، دولت-ملتها در پی رسیدن به منافع ملیاند و قدرتی برتر و نهایی در تنظیم مقررات سیاست و اقتصاد به شمار میروند. در سطح بینالملل نیز یک یا دو دولت-ملت برتر، تعیینکننده جریان تولید و بازتولید قدرت جهانیِ سرمایه پنداشته میشود. جنگ در این برداشت نوعی تعرض به حاکمیت ملی و مرز تلقی میشود. اما در حاکمیت امپراتوری دیگر ارزیابی سیاستگذاری و تصمیمات یک دولت-ملت، وابستگی مستقیم به مسائلِ درونمرزی ندارد و اهدافی در چارچوب ملی را دنبال نمیکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2si
#ساسان_صدقینیا #دولت_ملت #وضعیت_اضطراری
#آنتونیو_نگری #امپریالیسم #امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت
نوشتهی: ساسان صدقی نیا بحرانهایی که زمانه ما با آن روبروست بهقدری توسعه یافتهاند که متفکری مانند اولریش بِک جامعهشناس آلمانی میگوید تولید و بازتولید خطر بویژه بعد از تحولات دهه 80 میلادی از س…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ پس از مارکس درون طبقهی کارگر چه اتفاقی افتاد
23 اوت 2023
نوشتهی: آنتونیو نگری
ترجمهی: ساسان صدقینیا
📝 توضیح مترجم: ماریو ترونتی روز دوشنبه ۷ اوت ۲۰۲۳ در ۹۲ سالگی درگذشت. او متفکر و مبارز نامآوری بود که به بهترین وجه توانست قدرت جنبش کارگری را در قالبی استراتژیک و عملی سیاسی بیان کند. کتابِ مهم او، کارگران و سرمایه، برای اولینبار در ۱۹۶۶ منتشر شد و از نظر روش و بازتفسیر مارکس و مارکسیسمْ نقطه عطفی برای جنبش خودگردانی کارگری محسوب میشود. این کتاب را انقلاب کوپرنیکی در روششناسی میدانند که طبقهی کارگر و نظام سرمایهداری را همواره در حال تغییر و بر اساس پویاییهای مبارزهی طبقاتی تحلیل میکند. در پنجاهمین سال انتشار این کتاب، در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۶ سمیناری در دانشگاه نانتر پاریس برگزار شد. متن پیش رو سخنرانی آنتونیو نگری در این سمینار به عنوان ادای احترامی به میراث کارگرگراییِ ماریو ترونتی است که به مناسبت درگذشت او ترجمه شده است.
🔸 نخستین ویراست کتابِ کارگران و سرمایه در ۱۹۶۶ منتشر شد و در آن وعده داده شده بود مطالعهی «آنچه در طبقهی کارگر پس از مارکس رخ داده است» ادامه داشته باشد. قطعهای که به چاپ دوم کتاب در سال ۱۹۷۰ اضافه شد طبقهی کارگر در عصر نیودیل را تحلیل میکند و دگرگونیهای ترکیببندیِ فنی (فوردیسم) و ترکیببندیِ سیاسی (اتحادیهگرایی و اصلاحطلبی از نیودیل تا دولت رفاه) را شرح میدهد. با این حال ترونتی، تفاوت ساختاری در ترکیببندی فنی و سیاسی مابین فوردیسم و دههی ۱۹۷۰ را تشخیص نداد. بهعبارت دیگر از نظر او هیچ تغییری در فرایندهای کاری بهوجود نیامده بود بهطوری که تیلوریسم و کینزیسمْ هژمونیک باقی مانده و روابط سیاسی و طبقاتی همچنان تحت سلطهی دولتِ برنامهریز بود. به نظر میرسید برای ترونتی میان ویراست اول و دوم کارگران و سرمایه اتفاق چندان مهمی نیفتاده است. طبقهی کارگر در ۱۹۶۸ و پس از آن (بهویژه «پاییز داغ» ایتالیایی) هنوز کاملاً تحتسلطهی فوردیسم و نیودیل درک میشود. بهنظر من دیدگاه ترونتی هم درست بود و هم نادرست.
🔸 درست بود، چرا که در ظاهرْ شرایط یکسان به نظر میرسید و «فرایند کار» تغییری نکرده بود اما با نگاهی عمیقتر چیزی در حال تغییر بود که ۱۹۶۸ تنها یکی از علائمِ آن بود. «رابطهی سرمایه»، شکل فرایندهای تولید و «شیوهی تولید» تغییر کرده بود. هنوز حق با ترونتی بود که با احتیاط فراوان در پینوشت ویراست ۱۹۷۰ مشکوک بود که مرحلهی جدیدی در پایان دوران طولانی فوردیسم آشکار میشود. در حالیکه در دورهی فوردیسم، کارگران و سرمایه درونِ سرمایه با هم برخورد میکردند، اکنون شرایط جدیدی پدید آمده بود: طبقهی کارگر و سرمایه درون طبقهی کارگر درگیر میشدند. ترونتی بررسی و مطالعهی این گذار را پیشنهاد کرد. این بینش درستی بود. اگر این توهم را که عدهای پروراندهاند و «درون طبقهی کارگر» را به معنای «درون حزب» میفهمند، کنار بگذاریم، باید متوجه باشیم در روابط آنتاگونیستیِ جدید پس از ۱۹۶۸، سرمایه هزینهی غلبه بر فوردیسم و پیروزی دشواری را که بر طبقهی کارگر فوردیستی به دست آورده بود میپرداخت: این تکلیف که محور فرماندهی خود را «درون طبقهی کارگر» مستحکم کند و به بازسازی پروژهی انباشتش از درون آن مبادرت کند و به این طریق متحمل تغییر اساسی ساختار شود. «درون طبقهی کارگر» یعنی اینکه خود سرمایه به رسمیت بشناسد که «اصلْ مبارزهی طبقهی کارگر است» و «در سطح سرمایهی اجتماعی توسعهیافتهْ رشدِ سرمایهداری تابعِ مبارزات کارگری است و پس از آن روی میدهد...
🔸 این در واقع «تغییر پارادایمی» شکلِ استثمار بود که با پیروزی کارگران از درون/علیه فوردیسم ایجاد شده بود. اینکه پارادایم جدید حاصل این پیروزی بود، با این واقعیت بیان میشود که آنتاگونیسم در «رابطهی سرمایه» خود را در شکلهای جدیدی ارائه میکرد یا یا به بیان بهتر خود را بازگشایی میکرد تا با و از درون چشمانداز جدیدی از مبارزه برای سازماندهی، هم در طرف کارگر و هم در طرف سرمایهدار، وارسی شود. اکنون از خود میپرسیم که آیا کتاب کارگران و سرمایه ابزارهایی را برای توصیف این پارادایم ساختاریِ جدید ارائه کرده بود یا خیر...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ct
#ماریو_ترونتی #آنتونیو_نگری #ساسان_صدقینیا
#کارگران #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پس از مارکس درون طبقهی کارگر چه اتفاقی افتاد
23 اوت 2023
نوشتهی: آنتونیو نگری
ترجمهی: ساسان صدقینیا
📝 توضیح مترجم: ماریو ترونتی روز دوشنبه ۷ اوت ۲۰۲۳ در ۹۲ سالگی درگذشت. او متفکر و مبارز نامآوری بود که به بهترین وجه توانست قدرت جنبش کارگری را در قالبی استراتژیک و عملی سیاسی بیان کند. کتابِ مهم او، کارگران و سرمایه، برای اولینبار در ۱۹۶۶ منتشر شد و از نظر روش و بازتفسیر مارکس و مارکسیسمْ نقطه عطفی برای جنبش خودگردانی کارگری محسوب میشود. این کتاب را انقلاب کوپرنیکی در روششناسی میدانند که طبقهی کارگر و نظام سرمایهداری را همواره در حال تغییر و بر اساس پویاییهای مبارزهی طبقاتی تحلیل میکند. در پنجاهمین سال انتشار این کتاب، در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۶ سمیناری در دانشگاه نانتر پاریس برگزار شد. متن پیش رو سخنرانی آنتونیو نگری در این سمینار به عنوان ادای احترامی به میراث کارگرگراییِ ماریو ترونتی است که به مناسبت درگذشت او ترجمه شده است.
🔸 نخستین ویراست کتابِ کارگران و سرمایه در ۱۹۶۶ منتشر شد و در آن وعده داده شده بود مطالعهی «آنچه در طبقهی کارگر پس از مارکس رخ داده است» ادامه داشته باشد. قطعهای که به چاپ دوم کتاب در سال ۱۹۷۰ اضافه شد طبقهی کارگر در عصر نیودیل را تحلیل میکند و دگرگونیهای ترکیببندیِ فنی (فوردیسم) و ترکیببندیِ سیاسی (اتحادیهگرایی و اصلاحطلبی از نیودیل تا دولت رفاه) را شرح میدهد. با این حال ترونتی، تفاوت ساختاری در ترکیببندی فنی و سیاسی مابین فوردیسم و دههی ۱۹۷۰ را تشخیص نداد. بهعبارت دیگر از نظر او هیچ تغییری در فرایندهای کاری بهوجود نیامده بود بهطوری که تیلوریسم و کینزیسمْ هژمونیک باقی مانده و روابط سیاسی و طبقاتی همچنان تحت سلطهی دولتِ برنامهریز بود. به نظر میرسید برای ترونتی میان ویراست اول و دوم کارگران و سرمایه اتفاق چندان مهمی نیفتاده است. طبقهی کارگر در ۱۹۶۸ و پس از آن (بهویژه «پاییز داغ» ایتالیایی) هنوز کاملاً تحتسلطهی فوردیسم و نیودیل درک میشود. بهنظر من دیدگاه ترونتی هم درست بود و هم نادرست.
🔸 درست بود، چرا که در ظاهرْ شرایط یکسان به نظر میرسید و «فرایند کار» تغییری نکرده بود اما با نگاهی عمیقتر چیزی در حال تغییر بود که ۱۹۶۸ تنها یکی از علائمِ آن بود. «رابطهی سرمایه»، شکل فرایندهای تولید و «شیوهی تولید» تغییر کرده بود. هنوز حق با ترونتی بود که با احتیاط فراوان در پینوشت ویراست ۱۹۷۰ مشکوک بود که مرحلهی جدیدی در پایان دوران طولانی فوردیسم آشکار میشود. در حالیکه در دورهی فوردیسم، کارگران و سرمایه درونِ سرمایه با هم برخورد میکردند، اکنون شرایط جدیدی پدید آمده بود: طبقهی کارگر و سرمایه درون طبقهی کارگر درگیر میشدند. ترونتی بررسی و مطالعهی این گذار را پیشنهاد کرد. این بینش درستی بود. اگر این توهم را که عدهای پروراندهاند و «درون طبقهی کارگر» را به معنای «درون حزب» میفهمند، کنار بگذاریم، باید متوجه باشیم در روابط آنتاگونیستیِ جدید پس از ۱۹۶۸، سرمایه هزینهی غلبه بر فوردیسم و پیروزی دشواری را که بر طبقهی کارگر فوردیستی به دست آورده بود میپرداخت: این تکلیف که محور فرماندهی خود را «درون طبقهی کارگر» مستحکم کند و به بازسازی پروژهی انباشتش از درون آن مبادرت کند و به این طریق متحمل تغییر اساسی ساختار شود. «درون طبقهی کارگر» یعنی اینکه خود سرمایه به رسمیت بشناسد که «اصلْ مبارزهی طبقهی کارگر است» و «در سطح سرمایهی اجتماعی توسعهیافتهْ رشدِ سرمایهداری تابعِ مبارزات کارگری است و پس از آن روی میدهد...
🔸 این در واقع «تغییر پارادایمی» شکلِ استثمار بود که با پیروزی کارگران از درون/علیه فوردیسم ایجاد شده بود. اینکه پارادایم جدید حاصل این پیروزی بود، با این واقعیت بیان میشود که آنتاگونیسم در «رابطهی سرمایه» خود را در شکلهای جدیدی ارائه میکرد یا یا به بیان بهتر خود را بازگشایی میکرد تا با و از درون چشمانداز جدیدی از مبارزه برای سازماندهی، هم در طرف کارگر و هم در طرف سرمایهدار، وارسی شود. اکنون از خود میپرسیم که آیا کتاب کارگران و سرمایه ابزارهایی را برای توصیف این پارادایم ساختاریِ جدید ارائه کرده بود یا خیر...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ct
#ماریو_ترونتی #آنتونیو_نگری #ساسان_صدقینیا
#کارگران #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پس از مارکس درون طبقهی کارگر چه اتفاقی افتاد
نوشتهی: آنتونیو نگری ترجمهی: ساسان صدقینیا امروز ما شاهد دگرگونی بنیادین در فرآیندهای کار و شیوهی تولید سرمایه هستیم. میدان جدیدی از مبارزه در «شیوهی جدید تولید» توسط نیروی کارِ اجتماعی، بیثب…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ جهشهای سرمایهداریِ جهانی: یک تحلیل ادواری
20 سپتامبر 2023
نوشتهی: ساندرو متزادرا و برت نیلسون
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 بار دیگر مسئلهی ما نظام سرمایهداری است. ژوزف شومپیتر گفته بود «تخریب خلاقانه» سرشتنما و پیشران توسعهی این نظام است. اما مارکس پیشتر در گروندریسه نشان «انقلاب دائمی» را بر پیشانی سرمایهداری حک کرده بود. در بحران اوایل دههی 1970، این «انقلاب» ضربآهنگ جدیدی به خود گرفت که شامل مالیسازی، «انقلاب در حملونقل»، قلمروهای تولیدی جدید، دگرگونی دولت و الگوهای اجتماعی دیرینه در بسیاری از نقاط جهان بود. آنچه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی «جهانیسازی» نامیده شد از همین سالها نشوونما یافت. اندیشهی انتقادی و انقلابی کوشیده این دگرگونیها را درک کند و آنها را در قالب یک مفهوم توضیح دهد، اغلب از طریق تمرکز بر نوعی از سرمایهداری که دیگر سرمایهداری نیست (مثلاً «پسافوردیسم»)، و همچنین تلاش برای ارائهی تعاریف جدیدی مانند «سرمایهداری شناختی» یا اخیراً «سرمایهداری پلتفرمی». در اینجا قصد نداریم بر سر محاسن و محدودیتهای این تعاریف و سایر صورتبندیهای نظری بحث کنیم. این تعاریف، دستکم در جالبترین نمونههایش، این شایستگی را دارند که توجهات را به ترکیببندیهای نوظهورِ کار و به سیمای جدید آنتاگونیسم برسازندهی رابطهی سرمایه جلب کنند. گویا با تاخیر رویدادها را ثبت میکنیم، تو گویی شکافی است میان سرعت و، از برخی جهات، سرشت هزارچهرهی سرمایهداری معاصر که مدام الگوها دگرگون میکند و موجب میشود به پیروی از مارکس برای «بازنمایی» مجبور به بازگشاییِ «تحقیق» شویم.
🔸 فکر میکنیم ادامهی صحبت از «سرمایهداری جهانی» هنوز ارزش خود را دارد، فارغ از آنکه تا چه حد لازم است درکی از رایجترین کاربردهای آن داشته باشیم. سرمایهداری جهانی به معنای نوعی سرمایهداری نیست که عملکرد همگون خود را مستقل از مکانها و تاریخهایی که با آن مواجه میشود تولید و تأیید کند. همچنین صرفاً نشاندهندهی مؤلفهای از سرمایهداری نیست که در همهجا با قدرتِ کمتر یا بیشتر در کل یافت میشود ــ یا به زبان مارکس، مجموعهای از «پارههای سرمایه» که در جایگاه متفاوتی نسبت به «سرمایهی کل» قرار گرفتهاند. سرمایهداری جهانی، چنان که ما آنرا درک میکنیم، بیشتر نشاندهندهی قدرت فرایندهای جهانی در هدایت و ایجاد شرایط ارزشافزایی، انباشت سرمایه و مجموعهای از اثراتی است که بر روی ابعاد سیاسی متناسب با آن سرمایهگذاری میکند. برای مثال، در کار جیمی پِک و نیک تئودور، «واریاسیون» عنصری سازنده از عملیات سرمایه در مقیاس جهانی است و درجهی بالایی از ناهمگونی (بدواً در ترکیببندی کار) را داراست بدون اینکه در شکلهای خاص سرمایهدارانه و آشکارا متمایز از هم تثبیت شود. پیشنهاد ما این است که این تعریف از سرمایهداری جهانی یک چارچوب کلی برای بحث در مورد ویژگی سرمایهداری معاصر و در عین حال معیاری برای «محلی شدن» مدلها و نظریهها در نظر گرفته شود که همیشه باید در بافتارهای مختلف محک زده شوند.
🔸 برای تعریف دنیای جدید، آدام توز مقولهی «چندقطبی گریز از مرکز» را پیشنهاد کرد که به نظر میرسد بهخوبی هم تغییرات عمیق در توزیع قدرت و ثروت و هم جنبهی پرتلاطم و بالقوه متضادِ گذارِ جاری را نشان میدهد. بهطور کلی، چندقطبی بودن مفهوم تحلیلی مهمی است. برای ما این مفهومی کاربردی است و از ماهیت بحث برانگیزش آگاهی داریم، از جمله استفادهای که رئیسجمهور ولادیمیر پوتین و روشنفکران نزدیک به رژیم او مانند الکساندر دوگین از این عبارت میکنند. از نگاه آنها، چندقطبی بودن سلاحی برای توجیه سیاستی توسعهطلبانه و تهاجمی است و تعبیر «قطبها»ی مختلف فضاهایی هستند که با «تمدنها»ی خاصی انطباق دارند و ویژگی آنها با بیانی کاملاً ارتجاعی (با تکرار آثار ساموئل هانتینگتون در مورد برخورد تمدنها) تعریف میشود. فاصلهی ما از این کاربردها مشهود است، درک ما از مفهوم چندقطبی با واریاسیونهای زبانیِ «قطبیت» که ویژگی رشتههایی مانند روابط بینالملل و ژئوپلیتیک است تفاوت دارد. در این زمینه ــ در واکاوی تطبیقی از ثبات یا تمایل به کشمکش بین نظامهای «تکقطبی»، «دوقطبی» یا «چندقطبی» ــ فرضی تردیدناپذیر وجود دارد که بازیگران انحصاری سیاست بینالملل را دولتها، «قدرتهای بزرگ» و امپراتوریها معرفی میکند. از دیدگاه ما، ضروری است از این پیشفرض فاصله بگیریم تا به درکی از چندقطبی بودن برسیم که به ما امکان درک بُعد جهانی سرمایهداری معاصر، جنبشها و چالشهای پیش رو را میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3FQ
#برت_نیلسون #ساندرو_متزادرا #ساسان_صدقینیا
#فرایندهای_جهانی #نقد_مارکسیستی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ جهشهای سرمایهداریِ جهانی: یک تحلیل ادواری
20 سپتامبر 2023
نوشتهی: ساندرو متزادرا و برت نیلسون
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 بار دیگر مسئلهی ما نظام سرمایهداری است. ژوزف شومپیتر گفته بود «تخریب خلاقانه» سرشتنما و پیشران توسعهی این نظام است. اما مارکس پیشتر در گروندریسه نشان «انقلاب دائمی» را بر پیشانی سرمایهداری حک کرده بود. در بحران اوایل دههی 1970، این «انقلاب» ضربآهنگ جدیدی به خود گرفت که شامل مالیسازی، «انقلاب در حملونقل»، قلمروهای تولیدی جدید، دگرگونی دولت و الگوهای اجتماعی دیرینه در بسیاری از نقاط جهان بود. آنچه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی «جهانیسازی» نامیده شد از همین سالها نشوونما یافت. اندیشهی انتقادی و انقلابی کوشیده این دگرگونیها را درک کند و آنها را در قالب یک مفهوم توضیح دهد، اغلب از طریق تمرکز بر نوعی از سرمایهداری که دیگر سرمایهداری نیست (مثلاً «پسافوردیسم»)، و همچنین تلاش برای ارائهی تعاریف جدیدی مانند «سرمایهداری شناختی» یا اخیراً «سرمایهداری پلتفرمی». در اینجا قصد نداریم بر سر محاسن و محدودیتهای این تعاریف و سایر صورتبندیهای نظری بحث کنیم. این تعاریف، دستکم در جالبترین نمونههایش، این شایستگی را دارند که توجهات را به ترکیببندیهای نوظهورِ کار و به سیمای جدید آنتاگونیسم برسازندهی رابطهی سرمایه جلب کنند. گویا با تاخیر رویدادها را ثبت میکنیم، تو گویی شکافی است میان سرعت و، از برخی جهات، سرشت هزارچهرهی سرمایهداری معاصر که مدام الگوها دگرگون میکند و موجب میشود به پیروی از مارکس برای «بازنمایی» مجبور به بازگشاییِ «تحقیق» شویم.
🔸 فکر میکنیم ادامهی صحبت از «سرمایهداری جهانی» هنوز ارزش خود را دارد، فارغ از آنکه تا چه حد لازم است درکی از رایجترین کاربردهای آن داشته باشیم. سرمایهداری جهانی به معنای نوعی سرمایهداری نیست که عملکرد همگون خود را مستقل از مکانها و تاریخهایی که با آن مواجه میشود تولید و تأیید کند. همچنین صرفاً نشاندهندهی مؤلفهای از سرمایهداری نیست که در همهجا با قدرتِ کمتر یا بیشتر در کل یافت میشود ــ یا به زبان مارکس، مجموعهای از «پارههای سرمایه» که در جایگاه متفاوتی نسبت به «سرمایهی کل» قرار گرفتهاند. سرمایهداری جهانی، چنان که ما آنرا درک میکنیم، بیشتر نشاندهندهی قدرت فرایندهای جهانی در هدایت و ایجاد شرایط ارزشافزایی، انباشت سرمایه و مجموعهای از اثراتی است که بر روی ابعاد سیاسی متناسب با آن سرمایهگذاری میکند. برای مثال، در کار جیمی پِک و نیک تئودور، «واریاسیون» عنصری سازنده از عملیات سرمایه در مقیاس جهانی است و درجهی بالایی از ناهمگونی (بدواً در ترکیببندی کار) را داراست بدون اینکه در شکلهای خاص سرمایهدارانه و آشکارا متمایز از هم تثبیت شود. پیشنهاد ما این است که این تعریف از سرمایهداری جهانی یک چارچوب کلی برای بحث در مورد ویژگی سرمایهداری معاصر و در عین حال معیاری برای «محلی شدن» مدلها و نظریهها در نظر گرفته شود که همیشه باید در بافتارهای مختلف محک زده شوند.
🔸 برای تعریف دنیای جدید، آدام توز مقولهی «چندقطبی گریز از مرکز» را پیشنهاد کرد که به نظر میرسد بهخوبی هم تغییرات عمیق در توزیع قدرت و ثروت و هم جنبهی پرتلاطم و بالقوه متضادِ گذارِ جاری را نشان میدهد. بهطور کلی، چندقطبی بودن مفهوم تحلیلی مهمی است. برای ما این مفهومی کاربردی است و از ماهیت بحث برانگیزش آگاهی داریم، از جمله استفادهای که رئیسجمهور ولادیمیر پوتین و روشنفکران نزدیک به رژیم او مانند الکساندر دوگین از این عبارت میکنند. از نگاه آنها، چندقطبی بودن سلاحی برای توجیه سیاستی توسعهطلبانه و تهاجمی است و تعبیر «قطبها»ی مختلف فضاهایی هستند که با «تمدنها»ی خاصی انطباق دارند و ویژگی آنها با بیانی کاملاً ارتجاعی (با تکرار آثار ساموئل هانتینگتون در مورد برخورد تمدنها) تعریف میشود. فاصلهی ما از این کاربردها مشهود است، درک ما از مفهوم چندقطبی با واریاسیونهای زبانیِ «قطبیت» که ویژگی رشتههایی مانند روابط بینالملل و ژئوپلیتیک است تفاوت دارد. در این زمینه ــ در واکاوی تطبیقی از ثبات یا تمایل به کشمکش بین نظامهای «تکقطبی»، «دوقطبی» یا «چندقطبی» ــ فرضی تردیدناپذیر وجود دارد که بازیگران انحصاری سیاست بینالملل را دولتها، «قدرتهای بزرگ» و امپراتوریها معرفی میکند. از دیدگاه ما، ضروری است از این پیشفرض فاصله بگیریم تا به درکی از چندقطبی بودن برسیم که به ما امکان درک بُعد جهانی سرمایهداری معاصر، جنبشها و چالشهای پیش رو را میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3FQ
#برت_نیلسون #ساندرو_متزادرا #ساسان_صدقینیا
#فرایندهای_جهانی #نقد_مارکسیستی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جهشهای سرمایهداریِ جهانی: یک تحلیل ادواری
نوشتهی: ساندرو متزادرا و برت نیلسون ترجمهی: ساسان صدقینیا ما از همان اولین آثار خود و بهویژه در بررسی رابطه بین مرزهای سرزمینی و «مرزهای سرمایه» اهمیت خاصی به مفهوم «فرایندهای جهانی» دادهایم. …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ نومارکسیسم ایتالیایی
▫️ سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم
8 می 2024
نوشتهی: آلبرتو اسگالا
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 گروندریسه در ۱۹۵۳ در غرب منتشر شد. این کتاب برای بازسازی کلی آزمایشگاه بزرگ اندیشهی مارکسیستی منبعی ضروری بود، بهویژه برای جنبشی تحقیقاتی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایتالیا گسترش یافت... جنبشی برخوردار از تأمل نظری، تحلیل انضمامی، نقد مکتبگرایی سختکیشی که گونهای مارکسیسم در آن محصور شده بود، همراه با بازیابی مضامین مارکسیستی مانند آزادی، جستوجوی شادی و سوژهی طبقاتی انقیادناپذیر. این نومارکسیسم کاملاً روش دیالکتیکیِ انتقادی و انقلابی را پذیرفته که «درک ایجابی وضع موجود، همزمان درک نفی آنرا نیز شامل میشود.» این جنبش، مارکسیسم را نظریهی علمی توسعهی سرمایهداری و طبقهی کارگر را سوژهای جمعی، ترکیبی از بدنها، عقلها و ارادهها، همچون عامل تغییر در نظر میگیرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیاییْ پدیدارشناسی روابط قدرت را در آرایش انضمامی جدیدی بین سوژههای اجتماعی و سوژههای جدید طبقاتی و خودآیین واکاوی میکرد. بنا به این دیدگاه نقش اصلی در روابط و فرایند تولیدی برعهده شرکتهای عمودی، بزرگ و یکپارچهی فوردیستی بود که بعدها شکلی «انعطافپذیر»، غیرمحلی و تخصصی در مراحل مختلف یافت و مشروط به حاکمیت سرمایهی مالی در تخصیص منابع بود. نومارکسیسم به واکاوی جامعهای تودهای و رقابتی پرداخت که فرد را به «انسان-توده»، جامعهی «متمول» و از نظر فنی تکهتکه تبدیل کرده بود، جامعهای که در آن شهرنشینی، آموزش انبوه و بارآوریْ محل زندگی و کار را، که قبلاً از هم جدا بودند، زیر پرچم فراگیر بازار بهعنوان مکان نهایی حقیقتْ به مسئلهای غامض و گیجکننده تبدیل کرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیایی همچنین به واکاوی بازسازی سرمایهداری پساجنگ از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد پرداخت که بهاصطلاح «پسافوردیسم» نامیده میشود. پسافوردیسم نظام مبتنی بر اشکالِ انعطافپذیر انباشت و تجزیهی شرکت فوردیستی به تعدد واحدها و فرایندهای فرعی است. این نظام توسط شرکتهایی پراکنده در سرزمینهای مختلف به نحوی عمل میکند که مالکیت و کنترل منابع به انحصار شرکتهای بزرگ درمیآید. در این نظام برای به حداکثر رساندن میزان، سرعت و رفع موانع حرکت آزاد سرمایه، شبکهای از انواع راهها، زمانها و مکانهای تولید ارزش اضافی وجود دارد. از دیگر ویژگیهای این نظام وجود کارخانهی گستردهی روباتیک، زیر سوال رفتن موانع فضایی-زمانی ایجاد شده بهوسیله نهادهای اجتماعی و عرصهی عمومی، پراکندگی و تقلیل نیروی کار به «جمعیت اتمیزهشده»، هرج و مرج، جابهجایی و حرکت سیالی است که قهرمانانش بیثباتکاران، کارگران نامنظم و سیار هستند، جامعهای غرق در عدم قطعیت که در آن زندگی کارگر صرفاً معطوف به بقا شده است.
🔸 در حالی که میهنپرستان ویتنامی سایگون را فتح و بر وحشت از امپریالیسم ایالات متحد غلبه میکردند، جنبشی نظری-پیکارجو بهنام خودگردانی کارگران (Autonomia Operaia) موقعیت خود را در ایتالیا تثبیت کرد. هدف این جنبش فهم و بیان یک سوبژکتیویتهی پرولتاریایی آنتاگونیستی بود که ابتدا ظرفیت مولد خود را در جامعهی کارخانهای فوردیستی و سپس درون جامعهی «پساصنعتی» ارتقا بخشیده و غنی میساخت. یعنی در جامعهای که با تبعیت واقعی جامعه از سرمایه، قدرت اقتصادی دیگر محدود به استثمار نیروی کار در فرایند مستقیم تولید نیست، بلکه سلطهی خود را به کل چرخهی بازتولید نیروی کار (آموزش، ارتباطات، بهداشت، مدرسه، حمل و نقل، خدمات رفاهی و…) بسط میدهد. سرمایه-اشیا روی هوش علمی-فنی، ارتباطی و ویژگیهای «اجتماعی» کار سرمایهگذاری میکند و به استثمار آنها میپردازد، بخشهایی که قبلاً در تضاد کار و سرمایه فقط بهعنوان واسطه عمل میکردند اکنون پرولتریزه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-44B
#آلبرتو_اسگالا #ساسان_صدقینیا
#نومارکسیسم_ایتالیایی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نومارکسیسم ایتالیایی
▫️ سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم
8 می 2024
نوشتهی: آلبرتو اسگالا
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 گروندریسه در ۱۹۵۳ در غرب منتشر شد. این کتاب برای بازسازی کلی آزمایشگاه بزرگ اندیشهی مارکسیستی منبعی ضروری بود، بهویژه برای جنبشی تحقیقاتی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایتالیا گسترش یافت... جنبشی برخوردار از تأمل نظری، تحلیل انضمامی، نقد مکتبگرایی سختکیشی که گونهای مارکسیسم در آن محصور شده بود، همراه با بازیابی مضامین مارکسیستی مانند آزادی، جستوجوی شادی و سوژهی طبقاتی انقیادناپذیر. این نومارکسیسم کاملاً روش دیالکتیکیِ انتقادی و انقلابی را پذیرفته که «درک ایجابی وضع موجود، همزمان درک نفی آنرا نیز شامل میشود.» این جنبش، مارکسیسم را نظریهی علمی توسعهی سرمایهداری و طبقهی کارگر را سوژهای جمعی، ترکیبی از بدنها، عقلها و ارادهها، همچون عامل تغییر در نظر میگیرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیاییْ پدیدارشناسی روابط قدرت را در آرایش انضمامی جدیدی بین سوژههای اجتماعی و سوژههای جدید طبقاتی و خودآیین واکاوی میکرد. بنا به این دیدگاه نقش اصلی در روابط و فرایند تولیدی برعهده شرکتهای عمودی، بزرگ و یکپارچهی فوردیستی بود که بعدها شکلی «انعطافپذیر»، غیرمحلی و تخصصی در مراحل مختلف یافت و مشروط به حاکمیت سرمایهی مالی در تخصیص منابع بود. نومارکسیسم به واکاوی جامعهای تودهای و رقابتی پرداخت که فرد را به «انسان-توده»، جامعهی «متمول» و از نظر فنی تکهتکه تبدیل کرده بود، جامعهای که در آن شهرنشینی، آموزش انبوه و بارآوریْ محل زندگی و کار را، که قبلاً از هم جدا بودند، زیر پرچم فراگیر بازار بهعنوان مکان نهایی حقیقتْ به مسئلهای غامض و گیجکننده تبدیل کرد.
🔸 نومارکسیسم ایتالیایی همچنین به واکاوی بازسازی سرمایهداری پساجنگ از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد پرداخت که بهاصطلاح «پسافوردیسم» نامیده میشود. پسافوردیسم نظام مبتنی بر اشکالِ انعطافپذیر انباشت و تجزیهی شرکت فوردیستی به تعدد واحدها و فرایندهای فرعی است. این نظام توسط شرکتهایی پراکنده در سرزمینهای مختلف به نحوی عمل میکند که مالکیت و کنترل منابع به انحصار شرکتهای بزرگ درمیآید. در این نظام برای به حداکثر رساندن میزان، سرعت و رفع موانع حرکت آزاد سرمایه، شبکهای از انواع راهها، زمانها و مکانهای تولید ارزش اضافی وجود دارد. از دیگر ویژگیهای این نظام وجود کارخانهی گستردهی روباتیک، زیر سوال رفتن موانع فضایی-زمانی ایجاد شده بهوسیله نهادهای اجتماعی و عرصهی عمومی، پراکندگی و تقلیل نیروی کار به «جمعیت اتمیزهشده»، هرج و مرج، جابهجایی و حرکت سیالی است که قهرمانانش بیثباتکاران، کارگران نامنظم و سیار هستند، جامعهای غرق در عدم قطعیت که در آن زندگی کارگر صرفاً معطوف به بقا شده است.
🔸 در حالی که میهنپرستان ویتنامی سایگون را فتح و بر وحشت از امپریالیسم ایالات متحد غلبه میکردند، جنبشی نظری-پیکارجو بهنام خودگردانی کارگران (Autonomia Operaia) موقعیت خود را در ایتالیا تثبیت کرد. هدف این جنبش فهم و بیان یک سوبژکتیویتهی پرولتاریایی آنتاگونیستی بود که ابتدا ظرفیت مولد خود را در جامعهی کارخانهای فوردیستی و سپس درون جامعهی «پساصنعتی» ارتقا بخشیده و غنی میساخت. یعنی در جامعهای که با تبعیت واقعی جامعه از سرمایه، قدرت اقتصادی دیگر محدود به استثمار نیروی کار در فرایند مستقیم تولید نیست، بلکه سلطهی خود را به کل چرخهی بازتولید نیروی کار (آموزش، ارتباطات، بهداشت، مدرسه، حمل و نقل، خدمات رفاهی و…) بسط میدهد. سرمایه-اشیا روی هوش علمی-فنی، ارتباطی و ویژگیهای «اجتماعی» کار سرمایهگذاری میکند و به استثمار آنها میپردازد، بخشهایی که قبلاً در تضاد کار و سرمایه فقط بهعنوان واسطه عمل میکردند اکنون پرولتریزه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-44B
#آلبرتو_اسگالا #ساسان_صدقینیا
#نومارکسیسم_ایتالیایی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نومارکسیسم ایتالیایی
سوبژکتیویتهی طبقاتی، خودارزشافزایی، نیاز به کمونیسم نوشتهی: آلبرتو اسگالا ترجمهی: ساسان صدقینیا تحلیل نومارکسیستی به تحلیل چرخهی سرمایهداری معاصر مربوط میشود. در سرمایهداری معاصر تبعیت واق…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ بحران پروژهی اروپایی در هزارهی سوم
10 ژوئن 2024
نوشتهی: آندرهآ فوماگاللی
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 زمان کمی تا انتخابات پارلمان اروپایی که در اوایل ژوئن برگزار میشود مانده است. [این یادداشت پیش از برگزاری انتخابات اخیر پارلمان اروپا نوشته شده است. م] با این حال موضوع سرنوشت و آیندهی اروپا در مرکز بحثهای سیاسی قرار ندارد. با این همه، بادهای بحران که با بادهای جنگ در خاورمیانه و شرق تشدید میشود، هرگز تا این حد قدرتمند نبوده است. هرگز احساس ناتوانی و تعصبات سیاسیِ ناسیونالیستی تا این حد قدرتمند نبوده است.
🔸 بهصورت کلی وزن اقتصادی اروپا همچنان دارای اهمیت اما رو به کاهش است. در سطح جهانی، بیشترین سهم تولید ناخالص داخلی در اختیار آمریکا با 25 درصد و پس از آن چین با 18 درصد است. با فاصلهای دورتر از این دو، دولتهای هند و ژاپن با 4 درصد قرار دارند. سهم 27 کشور اروپایی با ۹/۱۶ درصد در جایگاه سوم است (به استثنای بریتانیا با 3 درصد) اما اخیراً چین از آن پیشی گرفته است. بین سهم کل تولید ناخالص داخلی کشورهای غربیِ شمال جهانی (اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن) با 43 درصد در مقایسه با سهم کشورهای بلوک بریکس با 29 درصد شکافی وجود دارد که هر سال یک درصد از این شکاف کاسته میشود.
🔸 از نقطه نظر پولی، پیگیری این سیاستها در اتحادیهی اروپا شکافهای ناسیونالیستی را در قارهی کهن افزایش داده و منجر به از دست رفتن هر گونه سیاست مبتنی بر همبستگی شده است. این شرایط در بحران بدهی دولتی سالهای 2012-2011 برجسته شد و اختلافات ارضی بین اروپای مرکزی و اروپای پیرامون مدیترانه را تشدید کرده است. در واقع افزایش دامپینگ مالی و دستمزدها در میان کشورهای عضو به درجهی بیثباتی سرمایهداری مالی معاصر که از قبل ساختاری بود، شتاب بخشیده است و مهمتر از آن، امکان دستیابی به یک اتحادیهی اروپاییِ واقعی را تضعیف کرده است، آنهم درست زمانیکه روند گذار به سوی نظم چندقطبی با تمام تنشهای نظامی و اقتصادیِ ناشی از آن در حال وقوع است. در حالی که آمریکا آشکارا با این روند مخالفت کرده و کشورهای بریکس، با وجود ناهمگونیشان، میکوشند نظم جهانی جدید چندقطبی را در میانمدت به وجود آورند، موضع اروپا روشن نیست؛ یا به بیان بهتر اگر اروپا را تسمه نقالهی فرمانهای تحمیلی آمریکا بدانیم، میتوان این موقعیت را درک کرد.
🔸 برای آمریکا، حفظ هژمونیِ اقتصادی دستگاه نظامیـصنعتی، راهبردی است، زیرا تنها ابزاری است که از شکست اقتصادش جلوگیری میکند. بدهی داخلی فزایندهی ناشی از سیاستهای مالی انبساطی، قبل از ترامپ و اکنون توسط بایدن (به دنبال وضعیت اضطراری کووید)، از نظر ساختاری به کسری تراز تجاری اضافه کرده که به لطف مازادهای ناشی از حرکت سرمایه، مستلزم تامین مالی مستمر است. در واقع اقتصادهای کشورهای خارجی است که بدهیهای آمریکا را پرداخت میکند و این تنها در صورتی امکانپذیر است که دلار اقتدار خود را بهعنوان یک ارز ذخیرهی بینالمللی و بورسهای آمریکا هژمونی خود را در بازارهای مالیِ جهانی حفظ کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4bd
#آندرهآ_فوماگاللی #ساسان_صدقینیا
#سیاست_ارزی_بینالمللی #اروپا
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بحران پروژهی اروپایی در هزارهی سوم
10 ژوئن 2024
نوشتهی: آندرهآ فوماگاللی
ترجمهی: ساسان صدقینیا
🔸 زمان کمی تا انتخابات پارلمان اروپایی که در اوایل ژوئن برگزار میشود مانده است. [این یادداشت پیش از برگزاری انتخابات اخیر پارلمان اروپا نوشته شده است. م] با این حال موضوع سرنوشت و آیندهی اروپا در مرکز بحثهای سیاسی قرار ندارد. با این همه، بادهای بحران که با بادهای جنگ در خاورمیانه و شرق تشدید میشود، هرگز تا این حد قدرتمند نبوده است. هرگز احساس ناتوانی و تعصبات سیاسیِ ناسیونالیستی تا این حد قدرتمند نبوده است.
🔸 بهصورت کلی وزن اقتصادی اروپا همچنان دارای اهمیت اما رو به کاهش است. در سطح جهانی، بیشترین سهم تولید ناخالص داخلی در اختیار آمریکا با 25 درصد و پس از آن چین با 18 درصد است. با فاصلهای دورتر از این دو، دولتهای هند و ژاپن با 4 درصد قرار دارند. سهم 27 کشور اروپایی با ۹/۱۶ درصد در جایگاه سوم است (به استثنای بریتانیا با 3 درصد) اما اخیراً چین از آن پیشی گرفته است. بین سهم کل تولید ناخالص داخلی کشورهای غربیِ شمال جهانی (اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن) با 43 درصد در مقایسه با سهم کشورهای بلوک بریکس با 29 درصد شکافی وجود دارد که هر سال یک درصد از این شکاف کاسته میشود.
🔸 از نقطه نظر پولی، پیگیری این سیاستها در اتحادیهی اروپا شکافهای ناسیونالیستی را در قارهی کهن افزایش داده و منجر به از دست رفتن هر گونه سیاست مبتنی بر همبستگی شده است. این شرایط در بحران بدهی دولتی سالهای 2012-2011 برجسته شد و اختلافات ارضی بین اروپای مرکزی و اروپای پیرامون مدیترانه را تشدید کرده است. در واقع افزایش دامپینگ مالی و دستمزدها در میان کشورهای عضو به درجهی بیثباتی سرمایهداری مالی معاصر که از قبل ساختاری بود، شتاب بخشیده است و مهمتر از آن، امکان دستیابی به یک اتحادیهی اروپاییِ واقعی را تضعیف کرده است، آنهم درست زمانیکه روند گذار به سوی نظم چندقطبی با تمام تنشهای نظامی و اقتصادیِ ناشی از آن در حال وقوع است. در حالی که آمریکا آشکارا با این روند مخالفت کرده و کشورهای بریکس، با وجود ناهمگونیشان، میکوشند نظم جهانی جدید چندقطبی را در میانمدت به وجود آورند، موضع اروپا روشن نیست؛ یا به بیان بهتر اگر اروپا را تسمه نقالهی فرمانهای تحمیلی آمریکا بدانیم، میتوان این موقعیت را درک کرد.
🔸 برای آمریکا، حفظ هژمونیِ اقتصادی دستگاه نظامیـصنعتی، راهبردی است، زیرا تنها ابزاری است که از شکست اقتصادش جلوگیری میکند. بدهی داخلی فزایندهی ناشی از سیاستهای مالی انبساطی، قبل از ترامپ و اکنون توسط بایدن (به دنبال وضعیت اضطراری کووید)، از نظر ساختاری به کسری تراز تجاری اضافه کرده که به لطف مازادهای ناشی از حرکت سرمایه، مستلزم تامین مالی مستمر است. در واقع اقتصادهای کشورهای خارجی است که بدهیهای آمریکا را پرداخت میکند و این تنها در صورتی امکانپذیر است که دلار اقتدار خود را بهعنوان یک ارز ذخیرهی بینالمللی و بورسهای آمریکا هژمونی خود را در بازارهای مالیِ جهانی حفظ کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4bd
#آندرهآ_فوماگاللی #ساسان_صدقینیا
#سیاست_ارزی_بینالمللی #اروپا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بحران پروژهی اروپایی در هزارهی سوم
نوشتهی: آندرهآ فوماگاللی ترجمهی: ساسان صدقینیا اروپا نتوانسته است خودمختاری اقتصادیاش را (که بهطور فزایندهای در خطر است) به یک خودمختاری سیاسی انتقال دهد. این واقعیت ناشی از این امر است که ا…