🌹محفل شهدا🌹
621 subscribers
52.4K photos
45.3K videos
711 files
1.94K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
#سردار شهید دفاع مقدس، علی اکبر جزی
🍃🌷🍃
در تاریخ ۱۳۴۰/۸/۱۲# در یکی از محلات فقیرنشین شهر اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.

دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد، تحصيلاتش را تا دبيرستان گذراند.

در جلسات #مذهبی و كلاس های #قرآن شركت فعال داشت ودر همين جلسات #شالودة اعتقادی و فكری اش ريخته  شد.
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1356# به جرم توهين به اسرائيل #دستگيرشد. پس از آزادی به مبارزه اش #عليه رژيم طاغوت #بیشتر شد، #روزها در #راهپيمايی و #شب ها به #ساختن #مواد آتش زا می پرداخت.
🍃🌷🍃
چندين بارتوسط مزدوران شاه #دستگير شد، ولی با #زرنگی موفق به فرار از دست آنها شدم٫. در آغازين #روزهای پيروزی انقلاب و غائله كردستان بدون اطلاع خانواده عازم #كردستان شد.
🍃🌷🍃
از جمله كساني بود كه كومله برای #كشتن ایشان #جايزه تعيين كرده بود. در #عمليات آزادسازی #جاده سردشت، بانه،به محاصره كامل و #اسارت دشمن در آمد.
🍃🌷🍃
#دخترم به خاطر #کرونا رفت، چون ما خیلی #رعایت می‌کردیم، در خانه درگیر این #بیماری نشد و درگیری‌اش در حین #خدمت بود.😭
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته می‌شد و #سردردی می‌گرفت می‌گفت «مادرجان! بچه‌ها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانه‌اش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمی‌گشت مستقیم به #خانه‌اش می‌رفت و وسایلش را جابه‌جا می‌کرد# بچه‌ام می‌خواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینه‌چینی می‌کرد و می‌گفت که ممکنه ما برویم و  به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچه‌ها #فاصله می‌گرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام می‌آمد تا #بغلش کند اما او #مانع می‌شد و می‌گفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از  #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
#شهید_دفاع_مقدس
#حر_انقلاب_اسلامی
#خاطره_شهید_شاهرخ_ضرغام
#روزهای_پایانی

سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. شاهرخ، همه نیروهایش را آورده بود. رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ در گوشه ای نشسته بود.از شدت گریه شانه هایش می لرزید!

با دیدن او ناخوداگاه گریه ام گرفت. سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود. مرتب می گفت: الهی العفو...
سید خیلی سوزناک می خواند. آخر دعا گفت: عملیات نزدیکه، خدایا اگه ما لیاقت داریم ما رو پاک کن و شهادت رو نصیبمان کن.

بعد گفت: دوستان شهادت نصیب کسی می شه که از بقیه پاکتر باشه. برگشم به سمت عقب شاهرخ سرش را به سجده گذاشته بود و بلند بلند گریه می کرد!
صبح فردا، یکی از خبرنگاران تلویزیون به میان نیروها آمد و با همه بچه ها مصاحبه کرد. این فیلم چندین بار از صدا وسیما پخش شده. وقتی دوربین در مقابل شاهرخ قرارگرفت چند دقیقه ای صحبت کرد. در پایان وقتی خبرنگار از او پرسید: چه آرزوئی داری؟ بدون مکث گفت: پیروزی نهائی برای رزمندگان اسلام و شهادت برای خودم!!
در #عملیات فتح‌المبین به #عنوان #مسئول محور به #خدمت پرداخت، بعد از #چهار مرتبه #مجروحیت در تاریخ ۱۳۶۷/۱/۳۱# در #شلمچه به علت #پخش گازهای شیمیایی توسط #سربازان بعثی به بستر #بیماری افتاد.
🍃🌷🍃
ایشان بارها در #عملیاتهایی چون #فتح‌المبین،‌ #بیت‌المقدس و #مرصاد #حماسه آفریدبعد از #اتمام #جنگ در #نشریه "پیام حمل و نقل" #خاطرات خود را با عنوان #روزهای ماندگار به مدت #یکسال به #چاپ رساند.
🍃🌷🍃
ایشان بعد از #سالها #خدمت در #آموزش وپرورش، #جهادسازندگی،#هلال احمر ،#نیروی نامنظم، #دکتر چمران ،#مدیریت یک مدرسه راهنمایی را بر #عهده داشت.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
زمانی که ازدواج کردم کم کم آثار #جراحت‌ها خود را بروز می‌دادند  خاطراتم از انتخاب #همسرم و زندگی با یک #جانباز را در کتاب «اینک شوکران» روایت کرده ام،در بخشی از این کتاب نوشتم.
🍃🌷🍃
برادر دوستم صفورا بود.
مادرش دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «برو بالا. الان حاجی را هم می‎فرستم. بنشینید سنگ‌هایتان را از هم وا بکنید.
دلم شور می‌زد. نگرانی‌ای که توی چشم‌های خواهرام می‌دیدم دلشوره ام را بیشتر می‌کرد😔
🍃🌷🍃
#پاسدار#شهید دفاع مقدس محمد پور حیدری
🍃🌷🍃
ایشان #برادر #شهید هم هست.
#برادرشون #محمد هم از #شهدای جنگ تحمیلی هستند.
🍃🌷🍃
معرفی #شهید و خانواده اش به روایت از #رزمنده بزرگوار آقای قاسم صادقی:

در روزهای اول #جنگ #شخصیت‌هایی داشتیم که هنوز #گمنام هستند، از جمله این افراد #خانمی معروف به «ننه مریم» با اسم شناسنامه‌ای «گلناز گلبی» بود که اصالتش به خرم آباد برمی‌گشت؛ ولی در خرمشهر ساکن بود.
#روزهای اول #جنگ وقتی وارد #خرمشهر شدیم این خانم را دیدیم که مدام به بیمارستان شهر رفت و آمد دارد. فهمیدیم همراه با شوهرش «بابامراد پورحیدری» و 2# فرزندش جزو #مدافعان 34# روزه #خرمشهر هستند.
🍃🌷🍃
یکی از #کارهای مهم این خانواده #کسب اطلاعات از نیروهای دشمن بود که در جای جای شهر نفوذ کرده بودند.

#رزمنده‌ها «ننه مریم» را #زینب زمان صدا می‌کردند و بعد از فوتش «مادر شهر» #لقب گرفت؛ #ننه مریم #آخرین زنی است که با سقوط #خرمشهر از شهر خارج شد و پس از #آزادی نیز #اولین نفری است که به #شهر وارد شد.
🍃🌷🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاس‌های #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شده‌ای در #شهر محسوب می‌شد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانم‌ها و #دخترهایی که به #شهادت می‌رسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد می‌بردند را کفن و دفن می‌کرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف می‌کرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر می‌کردم این درگیری‌ها یک #جنگ قبیله‌ای کوچک باشد.

هیچ وقت فکر نمی‌کردم این همه سال طول بکشد، می‌خواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف می‌کرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن می‌کردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا می‌کردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنه‌های دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زن‌ها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
#شهید دفاع مقدس علی راحتی
🍃🌷🍃
در تاریخ   ۱۳۴۵/۱۱/۹#   در شهر خوی در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.

#هوش سرشارش از همان اوایل زندگی، #نظرها را به خود معطوف داشته و #چهره نورانی اش #آينده روشن و #درخشانش را نويد می داد.
🍃🌷🍃
دوران نوجوانی اش كه مصادف با #روزهای پرشور #انقلاب بود در #سنگر #مسجد بود و #تلاش #مخلصانه ای داشت.
🍃🌷🍃
آنچه بيشتر از هر چيز روح ایشان را آرام و روان تشنه اش را سيراب  می كرد #انس و #الفت روزافزونش با #آيات دلنشين #قرآن بود.
🍃🌷🍃
بعد از #پيروزی انقلاب ایشان با #اعتقاد خالصانه ای كه به #ولايت فقيه داشت #عضوی دلسوز و #خستگی ناپذير در پايگاه #شهدا بود ، تحصيلاتش را هم در دبيرستان #شهيدمدنی ادامه داد.
🍃🌷🍃
تا اينكه با #شروع جنگ تحميلی #لباس مقدس #بسيجی را بر تن كرده و عازم #جبهه هاي حق عليه باطل شد تا از #حريم انقلاب و #امامش #دفاع کند.
🍃🌷🍃
💌 #روزهای_انتظار
برام سوال پیش اومده بود که
توی روزهای غیبت
که امام زمانمون رو نمی‌بینیم...
چطور می‌شه
💚 باورم به آخرین منجی رو
تقویت کنم...؟ به اینکه
یک جمعه
اتفاقات قشنگ رو می‌بینیم...؟
💫 این سوال رو که از استادم
پرسیدم، اینطور راهنماییم کرد...:
توی این دوران و
🌈 توی این دنیا پر از رنگ،
مهمه که درمورد امام زمان(عج الله تعلای فرجه الشریف)،
و آیات و روایات درمورد
ظهور
اطلاعاتمون رو بیشتر کنیم...🌱
راه دوم هم اینه که
هرجا به گرهی برخوردیم،
به امام زمان متوّسل
بشیم تا
حضورشون رو
با قلبمون حس کنیم . . . 💚💜

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚♥️
#شهید دفاع مقدس علی راحتی
🍃🌷🍃
در تاریخ   ۱۳۴۵/۱۱/۹#   در شهر خوی در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.

#هوش سرشارش از همان اوایل زندگی، #نظرها را به خود معطوف داشته و #چهره نورانی اش #آينده روشن و #درخشانش را نويد می داد.
🍃🌷🍃
دوران نوجوانی اش كه مصادف با #روزهای پرشور #انقلاب بود در #سنگر #مسجد بود و #تلاش #مخلصانه ای داشت.
🍃🌷🍃
آنچه بيشتر از هر چيز روح ایشان را آرام و روان تشنه اش را سيراب  می كرد #انس و #الفت روزافزونش با #آيات دلنشين #قرآن بود.
🍃🌷🍃
بعد از #پيروزی انقلاب ایشان با #اعتقاد خالصانه ای كه به #ولايت فقيه داشت #عضوی دلسوز و #خستگی ناپذير در پايگاه #شهدا بود ، تحصيلاتش را هم در دبيرستان #شهيدمدنی ادامه داد.
🍃🌷🍃
تا اينكه با #شروع جنگ تحميلی #لباس مقدس #بسيجی را بر تن كرده و عازم #جبهه هاي حق عليه باطل شد تا از #حريم انقلاب و #امامش #دفاع کند.
🍃🌷🍃
#شهید دفاع مقدس علی راحتی
🍃🌷🍃
در تاریخ   ۱۳۴۵/۱۱/۹#   در شهر خوی در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.

#هوش سرشارش از همان اوایل زندگی، #نظرها را به خود معطوف داشته و #چهره نورانی اش #آينده روشن و #درخشانش را نويد می داد.
🍃🌷🍃
دوران نوجوانی اش كه مصادف با #روزهای پرشور #انقلاب بود در #سنگر #مسجد بود و #تلاش #مخلصانه ای داشت.
🍃🌷🍃
آنچه بيشتر از هر چيز روح ایشان را آرام و روان تشنه اش را سيراب  می كرد #انس و #الفت روزافزونش با #آيات دلنشين #قرآن بود.
🍃🌷🍃
بعد از #پيروزی انقلاب ایشان با #اعتقاد خالصانه ای كه به #ولايت فقيه داشت #عضوی دلسوز و #خستگی ناپذير در پايگاه #شهدا بود ، تحصيلاتش را هم در دبيرستان #شهيدمدنی ادامه داد.
🍃🌷🍃
تا اينكه با #شروع جنگ تحميلی #لباس مقدس #بسيجی را بر تن كرده و عازم #جبهه هاي حق عليه باطل شد تا از #حريم انقلاب و #امامش #دفاع کند.
🍃🌷🍃
👈  #روزهای_جمعه صلوات آثار خاصی دارد!
آیت الله محمد شجاعی رضوان الله تعالی علیه:

🟢👈ذكر صلوات با عددهای مخصوص دارای آثار وبركات خاصی است مخصوصا در اوقات خاصی كه دستور داده شده مثلا روزهای جمعه فرستادن صلوات بسیار مجرب است و دارای آثار خاصی است و نیز شبهای جمعه.

🍀آیت الله محمد شجاعی رضوان الله تعالی علیه  بر 1000 (هزار) ذکر صلوات در روز جمعه #قبل_از_ظهر تاکید داشتند و خودشان عمل می‌کردند؛ 1000 صلوات بدون اینکه فاصله ای بیفتد یا کلام دیگری از دهان خارج شود.

📕(راوی: حجت الاسلام سیدعلی سیدعربی از شاگردان آیت الله محمد شجاعی ره).


...با ذکر صلوات برای سلامتی  و فرج آقا🤲
#پاسدار#شهید دفاع مقدس محمد پور حیدری
🍃🌷🍃
ایشان #برادر #شهید هم هست.
#برادرشون #محمد هم از #شهدای جنگ تحمیلی هستند.
🍃🌷🍃
معرفی #شهید و خانواده اش به روایت از #رزمنده بزرگوار آقای قاسم صادقی:

در روزهای اول #جنگ #شخصیت‌هایی داشتیم که هنوز #گمنام هستند، از جمله این افراد #خانمی معروف به «ننه مریم» با اسم شناسنامه‌ای «گلناز گلبی» بود که اصالتش به خرم آباد برمی‌گشت؛ ولی در خرمشهر ساکن بود.
#روزهای اول #جنگ وقتی وارد #خرمشهر شدیم این خانم را دیدیم که مدام به بیمارستان شهر رفت و آمد دارد. فهمیدیم همراه با شوهرش «بابامراد پورحیدری» و 2# فرزندش جزو #مدافعان 34# روزه #خرمشهر هستند.
🍃🌷🍃
یکی از #کارهای مهم این خانواده #کسب اطلاعات از نیروهای دشمن بود که در جای جای شهر نفوذ کرده بودند.

#رزمنده‌ها «ننه مریم» را #زینب زمان صدا می‌کردند و بعد از فوتش «مادر شهر» #لقب گرفت؛ #ننه مریم #آخرین زنی است که با سقوط #خرمشهر از شهر خارج شد و پس از #آزادی نیز #اولین نفری است که به #شهر وارد شد.
🍃🌷🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاس‌های #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شده‌ای در #شهر محسوب می‌شد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانم‌ها و #دخترهایی که به #شهادت می‌رسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد می‌بردند را کفن و دفن می‌کرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف می‌کرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر می‌کردم این درگیری‌ها یک #جنگ قبیله‌ای کوچک باشد.

هیچ وقت فکر نمی‌کردم این همه سال طول بکشد، می‌خواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف می‌کرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن می‌کردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا می‌کردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنه‌های دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زن‌ها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃