#شهید مدافع #وطن، مجید خدابنده لو
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۱#درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.از #کارکنان #کلانتری ۲۱۰ پایانه شرق تهران بود.
🍃🌷🍃
#متاهل بود و یک فرزند به نام سوگند به یادگار دارد.
🍃🌷🍃
ایشان #عاشق #خانواده و مخصوصا #مادرش بود.چون پدرش فوت کرده بودند 😔 #عصای دست مادرش شده بود، در #ریزترین مسائل #کمک حال خانوادهام بود و از #هیچ کاری دریغ نمیکرد.
🍃🌷🍃
وقتی#مادر ایشان چشمهایش را عمل کرده بود، به خانه پدری میرفت و #کارهای مادرش را انجام میداد، حتی برایش پیاز سرخ میکرد تا #چشمهای مادرش #اذیت نشود.
🍃🌷🍃
#معتقد بود هر چه در زندگی دارد از #ائمه🌷 است. این عقیده را از #مجالسی که هر هفته شرکت میکرد به دست آورده بود.
🍃🌷🍃
ایشان به #حسینیهها و #مسجد و #پایگاههای بسیج رفتوآمد زیادی داشت. #برآورده شدن آرزوی #شهادتش را هم در همان #روضهها طلب کرده بود.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۱#درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.از #کارکنان #کلانتری ۲۱۰ پایانه شرق تهران بود.
🍃🌷🍃
#متاهل بود و یک فرزند به نام سوگند به یادگار دارد.
🍃🌷🍃
ایشان #عاشق #خانواده و مخصوصا #مادرش بود.چون پدرش فوت کرده بودند 😔 #عصای دست مادرش شده بود، در #ریزترین مسائل #کمک حال خانوادهام بود و از #هیچ کاری دریغ نمیکرد.
🍃🌷🍃
وقتی#مادر ایشان چشمهایش را عمل کرده بود، به خانه پدری میرفت و #کارهای مادرش را انجام میداد، حتی برایش پیاز سرخ میکرد تا #چشمهای مادرش #اذیت نشود.
🍃🌷🍃
#معتقد بود هر چه در زندگی دارد از #ائمه🌷 است. این عقیده را از #مجالسی که هر هفته شرکت میکرد به دست آورده بود.
🍃🌷🍃
ایشان به #حسینیهها و #مسجد و #پایگاههای بسیج رفتوآمد زیادی داشت. #برآورده شدن آرزوی #شهادتش را هم در همان #روضهها طلب کرده بود.
🍃🌷🍃
به نظر من آن چیزی که #مجید را به مقام #شهادت رساند، #عشق و #ارادتش به #اهل بیت🌷و #خصوصاً #امام حسین (ع)🌷بود. #همسرم با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین ۹۶ با هم به کربلا بروند.😭😭
🍃🌷🍃
#مجید در خیالش برای این سفر رؤیاها بافته بود. به برادرم میگفت: «اربعین میریم کربلا. دستمال برمیداریم و #کفشهای زائران ا#مام حسین (ع)🌷 را پاک میکنیم. من توی #بینالحرمین میخوام #کفاش بشم!»😭
🍃🌷🍃
من به حرفهایش خندیدم. گفتم: «#مجید حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای #امام حسین🌷 تبرکه. دوست دارم خاکهای اونا بخوره به دست و صورتم»😭
🍃🌷🍃
اما قسمت نشد بره 😭😭
بعد از چهلم #همسرم به خانه خواهر شوهرم رفته بودم. خانم مسنی را آنجا دیدم. پرسید: «تو همسر #مجیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «میدونستی همسر تو هر ماه یک مقدار پول به من کمک میکرد؟»
🍃🌷🍃
از تعجب ماتم برد. از این موضوع هیچ خبر نداشتم. وضع خانواده خودمان خوب نبود. #مجید پدرش را از دست داده بود و #وظیفهاش میدانست که به #مادرش #کمک مالی کند.😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#مجید در خیالش برای این سفر رؤیاها بافته بود. به برادرم میگفت: «اربعین میریم کربلا. دستمال برمیداریم و #کفشهای زائران ا#مام حسین (ع)🌷 را پاک میکنیم. من توی #بینالحرمین میخوام #کفاش بشم!»😭
🍃🌷🍃
من به حرفهایش خندیدم. گفتم: «#مجید حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای #امام حسین🌷 تبرکه. دوست دارم خاکهای اونا بخوره به دست و صورتم»😭
🍃🌷🍃
اما قسمت نشد بره 😭😭
بعد از چهلم #همسرم به خانه خواهر شوهرم رفته بودم. خانم مسنی را آنجا دیدم. پرسید: «تو همسر #مجیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «میدونستی همسر تو هر ماه یک مقدار پول به من کمک میکرد؟»
🍃🌷🍃
از تعجب ماتم برد. از این موضوع هیچ خبر نداشتم. وضع خانواده خودمان خوب نبود. #مجید پدرش را از دست داده بود و #وظیفهاش میدانست که به #مادرش #کمک مالی کند.😭
🍃🌷🍃
بهش گفته بودندشما درس بخوانید برای آینده بهتره ،گفته بود اگر امکانش هست من را هم قبول کنید که به #سوریه برم. گفتند لااقل شما با لباس بیایید و برای #تبلیغ بروید که گفته بود اگر میشود من را همین طوری بپذیرید.😭
🍃🌷🍃
#محمود از آنجاییکه در #جامعهالمصطفی #درس میخواند به نوعی در #ایران بزرگ و تربیت شد. #شخصیت اصلی او در #ایران شکل گرفت.#علاقمندی زیادی به #شهید مزاری داشت.
🍃🌷🍃
#علاقمند بود که روی زندگی ایشان به عنوان یک آ#دم انقلابی و #مجاهد کار کند. البته هنوز شناخت زیادی درباره ایشان پیدا نکرده بود.
🍃🌷🍃
#محمود با #مادرش و #من خیلی رفتار #خوبی داشت. به #خواهر و #برادرش در درس #کمک میکرد. به من میگفت که بابا ما خیلی از دنیا عقب هستیم و باید خیلی کارها بکنیم.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#محمود از آنجاییکه در #جامعهالمصطفی #درس میخواند به نوعی در #ایران بزرگ و تربیت شد. #شخصیت اصلی او در #ایران شکل گرفت.#علاقمندی زیادی به #شهید مزاری داشت.
🍃🌷🍃
#علاقمند بود که روی زندگی ایشان به عنوان یک آ#دم انقلابی و #مجاهد کار کند. البته هنوز شناخت زیادی درباره ایشان پیدا نکرده بود.
🍃🌷🍃
#محمود با #مادرش و #من خیلی رفتار #خوبی داشت. به #خواهر و #برادرش در درس #کمک میکرد. به من میگفت که بابا ما خیلی از دنیا عقب هستیم و باید خیلی کارها بکنیم.
🍃🌷🍃
در کارهایش بسیار #ایثار داشت، خودش از #هزینههای مالی خودش# استفاده میکرد علیرغم #ضعف مالی، #ایثار در #مال داشت و همچنین #ایثار در #جان داشت کمتر کسی حاضر می شود زندگی دیگری را بر زندگی خودش #مقدم بدارد.
🍃🌷🍃
در ایام تعطیلات عید با اینکه باید کنار #مادرش باشد اما #جانش را برای بهدست آوردن #رضای خدا #فدا میکند این #ایثار در جان به واسطه #ایمان راستین بهدست میآید.
🍃🌷🍃
این #طلبه جهادی نگذاشت #قرآن محجور باشد و #خدمت خالصانه انجام میداد و فاصله 150# کیلومتری روستا تا شهر را میرفت و کارها را پیگیری میکرد و دوباره در برگشت با شور و اشتیاق خدمت میکرد.
🍃🌷🍃
به تازگی از شهرستان رسیده و آنقدر #اشتیاق #خدمت به مردم #مستضعف را داشت که تراکتور را روشن کرد و رفت بعد از دقایقی متوجه شدم از جان #خود گذشت تا روستاهای #محروم را #بهرهمند کند.😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در ایام تعطیلات عید با اینکه باید کنار #مادرش باشد اما #جانش را برای بهدست آوردن #رضای خدا #فدا میکند این #ایثار در جان به واسطه #ایمان راستین بهدست میآید.
🍃🌷🍃
این #طلبه جهادی نگذاشت #قرآن محجور باشد و #خدمت خالصانه انجام میداد و فاصله 150# کیلومتری روستا تا شهر را میرفت و کارها را پیگیری میکرد و دوباره در برگشت با شور و اشتیاق خدمت میکرد.
🍃🌷🍃
به تازگی از شهرستان رسیده و آنقدر #اشتیاق #خدمت به مردم #مستضعف را داشت که تراکتور را روشن کرد و رفت بعد از دقایقی متوجه شدم از جان #خود گذشت تا روستاهای #محروم را #بهرهمند کند.😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاسهای #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شدهای در #شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاسهای #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شدهای در #شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃